بررسی مسایل سازماندهی کارگران پیشتاز ایران

پرسش بخشی از فعالان کارگری ایران و پاسخ رفیق مازیار رازی در کلاب هاوس
متن حاضر از روی جلسه پرسش و پاسخ اتاق گفتمان مارکسیستی در کلاب هاووس به تاریخ ۱۷/۶/۲۰۲۳، تهیه شده است. این جلسه در پاسخ به چند سئوال و نقد از عملکرد گرایش مارکسیست‌های انقلابی از سوی رفقای کارگر ایران طرح شده بود. ما با توجه به این‌که چنین سئوالاتی می‌تواند برای دیگر کارگران پیشتاز نیز مطرح گردد، تصمیم گرفتیم که این گفت‌وگو را به صورت متن نوشتاری تهیه کرده و در اختیار علاقه‌مندان قرار دهیم. امیدواریم که چنین مباحثاتی بتواند زمینه‌های ارتباط بیش‌تر و روشن‌گری فزون‌تر پیشتازان طبقه کارگر را فراهم آورد.
هیئت تحریریه گرایش مارکسیست‌های انقلابی ایران
۱۲ تیر ۱۴۰۲
***********
سئوال اول: پس از انقلاب چه اتفاقی برای حزب پیشتاز کارگری خواهد افتاد؟
مازیار رازی: بگذارید این سئوال را واضح‌تر بگویم، تکلیف حزب پس از انقلاب چه می شود؟ البته در رابطه با اصول مرتبط به حزب و غیره، خب به‌هر‌حال، توافقات عمومی بین ما و این رفقا وجود دارد، اما برای رفقا روشن نیست که نظر ما در مورد این‌که پس از انقلاب چه اتفاقی برای حزب می‌افتد، چگونه است، و چه استدلال‌هایی داریم؛ یا حداقل استدلال‌هایی که ما تاکنون ارائه دادیم برایشان روشن نیست. بنابراین من تلاش میکنم به این موضوع پاسخ دهم.
ما در ارزیابی انقلاب، باید دو فاز را در نظر بگیریم؛ قبل، و بعد‌از انقلاب، که در هرکدام از این مراحل یک رهبری وجود خواهد داشت. خوب، اگرچه این دو فاز پیوندی مشخص با یک‌دیگر دارند اما دو فازی هستند که باید جداگانه مورد بررسی قرار گیرند. البته توجه داشته باشید که از نقطه نظر ما به عنوان مارکسیست‌ها، منظور انقلاب سوسیالیستی‌ست، ما از هرگونه انقلاب دیگر مانند انقلاب دمکراتیک یا انقلاب‌های عمومی صحبت نمی‌کنیم، در واقع مشخصا هدف ما تدارک انقلاب سوسیالیستی و به حاکمیت رسیدن طبقه کارگر در ایران است.
بحث اول این است که ما خواهان استقرار چه نوع دولتی در ایران پس از انقلاب هستیم؟ واضح است که از نقطه‌ نظر مارکسیست‌ها ما خواهان این هستیم که دولت، دولت کارگری باشد؛ با اتکا به شوراهای کارگری که نماینده‌ی کل اردوی کار خواهند بود؛ و اردوی کار از نظر ما به کلیه زحمتکشانی اطلاق می‌شود که با فروش نیروی کار خود زندگی می‌کنند، یعنی در واقع هشتاد، نود درصد از جمیع آحاد مردم. آنان به این شوراها رای خواهند داد و اعضا آن‌را را انتخاب خواهند کرد. وقتی می‌گویم شورا، منظورم آن شوراهای کارگری هستند که در دوران اعتلای انقلابی ظاهر می‌شوند، در موقعیت انقلابی قدرت سیاسی را به‌دست می‌گیرند و قدم به یک مرحله انتقالی می‌گذارند که در دوسطح صورت می‌گیرد.
یکی درسطح اقتصادی، دورانی که به اصطلاح دوره انتقال از اقتصاد سرمایه‌داری به اقتصاد سوسیالیستی خواهد بود. این دوران ممکن است دورانی طولانی باشد و اتکا فراوانی به پیش‌رفت انقلاب‌های سوسیالیستی در دیگر کشورهای جهان، به طور عمده در کشورهای پیشرفته دارد.
و دیگری انتقال سیاسی، یعنی شکل دولتی که در واقع ظاهر می‌شود و قدرت را به‌دست می‌گیرد. البته ما مارکسیست‌ها اعتقاد داریم که در تحلیل نهایی نه دولتی باید وجود داشته باشد ونه طبقاتی. در نتیجه دولت دوران انتقال سیاسی قاعدتا باید دوران زوال خودش را طی کند.
اما از آن‌جایی که این مراحل باید طی شود، یا به اصطلاح زمینه‌های اولیه این شرایط ، آن‌هم در سطح بین‌المللی، آماده شود، ما وارد این بحث می شویم که در واقع بحث خود مارکس هم بود. مارکس برخلاف آنارشیست‌ها که تصور می‌کنند بلافاصله پس‌ازکسب قدرت یک‌شبه سوسیالیسم و جامعه عالی را می‌سازیم، بر این اعتقاد بود که “برای رسیدن به آن جامعه باید دورانی را طی کنیم؛ و در این دوران یک دولت (اما دولتی که باید نادولت خطابش کرد)، یعنی به‌تدریج در حال زوال خواهد بود، خواهیم داشت. این دولت، این قدرت سیاسی، در واقع همان دولت شوراهاست، شکلی از دیکتاتوری است”. مشخص است دیکتاتوری که مارکس در آن زمان صحبت می‌کرد، منظورش استبداد و خفقان و غیره نبود، منظورش این بود که در جوامع بورژوایی ما یک دیکتاتوری بورژوایی داریم، یعنی اقلیتی هستند که اعمال دیکتاتوری می‌کنند، حال از طرق مختلف، از طریق ایدئولوژیک ونرم، یا زور. پس‌از سرنگونی این دولت، دولتی جدید خواهد آمد به‌نام دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا. این دولت به‌معنای داشتن حق وتوست، درواقع، حق کنترل، تا بتواند شرایط برای گذار به سوسیالیسم را آماده کند. بنابراین از نقطه نظر ما، پس از انقلاب، همه قدرت باید در دست شوراهای کارگری باشد. این مسئله اساسی است. بحث‌های مارکس و هم‌چنین تجربه انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ هم این اصل را ثابت کرد.
اما در دوران پیشا‌سرنگونی دولت نظام سرمایه‌داری و استقرار حاکمیت شورایی، ما دوران دیگری را داریم که مرتبط با دوران بعدی‌ست. دورانی که شرایط اختناق‌آمیزاست شرایطی‌ست که طبقه کارگر و تمام جمیع آحاد جامعه به‌طور دائمی در حال سرکوب‌شدن هستند؛ همان‌طور که مشاهده می‌کنیم چه زمان شاه و چه در زمان کنونی اختناق وجود داشته، ما کشتارها، شکنجه‌ها، تهاجمات نظامی به ملیت‌های تحت ستم، تهاجم به حقوق زنان، و تمام به اصطلاح مسائل فعلی را در قد‌و‌قامت‌های مختلف درهردو نظام مشاهده کرده‌ایم. بنابراین مسئله‌ مطرح این است که ما هنگام عمل در نظام‌های این‌چنینی سلسله تکالیف اخص‌تر‌ی داریم، ما در واقع باید تشکیلاتی داشته باشیم که درانقلاب اکتبر به نام حزب ونگارد یا حزب پیشتاز کارگری معرفی شد. این تشکیلات سازمان‌دهی دوران پیشاانقلاب را برعهده دارد. به‌این معنی باید حزبی بوجود بیاید که سازماندهی کند، البته نه حزب از بالا، بلکه حزبی که از پایین ساخته می‌شود. به‌نظر من چنین حزب انقلابی باید الزاما در ایران باشد. افراد و سازمان‌دهندگان‌ اولیه این حزب باید الزاما متشکل از پیشتازان سوسیالیست کارگری باشند، یعنی در واقع عناصر بسیار آگاه جامعه، کارگران سوسیالیست؛ و از طرف دیگر این حزب، به‌دلیل اختناق حاکم، باید الزاما مخفی باشد. منظور من تشکیلات مخفی‌ست، نه این‌که کاری در میان توده‌ها انجام نشود؛ کار در میان توده‌ها صورت می‌گیرد، اما سازمان‌دهندگان ازنظر پلیس مخفی و وزارت اطلاعات شناخته‌شده نیستند. کارهای سازماندهی در خفا انجام می‌گیرد اما حزب در عمل، در میان توده‌هاست. بنابراین احتیاج به حزب اخصی داریم که این دوران را طی می‌کند تا قدرت به‌دست طبقه کارگر بیفتد، دورانی که می‌تواند طولانی هم باشد.
همین‌طور که می‌بینیم کار مخفی در ایران، آن‌هم در شرایط کنونی کار سهل و ساده‌ا‌ی نیست و بسیاری از کارگران، حتی کارگرانی که در صف مقدم مبارزات هم بوده‌اند آغشته به علنی‌کاری می‌شوند. آن‌ها یا، مفهوم این حزب پیشتاز را درک نکرده‌اند و یا اصولا مخالفش هستند، تصور می‌کنند می‌توانند طبقه کارگر را از طریق کارهای علنی و براساس برنامه‌های حداقلی به‌تدریج به مرحله‌ای رساند که بتواند قدرت را به‌دست گیرد. این واقعه هرگز در جهان اتفاق نیفتاده، و به نظر من هرگز هم اتفاق نخواهد افتاد. تدارکات ستاد رهبری توده‌های بسیار وسیع باید روشن باشد، باید وجود داشته باشد، این ستاد رهبری باید در طی دوره‌ای اعتبار کسب کرده باشد.
بنابراین در پاسخ به این سوال: بله، حزب و تشکیلات در دوران پیشاانقلابی باید وجود داشته باشد، اما پس از انقلاب باید خود را یا منحل کند و یا کنار برود. اگر وجود یک حزب اخص لازم بود، شوراهای کارگری، احزاب و یا افرادی را که می‌شناسند انتخاب می‌کنند. به هرحال حزب کنار می‌رود. در این دوره دیگر به تشکیلاتی که برای به حاکمیت‌رساندن طبقه کارگر در دوران اختناق سازمان داده شده و درآن دوره هم وظایفش را انجام داده، نیازی نیست؛ نه‌اینکه حالا بیاید وارد دولت شود و قصد گرفتن قدرت و غیره را داشته باشد.
خب این نظریه بر اساس تحلیل بالا استوار است. این تحلیلی نیست که در کتاب‌های انقلاب روسیه، یعنی در زمان لنین یا تروتسکی و غیره، به شکل مشخص وجود داشته باشد. این تحلیلی‌ست که در واقع، ما تکامل دادیم. ما این مفهوم را از مشاهدات داخل روسیه، حتی در دورانی که جنگ داخلی جریان داشت، استخراج کردیم این حزب در دوران خود لنین وتروتسکی تخطی‌هایی انجام داد، خب این تخطی‌ها را نقد کردیم، حتی به لنین و تروتسکی، با وجودی که این‌ها از رهبران اصلی انقلاب اکتبر بودند، نقد کردیم. گفتیم که در آن دوران جایگزین‌گری اتفاق افتاد. یعنی یک سری اتفاقاتی افتاد، دوران جنگ داخلی بود، و حزب با توجه به شرایط، به‌جای توده‌ها قدرت را به‌دست گرفت. خوشبختانه این امر بیش‌تر از دوسال به درازا نکشید و اصلاح شد، تا این‌که در سال ۱۹۲۸ ضد انقلاب استالنیستی پیروز شد که تمام مسیر انقلاب را به کج‌راه برد و در عمل تمام رهبران اصلی و هم‌چنین جنبش کارگری را شکست داد و با امپریالیسم معامله کرد. در دوسال اول تخطی نبود، یعنی در واقع دموکراسی به‌طور مشخص و روشن وجود داشت. طبقه کارگر و شوراهای کارگری در حاکمیت بودند و آن‌ها منتخبین خود را براساس رای‌گیری درحکومت جای می‌دادند.
حالا چرا این موضوع را مطرح می‌کنیم؟ به‌خاطر این‌که ما احزابی دیدیم مثل حزب کمونیست روسیه زمان استالین و حزب مائویست چین پس از انقلاب و احزاب مشابه دیگر، حتی کوبا یا کشورهایی که به هر‌حال خودشان را کمونیست و سوسیالیست می‌نامند. در این مثال‌ها درواقع این حزب است که به‌طور یک‌پارچه قدرت را به‌دست گرفته، و اتفاقا از همان ابتدا شوراهای کارگری را کنار گذاشته، ونه تنها کنار گذاشته، بلکه حتی مخالفین درونی خودشان را هم سرکوب کرده اند. بنابراین ما برای پیروزی انقلاب سوسیالیستی در ایران به یک ضامن نیاز خواهیم داشت، و آن ضامن این است که از هم‌اکنون اعلام کنیم، حزب پیش‌از تسخیر قدرت سهم مهم و عظیمی ایفا می‌کند، منتهی پس‌از تسخیر قدرت توسط شوراها، این حزب باید کنار برود. یعنی قدرت، به‌شکل واقعی در دست طبقه کارگر، پیشتازانش و منتخبین مردم باید باشد، و این از هم‌اکنون مقداری ضامن را سفت‌تر می‌کند.
حالا احزاب سانتریست کنونی ایران، مثل حزب کمونیست کارگری، حزب کمونیست ایران و انواع و اقسام گرایش‌ها، احزابی که ساخته شده، این‌ها اصولا قصد دارند که در نهایت طبقه کارگر از طریق حزب خودشان به قدرت برسانند. این انحرافی بسیار جدی در میان اپوزیسیون چپ امروز است، اپوزیسیونی که خود را مارکسیست، کمونیست و غیره می‌دانند. به سخن دیگر، این مسئله هنوز حل نشده. احزاب را هم می‌بینیم که چه‌گونه عمل می‌کنند، رهبری انتخاب می‌کنند، پیشوا انتخاب می‌کنند سخنران انتخاب می‌کنند؛ و بعد، هرکس مخالف این رهبری باشد، اخراج می‌شود؛ انشعاب اتفاق می‌افتد، به هم‌دیگر اتهام می‌زنند، این‌یکی راست‌روی کرده، آن‌یکی چپ‌روی و غیره. انشعابات اپوزیسیون هم که یکی دوتا نبوده است، هر حزبی که می‌بینیم چندین انشعاب به دنبال داشته؛ یعنی درواقع مسئله اصلی این‌ها مسئله قدرت سیاسی‌ست و اگر شرایطی ایجاد شود که قدرت سیاسی را به‌چنگ آورند، محال است اجازه قدرت‌گیری شوراهای کارگری را بدهند. در واقع، ما نمی‌خواهیم اشتباهات تاریخ را دوباره تکرار کنیم. به همین علت است که ما بحث این‌که پس از انقلاب سوسیالیستی در ایران، خواهان چه هستیم، از هم‌اکنون آغاز می‌کنیم. به اعتقاد ما، پس از انقلاب کارگری، قدرت سیاسی باید مشخصآ در دست شوراها باشد، نه این‌که جریانی از بالا خودش را جایگزین طبقه کارگر کند.
سئوال دوم: شما طوری صحبت میکنید؟ که انگار طبقه کارگر آماده است و فقط ستاد رهبری کم دارد.
مازیار رازی: ممنون از طرح سئوال. من پیامی صوتی از رفقا هم داشتم که گویا برداشت این است که باید رهبری و ستاد رهبری بوجود بیاید، حزب در داخل ایران بوجود بیاید، یا حداقل تدارک آن ریخته شود و بعد انقلاب می‌شود. گویا ما می‌گوئیم طبقه کارگر آماده انقلاب است و فقط رهبری کم دارد. خب، این نظر ما نیست، برداشتی‌ست که رفقای کارگر ایران داشته‌اند. شاید بد بیان کرده باشیم، ولی به‌هرحال، ما در ده‌ها مورد، کتبی و شفاهی، این موضوع را توضیح دادیم و امشب هم چون طرح شده یک بار دیگر توضیح می‌دهیم. ما باور نداریم که طبقه کارگر ایران در مجموع انقلابی‌ست، به هیچ وجه. درست برعکس، ما اعتقاد داریم در میان طبقه کارگر، که اگر بتوان به آمار و ارقام مطمئن بود، رقمی در حدود ۱۰ میلیون نفر تخمین زده شده، شاید تعداد معدودی فعال کارگری باشد، یعنی فرض کنید در یک جمعیت ده میلیونی کارگری شاید ۱۰۰۰ نفر فعال کارگری باشد، فعال کارگری به این مفهوم که مبارزه را سازمان می‌دهند. متاسفانه بیش‌تر این فعالین کارگری خود را محدود کرده‌اند به طرح شعارهای صنفی و دموکراتیک و غیره. همان‌طور که امروز هم می‌بینیم، مسئله برسر به‌اصطلاح چانه‌زنی، روی گرفتن حقوق بازنشستگی و انواع و اقسام ازاین نوع مسائل دور می‌زند، و این عده اندک هم در بسیاری از موارد به نظرات کاملا رفرمیستی آغشته شده‌اند. نمونه این منشور حداقلی را مشاهده کنید و ۲۰ نهادی که امضا کردند، این‌ها کسانی هستند که اولا علنی‌کاری کردند، ثانیا فراتراز وضعیت موجود، یعنی سرنگونی نظام سرمایه‌داری و به حاکمیت‌رساندن خودشان، یعنی طبقه کارگر را طرح نمی‌کنند، می‌گویند حالا زود است، این مسائل درحال حاضر مطرح نیست، در حالی‌که کارگران ایران در شرایط واقعا اسف باری زندگی می‌کنند.
ما نمی‌گوئیم طبقه کارگر انقلابی‌ست، به هیچ‌وجه. اگر انقلابی بود که خب تا به‌حال انقلاب کرده بود. چهل‌و چهار سال وقت کمی نیست. در نتیجه، امروز طبقه کارگر از لحاظ سیاسی مطلقا آماده انقلاب سوسیالیستی نیست. و دقیقا از همین روست که ما نیاز به ستاد رهبری داریم. یعنی برعکس برداشتی که رفقا از بحث ما دارند که گویا ما می‌گوییم طبقه کارگر آماده است و فقط یک ستاد رهبری لازم است، و بعد کار دیگر تمام است، خیر درست برعکس‌، ما برای آماده‌کردن طبقه کارگر احتیاج به ستاد رهبری داریم، در واقع آماده‌بودن زمانی معنا پیدا می‌کند که کل آحاد مردم ایران، و مشخصا در محور آن طبقه کارگر، به لزوم و ضرورت سرنگونی نظام سرمایه داری رسیده‌ و به آگاهی ضرورت انقلاب دست پیدا کرده‌اند. امروز درجامعه ما ضرورت سرنگونی رژیم مطرح شده ولی ضرورت سرنگونی نظام سرمایه‌داری و انقلاب هنوز طرح نشده، بسیار دور هستیم از این ماجرا، به‌عنوان مثال، ما امروزمی‌بینیم که کارگرهای ما مدام در حال اعتصاب هستند. طبعا کسانی که اعتصاب می‌کنند، مبارزین هستند، مثلا همین دوستانی که در هفت‌تپه هستند و مشخصا اعتصابات فراوانی داشتند، که ما در تمام این دوران از فعالیت‌هایی که داشتند حمایت کردیم، منتها خب، در واقع تمام این اعتصابات به مطالبات صنفی و حداقلی محدود ماند، و سایرین هم به‌همین ترتیب، یعنی در واقع آگاهی ضد سرمایه‌داری، آگاهی سرنگونی نظام سرمایه‌داری وجود خارجی ندارد. متاسفانه امروز، هم به‌علت اختناق حاکم، و هم به‌دلیل تخطی‌هایی که در درون خود جنبش کارگری صورت گرفته، این آگاهی عینیت و گسترش پیدا نکرده. به اتفاقات دوروبرمان نگاه کنیم؛ در یک شرایطی عده‌ای جوان می‌آیند و یک سلسله شعارهای رادیکال‌تر می‎دهند، عدهای از پیشوایان مخالفت می‌کنند، اختلافات بالا می‌گیرد.