دو مطلب

حمید قربانی
April 19, 2019

لنین و امپریالیسم

"جنبش انقلابی پرولتاری به طورکلی و جنبش کمونیستی... " یا جنبش انقلابی پرولتاری به طور کلی  و جنبش کارگری کمونیستی – جنبش کارگران کمونیست؟ آیا کمونیسمی غیر از حرکت طبقه ی کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی به طور واقعی میتواند موجود باشد تا برایش جنبشی ( جنبش کمونیستی) تعریف نمود؟ و متصور شد؟ به باور من، نه! یا به طور کلی و بویژه در عصر ما، جنبش  "پرولتاری انقلابی" که کمونیسم را هدف نداشته باشد، میتواند موجود باشد؟ جواب من، باز هم  نه است!  تلاشی که منجر به حزبیت یافتن کارگران آگاه نگردد که بدون آن انقلاب قهری کمونیستی کارگران و ایجاد دولت کارگران مسلح – دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای کارگران و زحمتکشان مسلح - یعنی تنها وسیله و راه برای رهایی انسان از جامعه سرمایه داری – امپریالیسم مسلط بر جهان – میّسر و قابل تصور و بویژه تحقق نیست،  نگردد، تلاش آگاهانه نیست و بیهوده است!

 

دوستان و رفقای کارگر و زحمتکش سلام و خسته نباشید!

در این شرایط حساس که جنبش طبقه ی ما به طور کلی – و به خصوص جنبش کارگری – کمونیستی ما  - به سر می برد یعنی از یک طرف  اوجگیری جنبش طبقه ی ما بر اثر عوامل کاملا اقتصادی و وضع اسفناک زندگی  که هستی و نیستی طبقه را به خصوص و جامعه را به طور کلی  رقم زده و می زنند و به خطر جدی انداخته اند، ولی بدون رهبری سیاسی یعنی مهم ترین و اساسی ترین عامل و وسیله ای که طبقه ی کارگر را  به پیروزی ناگزیر به معنی رهایی و یا مرگ می رساند  و از طرف دیگر مورد هجوم  وحشیانه بیرونی بوسیله دولت های سرمایه داری امپریالیستی و عوامل  مسلح سرمایه داران که آشکارا شمشیر از رو بسته اند  و این را بیش از هر جای دیگری در خیابانهای خود کشورهای «پیشرفته » سرمایه داری می بینیم که مثال روشن آن پاریس است و از درون بوسیله احزاب سوسیال دموکرات آشکار و پنهان( احزاب کمونیسم کارگری در ایران نمونه های آشکار و مهم، ولی  نه تنها نمونه ها آن ، می باشند)، قرار گرفته است، به نظرم رسید که:

 پیشگفتار لنین بر کتاب خویش به نام امپریالیسم بمثابه ی بالاترین مرحله سرمایه داری*۱ را در اینجا  درج  نمایم، البته، خواندن تمام این کتاب را توصیه می نمایم، تا بلکه کمکی کرده باشم که طبقه ی کارگر از این  پراکندگی، از این ندانم کاری و نداشتن مرکزی - ستادی، وسیله ای برای آماده شدن برای مبارزه ی نهائیش و در نتیجه از این  مخمصه گریبان گیرش یعنی بی رهبری  حزبی بودن خارج گردد*۲. بی رهبری سیاسی حزبی بودن طبقه ی کارگر، کمبودی اساسی می باشد و بدون رفع آن انقلاب اجتماعی – انقلاب قهری کمونیستی – طبقه ما به پیروزی نمی رسد! حتی اگر، ظاهرا پیروز هم گردد، باز هم شکست می خورد. حزب درست است که هدف نیست و وسیله است، ولی بدون وسیله ی مناسب رسیدن به هدف از محالات مسلم و مخصوصا برای کارگران،  ماهیت هدف ما و انقلاب ما یعنی ساختن جامعه ای کاملا متفاوت با جوامع تا کنونی تاریخی بشر و موجود یعنی جامعه ای بدون طبقات استثمارگر و استثمار شونده یعنی بدون سرمایه دار و کارگر بالنتیجه بدون دولت و هیچگونه دستگاه سازمان یافته ی  نیروی سرکوب گر و همبسته با طبیعت است، میباشد!  هیچ جنگی تا کنون بدون ستاد جنگ به پیروزی نرسیده است. و بطریق اولی، جنگ طبقاتی پرولتاریا برعلیه بورژوازی هم  بدون ستاد طبقاتی پرولتاریا  که برای ما، حزب ما، حزب مسلحانه کمونیستی کارگران آگاه است، به پیروزی نمیرسد، این را بیشتر از همه وقایع  کمون پاریس سال ۱۸۷۱ و نیز سال ۱۳۵۷ تا کنون در جهان و ایران،  نشان ما کارگران و زحمتکشان تولید کننده و خود محرومتر از هر طبقه و قشر دیگر اجتماعی، داده است!

اما و این اما مهم و اساسی است، به باور من، در اینجا، بر طبق نصایح خود لنین باید عمل نمود : " تئوری خاکستری است، درخت سبز زندگی است"، در مورد دو پدیده که در این مقدمه موجود هستند، باید درباره شان و مخصوصا در عصرما که اپورتونیسم و ارتداد و خیانت به کمونیسم و به نام کمونیسم،  بعنوان جنبش -  حرکت طبقه ی کارگر برای نابودی جامعه ی طبقاتی گسترش بیسابقه ای یافته است، توضیحاتی را  داد.

لنین در این مقدمه از دو اصطلاح صحبت به میان میآورد. این دو عبارتند از جنبش پرولتاریا و جنبش کمونیستی که البته، با درکی که از نوشته های لنین دارم، منظور لنین را در اینجا می فهمم که او از جنبش کمونیستی، جنبش کارگران آگاه را بیشتر از هر چیز، مورد نظر دارد. چون در همین سال ۱۹۲۰ او یک مقاله دیگر در نقد سوسیال دموکراسی نوشته است( امپریالیسم و شکاف در سوسیال دموکراسی)  که حزب کمونیست را، حزب کارگران آگاه و احزاب سوسیال دمکرات را احزاب کارگری بوژوازی یا کارگری طبقه ی بورژوا می نامد.

لنین چنین مینویسد:

" جنبش انقلابی پرولتاری به طور کلی و جنبش کمونیستی در سراسر جهان در حال رشد است به طور اخص- نمی تواند از تجزیه و تحلیل و افشای اشتباهات تئوریک « کائوتسکیزم» خودداری  ورزد این موضوع به خصوص از این جهت ضروریست که پاسیفیزم و به طور کلی « دموکراتیزم» که به هیچ وجه دعوی مارکسیزم نداشته ولی کاملا همانند کائوتسکی و شرکا عمق تضادهای امپریالیزم و ناگزیری بحران انقلابی را که زاییده امپریالیزم است پرده پوشی مینمایند، - جریان هایی هستند که هنوز با نیروی فوق العاده ای در سراسر جهان شایع اند. مبارزه با این جریان ها از وظایف حتمی حزب پرولتاریا است که باید صاحبکاران کوچکی را که به توسط بورژوازی تعمیق شده اند و نیز میلیون ها رنجبری را که دارای شرایط کم و بیش خرده  بورژوایی هستند از چنگ بورژوازی بیرون بکشد."  ص ۶. تأکیدها از من هستند، البته این احتمال را هم نباید از نطر دور داشت که خطا و یا... مترجم نباشد.

و دیگر اینکه، در همین فاکت هم لنین با نوشتن "حزب پرولتاریا"، منظور خود را بیان داشته، ولی همین که اسمی از جنبش کمونیستی*۳  می برد ، خود به باور من، منشاء انحراف و از آن مهمتر توجیه انحراف گشته است. این باعث شده است که همان بلایی که بر سر آموزش های کارل مارکس آورده شد بر سر آموزش های لنین هم بیآورند.

 

 به نظر من،  باید در این جا به جای جنبش کمونیستی از جنبش کارگری- کمونیستی استفاده میشد که کمونیسم را از کارگر جدا نمیکرد که نیست. کمونیسم بدون جنبش کارگری یا طبقه ی کارگر  یک تخیل بیش نیست. زیرا که " کمونیسم حرکت طبقه ی کارگر برای لغو شرایط  موجود اجتماعی است – کارل مارکس و فردریک انگلس – ایدئولوژی  آلمانی – بازهم به گفته همین آموزگاران  " آزادی پرولتاریا فقط بدست پرولتاریا میسر است. مانیفست حزب کمونیست" اساسا جنبش کمونیستی جدا از (جنبش پرولتاریا – جنبش کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست  نمیتواند، موجودیتی داشته باشد. این نگاه  متأسفانه خود به منبع اپورتونیسم بیکران تبدیل شده است که امروزه جنبش طبقه ی پرولتاریا  و جنبش کمونیستی را از همدیگر کاملا جدا میکنند. بدین وسیله یک عده به اصطلاح روشنفکر و اساسا  برخاسته از طبقات استثمارگر، اسم خود را جنبش کمونیستی و خود را  رهبر جنبش طبقه کارگر می نامند. در این نگاه جنبش پرولتاریا همان جنبش اقتصادی – اتحادیه گرایی و سندیکالیستی میشود که امروزه پایه های احزاب جنایت کاری شده است که در نام های مختلف و معروف ترین آنها سوسیال دموکراسی در خدمت به منافع طبقه ی سرمایه دار قرار گرفته اند. در احزاب به اصطلاح کمونیست، اگر هم کارگران باشند، کارگران به سربازان این ها – جنبش کمونیستی؟!- یعنی روشنفکران – تحصیل کردگان – طبقه سرمایه دار،  تبدیل میشوند و شده اند.

البته، باید به این مسئله هم اشاره نمود که طبقه ی  کارگر و حتی متشکل ترین و متحزب ترین آن، یعنی از جنبه کشوری، بدون کمونیسم، یعنی بدون سیاست و استراتژی  مبارزه طبقاتی تا تبدیل آن به جنگ داخلی – جنگ بین طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار، تا پیروزی انقلاب قهری کمونیستی تا درهم شکستن دولت قدیم – دیکتاتوری طبقه ی بورژوازی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا و ادامه آن تا محو طبقات تا لغو شرایط اجتماعی موجود تا لغو مالکیت خصوصی و کار مزدوری تا برقراری کمونیسم " جامعه ای که این شعار بر پرچم حک شده است : از هر کس به اندازه توان – استعداد فکری و جسمی- کار – فعالیت مفید- بهرکس به اندازه نیاز از محصول" ، طبقه کارگر و حزبش تبدیل به احزاب سوسیال دموکراتی همچون آلمان که همین  الآن در دولتی شرکت دارد که هواپیماهای جنگی فروخته شده به عربستان سعودی، دهات یمن را بمباران می کنند و کودکان و... کشتار می کنند، حزب سوسیالیست فرانسه به سر پرستی شخصی مانند  فرانسوا اولاند می شود که سرپرستی جنگ علیه لیبی (۲۰۱۱) با شرکت دیگر کشورهای امپریالیستی مانند ایالات متحده آمریکا، انگلیس، خود آلمان ... بر عهده میگیرد و کشوری را ویران و آنرا هم اکنون به ۳ منطقه تقسیم کرده اند که بر هر منطقه یک گروه تروریستی اسلامی گمارده اند که حزب کارگر انگلیس به بهانه مبارزه با آنها، شرکتش در جنگ امپریالیستی به سرپرستی مخوف ترین ارتش زمان ما، یعنی ارتش دولت فخیمه ی ایالات متحده از سال ۲۰۰۱ شروع شده و تا کنون ادامه دارد و خاور میانه و شمال آفریقا را به خاک و خون کشیده است،  به نام جنگ های افغانستان، عراق، سومالی، مالی و... غیره را توجیه کرد، این حزب به سرپرستی خائن به کارگران و جنایت کاری همچون تونی بلر تا آنجا پیش رفت که از طرف روزنامه نگار و نویسنده و فیلم سازی شجاعی مانند جان پیلجر، رهبرش – تونی بلر، ملقب به "سگ پودینه روی زانوی بوش" شد و حتی حزبی مانند حزب سوسیال دمکرات سوئد، برای بستن قرار دادهای اقتصادی و فروش سلاح و غیره  با مرتجعین و قاتلان کارگران و زحمتکشان  حاکم  بر جامعه ی عربستان، عراق و بویژه جامعه ی سرمایه داری ایران، خود را محق دید که بر سر زنان وزیرش حجاب اسلامی بگذارد.

ولی این هم، فقط در عصر ما نبوده، بلکه ما این را جنگ های جهانی اول و دوم که جنگ های امپریالیستی بودند، حتی قبل از آنهم دیده ایم. به این فاکت از لنین توجه کنید :

 " امروز تنها یک مجنون لاعلاج از درک این موضوع عاجز است که آنچه در روسیه روی داده (و در بقیه جهان در حال شروع یا در حال بلوغ است) جنگ داخلی پرولتاریا است علیه بورژوازی. هرگز نشده است، و هرگز نميتواند چنين بشود، که مبارزه‌ای طبقاتی روی دهد که در آن بخشی از طبقه پیشرو در کنار نیروهای ارتجاعی باقی نماند. این در مورد جنگ داخلی هم صدق ميکند. بخشی از کارگران عقب مانده در کمک به بورژوازی مصمم هستند - برای دوره‌ای بلندتر یا کوتاه‌تر. ولی تنها اشرار ميتوانند از این برای توجيه ملحق شدنشان به بورژوازی استفاده کنند.

از لحاظ تئوریک، این امتناعی است از درک آن چیزهایی که فاکتهای مربوط به انکشاف جنبش کارگری جهانی از ١٩١٤ تاکنون درباره‌ شان با صدای بلند فرياد ميزده است. جدايی اقشار بالايی طبقه کارگر که به وسیله شيوه زندگی طبقه متوسط و اپورتونيسم فاسد شده، و با "مشاغل راحت" و ديگر راحت‌الحلقوم‌های ديگر بورژوايی رشوه‌شان ميدهند، در پايیز سال ١٩١٤ در مقیاسی جهانی شروع به شکل گیری کرد و بین سالهای ١٩١٥ و ١٩١٨ به بلوغ کامل خود رسید. با نديدن این واقعیت تاریخی، و شکاف در جنبش را به گردن کمونيستها انداختن، کائوتسکی فقط نقش خودش را، برای هزارمین بار، به عنوان چاکر بورژوازی نشان ميدهد.

در طی چهل سال، از ١٨٥٢ تا ١٨٩٢، مارکس و انگلس از بخشی از (یعنی اقشار بالايی، رهبران و "آریستوکراسی") طبقه کارگر در بریتانیا حرف زدند که، از قِبَلِ امتیازات و انحصارات استعماری آن کشور[٢]، بنحو فزاينده‌ای بورژوا ميشود. مثل روز روشن است که انحصارات امپریالیستی قرن بیستم در تعدادی از کشورهای دیگر ناگزير همان پدیده‌‌ را به وجود ميآورند که در بريتانيا به وجود آمد. در تمام کشورهای پیشرفته شاهد فساد، رشوه‌خواری، و پیوستن رهبران طبقه کارگر و اقشار فوقانی آن به بورژوازی هستیم که نتیجه صدقاتی است که توسط بورژوازی داده ميشود، که برای این رهبران "مشاغل راحت" تأمین ميکند، از منافعش خُرده‌ای به اين اقشار بالايی ميدهد، بار دريافت بدترین دستمزدها و شاقترین کارها را به دوش کارگران عقب مانده وارداتی تحمیل ميکند و امتیازات "اشرافیت کارگری" را در مقايسه با اکثریت طبقه کارگر افزایش ميدهد.

جنگ ١٩١٤-١٩١٨ برای اثباتِ به سوسياليسم خیانت کردن و به بورژوازی پيوستنِ رهبران و اقشار فوقانی پرولتاریا اسناد و شواهد غير قابل ترديدی ارائه کرده است، توسط همۀ آن سوسیال–شووینیستها، گومپرزها Gompers، برانتینگ‌ها Branting، رنودل‌ها Renaudel، مک‌دونالدها MacDonald، شیدمان‌ها Scheidemann و امثالهم. و لازم به گفتن نيست که برای مدتی بخشی از کارگران با سنگينی تمام به دنبال این اراذل بورژوا کشیده ميشود.

انترناسیونال برنِ هویس‌مانس‌ها، واندرولدها و شیدمان‌ها اکنون ديگر کاملاً به شکل انترناسیونال زرد این خائنین به سوسیالیسم در آمده است. اگر با آنها مبارزه نشود، اگر جدايی از آنها به وقوع نپيوندند، دیگر هيچ صحبتی از سوسیالیسم واقعی و هيچ کار صادقانه‌ای به نفع انقلاب اجتماعی نميتواند در ميان باشد." - بورژوازی چگونه از کسانی که از اين صف به جبهه آنان ميپيوندند 
بهره‌برداری ميکند٭ و. اى. لنين http://lenin.public-archive.net/

 

اما،  پدیده (احزاب بی توجه به خاستگاه -  پایگاه طبقاتی)،  در زمان ما و خاصه در جنبش کارگری – کمونیستی ایران و با ورود نگرشی به نام مارکسیسم انقلابی - سوسیالیسم انقلابی – گرایشی که منصور حکمت، حمید تقوایی و ایرج آذرین از رهبران آن بودند که در غرب اروپا و شمال آمریکا پرورش داده شده بودند و با جریانات سال های ۱۳۵۶ – ۵۷ داخل ایران شدند، کاملا محسوس شد و با شیوه های موذیانه که شیوه کار امنیتی هاست، کاملا بر جنبش کارگری – کمونیستی تسلط یافت  و آنرا از درون خورده  و خشکانده است.

البته، ورود این جریان،  زمانی است که امپریالیست ها با کمک طبقه ی سرمایه داری ایران و سازمان هایش و از آن جمله حزب توده ی ایران، برای شکست  انقلاب ضد امپریالیستی، در جامعه ای ادغام ارگانیک شده در سیستم سرمایه داری جهانی که پیروزی آن جز ایجاد " دیکتاتوری پرولتاریا " و " مبارزه با سلب مالکیت امپریالیستی تبدیل به سلب مالکیت سوسیالیستی می شود"*۴، نمی توانست باشد و با به  خون غلطاندن کارگران،  رژیم اسلامی سرمایه را بر کارگران تحمیل کرده اند. ما امروزه و بعد از ۴۰ سال نتایج این استراتژی سرمایه داران امپریالیست، سلطۀ  رژیم جمهوری سرمایه داری بر کل جامعه و این جریان کاملا آگاهانه، ولی مخرب و موذی را میبینیم که جامعه ای  با چهره ای خون آلود و به فغان آمده از ظلم و ستم حاکمان و کاملا درهم ریخته و خُرد گردیده  و با جنبشی داغون، بدون رهبر و سر درگم، در برابر دیدگان ناباور ما هستند!

این نگرش نوکرمنش  و سرمایه پسند نخست  و در سال ۱۳۶۲ حزب کمونیست ایران، حزب نه کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست بلکه کادرهایی اکثرا  برخاسته از طبقات دیگر و به خصوص در رهبری از فرزندان تحصیل کرده ی طبقه ی سرمایه دار و فئودالان منطقه کردستان ایران را، آنرا موجودیت دادند و سپس به حزب یا احزاب کمونیست کارگری منجر شد که لیدر اصلی یعنی منصور حکمت، در کنگره دوم این حزب درآوریل سال ۱۹۹۸ و  در کشور سوئد، با طرح دو "کفر گوئی"، علنا و رسما، کارگران را از حزب کمونیست و حزب کمونیست را از کارگران محروم ساخت.

او دو سال بعد،  تمام رهبران جریانات بورژوایی را به کنگره حزبی دعوت نمود که در میان آنها حتی وزیر اطلاعات و جهانگردی (داریوش همایون) نظام شاهنشاهی و رهبران خائن و جنایت کار حزب توده ی ایران و اکثریت سازمان چریک های فدایی خلق ایران که با رژیم جدید همکاری جان نثارانه در لو دادن و حتی کشتن کارگران انقلابی و کمونیست نموده بودند و نیز رهبران سازمان مجاهدین خلق  و همچنین لیبرال های شناخته شده ای همچون دکتر حسین لاجوردی، خان بابا تهرانی و غیره بودند.

البته که، منصور حکمت و حزب مطبوعش، این عمل را به اسم اینکه کنگره های حزبی نباید مخفی باشند، رهبران باید شناخته گردند و غیره غسل تعمید داده  و انجام دادند. اما، بعد از کنگره که هیچ کدام از این باصطلاح رهبران که یکی از دیگری جنایت کارتر بود و هستند، شرکت نکردند، منصور حکمت در نوشته ای به نام درباره ی کنگره سوم، اعلام کرد که این رهبران دعوت شده بودند تا در باره آلترناتیو جمهوری اسلامی صحبت کنیم.  

حتی، قبل از کنگره دوم منصور حکمت با طرح سناریو سیاه و سفید که سلطنت طلبان و همین لیبرالها را در جبهه سناریو سفید قرار داده بود، کاملا موضع خود را مشخص کرده بود.

سپس با گذاشتن پلنومی به نام پلنوم وسیع کادرها، منصور حکمت، حزب خود  را، همچون دیگر احزاب سوسیال دموکرات  و چپ( حزب کارگر انگلیس)،  با پسوندهایی همچون حزب جامعه، حزب قدرت سیاسی، حزب شخصیت ها، حزب امپراطوری مدیا و دادن یک بیانیه(بیانیه بمناسبت یازدهمین سال تأسیس حزب کمونیست کارگری ایران) حزب زنان ، حزب کودکان و حزب منصور حکمت، نامید. و حتی سرمایه داری امپریالیستی غرب را از صفت امپریالیستی پاک و منزه نمود و با نام جوامع مدرن، سکولار، ضد اسلام سیاسی و... مزین کرد  که یکی از پایه های اصلی «پیروزی کمونیسم در ایران»  را، دوستی اش با همین سرمایه داران امپریالیست نامید.

و کمک مالی گرفتن از همین دولت ها یعنی به مزدور تبدیل شدن، افتخار شد! و حتی از جنگ های امپریالیستی به دفاع برخاستند!

در این جا، توجه طبقه ی کارگر و بویژه کارگران آگاه را  به این فاکت ها،  از دو سخنرانی منصور حکمت جلب می کنم :

 « سخنرانی منصور حکمت، درانجمن مارکس در لندن به سال ۲۰۰۱، به نام  آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟ :

"خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهایى را در حیطۀ اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند (چرا، نمی توانستند؟ - من) و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح می کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد."،

"اما من می‌خواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح بکنم: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم، در این صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال یک عده از آن ها بچه‌دار می‌شوند، تعدادى مریض می‌شوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار می‌کشند. در آخر می‌بینیم که بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست می کنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته می شوند و از کار سیاسى کناره گیرى می کنند.

مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمان یابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل می شود؟ که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران به قدرت برسیم؟

میشود در طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد؟

براى من به عنوان یک عابر بى گناه در جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه به همین سادگى از نسلى به نسل دیگر منتقل نمیشود. ما داریم این را میبینیم! شما فعالیت می کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ در میان کارگران پیدا میکنید و اینها بعد از مدتی حوصله شان سر میرود. مگر چه قدر میشود رفت و آمد؟ ما در زندگی سیاسی خودمان باقی میمانیم، درحالی که آن کارگرانی که با آنها کار و فعالیت کرده ایم، می روند. و ما این را در تجربه سیاسی خودمان میبینیم" منصور حکمت، حزب و قدرت سیاسی، سخنرانی در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۸ ." سایت منصور حکمت.

 

به نظر من همان طور که  کارل مارکس و فردریک انگلس هم، نوشته اند، کمونیست ها اساسا همان کارگران آگاه هستند و نه چیزی دیگر.

و اما در خاتمه، رفقای کارگر اول ماه مه، نزدیک شده است. تلاش مان را در این جهت سازمان دهیم  که برای ما کارگران  چگونه فعالیتی لازم است که به زندگی برده وار در جامعه طبقاتی سرمایه داری خاتمه دهیم. این معلوم است که آگاهان طبقه ی سرمایه دار و خود فروختگان بسیاری از ما کارگران، حال بگذریم از احزاب معلوم الحال، ما کارگران را نصیحت میکنند که انقلاب و مخصوصا قهری لازم نیست و یا حداقل ضرورتی نیست که فوری و در دستور روز قرار گرفته باشد.  آنها می گویند که امروزه تلاش و مبارزه برای بهبود زندگی در همین شرایط لازم و خوب است، زیرا که انقلاب رنج بسیار دارد و خون ریزی دارد و غیره. اولا که آنها این قدر نادان هستند و یا خود را به نادانی زده اند که چنین اراجیفی را سر هم بندی میکنند و ما را نادان می پندارند که مثلا نمیدانیم که انقلاب کردن سخت است و رنج بسیار دارد، ولی آیا زندگی کنونی ما که جهنمی تر از جهنم ساختگی ادیان و مذاهب آنهاست، واقعا رنج آورتر و مرگ زاتر از انقلاب  نیست؟ پس این همه جنگ و کشتار و قتل عام های ما و مرگ سالانه فقط کودکان ما را چه باید نام نهاد؟*۵ و دوما، اکنون شرایط به جایی رسیده است که حتی بدتر نشدن شرایط زندگی ما ممکن نیست و زندگی واقعی، این را  نشان هر انسان با وجدانی می دهد و دوما گیریم که کمی زندگی ما بهبود یافت که چه؟ که بردگی ما باید تا کی ادامه یابد؟ به قول کارل مارکس : " و بالاخره گفتن اینکه افزایش هر چه سریع تر ممکن سرمایه ی تولیدی شرایط مساعدتری برای کار دستمزدی بوجود میآورد این تنها بمعنی آنست که هر چه طبقه کارگر سریعتر نیرویی را که دشمن اوست و ثروتی را  با او بیگانه است و بر او حکمروایی میکند افزایش داده و فربه کند، بهمان اندازه هم شرایطی که تحت آن باو اجازه کار در جهت افزایش سرمایه بورژوایی و افزایش قدرت سرمایه را میدهند، مساعدتر میشود. باین ترتیب خرسندیش در این است که خود سازنده آن زنجیرهای طلایی است که بوسیله آن بورژوازی او را بدنبال خود میکشد." – کار دستمزدی و سرمایه – نسخه چاپی.

ولی برای ما، تلاشی مفید است که ما را متشکل،  متحد و سازمان یافته کرده،  ما را برای به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی – انقلاب کمونیستی آماده نماید که با درهم شکستن دولت موجود و ایجاد دولت کارگران سلاح بدست همراه است و لغو شرایط موجود اجتماعی و ایجاد شرایط  اجتماعی کاملا دگرگونه ای که در از بردگی ما، بوسیله سرمایه داران خبری نیست، در عوض زندگی رها و آزاد را نصیب ما می کند که بر روی همین زمین ممکن است، به بار آورد.

  فرا رسیدن اول ماه مه، روز اعلام  و پیگیری خونین جهانی چنین تلاش، نبرد و جنگ طبقاتی بر شما کارگران و زحمتکشان، فرخنده باد!

 

حمید قربانی ۱۹ آوریل ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی

زیرنویس ها------------------------------

*۱- " اگر خواسته باشیم تعریف حتی المقدور کوتاه تری برای امپریالیزم بنماییم باید بگوییم امپریالیزم مرحله ی انحصاری سرمایه داریست...

باید برای امپریالیزم آن چنان تعریفی نمود که متضمن پنج علامت زیرین آن باشد:

۱-تمرکز تولید و سرمایه که به آن چنان مرحله ی عالی تکامل رسیده که انحصارهایی را که در زندگی اقتصادی نقش قاطعی بازی می کنند به وجود آورده است. ۲- درهم آمیختن سرمایه ی بانکی با سرمایه ی صنعتی و ایجاد اولیگارشی مالی بر اساس این « سرمایه مالی»؛ ۳- صدور سرمایه که از صدور کالا متمایز است اهمیتی بسیار جدی کسب می نماید؛ ۴- اتحادیه های انحصاری بین المللی سرمایه دارانی که جهان را تقسیم نموده اند پدید می آید و ۵ – تقسیم جهان از طرف بزرگ ترین دول سرمایه داری به پایان می رسد. امپریالیزم آن مرحله ای از تکامل سرمایه داریست که در آن انحصارها و سرمایه ی مالی سیادت به دست آورده، صدور سرمایه اهمیت فوق العاده ای کسب نموده و تقسیم جهان از طرف تراست های بین المللی آغاز گردیده و تقسیم تمام اراضی جهان از طرف بزرگ ترین کشورهای سرمایه داری به پایان رسیده است. " لنین، همان کتاب – ۷- امپریالیزم به مثابه مرحله ی خاصی از سرمایه داری .

https://www.marxists.org/farsi/archive/lenin/works/1916/imperializm/7.pdf

*۲- کمال یابی بی وقفه ی ماشین، که با سرعت هر چه بیشتر ادامه می یابد، معاش کارگران را بیش از پیش دچار خطر می سازد، و تصادم بین فرد فرد کارگران و فرد فرد بورژواها بیش از پیش جنبه ی تصادم میان دو طبقه را بخود میگیرد. در این زمان کارگران شروع به تشکیل سازمان (اتحادیه کارگری) در برابر بورژواها می کنند؛ آنان دست بدست هم می دهند تا سطح دستمزدها را بالا نگه دارند؛ انجمن های دائمی [ کمیته های مخفی محل کار – کمیته های سرخ کارخانه- من حمید قربانی] درست می کنند تا از پیش مقدمات عصیان های گاه گداری خود را فراهم کرده باشند. و آن وقت، در این سوی و آن سوی، منازعه بدل به عصیان می شود.

...

سازمان یافتن پرولتارها بصورت یک طبقه، و سازمان یافتن متعاقب آن در یک حزب سیاسی، پیوسته از طریق رقابت بین خود کارگران، نیز دچار اشکال می شود. ولی این طبقه و این حزب پیوسته قوی تر، مستحکم تر، و نیرومندتر از پیش سر بر می آورد. پرولتاریا با استفاده از تفرقه در میان خود بورژوازی، قوه ی مقننه را مجبور می کند که منافع خاص کارگران را برسمیت بشناسد. بدین ترتیب بود که لایحه ده ساعت کار در انگلستان از پارلمان گذشت.  کارل مارکس، فردریک انگلس مانیفست حزب کمونیست – ۱ – بورژواها و پرولتارها

https://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1848/manifest/manifest-titr.htm

*۳- کمونیستها و پرولتارها بطور کلی با یکدیگر چه مناسباتی دارند؟

کمونیستها حزب خاصی نیستند که در برابر دیگر احزاب کارگری قرار گرفته باشند.

آنها هیچگونه منافعی، که از منافع کلیه پرولتارها جدا باشد، ندارند. – مانیفست حزب کمونیست - ۲ پرولتارها و کمونیستها – قطع جیبی.

*۴- رجوع کنید به آثار بنیاد گذاران سازمان چریک های فدایی خلق و بویژه جزوه " خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب " از رفیق امیر پرویز پویان و کتاب " مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک" مخصوصا فصل آخر – نتیجه گیری، از رفیق مسعود احمدزاده.

 

آلترناتیو- با گلوی خونین خواندن – مجموعۀ آثار پویان

http://www.peykarandeesh.org/files/pdf/safAzad/pooyan.pdf

مسعود احمد زاده – مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک

https://www.marxists.org/farsi/archive/ahmadzadeh/1970/armed-struggle.pdf

*۵-  یونیسف: روزانه ۱۵۰۰۰ کودک جان شان را از دست می دهند

 

https://www.dw.com/fa-af/%DB%8C%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%81-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A7%D9%86%D9%87-%DB%B1%DB%B5%DB%B0%DB%B0%DB%B0-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9-%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D9%87%D9%86%D8%AF/a-41027891

 

 

 

+++

کارگران و زحمتکشان، شاغلان و بیکاران، جوانان و پیران زنان و مردان ، دختران و پسران.

سازماندهی، تحزب ، مبارزه، نبرد طبقاتی - جنگ طبقاتی علیه سرمایه داران اسلامی و غیر اسلامی، مسلمان و سکولار، ب دین و بی دین ، انقلاب سُرخ، انقلاب مسلحانه کمونیستی، انقلاب زیر و رو کننده اوضاع کنونی شما تنها راه و چاره ماست. اگر خدا، شاه و میهن بمیرند، اگر مالکیت لغو گردد، انسان زنده می شود، برای رسیدن بدین هدف والا،.

پاید سازمان یافت، باید حزب کارگران آگاه ایجاد نمود و از آن به عنوان ستاد جنگ طبقاتی استفاده کرد، باید  به صورن یک طبقه مسلح شد ، نبرد طبقاتی را ادامه داد، جنگ بین طبقات را تعمیق بخشید، ایده نغییر نظم موجود را به میان توده ی کارگر و زحمتکش برد، متحد شد، دست بدست ، بازو به بازو داد ، یر نیروهای دولت، نیروهای سرکوبگر حامی طبقه ی سرمایه دار شورید، همه با هم – ما کار گران و زحمتکشان می گوئیم : مرگ بر سرمایه، مرگ بر مرز بین انسان، مرگ بر امپریالیسم، مرگ برخرافه مذهب و نازیسم، مرگ مالکیت خصوصی و خدا، زنده شدن ماست! پیروز باد انقلاب! - پیروز باد انقلاب قهرآمیز، زنده کمونیسم!


کمونیسم حرکت طبقاتی یک طبقه مشخص اجتماعی به نام طبقۀ کارگر برای لغو- نابودی-، شرایط موجود اجتماعی- نظام اجتماعی مشخص و موجود - جامعه  ی طبقاتی- جامعه ی سرمایه داری (سرمایه داری امپریالیستی ) است.  تا زمانی که انقلاب قهری کمونیستی کارگران به وقوع نپیوسته باشد  که دولت کنونی را با همه دستگاه های سرکوب گرش بروبد  و بر جای آنها سلطه ی سیاسی پرولتاریای مسلح بر قرار کند، اوضاع جهان بر این منوال که یک درصد از جمعیت ثروتمند دنیا بر نیمی از در آمد ( در انگلستان بر نیمی از انگلستان ) صاحب باشد، ادامه می یابد. البته، سال به سال از تعداد این زالوهای خونمک یعنی سرمایه داران و زمین داران  به نسبت کل جمعیت کمتر شده و بر ثروتشان افزوده تر می گردد. این است؛ ساختار واقعی جامعه سرمایه داری عصر ما، یعنی سرمایه داری امپریالیستی که علاوه بر این اساسا کره زمین را به نابودی تهدید می کند.

 

روزی  که خدا بمیرد، مالکیت خصوصی بر چیده گردد، استتمار انسان از انسان ممکن نباشد، انسان مجبور به دروغ گفتن نگردد ، انسان زنده میگردد و ظلم خدایان واقعی یعنی سرمایه داران، بانکداران، زمین داران  و حاکمان دولتی  بی رحم و غیر لازم و زائد بر چیده میگردد، خرافات ملی و مذهبی از چهره ی جامعه بشری – آدمی – انسانی زدوده میشوند و جنگ ها پایان می گیرند. آن روز را  آرزوی و هدف همه فعالیتم است، اگر چه در آن روز من دیگر نباشم! مرا چه باک که آدم - انسان زنده است!

.

مالکیت خصوصی و خدا یا انسان و رهائی؟ کدامیک؟

 

 

هنگامی که مالکیت خصوصی برچیده گردد،

زمانی که خدا بمیرد

انسان زنده می شود

زیرا که هنگامی خدا بمیرد

مالکیت برچیده گردد

سرمایه و سرمایه دار می میمرند

استثمار انسان از انسان بر می افتد

دیگر زوری نیست تا به زور بر افکنی

دیگر خدائی نیست، تا نبی اش »سب" باشی

دیگر ذهن از خرافه پاک شده است.

دیگر کسی به خاطر نوشتن اعدام نمی کنند.

بنا بر این دولت بی محل می گردد

دولت زوال می یابد

آزادی پر می گیرد

رهائی فرا می رسد.

افیون ، سموم و خرافه

مذهب و ناسیونالیسم زدوده می شوند.

خورشید انسان طلوع می کند

انسان آزاد و رها می گردد

زیرا که

خدا ، میهن و حاکم می میرند

انسان انسان می گردد

و انسان زنده می شود.

پس مرگ بر خدا

لغو باد مالکیت خصوصی

انسان باد انسان!

25- 10- 2015

حمید قربانی



 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com