ارزیابی از منشور مطالبات حداقلی بیست تشکل مستقل

از “منشور مطالبات حداقلی تشکل های مستقل صنفی و مدنی ایران” حمایت های قاطع، مشروط، و حملات از راست راست تا نقد از چپِ چپ صورت گرفته است. کاری به حملات از راست ندارم که انتظاری غیر ازاین نیست؛ خودم هم وارد بحث روی بند بندِ منشور یا نهادهای مبتکر آن و اشکالات چند و چونِ آن ها نمی شوم که البته ملاحظاتی بر آن ها دارم.  مکث من در این نوشته کوتاه، روی حمله به ” رفرمیسم ” این منشور و این اقدام، از سوی برخی چپ های خیلی “انقلابی رادیکال” است. به نظر می رسد این دوستان، ” تحلیل مشخص از شرائط مشخص” را مبنای نقد خود قرار نمی دهند و پاهایشان روی زمین نیست. از ایراد گیری آن ها چنین برمی آید که یا اصلاً چنین منشوری نمی بایست تهیه می شد، یا می بایست  رادیکال ترین مانیفست انقلاب سوسیالیستی برای همین امروز می بود تا مستحق نکوهش نباشد. در حقیقت گوئی این دوستان به تفاوتِ تهیه کنندگانِ صنفی – مدنی این منشور مطالبات حداقلی با یک حزب کمونیست و تفاوت منشور مطالبات حداقلی با برنامۀ حد اکثری یک حزب کمونیست و بخصوص به مختصات زمانی – مکانی این اقدام توجه ندارند.

” سی و سه بلانکیست از آنجهت کمونیست هستند که چون خودشان می خواهند از روی ایستگاه های بین راه بپرند… دیگر همه چیز رو به راه است و اگر همین روزها کار آغاز شود، – چیزی که به آن اطمینان دارند – … آنگاه پس فردا کمونیسم برقرار خواهد شد. بنا براین اگر همین امروز نتوانند این کار را انجام دهند، پس کمونیست نیستند! چه ساده لوحی کودکانه ایست که انسان ناشکیبائی خود را استدلال تئوریک جلوه دهد” ( انگلس- برنامۀ کموناردهای بلانکیست).

میزان رادیکالیسم در جنبش ها وابسته به عوامل چندی است از جمله میزان قطبی شدن جامعه؛ تفکیک صفوف – که با میزان آگاهی توده ای ( و نه فقط  روشنفکران و رهبران) بر منافع آنی و آتی خود مرتبط است -؛ قطبی شدن فضای سیاسی جامعه که در صف آرائی های احزاب سیاسی و نمایندگان و سخنگویان سیاسی اردوهای متقابل و متخاصم تجلی پیدا می کند؛ میزان سازمان یافتگی و قدرت عمل توده های آگاه… . در شرائط رکود سیاسی، دوغ و دوشاب قاطی هم اند و همچون جمعیت خیابان معلوم نیست که بر که ست  و چکاره است؛ اما در شرائط اعتلائی و توفانی، صف ها به تدریج شکل می گیرند و جامعه رفته رفته قطبی می شود. مبارزات طبقاتی و بر سر منافع و حقوق اقشار و لایه های اجتماعی که همواره در زیر جریان ارام ادامه داشته اند، آهسته آهسته رو می آیند و در سطح قطب بندی های سیاسی آشکار می شوند.

شاید توقع دوستان “رادیکال انقلابی” ما از آنجا ناشی می شود که انتظار دارند منشور، با آن ” رادیکالیسم” جنبش انقلابی خیابانی موسوم به ” زن زندگی آزادی” که پهلوانانی اسطوه ای چون حدیث نجفی مظهر آن شدند منطبق باشد. چنین توقعی ایرادی جدی دارد : جنبش مذکور، هرچند به لحاظ سیاسی رادیکال یعنی طالب بی چون و چرای سرنگونی جمهوری اسلامی بود، اما مطالبات اجتماعی را بجز مواردی حاشیه ای و حادثی، در شعار گنگ و مه آلود ” زن زندگی آزدی”، نامتعین و سربسته گذاشت و در این زمینه ابداً رادیکال  انقلابی عمل نکرد. کما این که حتا در جنبۀ زنانۀ جنبش نیز از سطح طغیان علیه حجاب اجباری و گشت ارشاد عمیق تر نرفت و هیچیک از مطالبات رادیکال فمینیستی را به میدان مبارزه نکشید. شعار نامتعین و مه آلود ” زن زندگی آزادی ” و شعار” آخوند باید گم بشه” و ” مرگ بر خامنه ای”  بعنوان سرلوحه های آن جنبش، سطح پائین بلوغ و فاصلۀ چشمگیر یک جنبش انقلابی ضد آخوندی با یک جنبش انقلاب اجتماعی با مطالبات روشن رادیکال را نشان می داد.  از اینرو توقع احتمالی آن که منشور کنونی می بایست با رادیکالیسم انقلابی جنبش زن زندگی ازادی منطبق می شد، ناشی از خطای ارزیابی از رادیکالیسم اجتماعی خود آن جنبش می توان باشد.

شکل قهرمانانۀ پارتیزانی جنبش نتوانست توده ها را – که لا اقل در مراحل اولیه – ظرفیت چنین شکلی از مبارزه را ندارند، به خیابان بکشاند. آن ها که سال ها با طرح مطالبات صنفی و مدنی شان در خیابان ها بودند، عقب کشیدند. بسیاری از همین چپ های “رادیکال انقلابی” که مدام به طبقه کارگر فراخوان اعتصاب می دادند، نفهمیدند چرا کارگران ناگهان به خیابان نمی ریزند و بساط رژیم و سرمایه داری را برنمی چینند! حالا هم انتظار دارند بعد از فرونشستن قیام، صنفی مدنی ها با منشور حداکثری رادیکال و انقلابی به میدان بیایند!

جنبش انقلابی در طول چهار یا پنج ماه، جامعه را که دست کم از دی ماه ۹۶ بین رژیم و مخالفان اش قاطعانه قطبی شده بود، در درون مخالفان رژیم هم به تدریج و تا حدودی ( به تدریج و فقط تا حدودی) قطبی کرد. شکلبندی و بروز این قطب بندی درون اپوزیسون های رژیم، به دلیل شرائط بس متفاوت در داخل و خارج کشور نمی توانست به یکسان باشد. در حالی که در خارج آزادی و امکان ارتباط گیری و تشکل و تجمع و تبلیغات هست، در داخل هیچیک از این ها موجود نیستند و قطب بندی ها نمی توانند به شکل صف بندی در آیند و مجال و امکان بروز آشکار پیدا کنند. اما مسئله قطبی شدن جامعه در داخل و خارج فقط  در این تفاوت های بود و نبود آزادی و امکانات نیست، موضوع فقط این نیست که فعالان جنبش در داخل دست و بال و زبان شان بسته است و در خارج  باز، مهم این است که نیروهای مخالف رژیم در داخل و خارج از یک سنخ نیستند. نیروهای خارج از ارگانیسم جامعه ایران منفصل اند و حمایتگر، داخلی ها اقشار و طبقات اجتماعی در آن محیط اند، ارگانیکِ آن جامعه اند. ما در خارج هر موقعیت اجتماعی و شغلی که داشته باشیم، تنها بمثابه مهاجر یا پناهنده در قبال داخل عمل می کنیم، اما آن هائی که در داخل اند، بمثابه قصاب و نانوا و سرباز و دانشجو و دلال اتوموبیل و مالک و مستاجر و خانه دار و بیکار و زن زیر فشار و معتاد و قاچاقچی ارز و سوختبر و زندانی و فعال ملی و کارگر و کارمند دولت و غیره و غیره.  قطبی شدن جامعه  و صف بندی های میان مخالفان رژیم در داخل، همچنان که نزدیکی و اتحاد  صفوف، بسیار پچیده تر و دشوارتر از قطب بندی سیاسی “سلطنت طلب” و  ” نه سلطنت طلب” در خارج از کشور و یا  کلیشۀ ” بورژوازی و پرولتاریا”ی مانیفست کمونیست است. مسئلۀ آن ها فقط جمهوری یا سلطنت و پرچم با شیر و خورشید یا بی شیر و خورشید نیست و تنها با استناد به دیده و شنیده شدن شعار “مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر” در برخی جاها نمی شود خیال خود را از قطبی شدن جامعه و جدا شدن صفوف انقلاب از ضد انقلاب راحت کرد و با عکس یک دیوارنویسی ” زن زندگی ازادی- نان کار اداره شورائی” نباید توهم پراکنی کرد که  گویا طبقه کارگر و زحمتکشان داخل، مرزهایشان را با بورژوازی و سلطنت طلبان مشخص و ترسیم کرده اند. گذشته از پیچیدگی های قطبی شدن و تشخیص و تفکیک صفوفِ دوست و دشمن در درون مخالفان رژیم در داخل ایران، حتا در طیف کارگران و زحمتکشان و مردمان تحت انواع ستم های جنسیتی و ملی و دینی و عقیدتی و غیره، نه آگاهی از منافع عمومی و مشترک شان آنچنان بالاست و نه پشتیبانی از منافع خاص همدیگر برایشان چندان معنی دارد،  و نه واقعیتِ غیر قابلِ انکار و کتمانِ سؤتفاهم ها، خرده حساب ها، رقابت ها، تنگ نظری ها در میان برخی شان اجازه می دهند که توقع داشته باشیم همگی به صِرف این که جوانانی از جان گذشته چند ماه در کام اژدها جنگیده و رکورد رادیکالیسم بی باکی را  به ثبت رسانده اند، رکورد رادیکالیسم انقلاب اجتماعی را – آن هم درست بعد از فروکش کردن جنبش –  با صدرو یک منشور رادیکال انقلابی که مو لای درز اش نرود به نمایش بگذارند!  این چیزی نیست جز هپروتی بودن.

حالا با این توضیحات بس فشرده و گذرا، اگر بخواهم نظر ام را در بارۀ اقدام این تشکل های صنفی و مدنی در چنین مختصات زمانی و مکانی، در این ” شرائط مشخص” بیان کنم، خود این اقدام، فی نفسه یک حرکت انقلابی است به دلائل زیر:

  • در زیر ساطور، دست هایشان را به سوی یکدیگر دراز کرده اند. این کار، هیچ کم از شهامت و خطر کردن رزمندگان خیابانی ندارد.
  • در حالی که در خارج از کشور صف بندی ها و قطب بندی هائی سیاسی به این یا آن شکل و محتوا صورت گرفته و می گیرد و در داخل کشور – با موانعی متعدد که اشاره کردم- به این صورت و آسانی میسر نیست- توانسته اند در داخل، یک صدای سوم، صدای یک مرزبندی با رژیم و آلترناتیو های ارتجاعی اش را بلند کنند؛ این که مِه  گیج کنندۀ ” زن زندگی آزادی” را کنار زده و از شعار ” آخوند باید گم بشه” عبور کرده و یک رشته مطالبات اثباتی را پرچم کرده اند، یک اقدام انقلابی است.
  • این که در برابر و در رّد دعوت رضا پهلوی به اتحاد با سلطنت طلبان و مسکوت گذاشتن اختلافات، اتحاد زحمتکشان و ستمدیدگان را مورد تاکید قرار داده و در راستایش قدم برداشته و بر حداقل اختلافات با غاراتگران و استثمارگران و دیکتاتورها و ستمگران،  بر ملیت ها و زنان و طبیعت و غیره انگشت گذاشته اند، در شرائط سیاسی ایران امروز  یک انقلاب است.
  • این که توانسته اند در جهت برآمد یک نطفۀ، یک جوانه یا حتا یک بذر رهبری و آلترناتیو یا دست کم صدای سومی مترقی از داخل کشور، از متن جامعه و از ” پائین” باشند – چیزی که چپ خارج از کشور مدام آرزویش را می کرد – یک انقلاب است.
  • خودشان تصریح کرده اند که این منشور، حد اقل مطالبات آن هاست. همین که – برخلاف ” انقلابیون رادیکال ” ما درک کرده اند که در جائی که تراکتور نیست زمین سنگلاخ را چگونه باید شخم زد و توانسته اند – بر خلاف انقلابیون رادیکال” – ضرورت همصدائی و همراهی بر سر حداقل ها را دریابند و به منشور تبدیل کنند، در شرائط غم انگیز طبقات و اقشار تحت سرکوب ایران،  یک انقلاب است.
  • این که گسل ها و تضادهای اساسی سیاسی اقتصادی و اجتماعی را، این که مطالبات زنان، کارگران، ملت های تحت ستم، و محیط زیست و بسیاری از حیاتی ترین زخم های مزمن اجتماعی از جمله در عرصۀ سیاسی را در پیوند با یکدیگر بعنوان یک مجموعۀ معضلات در منشور گنجانده اند ( هر اندازه هم که بی نقص و ایراد نباشد) یک انقلاب است.
  • این که به ملاحظۀ خردمندانۀ امنیتی از سرنگونی با کلام صریح نگفته ولی مطالباتی را روی میز گذاشته اند که در بقای جمهوری اسلامی برآوردنی نیستند  و نیز این که مجموعۀ مطالبات مطروحه بطور آشکاری طلب و ضرورت سرنگونی جمهوری اسلامی و بسیاری از نظامات ستم گستر دیگر  را در خود مستتر دارند – هرچند نه هنوز برقراری سوسیالیسم و محو مالکیت خصوصی را – یک گام همگام با و منطبق با جنبش  خیابانی سرنگونی خواهِ چند ماه گذشته است.
  • این که توانسته اند مطالبات نیروهای صنفی و مدنی ئی را که سال ها در خیابان بودند و با جنبش ” زن زندگی آزادی” به حاشیه رفتند، نه فقط از محاق در آورد، بلکه همه را یکجا و در اتحاد و اتصال با هم بر منشوری واحد بنویسد، این چیست در شرائط مشخص وانفسای ایران بجز یک انقلاب در فهم و مناسبات سرکوب شدگان و محرومین همسرنوشت؟

در نهایت بگویم که من آگاهم برخی از مطالبات حداقلی منشور، – طبق تعریف و صراحت خودشان- حد اقلی یعنی رفرمیستی است و نه رادیکال، اما من از آموزگار بزرگ انقلاب، لنین آموخته ام که در شرائطی، حرف هم عمل است و در شرائطی، رفرم هم نوعی انقلاب است.

می دانم که این منشور به خودی خود معادله نیرو را با رژیم و با اپوزیسیون راست و ارتجاعی برهم نمی زند و باید به نیروئی اجتماعی و میدانی تبدیل شود. ولی همین همصدائی و همگامی و همدستی گام ضروری اولیه ایست برای گام های بعدی .

اصلاحات و انتقادات ما بی شک لازم و مفید اند، ولی جنبش باید از درون  تخمیر شود و به بلوغ  برسد وخودش  را نقد و اصلاح  و تکمیل  کند.ـ

شهاب برهان

۶ اسفند ۱۴۰۱ – ۲۵ فوریه ۲۰۲۳

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate