خورشید ما و یلدا

روزگار غریبتریست نازنین
عشقى نیست تا در پستوى خانه نهان کرد
و نازنینى
تا غربت روزگار را به او خطاب کنیم
و سگان از برکت ریش قلاده به دستان
سالهاست دوست داشتن را
به لبان هموطنى بو نکشیده اند.
روزگار غریبتریست
مردانى که قلبشان یک زن نمى ارزید
به حقارت جیبهایشان هجرت کردند.
دخترانى که وطن گرامى نداشت
به هراج عربى سپردند تن.
تاریکى تعبیر خورشیدهاى غایبیست که چون تو نازنین
خاک را به ما مى تابانند.
چراغ نیست,بر در نمی کوبند
جاى خالى روشنى را شب خوابهای کم سویى
مى خواهند اشغال کنند
که روزنامه از خاورانى که زوزه کشیده اند
هنوز هم تاریک مى اید.
روزگار غریبتریست
جلادان بر معبر رهایى سبز شده اند
و شاعران کلمه باز,صلاح مملکت خود را
در تقدیس جفنگ و نگفتن مى بینند