خاستگاه طبقاتی و سیاسیِ انشعاب در حزب کمونیست ایران و کومه‌له

نشریه جهان امروز

 مقدمه

شناخت ریشه‌ها و مؤلفه‌های دخیل در رخدادهای سیاسی، پیش‌زمینه و آغازگاهِ به‌مصاف‌رفتن واقعیات اجتماعی و تغییر آن است. پس از سال‌ها جدال و کِش‌مَکش درون حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن (کومه‌له) بر سر مسائل سیاسی و تشکیلاتی، سرانجام جناح راست با برگزاری کنگره‌ی جناحی‌اش نقطه‌ی پایان بر این کشاکش‌ها گذاشت و به انشعاب خود رسمیت بخشید. اگرچه قبلاً سیمای سیاسی این اختلافات را در مقالات و بیانیه‌های حزبی تشریح کرده‌ایم، اکنون ضرورت دارد تحلیلی جامع و ژرف‌نگرانه‌تری از این واقعه‌ی سیاسیِ مهم ارایه دهیم. اكنون که تب‌وتاب این انشعاب کم‌کم در حال فروکش‌کردن است، ضرورت‌های سیاسی و مبارزاتی اقتضا می‌کند به ژرفای مسائل رخنه کنیم و با بازبینی ژرف‌کاوانه‌ای از این فرآیند، بر روی ریشه‌ها و فاکتورهای طبقاتی، سیاسی و اجتماعیِ دخیل در این اختلافات و انشعاب تأویل و تأمل کنیم. تردیدی نیست که مسائل تشکیلاتی و برخوردهای ناسالم و غیرکمونیستی آستانه‌ی بحران درون این تشکیلات را تعمیق بخشید و آن را از بسیاری لحاظ به بن‌بست رساند. منتها آنچه رخ داد نمی‌توانست در «خلاء» رخ دهد و نمی‌تواند بی‌ربط به تحولاتی باشد که در چند دهه‌ی اخیر در اعماق و گستره‌ی جامعه‌ی ایران و در اکنونِ ساحت سیاسی ایران و کردستان حادث شده‌اند و هم‌چنان استمرار دارند.

در این نوشتار بنا داریم خاستگاه‌های طبقاتی و اجتماعی و پویش‌های سیاسیِ نهفته در پسِ پشت این انشعاب، به‌عنوان تحولی سیاسی در صفوف جنبش چپ و کمونیستیِ ایران را از لحاظ نظری تئوریزه و فرموله کنیم و به تبیین و تحلیل طبقاتی و سیاسی این روند بپردازیم. پایه‌ای‌ترین استدلال برای توضیح این واقعه امری دوگانه است: یکم، خاستگاه‌های طبقاتی و اجتماعیِ دیدگاه و جهت‌گیری‌های گرایش راست درون حزب، ریشه در منافع طبقاتی، ایدئولوژی و آمال و آرزوهای اجتماعیِ خرده‌بورژوازی و طبقه‌ی متوسط دارد که در میان این حزب نیز سخن‌گویانی می‌یابد و در عمل مبارزاتی و جهت‌گیری‌های سیاسی نیز این‌چنین بیان سیاسی پیدا می‌کند. دوم، آن‌گاه که این خاستگاه‌ها بیان سیاسی پیدا می‌کنند در شکل گرایشات راست‌روانه، بر بستر اوضاع‌واحول متحول کنونی عرض‌اندام می‌کند و می‌کوشد در فرآیند صف‌بندی‌های سیاسیِ چپ و راست، به‌سوی قطب راست جامعه متمایل ‌شود و در کشاکش‌های سیاسیْ وزنه را به سمت جبهه‌ی راست جامعه سنگین کند. بنابراین، در این نوشتار می‌کوشیم گام‌به‌گام به شرح و تفصیلِ مبسوط‌تر این دو مؤلفه بپردازم.

خاستگاه طبقاتی

بگذارید از خلال پرداختن به تحولات عمیق‌تر اجتماعی، زمینه‌های ظهور گرایش راست را دست‌نشان سازیم. آنچه در سپهر سیاسی به‌وقوع می‌پیوندد برآیند دگردیسی و تحولات اقتصادی و اجتماعی در ژرفای جامعه و در ساختار طبقاتیِ جامعه است. تحولات کلانی که بر بستر آن جمهوری اسلامی، در هیأت جریان اسلامی سیاسی در ایران را در سال ۵۷ بر مسند قدرت سیاسی نشاند زمینه‌های دگرگونی‌های عمیق و پرتحول دیگری را در دامن خود پدید آورد. در دهه‌ی نخست پس از قدرت‌گیری رژیم اسلامی ایران، توسعه‌ و مناسبات سرمایه‌دارانه‌ی اقتصادی و اجتماعی تداوم و گسترش یافت و برخی نمودهای پیشاسرمایه‌داری که در سطح روساخت اجتماعی و سیاسیِ جامعه هنوز به حیات خود ادامه می‌دادند جای خود را به مناسبات کار و سرمایه دادند و به‌تدریج شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری و مناسبات اجتماعیِ سرمایه‌دارانه‌ی هم‌بسته‌اش در گستره‌ی جامعه‌ی ایران تثبیت یافت. اگرچه در دهه‌ی ۱۳۶۰، جمهوری اسلامی تمامی سازوبرگ نظامی و ابزارهای سیاسی و ایدئولوژیکی‌اش را در خدمت استقرار و تثبیت حاکمیت خود به‌کار گرفت، اما پس از پایان جنگ ایران و عراق (۱۳۶۷-۱۳۵۹)، بحران‌های عمیق و گسترده‌ی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دست ‌به ‌دست هم دادند و نظام جمهوری اسلامی را ناگزیر به‌سوی تحولات و دگرگونی‌های ژرفی سوق دادند. رژیم حاکم سیاست‌های راهبردی و برنامه‌های خود را به‌سوی اجرای سیاست‌های نئولیبرالی معطوف ساخت؛ یعنی با استفاده‌ی نظام‌مند از سازوبرگ قدرت دولتی و از بالا، پروژه‌ی بازساختاربندی و بازساماندهی نهادهای بازار و تمهیدات شرایط فرآیند انباشت را تدارک دید. به‌عبارتی «قواعد بازی» نسبتاً تازه‌تری را میان شالوده‌های اقتصادی و روساخت اجتماعی و سیاسی، و میان طبقات و گروه‌های اجتماعی تعیین و وضع کرد.

به بیانی روشن‌تر، سازوکارهای اجراییِ سرمایه‌داری نئولیبرالی در ایران سیما و قواره‌ی متمایز و منحصربه‌فردی به این سنخ از نولیبرالیسم می‌بخشد و ساختار کلان اقتصادی و ساخت طبقاتی را نیز دست‌خوش دگرگونی قرار می‌دهد. از سویی، رویه‌ی عمومی و مرکزیِ پروژه‌ و سیاست‌های اقتصادی بر مدار تمرکز دولت و نهادهای تابعه‌ی حاکمیت جمهوری اسلامی بر اقتصاد می‌چرخد و درنتیجه، در جوار دولت، بنیادهای فرادولتیِ زیرمجموعه‌ی بیت رهبری و نهادهای امنیتی و نظامی هم‌چون سپاه پاسدارن بازیگران اصلی در سپهر اقتصادی بوده‌اند و منابع اصلی مالی و تولیدی را در کنترل دارند. اقتصاد ایران در یک دهه‌ی نخست پس از «انقلاب» ۵۷ تولید خرده‌کالایی بود و خرده‌بورژوازی و اقشار میانیِ جامعه نقش برجسته‌ای در فعالیت‌های اقتصادی داشتند. ناگفته نماند که پایگاه اصلی جمهوری اسلامی در فرآیند این انقلاب، بازاری‌ها و روحانیون بودند که از لحاظ اجتماعی جزو خرده‌بورژوازی سنتی و از لحاظ سیاسی هسته‌ی اصلی پیکره‌ی نیروهای اسلام سیاسی را تشکیل می‌دادند. پس از تصرف قدرت سیاسی و تأسیس نظام جمهوری اسلامی نیز این نیروهای اجتماعی از مزایا و رانت‌های حکومتی برخوردار بودند (کمااینکه بخش عمده‌شان هنوز هم از آن برخوردارند). اما پس از اجرای سیاست‌های تعدیل ساختاری و نئولیبرالی، این روند جای خود را به تمرکز و انحصار اقتصاد در دست سرمایه‌داران و گروه‌های ذی‌نفوذ در حاکمیت داد. تشدید تصاعدیِ تراکم و تمرکز سرمایه و فعالیت‌های اقتصادی پیویسته موقعیت طبقاتی و هستی اجتماعیِ‌ خرده‌بورژوازی را با تهدید مواجه ساخته است (۱).

این روند همراه بود با بازآرایی فزاینده‌تر ساخت طبقاتی در ایران: از سویی فرآیند پرولتریزاسیون (رشد کمی و کیفیِ طبقه‌ی کارگر) و شکاف طبقاتی میان طبقه‌ی کارگر و طبقه‌ی سرمایه‌دار تشدید شد. تحدید و تعمیق این شکاف طبقاتی خود را در شکل اعتصابات و اعتراضات گسترده و پیوسته‌ی کارگران و زحمتکشان بروز می‌دهد، طوری‌که این روند را آشکارا در طول چند دهه‌ی اخیر شاهد بوده‌ایم که هم‌اکنون نیز جریان دارد. از سوی دیگر، مناسبات طبقاتی و سرمایه‌دارانه و نیز پیاده‌سازی سیاست‌های نئولیبرالی، هم‌زمان موقعیت اجتماعی و معیشت لایه‌هایی از خرده‌بورژوازی را متلاطم می‌سازد. برای نمونه ظهور فروشگاه‌های زنجیره‌ای و گسترش شبکه‌ی مافیاییِ سپاه پاسداران در بازار سیاه، موقعیت اجتماعی و منبع‌درآمد بخش‌هایی از کسبه‌های خرده‌پا و کوچک را با ورشکستی مواجه ساخته است. همچنین در این بازه‌ی زمانی دامنه‌ی اقشار میانیِ جامعه (که عمدتاً به «طبقه‌ی متوسط جدید» شناخته می‌شود) را کم‌وبیش گسترش داد تا در پاسخ به نیازهای سرمایه و تولید انبوه، مصرف‌گرایی را نیز رواج دهد. اما همزمان، موقعیت این طبقه (که عمیقاً ناهمگون و چندلایه است) را دستخوش تغییر قرار داد و موقعیت اجتماعی‌شان را متلاطم ساخت. این روند ناشی از تمرکز و انحصار هرچه ‌بیشتر منابع اقتصادی، تولیدی، مالی و تجاری در دست اقلیت کوچکتری از سرمایه‌دارها، شرکت‌های بزرگ‌تر و نهادهای و بنیادهای نزدیک به حاکمیت بود که در نتیجه‌ی آن تنش‌ها و تضادهای اجتماعی و طبقاتی را نیز عمیقاً شدت بخشید. پیامدهای بلاواسطه‌ی آن عبارتند از:

یکم، موقعیت اجتماعی و اقتصادی بخشی از کاسب‌کاران کوچک و خرده‌پا در طول سه دهه‌ی اخیر رو به زوال و یا با ورشکستگی مواجه بوده است. از باب نمونه سهم خرده‌بورژوازی (سنتی و جدید) از کل ترکیب طبقاتی در ایران از ۳۱.۹ درصد در سال ۱۳۵۵ به ۳۹.۹ درصد در سال ۱۳۶۵ افزایش یافته و سپس به ۳۵.۷ درصد در سال ۱۳۷۵ کاهش یافته است (۲). تمرکز و انحصار بیشتر در سپهر اقتصادی، این روند روبه‌کاهش را در سال‌های بعدی نیز استمرار بخشیده است. این هم قاعدتاً این بخش از جامعه را به واکنش و حرکت واداشته و در مطالبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در ساحت سیاسی ایران متجلی می‌سازد، که در ایدئولوژی، سیاست، استراتژی و برنامه‌های مشخصِ احزاب و گروه‌های مختلف سیاسی بازتاب پیدا می‌کند.

دوم، بدون اینکه اینجا وارد مناقشه‌های نظری پیرامون مفهوم «طبقه‌ی متوسط» شویم، فرایند مدرنیزاسیون و توسعه‌ی نظام بوروکراتیک سرمایه‌داری در ایران لایه‌های متنوعی از اقشار و لایه‌های میانی را پدید آورد که عموماً به‌عنوان طبقه‌ی متوسط شناخته می‌شوند. این طبقه‌ی اجتماعی، بر متن رشد و توسعه‌ی سرمایه‌داری در همه‌ی حوزه‌ها و شکل‌گیری نظام بوروکراتیک دولتی و دم‌ودستگاهِ عریض‌وطویلِ همراه با آن، شکل گرفت و در قشربندی‌های اجتماعی جای گرفتند. پس از تعدیلات ساختاری از اوایل دهه‌ی ۱۳۷۰ به این‌سو، برآیند رشد اقتصادی، دامنه‌ی این طبقه‌ی اجتماعی از لحاظ کمی نسبتاً بزرگتر شد (اما اکثریت جامعه را تشکیل نمی‌دهد) و هم‌هنگام گشایشی نسبتاً بهتری در زندگیِ لایه‌های میانی و فوقانیِ طبقه‌ی متوسط ایجاد شد. گذشته از این، اجرای سیاست‌های نئولیبرالی از مجرای موقتی‌سازی قراردادها، عدم امنیت شغلی، به محاق رفتن گسترده‌ی تأمین خدمات اجتماعی که طبقه‌ی متوسط را نیز دربر می‌گرفت، و رهاکردن بخش اعظم این طبقه‌ی اجتماعی در هیأت «فرد»های تنها میان چرخ‌دنده‌های خُردکننده‌ی نهادها و سازوکارهای بازار آزاد، همه‌وهمه موقعیت اقتصادی و امنیت اجتماعیِ طبقه‌ی متوسط (به‌ویژه لایه‌های پایینی و ضعیف که عمدتاً «طبقه‌ی متوسط فقیر» نامیده می‌شود) را متزلزل ساخته است. به‌طور مشخص‌تر، از همان اوایل دهه‌ی ۱۳۹۰ به این‌سو این طبقه‌ی اجتماعی با چالش‌ها و ریزش‌های جدی و ساختارمندی مواجه بوده است. مشخصاً بیکاریِ فزاینده، تورم افسارگسیخته، بحران‌ها و انسدادهای اجتماعی و اقتصادی روی‌هم‌رفته لایه‌های پایینیِ طبقه‌ی متوسط را دسته‌دسته به‌سوی فقر و فلاکت کشاند و آنان را به درون طبقه‌ی کارگر و تهیدستان شهری پرتاب کرد. اگر به خیزش‌های سراسری دهه‌ی ۹۰ شمسی بنگریم، واکنش به این وضعیت را در اعتراض، کنشگری و مشارکت مستقیم این لایه‌ها و اقشار اجتماعی را در شورش و خیزش‌های دی‌ماه ۹۶ و آبان‌ماه ۹۸ و دیگر اعتراضات اجتماعی مشاهده می‌کنیم.

واکنش لایه‌ی میانی و فوقانی طبقه‌ی متوسط به شکل دیگری نمود پیدا کرد. نمونه‌ی بارز آن را نیز می‌توانیم در اعتراضات پرشمار «مال ‌باختگان» مشاهده کنیم. اقشاری که تمام و یا بخشی از سرمایه‌هایشان در بانک‌ها و بنگاه‌های مالیِ عمدتاً خصوصی، چپاول شده و در یک چشم‌بهم‌زدن بر باد رفتند. یا بخش‌هایی از سرمایه‌گذاران کوچک و متوسط، با سرمایه‌گذاری در بازار بورس، به دلیل نوسانات شدید قیمت سهام، همه‌ی سرمایه و دارایی‌های‌شان یکجا «دود شد و به هوا رفت». با وجود این، بخش عمده‌ی لایه‌های میانی و بالایی طبقه‌ی متوسط که هنوز از برخی مواهب و رانت‌های حکومتی برخوردارند و هنوز موقعیت اقتصادی و اجتماعی خود را کم‌وبیش حفظ کرده‌اند، اما در بلندمدت چشم‌انداز روشن و امیدبخشی برای آینده‌ی خود مجسم نمی‌کنند. بازتاب این وضعیت عینی در کنش‌گری‌های اجتماعی و در عرصه‌ی جدال میان بدیل‌های سیاسی نیز بروز می‌یابد.

بنابراین بر بستر چنین اوضاعی، لایه‌های مختلف خرده‌بورژوازی و طبقه‌ی متوسط به تکاپو می‌افتند تا از درون شرایط نوین، نقش تحول‌خواه در شکل رفرم و تغییر در چارچوب نظام سرمایه‌داریِ کنونی پیدا می‌کنند و گاه به یک جنبش سیاسی بدل می‌شوند. و یا نقشی بازدارنده‌ و واپسگرایی در تقابل با روند تحولات بازی کنند، بلکه جایگاه آبرومندانه‌تری از حیث طبقاتی و اجتماعی برای خود دست‌وپا کنند و یا دست‌کم مقام و منزلت و درآمد کنونی‌شان را حفظ کنند. به بیان مارکس، «طبقات متوسط، صاحب صنعت کوچک، کاسب، پیشه‌ور، دهقان، همه اینها با بورژوازی مبارزه می‌کنند تا موجودیت‌شان را به‌عنوان طبقات متوسط از نابودی نجات دهند، پس انقلابی نیستند بلکه محافظه‌کارند.»

 دقیقاً در چنین بستر تاریخی است که لایه‌هایی از نیروهای اجتماعی (آن‌هایی که متحمل چنین خُسران‌هایی شده‌اند) در واکنش به وضعیت پدیدآمده که هستی اجتماعی‌شان را مستقیم تهدید می‌کند ـ خواه با ورشکستگی اقتصادی و سقوط‌شان به موقعیت اجتماعی و اقتصادی پایین‌تر و نزدیک‌تر به طبقه‌ی کارگر و تهدیستان شهری باشد، خواه این‌که آن‌ها را مدام در معرض از کف‌رفتن درآمد و موقعیت‌شان قرار داده باشد ـ در عرصه‌ی سیاسی ظاهر می‌شوند. بر متن این تحولات و تلاطمات، واکنش‌های متعددی از سوی این نیروها نسبت به وضع موجود و چشم‌‌اندازهای سیاسیِ پیش‌رو بروز و ظهور پیدا می‌کنند. این‌ها جملگی خود را در هیأت خواست و مطالبات اقتصادی و اجتماعی و نیز در ایدئولوژی، سیاست، استراتژی و برنامه، هم در میان جنبش‌های اجتماعی و هم در میان احزاب و جریانات سیاسیِ راست و چپ بازتاب می‌دهد.

ویژگی برجسته‌ی این اقشار و طبقاتی میانی این است که مؤلفه‌هایی که نام بردیم، در میدان وسیع‌تری از جدال میان کارگر و زحمتکشان از یک‌سو، و سرمایه‌داران و گروه‌های ذی‌نفع در حاکمیت از سوی دیگر، به سیاست‌ورزی می‌پردازند. مطالبات اقتصادی و اجتماعی و افق‌های سیاسی آن به‌شدت دامن‌گستر است و وسیعاً به فراسوی احزاب و گروه‌های اصلاح‌طلب و میانه‌رو گسترش می‌یابد و در سطح مشخصی، حتی در صفوف و درون جنبش چپ و سوسیالیستی به‌ویژه در میان برخی احزاب و جریان‌های چپ نیز انعکاس می‌یابد و آن را عمیقاً دست‌خوش تغییر قرار می‌دهد. برجسته‌ترین نمونه‌ی تاریخی برای اثبات این مسئله، انشعاب «سازمان زحمتشکان» به رهبری عبدالله مهتدی در سال ۱۳۷۹ از کومه‌له و حزب کمونیست ایران بود. این رخداد سیاسی همزمان بود با برآمد جنبش اصلاحات تحت رهبری محمد خاتمی؛ جنبشی که پایگاه اجتماعی آن عمدتاً طبقه‌ی متوسط جدید بود که در گستره‌ی جامعه‌ی ایران در هیأت یک جنبش سیاسی به صحنه‌ی سیاسی ایران پا گذاشته بود. وقتی منافع و مطالبات اقتصادی و اجتماعی و ایدئولوژی این نیروی اجتماعی بیان سیاسی پیدا کرد، در قامت خاتمی و به میانجیِ «گفتگوی تمدن‌ها» و «مدرنیسم سیاسی» عرض‌اندام کرد و این بخش از جامعه را پشت سر خود بسیج کرد و به یک «جنبش سیاسی» بدل شد. دقیقاً در این بستر تاریخی بود که بخشی از نیروهای چپ و کمونیست را وسوسه‌ی همسویی با این تحول سیاسی کرد و طنین آن در هیأت «پروژه‌ی بازسازی کومه‌له» تجلی یافت و به تغییر ریل سیاسی بخشی از رهبری و بدنه‌ی تشیکلات کومه‌له و حزب کمونیست ایران انجامید که از زهدان آن جریان سازمان زحمتکشان متولد شد.

