سرنگونی بدست چه طبقه ای؟ در حاشیه مواضع اخیر میرحسین موسوی

«انقلاب»، مبارزه ای است میان نیروهای اجتماعی برای کسب قدرت دولتی. انقلاب زمانی رخ می دهد که جامعه دچار بحرانی دائمی شده و حکومت کنندگان کنترل قدرت سیاسی را از دست داده و حکومت شوندگان سران حکومت را نپذیرند. در ایران، دولت هم اکنون در چنگ عدّه ای است که مدّت هاست قابلیّت خود را برای حکومت از دست داده اند.

اختلافات و شکاف های درونی هیئت حاکم این وضعیّت را به مراتب وخیم تر کرده است. سعی برای سازماندهی مجدّد مناسبات اجتماعی، ایجاد دمکراسی و حلّ مسائل اقتصادی، دولت ناگزیر باید به دست طبقاتی بیافتد که توان انقلابی و قدرت حلّ مشکلات را دارا باشند. در جامعۀ ایران وظایف اجتماعی لاینحلی در مقابل مردم قرار دارند: حل مسألۀ دمکراسی، مسائل ملی، مسألۀ ارضی، مسألۀ زنان و جوانان (وظایف دمکراتیک) از یک سو، همراه با حلّ مسائلی مانند ایجاد اقتصاد برنامه ریزی شده و اعمال کنترل کارگری بر تولید و توزیع (وظایف سوسیالیستی) در دستور کار قرار گرفته اند.

تنها با سرنگونی کامل رژیم و جایگزینی دولتی که در عمل قابلیّت حلّ وظایف جامعه را دارا باشد، می توان به آینده ای دمکراتیک و آزاد برای کلیۀ مردم ایران امیدوار بود. به سخن دیگر، هم اکنون در ایران رشد نیروهای مولده و جهش صنعتی که لازمۀ ایجاد دمکراسی و رفاه اجتماعی است، در تناقض با مناسبات تولیدی قرار گرفته است. حافظ اصلی این مناسبات تولیدی واپس گرا، همانا دولت سرمایه داری است (که در یک قرن گذشته در مصدر قدرت بوده است). پس، برای گشایش دمکراتیک و اقتصاد شکوفا، دولت سرمایه دار، از هر نوع و با هر ظاهری، چه تاج بسر، چه عمامه بسر و چه شاپو بسر، باید کنار گذاشته شود. سرنگونی چنین دولت هایی از یک نیاز عینی و مادّی بر می خیزد و صرفاً یک «شعار» انقلابی نیست. مارکسیست های انقلابی بر خلاف سرمایه داران، خواهان خونریزی ، جنگ افروزی و هرج و مرج نیستند. آنان خواهان آن هستند که کلیۀ افراد جامعه از رفاه برخوردار شده و ستم و استثمار و زورگویی برای همیشه از جامعه رخت ببندد. امّا، دولت سرمایه داری ایران، بنا به ماهیّت خود، سیر چنین روندی را مسدود می کند. چنان چه دولت سرکوبگر سرمایه داری، به صورتی مسالمت آمیز کنار می رفت و سرنوشت جامعه را به اکثریّت مردم می سپرد، دیگر نیازی به براندازی آن و سازماندهی انقلاب نمی بود. امّا، تاریخ نشان داده است که دولت های سرمایه داری برای حفظ منافع اقلیتی در جامعه و مالکیّت خصوصی بر ابزار تولید (یا در شرایط ویژۀ ایران، در دست گرفتن رانت) از هر شیوه ای استفاده کرده و اختناق و سرکوب را با ارگان های سرکوبگر خود (پلیس و ارتش و در ایران، بسیج و سپاه و غیره) بر مردم تحمیل می کنند. آن چارچوب های قانونی نیز که بسیاری مبارزه را به آن محدود می کنند، چیزی جز یک روبنا برای حفظ مناسبات استثماگرانۀ جامعۀ سرمایه داری نیست؛ پس ضرورت سرنگونی از ذات همین دولت ها برخواسته و تنها نیروی محوری آن نیز طبقۀ کارگر و اقشار زحمتکش است ـ طبقه ای که هیچ چیز جز زنجیرهایش را برای از دست دادن ندارد، طبقه ای که تا به آخر تکالیف عقب افتادۀ دمکراتیک جامعه همراه با تکالیف سوسیالیستی را انجام خواهد داد و همانند لکوموتیوی کلّ قشرهای تحت ستم را به سوی آیندۀ بهتر راهنما خواهد شد.

اصلاح طلبان، سال هاست که برای حفظ وضع موجود و مشخّصاً علیه تفکر سرنگونی رژیم و تدارک برای انقلاب، کارزار تبلیغاتی وسیعی به راه انداخته اند، با این ادّعا که امر سرنگونی مترادف است با گسترش «خونریزی» و «کشتار جمعی» ؛ تمام این ادّعاها خلاف واقعیّت های تاریخی هستند. اخیرا، اما میرحسین موسوی خواهان عبور از این رژیم شد، اما مسالمت آمیز! گویی فرماندهان سپاه با متانت عبور از این رژیم را مسالمت آمیز پذیرا هستند. نظریات اخیر میرحسین موسوی بار دیگر توهم اصلاح طلبان را نسبت به رژیم کنونی نشان می دهد.

این امر صحیح است که در هر انقلابی عدّه ای کشته می شوند. امّا، تاریخ همواره نشان داده است که کشتار و قتل عام را همواره نیروهای «ضدّ انقلاب» و ارتجاعی بر جامعه تحمیل کرده اند. در آستانۀ انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ و سرنگونی رژیم شاه کشتار جمعی و قتل عامی رخ نداد! امّا کشتار و قتل عام ها درست زمانی آغاز شد که یک دولت سرمایه داری جدید، یعنی رژیم جمهوری اسلامی، به جای رژیم کهنۀ سابق مستقر گشت. رژیم خمینی، پس از خلع سلاح از مردم، دست به تهاجمی همه جانبه زد (یورش وحشیانه به کردستان، ترکمن صحرا و خوزستان، بعد ها کشتارهای دهۀ شصت و به خصوص شهریور سال ۶۷ و الی آخر) کشتاری که رژیم خمینی از طریق سرکوب و جنگ بر مردم ایران تحمیل کرد به مراتب بیشتر از آن چیزی بود که در حین انقلاب رخ داد. کشتاری که رژیم کنونی (در دورۀ حضور یا عدم حضور اصلاح طلبان) در طی دو دهۀ گذشته انجام داده است (از قتل های زنجیره ای و حذف عناصر اپوزیسیون داخل یا خارج کشور گرفته تا وقایع دردناکی چون کشتار خاتون آباد در بهمن ۸۲ تا سرکوب های یکی دو ماه گذشته پس از دهمین دورۀ انتخابات ریاست جمهوری و وقایع کنونی که از قتل ژینا امینی تا امروز و غیره) اگر نگوییم بیشتر که کمتر از کلّ انسان هایی نبوده است که در آستانۀ انقلاب جان باختند.

در ایران طی یک قرن گذشته، سرکوب و اختناق لجام گسیخته از سوی سه رژیم رضا شاه، محمد رضاشاه و خمینی (و خامنه ای) پس از استقرار حاکمیّت شان بر مردم اعمال شدند. «ساواک» و «ساواما» مسئول ناپدید شدن و به قتل رسیدن عدّۀ بی شماری از مبارزان راه آزادی بوده اند. به عبارت دیگر، مسبّبین اصلی کشتارها، دولت های حاکم سرمایه داری بوده اند. درست برعکس، در دورۀ چند ماه آغازین انقلاب ۱۳۵۷، جامعه از نظم، استواری و آرامش بسیاری برخوردار بود. مردم مسلح در شهرها، نظم و امنیّت عمومی را به بهترین نحوی که در تاریخ بی سابقه بود، برقرار نمودند. زیرا مردم عادّی ماهیتاً نه جنایتکار هستند و نه خواهان به کارگیری خشونت. تنها دولت سرمایه داری و کسانی که بر رأس آن قرار دارند هستند که به منظور حفظ منافع طبقاتی و قدرت سیاسی خود، دست به کشتار و قتل عام می زنند و مردم را در جایگاهی قرار می دهند بالضروره از ابزار قهر و خشونت استفاده کنند. همانند مزدورانی که امروز در حال شکنجه و قتل جوانان ایران در زندان ها می باشند. در سایر انقلاب ها نیز چنین بوده است. در سال ۱۳۸۸ چنان چه جوانان از روز نخست اعتراضات خیابانی توصیه های موسوی ها را نمی پذیرفتند و در خیابان ها، در مقابل مزدوران مسلّح رژیم دست تسلیم بالا نمی برند و سکوت نمی کردند، اگر آن ها خود را برای دفاع از خود و مقابله با چماق داران و لباس شخصی ها آماده می کردند، شعارها و مطالبات خودشان را با صدای بلند فریاد می زدند، برای مقابلۀ درازمدّت به سازماندهی و برنامه ریزی می پرداختند، مطمئناً امروز، هم عزیزان کمتری را از دست می دادند و هم در موقعیّت بهتری برای سرنگونی این نظام قرار می گرفتند. توصیه های کنونی میرحسین موسوی نیز دست کمی از سیاست های پیشین خود ندارد.

مازیار رازی
https://linktr.ee/mazraz
۲۶ بهمن ۱۴۰۱

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate