انتظار و حسرت

“از شادی و الم
در بزم و رزم، خنده و ماتم، فراز و نشیب”احمد شاملو

در روزنامه ی محلی آگهی ای دیدم که به نظرم جالب آمد. سازمان معروفی در آلمان که در زمینه یِ مسائل اجتماعی سرمایه گذاری کرده و فعال است فرصتی در اختیار علاقه مندان به ادبیات می گذاشت تا هفته ای یک بار در حدود یک ساعت ونیم در کافه ای در یکی از خانه های سالمندان وابسته به این سازمان دور هم جمع شوند و خوانده ها و نوشته های خود را عرضه نمایند و نیز تجربیات و دانسته های خویش را با هم رد و بدل کنند. این جلسه نه محدودیت جنسی و نه سنی داشت و نیز از همه مهتر مجانی بود. نکته ی اخیربرایم مهم بود. در این شهر فعالیت های فرهنگی و اجتماعی زیاد اما هزینه سازند و با امکانت مالی من جور در نمی آیند. ادامه‌ی خواندن

چه روزگار غریبی ! از بوی بهار نارنج تا درخت سیب

چه روزگار غریبی !  از بوی بهار نارنج تا درخت سیب

از خواب برمی خیزد. پنجره را می گشاید و به باغچه نگاهی می اندازد. سبزی درختان درخشان و گوناگونی آن بسیار است. گلها شکفته و خندان، گویی به او صبح بخیر می گویند. نسیمی ملایم چهره اش را نوازش می دهد. پرندگان از بالندگی و پویائی طبیعت به وجد آمده و نغمه سرائی سرداده اند. هوا ملایم و آفتابی است. نفسی عمیق می‌کشد و لبخندی بر لبانش نقش می بندد. ادامه‌ی خواندن