در یک بستر تاریخیِ نسبتاً متفاوت‌تری، تحرکات جنبش طبقه‌ی متوسطِ سرخورده و ناراضی از نظام جمهوری اسلامی و سیاست‌های آن اکنون منافع اقتصادی و افق سیاسی خود را به استراتژی و سیاست‌های اپوزسیون بورژوایی گره زده است. این روند با وقوع خیزش‌های توده‌ایِ دی‌ماه ۹۶ و آبان‌ماه ۹۸ با شدت بیشتری قطبی شد. زمانی که گفتمان اصلاح‌طلبی عمیقاً رنگ باخت و بی‌اعتبار شد، لایه‌های میانی و فوقانی اقشار و طبقات متوسط جامعه که پایگاه اصلیِ اصلاح‌طلبان حکومتی بودند به‌شدت تجزیه شدند و بخش چشم‌گیری از آن، چشم‌اندازی روشن را در آینده‌ی جمهوری اسلامی و نقش‌آفرینی اصلاح‌طلبان نمی‌دیدند. همسویی با جریانات راست و بورژوایی که مبتنی بر استمرار مناسبات سرمایه‌داری تحت هدایت جریانات بورژوایی است، به‌نوعی دورنمای بهتری برای این نیروهای اجتماعیِ میانه گشوده است. در این بستر تاریخی است که جریان راست منشعب از حکا و کومه‌له نیز امیدشان را اساساً به آلترناتیوسازیِ سوسیالیستی و در همکاری با نیروهای چپ و کمونیستی از دست داده‌اند و خود را همسو با آلترناتیو نیروهای بورژوا ـ ناسیونالیست می‌بینند که در هیأت «حاکمیت احزاب در دوره‌ی گذار» تبلور یافته است (در بخش خاستگاه سیاسی به این موضوع برمی‌گردیم). خُب، نخست بگذارید ویژگی‌های برجسته‌ی طبقه‌ی متوسط و خرده‌بورژوازی را برشماریم.

خصلت‌ویژه‌ها

مهمترین خصلت‌ویژه‌های ایدئولوژیک و سیاسیِ خرده‌بورژوای و لایه‌های میانی و بالایی طبقه‌ی متوسط این است که با «وضع موجود» کنار نمی‌آیند و درعین حال از انقلاب و تغییر رادیکال و بنیادین در مناسبات سرمایه‌داری روی‌گردان و گریزان‌اند؛ یعنی موضع و کنشِ محافظه‌کارانه‌ی خود را در قالب «ناراضی» از وضع موجود و «ترسان» از انقلاب به نمایش می‌گذارد‌. به عبارتی روشن‌تر، آنان مدام متزلزل و بینابینی‌اند؛ این واکنش و مواضع بیش و پیش از هر چیز بیانگر استیصال این اقشار و طبقات میانی در روبروشدن با شرایطی است که بقا و موقعیت اجتماعی آن را با خطر مواجه ساخته بود. این رویکردِ واپس‌گرایانه در عین حال بیانگر اعتراض علیه ناملایمات و دشواری‌های بی‌حد و حصری است که از سوی تحولات ژرف در نظام سرمایه‌داری، زندگی آنان را متلاطم ساخته بود. در انطباق با ناهمگونی و چندلایه‌گی از حیث موقعیت اجتماعی و بی‌ثباتی اقتصادی، هرگاه وجوه سیاسی و ایدئولوژیک آن پدیدار می‌شود همواره در ریخت و فرم‌ها پارادوکسیکال و بینابینی ظاهر می‌شود. در پراتیک و میدان عمل مبارزاتی به صورت «سیاست میانه» بیان پیدا می‌کند.

یکی دیگر از ویژگی‌های این اقشار و گروه‌های اجتماعی، نوعی ایدئولوژی است که خود را در قالب «ایدئولوژی‌زدایی از سیاست» مطرح می‌کند. به عبارتی، ایدئولوژیِ طبقات و اقشار متوسط به‌صورت «بهشتی پهناور و آباد، جهانی ایدئال و واقع‌گرایانه و میدانی گسترده و بدون مرز و محدودیت» به تصویر کشیده می‌شود که «همه»ی آحاد جامعه را در خود جایی می‌دهد، تنها کافی است به شکل «میانه» دربیایند. سخنگویان آن، «همه» را به صفوف خود دعوت می‌کند، چراکه قرار نیست جهان‌بینی، ارزش‌ها، منافع طبقاتی و سیاسی، استراتژی و سیاست و برنامه، به‌عنوان معیارهایی برای پیوستن به این صف لحاظ شود. این ایدئولوژی چنان ایدئال و خیال‌پردازانه ترسیم می‌شود که هم آحاد طبقه‌ی کارگر و هم طبقه‌ی سرمایه‌دار را به بهشتی سرشار از علم و واقع‌بینی و نیز عاری از ایدئولوژی و تعصب فرا می‌خواند. در حوزه‌ی سیاست‌ورزی و مبارزه نیز، این رویکرد در هیأت حزبی برای «همه» و جنبشی «همه‌ با هم» ظاهر می‌شود.

از این‌رو، هرگاه این ایدئولوژی و سیاست‌ها به درون جنبش چپ و سوسیالیستی رخنه و سخن‌گویانی در این جنبش پیدا می‌کند، خود را به این شکل نمایان می‌سازد: آنها (برای مقطعی و تا زمانی که با هر تعبیری خود را کم‌وبیش با جنبش چپ و سوسیالیستی تداعی می‌کنند) آشکارا به جنگ سوسیالیسم نمی‌روند؛ قاطعانه و صریح به مخالفت با انقلاب کارگری و تغییر ریشه‌ای در نظام سرمایه‌داری نمی‌پردازند؛ صریحاً علیه حاکمیت شورایی و مردمی موضع‌ نمی‌گیرند و به مخالفت نمی‌پردازند؛ ظاهراً در تقابل با بلوک‌بندی و هم‌گرایی نیروهای چپ و سوسیالیستی نیز قرار نمی‌‌گیرند. در عوض، در بازه‌ی میدان مانور میان جبهه‌ی چپ و راست مدام در نوسان‌اند و همواره از این سمت به آن سمت و برعکس، شناورند. اما در جهت‌گیری و پراتیک‌شان وزنه را پیوسته به سوی جبهه‌ی راست جامعه سنگین می‌کنند.

این بینش و رویکرد در تزلزل و نوسان سیاسیِ دائمی به‌سر می‌برد؛ سخن‌گویان این دیدگاه تلاش می‌کنند (تا جایی که برایشان مقدور باشد) عملاً و در پراتیک روزمره زیر پای مبارزه برای انقلاب کارگری و امکان برقراری سوسیالیسم را خالی کنند و آن را در هاله‌ای از ابهام به تصویر بکِشند. در عین اینکه به‌طور خستگی‌ناپذیر و در سطح ادعا و گفتار وفاداری‌شان به سوسیالیسم را (البته برای مقطع مشخصی) بازگو می‌کنند، در حوزه‌ی پراتیک و اتخاذ استراتژی و سیاست‌های مبارزاتی، راه خود را در عمل از مسیر مبارزه برای تحقق سوسیالیسم کج می‌کنند. به بیانی روشن‌تر، با اینکه چراغ سمت «چپ» را روشن کرده‌اند، اما در عمل به سمت «راست» حرکت می‌کنند. با این‌که گاه‌‌وبی‌گاه در ثنای حاکمیت شورایی و مردمی گفتارها و نوشتارهای بی‌مقداری می‌سرایند و می‌نویسند، اما امکان تحقق آن را در لوای «واقع‌گرایی» زیر سؤال می‌برند. در عوض، مدام پای احزاب راست و بورژوایی را وسط می‌کشند، به‌کاشتن بذر تردید و توهم به نسبت امکان پیاده‌سازی آن می‌پردازند و به فضایی مه‌آلود و پرتناقض میان حاکمیت شورایی و حاکمیت احزاب دامن می‌زنند تا اولی را به‌زعم خود «بی‌اعتبار» سازند و دومی را به‌عنوان «امر واقع» عَلَم کنند.

اکنون لازم است نشان دهیم که این مؤلفه‌ها چگونه در مواضع و جهت‌گیری‌های سیاسی و استراتژیک «جریان راست منشعب» از حزب کمونیست ایران و کومه‌له، خود را نشان می‌دهد.

بازتاب این جهت‌گیری‌های در مواضع «گرایش راست»

نخست باید خاطرنشان سازیم که از طرح این بحث، نباید چنین تصور و برداشت شود که گویا سخنگویان و مدافعان این سیاست‌های راست‌روانه خودشان از لحاظ موقعیت اجتماعی خرده‌بورژوا و/یا جزو طبقه‌ی متوسط‌ هستند. به هیچ وجه چنین نیست. اتفاقاً بخش عمده‌ی اعضا و فعالین این گرایش، خودشان جزو کارگران و زحمتکشان جامعه‌اند. منتها اینجا بحث بر سر خاستگاه طبقاتی و سیاسیِ جهت‌گیری و سیاست‌هایی است که از حیث سیاسی در احزاب چپ و کمونیست منعکس شده و این‌چنین از سوی برخی «رهبران» سیاسی به این شکل بیان سیاسی پیدا می‌کند و به سیاست و استراتژی یک حزب سیاسی درمی‌آید.

این‌جا به بحث «ادغام/انحلال حزب کمونیست ایران» از سوی جناح راست (که سیاستی مسبوق به سابقه است و پرچمداران اصلی آن رهبران سازمان زحمتکشان و بعداً رفقای فراکسیون بودند) نمی‌پردازیم، بحثی که اکنون هسته‌ی اصلی بدنه‌ی گرایش راست را شکل داده و یکی از اصلی‌ترین موارد مورد اختلاف میان دو جناح بود. منتها به‌منظور تبیین و تحلیل این مسئله صرفاً روی سه مبحث مشخص دیگر، یعنی«مسئله‌ی حاکمیت شورایی در کردستان»، «امکان‌ناپذیری تحقق سوسیالیسم در یک کشور» و مبحث «ایدئولوژی‌زدایی از حزب و سیاسی» تأمل می‌کنیم تا نشان دهیم که چگونه خاستگاه طبقاتی و سیاسی، ایدئولوژی و آرمان‌های خرده‌بورژوازی و طبقه‌ی متوسط در مواضع و سیاست‌های گرایش راستگرایانه به صریح‌ترین وجه ممکن بازتاب می‌یابد.

نکته‌ی شایان توجه دیگر این است که مواضع متضاد و مورد اختلاف در بین چند «جناح» دیگر درون گرایش راستِ انشعابی مطرح است که ظاهراً هیچ تجانسی با هم ندارند و هر کدام به‌شکلی با دیگری زوایه‌ی سیاسی (و حتی تنش و رقابت‌های شخصی بر سر موقعیت تشکیلاتی) دارند. این نکته‌ی مهم، آن‌ها را در قالب یک «ائتلاف» موقتی به تصویر می‌کِشد، که البته چنین هم هست. اما آنچه همه‌ی این دیدگاه‌ها و مواضع جسته‌وگریخته و متناقض را به هم پیوند می‌دهد و آنچه به‌مثابه‌ی رشته‌ای به‌هم متصل، آن‌ها را در کنار هم قرار می‌دهد، دقیقاً خاستگاه طبقاتی و سیاسیِ مواضع و جهت‌گیری‌هایی است که مشترکاً دنبال می‌کنند. البته این ائتلاف عمیقاً شکننده است و در آینده‌ی نه‌چندان دور شاهد تنش و انشعابات دیگری در بین‌شان خواهیم بود.

یکم، مسئله‌ی «حاکمیت شورایی در کردستان»، یکی از مباحثات مهمِ مورد مناقشه‌ی میان دو جناح بود. با این‌که تاکنون این رویکردهای راست‌گرایانه در قالب مخالفین سیاسی و تمام‌قدِ برنامه‌‌ی کومه‌له برای حاکمیت مردم در کردستان که مبتنی بر حاکمیت شورایی است، ظاهر نشده‌اند، اما این‌جا هم در قامت روحِ زمانه‌ی خرده‌بورژوازی و طبقه‌ی متوسط باب سخن سرمی‌دهند و در تلاش‌اند اذهان عمومیِ کارگران و مردم زحمتکش کردستان را نسبت به این برنامه و سیاست‌ها مخدوش کنند و به بیراهه ببرند. یکی از سخن‌گویان این گرایش، با پیش کشیدن بحث «بازنگری در برنامه‌ی کومه‌له برای حاکمیت مردم در کردستان»، تلاش می‌کند این مسئله را به پرسش بگیرد که این برنامه «به جایگاه و نقش احزاب در تأمین این توازن [قوای سیاسی در کردستان] اشاره ندارد.» متعاقباً، پاسخ به این مسئله را با طرح نقش احزاب در «دوره‌ی انتقالی» پاسخ می‌دهد. در چارچوب همین گفتمان و رویکرد، رفیق ابراهیم علیزاده، دبیر اول سابق کومه‌له، مبحث «دوره‌ی گذار از جمهوری اسلامی» را با بهره‌گیری از استعاره‌ی «چراغ راهنمای زرد»، مجدداً به شاکله‌ی اصلیِ سیاست‌های رهبریِ گرایش راست درخصوص گفتمان بدیل‌سازی‌ها برای آینده‌ی کردستان بدل می‌کند. آن‌چه اینجا نقش‌آفرینی می‌کند، فریب‌کاری و توهم‌پراکنی در مورد این مسئله است که چگونه می‌توان در ثنای حاکمیت شورایی سخن گفت، اما از هم‌اکنون به تبلیغ و ترویج این سیاست‌ها پرداخت که «ما باید فکری به حال دوره‌ی انتقالی و گذار کنیم». یا به این گفتمان دامن می‌زنید که، کردستان یک جامعه‌ی تحزب‌یافته است و احزاب ناسیونالیستی و مذهبی در کردستان از جایگاه و پایگاه خاص خودشان برخوردارند و کومه‌له هم باید فکری به حال این وضعیت کند. قاعدتاً وظیفه‌ی یک جریان جدیِ سوسیالیستی این است که برای تحقق حاکمیت شورایی، نخست باید ملزومات اجتماعی و سیاسی آن را مهیا سازد، امری که باید به روشنی و بدون گمان و تردید سیاست‌ها و استراتژی سوسیالیستی و برنامه‌‌هایش را ترویج کند و برای تحقق آن به سازماندهی در میان جنبش‌های طبقاتی و رادیکال اجتماعی بپردازد. منطقاً این سؤال از سوی ناظران خارجی و به‌ویژه از سوی مردم کارگر و زحمتکش کردستان مطرح می‌شود که، شما سرانجام برای حاکمیت شورایی تلاش و مبارزه می‌کنید یا برای حاکمیت احزاب؟ چراکه همنشینیِ این دو آلترناتیو و تبلیغ برای هر دوی آن‌ها نمی‌توانند به موازات هم  و درخدمت استراتژیِ سوسیالیستی کومه‌له پیش برده شوند. مادامی که خودتان تحقق حاکمیت شورایی را عملی نمی‌دانید و همواره در فکر «دوره‌ی انتقالی و گذار» هستید، چرا باید توده‌های کارگر و زحمتکش و آحاد این جامعه باور کنند و مصمم باشند که برقراری حاکمیت شورایی ممکن است؟ می‌پرسند؛ شما اول تکلیف خودتان را روشن کنید که آلترناتیو و برنامه‌تان برای آینده‌ی کردستان (و ایران) حاکمیت شورایی است یا حاکمیت احزاب و پارلمان، بعدا بیایید ما را برای پذیرفتن آن خطاب قرار دهید. بنابراین، مادامی که کاشتن بذر شک‌وتردید در مورد امکان برقراریِ حاکمیت شورایی، و نیز توهم‌پراکنی در مورد نقش احزاب در «دوره‌ی گذار»، هسته‌ی اصلی سیاست‌های راست‌گرایانه‌ی جریان انشعابی را شکل می‌دهد، آن‌ها در عمل، نه برای حاکمیت شورایی بلکه زمینه‌ها و تمهیدات چرخش سیاسی به‌سوی حاکمیت احزاب و مشارکت در پارلمان را از هم‌اکنون مهیا می‌سازند (در بخش بعدی به این بحث برمی‌گردیم).

دوم، مبحث «امکان‌ناپذیری تحقق سوسیالیسم در یک کشور» یکی دیگر از موارد مورد اختلاف ما بوده است. نخست اینکه، «صاحب» این مبحث نه صاحب‌نظر است (البته در هیچ حوزه‌ای نیست)، نه توانایی نگاشتن درخصوص این پرسمان را دارد، نه سواد و دانش کافی برای واکاویِ موانع سر راه امکان تحقق سوسیالیسم در کشور را دارد و نه حتی نشانه‌ای از تلاش برای کسب حداقلی از دانش و بصیرت در وی مشاهده می‌شود. حقیقتاً جدل نظری و کار پژوهشی در میان نظریه‌پردازان برجسته‌ی مارکسیست و رهبران سرشناس جنبش چپ و کمونیستی در سطح جهانی (و نیز در درون حزب کمونیست ایران) حول این مسئله بیش از یک قرن قدمت دارد. این مهم نه‌تنها ایرادی ندارد و نه‌تنها فی‌نفسه منفی و غیرسوسیالیستی نیست، بلکه اتفاقاً امری ضروری است و باید موانع و چالش‌های سر راه مبارزه برای انقلاب کارگری و امکان‌ برقراری سوسیالیسم در یک کشور را کاوش کرد و به شناخت و تبیین آن پرداخت، تا راه غلبه بر فاکتورهای بازدارنده را پیدا کرد و آن را برطرف ساخت. اما پرسش این است که کسی که از کمترین دانش سیاسی و تئوریک برخوردار نیست و ناتوان‌تر از آن است حتی دو صفحه‌ی آ۴ بحث نظری و سیاسی در این خصوص ارائه کند، چرا این‌چنین به طرح این مسئله می‌پردازد؟ صاحب این بحث که در اساس بازگوکننده‌ی مباحثات نظری دیگران است، خواه از آن آگاه باشد، خواه از ناآگاهی و ناتوانی سیاسی‌اش نشأت گرفته باشد، عملاً به فضای ابهام و تردید درخصوص امکان تحقق سوسیالیسم در یک کشور (در این مورد ایران) دامن می‌زند. مادامی‌که «نقد» در این مورد به روشن‌گری و شناخت مسیر مبارزه برای سوسیالیسم و تحقق آن نمی‌انجامد و نمی‌تواند راه‌گشا باشد، بنابراین به‌شکل دوفاکتو تلاش می‌کند آن را در هاله‌ای از ابهام و تردید قرار دهد (حداقل برای بخشی از بدنه‌ی تشکیلاتی‌اش و بخشی از نیروهای اجتماعیِ بینابینی که زمینه‌ی شک و گمان در آنان به‌طور بالقوه و بالفعل مهیا و موجود است). این مسئله، دقیقاً آمال و آرزوها، ایدئولوژی و سیاست‌هایی است که خاستگاه طبقاتی آن درون اقشار خرده‌بورژوایی و لایه‌های میانی و فوقانیِ طبقه‌ی متوسط ریشه دارد و این‌چنین در کالبد چنین سخن‌گویانِ بی‌علم و دانشی بروز یافته که حتی قادر نیستند آن را فرموله کنند. ایدئولوژی‌ای که آشکار علیه افق سوسیالیستی نمی‌ایستد، بلکه آن را تیره و تار نشان می‌دهد و می‌کوشد در کردار و گفتارش، مخاطبانش را از گام‌برداشتن به‌سوی سوسیالیسم بترساند، همان ایدئولوژی طبقه‌ی متوسط است.

سوم، «ایدئولوژی‌زدایی از حزب و سیاست» یکی از برجسته‌ترین اسم‌رمزهایی است که قرار است یک چرخش جدیِ سیاسی از سوی جریان راستِ انشعابی را آلایش و کانالیزه کند. آهنگِ کوبیدن بر طبلِ «پایان ایدئولوژی» چنان پرشتاب است که تقریباً به سرتیتر و جوهر همه‌ی سخنرانی‌ها، گفتارها و نوشتار‌های اخیرشان تبدیل شده است. اگر ایدئولوگ‌های جهان سرمایه‌داری فروپاشی «بلوک شرق» (اتحاد جماهیر شوروی) را «پایان تاریخ» اعلان کردند و به تبع آن بر شیپور «پایان ایدئولوژی» دمیدند و دسته‌دسته احزاب چپ و کمونیست از کمونیسم و سوسیالیسم اعلام برائت کردند و جامه‌ی «غیرایدئولوژیک» بر تن کردند تا متعارف به نظر برسند؛ و اگر به همین سیاق و در ساحت سیاسی در کردستان، جریان عبدالله مهتدی پس از انشعاب‌شان و البته پس از چند سالی تعلل و تأمل، آشکارا اعلام کرد که حزبی «سوسیال دمکرات و غیر‌ایدئولوژیک‌‌اند» و بدین ترتیب، تمام‌وکمال از جبهه‌ی چپ به جبهه‌ی راست شیفت کردند، این تاریخ غم‌انگیز و تراژیک اکنون و در یک بستر تاریخیِ متفاوت‌تری در حال تکرار است. نمایندگان و سخنگویان این بینش راست‌روانه، با تمسک‌جستن به لفاظی‌های غلاظ و شدادِ «حزب غیرایدئولوژیک» مسیری را می‌پیمایند که پرچم‌داران آن قبلاً آزمون کرده‌اند. گفتمان «پایان ایدئولوژی» از سویی آلایش و آراستگی بخشیدن به سیمای سیاسیِ حزبشان است، از سوی دیگر اما، نوعی «متعارف‌سازی» به سبک جریاناتی است که سابقاً جبهه‌ی کمونیستی را ترک کردند تا نزد هم‌پیمانان جدیدشان در میان احزاب و سازمان‌های راست و بورژوایی با آغوش بازتر پذیرفته شوند. به عبارتی، این ایدئولوژی‌زدایی گامی در راستای خودتطبیق‌سازی با استراتژی و سیاست‌هایی است که لازمه‌اش اعتراف به «پایان ایدئولوژی» است.

جریان انشعابی ظاهراً جامه‌ی «علم» و «پژوهش» به تن کرده‌اند تا ایدئولوژی نوپدیدشان را آراسته‌تر سازند. مسائل به‌شکلی حیرت‌آور رخساری متناقض و مضحکه‌آمیزی به‌خود گرفته‌اند. عبارت‌پردازی‌ها و سخنرانی‌های مهیج در باب ضرورتِ روی‌آوری به علم و پژوهش درحالی فضای ذهنی را برای این تغییر ریل سیاسی آماده می‌کند که «دبیر اول» و مروج اصلیِ این بحث‌ها در طول نزدیک به نیم قرن از فعالیت سیاسی‌اش، حتی یک صفحه‌ی آ۴ کار علمی و پژوهشی انجام نداده است. در همان کنگره‌ای که ایشان سنگِ اهمیت این مسئله را به سینه می‌زند، گزارش سیاسی‌ آن از یک تحلیل ژورنالیستی فراتر نرفته و کمترین بهره‌ای از علم و پژوهش نبرده است. در واقع این گفتمانِ ظاهراً علمی و تحقیقی، صرفاً پوششی متعارف‌تر برای این شیفت سیاسی است.

به هر صورت، اعلان «پایان ایدئولوژی» و «حزب غیرایدئولوژیک» بیان سیاسیِ آن خواستگاه طبقاتی و اجتماعی‌ای است که در بطن جامعه در جریان است و در این ریخت و قواره، ایدئولوژی طبقه‌ی متوسط و خرده‌بورژوازی را نمایندگی می‌کند. از حیث سیاسی نیز تمهیدات عملی و سیاسی را برای واردشدن به ائتلاف با جریاناتی است که سال‌هاست خود را حزب «غیرایدئولوژیک» می‌دانند و برای تقسیم قدرت سیاسی در «دوره‌ی گذار» مشغول مذاکره و بند‌وبست هستند.

خاستگاه سیاسی

تغییر و تحولات شگرف و گسترده‌ای که مناسبات طبقاتی و تنش‌های اجتماعی را این‌چنین متحول ساخته است، پیامدهای آن مستقیم در فضای عمومی و صف‌بندی‌های سیاسی نیز بازتاب می‌یابد. فضای اجتماعی و سیاسی ایران بیش از هرزمانی قطبی شده و برآمدهای توده‌ای و اجتماعی مدام در حال گسترش و پیشروی‌اند. بر متن تغییر و دگرگونی‌هایی که جامعه‌ی ایران در طول چهار دهه‌ی گذشته از سر گذرانده، جامعه را در حوزه‌ی اجتماعی و سیاسی دستخوش تحولات ژرف و فراوانی قرار داده است. از سویی، بحران‌ها و انسدادهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و بین‌المللی، عمق و دامنه‌ی بیکاری، فقر و فلاکت، گرانی و تورم، بی‌خانمانی و بی‌پناهی را تشدید کرده است. برآیند این اوضاع و احوال، خیل عظیمی از کارگران، زنان، جوانان، معلمان، بازنشستگان و دیگر مردم تهیدست و عصیان‌گر را به خشم آورده و موج گسترده و پیوسته‌ای از اعتراض، اعتصاب، شورش و خیزش‌های متعدد را در پهنای جامعه‌ی ایران به حرکت درآورده است. تنش‌ها و تضادهای طبقاتی و سیاسی تعمیق و تشدید شده‌اند. روند پیشرویِ گام‌به‌گام این مبارزات و پیکارها، دیوار استبداد و اختناق جمهوری اسلامی را فرو ریخته و هیمنه‌ و اقتدار سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی عمیقاً تَرَک برداشته و شکاف میان قدرت سیاسیِ حاکم و اکثریت کارگران و مردم فرودست جامعه بیش‌ازپیش تعمیق شده است. همه‌ی این‌ها، جامعه‌ی ایران را از بسیاری لحاظ به‌سوی شرایط انقلابی و تحولات اساسی سوق داده و رژیم جمهوری اسلامی را در لبه‌ی سقوط و فروپاشی قرار داده است.

در بحبوحه‌ی این تلاطمات اجتماعی و سیاسی، اگر کنشگریِ کارگران و توده‌های فردوست و ستمدیده، خود را در اعتراض و اعتصابات کارگری، معلمان و یا خیزش و شورش‌های خیابانی بازتاب می‌دهد، اما هرگاه آمال و آروزها و مطالبات و منافع اقشار خرده‌بورژوا و لایه‌های فوقانی و محافظه‌کار طبقه‌ی متوسط بیان سیاسی پیدا می‌کند، خود را در قالب آلترناتیوهایی بازتاب می‌دهد که در نتیجه‌ی هر تغییر و تحول کلان و بنیادین در نظام جمهوری اسلامی، مناسبات طبقاتی و اجتماعیِ سرمایه‌دارانه دست‌نخورده و محفوظ باقی بماند. به بیانی روشن‌تر، اگر این گروه‌های اجتماعی از «وضع موجود» تحت حاکمیت جمهوری اسلامی ناراضی و ناخوشنودند و موقعیت طبقاتی و اجتماعی‌اشان با خطر و فروپاشی مواجه است، اما در آنِ واحد هیچ تمایلی به انقلاب و دگرگونی در نظام سرمایه‌داری ندارند. این جلوه‌های سیاسیِ محافظه‌کارانه و واپس‌گرا، آنگاه که در مواضع و سیاست‌های گرایش راست‌روانه درون جریانات سیاسی بازتاب پیدا می‌کند، در جهت‌گیری‌های تاکتیکی و استراتژیک‌شان از قِبَل آلترناتیوسازی‌ها برای آینده‌ی ایران و کردستان منعکس می‌شود. خصلت‌نمای این دیدگاه‌های راست‌گرایانه در مواضع گاه متناقض و بینابینی و گاه آشکار و صریح سخن‌گویان‌شان هویدا می‌شود. پژواک این خواستگاه‌ها در میان جریانات چپ در دو سطح به وضوح قابل مشاهده است. در مقیاس سراسری، این «حزب کمونیست کارگری ایران» است که با طرح شعار «همه با هم» و همکاری و ائتلاف غیررسمیِ مستمر با جریانات سلطنت‌طلب، این سیاست و جهت‌گیری را نمایندگی می‌کند. در مقیاس کردستان نیز، «گرایش راستِ منشعب» از حکا و کومه‌له است که برای پاسخ‌گویی به مقتضیات این تحولات شعار «حاکمیت احزاب در دوره‌ی گذار»، «همکاری با نیروهای سکولار»، «حزب غیرایدئولوژیک»  و غیره را سرلوحه‌ی سیاست و استراتژی‌اش قرار داده است تا ملزومات همگرایی میان احزاب و جریانات لیبرال، ناسیونالیست و سکولار را فرآهم آورند.

از سوی دیگر، این تحولات شکلی از «خلاء قدرت» را در اکنونِ ساحت سیاسی ایران به‌وجود آورده و در همراستا با تشدید تنش‌های اجتماعی و طبقاتی، جدال و منازعه میان نیروهای سیاسیِ چپ و راست نیز بالا می‌گیرد و آرایش و صف‌بندیِ این نیروها را دستخوش تغییر قرار می‌دهد. در نتیجه، احزاب و جریان‌های سیاسیِ فعال در این عرصه را به واکنش و جنب‌وجوش تازه‌تری درآورده تا به سهم خود و در راستای منافع طبقاتی و سیاسی‌شان این «خلاء» را در اکنون و آینده‌ی محتملِ هر تغییر و تحولی پُر کنند. به موازات ائتلاف‌های رنگارنگ و متعدد میان احزاب و سازمان‌های راست و بورژوایی، چه در مقیاس سراسری (ایران) و چه در مقیاس محلی (کردستان)، جریان راستِ انشعابی از حکا و کومه‌له نیز برای سهیم شدن در این معادلات و معاملات وسوسه کرده تا خود را در میان این گفتمان و بدیل‌سازی‌ها پیدا کنند و از قافله‌ی «حاکمیت احزاب در دوره‌ی گذار» جا نمانند. اگر احزاب بورژوا ـ ناسیونالیست در کردستان با تجمع در «مرکز همکاری»، خود را برای سهیم‌شدن در آینده‌ی قدرت سیاسی آماده می‌سازند، گرایش راستِ منشعب نیز با طرح سیاستِ تلاش برای تأمین توافق سیاسی میان احزاب برای «پروسه‌ی گذار از جمهوری اسلامی»، عملاً خود را در چارچوب آلترناتیو جریانات ناسیونالیستی در کردستان تعریف می‌کند. از آنجا که «حاکمیت احزاب» از مقبولیت اجتماعی در میان اکثریت مردم کارگر و زحمتکش ایران و کردستان برخوردار نیست، احزاب راست و بورژوایی در سطح سراسری در «شورای مدیریت گذار» مجتمع شده‌اند و استراتژی‌ آنها مبتنی بر «نقشه‌راه گذار از جمهوری اسلامی» طراحی شده است. هم‌زمان احزاب بورژوا ناسیونالیست در کردستان نیز، در همسویی با این استراتژی، تشکیل جبهه‌ی کردستانی و همکاری‌های استراتژیک میان احزاب را بدیل کرده‌اند تا در شرایط «گذار» از جمهوری اسلامی، این احزاب «اداره‌ی مشترک کردستان در دوره‌ی بحرانی و بی‌ثباتی» را به دست بگیرند. در ادامه‌ی همین سیاست و استراتژی‌ها، جریان راست و انشعابی از کومه‌له و حزب نیز توافق احزاب بر سر جزئیات حاکمیت احزاب برای «پروسه‌ی گذار از جمهوری اسلامی» را عَلَم کرده‌اند.

گرایش راست، با اینکه هرازگاهی از دیالوگ و همکاری میان نیروهای چپ و سوسیالیستی سخن می‌رانند، اما در پراتیک‌شان شکل‌گیری هر گونه همکاری میان جریانات چپ و کمونیستی را در نطفه برهم می‌زند. برای اثبات این مسئله، کافی است نگاهی بیفکنیم به سنگ‌اندازی و به‌هم‌زدن نشست و همکاری میان نیروهای چپ و کمونیست در کردستان؛ و نیز ادعای آشکار و صریحِ رفیق ابراهیم علیزاده مبنی بر اینکه «نیروهای چپ در کردستان وجود خارجی ندارند»، «بنابراین خودمان دنبال این نخود سیاه که این سازمان‌ها را متشکل کنیم نرویم». و نیز عمق و گستره‌ی چپ‌ستیزی، برون‌ریزی علنی و آشکارِ حجم عظیمی از نفرت‌پراکنی و کینه‌توزی علیه نیروهای چپ و کمونیست در میان رهبری و بدنه‌ی گرایش راست انشعابی در رسانه‌های اجتماعی (که این تنها نوک کوه یخ عظیمی است که دامنه‌ی آن در جلسات و نشست‌های داخلی خود را به‌روشنی آشکار می‌سازد)، همه‌وهمه جهت‌گیری‌های پایه‌ای و استراتژیک این جریان را برملا می‌سازد.

منابع:

(۱). حامد سعیدی (۲۰۲۱). سرشت‌نشان‌های نئولیبرالیسم در ایران. https://wp.me/p2GDHh-4GA

(2). سهراب بهداد و فرهاد نعمانی (۱۳۸۶). طبقه و کار در ایران. ترجمه‌ی محمود متحد. تهران: آگاه.

برگرفته از نشریه جهان امروز (شماره ۴۶۳) نشریه سیاسی حزب کمونیست ایران

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate