ماهی تنها گفت: آدمی جانور غریبی ست بهر بهار شادی های از کف رفته اش را شماره می کند ودلش برای هفت سالگی ش تنگ می شود ودلش برای سکه های عید لک می زند شاعر شنید و چیزی نگفت از کوچه بوی شمشاد های جوان می آمد آن سوی تر یاس های نورسیده شیدایی می فروختندو رعنایی می ...
ادامه مطلب »