دو مصاحبه با فاصلۀ زمانی نه دهه با هم
ژانا شوئدکایا (Zhanna Shvydkaya)
ا. م. شیری
با مقایسۀ واکنش بینالمللی به مصاحبۀ استالین با روزنامهنگار انگلیسی، هربرت ولز در سال ۱۹۳۴ و واکنش بینالمللی به مصاحبۀ پوتین با روزنامهنگار آمریکایی، تاکر کارلسون در سال ۲۰۲۴، میتوان شباهتهای تاریخی جالبی را ترسیم کرد…
سال ۱۹۳۴، قرن بیستم
زمان سرنوشت سازی بود. در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، برنامۀ پنج سالَۀ اول به تازگی با موفقیت به پایان رسیده بود؛ برنامهای برای صنعتی کردن کشور راهاندازی شد؛ تقویت مزارع جمعی در روستاها آغاز گردید و کشور سوسیالیستی با سرعت بیسابقه در حال توسعه بود. در همین هنگام، جهان غرب دوران بحران اقتصادی و اخلاقی حادی را تجربه میکرد. پایههای نظام سرمایهداری میلرزید. فاشیسم که در اروپا در حال اوج گرفتن بود، اگر چه در دهۀ ۱۹۲۰ در ایتالیا پا گرفت، اما در دهۀ ۱۹۳۰ در پی هیستری ناسیونالیستی در آلمان تشدید شد. در آمریکا، ساختار اجتماعی پس از رکود بزرگ رو به افول بود؛ فرانکلین روزولت تلاش کرد کشور را از فروپاشی نجات دهد. بسیاری از اندیشمندان و متفکران در آن سالها اتحاد جماهیر شوروی به رهبری استالین را جایگزین نظام جهانی سرمایهداری میدانستند.
سال ۲۰۲۴، قرن بیستم و یکم
آتش درگیریها در نقاط مختلف جهان شعلهور است. دومین سال عملیات نظامی ویژه در اوکراین به پایان میرسد. در تمام مدت دو سال گذشته، فضای اطلاعاتی جهان تحت سلطه یک دیدگاه واحد در مورد رویدادهای اوکراین که از یک منبع غربی انتشار مییابد، قرار گرفت. رسانههای اصلی از دسترس روسیه خارج شده است. روسهراسی کل کشورها را فراگرفته است. انواع سلاحها به اوکراین برای مبارزه با «هیولا» که تندیس آن در مدت دو سال توسط رسانههای جریان اصلی با پشتکار تراشیده شده، پمپاژ میشود.
در عین حال، در غرب، در آمریکا، کانادا و گروه دیگری از کشورها، شکل جدید استثمار مردم بر اساس ارزشهای نئولیبرالی- تنوع جنسیتی، تغییر جنسیت بیولوژیکی و سایر انحرافات ضد انسانی و ضد طبیعی، که شیطان پرستی واقعی است، تطبیق میشود. و در این راستا، موضع قاطع روسیه مبتنی بر مفاهیم سنتی اخلاق و خانواده، باعث طرد و نفرت بیشتر در غرب میشود.
همه چیز در ۹ فوریۀ ۲۰۲۴ اتفاق افتاد. علاقهمندی به مصاحبۀ ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه با تاکر کارلسون، مفسر آمریکایی و تعداد تماشاگران از رتبهبندی بالاترین رتبهبندی رادیو و تلویزیونهای جهان فراتر رفت: بیش از ۱۵۰ میلیون بازدید فقط در روز اول، فقط در سایت X (ممنوع در فدراسیون روسیه) و دهها سایت دیگر. تعداد کل بازدیدهای مصاحبه در همۀ پلتفرمها تا ۱۱ فوریۀ ۲۰۲۴، به یک میلیارد رسید. در تاریخ روزنامهنگاری هرگز چنین چیزی سابقه نداشته است.
پوتین با مصاحبۀ خود شالودۀ یک انترناسیونال جهانی متشکل از انسانهای معمولی-انسانهای فارغ از دستور کار لیبرالیسم مدرن را پایهگذاری کرد.
و اگرچه در مصاحبۀ پوتین سخنی از شکل جدید استثمار انسان تحت پوشش دستور کار لیبرالیسم مدرن گفته نشده (البته، کاملاً بیجا – این میتوانست عامل اتحاد نیروهای سالم در اطراف روسیه باشد) و مصاحبۀ او به مشروعیت تاریخی حق روسیه برای حفاظت از سرزمینهای جنوبی خود، گسترش ناتو به شرق و استفاده از دلار آمریکا به عنوان یک سلاح سیاسی و سایر موضوعات مندرج در دستور کار لیبرالیسم مدرن اختصاص داشت، با این حال، غرب حتی از واقعیت شکست محاصرۀ اطلاعاتی روسیه، که توانست دیدگاه خود را بیان کند و از اینکه پوتین نه یک هیولای شیطانی، بلکه یک رهبر باهوش و محتاط است که تاریخ کشورش را به خوبی میداند و میداند چه میخواهد، خشمگین شد.
واکنش مقامات اروپا و آمریکا حاوی یک پیام مشترک بود: «پوتین با چه جرأتی بر خلاف درک ما از نظم جهانی سخن میگوید؟»، «کارلسون با چه جرأتی بدون تأئید ما با پوتین مصاحبه کرد؟»، «آیا ماسک جرأت دارد برای پخش مصاحبه بستر فراهم کند؟».
در پشت آه و نالههای بیرونی میتوان ترس هژمون از اینکه کنترل بر نظم جهانی را از دست میدهد، بوضوح احساس کرد. و در این زمان، نظر اکثریت مترقی جهان به این واقعیت منتهی میشود که مصاحبۀ پوتین با کارلسون، بمعنی تخریب مدل اطلاعاتی موجود جهان و ایجاد مدل جدید با دور زدن رسانههای کلیدی متعلق به بورژوازی جهانی است. روسیه به وضع قوانین جدید بازی ادامه میدهد و همراه با سایر کشورها، مراکز نفوذ جدید ایجاد میکند.
مصاحبه پوتین با روزنامهنگار کارلسون در وبسایت رئیس جمهور روسیه موجود است، بنابراین، از ارائۀ آن در اینجا خودداری میکنم. اما در مورد مصاحبۀ استالین با ولز، کمی توضیح لازم است. همه از منابع موجود در سطح، یا گزیدههایی را ارائه میدهند و یا نسخۀ خلاصهشدۀ آن را. من به نسخۀ اصلی علاقهمند بودم و میدانستم قطعا وجود دارد. رونوشت آن را پیدا کردم.
اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بعنوان بدیل نظم جهانی سرمایهداری
در سال ۱۹۳۴، هربرت جورج ولز در سفر به اتحاد جماهیر شوروی برای جذب اعضای جدید برای انجمن جهانی قلم، فرصت نادری داشت تا با یوسف استالین رهبر شوروی مصاحبه کند.
این مصاحبه متعاقباً از سوی منتقدان و مخالفان مورد انتقاد قرار گرفت، اما محتوای آن اعصاب نمایندگان هر دو اردو را به طور جدی تحت تأثیر قرار داد.
استالین و ولز در ۲۳ ژوئیه ۱۹۳۴ در مسکو ملاقات کردند و تقریباً سه ساعت از طریق یک مترجم صحبت کردند. ولز در آخرین فصل کتاب خود، تحت عنوان «تجربۀ زندگینامه»، توضیحات یکجانبه از این گفتگو ارائه میدهد.
مالکوم کاولی، نویسنده و مورخ آمریکایی، در مقالهای به تاریخ ۲۴ آوریل ۱۹۳۵ در نشریۀ نیو رابلیک، از مخالفان ولز و در انتقاد از این مصاحبه مینویسد:
ــ شگرفی این دیدار در تقابل بین دو نظام فکری نهفته بود. استالین به نمایندگی از کمونیسم، بنام میراثدار زندۀ مارکس، انگلس و لنین، بسیار مقتدرانه و شاهانه صحبت کرد. ولز یک مقام رسمی نبود و از طرف خودش صحبت میکرد، اما صدای لیبرالیسم انگلیسی-آمریکایی بود. استالین نمایندۀ طبقۀ پرولتاریای همه کشورها بود. ولز ادعا میکرد که منافع کل بشریت را نمایندگی میکند، در حالی که در واقعیت امر از کارگران فنی طبقۀ متوسط دفاع میکرد. استالین از انقلاب دفاع میکرد و ولز مخالف خشونت بود. او نظم جهانی جدیدی را به تصور میکشید که بدون درد، از طریق آموزش و پرورش و همچنین، با معجزۀ ناگهانی روح انسان ایجاد میشد. استالین عملاً مشغول ایجاد نظم جدیدی بود تا خطوط کلی آن را در کارهای زیرزمینی متروی مسکو و جنگلهای اطراف خانۀ شوراها ترسیم کند. علاوه بر این، این افراد در سنین مختلف و از کشورهای مختلف بودند. استالین نمایندۀ عصر آهن روسیه بود، اما ولز به آیندۀ انگلستان قبل از جنگ جهانی اول خوشبین و ایمان داشت.
***
… استالین که در کمال ادب از ولز اجازۀ سیگار کشیدن خواسته بود، پیپ بزرگ خود را پُک میزند و به آرامی به سؤلات پاسخ میدهد. ولز به سرعت به سراغ موضوعات جدید میرود. آنها دربارۀ دنیاهای مختلف صحبت میکنند: استالین از حال آهنین کنونی، ولز از آیندۀ طلایی. وحدت دیدگاهی بین آنها وجود ندارد. اما ناتوانی در برقراری ارتباط تقصیر استالین نیست. او به آنچه ولز میگوید با حوصله گوش میدهد، فکر میکند و بدون هیچ عجله و اغماض نقطه به نقطه پاسخ میدهد – همانطور که اگر سعی میکرد اهداف انقلاب روسیه را برای یک کارگر کُندذهن، اما تأثیرگذار کارخانه پوتیلوف توضیح دهد، توضیح میداد. ولز یک واعظ است، او حامل پیامی است و از عقاید خود با ناشنوایی پایدار دفاع میکند. در پایان گفتگوی سه ساعته، او در حالی که هیچ چیزی را فراموش نکرده و چیزی نفهمیده است، میرود، جز اینکه نمیتوان استالین را لیبرال کرد.
مصاحبه طولانی است، سه ساعت طول کشید، اما ارزش خواندن دارد…
***
… ولز سه بار از روسیه دیدن کرد. اول، در دورۀ تزاری – در سال ۱۹۱۳. سپس در سال ۱۹۲۰ با لنین در کرملین ملاقات کرد. وقتی طرح دولتی برقرسانی روسیه که ساخت دهها نیروگاه و برقی کردن کل بخشهای اقتصاد شوروی را پیشبینی میکرد، به ولز نشان داده شد، او شک داشت. به خاطر همین طرح بود که ولز لنین را «خیالپرداز کرملین» نامید و باور نداشت که کشور ویران شده پس از جنگ داخلی، قادر است آنچه را که کشورهای سرمایهداری توسعهیافته هنوز توانایی انجام آن را نداشتند، انجام دهد. ولز پس از بازگشت از روسیه شوروی، کتابی به نام «روسیه در تاریکی» نوشت که در آن تردیدهای خود را در مورد برنامههای بلشویکی توضیح داد.
در سومین دیدار خود، ولز با استالین به گفتگو نشست. این اتفاق در سال ۱۹۳۴ افتاد. در مدت این چهارده سال، روسیه از یک کشور «در تاریکی» به یک کشور نورانی و روشن تبدیل شده بود که صنعتی کردن را در مقیاس بیسابقه آغاز کرده بود. سرعت توسعۀ اتحاد شوروی، بورژوازی غرب را به وحشت انداخت. آنها اتحاد شوروی را به ویژه در پس زمینۀ سقوط آمریکا در اثر «رکود بزرگ» و قدرتگیری فزاینده فاشیسم در اروپا تهدیدی برای سرمایهداری و موجودیت خود میدانستند. آنچه استالین در مصاحبه با ولز گفت، نه تنها برتری سوسیالیسم بر سرمایهداری را تأئید میکند، بلکه از سوی بسیاری از متفکران مترقی به عنوان یک گام منطقی در توسعۀ جامعۀ انسانی و یک جایگزین سرمایهداری با سوسیالیسم تلقی میشود. به همین دلیل بود که بورژوازی غرب با خصومت از این مصاحبه استقبال کرد.
این مصاحبه برای ما جالب است نه از منظر نوستالژی که در سال ۹۱ چه کشوری را از دست دادیم. ارزش آن در جای دیگر نهفته است. این به ما امکان میدهد تا دوباره در راه هدفی که باید برای رسیدن به آن تلاش کنیم، ببینیم و متوجه شویم که اگر سرمایهداری را همچنان حفظ کنیم، چه اتفاقی برای ما خواهد افتاد. عدالت اجتماعی در سرمایهداری غیرممکن است – و این تنها یکی از نتایج این مصاحبه است.
از مترجم: متن کامل گفتگوی استالین با ولز در ۲۳ ژوئیه ۱۹۳۴ طولانی است، در حدود ۵۰ صفحه. با مطالعۀ آن، نکات زیادی که در ذهن خواننده روی هم تلنبار شده، با نظم و ترتیب در جای خود قرار میگیرند. ترجمه و نشر آن به آینده موکول میشود.
برگرفته از: وبسایت ساوتسکایا راسیا– روسیۀ شوروی، سایت حزب کمونیست فدراسیون روسیه
https://eb1384.wordpress.com/2024/03/02/
۱۲ اسفند- حوت ۱۴۰۲
چگونه جهانی بدون خشونت و جنگ بسازیم؟
آ. کروگلیکوف (Alexander Kruglikov)، دکتر علوم تاریخی، عضو هیئت رئیسۀ انجمن دانشمندان سوسیالیست روسیه، نمایندۀ مجلس
ا. م. شیری
یادگیری درس تاریخ
«زمان آن فرارسیده است که کمونیستها دیدگاهها، اهداف، آرزوهای خود را در مقابل همۀ جهان آشکارا بیان کنند و با مانیفست خود حزب، با افسانههای شبح کمونیسم مقابله کنند». ک. مارکس، ف. انگلس
اگر همۀ نظامهای سیاسی-اجتماعی دیگر با انبوهی از رذیلتهای موجد و مروج بحرانها و جنگهای دائمی، نابرابریهای عظیم اجتماعی، گرسنگی و فقر آکنده نمیشدند. سوسیالیسم چشماندازی نداشت. تضادهای ناشی از تقسیم جامعه به طبقات و تشکیل دولتهای متخاصم طبقاتی در دوران پیش از مسیحیت مورد توجه مورخان و فیلسوفان یونانی و رومی، واعظان برجستۀ یهودی قرار گرفت. آنها نابرابری اجتماعی، شرارت و حرص ثروتاندوزی را به شدت محکوم کردند. پیامبران عاموس و اشعیا در قرن هشتم قبل از میلاد مسیح، بیان کردند که «زمین پر از نقره و طلا است و گنجینههای آن پایانی ندارد» [عاموس و اشعیا، پسر عاموس، از پیامبران کوچک عهد عتیق. م]. اما ثروت در دست عدۀ معدودی جمع شد. آنها مخاطبان خطبههای نکوهشی بودند: «وای بر شما که خانه پس از خانه به دست میآورید و مزرعه به مزرعه میافزائید، تا زمانی که حتی یک جای آزاد باقی نماند تا بتوانید تنها روی زمین زندگی کنید»؛ «این کلام را بشنوید ای تلیسههای چاق…ای که به فقرا و تشنگانی که از اربابشان آب خواستند، ظلم میکنید، ستم روا میدارید… بشنوید ای که فقیران را میخورید و گرسنگان را هلاک میکنید. شما بشنوید ای که میگوئید: فقرا را با پول میخریم…» [۱].
پس از ۱۰۰ سال، همان انگیزههای محکومیت نابرابری و اضطراب اجتماعی در آثار ادبیات یهودی آن زمان شنیده شد: «یک کفتار با سگ چه آرامشی میتواند داشته باشد و یک آدم ثروتمند با یک فرد فقیر چه آرامشی میتواند داشته باشد؟ همانطور که الاغها در دشتها طعمۀ شیرها میشوند، فقرا نیز طعمۀ ثروتمندان هستند». آکادمیک ویچسلاو پتروویچ ولگین، محقق بزرگ تاریخ شکلگیری تفکر سوسیالیستی، به درستی خاطرنشان کرد که ثروتمندان حتی در آن زمان با موفقیت با هر قدرت سیاسی سازگار شدند، با فاتحان رابطه برقرار کردند و تودههای تحت ستم بیشترین بار فجایع را تحمل کردند. این امر باعث اعتراضات و قیامهایی شد که به زور اسلحه وحشیانه سرکوب شدند. تشکیل جوامع به اصطلاح «کمونیسم مصرفی» در دوران پیش از مسیحیت تاریخ بشر، شکل منحصربهفرد مقاومت در مقابل نظمهای موجود بود. وجود آنها در فلسطین، مصر و سایر کشورهای دنیای یونانی-رومی توسط فلاویوس، مورخ و فیلون فیلسوف، «نسخههای خطی قومران» اخیراً کشف شده در اسرائیل و اردن و دادههای کاوشهای باستانشناسی به اثبات رسیده است.
در کتاب اسقف خنوخ، یکی از مهمترین آثار عهد عتیق، سخنان اتهامی خطاب به قدرتمندان جهان آن زمان و حال حاضر آمده است: «وای بر کسانی که خانههای خود را به گناه میسازند. همۀ آنها از پایههایشان ویران خواهند شد… وای بر شما ای ثروتمندان که به ثروت خود اعتماد میکنید… از تمام ثروتهایتان محروم خواهید شد… کار زشت و بدی کردید، پس برای روز ریختن خون آماده باشید…». اسقف خنوخ به این تهدید قناعت نکرده، بلکه، بارها و بارها هشدار داد: «وای بر شما که به ناحق نقره و طلا جمع میکنید و میگوئید: ما ثروتمند شدهایم و به هر چیزی که میخواهیم میرسیم. اکنون هر آنچه را که برنامهریزی کردهایم، انجام خواهیم داد. زیرا، پول جمع کردهایم، خزانههایمان مانند آب سرریز شده است… دروغهای شما نیز مانند آب سرریز خواهد شد. زیرا، ثروت شما پایدار نخواهد ماند. زیرا، این همه (ثروت) را از راههای ناپسند جمع کردهاید…».
نظم جهانی مبتنی بر میل به ثروتاندوزی، منجر به درگیریها و جنگهای بیپایانی شد، که میتوانست باعث طرد و اعتراض شود. قطعهای از «کتاب اسرار» کشف شده در همان غارهای قومران، تصویری از جهان را بازتولید میکند که توسط کسانی که در این دنیای پر خشونت زندگی میکنند، طرد شدهاند. واعظ سؤال کرد و خود پاسخ داد: «آیا همۀ ملتها از دروغ متنفر نیستند؟ اما در میان همۀ آنها یافت میشود. آیا صدای حقیقت از زبان همۀ ملتها شنیده نمیشود؟ اما آیا دهان و زبانی وجود دارد که به آن پایبند باشد؟ کدام ملت میخواهد مورد ظلم قویتر از خودش قرار بگیرد؟ چه کسی میخواهد اموالش را با شرارت غارت کنند؟ و کدام ملت به همسایۀ خود ظلم نمیکند؟ کجایند آن مردمی که مال دیگری را غارت نمیکنند؟».
اینها فقط آموزههای اخلاقی نبودند. در منطقۀ دریای مرده، در یهودیه، در قلمرو اردن امروزی، در مصر، چندین قرن قبل از ظهور «عصر مسیحی» و در همان آغاز هزارۀ اول، جوامع متعددی بودند که به اصول و مبانی انسانگرایانۀ نهفته در بطن آرمان کمونیستی اعتقاد داشتند. مورخ رومی، پلینی بزرگ که با ارتش وسپاسیان به خاورمیانه آمد و بعداً در فوران وزوویوس در سال ۷۹ قبل از میلاد درگذشت، با توصیف جوامع اسنی در «تاریخ طبیعی» خود اعتراف کرد که آنها «شگفتانگیزترین قبیله در جهان هستند… تعداد آنها هر روز به دلیل ظهور انبوهی از تازه واردان خستۀ جهان که امواج بخت آنها را به آداب و رسوم اسنیها جذب میکند، افزایش مییابد… نارضایتی از زندگی در میان افراد دیگر به افزایش تعداد آنها کمک میکند…».
شرح مفصلی از جوامع اسنی در آثار فیلسوف فیلون که در آن عصر میزیسته، وجود دارد. او نیز خاطرنشان کرد که «اسنیها مخالف هر گونه اکتساب بودند. در سکونتگاههای آنها حتی کوچکترین نشانهای از طمع یافت نمیشد. تمام زندگی در جوامع اسنی بر اساس اصول جمعگرایانه بود». به گفتۀ فیلون، «اسنیها پول و مال نداشتند… اما خود را ثروتمندترین میدانستند. زیرا، به درستی معتقد بودند که اعتدال و نیازهای محدود، مساوی با فراوانی است».
اسنیها با رد نهاد بردهداری و دفاع از اصل برابری مردم، «اربابان (مالک بردگان) را نه تنها به عنوان افرادی ناعادل که برابری را خوار میشمارند، بلکه به عنوان افرادی شرور و ناقضان قانون و نهادهای طبیعت بمثابه مادری که همه را یکسان به دنیا آورده، تربیت کرده، مردم را نه تنها اسماً، بلکه در حقیقت برادران مشروع همدیگر کرده است، محکوم میکنند». اسنیهای غرقه در این اعتقاد، در عرصۀ تاریخی به عنوان صلحطلبان سازگار عمل کردند. فیلون نوشت: «در میان آنها صنعتگری که کمان، تیر، خنجر، کلاهخود، زره، سپر، و یا به طور کلی سلاح، ابزار و هر چیز دیگر لازم برای جنگ بسازد، یافت نمیشود».
فیلون دریافت که اسنیها، به لطف نظمی که ایجاد کرده بودند، از «آزادی واقعی» برخوردار بودند. او آن را در این واقعیت دید که «هیچ یک از آنها چیزی از آن خود ندارند: نه خانه، نه برده، نه زمین، نه دام و نه وسیلۀ دیگری برای کسب ثروت. آنها با تحویل همه چیز به صندوق مشترک، از درآمد عمومی بهرهمند میشدند. آنها با هم زندگی میکنند و شراکت پدید میآورند… وقت خود را به نفع کار مشترک صرف میکنند… برخی از آنها آگاه به امور کاشت و زراعت زمین، روی زمین کار میکنند، برخی دیگر مسئول گلهها هستند… دیگران از کندوهای عسل مراقبت میکنند. عدهای به صنایع دستی مشغولند… کسانی که حقوق میگیرند، آن را به یکی از خزانهدارها که با روش بالا بردن دست انتخاب میشود، میدهند. خزانهدار نیز … مواد غذایی و هر چیز دیگر مورد نیاز هستی انسان را میخرد… وجه اشتراک آنها فقط سفره نیست… آنچه مال یکی شمرده میشود، مال همه است. برعکس، آنچه متعلق به همه است، متعلق به هر کس است».
انسانگرایی ذاتی در هستی و زندگی روزمره جوامع اسنی در نگرش آنها نسبت به سالمندان، بیماران و کودکان به وضوح آشکار است. شاهدان عینی گواهی میدهند که اگر فردی مریض میشد، از محل سرمایههای مشترک معالجه میشد و تا زمان بهبودی، مورد توجه و مراقبت جمعی قرار میگرفت. فیلون نوشت: «سالمندانی که فرزند نداشتند، معمولاً نه تنها با داشتن فرزندان زیاد، بلکه به عنوان داشتن فرزندان بسیار خوب از دنیا میرفتند؛ آنها دوران پیری را در کمال شادی و زیبایی سپری میکردند. از طرف تعداد زیادی از مردم که مراقبت از آنها را بیشتر با تصمیم داوطلبانه ضروری میدانند تا با قانون طبیعت، به آنها امتیاز و افتخار اعطا میشد».
محققان اذعان میکنند که اسنیسم اولین آرمانشهر شناخته شده اجتماعی بود که به واقعیت تبدیل شد. و بر اساس این واقعیت ک. مارکس و اف. انگلس در «مانیفست حزب کمونیست» به وضوح فرموله کردند که «کمونیستها میتوانند نظریۀ خود را در یک گزاره بیان کنند: نابودی مالکیت خصوصی»[۲]. میتوان ادعا کرد که سبک زندگی و ایدئولوژی جامعۀ اسن-قومران نفی نظام طبقاتی استثمارگر را به تصویر میکشد و جایگزین انسانگرایانۀ بدون ستم انسان بر انسان، بدون خشونت و جنگ را نشان میدهد. و این قبل از میلاد مسیح اتفاق افتاد.
منابع:
[۱] ویچسلاو پتروویچ ولگین، مقالاتی در مورد تاریخ اندیشههای سوسیالیستی. – مسکو، ۱۹۷۵. – ص. ۶۵.
[۲] ک. مارکس، ف. انگلس، مانیفست حزب کمونیست، چاپ دوم – جلد ۴، ص ۴۳۸.
برگرفته از: روسو– وبایت دانشمندان با گرایش سوسیالیستی
https://eb1384.wordpress.com/2024/03/01/
۱۱ اسفند- حوت ۱۴۰۲
ضدیت امپریالیسم آمریکا با حقوق بشر
واشنگتن اصلیترین و بدترین ناقض حقوق بشر در جهان
ویکتور پیروژنکو (VIKTOR PIROZHENKO)
ا. م. شیری
در رابطه با افتتاح پنجاه و پنجمین اجلاس شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در ژنو با حضور نمایندگان دولتها و سازمانهای تخصصی از کشورهای جهان، موضوع نقض گسترده، نظاممند و کینهتوزانۀ حقوق بشر توسط غرب جمعی یک بار دیگر مطرح شد.
دولتهای غربی اصولاً هیچ علاقهای به وضعیت واقعی حقوق بشر در جهان ندارند، اما از این موضوع به عنوان یکی از ابزارهای اصلی جنگ اطلاعاتی علیه جهان غیرغربی وسیعاً استفاده میکنند. در نتیجه، چنین جنگی با نفاق خصمانه که در شرایط بیتوجهی آشکار غرب به حقوق بشر در کشورهایشان و در جهان، در تبلیغات غربی و بهویژه آمریکاییها به اوج میرسد، همراه میشود.
همانطور که چینیها مینویسند، آمریکا با سوابق بدنام خود در نقض آشکار حقوق بشر، مانند دزدی رفتار میکند که فریاد میزند «بگیرید دزد را!».
طراحی ایدئولوژیک جنگ اطلاعاتی با استفادۀ عوامفریبانه از «حقوق بشر»، تز بایدن در دورۀ کنونی به عنوان مبارزه بین «دموکراسیها و خودکامگیها» است. آمریکا در این مبارزه، روسیه، چین و برخی دیگر از کشورها را که به الگوهای سیاسی غیرغربی پایبند هستند، نمایندگان «اقتدارگرایی»، رقبا و دشمنان اصلی خود اعلام کرده است. با این فرمول، آمریکا جهان را به غرب «بیلغزش» از منظر الگوی سیاسی و مفهوم حقوق بشر و یک جهان دیگر که «باید از غرب بیاموزد»، تقسیم میکند.
در جنگ ایدئولوژیک که با هدف تضعیف دولت روسیه و تابع کردن آن به منافع آمریکا به راه افتاد، دروغهای کینهتوزانه در مورد وضعیت حقوق بشر در روسیه معمول بود. در چنین مواردی، آمریکا برای ارزیابیها، همواره از استانداردهای دوگانه و سهگانه استفاده کرده است.
اما با تشدید تنشها در روابط بین امپریالیسم آمریکا و چین به دلیل تمایل واشنگتن برای مهار توسعۀ چین، ایالات متحده با استفادۀ ابزاری از موضوع «حقوق بشر» به جنگ اطلاعاتی تمام عیار با پکن روی آورد.
واشنگتن مانند مورد روسیه، برای تهمت زدن به اقدامات مقامات چینی که با موفقیت در حال حل مشکلات پیچیدۀ توسعۀ اجتماعی-اقتصادی در مناطق مختلف جمهوری خلق چین هستند، به طور نظاممند از موضوعات متعددی استفاده میکند. «کار اجباری» در منطقۀ خودمختار اویغور سین کیانگ جمهوری خلق چین که هیچ کس آن را ندیده و ثابت نکرده، نقض «آزادی» ساکنان هنگ کنگ، این منطقۀ اداری ویژۀ جمهوری خلق چین، مسئلۀ تبت و غیره، موضوعات مورد علاقه و انتخابی تبلیغات آمریکایی هستند.
تبلیغات غرب برای قانعکنندهتر نشان دادن افتراها، همچنین مانند مورد روسیه، به «شهادتهای» به اصطلاح «شاهدان»، یعنی همان خائنان به سرزمین مادری خود که از کشور متنفرند و جنایتکاران خاص (اغلب رشوهخواران مانند «برادران فکری روسها») که به دلیل ارتکاب جرم از جمهوری خلق چین گریختهاند، استناد میکند.
در همین رابطه، نهادهای جامعۀ مدنی چین اخیراً نامۀ سرگشاده به رئیس شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد نوشتند.
آنها اشاره کردند که یکسری از نهادهای تحت کنترل غرب، از جمله، «مرکز تبت برای حقوق بشر و دموکراسی»، از پلاتفرم شورا برای انتشار اطلاعات نادرست در مورد «سرکوب بودیسم تبتی» استفاده کردند و ضمن تلاش برای دستکاری شورا «بمنظور صدور بیانیههای مغرضانه» در مورد موضوع تبت، تاریخ و دستاوردهای عظیم تبت در زمینههای ثبات سیاسی، توسعۀ اقتصادی، هارمونی مذهبی و حاکمیت قانون را به کلی نادیده گرفتند.
جمهوری خلق چین از مدتها پیش سابقۀ خود آمریکا در زمینۀ حقوق بشر را فهرست کرده است. گزارشهای مفصلی در مورد وضعیت حقوق بشر در آمریکا به طور مرتب منتشر میشود که وضعیت وخیم این حوزه را نه تنها در داخل این کشور، بلکه همچنین، نقض جنایتکارانه حقوق بشر توسط دولت آمریکا در سراسر جهان را با وضوح تمام نشان میدهد.
ایالات متحدۀ آمریکا در سالهای اخیر، چشم خود را بر مشکلات جدی خود یعنی کار اجباری و نژادپرستی کاملاً بسته است. واشنگتن با پایبندی به «استانداردهای دوگانه» و با تلاش ریاکارانه برای ترویج منافع متکبرانۀ خود تحت پوشش «دموکراسی»، «آزادی» و «حقوق بشر»، عدالت را به چالش میکشد.
حقوق بشر به کرامت و رفاه بشریت مربوط است. چین خاطرنشان میکند که آمریکا در طول تاریخ، از طریق پروژههای سازمانی نظاممند، بومیان آمریکایی را به طرز وحشیانه کشته، به زوراسلحه آواره کرده و دچار اضمحلال اجباری نموده است. امروزه، آمریکا با نقض گستردۀ حقوق بشر، مانند خشونت با اسلحه، خشونت پلیس، شکنجه در زندانهای خصوصی، درگیریهای نژادی و تبعیض جنسیتی مواجه است.
آمریکا بزرگترین و بدترین ناقض حقوق بشر در جهان است. به همین دلیل اصولا نمیتواند الگوی احترام به حقوق بشر یا نمونهای از معیارها در این زمینه باشد.
اول، «امپریالیسم آمریکا اولین و بزرگترین آغازگر جنگ در جهان است. به گزارش مجلۀ اسمیتسونیان، آمریکا از سال ۲۰۰۱، به بهانۀ «جنگ علیه تروریسم» در ۸۰ کشور، یعنی در بیش از ۴۰ درصد از کشورهای جهان عملیات نظامی انجام داده است. آمریکا به صورت یک جانبه، حتی در زمان دولت بوش، یکسری جنگهایی را آغاز کرد که به فجایع انسانی متعدد منجر گردید و مهمترین حق مردم محلی – حق زندگی و روند توسعۀ سالم را به طرز بسیار جدی تضعیف کرد. «جنگ برای ایالات متحده، یک بازی کشتار و سود است…».
در نتیجه، دوم، «آمریکا بزرگترین متجاوز جهان و بزرگترین منشاء بحران جهانی پناهندگان است». آمریکائیها بطرز کاملاً غیرقانونی از هر نظر به کشورهای مستقل مانند یوگسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی و… به قیمت جان میلیونها نفر بیگناه حمله کردند. مثلاً، آمریکا در مدت اشغال ۲۰ سالۀ افغانستان، ۱۷۴ هزار نفر را کشت، ۲ میلیون و ۶۰۰ نفر را به فرار از کشور مجبور کرد، ۱۰ میلیون نفر را آواره نمود و ۱۸ میلیون و ۹۰۰ هزار نفر را در برابر ناامنی غذایی قرار داد.
سوم، «آمریکا بزرگترین آغازکنندۀ تحریمهای یکجانبه در جهان است». رژیم آمریکا کشورهایی روسیه، کوبا، جمهوری دموکراتیک خلق کره، میانمار، ایران، ونزوئلا، لیبی، عراق، سوریه و غیره که سیاستهای مستقل خارجی و داخلی خود را دنبال میکنند، خودسرانه تحریم میکند. در نتیجه، تحریمهای یکجانبۀ واشنگتن از ۹۱۲ تحریم در سال ۲۰۰۰، به بیش از ۹۴۰۰ تحریم در سال ۲۰۲۱ افزایش یافته است.
آمریکا طی سالهای متمادی، بسیاری از کشورهای خاورمیانه و آمریکای لاتین را در مقیاس گسترده استثمار کرده و میکند. دولت آمریکا در سیاست داخلی سایر کشورها مداخله میکند، دولتهای منتخب را سرنگون نموده، باعث ایجاد بحرانهای گستردۀ حقوق بشر و امنیت میشود.
[و اضافه میکنم که دولت امپریالیستی- فاشیستی کشور جعلی آمریکا سراسر تاریخ خود را در جنگ به سر برده، صدها کودتای ضد دولتی و «انقلاب رنگی» به راه انداخته، در دهها کشور جهان زندانهای مخفی دایر نموده و در طول هفتاد و پنج سال پس از تشکیل پایگاه نظامی آنگلوساکونی نظامی در سرزمین فلسطین بنام اسرائیل، میلیونها نفر فلسطینی را کشته، آواره و در به در جهان کرده، تمام قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل متحد علیه اسرائیل را وتو کرده است. سیمای ضد بشری امپریالیسم آمریکا بویژه، در طول پنج ماه بعد از حملۀ ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به فلسطین برای پاکسازی غزه و بیرون راندن جمعیت آن که تاکنون به کشته و مجروح شدن بیش از یک صد هزار نفر فلسطینی، اساسا زنان و کودکان انجامیده، با وضوح تمام نمایان است. بماند جنگی که از ۱۳ پیش در سوریه آغاز کرده و یا در میدان اوکراین برای کشتن آخرین اوکراینی به راه انداخته و هم اکنون به جنگ در یمن مشغول است. البته، این فقط خلاصهای از فهرست جنایات بیشمار آمریکا علیه بشریت است… مترجم].
لازم به ذکر است که آمریکا تلقی از الگوهای توسعۀ غربی و غیرغربی را با عبارات تبلیغاتی مناسب برای غرب به بقیۀ جهان تحمیل میکند. در نتیجه، مخالفان تبلیغات غربی از اصطلاحات و مفاهیم خاص آن استفاده میکنند و در دام قواعد غربی بازی مفهومی میافتند. در وهلۀ اول، این به زمینههای استفاده از اصطلاحات «حقوق بشر» و «دموکراسی» مربوط میشود؛ دومی به معنی «دموکراسی» است. اما ساختار این بازی زبانی توسط غرب به گونهای تنظیم شده که با بهرهگیری از قوانین غربی برای استفاده از دادهها و سایر مفاهیم مرتبط، نمیتوان پیروز شد.
در چین، مانند روسیه، این درک وجود دارد که برای اصلاح این وضعیت، مفاهیم «دموکراسی» و «آزادی» باید از چارچوب توصیف مدل سیاسی غرب خارج شوند. در این صورت، دموکراسی غربی تنها یکی از بسیاری از مدلهای سیاسی ممکن خواهد بود و این سؤال که آیا «دموکراتیک» است یا نه، به هیچوجه یک نتیجۀ قطعی نیست، بلکه یک موضوع جداگانه است. توسعۀ روسیه، چین، ایران، کرۀ دموکراتیک و غیره نشان میدهد که در جهان به شیوۀ خود الگوهای سیاسی موفق غیرغربی و ایدئولوژیها و ارزشهای مرتبط وجود دارد.
مدل غربی که درک خاصی از حقوق بشر و دموکراسی ارائه میدهد، یک فنآوری مدیریتی خودویژه است و نمیتواند ارزش مستقلی باشد. هدف این نوع الگوها تنها به تقویت دولت و حمایت از ارزشهای سنتی برای یک کشور معین که هستۀ اصلی حقوق بشر را در کل تشکیل میدهد، کمک میکند.
اگر عواقب نسخۀ غربی «دموکراسی بد باشد، به این معنی است که این فنآوری مدیریت دولتی برای یک کشور خاص، مثلاً در مورد اوکراین مناسب نیست.
کل تاریخ مبارزات غیرغربی برای توسعۀ مستقل ثابت میکند که تنها یک حق وجود دارد که واقعاً جهانی است و آن عبارت است از حق تدوین الگوی سیاسی خاص برای هر کشور، از جمله، حق تدوین قوانین و رویههای مناسب برای مشارکت مردم در حاکمیت.
نقل از: بنیاد فرهنگ راهبردی
https://eb1384.wordpress.com/2024/03/04/
۱۴ اسفند- حوت ۱۴۰۲
اسرائیل و غزه
فاجعهای که نتانیاهو برای مصر تدارک میبیند
یوری کوزنتسوف (YURI KUZNETSOV)
ا. م. شیری
نشست بین فلسطینیها با حضور همه طرفهای ذینفع در مسکو برگزار میشود
به نظر میرسد عملیات اسرائیل در نوار غزه رو به پایان است. ارتش اسرائیل به جنوبیترین شهر، رفح رسیده است. در عین حال، شاید خطرناکترین دوره برای همسایگان تلآویو آغاز میشود.
امروز اغلب در مورد روندی که در غزه مشاهده میشود صحبت میکنند. به نظر میرسد پس از مرگ هزاران نفر از مردم و ویرانی شهرها، اوضاع از این هم بدتر نخواهد شد. علاوه بر بروز فاجعۀ انسانی در خود منطقه، توجه به نکته دیگری نیز لازم است. تقریباً همۀ کشورهای همسایه با مناقشه فلسطین و اسرائیل درگیر هستند.
شاید چنین درگیری یا یک درگیری فرامرزی که بسیاری از کشورهای دیگر را در زیر سنگ آسیاب خود گرفتار کند، روی زمین وجود نداشته باشد. طرفه اینکه، صحبت از همسایگان نزدیک اسرائیل (لبنان، سوریه، مصر، اردن) و همسایگان دورترش مانند یمن، ایران، عربستان سعودی، ترکیه و بسیاری دیگر در میان است.
ماهیت همهجانبه و فراگیر آن قبل از همه با این واقعیت توضیح داده میشود که در مقابل چشمان ما یک جنگ مذهبی- یکی از انواع جنگهایی که سازش در آن عملاً غیرممکن است، در جریان است و طرفهای درگیر، آن را مقدس میپندارند. و اگر هم امکانپذیر باشد، صرفاً به منظور قرار دادن شمارشگر در حالت شمارش معکوس تا دفعۀ بعد میتواند باشد.
روند توسعۀ تاریخی بشر از مدتها پیش ثابت کرده است که در طبیعت، هیچ جنگی ویرانگرتر از جنگهای با انگیزۀ مذهبی وجود ندارد. شک و تردیدها ممکن است قسمت تاریخی شب سنت بارتولومئو را به یاد بیاورند، که جان ۳۰۰۰۰ هوگنوت (پروتستان) را در فرانسه گرفت. این جنگ صد ساله با پیمان وستفالی به پایان رسید…
در ضمن، در روسیه هرگز چیزی مانند جنگهای مذهبی روی نداده است. سرسختترین مخالفان و منتقدان ایوان چهارم (ایوان مخوف)، همعصران آن وقایع، حداکثر ۱۵ الی ۲۰ هزار قربانی در طول نیم قرن سلطنت او به وی نسبت میدهند که با معیارهای اروپای قرون وسطی، ببخشید، تقریباً اومانیسم است. اما به مناقشۀ خاورمیانه برگردیم.
علیرغم گزارشهای نیمهپیروزمندانۀ ارتش اسرائیل مبنی بر کنترل کامل کل شمال غزه، به نظر میرسد که جنوب جهانی و شمال جهانی در ارزیابیهای خود از آنچه در حال وقوع است، با هم متحد یا نزدیک هستند. هم مخالفان و هم متحدان بیتالمقدس غربی (تلآویو) از جو بایدن، رئیس کاخ سفید خواستار اعمال فشار بر بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل برای پایان دادن به درگیری در اسرع وقت میشوند.
این وحدت نظر با علایق اولیۀ خودخواهانه نیز توضیح داده میشود. در جنگ کلاسیک قرن بیست و یکم که به صورت زنده انجام میشود، با عوارض جانبی بسیار زیادی همراه خواهد بود که پیشبینی عواقب آن دشوار است. اتفاقاً، جهان ما یکی از آنها را در یمن در سیمای حوثیهای جنبش «انصارالله» دید. محاصرۀ شریان تجارت و حمل و نقل جهانی در دریای سرخ توسط شورشیان میتواند تا زمان دلخواه ادامه یابد. در نتیجه، بنادر اسرائیل از درآمد پیشین محروم میشوند و تمامی تجارت جهانی متحمل ضرر و زیان میگردد.
شکاکان به جدیت لحظه میتوانند دریابند حوثیها که در سایۀ نعمت تمدن، منحرف نشدهاند، مبارزات خود را مدتهای زیادی قبل از حملۀ جنبش فلسطینی حماس به اسرائیل در اوایل اکتبر ۲۰۲۳ آغاز کردهاند، ادامه میدهند. به بیان صریح، یمنیها بیش از ۱۰ سال است که میجنگند و ائتلاف کشورهای عربی کاملاً پیشرفته از نظر فنآوری به رهبری عربستان سعودی را مجبور کردند تا در آوریل سال گذشته با خودشان، با یک قدرت ناشناختۀ بینالمللی، معاهدۀ صلح امضا کنند. این غیرقابل تصور، اما واقعی است.
اکنون شهر پرجمعیت رفح در ترازوی تاریخ قرار گرفته است. قابل توجه اینکه تراکم جمعیت در آنجا تقریباً با کلان شهر اروپایی، مانند برلین برابر است. نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، طرح «پس از حماس» خود را به جهان اعلام کرد. بر اساس این طرح، تلآویو قدرت را از میان ساکنان غزه به یک ادارۀ مدنی اسطورهای مانند «هلندی پرنده» واگذار میکند. مقامات اسرائیلی پس از نابودی شاخههای سیاسی و نظامی حماس، به «صلح طولانی مدت» امیدوارند. در این میان، مقامات اسرائیلی ایجاد یک کشور کامل فلسطینی (یا دولت عرب فلسطینی) را که تمام جهان عرب بر آن اصرار میورزند و در قطعنامههای دیرینۀ سازمان ملل متحد پیشبینی شده است، در دستور کار ندارد و این را یک اولویت تلقی نمیکنند.
واضح است که رژیم نتانیاهو چندان نگران این واقعیت نیست که بدون مشارکت فعال قطر، امارات، عربستان سعودی، بحرین، مصر و اردن، حتی یک طرح اسرائیل به طور کامل قابل اجرا نخواهد بود. به هر حال، تنها با همکاری کشورهای عربی میتوان مسئولیتهای سیاسی و بهویژه، مالی را برای برقراری نظم پس از جنگ در منطقه تقسیم کرد.
حتی وزارت خارجۀ [امریکا] نیز دارد بنبست سیاست اسرائیل از منظر چشمانداز را درک میکند. به ویژه، آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه، در سال ۲۰۲۳ اعلام کرد که ساخت شهرکهای جدید در کرانۀ باختری یک گام غیرقابل توجیه است (اگرچه دولت قبلی دونالد ترامپ کاملاً متفاوت فکر میکرد). با این حال، این «دو قدم به عقب» دیگر کاخ سفید امروزی را نجات نخواهد داد. و مهمتر از همه، به این سبب که آمریکاییها برای جلوگیری از طرح واقعی نتانیاهو قادر نیستند.
محاسبۀ منطق اقدامات بعدی اسرائیل و نخست وزیر آن یک کار کاملاً پیش پا افتاده است. در پایان ماه اکتبر، اندکی پس از آغاز درگیری با حماس، اسرائیلیها به مصر پیشنهاد دادند که آوارگان فلسطینی را در شبهجزیره سینا، واقع در نزدیکی مرز این بخش با کشور عربی، اسکان دهد. آنها همچنین قول دادند که از ابتدا برای اسکان ۲ میلیون و ۳۰۰ هزار نفر حمایت مالی کنند.
قاهره به دلایل متعددی نسبت به ابتکار اعلامشدۀ اسرائیل بدبین بود. بله، بر اساس دادههای اخیراً منتشر شدۀ سازمان توسعه و همکاری اقتصادی، رشد تولید ناخالص داخلی مصر تا سال ۲۰۲۶ با وجود مشکلات داخلی به ۵ و یک دهم درصد خواهد رسید. اما ما هنوز باید تا آن زمان زنده بمانیم. در حال حاضر، واقعیت این است که در پسزمینۀ بحران اوکراین، این کشور با یک بحران اقتصادی شدید مواجه است. این واقعیت برای جمعیت کشور اهرام ثلاثه، در افزایش چند برابری قیمت مواد غذایی و سوخت بیان میشود. معاملۀ غلات اتفافی پیش نیامد.
علاوه بر این، مسدود شدن شریان حملونقل جهانی در دریای سرخ توسط حوثیهای یمن، پیامدهای غمانگیز دیگری را به دنبال داشت. محاصرۀ کشتیرانی در حال حاضر به خسارات عظیمی منجر شده است. زیرا، درآمدهای کانال سوئز همراه با صنعت گردشگری، شاید منبع اصلی تأمین بودجه برای قاهره باشد. اما در مورد گردشگری نیز مشکلاتی وجود دارد. زیرا، گردشگران برای بازدید از منطقۀ بیثبات مصر عجله ندارند.
اسامه رابیا، رئیس ادارۀ کانال سوئز هشدار داد که درآمد حاصل از عبور کشتیها در ماه ژانویه، تقریباً به نصف (۴۵ درصد) سالانه کاهش یافته است. در اینجا دلایل زیادی برای خوشبینی وجود ندارد. ائتلاف غربی همچنان با حوثیها سروکار دارد و حل آن واقعی به نظر نمیرسد.
بنابراین، اسرائیل چگونه میتواند مصر را به «تصمیم درست» متقاعد کند؟ اسرائیلیها قطعا میزبان جمعیت بیوفا نخواهند بود. بنابراین، تصور چیزی متقاعد کنندهتر از شکستن دیوار در یکی از بخشها برای قاهره دشوار است. مصریها این سازه را در ماه فوریه در نزدیکی رفح برپا کردند. آنها منتظر هجوم هستند.
ناگفته نماند که با وجود یک سناریوی نامطلوب، قاهره را بیثباتی سیاسی تهدید میکند. در میان آوارگانی که به مصر سرازیر خواهند شد، احتمال زیادی وجود دارد که اعضای حماس نیز البته، تحت پوشش غیرنظامیان حضور داشته باشند.
مشکل عبارت از این است که حماس از نظر سیاسی و ایدئولوژیک متحد «اخوان المسلمین» ممنوعه در روسیه است. اما عبدالفتاح السیسی، رئیس جمهور کنونی مصر که در نتیجۀ اقدامات نظامی قاطعانه در سال ۲۰۱۳ به قدرت رسید، بطور کلی «برادر» این جماعت نیست. بنابراین، رویدادهای یادبود میدان تحریر سال ۲۰۱۱ ممکن است به تمرینی برای رویدادهای واقعاً بزرگ تبدیل شود.
بدبختانه، تناقضات بین مصر و اتیوپی تشدید شده است. مصر در حال ساخت یک سازه هیدرولیکی – سد رنسانس در قسمت بالایی رود نیل است. این کشور پرجمعیت در حال حاضر منابع آبی کمی دارد. تقویت روابط با چین و ترکیه به حل مشکلات مبرم موجود فقط تا حدی کمک میکند…
***
قرار است «نشست بین فلسطینیها» از ۲۹ فوریه تا ۲ مارس در روسیه برگزار شود. نمایندۀ دائم اسرائیل در سازمان ملل متحد از برگزاری این نشست خشمگین شد. میخائیل باگدانوف، معاون وزیر امور خارجه و نمایندۀ ویژۀ رئیس جمهور روسیه در امور خاورمیانه و کشورهای آفریقایی، به تاس گفت: «ما از همۀ نمایندگان فلسطین – از همۀ نیروهای سیاسی فلسطینی که در کشورهای مختلف منطقه از جمله سوریه و لبنان و سایر کشورهای موضع خود را دارند، دعوت کردهایم. اینها شامل ۱۲ تا ۱۴ سازمان هستند. بنابراین، ترکیب تقریباً همان است که در دو نشست قبلی بین فلسطینیها بود. اساساً، اینها، البته، آنهایی هستند که بخشی از سازمان آزادیبخش فلسطین را تشکیل میدهند. اما، سازمانهای دیگری مثل حماس و «جهاد اسلامی» نیز وجود دارند که هنوز به آنها نپیوستهاند. این بار ما آنها را هم دعوت کردهایم». این دیپلومات افزود: «هدف مسکو کمک به جناحهای مختلف فلسطینی برای متحد کردن صفوف خود از نظر سیاسی است. ما روی این اصل که میدانیم سازمان آزادیبخش فلسطین نمایندۀ قانونی مردم فلسطین بوده و هست و جامعۀ جهانی و ما آن را پذیرفتهایم، اقدام میکنیم».
بنابراین، رهبری روسیه برای پایان دادن به درگیری، همۀ نیروهای فلسطینی را بدون استثنا به گفتگو دعوت میکند. شاید این نشست آخرین فرصت برای نجات مصر، اسرائیل و دولت عربی نوپا در روی زمین باشد.
برگرفته از: بنیاد فرهنگ راهبردی
https://eb1384.wordpress.com/2024/02/29/
۱۰ اسفند- حوت ۱۴۰۲
صد سالگی طرح دائوز
فراموشی هرگز!
والنتین کاتاسانوف (Valentin Katasonov)، پروفسور، دکتر علوم اقتصاد، مدیر مرکز پژوهشهای اقتصادی «شاراپوف» فدراسیون روسیه، پژوهشگر مسائل پشت صحنه
ا. م. شیری
[احساس خطر جنگ جهانی و دلایلی که باعث ترجمه و انتشار مطلب پیش رو شد:
۱ــ بگزارش خبرگزاری اسپوتنیک (فارسی)، نخست وزیران ایتالیا، کانادا، بلژیک و همچنین، رئیس کمیسیون اروپا [روز ۲۴ فوریه] با قطار وارد کییف [اوکراین] شدند. باریس جانسون، نخست وزیر سابق انگلیس نیز وارد این کشور شد.
۲ــ رئیس کمیسیون اروپا: ۴ و نیم میلیار یورو از برنامۀ کمکها در ماه مارس به اوکراین منتقل خواهد شد. اورسولا فون در لاین در جریان سفر خود به کییف در بارۀ گامهای بعدی برای کمک به اوکراین به مبلغ ۵۰ میلیارد یورو صحبت کرد (همین منبع).
۴ــ آمریکا در جهان، صادرات آئینی جنگ
۵ــ اروپا بمنزلۀ مستعمرۀ آمریکا
۶ــ جنون جنگی رژیمهای امپریالیستی- فاشیستی که بعد از دو سال جنگ در میدان اوکراین با روسیه، قصد دارند این بار بجای آلمان، با آماده کردن اوکراین یک جنگ جهانی گسترده به راه اندازند.
۷ــ هجوم خونخواران غربی-صهیونیستی به فلسطین برای نسلکشی، اخراج جمعی مردم فلسطین و تصرف بقایای سرزمین آنها درست مثل قتلعام و نسلکشی مردم آمریکا شمالی از اواخر قرن پانزده و تشکیل کشورهای جعلی در پی عملیات شبیهسازی شدۀ طوفان الاقصی در ۷ اکتبر ۲۰۲۳].
***
در مورد آماده کردن قدرت نظامی آلمان توسط آنگلوساکسونها برای پیشروی بیشتر به شرق
امروزه در برخی کتابهای درسی تاریخ روسیه (داخلی، خارجی، جهانی)، «طرح دائوز» تنها در یک عبارت، بدون رمزگشایی یا جزئیات ذکر شده است. در این میان، نقش این طرح در تاریخ معاصر جهان به سختی قابل ارزیابی است. امسال ۱۰۰ سال از اجرایی شدن «طرح دائوز» سپری میشود. و این دلیل خوبی است برای تجدید خاطره در بارۀ تاریخچه تهیه، تصویب و اجرای طرح دائوز.
اگر بخواهیم تعریف فشردهای از طرح دائوز ارائه دهیم، این مرحلۀ اول طرح نخبگان آنگلوساکسونی در آماده کردن آلمان برای جنگ جهانی دوم بود. آلمان به عنوان کشور شکست خورده در جنگ جهانی اول، در کنفرانس صلح پاریس (سال ۱۹۱۹) توسط کشورهای پیروز (در درجۀ اول، چهار بزرگ – آمریکا، انگلیس، فرانسه و ایتالیا) به پرداخت غرامت به فاتحان محکوم شد. میزان غرامتهای تعیینشده برای آلمان بسیار حیرتانگیز بود: ۲۶۹ میلیارد مارک طلا! برای اینکه این رقم برای خواننده قابل تصور باشد، آن را به واحدهای فیزیکی با محتوای طلای قبل از جنگ در مارک آلمان، تبدیل میکنم: حجم مطالبات غرامت از آلمان حدود ۱۰۰ هزار تن فلز گرانبها بود. برای استناد: در آستانۀ جنگ جهانی اول، ذخایر رسمی طلای آلمان حدود ۱۰۰۰ تن بود. بر اساس برآوردهای کارشناسانۀ برخی پژوهشگران تاریخ، تولید ناخالص داخلی سالانۀ آلمان در آستانۀ جنگ جهانی اول حدود ۵۰ میلیارد مارک طلا بود.
اقتصاد آلمان در سالهای اول پس از جنگ در وضعیت اسفناکی قرار داشت. آلمان قادر به پرداخت مبلغ قابل توجهی از غرامت نبود و خودش برای بهبودی شرایط اقتصادی به پول نیاز داشت. علاوه بر این، در گروه کشورهای پیروز در مورد اولویت ادعای غرامت آنها از آلمان، تضادها و درگیریهای حاد شروع شد (به معنای واقعی کلمه، یک کشمکش برای جایگیری در صف به وجود آمد). اختلافات بر سر این موضوع به ویژه بین انگلستان و فرانسه بالا گرفت. ایالات متحدۀ آمریکا در این نزاع شرکت نکرد و سخاوتمندانه از غرامت امتناع کرد. در عین حال، فرانسه برای «دوشیدن گاو آلمانی» آماده بود تا حالت اشغالگری خشن در جمهوری وایمار برقرار نماید. فشار غرامتی بر آلمان از جانب فاتحان، جلو رشد اقتصادی آلمان را گرفت و اوضاع سیاسی-اجتماعی این کشور را تشدید کرد.
پیروزمندان پس از مدتی به اعتراف به غیرواقعی بودن مطالبات غرامت خود از آلمان مجبور شدند. پس از کنفرانس صلح پاریس، نشستهای بینالمللی زیادی برگزار گردید که در آنها مسائل مربوط به غرامتها (مبلغ کل، زمان پرداختها، امکان ارائه مهلت و غیره) و همچنین، رژیم اشغالگری اقتصاد آلمان و شرایط عمومی آن مورد بحث قرار گرفت. این موضوعات در دستور کار کنفرانس سال ۱۹۲۲ در جنوا [ایتالیا] نیز قرار گرفت.
در پاییز ۱۹۲۳، بحث در مورد مسائل غرامت به سطح جدیدی رسید. لندن هرج و مرج فزاینده در آلمان را خطری برای کل اروپا، از جمله انگلستان ارزیابی کرد. در ۱۲ اکتبر، لندن با ارسال درخواست رسمی به آمریکا، برگزاری یک نشست بینالمللی در مورد غرامت با مشارکت الزامی واشینگتن را به شریک خارجی خود پیشنهاد کرد. شایان ذکر است که درخواست لندن همچنین بر این واقعیت متمرکز بود که راه حل مشکل غرامت بر توانایی متحدان اروپایی برای بازپرداخت تعهدات خود به آمریکا در مورد وامها و اعتبارات نظامی تأثیر مستقیم خواهد داشت (واشنگتن از غرامت آلمان امتناع کرد، اما قصد نداشت در مورد وام و اعتبار هیچ کمکی به متحدان خود بکند).
واشینگتن با نادیده گرفتن بسیاری از جزئیات، دعوت لندن برای پیوستن به حل و فصل مسائل مربوط به غرامت آلمان را پذیرفت. یک کمیتۀ بینالمللی مرکب از کارشناسان غرامت (شامل چندین کمیتۀ فرعی) تشکیل گردید. جلسات کمیته از ۱۴ ژانویه تا ۹ آوریل ۱۹۲۴ در لندن برگزار میشد. چارلز دائوز (Charles Dawes) آمریکایی، وکیل سابق که در طول جنگ به درجۀ ژنرالی رسید، بعنوان رئیس اولین کمیتۀ فرعی (که کار اصلی کل کمیته در آن متمرکز بود) تعیین شد. دائوز با محافل بانکی (گروه مورگان) مرتبط بود. توجه کارشناسان روی موضوع تثبیت مارک آلمان متمرکز شده بود. سرمایۀ آمریکایی آلمان را به عنوان یک حوزۀ بالقوه مهم برای سرمایهگذاری تلقی میکرد، اما چنین سرمایهگذاری به ثبات پول ملی نیاز داشت. انگلیس از این که کاهش قیمت به تحریک صادرات آلمان کمک میکرد، نگران بود. کالاهای آلمانی در بازارهای جهانی در مقایسه با کالاهای انگلیسی رقابتیتر بودند.
تصمیمات این کمیته در قالب سندی به نام «گزارش کارشناسی» که بعدها به «طرح دائوز» معروف شد، رسمیت یافت. یکی از مفاد اصلی این طرح نتیجهگیری در مورد لزوم بازگرداندن وحدت مالی و اقتصادی آلمان به عنوان پیششرط تثبیت مارک بود. پیشنهاد شد برای تقویت مارک، وام بینالمللی به مبلغ ۸۰۰ میلیون مارک به آلمان سازماندهی شود. برخی از انواع تضمین وام- عوارض گمرکی، مالیات غیرمستقیم و سودآورترین موارد بودجۀ دولتی نیز مشخص شد. پیشنهاد شد که کمیسیون غرامت یک شرکت سهامی تأسیس کند تا تمام خطوط راهآهن آلمان به مدت ۴۰ سال به آن واگذار شود. تمام کارکردهای ضرب پول در آلمان قرار بود به بانک تحت کنترل متفقین واگذار شود. به این ترتیب، کل اقتصاد آلمان تحت کنترل متفقین قرار گرفت.
با این حال، در طرح دائوز احیای اقتصاد آلمان در حدی که قادر به انجام تعهدات غرامتی خود باشد، پیشبینی شده بود. ظاهراً متحدان (عمدتاً آمریکا و انگلیس) متوجه شدند که آلمان بدون کمک مالی خارجی قادر به پرداخت غرامت نخواهد بود. به عبارت دیگر، ابتدا لازم بود گاو خسته را کمی سیر کنند و سپس آن را به دوشند. طرح دائوز در واقع، یک پیروزی برای بلوک انگلیسی-آمریکایی بر فرانسه بود. این طرح پاریس را وادار کرد تا روشهای «اقدام مستقیم» را که تقریباً «گاو» آلمانی را میکشت و اروپا را به سمت جنگی جدید سوق میداد، کنار بگذارد.
«طرح دائوز» بالاخره در کنفرانس لندن از ژوئیه تا آگوست ۱۹۲۴ مورد توافق نهایی قرار گرفت و تصویب شد. در این جلسه چهرههای جدید زیادی حضور داشتند. انگستان را جیمز مک دونالد، نخست وزیر جدید (اولین نخست وزیر از حزب کارگر در تاریخ این کشور) نمایندگی میکرد. او در ژانویه ۱۹۲۴ به قدرت رسید و جایگزین بالدوین شد. در فرانسه، در ماه مه ۱۹۲۴، پوانکاره جایگزین ادوارد هریوت، نخست وزیر عهدهدار ریاست دولت به اصطلاح «بلوک چپ» شد.
نتایج کنفرانس لندن به این واقعیت منتهی شد که پس از برخی شفافسازیها، «طرح دائوز» به تصویب رسید. این کنفرانس روش راهحلهای مستقل (یکجانبه) برای مسائل غرامت توسط فرانسه را رد کرد. تصمیم گرفته شد که فرانسه ظرف یک سال نیروهای اشغالگر را از خاک آلمان خارج کند. قابل توجه است که آمریکا از زمان کنفرانس لندن در سال ۱۹۲۴ به عنوان یک داور فعال در روابط انگلیس و فرانسه عمل کرد. به ویژه، یک کمیسیون داوری تشکیل گردید که آلمان میتوانست در مورد مسائل مربوط به پرداخت غرامت و تدارکات به آن درخواست ارائه دهد. رأی نمایندۀ آمریکا در این کمیسیون قطعی و تعیینکننده بود. مفهوم آنگلوساکسونی «ترمیم اقتصاد آلمان» جایگزین دکترین فرانسوی «سرکوب اقتصادی آلمان» شد.
افزایش احتمالی رقابت کالاهای آلمانی در بازارهای جهانی متحدان اروپایی واشینگتن را دچار مشکل کرد. هیچ کدام از آنها نمیخواستند جا باز کنند. و در اینجا متفقین کاملاً متفقالقول بودند که بازار شوروی باید به «خروجی» اقتصادی خارجی آلمان تبدیل شود. حیلهگری «طرح دائوز» این بود که نه تنها «فشار» آلمان را بر بازارهای سنتی که کشورهای متحد در آنها مستقر شده بودند، کاهش داد، بلکه هدف آن حل «مسئلۀ روسیه» به روش مفید برای متحدان بود. به گفتۀ تدوینکنندگان این طرح، ورود کالاهای آلمانی به بازار دولت شوروی، تضمین قابل اعتماد این بود که اتحاد جماهیر شوروی از نظر اقتصادی کشوری ضعیف باقی میماند. به گفتۀ نویسندگان طرح دائوز، قرار بود رقابت آلمان هرگونه تلاش مسکو برای ایجاد یک اقتصاد قوی و مستقل را خنثی کند.
استالین ماهیت ضد شوروی «طرح دائوز» را فوراً تشخیص داد. او در گزارش خود به کنگرۀ چهاردهم حزب کمونیست اتحاد شوروی (بلشویک) در ۱۴ دسامبر ۱۹۲۵ خاطرنشان کرد: «هدف طرح دائوز که در آمریکا تهیه شده، این است، که اروپا میخواهد بدهیهای ملی خود به آمریکا را به حساب اخذ غرامت از آلمان بپردازد. اما از آنجایی که آلمان نمیتواند کل این مبلغ را از هوا تهیه کند، باید از آن بخش از بازارهای آزاد، که توسط دیگر کشورهای سرمایهداری اشغال نشده، یعنی از جایی که میتواند نیروی تازه و خون تازه برای پرداخت غرامت بمکد، به دست آورد. در اینجا، آمریکا علاوه بر تعدادی از بازارهای ناچیز، بازار روسیۀ ما را نیز در نظر دارد. طبق طرح دائوز، این بازارها باید در اختیار آلمان قرار گیرند تا آن بتواند برای پرداخت غرامت به اروپا و همچنین، برای پرداخت بدهی دولتی خود به آمریکا، منبع درآمدی داشته باشد. استالین با تشریح «طرح دائوز»، بخش مربوط به کشور ما را «تصمیم در مورد مال بیصاحب» خواند. «چرا؟ برای اینکه ما اصلاً نمیخواهیم برای هیچ کشور دیگری، حداقل برای آلمان، به یک کشور کشاورزی تبدیل شویم. ما خودمان خودرو و سایر وسایل تولید، تولید خواهیم کرد. بنابراین، اگر خیال کردهاند که ما با تبدیل کشورمان به یک کشور کشاورزی در رابطه با آلمان موافقت خواهیم کرد، یعنی این طرح خودسرانه تدوین شده. یعنی این بخش طرح دائوز روی پاهای گلین ایستاده است».
محاسبات تهیهکنندگان طرح دائوز برای استفاده از اتحاد جماهیر شوروی در جهت منافع غرب شکست خورد. «طرح دائوز» انگیزۀ اضافی شد برای آمادهسازی اتحاد جماهیر شوروی به صنعتی شدن.
به برکت «طرح دائوز»، جمهوری وایمار به پرداخت حداقل غرامت قادر شد. در طول دورۀ «طرح دائوز» از ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۹، آلمان بیش از ۱۰ میلیارد مارک غرامت پرداخت. قدرتهای پیروز توانستند وامهای نظامی دریافتی از آمریکا را پرداخت نمایند. در عین حال، پمپاژ فعال وامها به اقتصاد آلمان به وقوع پیوست. در سال اول اجرای «طرح دائوز»، آلمان مجبور بود به طور مستقل فقط ۲۰۰ میلیون مارک طلا بپردازد، مابقی توسط وام پوشش داده شد. تا سال ۱۹۲۹، بالغ بر ۲۱ میلیارد مارک وام، عمدتاً از سوی آمریکا در اختیار آلمان قرار گرفت. در ایالات متحدۀ آمریکا، در ۱۰ اکتبر ۱۹۲۴، مجوز اعطای وام تثبیت مارک آلمان که مبلغی بسیار بیشتر از ۸۰۰ میلیون مارک پیشبینی شده در این طرح را به همراه داشت، در عرض ۱۲ دقیقه صادر شد. بر اساس محاسبات و. لینک، نویسندۀ آلمانی، آلمان تنها در مدت ۵ سال (۱۹۲۴-۱۹۲۹) ۱۳۵ وام کوتاه مدت به ارزش ۱۵ میلیارد دلار از آمریکا دریافت کرد. شاخت، بانکدار آلمانی و یکی از مجریان «طرح دائوز»، در سال ۱۹۲۹ اظهار داشت: «آلمان در مدت ۵ سال درست به اندازۀ آمریکا در ۴۰ سال قبل از جنگ جهانی اول، وام خارجی دریافت کرد. برخی از پژوهشگران تاریخ میگویند که «طرح دائوز»، غرامتها را به طور جدی حذف کرد. در واقع، در همان دوره بیش از دو برابر غرامتهای پرداختی، وام دریافت کرد. یعنی، غرامتها نه از منابع داخلی، بلکه از منابع خارجی پرداخت میشد.
«طرح دائوز» بمثابه تضمین کافی برای واردات سرمایه به آلمان در نظر گرفته شد. آمریکا به سرمایهگذاری فعال شروع کرد. ۷۰ درصد از ۲۷ میلیارد مارک سرمایهگذاری شده در قالب وام در صنعت آلمان تا اواسط سال ۱۹۳۰، آمریکایی بود.
این میزان سرمایهگذاری در صنعت آلمان چنان امکاناتی فراهم آورد که توانست پایۀ مادی خود را به طور کامل تجهیز نموده و زمینۀ بازسازی تولیدات نظامی خود را آماده کند. بموازات این، فنآوریهایی به آلمان فروخته میشد که تولیدات نظامی را تضمین میکردند و صنعتگران آمریکایی صاحب اکثر شرکتها بودند. در سال ۱۹۲۹، بخش بزرگی از صنایع آلمان در اختیار شرکتهای مختلف آمریکایی بود. «استاندارد اویل» (راکفلرها) صنعت پالایش نفت آلمان و تولید بنزین مصنوعی از زغال سنگ را کنترل میکرد. مورگان مالک صنایع شیمیایی و شرکت داروسازی ایگه فاربن بود. ۴۰ درصد از شبکۀ تلفن و ۳۰ درصد از سهام شرکت هواپیماسازی «فوکه ولف» آلمان را شرکت ارتباطات آمریکایی کنترل میکرد. مورگان از طریق «جنرال الکتریک»، صنایع رادیو و برق آلمان وابسته به شرکتهای «AEG»، «زیمنس» و «اوسرام» را کنترل میکرد. شرکت اوپل از طریق جنرال موتورز کنترل میشد. ساخت کارخانه فورد در کلن در سال ۱۹۲۹ آغاز شد. در زمان به قدرت رسیدن هیتلر، بخشهای کلیدی صنایع آلمان مانند پالایش نفت و تولید سوخت مصنوعی، شیمیایی، خودروسازی، هوانوردی، مهندسی برق و ساخت وسایل رادیویی، بخش مهمی از مهندسی مکانیک تحت کنترل کامل سرمایۀ مالی آمریکا بود. در مجموع ۲۷۸ شرکت، کمپانی و همچنین، بانکهای کلیدی مانند «دویچه بانک»، «درسدنر بانک»، «دونات بانک» و تعدادی دیگر توسط شرکهای آمریکایی کنترل میشد. رالف اپرسون، محقق آمریکایی، با ارزیابی نتایج «طرح دائوز» نوشت: «بدون سرمایۀ وال استریت، نه هیتلر به قدرت میرسید و نه جنگ جهانی دوم اتفاق میافتاد» (ر. اپرسون، دستهای پنهان، چاپ دوم سن پترزبورگ، ۱۹۹۹ص ۲۹۴).
«طرح جوان» که در سال ۱۹۲۹ جایگزین «طرح دائوز» شد، گام بعدی در آمادهسازی آلمان برای به قدرت رسیدن هیتلر و شروع جنگ جهانی دوم بود. در بارۀ طرح جدید به طور جداگانه خواهم نوشت.
مأخوذ از: بنیاد فرهنگ راهبردی
یادآوری مترجم:
۱ــ تمام نکات داخل […] از مترجم است؛
۲ــ کلمات و عبارات آبی رنگ، پیوند منابع مورد استناد هستند.
https://eb1384.wordpress.com/2024/02/25/
۶ اسفند- حوت ۱۴۰۲