کدام زنده ام من / کامبیز گیلانی

کدام زنده ام من

باغ
هر روز می سوزد
کوچه
هر شب می گرید.
کجای این روزگار
زنگار بی تفاوتی را
در اندام فرسوده ی راه
حک کرده است،
که این گونه زهرگون
اشک نفرین
از چشم بی گناه کودکان
جاریست.
شام خوبی می خورم
دریای بی شمار گرسنگان
به خوابم
نمی آید دیگر.
پایان خوش هفته
تصویر تلخ آوارگی را
از خاطرم می شوید.
در سرزمینم
هیچ اندوهی دیگر
از آن چه می کنم
بازم نمی دارد.
جنگل
هر روز مسموم می شود
شهر
هر شب زخمی
و
من گاهی از این همه
اینجا و آنجا
حرفی می زنم
که بگویم
می فهمم
که بگویم
زنده ام.
که بگویم…
که…
راستی
کدام زنده ام من؟