اختلافات در استراتژی سوسیالیسم و انقلاب حزب کمونیست ایران

عباس منصوران
April 11, 2019

اختلافات در استراتژی سوسیالیسم و انقلاب حزب کمونیست ایران

اين نوشتار، ضرورتی است در دفاع از سوسیالیسم و انقلاب و استراتژی حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان حزب (کومه له) و کارزاری ایدئولوژیک در برابر مخالفین استراتژی انقلاب و ضرورت سوسیالیسم در ایران. در شرایطی که طبقه کارگر ایران با شعار نان، کار، آزادی، خودگردانی شورایی! را شعار محوری خود قرار داده و حکومت در سراشیبی فروپاشی قرار گرفته، گرایش خزنده در حزب کمونیست ایران، خودنما و اختلاف های سیاسی پیرامون استراتژی سوسیالیستی، انقلاب، رفرم، حاکمیت شورایی در کردستان، سبک کار و حزبیت و سازمانهای حزبی پدیدار شده است. با هر بروز غیرحزبی، ما پیشبرندگان استراتژی و برنامه حزب کمونیست ایران و کومه له، بارها به صورت نوشتارهای درونی به نقد دیدگاه مخالف استراتژی حزب پرداخته ایم، درخواست سازماندهی دیالوگ، بولتن داخلی، سمینارهای بیرونی و درونی ووو کرده ایم، اما به راه های مختلف از آن ها جلوگیری و با ضرورت مبارزه ایدئولوژیک مخالفت شده است. اینک در برابر طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی و تاریخ و این شرایط سرنوشت ساز، و غنای مبانی تئوریک دانش مبارزه طبقاتی، درنگ را جایز نمی دانیم و من به سهم خویش اقدام به نقد بینش مغایر با برنامه و استراتژی حزبی کرده تا هرگونه شایعه پردازی پیرامون اختلاف ها نیز برملا شود. این نوشتار، تنها به واشکافی اختلاف پیرامون سوسیالیسم وانقلاب کارگری میپردازد، باشد که طبقه کارگرایران که صاحب این حزب است و نیز جنبش سوسیالیستی و افکار عمومی از آنچه در عرصه نظری و بینشی در حزب کمونیست می گذرد آگاهی یافته و ناظر بر این اختلاف ها باشند، زیرا که دیپلماسی مخفی، روش بورژوازی است و کارگران و کمونیستهای وفادار به مانیفست کمونیست، آشکارگی و شفافیت در دیدگاه و نگرش را اصول خویش می دانند.

آن هنگام که سوسیالیسم علمی، برای عمل مستقیمِ در دستور کار طبقه کارگر قرار گرفت و انقلاب کارگری نه یک آرمان و استراتژی دور، بلکه برای رهایی از بردگی به مسئله روز در آمد، از همان آغاز، گروهبندیهای طبقاتی غیرکارگری نیز به درون سازمانهای کارگری روانه شدند. از همان هنگام، ایده های غیرکارگری برای پیشبرد دیدگاه های سیاسی و طبقاتی خود و تغییر توازن قوا به سود خویش از حزب گرفته تا دیگر ارگان های سیاسی و صنفی طبقه کارگر را آشیانه کردند. تاریخ پیدایش جنبش کارگری – سوسیالیستی تا کنون شاهد آن است که سازمان ها و حزب های کارگری از همان لحظه تاریخی همزاد مخالف خویش را در درون و در تضاد با خط انقلابی کارگران حمل می کنند. حاملین دیدگاه های غیرکارگری در آغاز پیوستن به سازمانهای کارگری هریک با درکهایی متفاوت، رفته رفته با خاستگاه طبقاتی غیرکارگری خویش همخوان شدند. در این روند سمت گیری و تکامل ایدئولوژیک، بازتولید راست، مجال دفاع از طبقه یا لایه ای می یابد که بسا در ابتدا در مخالفت با آن به احزاب کارگری پیوسته بودند. درسال 1849 مارکس اعلام کرد که:

«به تدريج ديديم که دهقانان، خرده بورژواها و اقشار متوسط به طور کلی، کنار پرولتاريا قرار گرفتند، عليه جمهوری رسمی به تناقض آشکار کشانده شدند و با آنها به عنوان مخالف جمهوری رفتار شد. طغيان دربرابر ديکتاتوری بورژوايی، نياز به تغيير‌جامعه، پافشاری رویِ نهادهای جمهوری دموکراتيک، به مثابه ارگان های حرکت دهنده‌ی آن، تجمع نکردن پرولتاريا به مثابه نيروی انقلابی تعيين کننده‌- اينها هستند خصائص عمومی حزب به اصطلاح سوسيال دموکراسی، حزب جمهوری سرخ." (مارکس، مبارزه طبقاتی در فرانسه).

