پاسخی به راست و چپ و داستانی از جنس داستان

جمشید عبدی
April 28, 2019

پاسخی به راست و چپ و داستانی از جنس داستان

خشک مغزی منشأٔ خود فریبی است و در حکومت نقش بسیار بزرگی دارد و عبارت از این است که اوضاع و احوال را بر مبنای تصورات ثابت و پیش ساخته ارزیابی کنیم و علائم و قرائن مخالف را نادیده بگیریم یا مردود بشماریم و به پیروی از ارزوهای خود عمل کنیم و واقعیت‌ها را گردن ننهیم.

"باربارا تاکمن"

شکل گیری یک "ما" ی انتزاعی صرفا سرپوش گذاشتن روی تفاوت هاست و هیچ کمکی به درک مشترک و به رسمیت شناختن دیگری نمی کند. اما استفاده از دیسکورس مبهم در نوشته ها نه تنها نقد را نمایان نمی کند، که صرفا در خدمت استفاده در راستای منافع شخصی کاربرد پیدا می کند. اگر تفاوت وجود دارد، چرا به رسمیت شناخته نشود. چرا حق وجود نیابد. بایستی قبول کنیم که افراد حتی حق ناحق بودن را هم دارند. تفاوت در دیدگاهای مشخص سیاسی و نظری، برای هر حزب و جریانی یک فرصت است. اما هنگامی که این بحث ها شخصی سازی می شود، دیگر گم شدن جای هدف کلی و منفعت فردی است. رفیق پویا محمدی در نوشته اخیرشان تمام زورش را زده تا ثابت کند که راست و چپ چه اندازه واقعی است. رفیق پویا، بله راست و چپ هست، به قول شما نماینده چپ رفیق صلاح و نماینده راست رفیق جمال است. بسیار خب، حال از دقیقه اثباتی بیرون آمدیم و من نیز چون شما به این راست و چپ باور دارم. حتی بیشتر از شما، چون من معتقدم این شکل گیری راست و چپ از جانب این دو تن و دیگر دنباله روانشان، ناشی از عدم توانایی این رفقا و نبود اراده تغییر در بطنِ جامعه است. ساده تر نتیجه 40 سال شکست و ناکارآمدی این افراد است. مشکل در بدفهمیِ استراتژی از جانب این دوتن نیست، مشکل از تزلزل و تردید است. عصاره جاودان موقعیت این افراد در دنباله رویِ سرسپرده گان در بطنِ فسادِ اقتدارطلبانه این متد های تفکر است، که نمی توانند، خود را مگر در مقابل یک نفی روبرو، تعیین کنند.  تفکر این افراد به شدت بازتابی  است و تا خود را در مقابل دیگری قرار ندهند، علت وجودی خود را درنمی یابند و نه دیگری برای شناخت، بل دیگری چون خصم نابودگر. این محتواهای انتزاعی به شیره و علت وجودی این افراد تبدیل شده است. هر کدام از رفقای دو طرف بحث با توسل به ادعاهای جزیی خود، حکا و کومه له را دارایی خود می دانند، خود را مدعی دفاع از آن میدانند، و هر دو به یک اندازه در این بخش از گفته هایشان مدافع حقی هستند که در واقع هیچ ربطی به این اراده های جزیی آنان ندارد. این اختلافات ریشه ای تر از این افراده، وقتی رفقایی در انشعاب اول دنباله روانه می روند بدون اینکه علت رفتن خود را باندیشند و درونی کنند، در ادامه برمیگردد و باز برای برگشتن هم دلیلی از همان جنس دلیل انفصالشان دارند. معلومه که این خصلت رفت و برگشتی رو برای همیشه با خودشون همراه دارند.  این رفقا هر ده سال یک بار به این تعویض خون و بازسازماندهی نیازمندند. این بی تعینیِ محضِ این افراد، همیشه مستعد به وجود آوردن این جناح های حزبی است. اگر غیر از این بود غیر منطقی به نظر می رسید. این احساس زنده بودنی که بایست در عرصه انقلابی وجود داشته باشد، رفع تشنگی خود را از این طریق به دست می آورد. به کرات در سخن روزهای منتشر شده ما یک عبارت همچنان گفته می شود که ، " اسب ها در سربالایی همدیگر را گاز می گیرند"، این مبنای واقعی این بحث هاست. اگر این بحث رو از این رفقا بگیری علت وجودیشون رو کنار گذاشتی و در واقع وجودشون بی معنا میشه. ما باید این حق رو برای رفقامون به رسمیت بشناسیم. در واقع در سالهای پیاپی چپ ما، تنها فهمی که از مبارزه نظری داشته به همین شکل بوده، هر بار هم که انشعابی رخ میده به اندازه یک انقلاب، این رفقای ما را به وجد می آره.  تفکری از این دست توان عبور از فردیت خود به یک "ما"ی حزبی و تشکیلاتی را ندارد. وقتی اراده های شخصی، تمام الزامات عمل جمعی را کنار می زند، چه انتظاری می توان داشت که به عملِ مشترک وفادار ماند. دغدغه تفکرات نظری و اختلافات این رفقا بیشتر شبیه بازی یک کودک بی حوصله است که هر بار همه عروسک هاش رو از جعبه اش بیرون میاره و بایست منتظر بود که یه بچه دیگه اونا رو داخل جعبه بذاره. الان شک ندارم که تمام وجود رفقایی که در این دعواها شرکت دارند، سرشار از انرژی هایی شده که چون مجال بروز و جهت دهی مبارزه انقلابی پیدا نکرده، در این  "امرمهم" داره راهش رو پیدا می کنه. خیلی ساده و روان میشه درک کرد که مخصوصا رفقایی که از انشعاب اول این سرگرمی ها رو دنبال کردند، الان چه احساس اهمیتی برای خودشون دارن و چقدر خداشون رو شکر می کنند که فرصتی دیگر رخ داد تا نشان دهند هنوز توانایی به راه انداختن دوباره این تورنمنت مورد علاقشون رو دارند. اما موضوع تنها این نیست این مشکل یا مثل همیشه با یک انشعاب دیگه تموم میشه یا نمیشه. موضوع بسیار ریشه ای تر از این داستان همیشگیه. پرسش مهم اینه که چه اندازه جامعه ما این ظرفیت تکروی و خودسرانه گی در بطنش نهادینه شده. عدم توان درک متقابل و حتی تحمل، این نتیجه صد ها سال استبدادهای رنگی در ایرانه. حتی یک نگاه ساده به احزاب چپ واقعا موجود به ما نشان میده که این تناقضات تا چه پایه انضمامی شده. در بیشتر گفتگوها و سمینارهای چپ، چند نفر دور هم جمع میشن و در مورد کلیت جامعه ای نظر می دن که تنها بخش کوچکی از نمایندگان اون جامعه در این نشست ها حضور دارند. به طور مثال به بافت احزاب مارکسیستی ایران نگاه کنید، بیشتر اعضاش فقط از یک استان ایران، یعنی کردستان هستند و انوقت در ارتباط با چتر سراسری به گفتگو می شینن. اگر مخاطبی از بیرون نگاه کنه و از کشور ایران اطلاعی نداشته باشه، در گفتگو های چپ به این باور غلط میرسه که ایران بخش کوچکی از کردستانه و در واقع تمام استانهای اهواز و خوزستان و سیستان و اصفهان وکرمان و گیلان و.. هیچکدوم نه بیانیه ای در موردشون صادر میشه، نه سازمانی برای تشکل یابی در این مناطق از جانب احزاب کمونیستی تدارک دیده می شه، اما در عوض تا دلت بخواد در ارتباط با کردستان، بیانیه و اطلاعیه و غیره وجود داره.

این همون سبک انتقادیه که از انقلاب فرانسه می شد که، انقلابیون فرانسه متن حقوق بشری رو انتشار دادن که در تدوینش تنها فرانسوی ها شرکت داشتند، یعنی یک جزئیت که برای کلی که خودش بخشی از اونه، تعریفی ارائه میده که تنها در مورد خودش صادقه. اما چرا این همه شور و شوق رفقای ما در احزاب کارگری و مخصوصا حزب خود ما حکا، برای تحزب یابی در تمام گستره ایران صرف نمیشه. چرا ما نباید مثلا سازمان خوزستانی احزاب کارگری رو شاهد نباشیم، مگر ستم ملی در حق اعراب و آذرها و دیگر گروهای این جامعه به اندازه کردستان واقعیت نداره. اما پاسخ ساده تر از تحلیل های رفقای ماست، پاسخ اینه که همه دنبال راحت ترین راه و نه سیستماتیک ترین گزینه هستند.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com