یاد و خاطراتی از “احسن ناهید”

یاد و خاطراتی از “احسن ناهید”

اولین ‌بار اواسط تابستان سال ۱۳۵۶ بود که در خانه خاله اش (حمیرا خانم ) در سنندج ملاقاتشکردم با ما دست داد و ضمن اظهار خوشحالی عذرخواهی کرد که خیلی خسته است و باید دوشبگیرد پسرخاله اش که از دوستان صمیمی و همکلاسی من بود (کیو ) برایمان گفت که احسندانشجوی مهندسی دانشگاه پلی تکنیک در تهران است و تابستان ها را در شرکتی متعلق بهخویشاوندان مان به کار مشغول است و برای استراحت و سر زدن هر دو هفته یکبار پنج شنبه و جمعهپیش ما می آید و دوباره پائیز به تهران بر می گردد و مشغول درس در دانشگاه می شود .

بعد از حمام برگشت و با آن نگاه نافذ و جدی در عین حال مهربان و صمیمی یک به یک همه ما رابرانداز کرد و بعد از کار در شرکت و جاده سازی بین بانه به سردشت و کارگران فصلی و زندگیپر مشقت آنان ، عطوفت و مهربانی و مهمان نوازیشان گفت و اینکه چند ساعت از آنها دور شده دلتنگشان شده است و خوشحال از عمق دوستی و رفاقتی که با آنها برقرار کرده بود گفت ، و با لذت شوخی ها و حرف های آنان را که شاید برایش تازگی داشت تعریف کرد . با اینکه چندین سال از ما بزرگتر بود و ما با احترام خاصی با او برخورد می کردیم اما شخصیت دوست داشتنی و جذاب او وبازگو کردن تجربیات محیط دانشگاه ، مباحث سیاسی و روشنفکری ، دستگیری و فضای امنیتی و اتحاد و مبارزه در آینده جنبش و در دانشگاه همه این موارد برای ما که هنوز محصل دبیرستان بودیم و در این زمینهها تجربه ای نداشتیم جذاب و شنیدنی بود و خیلی زود با او صمیمی شدیم بطوری که تا ساعاتی از نصف شب با علاقه ای خاصپای صحبت هایش می نشستیم و گاه گاهی هم هر یک از ما سوالاتی مطرح می کردیم او در نهایتدرایت و مهربانی جواب می داد . چنان رابطه اش با ما صمیمی شد که نوار های کاست سرودهایکوردی را که از کارگران محیط کار دریافت کرده بود و همچنین سرودها و شعر خوانی آن زمانسازمانش ، جزوه و اعلامیه ها

سازمان چریک های فدایی خلق را با تعریف و توضیح موارد امنیتی و اعتماد بسیار بالا با ما تقسیمکرد و ما هر بار در اطاق کوچک و با صفای کیومرث به شنیدن و خواندن نوشته ها و با احساسی بسیار ساده و زیبا از آنها استفاده می کردیم و البته خودمان را سروگردنی مهمتر و مسئول تر از دیگران می دانستیم و حتی کلمات رمز و حرکاتی با اشاره صورت برای خود درست کرده بودیم کهاین حس و خوشحالی متفاوت با دیگران را عمیق تر کنیم

در طی پائیز و زمستان گاه گاهی به تهران و خانه احسن زنگ می زدیم و از حال و احوالش جویا میشدیم و او‌ را در جمع چند نفرمان را بعنوان خاصی خطاب می کردیم .

سال ۵۷ با اوج گیری اعتراضات عمومی در سراسر ایران و به چالش کشیدن رژیم سلطنتی ما هم درتمام اعتراضات کوچک و بزرگ با تمام توان و نیروی جوانیم جذب فضای حاکم بر جامعه شده بودیمدر ضمن نیروها و افراد زیاد دیگری پیدا شده بودند که تاحت تآثیر اعمال و رفتار و نظراتشان قرار می گرفتیم ، احساسات و هیجانی آن سن غیر قابل کنترل بود و خبر نداشتیم که در آن بالا دزدانخود رفیق قافله اند بود.

امروز و بعد از چهل و یکسال دوسال در مورد روزهای می نویسم که هنوز جامعه و مردم ایران توسطجانیان حکومت اسلامی اشغال و اکثریت مردم توسط حکومت جهل مصادره روانی شده اند ودستگیری و شکنجه و اعدام معترضان و مخالفان این رژیم همچنان ادامه دارد و جامعه در یک بنبست تاریخی بسر می برد و جنبش و حرکتی در کار نیست و هر آنجه موجود است تقلای قشرهایمختلف و در اعتراض به خواست‌ و مطالبات صنفی در چا چوب همین رژیم جنایتکار است و تکصداهایی هم که شنیده می شود همچون گذشته بشدت سرکوب می گردد کشتار و اعدام مخالفان وسرنگونی طلبان همچنان ادامه دارد ۱۵ شهریور سال ۱۳۵۷ در تهران در خانه پسر عمویم “خالد ” که یکی از دلسوزترین و متعهد ترین مبارزان و انقلابیون راه رهایی انسانیت از قید و بند و نابرابریهای اجتماعی است و تمام زندگی و جوانی و مقعیت خود را وقف کمک به مبارزان کرد و خانه اش درتهران تا سالها پناهگاه انسانهای سیاسی بود و با کمک های بیدریغ خود جان بسیارانی را ازدستگیری و مرگ چه در دوران پهلوی و چه در دوران هیولاهای اسلامی نجات داد و با هم و در کنارهم دورانهای فعالیت مخفی ، و زندان و شکنجه را تاب آوردیم و خوشبختانه هم اکنون او نیز در یککشور اروپایی زندگی می کند ،

در آن روزهای پر خروش هر روز به تظاهرات می رفتیم در ۱۶ شهریور تظاهرات میلیونی در میدان ( شهیاد / آزادی کنون) به اتمام رسید و شعارهای آن تظاهرات را بیاد دارم و در آخر کار هم وعده ۱۷شهریور تجمع در بهارستان و میدان ژاله تهران را سر می دادند

روز جمعه ۱۷ شهریور با احسن تماس گرفتم و قرار بر این شد به خانه آنها در تهران پارس بروم

آن روز حکومت اعلام حکومت نظامی نمود و همچنین از همان ساعات اولیه بامداد کشتارتظاهرکنندگان آغاز شده بود با اتوبوس به هر طریقی که بود خود را به خانه احسن رساندم و بااستقبال مادر دلسوز و مهربان منیرخانم و زنده یاد شهریار قرار گرفتم بعد از گفتگو و خوردن نهار واستراحتی در حالی که همچنان صدای تیر اندازی و فریاد دود از همه جا در تهران بلند بود تصمیمبه برگشتن به خانه خالد گرفتم که با تعارف و اسرار آنها و در نهایت احسن و شهریار برادر کوچکتراو من را تا خیابان گرکان همراهی کردند که البته احسن همچنان در اتوبوسهای مختلفی که عوضمی کردیم اعلامیه و اطلاعیه های سازمان چریکهای فدایی را در میان مردم پخش و توضیح می کرد وبا شهامتی بی نظیر و بدونه ترس از چنین روز پرحادثه و حکومت نظامی و خیل نیروهای گاردشاهنشاهی و دیگر مآموران مآموریت خود را انجام می داد ، من را همراهی کردند تا خانه پسرعمویم و بعد از کمی استراحت و گفتگو با هم دست دادیم و آنها رفتند

اولین روزهای بعد از پیروزی قیام و ود همان شرایط در خیابان تاج امتداد بلوار شهر سازمانجریکهای فدایی دفتری باز کرده بود و زنده یاد “بهروز سلیمانی” یکی از کهنه مبارزان و کادرهایسازمان مسئولیت رهبری این شهر را بعهده داشت جوانان بسیاری از طبقه متوسط در آنجا روزانهتجمع میکردند و چند تن از نسئولین این سازمان از جمله بهروز سلیمانی تقریبآ هر روز سخنرانی و بهپرسش جوانان و دیگر مخاطبین جواب می داد در یکی از این روزهای ماه بهمن به آنجا رفتم و سراغاحسن را گرفتم که من ا به اطاقی هدایت کردند که احسن در آن به چندین نفر آموزش اسلحه و باآنان به بحث و گفتگو می پرداخت با دیدن من و دو نفر دیگر که همراه من بودن بسیار خوشحال شدو ما را نشاند و شروع به صحبت کردن کرد و دست آخر هم بخاطر حجم بسیار بالایی از کارها ومسئولیت های پیش آمده در آن شرایط عذرخواهی کرد و دوباره ما را دعوت به یادگیری و آموزشانواع اسلحه هایی کرد که در حیطه آشنایی خود داشت.

یکی دو هفته بعد بعنوان سخنگوی این سازمان در سالن هنرستان صنعتی که نماینده همه گرایشاتسیاسی و گروه ها سخنرانی داشتند احسن هم صحبت کرد و البته همراه دو نفر و هر سه نفر مسلحبودند، در آنجا هم گو و گفتگوی کوتاهی داشتیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم و این آخرین دیدار مابود . من در آنزمان به سمت و سوی سیاسی جمع و هوادران کو مه له گرایش پیدا کرده بودم و دردفتر آنها در خیابان ششم بهمن “جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب ” در رفت و آمد بودم

سال ۵۸ از راه رسید و وضعیت و موضوعات سیاسی همچنان در کردستان در تب و تاب و اوج خودبود رژیم اسلامی این ننگ بشریت و انسانیت با تمام قوا شروع به قلع و قم مخالفان کرده بود درکردستان هر حزب و سازمانی دفتر و نیروهای خود را مسلح کرده بودند و اولین نوروز خونین سنندج بوقوع پیوست و در نهم فروردین ۵۸ نیز ۹ تن از بهترین فرزندان انقلابی مردم سنندج در مآموریتیانسانی و برای کمک رسانی به مبارزاتی که درترکمن صحرا براه افتاده بود جانسپردند که ضربه ایسنگین و غیر قابل جبران بر پیکر جنبش آزادیخواهی مردم شهر بود

که شرح آن را بارها بصورت صوتی و تصویری و نوشتاری در همه جا توسط دیگران در دسترسعموم قرار گرفته قابل دسترس است. همچنین تابستان ۵۸ و راهپیمایی تاریخی «سنندج به مریوان » نقش و جایگاه دیگر انقلابیون نامدار از جمله کاک فواد مصطفی سلطانی که برجسته بود . تغیر وتحولات آنچنان سریع و فشرده اتفاق می افتاد که برای نوشتن تاریخ آن دوران نیازمند یک هیئتتحقیق و بی طرف دارد .

حسرتا که اکثر اتفاقهای تاریخی در ماه های مرداد و شهریور اتفاق افتاده است و پنجم شهریورسال ۵۸ روزی است.

که خلخالی در مقام یکی از جلادان رژیم تازه بدوران رسیده به کردستان آمد و در سرتاسر کردستانشروع به اعدام دسته جمعی مبارزان کورد نمود، در اولین دستور ضد انسانی خود حکم تیرباران ۱۱تن را در ۵ شهریور ۱۳۵۸ صادر کرد که در فرودگاه سنندج به اجرا در آمد و احسن ناهید که پیشترزخمی و پا در گچ روی بلانکارد قرار گرفته بود و یکی دیگر از مبارزان بنام ناصر سلیمی با دستزخمی. همراه شهریار برادرش و ۹ تن دیگر از انسانهای پاک و فداکار جزء تیرباران شده ها بودند.

خبر كوتاه بود ، اما همه جهانیان فهمیدند. اعدامشان كردند.آن روزها برای من آسمان شهریور آن‌قدربی‌ستاره شده‌ بود که در دل سرد و سیاهی ناتمامش، هر روز خود را گم می‌كردم.

با این جنایت حکومت هیولاهای اسلام در کردستان اعلام موجودیت کردند که تا کنون هم ادامه دارد وبعد از آن به هر عنوان و بهانه ای و تا امروز همچنان کوردستان و سراسر ایران کشتارگاه اینجانیان شده است .

آن روز خبر اعدام را در تلویزیون پخش کردند مسلم بود که برای ترس و وحشت انداختن در میان مردمو به تسلیم کشاندن آنها بود اگر بخواهیم در یک جمله اسلام را تعریف کنیم یعنی ترس و ایجادوحشت کردن و این تبلیغات هم در راستای همین تعریف بود ،مردم زیادی سراسیمه بهمسجدملاویسی که جنازه احسن و شهریار در آنجا گذاشته بودند هجوم آوردند در سردخانه گچپای او را با اره بریدند و در کفن پیچیدن و در تابوتهایی قرار دادند ، رو به گورستان تایله در سنندجبه راه افتادیم ،تعداد شرکت کنندگان هم بسیار بیشتر شده بود در بازگشت در خانه آنها معلوم شدکه طی ملاقاتی کوتاه مادر احسن و شهریار «منیر خانم »توانسته بود قبل از اعدام او را کوتاهملاقات کند و احسن با درد و حالی بسیار بد تنها اظهار ناراحتی کرده بود که شهریار بی گناه استو بخاطر من و همراه با من دستگیر شده است بلکه کاری برایش انجام دهید که آزاد شود ( شرحماجرای دستگیری و بازداشتگاه آنها را رفیق عزیزی ( جمیل نوره ) به تفسیر به قلم کشیده است کهخود نیز همراه آنها بوده و از این جنایت جان سالم بدربرده بود در کتابی تحت عنوان ( یک شاهدزنده برای ثبت در تاریخ) بطور کامل ماجرا این واقعه را نوشته است…

به امید اینکه کوشندگان و تلاشگرانی پیدا شوند و نگذارند نام و شخصیت و خاطرات انسانهای خوبو قابل ستایش و مبارزی که از جان و هستی خود گذشتند و توسط رژیم سرتاپا جنایت اسلامی اعدام یا به شیوه های دیگر کشته شده اند به فراموشی سپرده شود .

یاد و خاطره همه کسانی که در راه آرمانهای انسانی خود رنج و شکنجه کشیدند و جان عزیزشانتوسط جلادان ستانده شد گرامی و ماندگار تاریخ باد

یاد و نام احسن و احسن ها و شهریارها و ناصر سلیمی ها و همه مادران دلسوخته زنده و ماندگار تاریخ باد .

م شکیب

سوم ژانویه ۲۰۲۱ میلادی

۱۴ دیسال ۱۳۹۹شمسی


Google Translate