مثلا کارگران هفت‌تپه دو قسمت می‌شوند و تحت دو نام ظاهر می‌شوند، خب اصولا این افتراق از کجا نشأت می‌گیرد. سرچشمه این گرفتاری دقیقا در عدم آمادگی کارگران است، حتی پیشتازان‌شان، حتی کسانی که در سال‌های گذشته راسخ و پیگیر در صف مقدم مبارزه ضد سرمایه‌داری بوده‌اند. بنابراین طبقه کارگر آماده نیست. اگر طبقه کارگر آماده نباشد، اگر پیشتازان‌شان در حال افتراق باشند، خب طبیعی‌ست که اتفاقی نمی‌افتد. به طور مثال فرض کردیم که در میان توده‌های وسیع ۱۰ میلیونی، ۱۰۰۰ کارگر پیش‌تاز داشته باشیم که فعالانه مبارزه می‌کنند، اما فقط شاید تنها ۱۰۰ نفر پیشتازانی باشند که در ذهن خودشان حداقل دولت سرمایه‌داری را مورد سوال قرار داده‌اند، بقیه مشغول فعالیت‌های صنفی و دموکراتیک و غیره هستند. خب، اگر این ۱۰۰ نفر، که هرکدام‌شان نماینده عده‌ای کارگر هستند، متشکل شوند، مقدمات تدارک آن آمادگی مهیا می‌شود. سخنرانی که در هفت‌تپه صحبت میکند، در واقع ۴۰۰۰ نفر را نمایندگی می‌کند، در شرکت نفت که به‌مراتب خیلی بیش‌تر، تعداد پیمانکاران بسیار زیاد است در مجموع، هریک از این کارگران، به‌اصطلاح بدنه‌ای دارند که به‌هر‌حال، نمایندگی می‌کنند. به این‌ترتیب، آنان بخش‌های عمده‌ای از کارگران را نمایندگی می‌کنند. حالا اگر این نمایندگان به‌شکل سراسری به‌دور یک برنامه سیاسی، برنامه‌ای که خواهان سرنگونی نظام سرمایه‌داری است، متشکل شوند و به‌تدریج اعتبار کسب کنند، این می‌شود ستاد رهبری که می‌تواند با طرح مطالبات خاصی آگاهی را به درجه‌ای برساند که در شرایط یک اعتلای انقلابی، شرایطی که ما در همین شش، هفت ماه گذشته شاهدش بودیم، شرایطی بحرانی که طغیان‌های توده‌ای صورت می‌گیرد، شرایطی که با کوچک‌ترین جرقه‌ای آتشی به‌پا می‌شود، و ما بارها آن‌را در ایران دیده‌ایم؛ در یک شرایط این‌چنین بحرانی اگر این ستاد رهبری مجرب وجود داشته باشد می‌تواند شرایط را یک گام به‌جلو، یعنی به سوی موقعیت انقلابی سوق دهد. در واقع، به این شکل است که انقلاب سوسیالیستی می‌تواند تحقق پیدا کند. نیاز به یک رهبری است، یا بهتر بگویم نیاز به یک ستاد رهبری احساس می‌شود. نیاز به یک حزب پیشتاز کارگری که بتواند آگاهی عینی فعلی را ارتقا داده و به آگاهی سوسیالیستی برساند.
خب این‌جا موضوع دیگری هم مطرح می‌شود که رفقا، مشخصا رفقایی که این سوال را طرح کردند، باید به آن توجه کنند، اگر کسب و انتقال آگاهی این‌که نظام سرمایه‌داری باید سرنگون شود، مسئله اساسی ماست، توجه کنیم تا زمانی‌که بخشی از کارگران به‌طور مداوم همین مطالبات روزمره صنفی و دمکراتیک را مطرح می‌کنند، این آگاهی نه کسب شده و نه گسترش می‌یابد، حتی نزول هم می‌کند.
رفقای ایران در پیام صوتی که فرستاده بودند عنوان کردند ما هرچه در میان کارگران می‌گردیم از این‌ نوع کارگر پیشرو پیدا نمی‌کنیم. مسئله کارگران چیزهای دیگری‌ست. این رفقا حق دارند، به آن‌شکل پیدا نخواهد شد. چرا؟ چون ما در واقع، با یک برنامه حداقلی می‌رویم، با یک سلسله مطالبات صنفی، براساس آگاهی موجود، و می‌خواهیم آن‌را تحقق دهیم، که بعضی اوقات هم می‌دهیم، منتها با این روش آگاهی موجود ارتقا پیدا نخواهد کرد، بلکه اتفاقا به شکلی افولی نزول می‌کند. این علتی‌ست که رفقا شکایت دارند که کارگران آگاه پیدا نمی‌کنند. قرار هم نیست که این کارگران پیشتاز و ورزیده را در میان کارگرانی که آگاهی‌اشان حتی به حد مسائل دموکراتیک نیز نرسیده، پیدا کرد. بنابراین وقتی به ستاد رهبری اشاره می‌کنم، منظورم ستادی‌ست که با یک برنامه اخص وارد میدان می شود، برنامه انتقالی. متاسفانه در کل اپوزیسیون چپ کمونیستی مارکسیستی و کل طبقه کارگر ایران توجه چندانی به برنامه انتقالی نشده است، در حالی که این برنامه یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای جنبش کارگری در سطح بین‌المللی‌ست.
برنامه انتقالی در بین‌الملل سوم که میلیون‌ها عضو کارگر در سراسر جهان داشت مطرح شد. در واقع پس از توفیق انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ یکی از اصلی‌ترین رئوس برنامه انقلابیون برای دخالت‌گری در جنبش‌های کارگری جهانی، طرح برنامه انتقالی بود. برنامه انتقالی چیست؟ برنامه انتقالی برنامه‌ای‌ست که از آگاهی فعلی توده‌ها آغاز می‌شود، اما این آگاهی را یک گام به‌جلو سوق می‌دهد تا توده‌های کارگر گام‌به‌گام به سر حد آگاهی سوسیالیستی برسند، و این یک لم، یک هنر خاصی طلب می‌کند.
من توضیح بیش‌تری می‌دهم. ما به‌شکل عمومی، دو انحراف عمده در جنبش کارگری ایران می‌بینیم که هردوی آن‌ها در دو منشور اخیرا انتشار‌یافته، منعکس شده است. یکی منشور حداقلی، یعنی مرتبط کردن خود به آگاهی کنونی کارگران و دنباله‌روی از آن، با استدلال این‌که آگاهی‌ها در سطح نازلی‌ست، اگر چیزی بیش‌تر بگوئیم متوجه نمی‌شوند و فایده ندارد، فعلا برای این حداقل صنفی ـ دموکراتیک مبارزه کنیم، بعد وارد مراحل دیگر می‌شویم. این فعالین به‌اصطلاح طبقه کارگر می‌گویند: طبقه کارگر آماده انقلاب نیست؛ بسیار خب، این درست، اما عناصر آگاه پیشتاز کارگری، عناصر آگاه مارکسیست که نباید دنبال آحاد جمعی کارگران به را بیافتند، وظیفه آن‌ها پیداکردن حلقه رابط است، حلقه رابطی از آگاهی کنونی به قدم بعدی در راستای انقلاب سوسیالیستی. دنباله‌روی از کارگران که هنر نیست، نتیجه هم چیزی‌ست که می‌بینیم. به‌نظر من رفیقی که صحبت می‌کرد می‌گفت “هرجایی که می‌ریم ، ابدا توجهی به مسائل ما نمی‌کنن” دقیقا حق دارد، خوب، واضح است چرا توجه نمی‌کنند، چون هنوز آگاهی ضد سرمایه‌داری پیدا نکرده‌اند، و برای این‌که این آگاهی ضد سرمایه‌داری به‌دست بیاید، ما نیاز به ستاد رهبری داریم، ولی ستادی که متکی به برنامه انتقالی باشد، مانند کنترل کارگری بر تولید و توزیع و در دست‌گرفتن آن‌ها، اشغال کارخانه‌ها، بازکردن دفاتر و غیره. تمام این‌ها برنامه انتقالی هستند، یعنی تحقق آن‌ها توسط این رژیم امکان‌پذیر نیست. نه‌تنها این رژیم بلکه هر حکومت دیگر سرمایه‌داری. رژیم جلوی این برنامه‌ها را می‌گیرد. مطالبه کارگران سوسیالیست اینست‌که ما امور را به دست خودمان بگیریم. ۴ سال پیش در هفت تپه این موضوع طرح شد که مورد تایید ما است. سخنگوی کارگران (اسماعیل بخشی) اعلام کرد که کارگران دو گزینه در مقابل خود دارند. گزینه اول، گزینه‌ای که خود او هم با آن موافق بود “کارخانه رو به دست خودمان بگیریم کارخانه رو از دولت بگیریم، وام به ما بده، ما خودمون می‌چرخونیم، این خصوصی‌سازی و این افراد و مدیران بی‌لیاقت رو بندازیم بیرون”. خودمان این کار را می‌کنیم. خب، این شعار بسیار مهمی بود که در آن‌زمان طرح شد، منتهی اکثریت توافق نکردند. بنابراین رفتند دنبال دولتی‌شدن. حالا قرار بود که نظارت کارگری باشد، که آن هم تحقق نیافت؛ یعنی به‌دلیل، برنداشتن یک قدم به‌جلو در هفت‌تپه، پس‌رفت اتفاق افتاد. آگاهی از طریق یک سلسله شعارها بدست می‌آ‌ید، که توده‌ها متوجه نقش دولت می شوند، به حقوق خود آگاهی پیدا می‌کنند. مثلا یکی از شعار انتقالی این است که در هر کارخانه دفاتر دخل‌و‌خرج باز شود، ببینیم چه کسانی دارند این‌جا سرمایه‌گذاری می‌کنند، آیا خامنه‌ای و یا ابواب جمعی‌های دولت دستی دارند یا نه؟ چرا دفاتر را باز نمی‌کنید؟ چه قدر از سود کارخانه به جیب این‌ها می‌رود؟ حقوق مدیران چه‌قدر است؟ خب، مسلم است رژیم این‌کار را نمی‌کند، اما این شعارها آگاهی رده‌های پایین کارگری را، که اکثریت هم هستند، یک قدم به جلو می‌برد، که بله شاید هم دلیلی دارد که این‌ها دفاتر را باز نمی‌کنند، می‌ترسند دستشان رو شود، حتما خودشان هم درگیر هستند. حتما این خودِ دولت است که دارد منابع و ثروت‌های ما را به غارت می برد، که دقیقا همین‌طور هم هست. رؤسای این کارخانه‌ها سپاه پاسداران هستند، خود دولت است، بخش خصوصی کاره‌ای نیست. درنتیجه،می‌بینیم که با طرح این برنامه انتقالی آگاهی فراتر رفته است.
ما هم می‌پذیریم که آگاهی پائین است، اما می‌توان با دخالت‌گری، با الهام از تجارب انقلابی صدو‌پنجاه ساله اخیر ایران و جهان آن را ارتقا داد. و این دخالت‌گری باید بوسیله تشکیلات باشد. اگر امروز تشکیلات نیست، اما هسته‌های فعال کارگری ـ سوسیالیستی در حال شکل‌گرفتن و گسترش‌یافتن هستند؛ البته سرعت این گسترش کند است. چرا که، آن آگاهی که صحبتش را کردیم تبلیغ نمی‌شود، و به‌جای آن ما داریم علنی‌کاری می‌کنیم و به مبارزات صنفی – سندیکایی دامن می‌زنیم، شکی نیست که ما از هرگونه مبارزه سندیکایی و دموکراتیک حمایت می‌کنیم، اما آن‌را به استراتژی تبدیل نمی‌کنیم، حتی استراتژی کوتاه‌مدت یا میان‌مدت. طرح مطالبات انتقالی ما را از جایی که امروز هستیم یک‌قدم به جلو می‌برد، نه صد قدم.
و این اشکالی‌ست که منشور دوم دارد، منشوری که ما حداکثری نام‌گذاری کردیمش. دقیقا هم همین است، پا روی زمین ندارد، پرواز میکند، صد قدم جلوتر می‌دود. حرف‌های گنده‌گنده می‌زند، اما فایده‌ای ندارد. آن‌هم راه به‌جایی نمی‌برد، بحث در‌لفافه “لغو کارمزدی” زمانی که حتی مکانیسم اجرای آن هم در دیدرس پیشروترین کارگران ایران نیست، تنها یک گنده‌گویی و نمایش چپ‌روی‌ست. اما به‌همان راست‌روی اولی می‌غلتد، به بی‌عملی؛ بنابراین، این روی دیگر سکه منشور حداقلی‌ست.
ما در واقع از جامعه‌ای صحبت می‌کنیم که در آن اقلیتی مستعد ارتقاء آگاهی هستند، منتها این ستاد رهبری وجود ندارد؛ ستادی که با حوصله و صبورانه قدم برمی‌دارد، اما قدم‌های موثر، الزامی نیست که ما با تمام توده‌ها به‌طور هم‌زمان صحبت کنیم، مثلا برویم فلان کارخانه و بپرسیم آیا اسماعیل بخشی را می شناسید؟ و وقتی گفتند نه، بگوئیم پس سطح آگاهی این‌ها پائین است، برایشان مهم نیست، (بحثی که یکی از رفقا مطرح کرد). بنابراین اصولا چنین درک و برخوردی منتفی‌ست، نباید از این زاویه نگاه کرد. درست می‌گوئید، آگاهی پائین است، اما چگونه می‌توان از این مرحله گذشت؟ چگونه می‌توان این قدم‌ها را برداشت؟ یکی این‌که دخالت خود در میان هسته‌ها را با اتکا به برنامه انتقالی سازمان‌دهی کنیم. کاری که برنامه اقدام کارگری کمیته اقدام کارگری، کرده است، اول ماه مه امسال منتشر شد، رفقا با دقت دنبال کنند و مفادش را به اجرا بگذارند.
دوم اینکه در پروسه ساختن این هسته‌ها و کمک به شکل‌گیری ستاد رهبری متشکل از پیشتازان کارگری، آگاه‌ترین و جسورترین بخش جنبش کارگری، فعالانه درگیر شویم، اما لزومی ندارد که برویم و با تک‌تک کارگران صحبت کنیم و آن‌ها هم بی‌اعتنایی کنند و ما هم ناراحت و یا دلسرد شویم، اگر فعال کارگری هستیم باید به‌سراغ پیشتازان برویم، آن‌هایی که هرروزه در سطح مبارزات صنفی فعال هستند. اگر کارگر پیشرو هستیم باید همانندهای خود را در محیط کار پیدا کنیم و با آن ها هسته بسازیم. تشکیلات مخفی درست کنیم. این وظیفه تشکیلات است که با برنامه انتقالی به سراغ توده بزرگ‌تر کارگری برود. آن‌ها به این کارگران اعتماد دارند. این تشکیلات باید بولتن‌های مخفی سراسری انتشار دهد. خط مداخله‌گری تعیین کند و به‌تدریج اعتبار کسب کند تا بتواند در مراحل بحرانی، تدارکات تسخیر قدرت را سازمان‌دهی کند
سئوال سوم: من هنوز جنبشی پایدار در سطح مشخصی که مثلا بتواند از زندانیان سیاسی حمایت کند در ایران ندیده‌ام، اما وقتی شما در مورد مبارزه هفت‌تپه صحبت می‌کنید آن‌را به وضع کلیت طبقه کارگر تعمیم می‌دهید.
مازیار رازی: بسیار خب، به نظرم این‌جا هم سوءتفاهمی اتفاق افتاده. کاری که ما می‌کنیم ملاحظه دقیق جریاناتی‌ست که در جامعه اتفاق می‌افتد. این‌که کدام بخش مطالباتی مطرح کرده که باعث افزایش آگاهی در جنبش بوده است. در چند سال گذشته هم فقط یک نمونه داریم که در آن مسئله گرفتن قدرت به‌دست خود در کارخانه مطرح شده است. یک نفر هم آمده به عنوان سخن‌ران، سخن‌گوی این عده، و این قضیه را طرح کرده، خب ما رجوع می‌دهیم به همان یک‌نفر، نه این‌که ما می‌خواهیم کیش شخصیت‌سازی کنیم و بگوئیم مثلا فقط هفت‌تپه بوده، همه مثل هفت‌تپه شوید، خب این‌ها بحث‌های بچگانه‌ای خواهد بود. اگر ما به این روش بحث کنیم، که نمی‌کنیم؛ درواقع برجسته‌کردن نمونه‌هایی‌ست که می‌تواند به سایرین کمک کند. دوباره تکرار می‌کنم این نمونه است، این مسئله “امور را به دست خودمان می‌گیریم” که تازه نیست، متکی به تجربه صد‌وهفتاد ، هشتاد ساله مبارزات کارگری‌ست.
ما به رفقا، دوستان کارگری که زحمت می‌کشند، و به دیگران هرطور که لازم باشد کمک می‌کنند، زندگی خودشان را صرف مبارزه کرده‌اند، راننده کامیون هستند یا کف کارخانه کار می‌کنند و دلشان برای رفقای کارگرشان می‌طپد، می گوییم که بدانید گزینه ای که در هفت تپه طرح شد، روش درستی است. حالا اگر صد تا نمونه دیگر هم بود، خب، آن‌ها را هم مثال می‌زدیم. معمولا نمونه‌های عالی‌تر بهتر جهت و مسیر کار را برجسته می‌کند. زمانی که در هیچ‌ جای دیگر این اتفاقات نیفتاده، می‌گوئیم، این راهش است و این هم نمونه‌اش. این گفته به مفهوم آن نیست که همه باید مثل هفت‌تپه بیایم و بگوئیم، مثلا اسماعیل بخشی‌نامی پیدا شود و همه جا بگویند، ما امور را به دست خودمان بگیریم, خیر، به این مفهوم نیست به معنای تاکید روی روش کار است.
یک نفر، یک جریانی در بحبوحه طرح مطالبات صنفی می‌آید و یک شعار انتقالی مطرح می‌کند، بسیار خوب است. گفتند که ما میتوانیم امور را به دست خودمان بگیریم و تولید و توزیع را خودمان انجام بدهیم. خب، این کجایش اشکال دارد؟ اگر جاهای دیگر این‌کار را نمی‌کنند، چرا تبلیغش نکنیم؟ در چهار‌ سال گذشته یک نمونه در داخل ایران بوده. البته مشابه این بحث‌هایی که اسماعیل بخشی کرد، هفده سال پیش هم در کارخانه کشمیر اتفاق افتاد و چند جای دیگر هم مطرح شد، این اولین بار نیست. ده‌پانزده سال پیش به کارخانه کشمیر استناد می‌کردیم، امروز به هفت‌تپه، خب، کجای این‌کار بد است. ما که نمی‌گوئیم همه باید یک‌پارچه عمل کنند، داریم راه را نشان می‌دهیم. جایی اتفاقی می‌افتد که مهم است، تبلیغش کنیم. بگوئیم بر اساس تئوری‌هایی که آموختیم، بر اساس تجربه‌های تاریخی که داشتیم، این راه درست است. این راهی‌ست که می‌تواند به حاکمیت طبقه کارگر کمک‌رسانی کند. و رفقا در چنین شرایطی استدلال می‌کنند “آگاهی پائینه، مسایل به شکل دیگری هست و غیره. حالا تو هفت‌تپه یه اتفاقی افتاده، نباید هفت‌تپه رو به سایرین تحمیل کنید، چون این‌ها به‌هر‌حال قبول نمی‌کنن”. بحث ما درست برعکس این است. ما می‌گوئیم اگر یک تجربه غنی به‌دست آوردیم آن مثال خوب را مدام مطرح کنیم. این روش مداخله‌گری پیشتازان در محیط‌های کاری خود‌شان است که اتفاقا باعث خواهد شد که دیگر شاهد رخوت نباشند. رفقا خسته می‌شوند از کسانی که حاضر نیستند هیچ کاری بکنند. وقتی این روش کار مورد آزمایش قرار گرفت و نتایج‌اش دیده شد و آگاهی عمومی کارگران را بالا برد،. خواهید دید که همان کارگرانی که امروز هیچ کاری نمی‌کنند، فردا یکی از رهبران جنبش کارگری در همان کارخانه خواهند شد.
در واقع، مسئله بالا‌بردن سطح آگاهی‌ست، و این مسئله‌ای ساده هم نیست، یعنی با دو سخنرانی و چهار کتاب حل نمی‌شود، مثلا بگوئیم برو کتاب مارکس رو بخوان. خب این‌طوری کار نمی‌کند. باید به‌دنبال نمونه‌های عملی باشیم که کمک کند. از طرف دیگر،کارکردن و اتصال ارگانیک با همه کارگران کارخانه جهت بالا بردن آگاهی همه ممکن نیست؛ أولا، اختناق است. نمی‌شود مجامع عمومی بزرگ داشت و آزادانه حرف زد. دوما، آگاهی در درون کارگران به‌شدت پایین است، و در اغلب موارد باید دنبال آن پیشتازان بگردیم. رفیق ما در نواری که فرستاده، می‌گوید، ما دیگر پیشتازی پیدا نمی‌کنیم. خوب، پیدا نمی‌کنیم، باید برویم و بسازیم. هسته‌ها دقیقا همین هستند. یکی‌دو نفر آدم قابل اعتماد پیدا می‌کنیم، باهم صحبت می‌کنیم، کار را آغاز می‌کنیم. دخالت‌گری می‌کنیم و در جریان دخالت‌گری از بین جمعی صدنفره یکی ‌دوتا کارگر پیشتاز دیگر پیدا می‌کنیم که آگاهی بالاتری دارند. می‌چسبیم به همان یکی‌دونفر، با نودونه نفر دیگر فعلا کاری نداریم. تمی‌توانیم آگاهی همه کارگران را به شکلی مشترک و یک‌سان بالا ببریم، این طوری عمل نمی‌کند. باید برویم و آگاه‌ترین را پیدا کنیم. اگر هم نیست، خب، به هر حال فعلا نیست. ولی این مطالبات را باید طرح کنیم. این مطالبات کمک می‌کند که کارگر پیشتاز در هر کارخانه به‌وجود بیاید. کارگری که با طرح مطالبات دولت سرمایه‌داری را مورد سوال قرار بدهد، نه سه‌تا مدیر را، نه صرفا بخش خصوصی را، کل دولت را مورد سوال قرار دهد.
ما یک سلسله از این مطالبات را در این برنامه اقدام کارگری نوشتیم. رفقا با دقت مطالعه کنند، بعد بحث می‌کنیم، بعد بروند اجرا کنند، امتحان کنند، وگرنه، خب، دست روی دست بگذاریم که یک به اصطلاح، معجزه در داخل ایران رخ دهد، که هیچ‌گاه هم رخ نخواهد داد؛ یا همین رژیم چهل سال دیگر باقی می‌ماند، یا کسی مثل رضا پهلوی می‌آید که بدتر از این هم می‌شود. بنابراین آلترناتیو نداریم.
شرایط هم آن‌گونه نیست که دیگر نمی‌توانیم به وضع موجود ادامه دهیم، می‌بینیم چه‌قدر فلاکت و بدبختی هست اما این‌ها کنترل دارند، هنوز دارند سرکوب می‌کنند، آدم می‌کشند. با عجله نمی‌شود کار کرد؛ باید گزینه‌ای عمل کنیم. یک کارگر پیشتاز در یک کارخانه پیدا می‌کنیم که جسارت دارد، آگاهی‌اش بالاتر است، حاضر به فعالیت است؛ با او یک هسته بزنیم و از طریق آن هسته آماده‌اش کنیم. او هم متقابلا هسته‌ی بعدی را می‌سازد؛ احتیاج به کار طولانی و صبورانه است، اما نتیجه می‌دهد. کاری که باید ظرف چهل‌وچهار سال گذشته می‌کردیم، ظرف دوران حکومت شاه می‌کردیم. حالا به جای این کارهای عام‌المنفعه بکنیم، منشور دربیاوریم که بگوئیم مثلا داریم کاری می‌کنیم. خوب چهل‌وچهار سال کردیم، دیدیم به جایی نمی‌رسد. برویم علنی‌کاری کنیم، نتیجه‌ای نداشت. بنابراین به تجربه‌های تاریخی گذشته نگاه کنیم. این تجربیات به ما می‌آموزد، و ما هم درواقع، داریم همین تجارب را به رفقا منتقل می‌کنیم، چشم‌داشتی هم نداریم که بیائید حرف ما را گوش بدهید، نه، گوش ندهید، بروید هرکاری دلتان می‌خواهد بکنید. ولی خب، چهل سال گذشته، بالاخره دورانی‌ست که باید ارزیابی کرد. کجای کارمان اشکال داشت که امروز در این موقعیت هستیم؟ خب ما داریم همین راه‌ها را نشان می‌دهیم، اگر رفقا راه بهتری سراغ دارند، خوب بروند آن کار را بکنند. ولی به‌هر‌حال، ما راه مشخصی را مطرح می‌کنیم؛ و این بحثی‌ست که نه یکی‌دو سال بلکه چیزی در حدود سی سال است که با رفقا داریم. ما این بحث را از طریق کمیته پیگیری در داخل ایران، در میان کارگرها مطرح کردیم. نقد نوشتیم به کسانی که به کارهای رفرمیستی دامن می‌زدند، و این قضیه سال‌هاست که ادامه دارد. خب حالا دیگر وقتش رسیده که جمع‌بندی کنیم و بپردازیم به آن راه‌هایی که تجربیات تاریخی نشان داده.
سئوال چهارم: من این روش شما را قبول ندارم که روی همه خط کشیده‌اید و فقط از اسماعیل بخشی صحبت می‌کنید. بسیاری از کارگران مراکز صنعتی اصلا چنین اسمی را نمی‌شناسند چرا این‌قدر روی اسماعیل بخشی تاکید می‌کنید؟
مازیار رازی: من این مطلب را قبلا تا حدودی توضیح دادم. ما از هیچ کسی شخصیت‌سازی نمی‌کنیم. اسماعیل بخشی حامل یک نظر هست که ما داریم از آن نظر دفاع می‌کنیم؛ ایده گرفتن قدرت در دست خود در هر کارخانه در جهت پیشبرد مقاصد کارخانه، گرفتن تولید و توزیع به‌دست خود. تا آن‌جایی که من شنیده‌ام سه‌چهار ماه قبل از سخن‌رانی اسماعیل بخشی ۱۷ آبان ۱۳۹۷، که وی ده روز بعداز آن دستگیرشد، چون از خط قرمز عبور کرده بود، ظاهرا بولتنی منتشر شد که در آن همین بحث گرفتن کنترل به دست خود در هر کارخانه مطرح شده بود. شکی نیست که طی آن سه‌چهارماه عده‌ای آن را خوانده بودند، مثلا در همین هفت‌تپه. تجربه هم که نشان می‌داد همه راه‌هایی که رفته‌اند بی‌فایده بوده، در نتیجه عده‌ای در هفت‌تپه این حرف راقبول داشتند و اسماعیل بخشی هم در سخنرانی‌اش گفت که این بهترین راه است.او آن‌جا از دو گزینه صحبت کرد. گزینه اول گزینه‌ای که خودش تمایل داشت، همان‌که مطرح کرده بود؛ خب، مسلما عده‌ای هم هستند که به آن تمایل دارند، اما شاید در اقلیت باشند، یکی هم گزینه دوم، خصوصی برود، دولتی کنیم اما نظارت کارگری باشد. خوب. بنابراین اسماعیل بخشی تنها کسی بوده که حامل این نظر بود. حالا ما چه بگوئیم؟ بگوئیم مثلا حسن آقا این حرف را زده؟ آدمی که شناخته‌شده است رفته و حرفی زده، و این سخنرانی متکی به آن بولتنی بود که گفتم. این نظر هم مورد تائید ماست، بدون این‌که صاحب نظر بشناسیم و یا سخنران را، یا با آن‌ها ارتباطی داشته باشیم. خب، ما داریم همان نظر را تبلیغ می‌کنیم.این نظر هم حاملی داشته، حاملی که دارد این عقائدِ از نظر ما درست را مطرح می‌کند. چه باید گفت؟ گفتن این‌که آقای ایکس این حرف را زده که کیش شخصیت‌ساختن نیست، انعکاس واقعیت است. بنابراین هیچ مشکلی نیست. اینک مدت‌هاست که اسماعیل بخشی صحبتی نکرده، ما هم در موردش صحبتی نکردیم، ولی مرتب به چهار سال پیش استناد می‌کنیم، نمی‌گوئیم درحال حاضر چه نظری دارد، حالا به‌نظر من نظراتش تا حدودی تفاوت کرده، به نظر می‌آید به عقاید سوسیال‌دموکرات‌ها نزدیک شده، ولی ما که مسئول اسماعیل بخشی نیستیم ،ما مسئول آن عقاید هستیم. آن عقاید در یک زمان مشخص توسط یک نفر حمل شد، توسط یک نفر ارائه داده شد و به این خاطر است که اسم اسماعیل بخشی را می‌آوریم، اگر شخص دیگری بود، اسم آن شخص را می‌آوردیم. اگر همین امروز یک نفر دیگر در یک کارخانه دیگر، شمال یا جنوب، این نوع بحث‌ها را مطرح کند، اسم او را می‌آوریم. همین حالا عده‌ای کارگر در خوزستان هسته‌های سوسیالیستی ساختند، دارند یک سلسله بحث‌ها و تبادل نظر‌های مشخصی می‌کنند؛ خب، ما در جلسات پیش به آن‌ها استناد کردیم. افراد مهم نیستند، مهم عقاید است. ما داریم آن عقاید را تبلیغ می‌کنیم. شاید مخالفت شما با طرح نام اسماعیل بخشی براساس این تصور باشد که ما داریم کیش شخصیت‌سازی می‌کنیم. ابدا این‌طور نیست. ما در همین شش‌ماهه گذشته که اعتراضات خیابانی بود مشخصا خطاب ما به هفت‌تپه پرسیدیم که چرا اعتصاب نمی کنید، حالا که اعتراضات همگانی شده چرا اعتصاب نمی‌کنید. این موضع ما بود که هم‌زمان با اعتراضات تمام کارگرها هم باید بلافاصله اعتصاب کنند. خوشبختانه در نهایت کارگران هفت‌تپه پیوستند.
همین هفته پیش در یکی از جلسات کلاب هاوس، که نوارش را هم روز پیش در مدیا پخش کردم، انتقاد داریم به خود کارگران هفت‌تپه. آنان باید انتخاب کنند. حالا که گزینه دوم شکست خورده باید به سراغ گزینه اول رفت. باید گزینه اول را به آزمایش گذاشت. امروز وقت صحبت‌کردن برسر این موضوعات است، نه این‌که مثلا صحبت در مورد فلان رئیس که به فلانی خانه داده، یا مچ فلان دزد را بگیریم. آن‌ها را افشا کنید و این کار را هم بکنید، این مسئله مطرح امروز هفت‌تپه است. ما انتقاد داریم به کارگران هفت‌تپه که چرا وارد مرحله آزمایش گزینه اول نمی‌شوند، و اصولا چه‌گونه می‌شود وارد این مرحله شد. دنیای مجازی امکان ارتباطات را افزایش داده. این انتقاد در سایت خودمان و در دنیای مجازی قابل دسترس است. ما در ارتباط با منافع درازمدت طبقه کارگر با هیچ کسی رودروایسی نداریم و با هرکسی که در مقابل طبقه کارگر و حاکمیت طبقه کارگر بایستد مقابله می‌کنیم و افشایش می‌کنیم؛ چه احزاب سیاسی خارج از کشور باشند و چه به‌اصطلاح پیشکسوتان سندیکاهای مختلف، و یا هرکس دیگر، حتی خود بخشی، تفاوتی نمی‌کند. آدم‌ها تا زمانی‌که بازگو‌کننده و منعکس‌کننده نظرات درست باشند، با اسم به آن‌ها رجوع می‌کنیم، ولی وقتی نیستند لزومی به رجوع‌کردن به آن‌ها هم نیست.

https://linktr.ee/mazraz

برنامه صوتی کلاب هاوس
https://www.clubhouse.com/room/PAd5p0rn?utm_medium=ch_room_xr&utm_campaign=cvi_JGRkEYiuEYA8asvO6w-786999&fbclid=IwAR2cOHynxHHZkxpCHPV9kWqEDuycjWDlTS8dbAtcC5YTZ3TGmGtNjq4tgYM

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate