زبان آموزشی اجباری، سیاستی ناسیونال- فاشیستی است!

(در حاشیه دفاع علی جوادی از سرکوب زبانی)

نظام سرمایه داری در کنار تبعیض طبقاتی که رکن آن است، انواع دیگری از ستمها و تبعیض ها را مدام تولید و بازتولید میکند که برای در انقیاد نگه داشتن کل جامعه به آنها نیاز دارد.ستم ملی، ستم و تبعیض علیه اقلیتهایی که داغ قومیت و ملیت بر پیشانیشان کوبیده میشود، یکی از شاخصترین این ستمها و تبعیضهاست و سرکوب زبانی هم یک وجه مهم ستم ملی است. تبعیض و سرکوب زبانی در تاریخ سیاسی ایران توسط رضاخان به طور سیستماتیک شروع شد، توسط محمد رضا شاه ادامه یافت و در جمهوری اسلامی هم همچنان  ادامه دارد. برسمیت شناختن روشن و بی اما و اگر حق “آموزش به زبان مادری” یک گام مهم برای پایان دادن به ستم ملی و تامین برابری انسانهاست. همراه با حیات خود حکومت اسلامی باید به این تبعیض و ستم هم برای همیشه نقطه پایان گذاشت. 

حزب کمونیست کارگری به مناسبت روز جهانی زبان مادری بیانیه ای تحت عنوان “ آموزش به زبان مادری یک حق جهانشمول است” منتشر کرد که در آناعلام میکند: “شرط لازم برای برپایی جامعه ای آزاد و برابر، رفع همه تبعیض ها و از جمله رفع تبعیض زبانی است. رفع تبعیض زبانی در خدمت رشد وتعالی همه احاد جامعه، رشد خلاقیت ها، نزدیک شدن مردم به یکدیگر و در نتیجه بلوغ  و شکوفایی انسانیت است.”

این بیانیه از یکطرف صدای حق طلبی و مایه خوشحالی میلیونها شهروند غیر فارس زبان ایران، مخصوصا میلیونها کودکی که نسل اندر نسل از آموزش به زبان مادریشان محروم شده اند و از طرف دیگر منشاء و مایه نگرانی جریانات ناسیونال-فاشیسم ایرانی-شیعی چه در اپوزیسیون چه در حکومت است. 

علی جوادی در مقاله ای تحت عنوان “آموزش به زبان مادری یكی از اركان فدرالیزه كردن جامعه است”،در پوشش نقد بیانیه حزب بعد از کلی تناقض گویی و آشفته فکری و آسمان و ریسمان بافتن بالاخره آنجا که دو کلمه سر راست میگوید عملا از کنار ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی سر در آورده است. در پایین به گوشه هایی از “نقد” ایشان خواهیم پرداخت. 

تبعیض و سرکوب زبانی یک وجه مهم از ناسیونال-فاشیسم ایرانی!

سیاستهای ناسیونال- فاشیستی رضا شاه ابعاد متنوعی داشت. اما یک وجه مهم آن سیاستها تحمیل زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و اجباری آموزشی و اداری در سراسر کشور بود. این اقدام یک وجه مهم سیاست ناسیونال-فاشیستی”یک ملت، یک کشور، یک فرهنگ و یک زبان” بود که قرار بود اقتدار استبدادی حکومت مرکزی را در سراسر کشور تثبیت کند. رضا شاه ستم زبانی را حتی تا آنچنان ابعاد بیرحمانه ای پیش برد که مردم در مناطقی مثل آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان و سایر نقاط ایران برای مثال حق نداشتند حتی خارج از محیط آموزشی به زبان خودشان به فعالیتهای ساده هنری و ادبی و فرهنگی بپردازند.

ابزارهای اعمال این سیاست فاشیستی هم شبیه اهدافش بود. برای مثال، در آذربایجان مسئولیت تحمیل زبان رسمی اجباری یعنی فارسی به لشگر شمال غرب محول شد. تحمیل این سیاست حتی با جریمه پولی بر کودکان مدارس ابتدایی و چوب زدن بر دستانشان پیش میرفت و تحقیر مدام در کوچه و خیابان و مدرسه به خاطر لهجه هم که رواج داشت. این تحقیر آنچنان شنیع بود که برای مثال محسنی رئیس فرهنگ آذربایجان ابایی نداشت بگوید: “هر کس ترکی حرف میزند، افسار الاغ به سر او بزنید و او را به آخور ببندید”! عین همین رفتار در کردستان و خوزستان و بلوچستان و مناطق دیگر هم در جریان بود. 

از منظر ناسیونال – فاشیسم ایرانی-شیعی، زبان فارسی چسب هویتی “ملت” آریایی و شیعه ایرانی است؛ ضامن حفظ هویت ملی و آریایی و شیعی ایرانی و البته تمامیت ارضی است. بقیه هم اقوام غیوری هستند که مرزهای مقدس این قوم اصیل ایرانی را پاسداری میکنند.  واقعا جای تعجب است که چنین ارتجاع فاشیستی،  ارتجاع دیگری مثل انواع ناسیونالیستها قومی تولید نکند که به نام ملت و زبان تحت ستم بر هویت قومی باد میزنند”؟ ناسیونالیستهاییکه مساله شان زندگی و رفاه و حقوق “اقوم” تحت ستم نیست. مساله شان این است که با پرچم رفع ستم ملی و زبانی، برای طبقه سرمایه دار قوم خودشان سهم بزرگتری از چپاول و قدرت سیاسی جور کنند. کشمکش ناسیونالیسم قومی به نام ملت تحت ستم با ناسیونالیسم ایرانی محصول این وضعیت است. این کشمکش مضر به حال مبارزه متحد مردم ایران علیه جمهوری اسلامی و برپایی جامعه ای با حقوق شهروندی برابر است. تا زمانیکه ستم ملی و زبانی برپاست، این کشمکش ارتجاعی میدانی برای تحرک خواهد داشت و فقط با پایان دادن به نابرابری و ستم ملی و زبانی میتوان زیر پای این کشمکش و تحرک ارتجاعی را تماما خالی کرد. 

