نگاه به یک بیانیه!

حمید قربانی
November 14, 2019

نگاه به یک بیانیه!

آزادی برای همگان، فقط زمانی است که دیگر از دمکراسی و دولت بطور کلی خبری نباشد! آزادی در جامعه طبقاتی، فقط میتواند تا حدود کم و بیش برای طبقه حاکم باشد و نه برای همۀ ابنای بشرِ زنده! یا توده های مردم  - ملت - که شامل همه طبقات*۱ داخل یک جامعه میشود، مگر در اذهان و گفته های کاسه لیسان، خرافه گویان و حیله گران! برای فریب کارگران و زحمتکشان!، پوششی برای پوشاندن دیکتاتوری سرمایه داران  و جنایاتشان درحق تولید کنندگان نعم مادی و خود محرومان و به طریق اولی در دیکتاتوری پرولتاریا نیز، اساسا، چنین است، یعنی آزادی برای طبقه کارگر و متحدینش و سرکوب طبقه سرمایه دار!  لازمه آن، به پیروزی رساندنِ انقلاب قهری کمونیستی طبقه پرولتارها در سطح جهانی است!

مطلب مندرج در آدرس زیر این نوشته، بیانیه ای است که از جانب - کارگران انقلابی متحد ایران، در رابطه با آزادی موقت کارگران  و فعالان کارگری از زندان های رژیم قاتل جمهوری اسلامی سرمایه داری ایران و در نقد نظرات سازمان های باصطلاح چپ و کمونیست و سوسیالیست، نوشته شده است.  این رفقا در نخست این آزاد شدن را تبریک گفته و آنرا  در مرحله نخست، ثمره مقاومت های این فعالین در زندان و بعد اعتراضات در بیرون می دانند.

دوم، در این نوشته، چنانکه از متن آن بر میآید،  رفقا به نقد گرایش هائی  پرداخته اند که تسلیم طلب، رفرمیست،  سازشکار،  صلح بین طبقات  ذاتا با تضاد منافع طبقاتی آشتی ناپذیر، طبقات در حال جنگ و نبرد همیشگی " گاه آشکار و گاه پنهان، گاه حاد و خونین و گاه آرام "*۲ را تبلیغ کن، تهی کن کلمات از محتوای انقلابی و رادیکال خویش، مطابق میل  طبقات حاکم و حاکمین  در جامعه صحبت کن، طبقات  اجتماعی، منافع متضاد طبقات و مبارزات طبقات، ضد دولت طبقاتی  را  نادیده گیر، آنها را  به مبارزات جنسیتی، قومیتی، ملیتی، ضد رژیمی،  به دنباله رو مبارزات بین جناح های مختلف طبقه حاکم تبدیل کن، مانند طرفدار دولتی شدن و یا برعکس، یعنی خصوصی شدن، مالکیت بر ابزار تولید و در کل به قول این ضرب المثل فارسی « خر مُهره رنگ کردن  و به نرخ مروارید فروختن»، میباشند!

اما، به باور من، و متأسفانه خود این رفقا هم، هنوز کما بیش آلوده  به آنچه که اساس سیاست اکثرِ سازمانها، احزاب، گروه ها و جریانات باصطلاح  مدافع منافع طبقه کارگر، سوسیالیست، کمونیست و رادیکال، فعالان کارگری، کارگران فعال،  ولی در اصل و در عمل و پراتیک، آگاهانه و ناآگاهانه طرفدار و تثبیت کنندۀ  نظام حاکم بودن، می باشند، هستند که دراین نوشته، مورد نقد قرار گرفته اند. 

اساس و پایه سیاست جریانات بالا  بر یک  همه باهمی ضد رژیمی،  مبارزات مدنی، برای آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی،  حکومت شورائی، اداره جامعه به شکل شورائی، دموکراسی شورائی، انقلاب انسانی با همکاری نیروهای پیرو سیاست دولت های غربی، انقلاب  زنانه ، آزادی، برابری حکومت کارگری ، مجلس مؤسسانی و امثالهم  قرار گرفته است که مبارزه طبقاتی طبقه کارگر  بر ضد طبقه سرمایه د ار*۳ و دولت طبقاتی و  دیکتاتورش را که ادامه آن باید به در هم شکستن  این دولت، یعنی، دستگاه سرکوب طبقه سرمایه دار بر علیه طبقه کارگر و ایجاد  دیکتاتوری پرولتاریای مسلح – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان ( بهترین شکل کشف شده تا کنون دولت طبقه کارگر)، دولت محو کننده و یا محدودیت گذار بر فعالیت طبقه سرمایه دار در داخل که از مالکیت بر ابزار تولید بوسیله به پیروزی رساندن انقلاب قهری پرولتارهای آگاه، متحد، تحزب یافته و مسلح، محروم شده است، ولی هنوز زنده است و اگر فرصت پیدا کند از هیچ توطئه و خراب کاری و چه بس جنگ و کشتار کارگران دریغ نمیکند، دولت گسترش دهنده انقلاب از طریق یاری دادن همه جانبه به همطبقه ایهای منطقه ای و جهانی اش و سنگر مستحکمی در برابر یورش دولت های امپریالیستی و ارتجاعی به انقلاب پیروزمند کارگران و زحمتکشان در جامعه مفروض،  دولتی که جز بر قدرت کارگران مسلح به چیز دیگری – قانونی- ، متکی نیست، دولت تبدیل کن جامعه سرمایه داری به جامعه کمونیستی  منجر گردد، نادیده گرفته  و یا آنرا مغشوش، کُند و بی اثر میکنند!

یعنی هسته اصلی آموزش های کارل مارکس، فردریش انگلس در رابطه با طبقات اجتماعی با منافع تضادمند و آشتی ناپذیر که از آن مبارزه طبقاتی همیشگی و دائمی ناشی میشود - دولت*۴ بمثابۀ  وسیلۀ  زور سازمانیافته طبقۀ حاکمه - خصلت دیکتاتوری  دولت  حتی در دموکراتیک ترین جوامع سرمایه داری هم قابل دیدن است و این را در سرکوب و حتی کشتار کارگران اعتصابی دیده و هر روز می بینیم، مانند کشتار کارگران اعتصابی معدن مس در خاتون آباد به دستور سید خاتمی طرفدار گفتگو تمدنها، کارگران اعتصابی  معدن طلای سفید ماریکانا در آفریقای جنوبی آتش زدن ۵۲ دانشجو در  مکزیک ، ریختن بمب ۱۰ تنی بر روی خانه های کاهگلی در افغانستان به دستور ترامپ  رپیس جمهور  آمریکای متمدن   و... آری، رفقای کارگر «  قدرت دولتی نوین فقط کمیته ایست که امور مشترک همه طبقه بورژوازی را اداره می کند.  مانیفست حزب کمونیست ۱۸۴۸)    و بویژه مبارزات لنین بر علیه اپورتونیست ها که آموزش های مارکس و انگلس را در رابطه با مبارزه طبقاتی و جانشین ساختن آن با سازش طبقاتی و همزیستی مسالمت آمیز، دولت طبقاتی را با دولت برای اداره امور جامعه به نفع همه  و با بکار بردن کلماتی مثل دموکراسی خالص، دولت آزاد خلقی، دموکراسی مشارکتی و حتی همین دمکراسی شورائی و امثالهم، آبکی و نرم نموده  و مورد قبول طبقه سرمایه دار ساخته بودن  را، به عمد و یا به سهو، از سر آگاهی و منافع طبقاتی و یا از نادانی و وحشت خرده بورژوائی،  به بوته فراموشی سپُردن می باشد!

 به قول لنین از زبان انگلس دولت کارگران یا دیکتاتوری پرولتاریا، برای بسط دموکراسی و آزادی نیست، بلکه برای محو و یا محدود کردن فعالیت طبقه سرمایه دارخلع ید شده از مالکیت بر ابزار تولید، ولی زنده است که درنده خوئی و توطئه گری اش بر علیه کارگران بمثابۀ طبقه پیروز به علت همین خلع ید شدن از مالکیت بر ابزار تولید چندین برابر شده است!

درک این مسئله ما، طبقه پرولتار در کل و بویژه کارگران آگاه را یاری می دهد : تا هنگامی که مالکیت خصوصی، کارمزدوری،  بطور کلی جامعه طبقاتی، تضاد و مبارزه طبقاتی و بالنتیجه دولت، بعنوان دیکتاتوری طبقاتی موجود هست، سلاح نقد هرگز جای نقد سلاح را نمی گیرد! قهر انقلابی در دیکتاتوری پرولتاریا نیز موجود است. بطور کلی قهر روزی از جامعه بشری رخت خواهد بست که دولت زوال یافته و یا به خواب ابدی فرو رفته باشد!

 البته، امروزه کمتر جریان، حزب، سازمان و تشکلی که خود را کمونیست و یا سوسیالیست و چه بسا طرفدار دو آتشه مارکس و انگلس و حتی لنین میداند، از دیکتاتوری پرولتاریای مسلح، حرف و یا دفاعی میکند، مگر برای آبکی کردن آن، مثلا آنرا با حق وتو برای کارگران و با تصویب مجلس مؤسسان که از نمایندگان همه طبقات تشکیل شده اند، به نامند! این نوع صحبت کردن ها، بیشتر از آنکه به دیکتاتوری پرولتارها شباهت داشته باشد، همین وتوی دولت های فخیمه سرمایه داری در سازمان ملل متحد که در اصل سازمان جهانی طبقه سرمایه دار است را، یاد آوری میکنند، برای اینکه "کمونیست ها؟!" را دمکراسی خواه جلوه دهند و نه سرکوب گر!! یعنی رام و بی عمل انقلابی یا بدرستی گفته شود، اخته و سترون!!

البته، در دولت کارگران – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان، مانند هر دولت تا کنون در جوامع بشری، دمکراسی و آزادی هست و خیلی نیز، واقعی تر و گسترده تر از هر نوع دولت باصطلاح دمکراتیک  دیگر طبقاتی خواهد بود، زیرا که برای اولین بار توده ی کارگر و زحمتکش، بطور واقعی و نه مانند جوامع مدرن هر ۴ سال یکبار به پای صندوقهای رأی کشاندن، در دولت، توسط شوراهایش شرکت میکند، ولی این آزادی و یا باصطلاح دمکراسی بر طبق نظرات حضرات! برای طبقه کارگر و زحمتکشان سرکوب شده، مورد بهره برداری قرار گرفته در نظام پیشین و نه برای مفتخوران سرمایه دار که تا به زیر کشیده شدنشان از اریکه قدرت جز ظلم و ستم بر اکثریت بالاتفاق ( ۱٪ درصد بر علیه ۹۹٪ و حالا ۹۹٪  بر علیه ۱٪ )، ننموده اند! جنگ هائی را سازمان داده اند و می دهند که ده ها میلیون انسان را قتل عام کرده اند، مانند جنگ اول و دوم جهانی و ... که امروزه خاورمیانه غرقه در خون و آتش، یک نمونه زنده  این جنگهای امپریالیستی است!

 بنا بر این، دیکتاتوری پرولتاریا  دستگاه سرکوب و جنگ بر علیه سرمایه داران داخلی و خارجی و دموکراسی و آزادی برای پرولتارها و زحمتکشان می باشد. دیکتاتوری پرولتاریا،  دیکتاتوری طبقه پرولتاراست و نه عده ای برگزیده و حتی اعضای حزب کمونیست، دیکتاتوری پرولتاریا هم حتما اشکال متفاوت خواهد داشت و یک شکل نخواهد بود،  دیکتاتوری پرولتاریا، وسیله آموزش و پرورش و ارتقاء برده گان مزدی به سروری جامعه و وسیلۀ حاکمیت پرولتاریا بر سرنوشت خویش است. این دیکتاتوری با هر چه جامعه و انسان های زنده آن، پیشرفت میکنند، اذهانشان از خوف و ترس و خرافات هزاران ساله تمیز و منزه می شود و  ارتقاء مقام می یابند، دانش بشر بطور عمومی رشد یافته و توسعه می یابد، از شدت اش کمتر شده،  بر ملایمت آن افزوده می گردد و برای این بوده و هست  که این را دولت به خواب رونده، زوال یابنده، غیر ضرور شده  و نه درهم شکسته  شونده نامیده اند و هست*۵. واقعا هم، هنگامی که سرکوب ۱٪ در میان باشد به جای ۹۹٪ خیلی ساده و حتما که  کمتر خونین خواهد بود.

اما، اینکه رفقای " کارگران انقلابی متحد ایران" و در این بیانیه،  مبارزه طبقاتی حتی پرولتاریا و نه مبارزه «تودۀ مردم» که خود جای سئوال بزرگی است، « برای آزادی، دموکراسی» دانسته اند، مبارزه ای که ادامه آن باید به دیکتاتوری پرولتاریا  نه چیز دیگری ختم گردد، خود، چنین مبازه ای را  می پوشاند، آنرا پنهان می سازد و یا از برندگی  و انقلابی بودن آن میاندازد و به چیزی که بیانیه « شوراها در همان حال شکل دولت و حکومت آیندۀ کارگران و زحمتکشان را تشکیل می دهند»، نام گزاری نموده اند، تبدیل می کند که آنرا « شعار کارگران و همۀ نیروهای مدافع رهایی طبقۀ کارگر باید براین پایه استوار باشد که تودۀ مردم متحد، نهایتاً پیروز خواهند شد.» و یا  « طبقه کارگر باید با اتکا به نیروی متحد و متشکل خود و ایجاد حس اعتماد و همبستگی میان خود و نیروهای متحد اجتماعی اش برای آزادی، دموکراسی و تحول اقتصادی و سیاسی، از اعتماد به سرمایه داران و نهادهای مدافع آنها پرهیز نماید.»، می دانند. در این فاکت  رنگ آمیزی از من – حمید قربانی می باشد.

 اولا دولت کارگران بی نام نیست و نام دارد و برای محو استثمار انسان توسط انسان با جبر و زور است که نام آن، در آثار کارل مارکس، انگلس، لنین، رزا لوکزامبورگ و دیگر کمونیست ها، یعنی، کارگران آگاه  دیکتاتوری پرولتاریاست. این دیکتاتور ی وسیله ای است، برای نابود ی  طبقات و لغو کنندۀ روابط موجود اجتماعی، یعنی،  محو کنندۀ مالکیت خصوصی و کارمزدوری  که لنین جمع بندی اش از آنرا ، در آثار ی مانند : چپ روی بیماری کودکی در کمونیسم،  دولت و انقلاب و مخصوصا انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، چنین اعلام می کند.

تعریف لنین  از دیکتاتوری بطور کلی و دیکتاتوری پرولتاریا بطور اخص : « دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.»

 و یا باز هم، لنین  از زبان مارکس و انگلس :

[ مارکس... «اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جایگزین دیکتاتوری بورژوازی می نمایند... تا مقاومت بورژوازی را درهم شکنند... بدولت شکل انقلابی و گذرنده می دهند.»...

انگلس...« حزب پیروزمند» (در انقلاب) «بالضروره» ناچاراست سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد می کند، حفظ نماید. اگر کمون پاریس به اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی متکی نبود؛ مگر ممکن بود بیش ازیک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علت اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائیم»...

