تقدیم به زنده یاد
( سُهراب سِپِهری )
باید زیست
حتّا ،
چونان جَنگلی نیمْ سوز در اقلیمِ فِلاکت
و صاعقه
باید ایستاد
شَبیهِ کودکی در امتدادِ آرزوهایش !
باید نوشت
بر تَخته سَنگی حَوالیِ انقلاب
که آری :
بی شَک
این میدان ،
تَرجمانِ گندم و خون است
امّا ما …
هَرگز
تَسلیمِ پُلیس ها با آن باتوم و سِپَرِشان ،
نخواهیم شد
زیرا تو :
و مَن
رَهایی و عشق را ،
پایِ چوبه هایِ دار
یا زیرِ کومه هایِ حَسرت
آموخته ایم
ولی یافته هامان …
آیاتِ خُدایگان نیست
که سَجده یِ هر ابلیس ،
کنیم
نگاه کُن !
آفتابِ رو به غُنچه
هیچ حِصاری را در جَمعِ آفاق اَش ،
نمی پَذیرد
به گمان اَم :
با هُجومِ دَقایق عَلیهِ تاریخ
پَرچَم ها می پوسَند
حَتّا فُصول ،
در تَقویمی رَنگارَنگ
یک مَرزِ واحد
یک کشور
می شوند و
با اَنبوهی از رُفَقا
سُرودِ اتّحاد می خوانند
آن گاه عاقبت …
بی شُمارانْ آینه
و هزارانْ شاخه یِ نور نیز
به حالتِ قیام ،
از شِکافِ هر زندان
بیرون خواهند زَد !
تا کارگر
نامِ دیگرِ جَهان ،
باشد
# ناظم حکمت ران
# ترجمه
# امید آدینه