تاریخ مبارزه طبقاتی در احزاب، سرشار از گرایش هایی است که خود را سوسیالیست می نامیده، بسیار پرآب و تاب از طبقه کارگر و سوسیالیسم سخن رانده، خویش را با رنگ سرخ پوشانیده و در هر مراسم و اینجا و آنجا، با پرچم سرخ نمایان شده و می شوند. این تظاهر تنها برای پنهان سازی دیدگاه ها و گاهی در هر فرصتی میان خطوط و مبهم در نوشتار و گفتتار و در هر بزنگاه تاریخی و شرایط مناسبی پوست افکنده و در نقش واقعی خویش ظاهر شده و به پایگاه طبقاتی خویش بازگردند.

کائوتسکی مرتد (بریده از کمونیسم) که روزی خود با نقد انگلس در برابر آقای «دورینگ»، به کمونیسم گراییده بود، اما دیدگاه‌‌های التقاطی (اِکلِکتیسیستی) خود را همچنان دنبال می‌کرد، دریک تندپیچ تاریخی، در سال 1914 به آشکارا در برابر انقلاب ایستاد و بر پارلمانتاریسم و تلاش برای گرایش دهی کارگران به اهرم‌های قانونی پارلمانی و اصلاحات مناسبات سرمایه داری را برگزید و به ضدانقلاب پیوست. وی با به کاربردن گفتاوردهایی نیمه تمام از مارکس، مبتنی بر ضرورت مبارزه سیاسی، بر تداوم این مبارزه، یعنی، استراتژی انقلاب کارگری و سوسیالیستی راه می‌بست.

انگلس در دفاع از انقلاب سوسیالیستی، مخالفت خود را با دیدگاه رفرمیستی اعلام می‌کند و با احساس خطر از گرایش راست در سال ۱۸۹۱، با احساس وظیفه در برابر طبقه کارگر و دفاع از کمونیسم، خاموشی نمی گزیند و خود را پنهان نمی کند.

سالهای 1890 سال برتری رویزیونیسم (تجدید نظرطلبی) در اصول کمونیسم و چیرگی رفرمیسم در حزب سوسیالیست کارگران آلمان بود که به زودی همانند جذام به سراسر جهان سرایت کرد. با درگذشت انگلس، عناصری مانند «برنشتین» و کائوتسکی مجال یافتند تا رویزیونیسم و رفرمیسم را بر تمامی جنبش کارگری و سوسیالیستی جهان، چیره سازند. گرایش انقلابی، با درک خطر نفوذ گسترده و سنگین دیدگاه رفرمیستی که میلیونها کارگر را زیر اتوریته و کاریسمای رهبرانی همانند کائوتسکی ها قرار داده بود، متاسفانه به مبارزه نظری و ایدئولوژیک جدی در برابر دو دیدگاه متضاد و استراتژیک نپرداخت و تعیین تکلیف با دو سیاست متضاد را به سود طبقه کارگر نمی دانست. مماشات و خوشبینی ها به سود خط راست ادامه یافت و زمینه ساز تا کنونی شکستِ تاریخیِ طبقه کارگر و سوسیالیسم انقلابی شد. خط راست غالب شده بود و در پارلمان آلمان در سال 1914 به بودجه جنگی و شرکت امپریالیسم آلمان در جنگ جهانی اول رای داد و بزرگترین حزب کارگری در جهان  دچار تخریب تاریخی شد. در ایتالیا که موسولینی فاشیست نیز روزگاری از رهبران حزب کارگران در کنار آنتونیو گرامشی و بوردیگا بود. در روسیه که بزرگترین انقلاب تاریخی کارگری رخ داد و در دیگر کشورهای اروپایی و تمامی جهان، کم و بیش سوسیالیسم غیرکارگری به درون حزب های کارگری نفوذ و پیوسته خود را بازتولید کرد.

با بازنگری این تجربه های تاریخی، یک آشناپنداری (دژآوو) از بینش کائوتسکیستی/ سوسیال رفرمیستی با رنگ و بو و سنت محلی در حزب کمونیست ایران، مشاهده می شود. جای شگفتی نیست، این دیالکتیک مبارزه طبقاتی است و حزب کمونیست ایران و کومه له نمی تواند از این واقعیت طبقاتی ایمن باشند. این حزب از زمان پیدایش خود تا کنون چندین بازتولید راست و ناسیونال رفرمیستی را از سر گذرانیده و پالایش یافته است، همانگونه که در حزب کارگران سوسیال دمکرات روسیه به رهبری لنین و از درون نخستین حزب کمونیست ایران، سازمان چریکهای فدایی خلق (1355 به بعد)، سازمان رزمندگان آزادی و پیکار (1359 به بعد) ووو چنین بازتولید هایی فراروییده شدند. به یقین می توان گفت که مهمترین سبب  ناکامی انقلاب کارگری و شرایط کنونی ماندگاری سرمایه داری، در همین پرخش سال 1890 ریشه و تاریخ می گیرد و چیرگی این بینش بر جنبش کارگری و سوسیالیستی مسبب اصلی ماندگاری سرمایه داری و مناسبات اسارتبار بوده است.

رویکردی که در انترناسیونال دوم به وسیله ی کائوتسکی ها ادامه یافت و آنرا درهم شکست تا به امروز به صورت حزب های سوسیال دمکرات اروپایی، چپ پوپولیستی و مانند طیف توده ای در ایران و... ادامه و بازتولید یافته اند، سوء تفاهم نبوده ند. تمامی این گرایش ها، مبارزه برای خواست های روز طبقه ی کارگران زیر نام ضرورت های برای سوسیالیسم در آینده ای ناپیدا پافشاری می کنند، مهر طبقاتی خود را بر پیشانی دارند. از همین زاویه بازگشت به حافظه تاریخی ضرورتی است تا به آگاهی تاریخی و طبقاتی دست یابیم و  خطر و نقش و نفوذ دیدگاه سوسیال رفرمیستی در حزب کمونیست ایران سال 2019 را به گواه تاریخ و آزمون تلخ نشان دهیم.

اختلاف در استراتژی

دشواری ما با گرایش سوسیال رفرمیستی ریشه دار در کائوتسکیسم درون حزب و سازمان کردستان حکا (کومه له) خودداری حاملین این بینش است که به شدت از تبیین کتبی و آشکارسازی دیدگاه خویش به صورت شفاف، شانه خالی می کنند و حتا وجود اختلافها را انکار می کنند. مهم این نیست که شمارشان چند نفر است و کیستند، مهمتر، کیفیت و ماهیت و عملکرد دیدگاهی است که حزب و اهداف انقلابی حزب را با تیشه به تخریب گرفته و می کوشند تا به هر شیوه به اهداف خویش دست یابند. در ادامه همین نگرش، در بهار 2017 در سلسله سمینارهای پیرامون مانیفست در اردوگاه کومه له، و نیز کنگره 12 حزب کمونیست، ر.حسن رحمان پناه، از عدم امکان تحقق سوسیالیسم در یک کشورسخن به میان آورد.

ایشان دیدگاه خود را مدون نمی کند و به طورعلنی جز پاره ای زیرنوشت در سایتهای مجازی و یا درمواردی آن هم به گونه ای جسته وگریخته، چیزی نگفته است. اما، اشاره به یکی از اظهارنظرهای او کافی است تا مخالفت وی با انقلاب سوسیالیستی در کشوری از جمله در ایران را نشان دهیم:

 «به نظر من«سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی» وظیفه ی فراکشوری و جهانی است، یا حداقل در چندین کشور مهم و تاثیر گذارجهان است که بورژوازی جهانی نتواند به آسانی آنرا سرکوب یا نابود کند. تجربه شکست انقلابی کارگری در شوروی سابق بسیار آموزنده می باشد. کمونیست ها و طبقه کارگر بعد از نزدیک به یک قرن از این تجربه، نمی تواند چشم خود را بر این رویداد مهم تاریخی که جهان را تحت تاثیر قرار داد بندند و از نقاط ضعف و قوت آن به ویژه محدود ماندن در چهارچوب یک کشور، آنچه که به «سوسیالیسم در یک کشور» معروف شد، درس تجربه نیاموزد...» ( حسن رحمان پناه، کامنت فیس بوکی زیرپیشنهادی از ر. فرهاد شعبانی)

در اینجا او، نه تنها با انقلاب سوسیالیستی در یک کشور مخالفت می ورزد، بلکه «سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی» را نمی پذیرد. هر نوآموز سیاسی می داند که «سازماندهی» یک امر، به معنای برنامه ریزی و ایجاد سازمان ها، نهادها و نیروهای لازم و به طور کلی بسترسازی برای به تحقق رسانیدن آن است. تنها کافی است به همین نگرش ایشان بسنده کنیم تا هیچ نیازی به پیگیری بقیه سخنان وی نباشد. تصور کنید که جنبش کارگری ایران در شرایط انقلابی به موقعیتی فراروید که حکومت اسلامی سرمایه را سرنگون سازد، به رهنمود ر. رحمان پناه، ازآنجا که در یک کشور «سازماندهی اقتصاد سوسیالستی» ناممکن است، کارگران حیران می مانند که یا باید در انقلاب و سرنگونی (غیرانقلابی یعنی غیرکارگری) شرکت کنند یا شرکت نکنند و بی تفاوت بمانند. در هر دو حال، اما از سوی مخالف انقلاب کارگری، نتیجه یکی است: کارگران باید از سوسیالیسم و سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی، پرهیز کنند و همه امور را به دست دیگران بسپارند تا دیگر طبقات و آلترناتیوها، اقتصاد خویش را سازماندهی کنند. پُر روشن است سازماندهی اقتصادی آنان، ارزش اضافه و سود مطلق و ستمگری طبقاتی خواهد بود و نه سوسیالستی. پروژه سرمایه داری در یک کشور، پروژه سرمایه جهانی است و  درایران گزینه های سرمایه جهانی  به قدرت خواهند نشست. شاید کمی امتیاز محلی به ناسیونالیست هایی شبیه آنچه در اقلیم کردستان واگذار شد، به کسانی عنایت کنند. برای این سهم البته باید که وزنه ای بود و کارنامه ای در وفاداری و کارکرد در دست داشت. شاید هم که تحلیل روند راست چرخیده نیز چنین باشد که انقلاب در ایران از آنجا که کارگری نباید باشد و نمی تواند باشد، باید در برابر واقعیت موجود زانو زنند. به سخن رحمان پناه، در چنین شرایطی، طبقه کارگر و سوسیالیست ها و متحدین طبقه کارگر در ایران، باید منتظر بمانند تا انقلابی جهانی و فراکشوری از راه برسد و همانند عمو نوروز یونانی با دایره زنگی  ندا سردهد که: «گل همینجاست، همین جا برقص!»! تا این «وظیفه ی فراکشوری و جهانی» به وسیله دیگران در کشورهای دیگر و همزمان انجام پذیرد. زیرا که ایشان هشدار می دهند: «کمونیست ها و طبقه کارگر بعد از نزدیک به یک قرن از این تجربه، نمی تواند چشم خود را بر این رویداد... بندند و از نقاط ضعف و قوت آن به ویژه محدود ماندن در چهارچوب یک کشور، آنچه که به «سوسیالیسم در یک کشور» معروف شد، درس تجربه نیاموزد...» زیرا که «سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی» وظیفه ی فراکشوری و جهانی است»! اگر به سوی سازماندهی انقلاب و اقتصاد سوسیالیستی بروید،  شکست می خورید  و بی کم و کاست و برای تاریخ تجربه ی یک شکست می شوید، پس به همین برکناری ولی فقیه یا حکومت اسلامی بسنده کنید. سوسیالیسم خود روزی از راه می رسد، روزی که «حداقل در چندین کشور مهم و تاثیر گذارجهان است.» چنین است پی آمد عملی این دیدگاه.

به توجیه ر. حسن رحمان پناه، آیا سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی و اعلام انقلاب کارگری در روسیه سبب ساز شکست انقلاب کارگری گردید؟ به تزهای آوریل سال 1917 لنین بازگردیم.

 

آزمون انقلاب کارگری در روسیه

بلشویک‌ها بیش از 100 سال پیش،، با شعار «تمام قدرت به دست شوراها» خواهان انقلاب کارگری بودند که قدرت سیاسی به دست شوراهای کارگران، سربازان و تهی دستان شهر و روستا افتد و با این قدرت سیاسی، سازماندهی سوسیالیسم امکان پیروزی یابد. خط راست یعنی منشویک‌ها و «اس.آر»ها در برابر کمونیست ها، از دولت موقت سرمایه داری به رهبری کرنسکی پشتیبانی می کرد، مشروط به آن‌که دولت دست به اصلاحات بزند. کمونیست ها به رهبری دیدگاه لنین و کولنتای ها به  «کنترل کارگری» کمیته‌های کارخانه، به ارتش سرخ کارگری، به انقلاب کارگری بی درنگ و پی درپی بدون توهم و فریب و چشم انتظار ماندن به آینده های دور و سراب، به دام نیافتادند و خودفریب نشدند. آنان تا انقلاب «حداقل در چندین کشور مهم و تاثیر گذارجهان» دست روی دست نگذاشتند. شاید جای رفقای مخالف انقلاب ما در آن هنگامه خالی بود تا به کمونیست ها و کارگران انقلابی کمیته های کارخانه و شورایی و لنین و بلشویک ها، اندرز دهند که انقلاب را واگذارید و بروید به دولت موقت بورژوایی بسنده کنید که رفرم های نان و آب داری در راه است، مگرنمی بینید که تزار هم برکنار شده و مجلس موسسان، قانون اساسی و آزادی احزاب ووو وعده داده می شوند! باور ندارید از وزیر دادگستری که رئیس دولت موقت هم هست یعنی کرنسکی بپرسید!

برخلاف تبلیغ ر. حسن، شکست انقلاب کارگری در روسیه، ریشه در سبب های مهمی از جمله، ریشه در جنگ داخلی، جدا شدن فنلاند و اکرایین، استونیا، لتوانی و آذربایجان و ارمنستان و ... پیوستن به ضدانقلاب داشت، ریشه در حاکمیت حزب و کمیته مرکزی و دبیرکل سازی و حکومت نخبه گان و ریشه در آن داشت که طبقه کارگر، شوراهای انقلابی کارگری و خودگردانی شورایی و کنگره شوراها را فرانخواندند و یا دربرخی جاها سرکوب کردند، ریشه در عدم درک فلسفه و دیالکتیک داشت و اینکه لنین فرصت نیافت دیالکتیک هگل را که آغاز کرده بود به نقد گیرد، ریشه درفرهنگ اسلاو داشت و ریشه در آن داشت که لنین درآخرین روزهای عمر و بی نتیجه بر بینش و منش همه اعضا کمیته مرکزی یکایک انگشت گذاشت و چنین رهبری را فاجعه بار خواند و درخواست ورود بیش از 100 کارگر به کمیته مرکزی برای مهار کمیته مرکزی کرد، ریشه درآن داشت که حزب کمونیست متلاشی شد، ریشه در آن داشت که به جای طبقه کارگر به گفته ی کولنتای: «سوم شخص ها سرنوشت کارگران را به دست گرفتند»، ریشه در اشتباهای مهلک و پی در پی رهبران حزب کمونیست داشت و لنین آنگاه که دیگر دیر شده بود در نامه به کنگره پیش بینی کرده بود. جنگ داخلی در ۱۹۱۸ طبقه کارگر جهانی را از حضور فعال یکی از رهبران کمونیست و نابغه ی خود محروم ساخت. ریشه در شکست انترناسیونال دوم و نقش رویزیونیست ها و رفرمیستها درجهان و درهم شکستن حزب کمونیست و انشعاب در جنبش کارگری و سوسیالیستی در اروپا و روسیه 1914 به بعد داشت، ریشه در ترور لنین از سوی یکی از زنان عضو حزب اس. آر و از زندانیان سیاسی دوران تزارهرچند لنین زنده ماند، اما تا پایان زندگی در ۱۹۲۴ هرگز نتوانست به تندرستی بازگردد، به ویژه با سکته در سال ۱۹۲۲که خانه نشین شد و استالین  یکه تاز گردید.  کمونیسم جنگی و سپس سیاست اقتصادی نوین «نپ» و.. از جمله دیگر سبب های سرنوشت ساز ناکامی سوسیالیسم در روسیه بودند و در برابر همه این علت ها بود که لنین امید به پشتیبانی انقلاب آکارگری در آلمان بسته بود و نه به آن سبب که به «اشتباه مرتکب خطای تاریخی انقلاب کارگری و سوسیالیستی» در یک کشور شده بود. استالین و همدستانش، بیشترین رهبران تمامی حزب های کمونیستی جهان را تیرباران کرد، به سیبری فرستاد، دیوانه ساخت و یا در سلول های مرگ ازپای در آورد. جنگ جهانی دوم نیز  نزدیک به بیست میلیون کارگر و سرباز ارتش سرخ  را  تنها درشوروی از پای درآورد و روسیه را نابود ساخت، دهها کشور به روسیه و اردوگاه پیوستند و اگر سوسیالیسمی باید متحقق می شد باید با پیوستن این کشورها به پیروزی می رسید. بنابراین برخلاف ادعای مخالفین انقلاب کارگری در ایران، ریشه ناکامی جای دیگری بود. سازماندهی سوسیالیسم ازهمان آغاز، بر بنیاد سوسیالیستی سازمان نیافت و با مرگ لنین و دورساختن اندیشه و هم اندیشان کمونیست لنین، سوسیالیسم هیچگاه مجال شکفتن نیافت. دیدگاهی که لنین، طبقه کارگر، حزب کمونیست روسیه و تمامی  جنبش کمونیستی جهانی که از انقلاب سوسیالیستی در روسیه پشتیبانی کردند را محکوم می شمارد، باید از دنیایی دیگر آمده باشد، از هرکجا، اما با کسانی که  انقلاب کارگری را «کودتای لنین» می نامند همصدا شده است. به بررسی سبب های شکست سوسیالیسم در روسیه مجال نیست. ندیدن این همه علت ها، چشم فروبستن به هدف تبلیغ بینشی است که بدون تعارف، با انقلاب و سازماندهی سوسیالیستی در ایران مخالف است.

تجربه کمون در برابرتز ضدانقلابی

حافظه تاریخی، موهبتی است، اما آگاهی تاریخی و طبقاتی ضرورت و عنصر انقلاب است. آزمون پرشکوه کمون پاریس، آنجا که به آگاهی طبقاتی ما نیرو می بخشد، درخشانترین ستاره سرخ  تاریخ جنبش بردگان مدرن است. پرلاشِز، هنوز فریاد زنده باد کمون را به جهانیان و جهان پژواک می بخشد. در پاسخ به مخالفین انقلاب سوسیالیستی و کارگری، به نگرش مارکس و انگلس بنگریم که شکست کمون پاریس در سال 1871 را پیش بینی می کردند، اما این احتمال هرگزسبب آن نشد که کمونیست ها در اقلیت این رهبری، در برابر کمون بیایستند و آن را تلاشی بی فرجام بنامند و موعظه کنند که کارگران در محاصره ارتش پروس و فرانسه تسلیم شوند، یا به جنگ میهنی روی آورند و یا در انتظار انقلاب در اروپا بمانند. در جمعبندی نخستین انقلاب کارگری، نه مارکس و نه انگلس و نه همراهان کمونیست آنان، هرگز سبب شکست را نا به هنگام و تنهایی پاریس و یا «اراده گرایی» ندانستند. ما در حزب کمونیست ایران نیز به سان پرچمداران کمون، در دفاع از انقلاب و سوسیالیسم، راه کمون را بر گزیده ایم . مارکس و انگلس در پیشگفتار ترجمه مانیفست به زبان آلمانی، در سال 1872 یعنی یکسال پس از شکست کمون، نوشتند که «تجربه کمون ثابت کرد که  طبقه کارگر نمی تواند به طور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف کند و آنرا به مقاصد خویش به کار اندازد و این کمبود تجربه کمون را مهم ارزیابی کردند هرگز نامی از انقلاب در چندین کشور و جهان نبردند. برخلاف مخالفین انقلاب کارگری و اقدامات و برنامه ریزی برای سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی پس از سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی، می توان از تجربه انقلاب کارگری در روسیه یاری گرفت.

مارکس و انگلس و انقلاب در روسیه

به اندیشه های کمونیستی مارکس و انگلس بازگردیم: مارکس و انگلس در چندین مورد در پاسخ به سوسیالیست های روسیه و بیش از همه به زن انقلابی «ورا زاسولیچ» امکان  انقلاب و گذار به سوسیالیسم را در روسیه نیمه فئودال/ نیمه سرمایه داری را بیش و پیش از کشورهایی مانند انگلستان وفرانسه و آلمان امکان پذیر می دانند. ورا زاسولیچ در فوریه1881 به مارکس نوشت:

«…چنان که می­دانید کاپیتال شما در روسیه از مقبولیت و اعتبار بزرگی برخوردار است. ...  ولی نکته­ای که شاید از آن بی­اطلاع باشید، مقامی است که کاپیتال شما در مباحثات ما راجع به مسئله زمین و جماعت دهقانی روسیه دارد. شما بهتر از هر کسی می­دانید که [بررسی] این مسئله برای کشور ما تا چه اندازه فوریت دارد... یا این کمون­ها[آبشین ها یا کمونهای اشتراکی برزگران] با رهایی از مطالبات سنگین مالیاتی و بهره مالکانه اربابان، و با خلاصی از طریقه­ی اداره­ی استبدادی، می توانند در جهت سوسیالیستی رشد و توسعه یابند، یعنی به تدریج تولید و توزیع محصولات خود را بر مبنای اشتراکی تنظیم نمایند- که در این صورت، سوسیالیسم انقلابی باید تمام تلاش خود را مصروف آزاد ساختن کمون­ها و رشد و توسعه آن­ها نماید.

و یا در صورتی که- برعکس- کمون محکوم به نابودی باشد، یک فرد سوسیالیست- به این عنوان- دیگر وظیفه­ای نخواهد داشت جز آن­که با اشتیاق به محاسبات کمابیش بی اساس سرگرم گردد تا کشف کند تا طی دوره ده ساله، اراضی روسیه از ید دهقانان به دست بورژوازی انتقال خواهد یافت و یا با گذشتن چند قرن دیگر- احتمالا- سرمایه­داری در روسیه به همان درجه از رشد و توسعه­ی خود در اروپای غربی خواهد رسید؟ و در این صورت قلمرو تبلیغات را باید به کارگران شهرها محدود ساخت؛ کارگرانی که مستمرا در توده­ی دهقانی غوطه­ور خواهند بود- دهقانانی که به دنبال انحلال کمون­ها و در طلب مزد به خیابان­های شهرهای بزرگ سرازیر خواهد شد...» مارکس پاسخ می­دهد:

«شهروند عزیز! ... سرنوشت جماعت روستایی در عصر سرمایه داری چه خواهد بود؟ روسیه مجبور نیست به راه غرب برود و در حالی که شرایط و اوضاع واحوال و محیط تاریخی آن با اروپای غربی متفاوت است، نباید خود را به تقلید از جریان های خاص آن سرزمین مقید سازد. کمون کشاورزی روسی می تواند مستقیما به صورت یک عنصر اقتصادی مترقی در آید و در پهنه قلمروی ملی گسترش یابد و مایه برتری روسیه بر کشورهای سرمایه داری گردد. برای آنکه یک استبداد متمرکز بر فراز کمون ها به وجود نیاید، کافی است به جای سازمان دولتی فعلی، مجمعی مرکب از دهقانان منتخب از طرف کمون ها، اداره و رهبری آن ها را در دست خود متمرکز سازد. عبور از مرحله سرمایه داری یک ضرورت تاریخی نیست...»

پس از مرگ مارکس، انگلس با انقلابیون روس در پیوند می ماند. وی در سالمرگ مارکس در باره آینده­ی روسیه برای لوپاتین توضیح داد و لوپاتین در نامه­ای به هیات اجرایی حزب ناردونیک در پترزبورگ چنین نوشت:

«آن طور که انگلس می­گوید همه چیز به این امر بستگی دارد که در پترزبورگ چه اتفاقی بیافتد چون چشم متفکرترین و آینده نگرترین افراد اروپایی به آن­جا خیره شده است. روسیه فرانسه این عصر است. ابتکار انقلابی تحول جدید اجتماعی ملک مشروع آن محسوب می­شود… با سرنگونی تزاریسم آخرین باروی سلطنت در قاره اروپا درهم کوبیده می­شود»پرخاش­گری» روسیه از بین می­رود و همراه با آن نفرت لهستان به روسیه و بسیاری چیزهای دیگر رو به زوال می­گذارد.»

 اگر به جای روسیه ایران و به جای تزاریسم ، حکومت اسلامی قرار دهیم آیا از ضرورت انقلاب کارگری و سوسیالیسم در ایران کاسته می شود!

سال 1884  انگلس کتاب پلخانف را فوری پس از انتشار خواند و در باره­اش نوشت:

«قبل از هر چیز، تکرار می­کنم که مایه افتخار من است که در بین نسل جوان روسیه حزبی وجود دارد که  صادقانه و بدون قید و شرط نظریه­های بزرگ اقتصادی و تاریخی مارکس را پذیرفته است ... برای کشف این تاکتیک­ها بایستی این نظریه را در بستر و شرایط اقتصادی و سیاسی کشور مورد نظر به کار بریم… آن­چه که من راجع به اوضاع روسیه می­دانم، یا فکر می­کنم می­دانم، مرا مجبور می­کند که فکر کنم روس­ها به 1879 خود نزدیک می­شوند. انقلاب بایستی در مدت معینی آغاز شود؛ احتمال دارد در چنین اوضاع و احوالی کشور همانند یک مین در حال انفجاری­ست که فقط به یک کبریت احتیاج دارد... زمانی که جرقه به باروت نزدیک شود، زمانی که نیروهای آزاد شده و انرژی ملی از نوع پتانسیل به انرژی حرکتی(...) تبدیل شوند- مردمی که جرقه را به مین زدند به وسیله انفجار که هزارها برابر قوی­تر از خود آن­هاست برده خواهند شد و انفجار، مسیر خود را بسته به این که نیروهای اقتصادی و نیروهای مقاومت چگونه باشند، خواهد گشود...

هم­شهری عزیز، من اکنون برای شما آرزوی سلامت می­کنم. دو ساعت و نیم از شب گذشته است و فردا قبل از این که پست برود من هیچ فرصتی نخواهم داشت که به این نامه چیزی اضافه کنم. اگر ترجیح می­دهی، برایم به روسی بنویس...».(مارکس و انگلس و انقلاب روسیه، ایزاک دویچر ترجمه، ح. آزاد، نشر بیدار)

 

تزی برای نفی انقلاب

به ایران امروز بازگردیم، کسانی از درون حزب کمونیست ایران به انقلاب کارگری وسوسیالیسم و طبقه کارگر نهی می گویند. اینان طبقه را به شرکت در سرنگونی برای دیگران فرامی خوانند، زیرا که هنوز به توجیه آنان، زمان «فراکشوری انقلاب جهانی» یا انقلاب کارگری در ایران فرانرسیده است. پس: «طبقه کارگر باید از طبقه ای درخود، به طبقه ای برای جنبش های اجتماعی» یعنی برای دیگران تبدیل شود. حلقه و بازتولید نگررش مخالفت با انقلاب سوسیالستی در ایران، در حزب کمونیست ایران و کومه له همانند دسته کری، پیوسته چنین همنوایی دارند. این همان تقسیم کاری است که مخالفت ر. حسن رحمان پناه به هموندان خویش وامی گذارد. این نگرش، سبب شکست شوروی سابق را باور لنین و کمونیست ها و کارگران کشور روسیه به امکان پیروزی انقلاب کارگری یا همانا انقلابی برای سازماندهی سوسیالیسم و تحقق آن می داند. درست است که روسیه انقلابی در آغاز انقلاب کارگری درمحاصره امپریالیستها به انقلاب در آلمان و برخی کشورهای اروپایی چشم دوخته بود، اما لنین و رهبران انقلاب، به تبلیغ  منشویک های راست گوش نسپردند و به دولت موقت کرنسکی تسلیم نشدند و انقلاب کارگری را ضرورتی تاریخی شمردند. شاید اگر ر. حسن و دوستانش در آنجا بودند در برابر بلشویک ها و  لنین و در کنار کرنسکی و مارتوف و مارتینوف ها جای می گرفتند. یا دستکم به گوش کارگران انقلابی و لنین می خواندند که ای اعرابی به کجا می روی! «این ره که تو می روی به ترکستان است!» از تاریخ بیاموزید و به راه ما واگردید! به «محدود ماندن در چهارچوب یک کشور، آنچه که به «سوسیالیسم در یک کشور» است امید نبندید. ر. حسن، برای محکم کاری و دور ساختن طبقه کارگر ایران از خطر انقلاب و «سوسیالیسم در یک کشور» می نویسد: «تجربه شکست انقلابی کارگری در شوروی سابق» را نگاه کنید! به کجا کشیده شدند! شما هم می خواهید به سرنوشت آنان مبتلا شوید. مبادا به چنین آرمانی بروید. در انتظار و چشم به راه بمانید تا موعد از راه برسد! بینش هراسان از انقلاب می افزاید: «محدود ماندن در چهارچوب یک کشور، آنچه که به «سوسیالیسم در یک کشور» معروف شد، درس تجربه نیاموزد...»

پی آمد نفی انقلاب کارگری و سازماندهی سوسیالیسم

 شاید چنین پنداشته شود که مخالفت با تحقق سوسیالیسم در یک کشور به خودی خود می تواند موضوعی مورد دیالوگ باشد و در وحدت حزب و سرنوشت انقلاب، خدشه ای وارد نیاورد و به پیشبرد مبارزه طبقاتی و کارگری علیه سرمایه و حکومت اسلامی، به مانع جدی تبدیل نشود. در حزب کمونیست ایران، این بینش، یک مفهوم انتزاعی نیست. باورمندان به آن در یک حزب سیاسی و کارگری و دخالتگر در مبارزه طبقاتی و دارای پراتیک روزانه، دارای پی آمدها و تاثیرات بازدارنده است. به ویژه با توجه به حضور حاملین آن در برخی جایگاه های حساس و استراتژیک حزبی این دیدگاه به عرضه تشکیلاتی به تبلیغ و عضوگیری می پردازد، به عمل و پراتیک مبارزه طبقاتی در ایران و به ساختار و ارگانهای حزبی به گونه ای ارگانیک ربط می یابد و پیامد عملی می یابد و همانند حلقه زنجیری به دیگر استراتژی های حزب کمونیست ایران و طبقه کارگر سرایت  می کند، سرانجام کل انقلاب و سوسالیسم را زیر سئوال می برد و با  پاک کردن صورت مسئله و انکار اختلاف ها و یا با خوداری از بیان آشکار دیدگاه خود از آنجا که به هیچ روی توان دفاع ندارد و در صورت به میدان آمدن، به ناچار چهره می گشاید، چاره ای جز بیان آشکار دیگاه غیرکارگری باقی نمی ماند. ما نشان دادیم و در ادامه نشان خواهیم داد که چگونه، مخالفت با تحقق سوسیالیسم در یک کشور، مخالفت با آن در ایران است، و مخالفت با تحقق سوسیالیسم، نیاز به آن دارد که طبقه کارگر را ناتوان جلوه دهند و به رفرمیسم بکشانند، تا فرمول «طبقه برای خود» به «طبقه برای دیگر جنبش ها» تبدیل شود، تا با تحکیم حزبیت مخالفت شود، با سازمانیابی قطب چپ وکمونیست و ضرورت آلترناتیو سوسیالیستی مخالفت شود و یا به تخریب آن بپردازند، با حاکمیت شورایی در کردستان مخالفت ورزند، لایه های میانی را «طبقه متوسطه» بنامند و شمار آنان را پرشمارتر از کارگران بنامند که باید به این برتری قوا تکمین کرد که با لیبرال ها باید به گونه ای دیگر نگریست، که با احزب ناسیونال ناسیونالیست منطقه ای در کردستان باید به اتحاد هایی ورای آنچه در استراتژی و مصوبه های حزبی آمده، برآمد که کارگران نباید شتاب کنند، ووو«دوره گذار»است و باید «خودآماده سازی»، «گرفتن امتیاز» و «طرح مطالبات روزمره» از حکومت بپردازیم...هرکدام از این باید و نبایدها به افراد همراهان این نگرش سپرده شده تا با اهرم های تشکیلاتی راه انحراف را هموار سازند و در مجموع به یک گرایش راست تبدیل شده که با انقلاب کارگری و آلترناتیو سوسیالیستی به مخالفت استراتژیک انجامیده است.

راهنمای ما مانیفست، منشور و برنامه عمل و تئوری طبقه کارگر است 

مارکس و انگلس گویی روی به مخالفین انقلاب و سوسیالیسم دارند که چنین می نویسند: « نخستين گام در انقلاب کارگرى عبارت است از ارتقاء پرولتاريا به مقام طبقه حاکمه و به زیر فرمان آوردن دمکراسى. پرولتاريا از سيادت سياسى خود براى آن استفاده خواهد کرد که پی در پی تمام سرمايه را از چنگ بورژوازى بيرون بکشد، کليه ابزار توليد را در دست دولت، يعنى پرولتاريا که بصورت طبقه حاکمه سازمان یافته است، متمرکز سازد و با سرعتى هر چه تمامتر بر حجم نيروهاى مولده بيافزايد...»

این رفرمیست ها، مبانی و پایه استدلال مارکس را سانسور و تنها جمله پایانی را به سود خویش مصادره می کنند. هر سازمانیابی طبقاتی کارگری برای آنکه کارگران را به طبقه تبدیل کند، و آنان را از «طبقه درخود، به طبقه برای خود»، دگرگون سازد، باید بر این افق راستا یابد تا به سوی سازمانیابی سیاسی- طبقاتی و به بیان مارکس و انگلس «این تشکل پرولتاریا به شکل طبقه‌ و سرانجام حزب سیاسی…» برای انقلاب و گرفتن قدرت سیاسی رهنمون و پشتوانه گیرد. برای دستیابی به اقدامات سوسیالیستی و آن سوسیالیسم:«مبارزه پرولتاریا بر ضد بورژوازی در آغاز، اگر از لحاظ مضمون، کشوری نباشد از لحاظ شکل و صورت کشوری است. پرولتاریای هر کشوری طبیعتاٌ در ابتدای امر باید کار را با بورژوازی کشور خود یکسره نماید.» [مارکس، انگلس،‌ مانیفست کمونیست] رفرمیسم، و نافیان انقلاب کارگری/ سوسیالیستی آشکارا در برابر استراتژی مانیفست و حزب کمونیست ایران که  انقلاب سوسیالیستی را پرچم دار است، استراتژی طبقه کارگر برای خودرهایی را برنمی تابد.

عباس منصوران

10 آوریل 2019


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com