هم او میگوید: « از آنجا که دولت فقط مؤسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید ازآن استفاده کرد، تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن در بارۀ دولت خلقی آزاد خام فکری خالص است. مادامکه پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه بمنظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد»...] ، لنین – انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد.

آیا روشن تر از این، میشد و یا میشود، « دولت و حکومت آیندۀ کارگران و زحمتکشان را»، بیان کرد؟ ، بنا بر این، اگر روشن و آشکار است که دولت کارگران  یعنی کارگران مسلح یا  شوراهای کارگران و زحمتکشان مسلح، « از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه بمنظورسرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد»، چرا؟ این رفقا، چنین خلط بحث می کنند که اولا « آزادی ، دمکراسی» را در کنار یکدیگر قرار میدهند و دوما چنین شیر بی یال و اشکم  را جانشین دیکتاتوری پرولتاریا میکنند؟

 مگر در آثار متعدد از این آموزگاران  که خود این رفقا از مترجمان خیلی خوب آنهایند، نخوانده ایم که دموکراسی  جز شکلی و بهترین شکل از دولت مدرن، دولت بورژوائی، دیکتاتوری بورژوائی، کمیته ای برای اداره امور همه طبقه بورژوا است، دولت مدرن ضرورتش را از حفظ دستمزد کارگران بر طبق میل سرمایه داران می گیرد، و... نیست؟ راستی رفقا آزادی را به چه مفهومی درک میکنند که با دمکراسی، شکلی از دولت، حالا گیریم که دمکراسی پرولتری همتراز می نمایند؟ آیا آزادی را مثلا با نابودی جمهوری اسلامی ایران، یا هر دولت بورژوائی دیگری یکی می گیرند؟ یا اینکه آزادی را به معنی کلی یعنی تولد انسان نوین، انسان غیر طبقاتی، انسان رها از روابط اجتماعی طبقاتی و ستم و استثمار می دانند؟   اصلا آیا میتوان از آزادی برای همه طبقات و یا بطور کلی  در جامعه طبقاتی حرفی زد؟ به یاد داشته باشیم که  حتی، جامعه کمونیستی در فاز نخست خود، هنوز یک جامعه طبقاتی است و نه، بدون طبقات، بدون دولت! ولی دولت در آن، دیگر  دیکتاتوری پرولتارهای  مسلح و وسیلۀ سرکوب پرولتاریا بر علیه بورژوازی – سرمایه دار - محو کننده یا محدود کننده که شکلی از محو است، فعالیت این طبقه استثمارگراست و نه برعکس!

اگر این چنین نبود، آنگاه این  گفته کارل مارکس، به چیزی متناقض تبدیل می گردید.

  • کارل مارکس در نقدی بر برنامۀ گوتا : « اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.

در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!

 

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ. رنگ آمیزی از من است.

  

سرشت دولت در جامعۀ کمونیستی، بطور کلی میتواند در این عبارت خلاصه شود که دولت در جامعه کمونیستی فار نخست این جامعه، زیرا که در فار دوم یا عالی آن، دیگر دولت زوال یافته است، به جای دیکتاتوری طبقات استثمار گر، اقلیت ، بر علیه طبقات و طبقه تولید کننده و در جامعه سرمایه داری، دیکتاتوری طبقه سرمایه دار بر علیه طبقه پرولتار و تثبیت کننده و تکمیل کنندۀ  مالکیت خصوصی، دیکتاتوری طبقه کارگر – پرولتارها -  بر علیه طبقات استثمارگر بطور کلی و طبقه سرمایه دار بطور ویژه  و از بین برنده مالکیت خصوصی و کار مزدوری و استقرار و تکمیل  کننده مالکیت اشتراکی و کمونیستی است.

 البته، این عبارت میتواند  نقد و تکمیل گردد، نباید دگُم بود و حرف و درک خویش را  کلام آخر نامید که کسی را جرئت نقد نباشد.  همه چیز در تغییر و تحولات دائمی است و انسان و درک اش از همه چیز نیز.

این را میتوان به روشنی در این گفته کارل مارکس به باور من یافت : «...ولی انقلاب های پرولتری... مدام ازخود انتقاد میکنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آنچه انجام یافته به نظر می رسد باز می گردند تا بار دیگر آن را از سر گیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاش های اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا میگیرند، دشمن خود را گوئی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد ... مارکس، هجدهم برومر».

 

 خصلت دولت در کمون پاریس باقتباس از مقدمه  انگلس بر جنگ داخلی در فرانسه، چنین بود : خصلت های اساسی کمون کدام ها بودند که او را تبدیل به " دولت رهائی کار از قید سرمایه – دیکتاتوری پرولتارها -  ساخت:

الف – کمون اساسا دولت طبقه کارگر -  پرولتارها - بود.  ب-  همۀ مقامات کمون از ذیل تا رأس انتخابی بودند. پ - همۀ انتخاب شوندگان بوسیله انتخاب کنندگان قابل عزل،هر وقت انتخاب کنندگان مقتضی بدانند. ت- حقوق و مزایای تمامی مقامات کمون، همان مزایا و دستمزدی است که به یک کارگر پرداخت می شود. ث-کمون فقط مؤسسه قانونگزاری نبود، بلکه مجری قوانین خویش نیز، بود. ج - کمون در ابتدا نیروی  سازمان یافته  و همیشگی سرکوب جسمی طبقه سرمایه دار یعنی ارتش و پلیس و غیره را درهم کوبیده و ملیشیا مسلح پرولتاریائی را جانشین آن ساخت، بعد از آن فورا دست بکار محو نیروی سرکوب روحی و فکری یعنی مذهب و غیره شد و مالکیت کلیسا ها  بر اموال عمومی را ملغی و املاک را  ظبط کرد . چ - در کمِون مذهب و محل تولد افراد – خدا و ملت- هیچگونه دخالتی نداشتند. مذهب یک امر کاملا شخصی افراد شمرده شد. حقوق و مزایای متوّلیان هر مذهبی، نه از اموال عمومی، بلکه از نذوراتِ باورمندان به همان مذهب پرداخت باید می شد.  ح–  بر عکس دولت های تا کنونی در جوامع طبقاتی، کمون دولت اکثریت تولید کننده  یعنی طبقه کارگر پاریس و زحمتکشان  بر علیه اقلیت انگل و نامولد و مفتخور یعنی سرمایه دار بود،  خ - کمون دولت نگه دارنده و بسط و گسترش دهندۀ  مالکیت خصوصی نبود، بلکه دولت از بین برنده و محو کنندۀ مالکیت خصوصی  و تبدیل آن به مالکیت اشتراکی بود،د -  کمون آموزش و پرورش را از زیر نفوذ کشیشان و خرافات مذهبی و نژادی نجات داد. گر چه عمر کمون خیلی کم بود( فقط ۲ ماه)  و بوسیله سرمایه دارانی که مثل مار زخمی بودند، در خون  حدود ۵۰۰۰۰ کمونارد از زن و مرد و حتی کودکانشان غرق شد. برای اینکه، آنها "بعرش اعلای" طبقات حاکمه ، یعنی، مالکیت خصوصی، منبع اساسی استثمار طبقه کارگر و سود بورژواها یورش برده بودند! ولی از خود درسها و تجربیات گرانبهائی برای ما کارگران و زحمتکشان بجا گذاشت. جمع بندی این درس ها را کارل  مارکس در جنگ داخلی در فرانسه، تئوریزه نموده است و برای استفاده ما کارگران به یادگار گذاشته است!

آری،  این خصلت های اساسی کمون پاریس – کمون سرخ  پرولتارهای فرانسه -  را لایق نام و به دولت کارگران مسلح بر علیه سرمایه داران – دیکتاتوری پرولتاریا - تبدیل ساخت.

 اما، دولتی چنین در صورتی قابل تحقق و دوام  بود وهست که پرولتاریا قبل از آن دستگاه دولت قبلی را در یک جنگ داخلی*۶ -  جنگ طبقاتی – انقلاب قهری- کاملا درهم شکسته باشد.  کمون پاریس متأسفانه بر اثر عوامل چندی  و در اساس فاقد حزب سیاسی بودن طبقه کارگر و حاکمیت تفکرات آنارشیستی، پرودونیستی و باکونیستی بر آن و یا عدم درک از نقش دولت، این کار را با موفقیت  و تا آخر ادامه نداد ، به فراری دادن  نیروهای دولت پیشین به ورسای قناعت ورزید و خود مشغول رتق و فتق امور شد و اساسا  با این کار، ادامه عمر دولت خون مکان سرمایه دار را باعث شد، زمان باز سازماندهی را به سرمایه داران تشنه خون  و سرنوشت  خونین و تراژیک خود را موجودیت داد!

بعد هم، اگر جامعه ایران یک جامعه  طبقاتی سرمایه داری است و طبقات مشخصی، یعنی، طبقه کارگر و سرمایه دار هستند که اساسا، در آن در مقابل هم قرار گرفته اند و یا باید بگیرند، مبارزه بین آنها سرنوشت جامعه را تعیین میکند،  چرا به جای  کارگران متحد، این رفقا به رسم تمام پوپولیست ها و مردم گرایان راست و چپ از « تودۀ مردم متحد، نهایتاً پیروز خواهند شد.»، میشوند، صحبت میکنند؟ آیا رفقا شعار مانیفست کمونیستی « پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید!» را نخوانده اند؟، یا  از یاد برده اند؟ یا اینکه، چرا  زمانی که از انقلاب صحبت میکنند؟، انقلاب را بدون پسوند میآورند؟ مگر، باز هم ، کارل مارکس و فردریش انگلس بارها از انقلاب قهر آمیز، جنگ داخلی ، جنگ تن به تن صحبت نکرده اند. یا بطور مشخص نظر این رفقا نسبت به اینکه لنین می نویسد : « بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب. چیست؟ رنگ آمیزی از من است.

البته، اینکه، این طبقۀ کارگر است که انقلاب قهری کمونیستی را به پیروزی میرساند  و نه "تودۀ مردم متحد" که متشکل از طبقات متضادالمنافع  و در برابر هم صف بسته اند  و اساسا در لحظات تعیین کننده نمیتوانند از اراده واحدی برخوردار باشند، زیرا وحدت منافع ندارند،  به بهترین وجه در این دو فاکت از دو نوشته کارل مارکس ، توصیف شده است.

« پس امکان مثبت رهایی آلمان در کجاست؟

پاسخ : در سامان یابی طبقه ای با زنجیرهای رادیکال؛ طبقه ای از جامعه مدنی که طبقه ای از جامعه مدنی نیست؛ رسته ای، که انحلال همۀ رسته هاست، سپهری که سرشت عامش را از رنج(۱۲۹) عامش دارد و هیچ حق ویژه ای طلب نمی کند؛ چرا که نه ناحقی ای ویژه، بلکه نفس ناحقی بر او اعمال می شود؛ {طبقه ای} که دیگر نه عنوانی تاریخی، بلکه عنوانی انسانی را می تواند طلب  کند؛ {طبقه ای} که در تقابل یکجانبه با پی آمدها نیست، بلکه در تقابل همه جانبه با همۀ پیش – شرط های دولت آلمانی  قرار دارد؛ و سرانجام سپهری که نمی تواند خویش را رها کند، مگر آنکه خود را از همۀ سپهرهای  دیگر و از آنجا، همۀ سپهرهای دیگر جامعه را رها کند؛ در یک کلام، {طبقه ای} که گمگشتگی(۱۳۰ ) تام انسان است و بنا براین تنها از طریق بازیابی(۱۳۱ ) تام انسان است که می تواند خویش را باز یابد. این انحلال(۱۳۲ ) جامعه، در پیکر رسته ای ویژه، همانا پرولتاریاست.

دو پاراگراف  بعد:

پرولتاریا با اعلام انحلال نظم تاکنونی جهان، تنها راز هستی خویش را برملا می کند، زیرا اوست که انحلال واقعی(۱۳۳ ) این نظم جهانی است، اگر پرولتاریاست که نفی مالکیت خصوصی را خواستار است، از آنروست که او آنچه را که جامعه به پرنسیپش ارتقاء داده است، آنچه را که در او به مثابۀ دستآورد منفی جامعه - بی آنکه خود در آن دخالتی داشته است – پیکر یافته است، به پرنسیپ جامعه ارتقاء خواهد داد.  در نتیجه، پرولتاریا با همان حقی خود را به جهان در حال تکوین مرتبط می سازد، که پادشاه آلمان – آنزمان که خلق را خلق خود، همانگونه که اسب را اسب خویش نامید – خود را با جهانی سپری شونده مرتبط می یافت(۱۳۴). پادشاه با اعلام اینکه خلق مایملک اوست، تنها این راز را برملا ساخت که مالک خصوصی پادشاه است.»، نقد فلسفه حق - مقدمه، ترجمۀ رضا سلحشور. ص۱۳- ۱۲.

« مانند دوران کلاسیک علم اقتصاد بورژوائی، آلمان ها در زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنبال رو باقی ماندند و هم چون خرده فروشانی حقیر آن چه بیگانه به طور عمده می ساخت آب کردند. بنابراین تحول تاریخی خاص جامعه ی آلمان هرگونه پیشرفت ابداعی را در زمینه ی اقتصاد بورژوائی نفی می نمود. لیکن انتقاد از آن را منع نمی کرد. تا آن جا که این انتقاد معرف یک طبقه است تنها می تواند طبقه ای را معرفی کند که مأموریت تاریخیش انهدام طرز تولید سرمایه داری و سر انجام الغاء طبقات است یعنی طبقه ی کارگر.» کارل مارکس- پیگفتار بر جلد اول سرمایه  به آلمانی - ۱۸۷۳

 کمونیسم را فقط طبقۀ کارگر میتواند برقرارنماید و خود و بشر را از نابود شدن بوسیلۀ سیستم سرمایه داری پرتناقض و تضاد برهاند، ولی این طبقه باید سازمان یابد، باید حزب خویش- حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست مخفی و یا نیمه مخفی را داشته باشد، ایجاد نماید و مسلح گردد. کمونیسم آرزو و رویا نیست، کمونیسم اندیشه ی مصلحان اجتماعی نیست، کمونیسم  اساسا حتی علم نیست، گرچه با شیوه علمی قابل پیاده شدن است.

کمونیسم حرکت است، حرکت یک نیروی اجتماعی مشخص، برای انهدام یک اوضاع اجتماعی مشخص است. این نیروی اجتماعی نمیتواند طبقه ای جز طبقه کارگر باشد، همچنانکه مارکس و انگلس « کمونیسم حرکت جهانروای طبقه کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است.»، مارکس و انگلس، ایدئولوژی آلمانی –۱۸۴۶،  تاکید از من است.

حال پرسیدنی است که،

آیا زمان آن، فرا نرسیده است که تمام قد بایستیم ؟ و در برابر طبقه سرمایه دار امپریالیست و هار شده که جز به سود، سود و بازهم سود به چیزی دیگر قادر نیست، اندیشه کند تا برسد به عمل، این طبقه جنگ طلب که جهان را تبدیل به یک دیوانه خانه و یا بدرستی گفته شود، یک قصابخانه برای قصابی انسان بطور کلی و انسان تولید کننده یعنی کارگر و زحمتکش بویژه  نموده است و آنرا در ورطۀ نابودی حتمی قرار داده است،  بعنوان کارگران آگاه یعنی کمونیست ها، به پیروی از آموزگاران خود، اعلام نمائیم : « کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خود را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، ( یعنی بکارگیری قهر، یعنی با استفاده از قدرت کارگران مسلح  و... حمید قربانی) وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! »، پایان مانیفست سال ۱۸۴۸.

