تاریخ اسلام

تاریخ اسلام
حمله به مناطق مرزی ایران
ابوبکر به خالد می نویسد که پس از یکی شدن با نیروهای دیگر در ابله در عراق به حیره حمله نموده پس از پراکنده کردن اردوگاه های پارسیان در آن جا، “در خانه پارسیان و قرارگاه قوتشان مداین به آن ها حمله برند.” حیره در شمال شرقی و اولین شهر مرزی عراق در نزدیکی انتهای شمالی خلیج فارس قرار داشته است. خالد برای هرمز که مرزدار ایرانیان بوده از پیش نامه می دهد که: “اما بعد، اسلام بیار تا سالم بمانی یا تسلیم شو و جزیه بده و گر نه جز خویشتن کسی را ملامت مکن که با قومی سوی تو آمده ام که مرگ را چنان دوست دارند که شما زندگی را دوست دارید.”
هرمز برای مقابله با خالد ابتدا خود را به حفیر و سپس به کاظمه می رساند و در آن جا دو طرف درگیر جنگی سخت می شوند. مورخین اسلامی می گویند، “هرمز از همه سالاران این مرز برای عربان بدتر بود و همه عربان از او خشمگین بودند و در خبث بدو مثل می زدند و می گفتند: خبیث تر از هرمز و کافرتر ازهرمز”. همین طور می گویند که نفرات سپاه وی را با زنجیر به هم بسته بودند که فرار نکنند و برای همین این جنگ را ذات السلاسل نام نهادند.
در ضمن هرمز توانسته بود خود را زودتر به محل رسانده منابع آب را در تصرف خود بگیرد. ولی قبل از جنگ در پشت سر مسلمانان نیز که از آب محروم بودند باران می بارد و آنان نیز از این کمبود رهایی می یابند.
در این جنگ خالد بر هرمز پیروز می شود و غنائم زیادی نصیب مسلمانان می شود. به طوری که در این جنگ و جنگ بعدی سهم هر سوار از غنائم هزار درهم و سهم پیاده یک سوم آن می گردد. منجمله، کلاه هرمز که “نقره جواهر نشان بود” یک صد هزار درهم ارزش داشت که ابوبکر آن را به خالد می دهد.
طبری می گوید: “کلاه های پارسیان به نسبت اعتباری که در میان قوم خویش داشتند گرانقدر بود، هر کس مقام والا داشت کلاهش یک صد هزار درم می ارزید و هرمز از آن جمله بود.”
در ضمن میان غنائم، زنجیرهایی که سربازان به آن بسته شده بودند نیز وجود داشت که هر کدام هزار رطل وزن داشتند و جزو اموال ارسالی خمس برای خلیفه در مدینه هر کدام بار یک شتر بودند.
در میان اموال خمس یک فیل نیز وجود داشت که وقتی آن را در مدینه برای دیدن مردم که تا کنون فیل ندیده بودند می گرداندند زنان می گفتند: “راستی آنچه می بینیم مخلوق خداست؟ که پنداشتند فیل مصنوع انسان است و ابوبکر آن را پس فرستاد.”
قبل از این که جنگ ذات السلاسل در بگیرد، از سوی اردشیر، قارن با سپاهی به کمک هرمز فرستاده می شود. ولی سپاه زمانی می رسد که ایرانیان شکست خورده بودند. از این رو، باقی مانده سربازان با قارن یکی شده در مذار برای جنگ با خالد اردو می زنند. در این جنگ نیز ایرانیان شکست خورده باقی مانده نیروی خود را با کشتی به عقب می نشانند. ابی عثمان می گوید: “در جنگ مذار ۳۰۰۰۰ تن از پارسیان کشته شد به جز آن ها که غرق شدند و اگر آب مانع نبود همه نابود شده بودند و آن ها که جان به در بردند لخت یا نیمه لخت بودند.”
سپس خالد در ناحیه فرات در کنار دجله فرود می آید و در جنگ دیگری با ایرانیان روبرو می شود. در این جنگ نیز که به جنگ رود معروف می شود، غنائم باز هم بیشتری نصیب مسلمانان می شود. خالد “زن و فرزند جنگاوران و کسانی را که به آن ها کمک کرده بودند به اسارت [می گیرد]، و کشاورزان را که تعهد پرداخت خراج کرده بودند به حال خود می گذارد.” در ضمن در همه مناطق فتح شده تمام زمین های زراعتی به جز زمین های کسانی که متعهد به پرداخت خراج شده بودند میان سپاهیان مسلمان تقسیم می گردد.
در ضمن خالد فرماندهان خود را به سوی دو قلعه مقاوم در برابر اعراب می فرستد که یکی از فرماندهان مزبور تمام ساکنان قلعه اولی را پس از آن که وادار به تسلیم می شوند، به قتل رسانده اموال شان را غصب می کنند و فرمانده دیگر، قلعه دومی را که از پیش تسلیم و مسلمان شده بودند رها کرده زنی را که در راس آنان قرار داشت به زنی می گیرد.
اردشیر پس از اطلاع از کشته شدن قارن، “اندرزغز” را که از موالید سواد و زاده مداین بود به جنگ مسلمانان می فرستد. سپاه “اندرزغز” و خالد در محلی به نام ولجه با یکدیگر روبرو شده جنگی سخت میان آنان در می گیرد. با رسیدن نیروهای کمکی برای خالد، ایرانیان به هزیمت می روند و با کمینی که خالد پشت سر آن ها قرار داده بوده است همگی را به قتل می رساند و خود اندرزغز نیز از تشنگی جان می دهد.
خالد در برابر سپاه خود می ایستد و می گوید اگر وظیفه جهاد و دعوت به خدا نبود در همین سرزمین که در آن مواد خوراکی مانند خاک فراوان است می ماندیم و آن هائی را که نتوانستند در این جنگ شرکت کنند از نداری و گرسنگی در می آوردیم. در ضمن خالد پس از کشتن یکی از پهلوانان لشکر ایرانیان که با وی در یک جنگ تن به تن هماوردی کرده بود، به جسد وی تکیه داده و می گوید غذای او را بیاورند.
رود خون
خالد در مسیر پیشروی خود به روستای الیس می رسد. در آن جا گروهی از عربان مسیحی (نصرانی) که اقوام شان در جنگ ولجه به کمک پارسیان رفته و کشته شده بودند، به همراه عربان روستای حیره جمع شده و منتظر رسیدن سپاه بهمن جاذویه از طرف اردشیر می شوند. ولی جنگ میان آنان و خالد قبل از رسیدن قوای کمکی در می گیرد. ساکنان روستای الیس در انتظار رسیدن قوای کمکی تا آخرین لحظه مقاومت می کنند ولی سرانجام به علت نرسیدن نیروی کمکی شکست می خورند.
خالد در آغاز جنگ نذر کرده بود که “خدایا نذر می کنم اگر بر آن ها دست یافتم چندان از آن ها بکشم که خون هایشان را در رودشان روان کنم .” در نتیجه پس از پیروزی دست به چنان جنایتی می زند که در تاریخ اسلام با همه جنایات تکان دهنده ای که تا به حال در آن شده بود سابقه نداشته است. او دستور می دهد که به میان مردم رفته جار بزنند “اسیر بگیرید، اسیر بگیرید، هیچ کس‏ را نکشید مگر آن که مقاومت کند.”
به این ترتیب مردم بی گناه که به خاطر نجات جان خویش مقاومت نکرده تسلیم شده بودند، دسته دسته اسیر شده به نزد خالد آورده می شوند. او نیز کسانى را معین می کند که اسرا را بر سر رودی که در نزدیکی الیس بود، دسته دسته گردن می زنند. به طوری که یک شب و روز گردن زدن ادامه می یابد. آن گاه فردا و پس‏ فردا پیش می روند تا به نهرین می رسند و گردن هر کس را که می یافتند می زدند و همین قدر از سه سوی دیگر الیس پیش می روند و گردن همه را می زنند. آب رود چنان خون آلود شده بود که مغیره می گوید: “بر رود آسیاها بود که سه روز پیاپی با آب خون آلود قوت سپاه را که ۱۸۰۰ کس یا بیشتر بودند آرد کردند. گفته می شود که مسلمانان در این جنایت و قتل عام بزرگ گردن ۷۰ هزار تن را می زنند.”