محرومیت از حق “آموزش به زبان مادری” یک ستم آشکار است!

لازم است یادآوری کنم که در کل این بحث موضوع مورد توجه و تاکید “آموزش به زبان مادری” است و نه “آموزش زبان مادری” که روشن است تفاوت اساسی دارند. “آموزش زبان مادری” یعنی اینکه مثلا در مدارس بلوچستان به لطف ناسیونالیسم حاکم یک ماده درسی برای چندساعت در هفته برای آموزش زبان مادری دانش آموزان این منطقه اختصاص داده شود. برعکس در “آموزش به زبان مادری” دانش آموز میتواند به همان زبان مادریش تاریخ و جغرافیا و درسهای دیگر را آموزش ببیند. زبان مادریش را آموزش نمی بیند بلکه به زبان مادریش آموزش می بیند و البته در کنارش زبان اصلی یعنی زبان انتخاب شده به عنوان زبان سراسری  را در سطحی یاد میگیرد که به آن زبان  تسلط داشته باشد و در صورتی که مایل باشد بتواند تحصیلات خود را به زبان سراسری ادامه بدهند. آموزش به زبان اصلی امری سراسری است اما در استانهائی که زبان مادری متفاوتی دارند دانش آموزان میتوانند به زبان مادری آموزش بینند. 

“آموزش زبان مادری” که البته فاشیسم رضاخانی حتی آن را هم ممنوع کرده بود، بیشتر یک ژست طلبکارانه از طرف ناسیونالیسم ایرانی است که لطف کرده اند مثلا به من ترک زبان اجازه داده اند هفته ای چند ساعت زبانی را که بلدم آموزش ببینم! 

برای دفاع از حق “آموزش به زبان مادری” قبل از هر چیز باید آن را به عنوان یک ستم و زیر پا گذاشتن یک حق انسانی و شهروندی پذیرفت و به عوارض و عواقب آن در زندگی انسانها مشخصا کودکان آشنا و معترض بود. کسانی که نمیتوانند این حقیقت ساده را درک کنند که ممنوعیت “آموزش به زبان مادری” یک ستم فکری، روحی، عاطفی، احساسی، آموزشی و اجتماعی مخصوصا – تاکید میکنم مخصوصا –  برای کودکان است، چرا اصولا باید به فکر رفع آن ستم باشند؟  نه تنها این بلکه چنین کسانی عملا در خدمت تداوم آن ستم خواهند بود. 

در کل نقد علی جوادی معلوم میشود که او فقدان این حق را یک ستم نمیداند. ظاهرا برای ایشان علی السویه است که هر سال میلیونها کودک را از آغوش خانواده و محیط بلافاصله زبان مادری مستقیما به محیطی پرتاب میکنند که در آن از اصلیترین امکان و ابزار شکوفایی و خلاقیت فکری و ارتباط احساسی و عاطفی محروم میشوند. 

لازم نیست شما حتما ترک زبان یا عرب زبان باشید که به صف مبارزه برای رفع این ستم وارد شوید.  همانطور که مردانی که در صف مبارزه برای رفع ستم بر زنان هستند خود مستقیما تحت ستم جنسیتی نیستند. همانطور که همه کسانی که در صف دفاع از حقوق رنگین کمانها وارد میشوند الزاما لازم نیست خودشان ستم بر رنگین کمانها را مستقیما تجربه کنند. برای شناختن عوارض گسترده روحی و احساسی و فکری ممنوعیت “آموزش به زبان مادری” در زندگی کودکان کوهی از تحقیقات علمی در دسترس است که با دقت تمام نشان میدهند که ستم زبانی چه عوارض وخیمی در قلمرو فکری و عاطفی کودک دارد. علی جوادی اگر مستقیما این ستم را تجربه نکرده است میتواند سری به اینترنت بزند و حداقل به یک شناخت ابتدایی هم شده دست یابد و متوجه شود که محرومیت از آموزش به زبان مادری چه عواقبی در زندگی کودکان دارد که آثارش فقط به دوران کودکی محدود نمیشود.

از هر ۱۰ دانش‌آموزی که به مدرسه نمی‌روند ۹ نفرشان مربوط به مناطقی هستند که در آنها زبان رسمی اجباری آموزشی مانع آموزش به زبان مادریشان میشود. از۱۱ میلیون کم‌سواد و حدود ۹ میلیون بی‌سواد، بیشترین آمار بی‌سوادی متعلق به استانهایی است که زبان آموزش زبان مادری نیست.در سال ۹۴، از ۱۷۰ هزار کودک که از تحصیل در مقطع ابتدایی بازمانده‌اند اکثریتشان از این مناطق است. همچنین کردستان، کرمانشاه و آذربایجان غربی به ترتیب استان‌های دارای بیشترین آمار ترک تحصیل دانش آموزان است. حتی در دوران سلطنت هم داریوش همایون در روزنامه آیندگان سال ۵۳ اعلام کرد که در سال ۵۰ هزار کودک مدرسه را  به خاطر مشکل زبان ترک میکنند.

اینها البته آمار بیروحی هستند که به عنوان عدد و رقم احساسی را بر نمی انگیزند. معنای اجتماعی این اعداد و ارقام زمانی احساس میشود که به آنها پوست و گوشت بدهید و این ارقام را به عنوان کودکانی مجسم کنید که بعد نوجوان و جوان و مادر و پدری میشوند که جایی در حیات اقتصادی و اجتماعی جامعه ندارند و برای همیشه در فقر و تحقیر و محرومیت بسر میبرند.  

جدا از این عواقب اجتماعی، تا آنجا که به روان کودک مربوط است، تحقیقات روانشناسانه نشان میدهند که محرومیت از آموزش به زبان مادری موجب بروز پدیده‌ای به نام “سکوت انتخابی” میشود. کودک به خاطر ناتوانی از مراوده فکری و احساسی در کلاس درس ابتدایی ناگزیر سکوت را “انتخاب” میکند. نوعی خود سانسوری سیستماتیک و مداوم و البته “انتخابی” که منجر به عوارض فیزیکی در کارکرد مغز و عصب کودک میشود که رهایی از آن مستلزم روان درمانی همراه با درمان فیزیکی است. در فرصتی دیگر باید به ابعاد گسترده ممنوعیت آموزش به زبان مادری مفصلتر پرداخت.  

“آموزش به زبان مادری یكی از اركان فدرالیزه كرده جامعه است”!

این تیتر اصلی نوشته ایشان است. ادعا میکند “آموزش به زبان مادری” به فدرالیسم قومی دامن میزند. 

این ادعا پوچ است. برعکس، این ناسیونالیسم ایرانی غالب با انواع ستم و تبعیض ملی از جمله ستم  زبانی است که زمینه تحرک به فدرالیسم قومی میدهد.  تحمیل یک زبان اجباری و ممنوعیت “آموزش به زبان مادری” است که اتفاقا میدان فراهم میکند که جریانات قوم پرست با تقسیم جامعه ۸۵ میلیونی بر اساس هویتهای قومی و تداوم بخشیدن به تمایزات و تفرقه ها و جداییها میان مردم بر اساس انتسابشان به قومیتهای مختلف با ژست دفاع از حقوق این اقوام تحرک پیدا کنند. فدرالیسم قومی واکنش ارتجاعی در مقابل ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی است. ارتجاع در مقابل ارتجاع است. ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی، با شعار “یک ملت، یک کشور، یک دولت، یک فرهنگ و یک زبان” دارد کل یک جامعه ۸۵ میلیونی را با هویت قومی “پارسی” تعریف میکند که زبان “پارسی” هم باید زبان رسمی اجباریشان باشد. در مقابل، فدرالیسم قومی هم با ابزار هویتهای قومی به سراغ  مردم تحت ستم میرود.

جامعه ای که در آن ستم ملی نباشد، ستم زبانی نباشد، مردم به خاطر فرهنگ و زبانشان تحقیر نشوند، حقوق شهروندیشان از جمله در زمینه زبان آموزش به رسمیت شناخته شود و خودشان را شهروندان آزاد و برابر آن جامعه احساس کنند، نمیتواند جای مناسبی برای عرض اندام تحرکی قومپرستانه باشد. 

یک بام و دو هوا!

علی جوادی از “اعتبار” زبانهای رایج کشور دفاع میکند تا عملا “حق آموزش به زبان مادری” را انکار کند. “اعتبار زبانهای رایج” در مقابل”حق آموزش به زبان مادری”! معامله منصفانه ای نیست؟ در جامعه مورد نظر ایشان به اقلیتهای زبانی اجازه داده خواهد شد که “بتواند به زبان مادری در بیمارستان و اداره جات تكلم كند. بتواند به زبان مادری در دادگاه حضور پیدا كند. بتواند به زبان مادری روزنامه و نشریه و برنامه رادیویی و تلویزیونی و هر شكل دیگری از ارتباط جمعی داشته باشد و یا از آن بهره مند شود”. 

این سطح از “حق” تکلم به زبان مادری مساله ای نیست و جامعه را هم “فدرالیزه” نمی کند به شرطی که حق “آموزش به زبان مادری” – خط قرمز ناسیونالیسم عظمت طلب – دیگر به این لیست اضافه نشود. معلوم نیست چرا آن همه فعالیت به زبان مادری جامعه را فدرالیزه نمیکند اما این یکی فورا شبح فدرالیزه کردن جامعه را روی سرها میچرخاند! با چه منطقی میتوان از حق صحبت به زبان مادری در بیمارستان دفاع کرد و درعین حال وقتی پای حق آموزش به زبان مادری مطرح میشود سر از موضع کلاسیک ناسیونالیسم عظمت طلب ایران در آورد؟ بگذریم از اینکه گذر اهالی به بیمارستان گاها میافتد و اما کودکان سالهای سال کل روزشان را در مدرسه میگذرانند.

جالب است که تعرض ناسیونالیسم عظمت طلب به حق “آموزش به زبان مادری” آنچنان سقف توقعات علی جوادی را پایین آورده است که مثلا به یک روستایی بیسواد اجازه داده خواهد شد که وقتی کودک بیمارش را به بیمارستان رسانده است به ترکی یا بلوچی یا عربی تکلم کند. واقعا شما از این همه حاتم بخشی زبانی اشک شوق بر چشمانتان جاری نمیشود که علیرغم فشارهای روحی بر فرزند در دبستان حداقل بر مادر یا پدر اجازه مراوده به زبان خودشان در بیمارستان داده میشود؟! 

نه خیر جایی برای اشک شوق نیست. اینجا ما با یک تناقض گویی در زمینه حق استفاده از زبان مادری مواجه هستیم و پاسخ این تناقض را باید از منتقد آشفته فکر بیانیه حزب پرسید که ظاهرا از حول حلیم نقد بیانیه در دیگ ناسیونالیسم عظمت طلب شیرجه رفته است. واقعیت این است که هر دو اینها – تکلم در بیمارستان یا اداره و “آموزش به زبان مادری” – حقوق طبیعی انسانهاست. مشکل این است که در بهترین حالت علی جوادی با ذهنیت کلیشه ای و در نتیجه مغشوش در باره این موضوع قادر نیست این حقیقت را درک کند و عملا به جنبه های مختلف ستم زبانی یک بام و دو هوا برخورد میکند!

مولفه هایی در توجیه زبان رسمی اجباری آموزشی! 

علی جوادی فاکتورهایی را برای “تعیین زبان آموزشی و اداری جامعه” (منظور همان زبان اصلی آموزشی و اداری) بر میشمارد. دوتا از آن فاکتورها اینها هستند که بنا بر این فاکتورها آن زبان نقش زبان آموزشی اجباری را ایفا خواهد کرد:

۱- “بیشترین قابلیت كلامی و لغوی برای بیان احساسات و عواطف و گستردگی در بیان جنبه های مختلف زندگی اعم از فردی و اجتماعی، عاطفی و هنری تا فرهنگی و علمی”

۳- “بیشترین امکان مرادوه اجتماعی در سطح بین المللی”

ظاهرا اگر کسانی این فاکتورها را در یکی از زبانهای رایج کشور تشخیص دهند و آنرا به عنوان زبان اداری و اموزشی اصلی (از نظر علی جوادی اجباری) تعیین کنند و عملا امکان انتخاب و آموزش به زبانهای مادری را از مردم سلب کنند مشکل حل است. شبح فدرالیزه شدن از بالای سر جامعه کنار میرود؛ همه میتوانند به لطف “قابلیت کلامی و لغوی” آن زبان تعیین شده  “احساسات و عواطفشان” را بیان کنند، امکان خلاقیت هنری و فرهنگی داشته باشند، حتی از نظر علمی هم مشکل رفع میشود و بالاخره همه میتوانند برای مراوده اجتماعی در سطح بین المللی آماده شوند!

اگر علی جوادی کمی فاصله بگیرد و یک بار دیگر به معیارهای پیشنهادیش برای انتخاب زبان اصلی اداری و آموزشی نگاه کند و در ادعاهایش صادق و پیگیر باشد قاعدتا باید به این نتیجه برسد که هیچکدام از زبانهای رایج در کشور را نباید به عنوان زبان سراسری آموزشی و اداری انتخاب کرد. 

اولا، آیا واقعا زبانهای رایج در ایران از نقطه نظر این ویژگیها فرق دارند؟ مثلا “قابلیت کلامی و لغوی” فارسی برای بیان احساسات و زندگی فرهنگی و مهمتر از همه علمی خیلی فرق دارد مثلا با ترکی یا عربی یا کردی یا سایر زبانهای رایج؟ تا آنجا که به پیشرفتهای علمی جهان مربوط است فارسی چه گلی بر سر مردم ایران میتواند بزند که مثلا زبانهای رایج دیگر نمیتوانند؟ از نقطه نظر علمی هم که روشن است زبان انگلیسی بر همه زبانهای رایج در کشور برتری دارد.   

ثانیا، روشن است که زبان مادری یک دانش آموز برای آن کس “بیشترین قابلیت کلامی و لغوی برای بیان احساسات و عواطف” دارد. روشن ست که شما با زبانی میتوانید احساساتتان را خوب بیان کنید که با آن زبان زندگی کرده باشید، تجربیات عاطفی و احساسیتان از همان کودکی در قالب آن زبان شکل گرفته و بیان شده است و به این معنا به آن زبان مسلط هستید. شما با زبانی میتوانید رابطه احساسی با محیط اجتماعی برقرار کنید که مستقیما به آن زبان فکر میکنید و احساستان را درعین حال با زبانتان فکر میکنید و با همان زبان منعکس میکنید. برای یک کودک بلوچ زبان، زبان مادریش بیشترین قابلیت کلامی و لغوی جهت فکر کردن  و بیان احساسات و عواطفش دارد. همچنانکه برای همه کودکان دیگر زبان مادریشان و یا زبانی که به آن مسلط هستند دربرگیرنده چنین قابلیتی است.  

تصور کنید چه بلایی سر بیان احساس یک انسان میاید وقتی آن انسان اول احساس کند، بعد احساسش را به زبان خودش در ذهن خودش به بیان تبدیل کند بعد تازه برای ابراز اجتماعی آن احساس، آن را از زبان خودش به زبان دوم  ترجمه کند و منتقل کند. اینجا یک گسست جدی میان احساس و بیان احساس رخ میدهد. این گسست، تجربه تلخ و رنج آور و مدام همه کودکانی است که از آموزش به زبان مادریشان محروم میشوند.اغلب مهاجران و پناهجویان در بخش مهمی از زندگیشان در کشورهای میزبان مدام از چنین گسستی رنج میبرند. 

“ممنوعیت زبان رسمی اجباری” و حق “آموزش به زبان مادری”!

اولین جمله بند مربوط به زبان در برنامه حزب این است: “ممنوعیت زبان رسمی اجباری”.

آیا معنای دیگر این جمله این نیست که تحمیل زبان رسمی اجباری برای آموزش باید ممنوع شود؟ معنایش این نیست که حق “آموزش به زبان مادری” باید برسمیت شناخته شود؟ نمیتوان هم طرفدار ممنوعیت زبان رسمی اجباری بود و هم طرفدار آموزش به زبان رسمی اجباری. علی جوادی این جمله بسیار روشن برنامه را تماما کنار میگذارد و از تحمیل یک زبان آموزشی اجباری برای همه مستقل از اینکه زبان مادریشان چه باشد دفاع میکند. 

تصور کنید دولتی در ایران سرکار آمده است که برای پایان دادن به تبعیض و ستم زبانی اعلام کرده است “زبان رسمی اجباری ممنوع است” ولی در عین حال همین دولت هم اعلام کرده است کودکانی که زبان مادریشان بلوچی یا عربی است باید فقط به زبان فارسی آموزش ببینند! این کودکان واقعا حق ندارند فکر کنند که این دولت دستشان انداخته است؟ این کودکان حق ندارند به ریش مقامات چنین دولتی بخندند؟ 

علی جوادی در پوشش نقد بیانیه حزب کمونیست کارگری تلاش دارد تا به این موضع رضاخانی برای تحمیل زبان سراسری اجباری در قلمرو آموزش جامه معقول و و دلسوزانه و آینده نگرانه بپوشاند. ایشان انگشت تعجب بر دهان حیران مانده است که چطور مثلا میتوان در جهان سیستم آموزش بر اساس “۵ تا ۱۰ هزار زبان زنده” راه انداخت! در ایران که “نزدیك به ده زبان در جامعه تكلم میشود” چه اتفاقی میافتد؟! حیرت زده است که “آموزشی كه به بسیاری زبان های مهجور مادری صورت میگیرد نسخه ای برای عقب ماندگی و انزوای علمی و آموزشی از جهان معاصر و تحولات آن” نمیشود؟!

اولا معلوم نیست چرا باید به “بسیاری زبانهای  مهجور” دنیا آموزش راه انداخت. مطمئن باشید که حتی یک پدر و مادر تا مغز استخوان ناسیونالیست هم راضی نمیشود کودکش را به مدرسه ای بفرستد که در آن به یکی از “زبانهای مهجور” فیزیک و شیمی و ریاضیات عالی آموزش ببیند چه برسد به نوجوانی که ۲۴ ساعته با جهان مدرن وصل است و البته خودش امکان انتخاب دارد که به چه زبانی تحصیل کند. در جهان واقعی چنین اتفاقی نمی افتد و در نتیجه این آویزان شدن “دانشمندانه” به “زبانهای مهجور” و این دلسوزی پدرمابانه  در باره “انزوای علمی و آموزشی از جهان معاصر” فقط گرد و خاکی است که پشت آن تحمیل یک زبان رسمی اجباری برای آموزش و زیر پا گذاشتن حق “آموزش به زبان مادری” مشروع ومحق جلوه کند. 

درایران آیا کردی و ترکی و عربی و بلوچی که زبان مادری چند ده میلیون انسان هستند زبانهای مهجور محسوب میشوند؟ آیا فارسی هم در مقایسه با زبانی مثل انگلیسی که برتری و کارآیی خود را در سطوح عالی تر علمی نسبت به فارسی نمیتوان رد کرد، زبان مهجوری محسوب نمی شود و با همین این استدلال نباید کودکان را از آموزش به همه این زبانها از جمله زبان فارسی هم محروم کرد؟!

مساله به سادگی این است که در ایران مهم نیست کدام زبان به عنوان “زبان آموزشی اصلی” – که برای علی جوادی همان زبان رسمی اجباری سراسری برای اموزش است – انتخاب شود. هر کدام – برای مثال فارسی یا ترکی یا کردی یا بلوچی  یا هر زبان دیگری – انتخاب شود، بخودی خود کمکی به رفع عقب ماندن از پیشرفتهای علمی و آموزشی جهان معاصر نمیکند. لازم نیست زبانشناس بود تا فهمید که این زبانها که اتفاقا بخشا زبان مادری جمعیت وسیعی در ایران هستند و اتفاقا همه شان در بیشتر از یک کشور تکلم میشوند، از قلمرو پیشرفتهای علمی جهان دورند. هیچکدام برای مثال ظرفیت علمی متفاوتی از دیگری ندارد. واقعیت این است که انگیسی پیشرفته ترین زبان علم و تکنولوژی در جهان معاصر است. وقتی بالاترین درصد مقالات علمی جهان به این زبان است، دیگر مهم نیست که شما به کردی آموزش می بینید یا به فارسی یا هر زبان رایج دیگری در ایران. از این نقطه نظر هم انتخاب یکی از زبانهای رایج آموزش در سراسر کشور مشکلی را حل نمیکند و دلیل بی پایه ای برای مخالفت با حق “آموزش به زبان مادری” است.  

تعریفی جدید از آپارتاید!

ادعا میشود که آموزش به زبان مادری “طرحی برای بخش بخش كردن مردم جامعه بر حسب هویت قومی و زبانی است. نوعی جدا سازی و آپارتاید در سیستم آموزشی است.”

با این ادعا چشمانمان به کشف معنایی جدید و من درآوردی از آپارتاید روشن میشود که بر طبق آن همینکه کودکان حق “آموزش به زبان مادری” را دارند که متفاوت از زبان آموزشی کودکان در یک منطقه دیگر است نشانی از جداسازی و اعمال آپارتاید زبانی است. 

در حالیکه جداسازی بخشی و وجهی از آپارتاید است اما هر جداسازی آپارتاید نیست. یک رکن مهم اپارتاید برتری بخشی از آن جداشدگان بر بخش دیگر است. پایمال کردن حقوق بخشی از این جداشدگان توسط بخش دیگر یا به نام بخش دیگر است. آپارتاید نژادی فقط جدا کردن سیاهان از سفیدها نیست. آپارتاید نژادی هم جداسازی سیاهان از سفیدهاست و هم اینکه سفیدها بر سیاهانی که جدا شده اند برتری دارند؛ نژاد برتر در مقابل سیاهان هستند؛ سیاهان جدا شده از حقوق برابر برخوردار نیستند؛ از ورود به مکانها و اتوبوسهای معینی ممنوع میشوند؛ حق ورود به شغلهای معینی ندارند و کلا از حقوق شهروندی محروم هستند. آپارتاید جنسیتی در ایران جمهوری اسلامی هم دقیقا همینطور است. علاو بر اینکه جدا کردن زنان از مردان به خودی خود یک وجه مهم از آپارتاید جنسیتی است، این آپارتاید جنسیتی با برتری مردان بر زنان و انکار آشکار حتی ابتدایی ترین حقوق شهروندی زنان تکمیل میشود و مضمونی شنیعتر و ضدانسانی تر به خود میگیرد.  

علی جوادی در حقیقت برای توجیه تز ناسیونالیستی زبان رسمی اجباری و مخالفت با حق آموزش به زبان مادری ناگزیر شده است حتی معنای آپارتاید را وارونه کند. در چهارچوب کشف جدید معنای آپارتاید، وقتی کودکان از همان اول زندگی اجتماعی- آموزشی مورد تبعیض قرار میگیرند، از حق تحصیل به زبان مادری محروم میشوند، در شرایط تحقیر و تبعیض دائمی و تعرض به رشد فکری و ابراز وجود عاطفی قرار میگیرند هیچ آپارتایدی اعمال نشده است! چرا؟ چون زبان آموزشی اجباری یکسان بر همه مدارس حاکم است. بزعم ایشان، وقتی همان کودکان از حق آموزش به زبان مادری برخوردار میشوند  و در عین حال یک زبان آموزشی سراسری هم در کشور هست که مردم آنرا قبلا انتخاب کرده اند و همه این دانش آموزان آن را یاد میگیرند و در عین حق آموزش به زبان مادری امکان آموزش به زبان سراسری را هم پیدا میکنند، این دیگر آپارتاید در سیستم آموزشی است. بزعم این نگرش وارونه آپارتاید زبانی زمانی است که به آن کودکان حق داده بشود به همان زبان خودشان آموزش ببینند. در این کشف جدید، معیار آپارتاید برابری درانتخاب زبان آموزشی است و نه نابرابری در این انتخاب. برخورداری از یک حق است نه محرومیت از آن حق. با این منطق وارونه میتوان  به حق “آموزش به زبان مادری” تعرض کرد و حتی طلبکار هم شد. 

یک لحظه تصور کنید کسی سر بر روی زمین گذاشته و پاهایش در هواست. جای شگفتی نیست که چنین فردی آدمهای ایستاده مقابل خودش را کله پا ببیند. این اتفاقی است که در این مورد رخ داده است. باید البته بر چنین وضعیتی تاسف خورد. 

تهران بزرگ چه میشود؟!

“تصور اینكه در تهران بزرگ كه ساكنین آن به زبانهای فارسی، آذری، كردی، عربی و لری و … تكلم میكنند و متناسب با آن باید مدارس جداگانه برای هر بخش از مردم ایجاد كرد، واقعا دردناك است. تصور اینكه كودكانی كه در یك محله بزرگ میشوند، بر حسب زبان مادری شان به مدارس متفاوت در عنفوان كودكی ارسال شوند، یك كابوس است. حق نیست. تراژدی است. چنین مدارسی زمینی مناسب برای رشد و نمو ناسیونالیسم و عقاید كور و ضد هویت عام و جهانشمول انسانی است. طرحی برای تقسیم جامعه به اقلیتهای متفاوت و حفظ این تفاوتهای كاذب و پوشالی ناسیونالیستی است.”

این پاراگراف مهمی در نوشته علی جوادی است. اگر حق “آموزش به زبان مادری” برسمیت شناخته شود می بینید تهران به چه وضعی میافتد! آیا این صحنه دل هر آدم رئوفی را بدرد نمی آورد و باعث نمیشود که  به ممنوعیت رضاخانی آموزش به زبان مادری کمی احساس سمپاتی کند؟ 

این هم روشی است. در تهران کربلا درست میشود. در این صحرای کربلا، انسانها آنهم “در عنفوان کودکی” از کنار همبازیهایشان در محل به مدرسه هایی با زبانهای مختلف “ارسال” میشوند، در آن مدارس به “ناسیونالیسم” مبتلا میشوند و از “هویت عام و جهانشمول انسانی” شان تهی میشوند و دیگر نه به عنوان کودکان همبازی بلکه قومپرستانی متنفر از هم ظاهر میشوند. 

این به صحرای کربلا زدن را نباید جدی گرفت. اینجا ما دربهترین حالت با کاریکاتوری از حق “آموزش به زبان مادری”مواجه هستیم که به آن لباس تراژدی پوشانده شده است. کاریکاتوری با روپوش تراژدی.

وقتی کسی مجبور میشود با ظاهر چپ برای ایدئولوژی راست ناسیونالیسم ایرانی و آپارتاید زبانیش توجیهات احساسی و عاطفی دست و پا کند چاره ای جز این ندارد.آویزان شدن به “تراژدی در تهران بزرگ” قرار است جایگزین خلاء استدلال شود وبی اعتنایی به تراژدی در یک مقیاس تاریخی و اجتماعی در زندگی کودکان و کرنش در مقابل تعرض ناسیونالیسم عظمت طلب به زندگی کودکان را موجه جلوه دهد! 

اگر دولتی آموزش به زبان مادری را به عنوان حق برسمیت بشناسد معنایش این نیست که مثلا هر کوچه  تهران هشت مدرسه به هشت زبان دایر میشود و کودکان یک محله در هشت مدرسه به زبانهای مختلف پخش میشوند ولابد کتابهایشان را ول میکنند و به جایش با پرچم قومی به خانه و محلشان برمیگردند و حتی دیگر زبان همدیگر را نمی فهمند! 

اولا، کودکی که در تهران متولد شده و یا در تهران بزرگ شده است، لابد زبان متداولتر در تهران که فارسی است را بلد است و احتمالا ترجیح میدهد که به همان زبان هم درس بخواند. مساله این است که کودک به زبانی تحصیل کند که به آن مسلط است و با آن به خوبی فکر میکند و احساساتش را بیان میکند. چنین زبانی معمولا زبان مادری است که کودک به آن مسلط است. اما آموزش به زبان مادری یک حق زبانی به خاطر رابطه خونی فرزند با مادر نیست.به خاطر تسلط کودک به آن زبان است. اگر کودک به زبانی که با آن بزرگ شده است مسلط باشد آنگاه همان زبان جای زبان مادریش را در قلمرو آموزش میگیرد. برای مثال، کودکی که پدرش فارس زبان است، مادرش عرب زبان، خودش در ترکیه متولد شده، اما در نیویورک بزرگ شده است، به کدام زبان مسلط است؟ قاعدتا به زبان انگلیسی. در این صورت زبان مناسب آموزش برای آن کودک انگلیسی است که به آن مسلط است والزاما زبان مادریش هم نیست. زبان مادری اگر برای یک ناسیونالیست قومی هویت است، برای مخالف آپارتاید زبانی و مدافع حق آموزش به زبان مادری ابزار و امکان رشد و شکوفایی کودک است. 

ثانیا، فرض کنیم واقعا در تهران برای مثال سه بخش جمعیت کودکان به سه زبان مادری خودشان مسلط هستند  و با توجه به حق آموزش به زبان مادری حق دارند از امکانات آموزشی به همان زبان برخوردار باشند. در این صورت چه ایرادی دارد دولت امکان آموزش به هر سه زبان را در اختیار جامعه قرار دهد که حق و امکان انتخاب برای آموزش به هرکدام از این زبانها وجود داشته باشد؟ ممکن است در عمل انتخاب اهالی تهران به خاطر متداولتر بودن یک زبان و آشنایی همه کودکان به آن زبان یک زبان آموزشی را برای همه انتخاب کنند. اما مساله تماما بر سر این است که حق و امکان آموزش به زبانهای مختلف و امکان انتخاب فراهم شود.

برنامه حزب در این مورد بسیار روشن است. هم زبان رسمی اجباری را ممنوع اعلام میکند. هم آموزش یک زبان سراسری، امکان آموزش به آن زبان سراسری در همه محیطهای آموزشی در سراسر کشور را در دستور میگذارد و هم امکان “آموزش به زبان مادری” را فراهم میکند. به این ترتیب، اگر در جامعه یک زبان به عنوان زبان سراسری آموزشی و اداری انتخاب شود، آنگاه آموختن آن زبان در مدارس الزامی میشود در صورتی و بشرطی که امکان و شرایط “آموزش به زبانهای مادری” هم فراهم شود. یعنی در همه استانها همه زبان سراسری را آموزش می بینند و امکان آموزش به آن زبان را دارند و در عین حال حق دارند و میتوانند و شرایط  و امکانات فرام شده است که به زبان مادریشان تحصیل کنند. 

البته ناسیونالیستهای حکومتی و غیر حکومتی ممکن است فورا باد در غبغب بیاندازند که بودجه از کجا تامین میشود؟ جوابش روشن است. فقط با یک گوشه کوچک هزینه های میلیاردی تولید موشک و اتم و طلاکاری امامزاده ها و غیره که تماما تعطیل خواهد شد میتوان به هزار و یک زبان برنامه و کتاب و امکانات آموزشی فراهم کرد.

و بالاخره، این زبان و تنوع زبانی و حق آموزش به زبان مادری نیست که در “عنفوان کودکی” ذهن کودکان را  از “هویت عام و جهانشمول انسانی” تهی میکند و قوم پرستشان میکند. میتوان در کشور ۱۰ زبان رسمی آموزشی داشت و با همان ده زبان فرهنگ و ایده های انسانی را ترویج کرد. برعکس میتوان یک زبان رسمی اجباری داشت و با آن یک زبان کودکان را از هویت انسانیشان تهی کرد. مهم این است که فلسفه و هدف آموزش با آن زبانها و یا با آن یک زبان چیست؟ مهم این است که فلسفه و هدف آموزش در جامعه چیست. 

برنامه حزب برای رفع ستم ملی و زبانی!

برنامه حزب در باره رفع ستم زبانی روشن است. روشن است که برنامه طرح و نقشه عملی با تمام جزئیاتش در باره زبان مادری و سیستم آموزشی نیست. برنامه جهت اصلی را روشن کرده است که مرکز ثقل آن رفع ستم ملی و مشخصا ستم زبانی است. 

تاکیدات اصلی این بخش برنامه اینها هستند که در کنار هم و باهم معنا میدهند: ممنوعيت زبان رسمى اجبارى؛ تعیین یک زبان از زبانهای رایج به عنوان زبان اداری و آموزشی اصلی؛ تامین امکانات لازم برای متکلمین به سایر زبانها در زمینه های زندگی سیاسی و اجتماعی و آموزشی، آموزش زبان انگليسى با هدف تبديل گام به گام آن به يک زبان آموزشى و ادارى متداول در کشور از سنين پائين در مدارس و بالاخره تغییر الفبای رسمی زبان فارسی طی یک برنامه سنجیده به الفبای لاتین. 

