دفاع از شاهین نجفی، حرف دل من ! در حاشیه مناظره ای در محکومیت فتوا بر علیه شاهین نجفی

انگلیس، جائی که از مراکز نظام خون آشام سرمایه داریست. البته این نوع پارازیت‌ها تمام سطح این کرهٔ خاکی رو گرفتن.

این خاک‌های غریبه ، به جای خاک خوب خاطرات کودکیمون، چه فانتوم وار ما را از میانه دور کردن

دخترم خوابه. حالش بهتر شده و بر این ویروس مزخرف غلبه کرده

داره دورهٔ نقاهت بیماری رو میگذرونه

به یاد دورهٔ نقاهت خودم از دردهای زندگی‌ می‌‌افتم. می‌‌نوشتم و پاره می‌کردم.

فریاد کاغذ و قلم، حاکی از خستگی‌ آنها، از به دوش کشیدن کلمهٔ خسته ام، بود. حتا کاغذ دیگر نمی‌خواست سر خمّ کند.

بنابر این تصمیم گرفتم که کلمهٔ خستگی‌ را از دایره المعارف زندگیم پاک کنم و تمام نوشته‌هایم را پاره کردم.

اکنون سالیان مدیدی میشود

که در تحریم از این دنیا به سر میبرم

خودم را از شرکت در شنیدن این اخبار ساخته شده به دست دنیای کاپیتالیستی خونخوار محروم کردم

.روزنامه نیز نمیخوانم

دگمهٔ تلویزیون حسرت انگشتی رو میکشه که اونو فشار بده / روشنش کنه. خود نمیدونه ، که لحظهٔ جان گرفتن

فقط از مرگ، جنگ، قتل، فقر، بیماری، قحطی و و و سخن می‌‌سراید.

از سوی دیگر، آگهی‌های رنگارنگ، برای شستشوی مغزها، و آموزش و آماده ساختن آنها برای به کار گیری در زمان لزوم.

بوی تففن همه جا پیچیده. جهان باتلاقی شده، که از هر سؤ به هر نامی‌ کوچک و بزرگ را استثمار و استعمار کرده، به قعر خود می‌کشد. چرا خودم را گول میزنم. هنوز خسته‌ا‌م. تا باتلاق‌ها باقیست، تا انسانها مینالند، من خسته‌ا‌م. خسته از نابرابریها، خسته از درد کشیدن ها.

شب است

با این که در تحریم به سر می‌برم، خبر فتوای مرگ شاهین نجفی به گوش من نیز رسیده

در دنیای اینترنت پرسه میزنم.به زمزمه‌های شاهین نجفی گوش فرا میدم:

دیگه سنگه هیچ دستی‌, سرمو نمیشکونه-“،

کسی‌ دیگه تو گوشم آیهٔ وحشت نمیخونه،

تنم لگد مال نگاه هرزگی‌ها نمی‌شه.

این یه عزم و جزم طوفان و خاک و آتیشه”

 

از آنسوی ابها عزیزی برام مینویسه. نه، حالا نه، در عالم موسیقی هستم، به خواننده‌ای گوش میدم که خنجر زور را در قلبش نشانده اند، و اجازه اه کشیدن هم ندارد. اه خود را در میان نت‌های موسیقی جا میدهد، تا شاید کمی‌ از دردش کاسته شود، چه غمگین است، که جانیان خونخوار دهان باز کرده‌اند و گویی که، فتوای قتل آاه او را امضا کرده اند. به آن عزیز نوشتم که اگر میخواهی‌ زنده بمانی، آاه نکش.

لینکی‌ برایم میفرستد

. جالب است. اشتیاقی در نوشته اش راجعه به این لینک میبینم. از و خداحافظی کرده، در آن شب بارانی انگلیسی‌، خودم را به دنیای مناظرهٔ چند مرد در مورد، فتوای مرگ نجفی میسپارم.*

یک مجری، سه شرکت کننده، در نهایت ۴ نفر حضور دارند. مجری را میبینم، به نظر می‌رسد هنوز در قید و بند آداب اخلاق و رسوم قدم برمی‌دارد

مردی که شرافت انسانی‌ از چهره‌اش پیداست.

. مردی دیگر که طعم تلخ و درد آور زنده به گور شدن را چشیده (امیر حسین موحدی)، در شکننده گی‌‌ روزانه‌ خود با روحی‌ متلاشی، به خود جسارت داده تا سهمی داشته باشد.

او با قاتل خود بر سر یک میز نشسته، چه تلخ است

درد تجربه تلخ او، با نفس عمیقی که می‌کشد، تمام جانم را به لرزه می‌‌آورد.

یک ریشوی پشم الود (حسن اجلالی، هوادار رژیم اسلامی) که گویی نتیجه‌ی هم خوابی روباه با مار آفعی است. چهره‌ای چندش آور, با لبخند بر لبانی که, گویی

بوتاکس

کراهت در آن تزریق شده.

همان که سخن می‌گوید، جنایت رنگ می‌گیرد. جنایت او شروع سخنش با استفاده از حکایتی از مولوی می‌باشد. او خود آگاه است ، که فقط بازتاب حضور او، طعم پست جنایت است. با استفاده از سخنان مولانا، گمان میبرد، که بیننده را منحرف کرده، و با این استفاده به خود رنگی‌ عارفانه میدهد. به قول شاهین نجفی، اما تو و من خر نمیشویم.

شخص چهارم مردی با چهره‌ای به نظر کمی‌ خسته، به نظر کمی‌ اندوهگین و بی‌ تفاوت بر روی صندلی نشست. هیچ کدام را تا این لحظه نمیشناسم. زبان به سخن میگشایند.

صدایی برنده، با قدرت, فضای برنامه را پر می‌کند. انرژی با احساس و قدرت ادغام شده، فضا را سیراب می‌کند.

می‌خواهم برنامه رو تا آخر ببینم. هر چه این آقا(سعید صالحی نیا، عضو حزب کمونیست کارگری ایران) میگوید ، به نوعی به انسان، انسانیت و عشق به آزادی ربط دارد.. آنچه را که میشنوم باور ندارم. باید که صبور باشم.

اگر که باورهای این مرد، لباس حکومت به تن‌ میکرد.

هیچ زندانی سیاسی وجود نداشت. چرا که به درستی‌ آنچه میگوید اطمینان دارد.. گفته‌هایش انسانیست. چهره‌ای درد کشیده دارد. گویی که درد را در آغوش کشیده و مدتی‌ با درد سر به بالین گذارده.

بشر دیگر بوی خون اعدام را نمیچشید. اشک درد مادران، اشک شادی میشد. پدر در حسرت زمان، برای بازی با کودک خردسالش نبود. کودک در آغوش امن پدر و مادر به خواب فرو میرفت. دیگر پای کودکان کار، سنگ فرشها و اسفالتها، و خاک‌های زمین را برای نان شب نمیپیمود.

سخنان او برای آزادیست. کلمهٔ‌ای که فقط در تصویر کبوتران از قفس آزاد شده به چشم می‌خورد. گویی که انسانهای درد کشیده این مرد را برای دفاع از خود و نجات خود انتخاب کرده اند.

بی‌ هیچ واهمه‌ای سخن میگوید. آزادی و برابری برای همه می‌خواهد. فقط در درد هم وطن ,نمی‌سوزد

درد انسان ،

از هر خاک و نژادی

چه سیاه، چه سفید، بلکه صرفاً انسان، مرکز زندگی‌ اوست

آیا او نیز بازیگر خوبیست؟ باید که صبر کنم. چرا که این دیدار آن اندازه زیبا هست، که صبر نیز در آن شاد میشود.

دیگر خواب از سرم پریده، مناظره های دیگر او را هم میبینم. فضای صحبت او با خود خود در هماهنگیست. برای هر سوال ای، اعتراضی آماده هست. حرفهایش را با صدا‌ی بلند، رسا بیان می‌کند. او یک جهان دوست است. نه فقط ایران دوست. دیگر خسته نیستم. شب را ، ساعت را ، زمان را نمی‌فهمم. برنامه‌های دیگر و دیگر را نگاه می‌کنم. مجزوبتر میشم. کلمات خستگی‌ در روحم به امید تبدیل میشن. رویاها جان میگیرن، انسجامشان، احساسی است که من دارم..

به عقیده او:

“آزادی به معنای واقعی یعنی‌ آزادیه مخالف.””.

به نظر من این جمله نه تنها آرامش مجودیت به هر بشری میدهد، بلکه حتا اگر در میان رکنی از جامعه که خانواده است، اجرا شود، جهانی‌ شکوفا در راه رفاه و خوشبختی انسان خواهیم داشت.

عطر خوش مشام این آزادی، در رویا ی تصوراتم، مرا از خود بی‌ خود کرده.

ادامه میدهد:

“نظام جامعهٔ سرمایه داری، انسانها رو با گذاشتن مرز و بوم و زبان و دین و مذهب می‌خواهد که از هم جدا کند…”

من نیز از جدایها بیزارم. گرگ ابتدا گوسفند را از گله جدا کرده و سپس، به دندان می‌کش

و گرگهای انسان نما، این گله را با کشیدن خطهای مرزی، ساختن بوم و سرزمین، زبان، دین و مذهب، و و و، از هم جدا ساخت و به بردگی خود در میاورند. آنها میکارند، اینها میخورند. آنها میسازند، اینها مینشینند. آنها به پشیزی کلیه میفروشند، اینها به هیچ کلیه میگیرند. سپس جان گرفته، طرح‌های جدید برای اخذ قربانیان میریزند. و داستان ادامه دارد. این است داستان حکومت انسان بر انسان

اما اینجا صحبت از حکومت انسانیت بر انسان است. انسانیت گرگ ندارد. گرگ را نمیشناسد. اگر هم دارد، خود گرگ خود را در درون خود میکشد.

دیگر بشری با حمل کیف و کفش مارک دار، و یا پشت فرمان نشستن ماشینی آن چنانی یا این چنینی، بر بشری دیگر برتریت نخواهد داشت. کسی‌ که نام انسان را با انسانیت حمل میکند، برتر خواهد بود.

مادر، مادر خواهد بود، و دیگر تن‌ خود را برای نان شب فرزندش، به هوس چندش آور ره‌گذری نخواهد سپرد. آغوش

او

برای خود و فرزندش بی‌‌ دغدغه خواهد بود.

کارگر روزی تا ۱۰-۱۲ ساعت کار می‌کند، و هنوز صاحب مسکنی نیست. اما بازیگری برای بازی در نقشی‌، که انسانی‌ بازیگر حقیقی آن نقش بوده، ۵۰ میلیون دستمزد می‌گیرد. اما همان بازیگر حقیقی‌ زندگی‌، که زیر استثمار جامعه سرمایه داری اجبار به چشیدن آن زندگی‌ فاجعه بار را داشته، دستمزد درد و غم داده میشود.

دنیایی که در آن نفس می‌کشیم، متشکل از حاکمینی است که،

آفریقا را آفریقا میکنند و برایش پول جمع میکنند. همان پولی‌ که ارزشش را خودشان تعیین کردند. خودشان میکارند و خودشان میدرووند. خوک‌های جرج ارول دور هم جمع میشوند، به هم دیگر آوارد میدهند. کفّ میزنند. قانون حقوق بشر میگذارند. فقر و گرسنگی راه اندازی میکنند، و در پی‌ آن خیریه‌ها جمع کرده، برای خود مدالهای انسانیت میدهند.

از این بازیها احساس تهوع دارم. خودم را در چرخ فلک سیستمی‌ میبینم، که حاکم انش با لباس دلقکی به تن‌، کلاه‌ها را از سرمان برداشته و طوق زنجیر را به گردنها می‌نهند

این آدم ، (سعید صالحی نیا) که من رو نمی‌شناسه، حرفهای دل منو فریاد می‌زنه!

گویی که درد منو میدونه،

چه قدر احساس خوبیه!

جالبست که در تمام مناظره ها، مخاطب واقعی سایر شرکت کنندگان، همین آقای صالحی نیاست!

در مجموعه این مناظره ها، سوال‌ها به سمت او در حرکتند.

البته که در این مناظره‌ها ، وراجی زیاد است. تکرار، تکرار. به سینه زدن کلمات. سینه زنی‌ در لوای کلمات انساندوستانه. کشمکش از هر طرف. سر گیجه میگیرم. هر کس ‌اسب خودش را میدواند
حوصلهٔ من نیز سر رفته

جالبه که، پژواک اظهارات به جا و منطقی‌ و هومانیست این مرد در فضای مناظره‌ها پخش است. به نظر می‌رسد که او هنوز، آن پسر خرد سال کودک را در درون خود زنده نگاه داشته. و آن کودک هی‌ ووول می‌خورد و مرکز عطف این مناظرات می‌شه. وقتی‌ که حوصله آاش از حرفهای بقیه سر میرود، لب زیرش را گاز گرفته، مکثی میکند. در آرامش مینشیند و با انرژی وافر و جسارت سخن می‌گوید. بازتاب شعف اظهارات او، گاهی‌ چون خشم و عصبانیت نمایان میشود.
. اما انسانی‌ که تا این اندازه فروتن و متواضع می‌باشد، با عصبانیت میانه ای ندارد

آشنایی با این افکار انسانی‌، برایم گشایش خوبی‌ بود..

پس از این آشنائی امیدی در من شکوفا شده. امیدی که جهان را زیباتر می‌کند و از درد خستگی‌‌ام می‌کاهد

گرمای آفتابی دگرگون را در درون خود حس کردم. از پیلتن تحریمی که در آن بودم قدم به بیرون گزارده و این را نوشتم.

ادامه دارد…

۲۲٫۰۵٫۲۰۱۲ UK

*مناظره در موضوع محکومیت فتوا بر علیه شاهین نجفی: سعید صالحی نیا(فعال کمونیزم کارگری)،آقای امیر حسین موحدی(فعال حقوق بشر و روزنامه نگار),حسن اجلالی(هوادار رژیم اسلامی در ایران)

http://azizanpress.com/index/2012/05/13/shahin-najafi-2/