بنابر روایتی دیگر گردن قربانیان را نه بر سر رود بلکه بر روی زمین می زدند و چون خون به خاطر غلظتش حرکت نمی کرد، براى آن که قسم خالد را محقق کنند که گفته بود در صورت پیروزى از خون مردم رود روان خواهد کرد، آن قدر آب می ریزند تا خون چون رود روان شود. براى همین این قتل عام به رودخون معروف می شود.
آن گاه خالد به امغیشیا می تازد. امغیشیا شهری مانند حیره بود و الیس از توابع آن بوده است. وقتی که به آن جا می رسد، مردم که از جلادی های خالد خبر داشتند، از ترس فرار کرده در اطراف پراکنده شده بودند. خالد دستور می دهد تا شهر را غارت و سپس آن را و همه توابعش را ویران کنند. مسلمانان در بازار پر کالاى شهر و توابع آن دست به چنان غارتى می زنند که از جنگ ذات السلاسل به این سو تا کنون این همه غنیمت نصیب شان نشده بود. به طوری که، “سهم هر سوار یک هزار و نهصد درم شد به جز آن که به جنگاوران سخت کوش دادند”. وقتی خبر به ابوبکر رسید، گفت: “ای گروه قریشیان شیر شما به شیر جست و بر او چیره شد، زنان از آوردن مردی همانند خالد عاجزند.”
آن گاه خالد بن ولید به سوى حیره اولین شهر مرزی عراق رهسپار می شود. تا کنون همه جنگ هائی که میان خالد و پارسیان و عاملین عرب یا مسیحی آنان رخ داده بود در خارج از مرز عراق بود. ایرانیان نیز مانند هر امپراطوری دیگر، در عین آن که خود با سپاهیان خویش از مرزهای خود دفاع می کرده اند، در آن سوی مرزها نیز در شعاع وسیعی اقوام ساکن و اکثرا بدوی را نیز زیر نفوذ خود گرفته از آن ها به عنوان سپری در برابر نیروهای مهاجم استفاده می نمودند. از این رو، مسلمانان برای رسیدن به مرزهای عراق ناچار بودند از این سپر دفاعی عبور نموده از طریق یک سلسله جنگ ها از آن بگذرند.
در این موقع آزادبه که مرزبان حیره بوده خود را برای جنگ با خالد آماده می کند و در بیرون حیره اردو می زند. در ضمن پسرش را برای بستن فرات روانه می کند. این کار باعث می شود که کشتی های خالد که سربازان و غنائم خود را بر آن سوار کرده بود به گل نشسته و از حرکت باز بمانند. از این رو، به محل بستن فرات حمله کرده آب را بر آن سوار نموده نیروهای خود را حرکت می دهد.
هنگامی که خالد به حیره می رسد، آزادبه به دنبال مرگ اردشیر و پسرش، حیره را رها کرده می رود. در نتیجه خالد چهار قصر “ابیض”، “عدسیین”، “بنی مازن”، و “ابن بقیله” را که سران حیره و اطرافیان شان در آن جمع شده بودند توسط چهار فرمانده خود به محاصره می گیرد و به آن ها یک روز فرصت می دهد که برای پیوستن به اسلام، جزیه یا جنگ، تصمیم بگیرند.
مسلمانان که عاجز از تصرف قصرها و قلعه ها بودند، به خانه های مردم و دیرها که بیرون قصرها قرار داشتند حمله می برند و مردم بی دفاع را قتل عام می کنند. تا این که ساکنان قصرها در پاسخ به اعتراض مردم و کشیشان و راهبان که بانگ بر می آورند “که ای مردم قصرها، شما سبب کشتن مایید” ناچار متقاضی مذاکره با خالد می شوند. وقتی که نمایندگان شان نزد خالد می آیند خالد با مردم هر قصر بی حضور دیگران خلوت می کند و از آنان می پرسد: “شما چیستید، اگر عربید چرا با عربان دشمنی دارید و اگر عجمید چرا با انصاف و عدالت دشمنی دارید؟”
البته منظور خالد، انصاف و عدالت خودش و مسلمانان بوده است !! آن ها نیز می گویند “ما عربانیم بعضی عربان عاربه ایم و بعضی عربان مستعربه” . خالد نیز می گوید “اگر شما چنین بودید با ما مقابله نمی کردید و از کار ما بیزار نبودید”. سرانجام وقتی که آن ها، پرداخت جزیه را انتخاب می کنند، خالد آن ها را مورد خطاب قرار داده می گوید:
“وای بر شما، کفر بیابانی گمراهی زاست و از همه عربان احمق تر آن است که در این بیابان رود و دو بلد به او بر خورند یکی عرب و دیگری عجم و عرب را بگذارد و از عجم راه جوید.”
آن گاه بر سر سالی ۱۱۹۰۰۰ درهم جزیه به شرط این که پیمان نشکنند و مسلمانان از آن ها حمایت کنند با هم عقد توافق می بندند.
البته پس از مرگ ابوبکرآنان دوباره سر به طغیان نهاده قراردادها را زیر پا می گذارند و چون مسلمانان دوباره بر منطقه چیره می شوند دوباره زیر بار قراردادها رفته و با شکست مسلمانان (شکست مثنی) دوباره طغیان می کنند. وقتی دوباره مسلمانان به فرماندهی سعد منطقه را تصرف می کنند دوباره مجبور به قبول قرارداد، ولی این بار به مبلغ سالانه ۴۰۰۰۰۰ درهم جزیه می شوند. علت این طغیان ها بی شک این بوده است که آن ها که اعراب وابسته به دربار ایران بوده اند در معادله قدرت هرگز تصور پیروزی مسلمانان بر امپراطوری ایران را در مغز خود هم خطور نمی داده اند.
به دنبال تسلیم مردم حیره، از مناطق اطراف نیز دهقانان و مردم نزد خالد آمده برای مصون ماندن از حمله، خود داوطلبانه خواستار پرداخت جزیه می گردند. از جمله مردم “قس الناطف” پرداخت ۱۰۰۰۰ دینار، و مردم نواحی بین فالیج تا هرمزگرد، پرداخت جزیه ای معادل هزار هزار دینار را متعهد می شوند.
در ضمن در همه قراردادهای پرداخت جزیه، قرار می شود که تمام اموال و زمین های متعلق به کسری و زمین ها و اموال فراریان و زمین های خالصه (دولتی) به مسلمانان و در واقع به دولت اسلامی انتقال یابد.
در ضمن خالد در هر محل پادگانی از نیروهای خود را برای کنترل مردم و جمع آوری جزیه باقی می گذارد که آن ها نیز سران روستاها را تا جمع آوری کامل مالیات نزد خود گروگان نگاه می دارند .
واضح است که این ها هیچ یک کوچک ترین شباهتی به ترویج دین و عقیده درمیان مردمی که مایل به آن عقیده یا دین بوده باشند نداشته است، بلکه دقیقا از نوع کارهائی بوده است که همه قدرت های غارتگر و تجاوزکار دیگر مانند رومی ها، ایرانیان، و بعدها مغول ها و … بدون استثناء با قربانیان و مردم تسلیم شده به خود انجام می داده اند. این ها همه در سال دوازدهم هجرت اتفاق می افتند.
خالد یک سال در حیره می ماند. او آن جا را مقر خود کرده، از آن جا برای مطیع کردن منطقه و سرکوبی و جنگ و دریافت جزیه، نیرو به اطراف حیره می فرستد. به دنبال آن مردم حیره نیز از وحشت نیروهای جرارِ خالد، خانه و زندگی خود را رها کرده به روستاها فرار می کرده اند و از روی ناچاری به کار مزدوری مشغول می شده اند. بسیاری نیز یا تسلیم به پرداخت جزیه شده در جای خود مانده یا ترک بلاد کرده بودند. جماعت هائی نیز در قلعه های پراکنده تسلیم نشده پیکار می کردند.
ایرانیان تا این زمان به مسلمانان که تا دجله پیشروی کرده، این سوی آن را تحت تسلط خود در آورده بودند، کاری نداشته، درگیر کشمکش های داخلی، توطئه ها و قتل های پیاپی درباری، قتل پدران به دست پسران و پسران به دست دیگر آشنایان و اقوام خود بودند.
از جمله پس از مرگ کسری، پسرش شیری تمام اقوام خود را که به نحوی به کسری نسب می بردند، برای آن که مبادا مدعی تاج و تخت وی شوند به قتل رسانده بود. چنان که طبری می گوید:
“پس از او و اردشیر پسرش، پارسیان بر همه کسانی که نسب به بهرام گور می بردند تاختند و خون شان ریختند. بدین جهت کس نمی یافتند که او را به شاهی بردارند و بر وی همسخن باشند.”
از طرفی مسلمانان نیز نمی توانستند بیش از این پیشروی نمایند. زیرا هنوز بر پشت سرشان سه سپاه پارسی در عین، انبار و فراض موجود بود. این ها سپاهیانی بودند که ایرانیان برای جلوگیری از پیشروی احتمالی دشمن به سوی مرزهای خود و کمک به نیروهای عرب هوادار خود، در میان اعراب نگه می داشتند تا حرکت دشمن فرضی به سوی مرزهای خود در صورت شکست نیروهای عرب هوادار خود را، تا فراهم آوردن نیروهای کافی برای مقابله با آن، کند نمایند. بنابراین درگیری های خالد، همگی جنگ های مقدماتی و مقدمه درگیری بزرگ بعدی با خود سپاه ایرانیان بود. چیزی که ابوبکر از آن بیم داشت و در مورد آن احتیاط بسیار به خرج می داد و از همین رو به خالد دستور داده بود “تا نظامی از پارسیان پشت سر وی هست در دیار آن ها پیش نرود.”
البته همان طور که خواهیم دید، ایرانیان در مدتی که مسلمانان سرگرم نبرد با این نیروهای بازدارنده و وابسته به آن ها بودند، فرصت کافی برای جمع آوری نیروی نظامی برای نبرد نهائی در اختیارشان بود، ولی آن ها به جای استفاده از این فرصت برای جمع آوری نیروهای خود، به کشمکش های خونین داخلی مشغول بودند.
در مقابل، خالد نیز به توصیۀ ابوبکر قبل از گسترش بیشترِ خطوط نظامی خود، رهسپار از میان برداشتن این اردوگاه ها و سپاهیان پارسی می شود. قبلاً ابوبکر عِیاض را مامور این کار کرده بود، ولی اکنون که عِیاض در این کار وامانده بود، خالد برای اتمام کار، خود به کمکش می رفت.
در این زمان بهمن جاذویه و آزادبه به عنوان مقدمه سپاه پارسیان در “بهرسیر” به سر می بردند و خاندان کسری به تازگی فرخزاد را تا یافتن فردی برای شاهی به سروری انتخاب کرده بودند.
خالد ابتدا به سوی انبار رهسپار می شود. شیرزاد فرمانده قوای ایرانی، پس از اندک مقاومتی، به شرط آن که بتواند نیروهایش را با خود ببرد با خالد از در صلح در می آید و نزد بهمن جاذویه می رود.
سپس خالد به سوی عین التمر می رود. در آن جا مهران پسر بهرام چوبین با سپاه ایرانی خود، در قلعه و در کنار “عقه بن ابی عقه” که نیروهایی از قبایل عرب را در اختیار داشت، مستقر بود. مهران، به جای آن که با نیروهای خود و عقه مشترکا به خالد حمله کنند، ابتدا عقه را به مقابله با خالد می فرستد و به او می گوید که در صورت نیاز به کمکش خواهد آمد. ولی وقتی عقه شکست خورده اسیر می شود، مهران به جای کمک به وی، با نیروهای ایرانی خود قلعه را رها کرده و عقب می نشیند. خالد نیز به قلعه آمده همه ساکنین قلعه را به همراه عقه گردن زده، زنان و فرزندان آنان به اضافه ۴۰ پسر جوانی را که انجیل می آموخته اند، به اسارت می گیرد.