حق ملل در تعیین سرنوشت خویش: نقدی به نظریات منصور حکمت

در حاشیه تحولات اخیر در ایران و مبارزات جوانان سراسر ایران و به ویژه جوانان در مناطق کردنشین در راستای سرنگونی نظام حاکم و استقرار نظام شورایی و برای آشناسازی خوانندگان به سابقه بحث‌ها انحرافی منصور حکمت در مردود اعلام کردن مطالبه حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، یکی از نقدهای رفیق مازیار رازی به «حزب کمونیست کارگری» را که در ۲۹ مهر ۱۳۷۵ نگاشته شده بود برای اطلاع خوانندگان مجدداً انتشار می‌دهیم.
نشر میلیتانت
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
*********
«حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» نه فقط یک اصل قابل تعمیم کمونیستی نیست، نه فقط لزوماً آزادی‌خواهانه نیست، بلکه به معنی دقیق کلمه خرافی و غیرقابل‌فهم است» «انترناسیونال»
یکی از «نوآوری»های «حزب کمونیست کارگری»، زیر سؤال بردن شعار «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» است. به اعتقاد نظریه‌پرداز «حزب کمونیست کارگری ایران» این فرمول که درگذشته در «برنامه» این حزب گنجانده شده بود، نمی‌تواند «با این شکل… در برنامه حزب کمونیست کارگری جای بگیرد» چرا؟
زیرا که «کشور جدید می‌تواند ارتجاعی‌تر، نابرابرتر، سرکوبگر و مردم آن می‌توانند بی حقوق تر و مستأصل‌تر از قبل، از آب در بیاید»
همچنین، «در قیاس به دوران لنین دوران ما دوران کاملاً متفاوتی است و روشی که ما دامنه شمول این فرمول را تعریف می‌کنیم با روش مارکس و لنین هر دو تفاوت دارد»
«تا قبل از فروپاشی بلوک شرق هیچ روند فراگیر و یا تعیین‌کننده ملت‌سازی در سطح جهانی و یا در مقیاس منطقه‌ای در جریان نبود… برخلاف دوران مارکس و لنین، ملت‌سازی امروز…ربطی به جلو رفتن مادی تاریخ در هیچ جهت مثبتی ندارند. نوک‌تیز این ناسیونالیسم مستقیماً علیه کارگر و کمونیسم و حتی رفرم و لیبرالیسم است. تکرار ساده فرمول لنین در قبال استقلال مستعمرات… جواب امروز نیست.»
«مسئله حق تعیین سرنوشت به‌عنوان یک اصل کمونیستی از یک‌سو و قبول مشروط آن به‌عنوان یک اجبار تاکتیکی تحت شرایط معین، این به نظر من نقطه عزیمت یک موضع اصولی کمونیستی است.»
«در مورد ایران به طور مشخص، مسئله کُرد یک مسئله مفتوح و مطرح است. مسئله لر یا مسئله آذری یا هر هویت ملی دیگری که می‌تواند در این یا آن مقطع عَلَم بشود، امروز در سطح مسئله کُرد در ایران یا منطقه مطرح نیست. ما فرمولی مبنی بر حق «ملل» در کشور «کثیرالملل» ایران در «تعیین سرنوشت خویش»، نداریم. شعار روشنی در قبال مسئله کُرد داریم: به‌رسمیت‌شناسی حق جدایی مردم کردستان و تشکیل دولت مستقل.»
بنابراین، به اعتقاد نظریه‌پرداز «حزب»:
۱ـ شعار «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، باید از برنامه کمونیست‌ها حذف شود؛ زیرا که ممکن است دولت مستقل آتی ارتجاعی‌تر از دولت قبلی از آب در بیاید.
۲ـ وضعیت جهانی با دوران لنین تغییر کرده و چنین شعاری، مگر در موارد استثنایی به‌عنوان یک «اجبار تاکتیکی» و یا «عقب‌نشینی»، کارایی خود را ازدست‌داده است.
۳ـ در ایران این «اجبار تاکتیکی» تنها در مورد مردم کُرد صادق است. آن‌ها «حق» تشکیل دولت مستقل خود را دارند و سایرین فاقد این حق هستند.

دمکراسی یک اصل کمونیستی
«حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، برخلاف اعتقاد نظریه‌پرداز «حزب»، یک حق دمکراتیک است؛ مانند حق بیان، مطبوعات، تجمع، تشکیلات، سقط جنین و غیره. متمایزکردن «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» با سایر حقوق دمکراتیک توسط او، صرفاً یک اشتباه نیست که برخوردی است آگاهانه برای مخدوش کردن حق ملل ستمدیده.
زمانی که کمونیست‌ها از «حق بیان» صحبت به میان می‌آورند، منظور حق بیان برای همه است. (و نه صرفاً برای طرف‌داران دمکراسی) وقتی که ما دفاع از «حق سقط جنین» برای زنان را تبلیغ می‌کنیم، منظورمان دفاع از این حق برای کلیه زنان است. (حتی یک زن حزب‌اللهی) وقتی که ما از «حق مطبوعات» صحبت می‌کنیم، منظورمان حق نگارش برای کلیه نویسندگان است. (حتی نویسندگان بورژوا) زمانی که ما خواهان لغو «حکم اعدام» هستیم، این به مفهوم لغو حکم اعدام برای همه است. (حتی آدم‌کشان)
دفاع از حق دمکراتیک مشروط به این یا آن عامل اصولی یا غیراصولی نمی‌تواند باشد. وگرنه استثناها می‌توانند خود به‌تدریج «اصل» را مورد سؤال قرار دهند.
به همین ترتیب زمانی که «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» مطرح می‌گردد، مسئله را نمی‌توان به ماهیت دولتی که ملت خاصی خواهان انتخاب آن است، مربوط کرد. اینکه دولت مستقل مثلاً خلق کُرد، یک دولت بورژوایی است، مربوط به کسی غیر خود آن ملت نیست. کمونیست‌ها باید از این «حق دمکراتیک» (مانند هر حق دمکراتیک دیگر) دفاع کرده و نه برای ملل ستمدیده تعیین تکلیف کنند. مبارزه برای تشکیل یک حکومت کارگری به‌جای یک دولت بورژوایی، از وظایف کمونیست‌های آن ملل ستمدیده است.
اما نظریه‌پرداز اعلام می‌دارد که این فرمول نه یک «حق» است و نه یک «حق دمکراتیک»، بلکه تنها یک «تاکتیک اجباری» و یا «عقب‌نشینی» است، زیرا که لنین این حق را به «حق طلاق» تشبیه کرده است؛ یعنی حقی که کمونیست‌ها آن را تبلیغ و توصیه نکرده، اما در صورت بروز از آن دفاع می‌کنند.
نخست اینکه، حق طلاق نیز مانند سایر حقوق یک حق دمکراتیک است. اینکه تا چه حدی مورد توصیه یا عدم توصیه کمونیست‌ها قرار گیرد، بستگی به وضعیت مشخص دارد. برای نمونه چنانچه زنی مورد ضرب و شتم روزانه شوهرش قرار بگیرد، وظیفه یک شخص ثالث بی‌غرض این است که مسئله «طلاق» را، حتی اگر از طرف زن طرح نشده باشد، تبلیغ و توصیه کند. همان‌طور اگر کُردها در عراق و یا ایران مورد حمله نظامی روزانه رژیم‌های ارتجاعی عراق و ایران قرار گیرند، نقش کمونیست‌ها نه‌تنها تبلیغ که مبارزه برای حق جدای تا سر حد تشکیل یک دولت مستقل برای مردم کُرد است ـ حتی اگر رهبری این جنبش‌ها «ارتجاعی‌تر، نابرابرتر…از قبل از آب در بیاید»!
عکس این هم صادق است. اگر در یک جامعه بورژوایی حق بیان که یک حق دمکراتیک است، رعایت شود، کمونیست‌ها نیازی به تبلیغ آن شعار را نخواهند داشت؛ اما عدم تبلیغ یک حق دمکراتیک به این مفهوم نباید قلمداد شود که این حق دیگر «کهنه» شده باید از برنامه کمونیست‌ها حذف گردد. کلیه حقوق دمکراتیک زمانی از برنامه کمونیست‌ها حذف می‌گردد که «دمکراسی کارگری» در جامعه غالب شده باشد، یعنی انقلاب سوسیالیستی به رهبری طبقه کارگر در سطح جهانی به پیروزی رسیده باشد و ساختن سوسیالیسم آغاز شده باشد تحت سلطه بورژوازی هر لحظه امکان بازپس‌گرفتن تک‌تک حقوق دمکراتیک وجود داشته و خواهد داشت، حتی در پیشرفته‌ترین کشورهای غربی.
«حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» نیز از این قاعده عمومی مستثنی نیست. این شعار نه‌تنها یک حق دمکراتیک (به مفهوم عام کلمه) که در وضعیت کنونی منطقه، بخش مهمی از برنامه انتقالی کمونیست‌هاست. این یک مطالبه انتقالی است به‌این‌علت که رژیم‌های سرمایه‌داری ضدانقلابی منطقه (مانند ایران، عراق، ترکیه و سوریه) با تحقق این مطالبه خود را در معرض سرنگونی کامل قرار داده و هرگز به چنین خواستی تن نمی‌دهند.
از این زاویه جایگاه این شعارها در برنامه کمونیست‌ها است. اضافه بر اینها ستم ملی ریشه طبقاتی دارد و این مطالبه در محور مبارزه طبقاتی نیز قرار دارد.
نظریات لنین و تز «اجبار تاکتیکی»
نظریه‌پرداز کوشش کرده است که هم نظریه خود را در انطباق «کامل» با «متد» بحث‌های لنین جلوه دهد و هم به علت ظاهراً «تفاوت» دوران، بحث‌های متفاوت و نوینی ارائه دهد.
او صرفاً بخشی از موضع لنین برای طرح تز انحرافی «اجبار تاکتیکی» و یا «عقب‌نشینی»، استفاده (یا بهتر است بگوییم سوءاستفاده) کرده است.
از دیدگاه لنین حق ملل ستمدیده در تعیین سرنوشت خویش، حقی است پایمال نشدنی و دفاع از آن وظیفه تاریخی حزب انقلابی طبقه کارگر برای یک دوران طولانی – تا تحقق دمکراسی کارگری و ساختن نهایی سوسیالیسم – است. در نتیجه این بحث پراهمیت در سال‌های ۱۹۰۳، ۱۹۱۳، ۱۹۱۴ و ۱۹۱۶ به طور پیگیر توسط لنین علیه مخالفان صورت گرفت.
جنبه‌ای از بحث لنین که مورداستفاده نظریه‌پرداز قرار گرفته این است که دفاع کمونیست‌ها از حق ملت ستمدیده به معنای تبلیغ جدایی و استقلال هر ملتی نیست. لنین نوشت که: «باید به‌صراحت گفت آری ما هوادار جداشدن فلان ملت معین هستیم نه طرف‌دار حق جداشدن همه و هرگونه ملیتی». از همین یک جمله نظریه‌پرداز تز «اجبار تاکتیکی» را استنتاج کرده است. به سخن دیگر، به‌زعم ایشان دیدگاه لنین در مورد «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» صرفاً یک «تاکتیک» و آن هم یک «اجبار تاکتیکی» برای مبارزه با ناسیونالیسم ملت ستمدیده است؛ و همین تاکتیک نیز امروز دیگر در همه‌جا کارایی نداشته، پس باید از برنامه کمونیست‌ها حذف گردد!
چنین تفسیری از نظریات لنین باانگیزه واقعی او مغایرت دارد.
اول، یک نکته اساسی را نظریه‌پرداز در مورد بحث‌های لنین نادیده می‌گیرد و آن هم نقش همبستگی و اتحاد پرولتاریا ملت ستمگر و کارگران و دهقانان ملت ستمدیده، در ارتباط با طرح این شعار، است. از دیدگاه لنین مبارزه پیشروان انقلابی بر سر حق ملت ستمدیده بیش از هر چیز بسیج کارگری ملت ستمگر را ایجاب می‌کند. هم‌زمان با طرح چنین شعاری کارگران ملت ستمگر باید بیاموزند که پیروزی ملت ستمدیده پیروزی خود آنهاست. آنان آنچه را که کارل مارکس به کارگران انگلستان در مورد آزادی مردم ایرلند گفت در سرلوحه خود قرار می‌دهند: «تا ایرلند در زنجیر است، کارگران انگلستان آزاد نخواهند شد»!(۱۸۶۷ نامه به انگلس)
در نتیجه مبارزه برای «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، یک تاکتیک موقت صرف برای افشای ناسیونالیسم نیست که یک استراتژی مؤثر برای مبارزات ضدسرمایه‌داری کارگران ملل ستمگر علیه دولت خود آنها نیز هست.
ضمن اینکه، کمونیست‌ها برای تحقق این شعار باید مبارزه راسخی با کلیه توهمات شوونیستی و افراطی گرایش‌های بورژوا و خرده بورژوا تحت عنوان «تجزیه‌طلبی» را به‌پیش برند.
دوم، برخلاف برداشت منصور حکمت، بحث‌های لنین در مورد این شعار، موقتی و لحظه‌ای و یا برای دوره معینی نبوده است، بلشویک‌ها تحقق این شعار را نه‌تنها برای دوره ماقبل از سرنگونی تزار که برای دوره انقلاب سوسیالیستی و حتی پس از آن طرح‌ریزی کرده بودند، زیرا که این فرمول را یک «اصل» و «استراتژی» می‌پنداشتند و نه یک «اجبار تاکتیکی» و «عقب‌نشینی». خود انقلاب روسیه در گروِ مبارزه برای حق ملل بر تعیین سرنوشت خود بود. اتحاد ملت‌های تحت ستم با پرولتاریای روسیه تنها راه سرنگونی تزار و برقراری حکومت کارگری بود و این عملی نبود مگر با به رسمیت شناختن حق دمکراتیک ملیت‌های تحت ستم.
لنین در مورد این فرمول و انقلاب سوسیالیستی می‌گوید:
«سوسیالیسم پیروزمند بایستی ضرورتاً دمکراسی کامل را برقرار کند. در نتیجه، نه‌تنها باید مساوات کامل ملل را تحقق دهد، بلکه باید حق ملل ستمدیده را در تعیین سرنوشت خویش، یعنی حق جدایی کامل و آزاد سیاسی آنها را به رسمیت بشناسد.»
«انقلاب سوسیالیستی شاید تنها با شعله‌ور شدن اعتصاب‌های عظیم، تظاهرات خیابانی، قیام نظامی… آغاز نشود… (آن هم چنین) می‌تواند در ارتباط با رفراندوم پیرامون جدایی ملل ستمدیده آغاز شود.»
سؤال ما این است که کجای این نقل‌قول‌ها حکایت از اجباری و موقتی بودن طرح این فرمول را می‌دهد؟ بحث لنین در اینجا مربوط به دوره تزار نیست که تأکید وی بر سر چگونگی تکامل انقلاب سوسیالیستی در روسیه است. لنین انقلاب سوسیالیستی را مرتبط به حق ملل در تعیین سرنوشت خویش می‌کند.
او از این هم فراتر می‌رود. لنین در مقابل سوسیال‌دمکرات‌های لهستانی که لزوم «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» را، پس از انقلاب سوسیالیستی نفی می‌کردند، اظهار کرد که:
«ما قویاً تأکید کرده‌ایم که عدم‌پذیرش اجرای تعیین حق سرنوشت برای ملل تحت نظام سوسیالیستی، خیانتی است به سوسیالیسم…»
«این درست است که تحت سلطه سرمایه‌داری لغو ستم ملی (یا هرگونه ستم سیاسی غیرممکن است؛ زیرا تحقق این امر لزوم لغو طبقات، یعنی معرفی سوسیالیسم را طلب می‌کند؛ اما سوسیالیسم گرچه متکی به اقتصاد است، نمی‌تواند صرفاً به اقتصاد (خاص) تقلیل یابد. تولید سوسیالیستی به‌مثابه بنیادین، برای لغو ستم ملی ضروری است؛ اما این اساس بنیادین باید همراه با یک دولت سازمان‌یافته دموکراتیک تحقق یابد؛ با یک ارتش دمکراتیک. پرولتاریا، با انتقال نظام سرمایه‌داری به‌نظام سوسیالیستی امکان لغو ستم ملی را ایجاد می‌کند. این امکان «فقط» – «فقط» زمانی به واقعیت تبدیل می‌شود که دمکراسی کامل در تمام سطوح که شامل برکناری مرزهای دولتی نیز هست، به وجود آید. این امر با «رضایت» مردم که شامل آزادی کامل جدایی می‌شود، باید انجام گیرد. این به نوبه خود زمینه برای لغو عملی حتی کوچک‌ترین اصطکاک‌های ملی و بی‌اعتمادی‌های جزئی ملی را فراهم می‌آورد. این امر همچنین، به تجمع و وحدت ملل که همراه با اضمحلال تدریجی دولت، کامل می‌شود، سرعت می‌بخشد. این تئوری مارکسیستی است، تئوری‌ای که دوستان لهستانی به‌اشتباه از آن فاصله گرفته‌اند.»
در نتیجه، لنین مسئله «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» را تنها زمانی تحقق‌یافته می‌داند که دمکراسی کامل در تمام سطوح به وجود آمده باشد. تا آن زمان این مسئله کماکان باقی است و در برنامه کمونیست‌های راستین باید وجود داشته باشد.
اما منصور حکمت نه‌تنها درک صحیحی از مفهوم این فرمول ندارد که مجبور شده برای اثبات نظریات اشتباه خود، نظریات لنین را نیز تحریف کند. البته ساده‌ترین (و صادقانه‌ترین) روش این می‌بود که نظریه‌پرداز به‌جای اصرار بر سر اینکه «متد» وی در «سنت» نظریات لنین است، اعلام کند که از بنیاد مخالف نظریات لنین است، زیرا که هیچ وجه اشتراکی بین ادعاهای او با مواضع لنین وجود ندارد. بدین ترتیب محبوبیتی بیشتری نیز در میان طیف «سفید» (سلطنت طلبان و سوسیال دمکرات ها) پیدا می‌کرد!
تغییر وضعیت جهانی نیز ربط مستقیمی به تحقق این فرمول ندارد. به قول لنین تنها زمانی این فرمول اهمیت خود را از دست می‌دهد که نه‌تنها انقلاب سوسیالیستی که ساختن جامعه سوسیالیستی آغاز شده باشد و دولت شروع به «اضمحلال تدریجی» کرده باشد. محققاً فروپاشی شوروی و جنگ‌های قومی و ملی در بوسنی و چچن و أفغانستان و غیره لزوم حذف این فرمول از برنامه کمونیست‌ها و عدم ضرورت دفاع از آن را ایجاب نمی‌کند. این فرمول از این زاویه نیز جایش در برنامه کمونیست‌ها است.
ملیت‌های تحت ستم در ایران
موضع نظریه‌پرداز در مورد ایران این است که: «مسئله کُرد یک مسئله مفتوح و مطرح است. مسئله لر یا مسئله آذری یا هر هویت ملی دیگری که می‌تواند در این یا آن مقطع علم بشود، امروز در سطح مسئله کُرد در ایران یا منطقه مطرح نیست. ما فرمولی مبنی بر حق «ملل» در کشور «کثیرالملل» ایران در «تعیین سرنوشت خویش»، نداریم.»
اول، در کشور «کثیرالملل» ایران ملل مختلف بافرهنگ و تاریخ و زبان مشترک وجود دارند که حق دمکراتیک آنها توسط کمونیست‌های راستین باید به رسمیت شناخته شود. اینکه «حزب» فرمولی برای این ملل ندارد، مربوط به ارزیابی غیرواقعی آن از وضعیت ایران است و نه طرح نبودن مسئله.
دوم، برخلاف اعتقاد نظریه‌پرداز، تجربه انقلاب اخیر نشان داد که این جنبش‌ها در «این یا آن» مقطع «علم» نمی‌شوند، بلکه حرکت‌های مترقی مشخصی هستند که در ارتباط با مبارزه برای دمکراسی در ایران در دوره انقلاب وارد صحنه مبارزاتی می‌شوند – حتی چنانچه سابقه و تجربه مبارزاتی‌ای درگذشته از خود نشان نداده باشند.
برای نمونه اعراب جنوب ایران که تحت سلطه نظام شاهنشاهی مورد سرکوبی شدید ملی و فرهنگی قرار داشتند، در هفته‌های نخست انقلاب در شهرهای خرمشهر، اهواز، آبادان، سوسنگرد، شادگان و شوش… دست به تظاهرات زده و خواهان به رسمیت شناخته شدن حقوق خود شدند. مطالبات آنها از قرار زیر بود:
«به رسمیت شناختن زبان عربی به‌عنوان زبان اول برای هم‌وطنان عرب‌زبان ایران و آموزش آن در کلیه مراحل تحصیلی، آزادی بیان و نشر کتاب و روزنامه عربی، مشارکت در مجلس مؤسسان، تشکیل مجلس عربی در خوزستان برای تصویب قوانین محلی…» (اطلاعات، ۲۰ اسفند ۱۳۵۷)
هم چنین در اوایل انقلاب، مردم ترکمن در شهرهای مختلف دست به تظاهرات، اعتصاب‌ها و راهپیمایی‌های متعددی زدند. از اولین قدم ترکمن‌ها تغییر نام «بندر شاه» به «بندر ترکمن» بود؛ و در طی انقلاب مبارزات ملموسی علیه رژیم ایران سازمان دادند.
مردم عرب و ترکمن، برخلاف مردم کُرد مبارزه چشم‌گیری در دوره شاه نداشتند، زیرا که آنها به شدیدترین وجهی سرکوب شده بودند؛ اما در آغاز انقلاب هزارها نفر از آنان با مطالبات مشخص در دفاع از حقوق دمکراتیکشان حول مسئله ملی دست به مبارزه زدند.»
سؤال ما از نظریه‌پرداز این است که چنانچه در انقلاب آتی نیز اعراب، ترکمن‌ها، آذری‌ها و بلوچ‌ها خواهان حق دمکراتیک خود از جمله تشکیل مجلس و یا تشکیل دولت مستقل شوند، موضع او چه خواهد بود؟ دوراه بیشتر وجود ندارد: یا سرکوب آنان تحت عنوان «تجزیه‌طلبان»، همانند موضع ارتجاعی راست گریان و یا دفاع و مبارزه برای کسب حقوق آنان و پیوند این ملل تحت ستم با کارگران ایران، راه سومی وجود ندارد. سکوت در مقابل این وقایع محتمل به مفهوم تأیید سرکوب آنان است.
آیا چنانچه «کمونیسم کارگری» در حکومت قرار گیرد، حق این ملل را در تعیین سرنوشت خویش به رسمیت خواهد شناخت یا خیر؟ چنانچه پاسخ مثبت باشد، «حزب» موظف است این «بند» را از هم اکنون در سرلوحه برنامه خود جای دهد. اگر پاسخ منفی است، ملل تحت ستم (و همچنین هر انقلابی) وجه تمایزی بین مواضع سلطنت‌طلبان و آنان قائل نخواهند بود.
موضع کمونیست‌ها راستین این است که این شعار برای تمام ملل ایران که خواهان تعیین سرنوشت خویش (تا سر حد جدایی و تشکیل دولت مستقل) هستند، نه‌تنها باید در سر لوحه برنامه آنها قرار گیرد که مبارزه جدی برای تحقق آن انجام گیرد. تنها از طریق دفاع پیگیر از این حق دمکراتیک است که راه برای وحدت زحمتکشان و کارگران ایران در راستای سرنگونی رژیم سرمایه‌داری هموار می‌شود. تئوری «نوین» نظریه‌پرداز «حزب»، تفرقه و شکست انقلاب آتی ایران را تضمین کرده و تنها بدرد رضایت خاطر سلطنت‌طلبان و گرایش‌های راست‌گرا می‌خورد و بس!

مسئله ملی در کردستان
ظاهراً نظریه‌پرداز «حزب» تنها با حق ملت کُرد در تعیین سرنوشت خویش توافق دارد. علت این موضع‌گیری را ایشان روشن نکرده است. بهتر بود که وجه تمایز کیفی بین ملت کُرد با سایر ملل ایران توضیح داده می‌شد. ما با حق ملت کُرد مانند سایر ملل (در تعیین سرنوشت خود تا سرحد جدایی و تشکیل یک دولت مستقل موافقیم. برای توضیح این موضع بررسی کوتاهی باید انجام گیرد.
پس از پایان جنگ امپریالیستی ۱۸-۱۹۱۴ نیروهای امپریالیستی، کنفرانس «ورسای» را تشکیل دادند. کنفرانسی که لنین آن را «تجمع دزدها برای تقسیم اموال غارت شده» نامید. سیاست اصلی امپریالیزم پس از جنگ، انزوای اتحاد شوروی و سرکوب حرکت‌های انقلاب جهانی که پس از جنگ شدت می‌گرفت، بود. کنفرانس «سه رو» در اوت ۱۹۲۰ با چنین چشم‌اندازی تشکیل شد. در این کنفرانس علی‌رغم وعده امپریالیست‌ها مبنی بر به رسمیت شناختن استقلال کردستان، زمینه تقسیم ملت کُرد به واحدهای جداگانه فراهم آمد. علاوه بر کشورهای امپریالیستی نظیر انگلستان، ایالات متحده آمریکا، فرانسه، ایتالیا، تعدادی از نیروهای کوچک و یک هیئت نمایندگی کُرد به‌عنوان ناظر در این کنفرانس شرکت کردند. به علت وجود رهبری غیر پرولتری ناسیونالیستی «کمیته استقلال کردستان» و مهم‌ترین نیروی این کمیته «جمعیت تعالی کردستان» به رهبری «ملا سعید» و به سرانجام نرساندن خواست مرکزی ملت کُرد در یافتن استقلال سیاسی، کردستان عملاً میان پنج کشور، ایران، ترکیه، عراق، سوریه و جمهوری ارمنستان شوروی تقسیم شد.
از همان ابتدا، مبارزه ملت کُرد در راستای مبارزه برای حق تعیین سرنوشت خود در تمام مناطق آغاز شد. مرکز این مبارزات، اما از یک کشور به کشور دیگر تغییر کرد. میان‌سال‌های ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۸ مرکز مبارزه در کردستان ترکیه بود. در سال‌های ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۳ کردستان عراق به پا خواست. پس از آن، مرکز مبارزه به کردستان ایران منتقل شد و تا شکست جمهوری مهاباد ادامه یافت. باز در فاصله سال‌های ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۵ مبارزات در کردستان عراق شدت گرفتند و سپس در طی انقلاب ایران، کانون مبارزات کردها به ایران منتقل شد و طی چند سال گذشته مبارزات در عراق و ترکیه متمرکز شده است.
طی این دوره، به‌ویژه در انقلاب اخیر ایران، پویایی ضدسرمایه‌داری به طور آشکار مشاهده شده است. به سخن دیگر با وجود رهبری بورژوا و خرده بورژوایی ملت کُرد که جنبش را به شکست‌های پی‌درپی کشانده است، مبارزات آن ملت بر علیه نظام سرمایه‌داری و دولت‌های بورژوا و دیکتاتوری در منطقه متمرکز بوده و ادامه یافته است.
تجربه قیام توده‌ای ۱۹۹۱ در کردستان عراق و تشکیل جنبش شورایی در کارخانه‌ها و مناطق مختلف کردستان ، مستقل از رهبران ناسیونالیست بورژوا سنتی جنبش، درس مهمی است در اثبات فراهم بودن وضعیت عینی برای انقلاب کارگری سوسیالیستی در منطقه.
البته در مورد این واقعه مهم تاریخی، یکی دیگر از نظریه‌پردازان «حزب» در آن زمان این قیام توده‌ای که منجر به تشکیل شوراها شد را یک «شورش» تحت کنترل ناسیونالیست‌ها نامید.
امروز، ظهور یک گرایش کارگری کمونیستی علیه نه‌تنها دولت‌های سرمایه‌داری بلکه در مقابل رهبری بورژوایی و خرده بورژوایی کُرد، در درون جنبش کُرد مشاهده می‌شود. این گرایش تنها می‌تواند با برقراری انقلاب کارگری سوسیالیستی و حکومت شورایی، در ارتباط و همبستگی با کارگران ملل ستمگر منطقه، در راستای تشکیل فدراسیون سوسیالیستی در خاورمیانه، به پیروزی نهایی برسد.

بیستم اکتبر ۱۹۹۶

برای مطالعه فراتر نقد به سایر مواضع حزب کمونیست کارگری رجوع شود به:
منتخب مقالاتی در نقد نظریات حزب کمونیست کارگری

https://militaant.com/?p=11831

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate