آیا هر مزدبگیری کارگر است؛ در جواب به انتقاد شعار من در ابتدای ترجمه کاپیتال: «مزدبگیران جهان متحد و متشکل شوید!»

جمشيد هاديان
October 14, 2019

آیا هر مزدبگیری کارگر است؛ در جواب به انتقاد شعار من در ابتدای ترجمه کاپیتال: «مزدبگیران جهان متحد و متشکل شوید!»

 

با تشکر از رفیق سهند حسینی که این انتقاد را در فیس بوک مطرح و من را بالاخره مجبور کرد جوابم را بنویسم!

 

اولا، بله، هر مزدبگیری بطور واقعی کارگر است. اسمش رویش است: کسی که کار میکند، یعنی قوه کارش (نه «نیروی کارش»، که غلط است) را می فروشد و در مقابل فروش قوه کارش مزد می گیرد. ولی تا شما این حرف را می زنی یک عده با حالت اعتراض می پرسند «پس پلیس و ارتشی هم کارگرند؟!». طرح این مساله بنظر من، تشبیهی بگویم، طرح یک مساله فقهی است از نوع «مساله» ای آن آخوند جانی گیلانی طرح کرد که «اگر عمه ات در طبقه پایین خوابیده بود و تو از طبقه بالا افتادی پایین ... ». قضیه خیلی ساده است. شما بروید توی خیابان جلوی آدم ها را بگیرید (در هر کشوری و مخصوصا ایران از همان چهل سال پیش تا حالا) بپرسید بنظر شما هر کس مزد بگیرد کارگر است؟ همه بدرست جواب میدهند «بله». بعد بپرسید مثلا پلیس هم کارگر است؟ فورا جواب می دهند «نه». اینجاست که می گویم این ایراد فقهی است. این خط کشی ها در ذهن مردم عادی بطور طبیعی وجود دارد. مردم این تفکیک ها را بطور طبیعی می توانند بکنند. بنابراین پدیده عمه ات در طبقه بالا و ... اصلا بعنوان یک مساله در ذهن شان شکل نمی گیرد. این صرفا یک وسواس مارکسیستی – فقهی در ذهن مارکسیست غیراجتماعی است.  

 

ثانیا، چیزی که جنبه فقهی این ایراد را برجسته تر میکند اینست که انتقاد کنندگان متوجه متنی (کانتکستی) که من در آن این شعار عوض کردم نیستند. در آن زمان معلمین و پرستارها برای اولین در اعتراض آمده بودند بیرون.  بنابراین در آن زمان مهمتر این بود که اینها خودشان را کارگر ببینند، به اعتبار مزدبگیر بودن شان. این بسیار مهم بود چون معلوم بود بعد از آن باز اقشار دیگر مزدبگیر به میدان خواهند آمد و این حیاتی است که اینها خودشان را جزو لشکر طبقه کارگر ببینند. من این را می دیدم، و بنابراین دچار این وسواس فقهی نشدم و «مساله» برایم ایجاد نشد که «اگر بجای کارگر بگویم مزدبگیر، وای نکند یک وقت کسی فکر کند که من پلیس و ارتشی را کارگر میدانم؟!».

 

ثالثا، دیدید که سیر حوادث چطور کار من را تایید کرد؛ از دو نظر. یکی از این نظر که چندان وقتی نیست که کمونیست های ما دارند زور می زنند مشخصا همان معلمین، پرستار ها، و اخیرا بازنشستگان،  را متوجه کارگر بودن آنها به اعتبار مزدبگیر بودن شان بکنند. و یکی هم از این نظر که دیدید بازنشستگان بعد از مستند کذایی ِ اعترافات اسماعیل و سپیده آمدند شعار دادند «مستند، شکنجه، دیگر اثر ندارد!». و این براستی نقطه عطفی در تحرک اعتراضی طبقه کارگر بود! بازنشسته، که واضح است قبلا حقوق بگیر، یعنی همان مزدبگیر، بوده، آمد گفت من با سپیده و اسماعیلم، من با طبقه کارگرم، من به طبقه اینها تعلق دارم! در مورد متن کارگری – اعتراضی که من این شعار را دادم، لازم بود «و متشکل» را هم به کارگران جهان متحد شوید اضافه کنم. درست است، «اتحاد» را اگر بمعنی صحیحش در نظر بگیریم «تشکل» را در خودش دارد.  اما در آن شرایط باید روی «تشکل» تاکید خاص گذاشته میشد؛ چون اتحاد بطور واقعی ممکن بود در ذهن کارگران (مزدبگیران) صرفا اتحاد مثلا در موقع یک اعتصاب را تداعی کند. بی دلیل نیست که شعار لاهوتی، چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است، تا آمدن خود سوسیالیزم جاندار و سرزنده می ماند.

 

رابعا، از این قضیه فقهی ِ پلیس و ارتشی که بگذریم (که ضنما بگویم آنها هم کارگرند، منتها در کمپ دشمن؛ به این برمیگردم) خیلی از کمونیست ها بخصوص در ایران حتی معلم و مهندس کارخانه که مارکس در کاپیتال بعنوان کارگر مثال زده است را کارگر نمی دانند؛ واقعا معلوم نیست به چه دلیل! مارکس در جلد اول کاپیتال  در مورد مهندسین و سایر اقشاری که برای سرمایه دار کار میکنند، مثل تکنسین ها، ناظرین و امثالهم، میگوید اگر کارگرانی که برای یک سرمایه دار کار میکنند را یک گروهان نظامی در نظر بگیریم، رده های مختلف اینها درست مثل رده های مختلف در یک لشکرند، از سرباز صرف تا درجه دار تا فرمانده.  یا در مورد معلم میگوید  معلم برای کسی کار میکند که پولش را بجای کارخانه کالباس سازی در کارخانه سوادآموزی بکار انداخته است. از این گذشته، بسیاری کمونیست ها را دیده ام که حتی  سطح حقوق (دستمزد) را بغلط یک معیار کارگر بودن یا نبودن می دانند. من همیشه یک دکتر آمریکایی که برای یک بیمارستان کار میکند و درآمد خیلی بالایی دارد را مثال می زنم. این دکتر ممکن است سالی مثلا یک میلیون دلار درآمد داشته باشد، ولی آیا تا حداقل یک میلیون توی جیب سهامداران بیمارستان نکند این یک میلیون دیگر را به خودش  میدهند؟ پس او هم استثمار می‌شود. پس بمعنی دقیق مارکسی کلمه کارگر است. حالا، هنوز داستان ادامه دارد، اگر مثلا نظافت چی ها یا پرستارهای بیمارستان اعتصاب کنند و برای جلو گیری از ورود اعتصاب شکن خط پیکت درست کنند، اینکه آن دکتر با آن حقوق بالا تصمیم بگیرد به اینها بپیوندد یا نه، یا بهر وسیله ای ازشان حمایت بکند یا نه، خودش را جزو طبقه آنها بداند یا نه، یک تصمیم «سیاسی» به معنای اعم کلمه است؛ درست مثل وقتی که در یک کارخانه اعتصاب میشود و همه کارگرها در آن شرکت نمی کنند (وضعی که الآن در هفت تپه هست)، و این در کشورهای دیکتاتوری مثل یک تصمیم صد درصد سیاسی بمعنای اعم و اخص کلمه هر دو است؛ مثل کارگری که دارد بازنشست می شود و می ترسد در اعتصاب شرکت کند مبادا به بازنشستگی اش بهر شکلی لطمه بخورد. بنابراین سطح حقوق ابدا جزو تعریف کارگر نیست.

و بالاخره، خامسا، درباره پلیس و ارتشی که گفتم کارگرند ولی برای دشمن کار میکنند. سوال: آیا در یک کارخانه کارگری که جاسوس کارفرما باشد نداریم؟ وقتی در یک کارخانه اعتصاب میشود، آیا همین کارگر جاسوس کارش بیشتر نمی شود، یعنی یک درجه به پلیس و ارتشی نزدیک تر نمیشود؟ کارگری که با اعتصاب مخالف باشد و نپیوندد نداریم؟ کارگری که اعتصابیون را اغتشاش گر بداند و با «این شلوغی» ها مخالف باشد نداریم پس می بینیم که کارگر بودن یک چیز است و با طبقه کارگر همراه بودن چیز دیگری. باز سوال: کسی که در ارتش یا شهربانی کار میکند آیا از همان جنس کارگر جاسوس نیست؟ آیا ارتشی یا پلیس حالت ِ، بگوییم،  افراطی کارگر جاسوس نیست که رودربایستی را کنار گذاشته و علنا با گردن راست رفته لباس ارتشی و پلیس پوشیده و برای سرکوب کارگران اعتصابی باتوم دستش گرفته؟


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com