چه روزگار غریبی ! از بوی بهار نارنج تا درخت سیب

چه روزگار غریبی !  از بوی بهار نارنج تا درخت سیب

از خواب برمی خیزد. پنجره را می گشاید و به باغچه نگاهی می اندازد. سبزی درختان درخشان و گوناگونی آن بسیار است. گلها شکفته و خندان، گویی به او صبح بخیر می گویند. نسیمی ملایم چهره اش را نوازش می دهد. پرندگان از بالندگی و پویائی طبیعت به وجد آمده و نغمه سرائی سرداده اند. هوا ملایم و آفتابی است. نفسی عمیق می‌کشد و لبخندی بر لبانش نقش می بندد.

به حرکات ورزشی معمول هر روزه اش می پردازد. دست وروئی تازه می‌کند و به پایین می رود. درِ تراس را می گشاید و میز را برای صبحانه آماده می سازد.

    همسرش از خرید بر می‌گردد؛ او همیشه سحرخیز بوده است. روز شنبه سوم ژوئن است. چهارم و پنجم مراکز اداری و اقتصادی تعطیل اند.

    به صبحانه می نشینند. چند جمله‌ای به روال معمول با هم رد و بدل می‌کنند و بعد ساکت می مانند؛ گویی بیش از این پروای حرف زدن ندارند؛ مبادا این عمل آرامش صبحگاهی را به هم بزند. هر دو به نحوی به این آرامش نیازمندند.

    کتابی بر می‌دارد و به صندلی لم می‌دهد ولی حال و هوای خواندن ندارد. پلک‌ها را برهم می نهد؛ نا گهان بوئی، گوئی بوی بهار نارنج مشامش را پر می‌کند و با این بو به دور دور ها ، به دور زمان ها اوج می گیرد. به خیابان‌هائی که در دو طرف آنها درختان نارنج کاشته‌ بودند و در فصل بهار بوی خوش آن‌ها شهر را در بر می گرفت، به نخلستان ها، به درختان لیمو در حیاط خانه، به سبزی هائی که پدرش در باغچۀ خانه کاشته بود، به سرای بزرگ خانه که مادرش هر روز قبل از برخاستن بچه ها از خواب آب و جارو زده بود، به بوی خوش آبگوشت، به طعم خوش ارده و خرما، به رطب های هسته گرفته و هل زده در قوطی های حلبی که عمه از ده برایشان می آورد، به طعم خوش لیموی تازه، به شربت آب لیمو در عطش تابستانها ، به بار هندوانه که پدر می‌خرید و به خانه می فرستاد، به بازی یک قل دو قل در پناه دالان خانه که در آن مهارت خاصی داشت ، به پشت‌بام خانه قدیمی، به  آسمان آبی پر ستاره، به رؤیاهای دوران بالندگی و…

 نیمه شب است؛ همه بر روی پشت‌بام  آرمیده اند. صدائی نا هنجار انگار که یک دسته کفتار زوزه کنان در خیابان ها به حرکت در آمده باشد، نزدیک می‌شود و همه را حیرت زده از خواب می پراند:

   „ چی شده؟»

   „ نمی دانم،  مثل این که عده‌ای زن و مرد در خیابان رو به این طرف زوزه کشان در حرکت هستند.“

   „ کوشکَکی ها هستند» کسی از پشت‌بام مقابل می گوید. «ساواک مجتهد آن‌ها را گرفته و زندانی کرده است؛ آن‌ها برای دادخواهی و کمک از مجتهد این محل، نیمه شب ّبه راه افتاده اند.“

   „ خوب، یک مفتخور کمتر» پدر غرولندکنان می‌گوید و دو باره به رختخواب می رود.

سال ۱۳۴۲بود. بله، سال ۱۳۴۲ و چشمانش را می گشاید و چشمش به درخت سیب که در    مقابلش قد کشیده می افتد. انگار که دیگر هیچ درخت و گلی آنجا نیست.

„ بگو ببینم با کلمه یِ سیب چه چیزی برایت تداعی می شود؟» سکوت را می شکند.

„ چه سؤالی اول صبحی می کنی؟» شوهرش به صدا در می‌آید و اضافه  می کند: „ خوب سیب

نماد مَحبت و سلامتی است .“

« منظورت میوه یِ ممنوعه آدم وحواست؟ در این رابطه سیب نماد عصیان و آگاهی است»

„ شاید نشانه یِ..» حرف او را قطع می‌کند و می گوید: „ منظورم سمبل نیست. شاید بهتر است بگویم … چه جریاناتی برایت یادآوری می شوند؟“

„ خوب منظورت اصول ریاضی فلسفه یِ طبیعی نیوتن است؟ او که مفهوم گرانش عمومی را مطرح کرد و با شرح و بیان قوانین در حرکت جسم ها، علم مکانیک کلاسیک را  پایه گذاری نمود؟»

„ بله این یک جریان مهم تاریخی در عرصه یِ دانش و تمدن بشری است. نام نیوتن با نام انقلاب علمی در اروپا پیوند خورده است»

„ و یکی از نمود های گرانش فرو افتادن سیب از درخت است.“

„  دقیقا. „ و اضافه می‌کند:  « ولی من به جریان مهم دیگری هم در رابطه با درخت سیب فکر می‌کنم که دگرگونی عظیمی در صحنه یِ سیاست جهانی بوجود آورد.“

„ منظورت چیست؟  “

„ پاریس ،نوفل لوشاتو، زیر درخت سیب…۱۳۵۷“

„ بله.  هنوز این سخنان در خاطرم مانده است: در منطق اینها آزادی یعنی به زندان کشیدن مخالفان ، سانسور مطبوعات و اداره دستگاههای تبلیغاتی. در این منطق ، تمدن و ترقی یعنی تبعیت تمام شریان های مملکت از فرهنگ و اقتصاد و ارتش و دستگاه های قانونگذاری و قضایی و اجرایی از یک مرکز واحد ! ما همه اینها را از بین خواهیم برد! ( سخنرانی برای گروهی از دانشجویان ایرانی در اروپا، نوفل لوشاتو ، ۸ آبان ۱۳۵۷ )

„ ولی ما او را نمی شناختیم و نمی‌دانستیم یا این که به راحتی فراموش کرده بودیم که قصدش چیست، کافی بو د که رساله ها و کتاب ها و نامه هایش را مرور می‌کردیم که سال ها قبل از انقلاب نوشته بود.“ :

„ بسم الله الرحمن الرحیم

حضور مبارک اعلیحضرت همایونی پس از اهدای تحیت و دعا، به طوری که در روزنامه‌ها منتشر است، دولت در انجمنهای ایالتی و ولایتی، «اسلام» را در رأی‌دهندگان و منتخبین شرط نکرده؛ و به زنها حق رای داده است؛ و این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است. بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود. الداعی: روح‌الله الموسوی»

«در ایران اسلامی علماء خودشان حکومت نخواهند کرد و فقط ناظر و هادی امور خواهند بود ! خود من نیز هیچ مقام رهبری نخواهم داشت و از همان ابتدا به حجره تدریس خود در قم برخواهم گشت ! ! ( مصاحبه با خبرگزاری رویتر ، نوفل لوشاتو ، ۵ آبان ۱۳۵۷ ) „

„ پدرم ، روحش شاد می‌گفت که: „همه یِ این‌ها کلک است. آخوندها مانند بَختَک(فرنجک) هستند. رهائی از دست ایشان عمر نوح می خواهد و صبر ایوب. چنان بسان فرنجک فرو گرفته مرا * که بود مردنم آسان و دم زدن دشوار «مختاری غزنوی».“

«در حکومت اسلامی رادیو، تلوزیون، و مطبوعات مطلقاً آزاد خواهند بود و دولت حق نظارت بر آنها را نخواهد داشت !!!!!! ( مصاحبه با روزنامه پیزا سره ، نوفل لوشاتو ، ۲ نوامبر ۱۹۷۸„

 شما زنده‌ها را در تابوت می‌کنید تا سخن نگویند

و مرده‌ها را از تابوت‌ها بیرون می‌آورید تا سخن گویند

جهان، تشنه‌ی معجزات شماست.

 رضا فرمند.“

دولت اسلامی ما یک دولت دموکراتیک به معنی واقعی خواهد بود. من در داخل این حکومت هیچ فعالیتی برای خودم نخواهم داشت ! ( مصاحبه با تلوزیون NBC ، نوفل لوشاتو ، ۱۱ نوامبر ۱۹۷۸) „

شما در دروغ همیشه از خود جلو می‌زنید

دروغ شما حرف ندارد؛ شرم ندارد

دروغ شما ناب و بی‌همتاست

جهان، تشنه‌ی دروغ شماست! رضا فرمند»

هر دو به فکر فرو رفتند.  دقایقی در سکوت گذشت. مرد سکوت را شکست:

«تو از دگرگونی بزرگ در سیاست جهانی حرف زدی . منظورت چیست؟»

«انقلاب ایران که رنگ اسلامی به خود گرفت آن هم از پایگاه های شیعه، یکی از فاکتور های دگرگونی سیاست جهانی  بود.»

« یا خود معلولی از این دگر گونی ها..»

 « رشد روز افزون تکنولوژی، مسأله یِ انرژی، منابع نفت در خاور میانه و معادن مواد خام در آسیا و آفریقا،  بحران های اقتصادی، خود کامگی دولت های وابسته به سرمایه داری و عدم نا رضایتی عمومی، آگاهی‌های نسبی ملت‌های تحت ستم نسبت به حقوق خود، رشد و نفوذ جریان های مبارز خلقی و…»

« همه یِ این عوامل، پیوسته امپریالیسم سرمایه داری را به تکاپو  می‌اندازد.»

« و  یکی از این تلاش ها، جنگ هشت ساله یِ ایران و عراق و سرکوب شدید نیروهای مترقی و مردمی به بهانه جنگ و طرح قدر قدرتی شیعه  است»

 « درست است. و در صحنه یِ بین المللی، جنگ خلیج، طرح نظم نوین جهانی از طرف بوش، حمله اول هوائی آمریکا و متحدانش به عراق، سقوط دولت جمهوری دموکراتیک آلمان، از هم پاشیدگی اتحاد جماهیر شوروی، جنگ بالکان و تکه تکه شدن یوگسلاوی»

«بله، در این رابطه، ایجاد بیشتر پایگاه های نظامی آمریکا در آسیا و اروپای شرقی، فروش روز افزون اسلحه و مهمات به ویژه به کشورهای خلیج، طرح خطر حمله یِ اتمی از طرف ایران شیعه مذهب و کره شمالی، تحریم های اقتصادی، پی ریزی ارتش مزدور نیابتی مجاهدین، طالبان و القاعده در افغانستان، پاکستان، عراق ، لیبی و سوریه، بهار عربی و منحرف کردن جنبش مردمی، سقوط قذافی، جنگ سوریه، جنایات دولت مخوف اسلامی داعش و نابودی آثار تمدن‌های هزاران ساله  »

 «و همه یِ این‌ها بهانه ای به دست می‌دهد برای دخالت آمریکا و کشور های عضو ناتو  و روسیه و نوچه های آنها  به بهانه ِ مبارزه با تروریسم در این کشورها. حمله یِ عربستان سعودی به عنوان نماینده دولتهای اسلامی سنی و متحدانش به یمن و خطر حمله به ایران و هم پاشیدگی و  ویرانی آن نمونه یِ بارز آن است. ….»

« و بعد مسأله یِ بغرنج پناهندگی و هجوم مردم آواره و همه چیز از دست داده یِ کشور های در حال به اصطلاح جنگ داخلی به  کشورهایِ دیگر ، کشورهای اروپائی و به وِیژه به آلمان  …»

«و در نتیجه به قول -یوسف صدیق(گیلراد):

« تراکم بیکاری، تورم اندوه، اپیدمی فقر
تزریق گرسنگی در رگ‌های زندگی‌
آزادی سکون، آقایی جنون !»

و دوباره سکوت سایه افکنده است. هر دو  در خود فرورفته اند. انگار که به کنکاش بیشتری در ذهن و خاطرات خویش مشغولند. 

 

دیگر از بوی بهار نارنج خبری نیست بلکه این درخت سیب است که در برابرشان استوار ایستاده و در حال بالندگیست. بالندگیش قانون طبیعی تغییر وتحول را نوید می‌دهد و  میوه اش خوردن میوه یِ ممنوعه را هر چند که روزگار به قول شاملو -روزگار غریبی- است. 

 

ظفردخت خواجه پور  ۱۳٫۰۶٫۱۹۱۷