اما، به باورمن،  امروز این شعار را باید با افزودن  مخصوصا کلمه مسلح، به شکل زیر نوشت : پرولتارهای سراسر جهان متحد، متحزب، مسلح شوید.*۷! 

حمید قربانی ۱۴نوامبر۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی

آزادی موقت کارگران از زندان و نکاتی در ضرورت تحول جنبش کارگری در ایران

کارگران انقلابی متحد ایران –

 www.aazarakhsh.org

زیر نویس ها_____________________________

*۱- این مفهوم‌پردازی طبقات اساساً همان تعریف لنین از طبقه‌ی اجتماعی در «آغازی باشکوه» برمبنای ابعاد مختلف روابط تولید سرمایه‌داری است: «طبقات گروه‌های بزرگی از مردم هستند که برمبنای جایگاهی که در یک نظام تولید اجتماعی با تعیّن تاریخی اشغال می‌کنند، برمبنای رابطه (در اغلب موارد ثابت و صورت‌بندی شده در قانون) با وسایل تولید، برمبنای نقش آن‌ها در سازمان‌دهی اجتماعی کار، و درنتیجه برمبنای ابعاد سهمی از ثروت اجتماعی که مصرف می‌کنند و شیوه‌های دست‌یابی به آن، با یکدیگر فرق دارند. طبقات گروه‌های مردم هستند که به سبب جایگاه متفاوتی که در نظام معین اقتصاد اجتماعی اشغال می‌کنند یکی از آن‌ها قدرت تصاحب کار دیگری را دارد.» (لنین، آغازی باشکوه، ۱۹۱۹- به نقل از  مقاله دوم، ساختار اقتصادی سرمایه داری در سطح ناب  و طبقات همپای آن – فرهاد نعمانی و سهراب بهداد. منبع: نقد اقتصاد سیاسی

فصل ۵۲ - کاپیتال جلد سوم -  طبقات

آنکه تنها صاحب نيروی کارش است، صاحب سرمايه و صاحب زمين که درآمدهای شان به ترتيب دستمزد، سود و اجارۀ زمين است، يعنی کارگر مزدی، سرمايه دار و مالک زمين تشکيل دهندۀ سه طبقۀ بزرگ در جامعۀ مدرن که بر پايۀ شيوۀ توليد سرمايه داری بنا شده است را ميدهند. در انگليس جامعۀ مدرن در ساختار اقتصاديش بی شک بيشترين و کلاسيک ترين تکامل را داراست. با اين همه طبقه بندی طبقات در اينجا نيز در شکل خالص خود پديدار نميگردد. طبقات ميانی و واسط نير در اينجا ( هر چند که در روستا در مقايسه با شهر بسيار کمتر ) باعث پوشاندن خط مرز ها در همه جا ميشوند. معهذا اين برای برسی ما فاقد اهميت است. ديديم که تمايل مداوم و قوانين تکامل شيوۀ توليد سرمايه داری هر چه بيشتر و بيشتر وسايل توليد را از کار جدا کرده و وسايل توليد تفکيک شده را هرچه بيشتر در گروهای عظيم متمرکز ميکند، با اين ترتيب کار را به کار مزدی و وسايل توليد را به سرمايه تبديل ميکند. از سوی ديگرمطابق يا بديگر سخن i با اين تمايل، جداسازی مستقل مالکيت زمين از سرمايه و کار می باشد، (۵٨( تبديل کل مالکيت ارضی به آن شکلی از مالکيت ارضی که با شيوۀ توليد سرمايه داری منطبق است. منبع سایت – کمونیستهای انقلابی

*۲-  ۱- بورژواها و پرولتارها

تاریخ کلیه جامعه هائی که تا کنون وجود داشته اند (غیر از کمونیست اولیه – من حمید قربانی) تاریخ مبارزه طبقاتی است.

... جامعه نوین بورژوازی، که از درون جامعه زوال یافته فئودال برون آمده، تضاد طبقاتی را از میان نبرده است، بلکه تنها طبقات نوین، شرایط نوین جور و ستم و اشکال نوین  مبارزه را جانشین آنچه که کهنه بوده ساخته است.

ولی دوران ما، یعنی دوران بورژوازی، دارای صفت مشخصه است که تضاد طبقاتی را ساده کرده است. سراسر جامعه بیش از پیش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم، به دو طبقه بزرگ که مستقیما در برابر یکدیگر ایستاده اند تقسیم می شوند : بورژوازی و پرولتاریا. مانیفست کمونیست – کارل مارکس فردریش انگلس – ۱۸۴۸. کتاب جیبی- از آلمانی – مترجم نامعلوم.

*۳- ۲- پرولتارها و کمونیستها

 قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عارت است از اعمال زور متشکل ( دیکتاتوری – من) یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر، هنگامیکه پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت طبقه ای متحد گردد، و از راه  یک انقلاب ( انقلاب مسلحانه – من) ، خویش  را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات  کهن تولید را ( استثمار گرانه که بر مالکیت خصوصی و کار مزدوری پرولتاریا متکی است – من) از طریق اعمال جبر ( دیکتاتوری طبقاتی – انقلابی پرولتاریای مسلح- من) ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی* و در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین میبرد.

بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید میآید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است. »، تؤکید از من است.  مانیفست حزب کمونیست. 

۴* - دوﻟﺖ و اﻧﻘﻼب، نوشتۀ لنین

(۱)   ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ درﺑﺎرۀ دوﻟﺖ و وﻇﺎﯾﻒ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﯾﺎ در اﻧﻘﻼب

(۲)   ﭘﻴﺸﮕﻔﺘﺎر ﺑﺮاﯼ ﭼﺎپ اول

(۳)    ﻣﺴﺌﻠۀ دوﻟﺖ اﮐﻨﻮن ﺧﻮاﻩ ازﻧﻈﺮﺗﺌﻮرﯼ وﺧﻮاﻩ ازﻧﻈر ﻋﻤﻠﯽ و ﺳﻴﺎﺳﯽ اهمیت وﻳﮋﻩ اﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺟﻨﮓ اﻣﭙﺮﯾﺎﻟﻴﺴﺘﯽ، ﭘﺮوﺳۀ ﺗﺒﺪﯾﻞﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ انحصاری ﺑﻪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ اﻧﺤﺼﺎرﯼ دولتی را ﺑه ﻣﻨﺘﻬﺎ درﺟه ﺳﺮﻋﺖ و ﺷﺪت ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ اﺳﺖ. ﺳﺘﻤﮕﺮﯼ ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮدﻩ هاﯼ زﺣﻤﺘﮑﺶ ﮐﻪ از ﻃﺮف دوﻟﺘﯽ اﻋﻤﺎل ﻣﯽ ﮔﺮدد ﮐﻪ روز ﺑﻪ روز ﺑﺎ اﺗﺤﺎدهاﯼ  پر توان ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ داران ﺑﻴﺸﺘﺮ در هم ﻣﯽ ﺁﻣﻴﺰد، دم ﺑﻪ دم ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﺗﺮ ﻣﯽشود. ﮐﺸﻮرهاﯼ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻪ ــﻣﻨﻈﻮر ﻣﺎ "جبهۀ ﭘﺸﺖ" ﺁﻧﻬﺎﺳﺖــ ﺑﺮاﯼ ﮐﺎرﮔﺮان ﺑﻪ زﻧﺪان هاﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺗﻮأم ﺑﺎ اﻋﻤﺎل ﺷﺎﻗﻪ ﻣﺒﺪل ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.» و .اﯼ .ﻟﻨﻴﻦ

ﻓﺼﻞ ۱-  ﺟﺎمعۀ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ و دوﻟﺖ؛ "دولت"، ﻣﺤﺼﻮل ﺁﺷﺘﯽ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﯼ ﺗﻀﺎدهاﯼ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ است. اﮐﻨﻮن ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺲ همان ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ  ﺑﺎرها در ﭘﻮیۀ ﺗﺎرﯾﺦ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش هاﯼ ﻣﺘﻔﮑﺮان اﻧﻘﻼﺑﯽ و ﭘﻴﺸﻮاﯾﺎن ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ در ﺟﺮﯾﺎن ﻣﺒﺎرزۀ ﺁزادﯾﺨﻮاهاﻧۀ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮕﺮ اﻧﻘﻼبی های ﺑﺰرگ را در زﻣﺎن ﺣﻴﺎﺗﺸﺎن ﻣﻮرد ﭘﻴﮕﺮدهاﯼ داﺋﻤﯽ ﻗﺮار دادﻩ، در ﺑﺮاﺑﺮ ﺁﻣﻮزش ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺸﻤﯽ ﺑﺲ وﺣﺸﻴﺎﻧﻪ و ﻧﻔﺮﺗﯽ ﺑﺴﻴﺎر ﺟﻨﻮن ﺁﻣﻴﺰ از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن دادﻩ اﻧﺪ و ﺑﺎ ﺳﻴﻠﯽ از دروغ و ﺗﻬﻤﺖ های ﺑﺴﻴﺎر رذﯾﻼﻧﻪ ﺑﺎ ﺁن ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﺮدﻩ اﻧﺪ. ﭘﺲ از ﻣﺮﮔﺸﺎن ﺗﻼش هایی به کار ﺑﺮدﻩ اﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎﯾﻞ هاﯼ ﺑﯽ زﺑﺎﻧﯽ از ﺁﻧﺎن ﺑﺴﺎزﻧﺪ و ﺑﻪ اﺻﻄﻼح ﺗﻘﺪﯾﺲ ﺷﺎن ﮐﻨﻨﺪ، ( تقدیس شان کنند- حمید قربانی)، ﺑﺮاﯼ ﻧﺎم ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر "ﺗﺴﻠﯽ "ﻗلب ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ و ﻓﺮﯾﺐ اﯾﻦ ﻃﺒﻘﺎت اﻓﺘﺨﺎر ﻣﻌﻴﻦ قایل ﺷﻮﻧﺪ و در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل، ﺁﻣﻮزش اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺷﺎن را از ﻣﺤﺘﻮﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻧﺪ و ﺑﺮﻧﺪﮔﯽ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﻧﺪ و ﻣﺒﺘﺬﻟﺶ ﮐﻨﻨﺪ. در ﺣﺎل ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮرژوازﯼ و اﭘﻮرﺗﻮنیست هاﯼ درون ﺟﻨﺒﺶ ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﺑﺮاﯼ "ﻣﺴﺦ ﮐﺮدن" ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ همداﺳﺘﺎﻧﻨﺪ، ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮﯼ جنبۀ اﻧﻘﻼﺑﯽ اﯾﻦ ﺁﻣﻮزش و روح اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﯾﺎد ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ و ﻣﯽ زداﯾﻨﺪ و ﺗﺤﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ و هرﭼﻪ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺑﻮرژوازﯼ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ اﺳﺖ ﯾﺎ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ رﺳﺪ، در درﺟۀ اول اهمیت ﻗﺮار ﻣﯽ دهند و ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻨﺪ. ﺷﻮﺧﯽ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ اﮐﻨﻮن همۀ ﺳﻮﺳﻴﺎل ﺷﻮﯾﻨﻴﺴﺖ ها "ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﺖ"ﺷﺪﻩ اند! ﻣﺘﺨﺼﺼان، داﻧﺸﻤﻨﺪان ﺑﻮرژواﻣﺸﺮب ﺁﻟﻤﺎنی، ﯾﻌﻨﯽ  اﻴﻦ دﯾﺮوز اﻣﺤﺎء کنندگان ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ ﻧﻴﺰ ﺣﺎﻻ ﺑﻴﺶ از ﭘﻴﺶ از ﯾﮏ ﻣﺎرﮐﺲ "ﻣﻠﯽ ـ آﻟﻤﺎﻧﯽ"، ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﺎ اﺗﺤﺎدﯾﻪ هاﯼ ﮐﺎرﮔﺮﯼ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺟﻨﮓ ﻏﺎرﺗﮕﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮ ﻋﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻣﺎن ﯾﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ، ﭘﺮوردﻩ اﺳﺖ!

 *۵- کارل مارکس، در سال ۱۸۵۲ در نامه ای به ژوزف وایدمایر آلمانی تبار می نویسد : « تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:
۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.»، تاکید از من است.  اینجا کارل مارکس به ضرورت دولتی پی می برد که پرولتاریا با استفاده از آن است که می تواند، به سرنگون کردن سلطۀ  بورژوازی  بر ابزار تولید نایل آید . پرولتاریا نمیتواند جز با سازمان یافتن، ایجاد تشکلات توده ای طبقاتی و مخصوصا حزب سیاسی خویش، تسلیح طبقاتی یافتن، به پیروزی رساندن انقلاب قهری – کمونیستی، درهم شکستن دولت کهنه – دولت طبقه سرمایه دار، ایجاد دیکتاتوری خویش،  بدین وظیفۀ سترگ و تاریخی، یعنی لغو شرایط موجود اجتماعی، یعنی ایجاد مالکیت اجتماعی – مالکیت اشتراکی – کمونیستی - عمل نماید. این را بیش از همه چیز  کمون پاریس نشان همگان داد و مارکس و انگلس را به نوشتن این مطلب، در رابطۀ با مانیفست حزب کمونیست واداشت : « نظر به تکامل فوق العاده صنایع بزرگ در عرض بیست و پنج سال اخیر و رشد سازمانهای حزبی طبقه کارگر که با این تکامل صنعتی همراه است، و نیز نظر به تجربیات عملی که اولا در انقلاب فوریه و آنگاه بمیزان بیشتری در کمون پاریس -  یعنی هنگامیکه برای نخستین بار مدت دو ماه پرولتاریا حکومت را بدست داشت – حاصل آمده این برنامه اکنون در برخی قسمتها کهنه شده است. بویژه اینکه کمون ثابت کرد که " طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ایرا تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد. " ( رجوع کنید به « جنگ داخلی در فرانسه؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران »، چاپ آلمانی، صفحه ۱۹، کهدر آنجا این فکر بطور کاملتری شرح و بسط داده شده است.)ُ، پیشگفتار چاپ آلمانی ۱۸۷۲، کارل مارکس، فردریش انگلس.

از اینجا به بعد است که به نوشته ی لنین در مارکسیسم در باره دولت، در آثار شان، مارکس و انگلس از درهم شکستن، خُرد کردن، نابود کردن، درهم کوبیدن، در رابطۀ با دولت بورژوائی صحبت میکنند.

*۶- بين الملل کمونيستی اين نظريه را که پرولتاريا بدون يک حزب سياسی مستقل کارگری می تواند انقلاب خود را به پيروزی برساند قاطعانه رد می کند. هر مبارزه طبقاتی يک مبارزه سياسی است. هدف اين مبارزه سياسی که به ناچار به يک جنگ داخلی تبديل می شود، تصرف قدرت سياسی است. قدرت سياسی را جز از طريق يک حزب سياسی نمی توان به دست آورد، سازمان داد و به کار گرفت. تنها در صورتی که حزبی متشکل و با تجربه با هدف هائی روشن و برنامه عملی برای اقدامات فوری، به منظور روياروئی با دشواريهای سياست داخلی و خارجی در رهبری طبقه کارگر قرار داشته باشد، آنگاه می توان گفت که قدرت به دست آمده پديده ای تصادفی نيست، بلکه سرآغاز ساختمان جامعه کمونيستی پايداری است که به دست پرولتاريا بنا می شود. لازمه اين مبارزه طبقاتی نيز رهبری متمرکز و وحدت يافته شکلهای گوناگون جنبش پرولتری (اتحاديه های کارگری، تعاونيها، شوراهای کارخانه ، فعاليت های آموزشی، انتخابات و جز آن) است. تنها يک حزب سياسی می تواند يک چنين مرکز هماهنگ کننده و رهبری کننده ای بشود. مخالفت با ايجاد و تقويت چنين حزبی و پيروی از آن به مفهوم انکار وحدت نيروهای مختلف رزمندگان و کارگران در ميدان های مختلف نبرد است. مبارزه طبقاتی پرولتاريا به تهييج متمرکزی نياز دارد که مراحل گوناگون مبارزه را از يک ديدگاه روشن می سازد و در هر لحظه خاص توجه کارگران را به وظايف مشخصی که بايد تمام طبقه انجام دهد جلب می کند. این  منظور بدون يک دستگاه سياسی متمرکز، يعنی بدون يک حزب سياسی برآورده نمی شود. بنابراين تبليغاتی که سنديکاليستهای انقلابی و طرفداران «کارگران صنعتی جهان» عليه ضرورت تشکيل حزب مستقل کارگران انجام دادند از نظر عينی به تقويت بورژوازی و «سوسيال دمکراتهای» ضدانقلابی کمک کرده و می کند. سنديکاليست ها و «کارگران صنعتی جهان» که می خواهند فقط اتحاديه های کارگری يا اتحاديه های «عمومی» بی شکل کارگران را به جای حزب بنشانند در تبليغات خود عليه حزب کمونيست به فرصت طلبان معروف نزديک می شوند. پس از شکست انقلاب ١٩٠۵ ،منشويکهای روسيه سالها از نظريه به اصطلاح کنگره کارگران که قرار بود جانشين حزب انقلابی طبقه کارگر شود دفاع می کردند. اعضای حزب کارگر در اتحاديه های زرد با عقايد گوناگون سياسی، در انگليس و آمريکا تشکيل اتحاديه های بی شکل کارگری با سازمانهای بی هويت و صرفاً پارلمانی را به جای حزب سياسی به کارگران تلقين می کنند و در عين حال سياستهای کاملاً بورژوائی را به کار می بندند. سنديکاليستهای انقلابی و «کارگران صنعتی جهان» مشتاقند که عليه ديکتاتوری بورژوازی به نبرد برخيزند اما نمی دانند چگونه دست به اين کار بزنند. آنها نمی دانند که طبقه کارگر بدون يک حزب سياسی مستقل مانند بدنی بدون سر است. سنديکاليسم و صنعتی گرائی انقلابی، در مقايسه با ايدئولوژی کهنه ، پوسيده و ضد انقلابی بين الملل دوم خود گامی به جلوست، اما اين هر دو در مقايسه با مارکسيسم انقلابی يعنی کمونيسم ، گامی به عقب است. بيانيه کمونيستهای «چپ» آلمانی در نخستين کنگره افتتاحيه در ماه آوريل که می گفتند حزبی را تأسيس می کنند، اما «نه حزبی به معنی سنتی کلمه» تسليم ايدئولوژيک به اين نظرات ارتجاعی سنديکاليستی و صنعتی گرائی است. طبقه کارگر تنها با تکيه بر اعتصابات عمومی و متحد شدن نمی تواند بر بورژوازی چيره شود. طبقه کارگر بايد به قيام مسلحانه روی آورد. هر کس که معتقد به قيام مسلحانه باشد بايد ضرورت يک حزب سياسی متشکل را نيز درک کند و بداند که اتحاديه های بی شکل کارگری کافی نيستند. سنديکاليستهای انقلابی غالباً از نقش بزرگی سخن می گويند که اقليت انقلابی مصمم می تواند بر عهده داشته باشد. اقليت به راستی مصمم طبقه کارگر، اقليتی که کمونيست است و می خواهد عمل کند و دارای برنامه ای است يعنی می خواهد مبارزات توده ها را سازمان دهد، اين اقليت دقيقاً همان حزب کمونيست است.  مصوب دومين کنگره بين الملل کمونيستی در سال ١٩٢٠ – منبع سایت کمونیستهای انقلابی.

*۷-  زیر نویس ۷ باکمی تغییرات

*۷-  آ. سلطانزاده - «لکن در آینده ضرورتا تغییرات تمام عیاری پدید خواهد گشت. طبقات دارا که امروز در رأس انقلابهای ملی قرار دارند، پس از کسب استقلال نسبی، بزودی مجبور خواهند گشت در اثر تشدید تضادهای طبقاتی با قدرتهای امپریالیستی، یعنی با کسانیکه با شدت بسیار علیه شان جنگیده اند، دست اتحاد دهند. » رویداد های خاور نزدیک – ص ۵۷ آثار : آ. سلطانزاده –  اسناد جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران- (جلد چهارم ) انتشارات مزدک.

سلطانزاده در پاراگراف پایان این اثر کوتاه خود اعلام می دارد : « سرمایه داری میرنده بهر اقدامی متوسل میشود تا مرگ خود را به تعویق بیاندازد. بشریت جالبترین مرحله تاریخ خود را میگذراند. در میدان مبارزۀ طبقاتی دو نیروی عظیم در مقابل هم ایستاده اند و هر یک از دلبستگی و امیدهای یک طبقه در این جهان برخوردار است. ». این دو طبقه هم در آن زمان و روشن تر از آن، در عصرما، طبقه سرمایه داری و طبقه کارگر – پرولتار- می باشند.

« بدین سان در مقابل اتحادیه های ایران، میدان فعالیت مساعدی برای نجات هزار ( هزاران درست تر است- حمید قربانی) کارگر زن و مرد از استثمار دهشتناک و بالا بردن سطح زندگی اقتصادی و فرهنگی آنان گشوده میشود. البته اگر زمام حکومت در دست خود طبقه کارگر میبود آسان تر میشد باین هدف نائل آمد. ... همزمان با اینکار، ما ( مقصود حزب کمونیست ایران – تأسیس ۱۹۲۰در بندر انزلی است- حمید قربانی)  می باید سازمان های خود را مستحکم و نیرومند سازیم زیرا در جریان پیکار تا آخرین دقیقه، تشکل و یک پارچگی طبقه مبارز ( طبقه پرولتار – حمید قربانی) بخاطر آزادی خود بصورت عامل قاطعی برای تمام روند آتی انقلاب در می آید. »، کتاب اوضاع سیاسی اجتماعی  و جنبش های اجتماعی در ایران – سلطانزاده – مسکو ۲۱ ژوئیه  سال ۱۹۲۲.  ص ۱۰۳- ۱۰۴ آثار...

از اینجا می توان به امیر پرویز  پویان یکی از تئوریسین های اصلی و بانیان سازمان چریک فدائی خلق که با شعار های : مرگ بر سرمایه، مرگ بر امپریالیسم و سگ های زنجیری اش، پیروز باد انقلاب ( مسلحانه – من)، زنده باد کمونیسم! در خون خویش غلطید، رسید. رفیق پویان در اثری که در نقد خرده بورژوازی  وبخصوص  نمایندگانش، البته،  هما ن طور که خود نوشته است، مقدمه ای بر چنین نقدی  ودر قالب  نقد جلال آل احمد  روشنفکر خرده بورژوا و نویسنده، به نام ( خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب - ۱۳۴۸ )  چنین می نویسد :

«: آل احمد، به عنوان یک خرده بورژوای ناراضی- برای دشمنی که نمایندۀ امپریالیست است- در سطحی روشنفکری یک دشمن بالفعل بود، اما در رابطه با انقلاب همواره متحد بالقوۀ این دشمن بود. هر چند به سلطۀ امپریالیسم کینه می ورزید، اما وحشت فراوانش از دیکتاتوری پرولتاریا- دشمن بالقوه ای که لیبرالیسم او، از هیچ چیز به اندازۀ آن نمی ترسید- او را نسبت به دیکتاتوری بورژوازی انعطاف پذیر می ساخت و آل احمد به عنوان خرده بورژوایی که طبقه اش را قربانی این هر دو دیکتاتوری می دید، دست خود را به سوی چیزی دراز کرد که قربانیان غالباّ و به هنگام تنگنا در آن پناهی می جویند. به این ترتیب بود که نویسندۀ ما، که روزگاری ظاهرا کمونیست شده بود، از صف به هم فشردۀ خلایقی که دور خانۀ کعبه طواف می کردند، چنان به وجد آمد و صاحب خانه را چنان ملجاء آرامش بخشی شناخت که علی رغم اندویدوآلیسم، خویش را "خسی" دید که به "میقات" رفته است و نه حتا "کسی" که به "میعاد" رفته است. مذهب- به عنوان بنیان سیاسی فرهنگ ایران- برای آل احمد همچنین یک پشتوانۀ ایدئولوژیک بود. چیزی که برای خرده بورژوازی همۀ ملت های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در جریان مبارزات انقلابی یک پشتوانه بوده است. در هند، مصر، الجزایر، کنگو و مارتینیک، همه جا خرده بورژوازی سوار بر مرکب "سنت" به میدان کارزار آمده است. زرهی که پشتش را دولا بافته اند، زیرا که در برابر کمونیسم آسیب پذیرتر است تا در برابر امپریالیسم. این سلاح که همچون خود خرده بورژوازی خاصیتی دو گانه دارد، با شعار "احیای فرهنگ بومی به شیوه های نوست" به جنگ امپریالیسم می رود ودر همان زمان دُم خود را بر فرق کمونیست ها که می خواهند فرهنگی نو بنیاد بگذارند، فرود می آورد.

یا در جای دیگری در همان اثر می نویسد:

« دیالکتیک تحول جامعۀ ما، جامعه ای که در زمرۀ حلقه های متعدد امپریالیسم قرار دارد و بورژوازی ملی آن، زیر ضربات خُردکنندۀ بورژوازی کمپرادور و بوروکراتیک نیروی لازم را برای رهبری یک جنبش انقلابی از دست داده است و این کمک می کند تا تضادهای اجتماعی ناشی از وابستگی به امپریالیسم لزوماَ با یک انقلاب سوسیالیستی از میان برداشته شوند، او را نه فقط هراسناک ساخته بود، بلکه به حق امید استقرار حاکمیت سیاسی خرده بورژوازی میانه رو را به تمامی از او گرفته بود. چنین است که او بی آن که پیلۀ سنت را بدرد، به نهیلیسم هم می رسد. هر گونه حکومتی را نفی میکند و این آخرین تیر بی رمقی است که خرده بورژوازی ناامید از دست یافتن به قدرت سیاسی از ترکش ایدئولوژی خود پرتاب می کند. این را در "نون والقلم" به روشنی می توانید پیدا کنید.»، تأکیدهای دو فاکت از من هستند.» ، منبع سایت آلترناتیو- مجموعۀ آثار امیر پرویز پویان - خواندن با گلوی خونین!

http://www.peykarandeesh.org/files/pdf/safAzad/pooyan.pdf

 

رفیق مسعود احمدزاده دیگر تئوریسین  و بنیان گذار سازمان چریک های فدائی خلق، در سال ۱۳۵۰ در کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک که این اثر مبنای حرکت سازمان در سال های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۵ ظاهرا، قرار گرفت، می نویسد : 

« با استقرار و بسط سلطۀ امپریالیستی، نخست تقسیم قدرت سیاسی میان فئودالیسم و امپریالیسم و سپس تبدیل فئودالیسم به فئودالیسم وابسته و بالاخره نابودی فئودالیسم، بورژوازی ملی هنوز رشد نکرده، تحت فشار سرمایۀ خارجی ضعیف شده، امکان تشکل طبقاتی را از دست می‌دهد و بالاخره به‌ تدریج از میان می‌رود. به این ترتیب بورژوازی ملی نمی‌تواند یک نیروی مستقل سیاسی را تشکیل دهد. از طرفی مبارزه با سلطۀ امپریالیستی، یعنی سرمایه جهانی، عناصری از مبارزه با خود سرمایه را در بر دارد، از طرف دیگر این مبارزه محتاج بسیج وسیع توده‌ها است. به این دلیل عناصری از یک انقلاب سوسیالیستی نیز در بطن این مبارزۀ ضدامپریالیستی متولد شده و در جریان مبارزه شروع به رشد می‌کند. بورژوازی ملی به دلیل ماهیت خویش نمی‌تواند در چنین مبارزه‌ای پیگیر باشد و به دلیل شرایط تاریخی وجودش و پیوندهایش با سرمایۀ خارجی، در بسیج توده‌ها مردد و ناتوان است. دهقانان نیز به دلایل شرایط مادی تولید خود هیچگاه نمی‌توانند یک نیروی مستقل سیاسی را تشکیل دهند. به این ترتیب یا باید تحت رهبری پرولتاریا قرار گیرند و یا خود را به بورژوازی بسپارند. تنها نیرویی که باقی می‌ماند پرولتاریاست. پرولتاریا اگر چه از لحاظ کمی ضعیف است، اما از لحاظ کیفی و امکان تشکل بسیار قدرتمند است.»،

امروزه این پرولتاریاست که اکثریت جمعیت زنده و بویژه تولید کننده نعم مادی جامعه ایران را تشکیل می دهد. امروزه دیگر هیچ بهانه ای، برای کمونیست ها، یعنی، اساسا کارگران آگاه، از اینکه تمام قد بایستند و از انقلاب قهری کمونیستی پرولتاریا، برای درهم شکستن دولت موجود، برای ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح،  برای لغو مالکیت خصوصی و کار مزدوری، برای ایجاد یک جامعه کمونیستی که البته، جهانی خواهد بود، دفاع نمایند، نمانده است، مگر اینکه، کمونیست نباشند، مگر اینکه اپورتونیست و خائن بوده و همکاسه سرمایه داران جنایت کار و قتل عام کن پرولتاریا و دیگر زحمتکشان شده باشند که متأسفانه  در مورد اکثریت بالاتفاق احزاب، سازمانها و جریانات با نام کمونیسم، کمونیسم کارگری، سوسیالیسم، سوسیالیسم کارگری، سوسیالیسم انقلابی، راه کارگری  و حتی باقی ماندگان سازمان چریک های فدائی خلق، این گفته صادق شده است.  آنها، همچنانکه در بالاهم نوشته ام، هیچ کدام نه از انقلاب مسلحانه پرولتاریا دفاع میکنند و نه از دیکتاتوری پرولتاریا! سرنوشت تراژیک جامعه هم در این است! زیرا که در نبود ارگان سیاسی پرولتاریا که این طبقه و متحدین اش را آماده برای پیروز شدن نماید، جامعه ی ایران مجبور به ماندن در باتلاق موجود و هر لحظه غرق شدن بیشتر در آن است، زیرا که فقط انقلاب سرخ پرولتاریا  و دولت پرولتاریای مسلح نجات دهنده است و نه هیچ چیز دیگر!

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com