“ممنوعیت زبان رسمی اجباری” یعنی چه؟ یعنی اینکه هیچ شاهی و هیچ ولی فقیهی حق ندارد یک زبان را به عنوان زبان رسمی اجباری اعلام کند. هیچ حکومت اسلامی و غیر اسلامی حق ندارد به نام امت و ملت و سرزمین و تمامیت ارضی و  فرهنگ و تاریخ باستانی و غیره مردم را از آموزش  و خلاقیتهای فرهنگی و ادبی و هنری به زبان مادری محروم کند. سر مردم را با ماده ای مثل ماده ۱۵ قانون اساسیش شیره بمالد که مردم “حق آموزش زبان مادری” دارند ولی “حق آموزش به زبان مادری” را هرگز. به همین روشنی و به همین صراحت. 

یک زبان رایج به عنوان زبان اداری و آموزشی  اصلی چطور؟ آیا معنایش این نیست که فقط یک زبان زبان آموزشی سراسری خواهد بود؟ روشن است که نمیتوان هم زبان رسمی اجباری را ممنوع کرد و هم زبانی را به عنوان زبان رسمی سراسری آموزشی اصلی اجباری کرد. اما میتوان برای مناطق مختلف براساس زبانهای رایج و متدوال در همان مناطق حق و امکان آموزش به آن زبانها را فراهم کرد. کاری که در خیلی از کشورهای جهان همین الان عملی میشود. اگر در آذربایجان زبان رایج و متداول ترکی است، در آن منطقه هم زبان آموزشی و اداری انتخاب شده در سراسر کشور را یاد میگیرند و امکان آموزش به آن زبان را دارند و هم دانش آموزان مخصوصا در سالهای ابتدایی حق و امکان و شرایط “آموزش به زبان مادری” را دارند. 

در اینصورت بر سر مراوده و ارتباط سراسری مردم با همدیگر چه میاید؟ بر سر قرار گرفتن در متن و مسیر پیشرفتهای علم و تکنولوژی و کلا جهان پیشرفته چه میاید؟ 

تحقیقات علمی گسترده ای در دسترس است که نشان میدهند کودکان در شش سال اول تحصیل ظرفیت بالایی برای آموختن چند زبان در سطح بالایی دارند. همین تحقیقات نشان میدهند مخصوصا کودکانی که زبان آموزشی شش سال اولشان زبان مادری است ظرفیت و آمادگی حتی بیشتری برای آموزش زبانهای دیگر دارند. بی دلیل نیست که جوانان سوئدی انگلیسی را در سطح یک انگلیسی زبان صحبت میکنند. با توجه به این، یک لحظه تصور کنید که زبان آموزشی در بخشهای مختلف کشور زبان رایج و متدوال در همان منطقه ها است. در عین حال در همه این مناطق از همان سطوح ابتدایی یکی از زبانهای رایج در کشور که مناسب این هدف انتخاب شده است به عنوان زبان آموزشی سراسری انتخاب شده است. در کنار این، زبان انگلیسی هم از همان مقاطع ابتدایی آموزش داده میشود. همه اینها در برنامه حزب پیش بینی شده است. آیا روشن نیست که کودکانی که در چنین سیستم آموزشی تربیت میشوند، پیش از ورود به دانشگاه به یک زبان سراسری در کل کشور و زبان سوم بین المللی یعنی انگلیسی در سطحی مسلط شده اند که در مقاطع لازم خیلی از مواد درسی را میتوانند با زبانی غیر از زبان مادری و مشخصا انگلیسی آموزش ببینند؟ 

این تصویر فقط یک آرزو نیست. همین الان در خیلی از کشورها سیستم آموزشی به همین صورت سازمان داده میشود. در برخی از کشورها کودکان و جوانان گاه با سه زبان آشنایی کامل دارند و به هر سه زبان میتوانند تحصیل کنند که نتیجه سیاست زبانی در آن کشورهاست. سیاستی که از همان اول به جای زبان رسمی سراسری اجباری، امکان و شرایط آموختن و آموزش به زبان مادری و سراسری و بین المللی را فراهم کرده اند.  در کنار این تجربیات است که علی جوادی، باتعابیر کج و معوج  از مساله زبان در جامعه و تصاویر کاریکاتوری – تراژیک از عواقب حق آموزش به زبان مادری در ایران و البته در پوشش نقد بیانیه حزب در باره زبان مادری در برابر ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی کرنش میکند. انصافا باید گفت که ناسیونالیسم ایرانی در این زمینه پخته تر و روشن ترحرف میزند. دلیلش هم روشن است. اولا، ناسیونالیسم ایرانی در این زمینه هم سابقه دارتر است و کوهی از ادبیات ارتجاعی علیه حق آموزش به زبان مادری دارد و ثانیا، ناسیونالسم فارس و ایرانی نیازی ندارد با پز چپ از گرایش و نگرش راستشش حمایت کند. نیاز ندارد با پز دفاع از حقوق جهانشمول انسانی از پایمال کردن این حقوق و آپارتاید زبانی در ایران دفاع کند. آشفته فکری علی جوادی در دفاع از موضع ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی در قبال حق “آموزش به زبان مادری” به این خاطر است که میخواهد از یک سیاست ارتجاعی و ناسیونالیستی و راست به نام چپ دفاع کند! *** پایان

 

محسن ابراهیمی 

ebrahimi1971@gmail.com

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate