از مبارزه برای تغییر تا مقابله با دگرگونی!

 در اعتراض و مبارزه با نابرابری و تبعیض اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نژادی، مذهبی و غیره در خیلی از جوامع، معمولا مجموعه ای از انسانهای مبارز و معترض از میان همان مردم مورد تبعیض، پا پیش گذاشته و به دور هم گرد می آیند. آنها در طی کش و قوس هایی، ظرفی را برای مبارزه حول خواستهای مشترک، سازمان میدهند. این جمع به تدریج، فردی را که دارای ایده ها و تواناییهای ویژه ای نسبت به بقیه است را، به جلو میرانند و نقش عملی هدایت را به او میسپارند.
تشکیلات نوپا در آغاز، انعطاف پذیر و با جامعه پیرامونی خود، ارتباطی  تنگاتنگ دارد و دوش به دوش آنها، در مبارزه مشترک، شرکت میکند. شاخص موفقیتهای گروه، چگونگی و حاصل تلاشهای جمعی آنهاست. ثقل فعلیت، بیرون از چهار چوبهای سازمانی است. خود تشکیلات، فقط و فقط وسیله ای برای هماهنگی در بین بخشهای گوناگون مردم و استفاده از تواناییهای موجود و سازماندهی آن است. کم کم گروه جای پای خود را به عنوان نیرویی موثر و مورد اعتماد، در بین جامعه باز کرده و به نوعی از نماد قدرت آنها تبدیل میشود. مردم هم به نوبه خود، برای تقویت این نماد قدرت، از هیچ تلاش و فداکاری دریغ نمیکنند و در حد توان و امکان خود، برای تقویت آن مایه میگذارند. طبیعی است که هرچه افراد در تشکل بیشتر، باکفایت تر و انعطاف پذیر تر باشند، به همان نسبت هم تاثیرگذار تر بوده و در نتیجه،  بار مبارزه  بر دوش جمع، سبک تر و راه  رسیدن به هدف ها هم تا آن زمان که این پیوند متقابل وجود دارد، آسانتر است.

اما، چیزی که همیشه در کمین است کشمکش مداوم ایده های والای انسانی با جاذبه های قدرت فردی است. متاسفانه خیلی از رهبران یا در واقع اکثریت آنان، در این انتخاب، دومی را ترجیح میدهند. نمونه های این نوع انتخاب چه در سطح جهانی و چه منطقه ای کم نیستند.
 مسئله ای دیگری  که معمولا سنگینی میکند حرفه ای و تمام وقت شدن فعالیت بیشتر اعضا و بریدن آنها از کار و ایفای نقش، در تولید و زندگی عادی و روزمره است. بیشتر اعضای  تشکل، تمامی وقت خود را، صرف فعالیتهای تشکیلاتی کرده و با محیط طبیعی خود فاصله میگیرند. این جدایی از روند معمولی کار و زندگی، موجب نوعی بیگانگی با سوخت و سازهای اجتماعی میشود.
در جهت کنترل بیشتر بر اوضاع و محدود کردن نقش حریفان احتمالی، رهبری تئوری یکدست بودن و یک فکر بودن در تشکل را با دلایل عامه پسند و تزیین های مناسب، ارائه داده و راه به وجود آوردن یکه تازی و یکسره کردن قدرت را هموار میکند. نقش شخص رهبر پیوسته مهمتر و مهمتر جلوه داده میشود. تا آنجا که پیروزی و یا شکست جنبش مورد نظر، به وجود و ایفای نقش ایشان، بستگی پیدا میکند. البته لازم به ذکر است که در جنبشهای مذهبی، رهبر از جایگاه یک انسان معمولی به یک قدرت ملکوتی با تواناییها و قدرت اعجاز برانگیز مبدل میشود. اما، در اینجا ما صرفا جنبشهای غیر مذهبی را مورد نظر داریم. (هر چند تشابهات غیر قابل انکاری در سوخت و ساز این دو دسته وجود دارد.)
 برای تقویت و ادامه کاری بیشتر، کنترل و تسلط  رهبری بر منابع مالی تشکیلات، اجتناب ناپذیر است زیرا این امر گرهی ترین و حیاتی ترین حلقه ای است که پروسه تسلط کامل بر کل گروه را تکمیل میکند.
 معمولا پیرامون شخص رهبر، حلقه ای از انسانها قرار دارند که “قابل اتکا”، وفادار و حرف شنو هستند. این گروه بهترین حامی رهبری است. رهبر هم به سهم خود، دین خود را با دادن امتیازهای مشخصی به آنها و حق استفاده از خوان نعمت، ادا میکند. این افراد مروج سیاستهای رهبری بوده و حلقه واسط ایشان با بدنه تشکیلات میشوند و هر کدام مسئولیت یکی از بخشهای اجرایی را به صورت انتصابی به عهده میگیرند. در جمعها و در اجتماعات کوچک و بزرگ، آنها نقش رهبر را بسیار برجسته و منحصر به فرد نشان میدهند و از اغراق گویی و چاپلوسی هم هیچ ابایی ندارند. 
 
دفاع از موجودیت تشکیلات و رهبری، دیگر به هدف تبدیل شده و آرمانهای اولیه که سازمان صرفا و سیله ای برای مبارزه و رسیدن به آن بود، به فراموشی سپرده میشود. با توجه به این جابجایی هدف و وسیله، داشتن ارتباطاتی زنده با جامعه خارج از گروه، دور از دردسر برای رهبری نیست. بر این اساس تلاش میشود که دنیای خارج از گروه، دنیایی بی ارزش و با مناسباتی ظالمانه، جلوه داده شده و برعکس  فضای کوچک داخل گروه را ایده آل و بری از هر مشکلی قلمداد گردد. این روند به خودی خود، باعث ایزوله شدن بیشتر آنها میشود تا حدی که، حاشیه ای بودن و بی تاثیر بودن خود بر روند مبارزات  اجتماعی را هم، متوجه نمیشوند.

از آنجا که دیگر تشکل ها خود را از مردم بالاتر و ذیصلاح تر میدانند، لازم نمیبینند که مردم را در جریان کارها و تصمیم گیریهای خود قرار دهند. و به همین دلیل، مسئولیت پذیری آنها در مقابل مردم، معنی خود را کاملا از دست میدهد. پیش می آید که سیاست گزاری و تصمیم گیری نادرست آنها منجر به تلفات جانی و مالی گسترده در بین مردم و حتی افراد تشکیلات خود میشود. اما بازهم رهبران، با خونسردی از کنار آن گذشته و زحمت معذرت خواهی ساده را هم به خود نمیدهند. در تشکل های مذهبی طبیعتاً این ضایعه ها را “خواست خدا” مینامند و در آن صورت، کاری از دست آدمها ساخته نیست و اگر هم تشکل مذهبی با آن تعاریف کلاسیک نباشد، یا گناه به گردن “دستهایی از خارج” انداخته میشود و یا “مصلحت ایجاب کرده” و چاره ای دیگر نیست. تنها راه، ساکت بودن و حفظ آرامش حول تشکیلات است که میتواند التیام بخش باشد. در هر حال، رهبری عملا از باز خواست و به عهده گرفتن مسئولیت، سر باز میزند و برای خود  هم آنقدر مصونیت در نظر گرفته که آب از آب تکان نخورد. این نحوه از برخورد و عدم مسئولیت پذیری، خود یک دهن کجی آشکار به جامعه و تحقیر آنها در عمل است. اینکه کدامین تشکل و با چه هدفی، مسبب این فاجعه ها میشوند، چیزی از صورت مسئله کم نمیکند. متاسفانه در تاریخ جنبشهای عدالتخواهی و حق طلبی مردم در کردستان، نمونه های بارزی از ین نوع شکست ها و در ادامه، شانه بالا انداختن ها، وجود دارند. چه بسا باعث سد کردن راه مردم محروم در رسیدن به خواسته های خود و همچنین تلفات جانی و مالی بیشماری شده اند. 

انتقاد از رهبری و بخصوص شخص رهبر، خیلی به صلاح نیست و هر نقد علنی در این رابطه، حتی اگر هم سازنده و مفید باشد، میتواند با برچسب تضعیف تشکیلات روبرو شده و بایکوت گردد و با به وجود آوردن فضایی سنگین پیرامون منتقدین، یا آنها را به تسلیم وامیدارند و یا از تشکیلات اخراج میکنند. رفته رفته فضای شاداب و سالم نقد و انتقاد که به نوبه خود، باعث شادابی و تاثیر گذاری بیشتر است، جای خود را به فضایی بسته، خسته کننده و بی تحرک میدهد.
در ادامه، آدمهای با انگیزه و صادق در داخل گروه  به مرور خود را غریبه و سرخورده احساس کرده و از تشکیلات جدا میشوند و هر کس راه خود را میگیرد. آنهایی هم که تازه به جمع میپیوندند، انگیزه ها و دلمشغولی های دیگری دارند که بعضا چیزی غیر از آن است که در آغاز، داشتن آن تشکل را ایجاب میکرد.
 برای تقویت روحیه افراد باقیمانده و تازه واردین هم، ارگانهای تشکیلاتی به شکلی سازمان یافته به فتوحات و افتخارات گذشته و نقش خود آنها در آن رویدادهای زرین، به خود می بالند و در بزرگ نمایی و غیر واقعی تعریف کردن رخدادها هم سنگ تمام میگذارند. 

اجتناب ناپذیر بودن جنگ قدرت در گروه با توجه به تمامی تدابیر موجود، باعث جدایی ها و تقسیم به گروههای کوچکتر میشود. ضمن اینکه آنها گذشته مشترک خود را به عنوان هم سرنوشت بودن و همرزم بودن، به فراموشی میسپارند، به انواع اتهام ها، توهین ها و بیحرمتیهایی غیر قابل وصف، نسبت به همدیگر میپردازند.
 معمولا دعوای اصلی بین این گروههای تازه از هم جدا شده، به ارث بردن نام و نشان سازمانی مشترک تا قبل از انشعاب است. هر دو گروه خود را شایسته تر از رقیب، برای به دست آوردن حق انحصار این نام میدانند. در مقطعی دشمنی آنها با همدیگر چنان بالا میگیرد که دشمن های مشترک گذشته را تقریبا به فراموشی میسپارند تا جایی که حتی ممکن است به درگیری مسلحانه با همدیگر روی آورند. اما غالبا، یکی از آنها با اضافه کردن پسوند و یا پیشوندی به آن نشان افتخار، راضی شده و هر کدام خود را اورژینال و رقیب را قلابی به حساب می آورند.
در این میان اما، تنها چیزی که توجه این گروهها را به خود جلب نمیکند این است که، موفقیت آغازین تشکیلات نه در نام و نشان بلکه در شرکت فعال، در مبارزه اجتماعی بود. تا آن زمان که آنها از ایفای نقشی موثر در فعالیتهای  اجتماعی عاجز باشند، همچنان بی اعتبار و حاشیه ای خواهند ماند. جدا شدن ها و انشعاب ها فقط  به تسریع به حاشیه رفتن بیشتر آنها کمک میکند. ” نوزاد تازه، متاسفانه مرده به دنیا می آید.”  
 
هدف از این بحث نه ایجاد نا امیدی و یاس از متشکل شدن، بلکه برعکس، ضرورت داشتن سازماندهی های متنوع و متناسب با هدفهای معین، بیشتر از هر زمانی به چشم میخورد. باید به این نکته اساسی واقف بود که، راه رسیدن به هر خواست و نیز مبارزه با هر بی عدالتی، از کانال سازمانیافتگی و قدرت جمعی میگذرد. اما مسئله مهم این است که هر حرکت و هر سازماندهی صرفا برای هماهنگی در جهت رسیدن به آرمان و هدفی مشخص است و بر این اساس باید  توجیه و تاریخ مصرف خود را داشته باشد.
 
 نکاتی که در این رابطه  ضروری به نظر میرسد عبارتند است از:

–  اهداف و تاکتیک ها در ایجاد تشکل، روشن و قابل دسترس بوده و هر عضو کاملا توجیه شده باشد.
–  شکل سازماندهی نباید ثابت و متحجر بلکه باید برعکس متغییر و قابل به روز شدن بوده  و در صورت رسیدن به هدف مورد نظر، آن شکل سازماندهی بازبینی و یا لغو شود. زیرا تقدس سازمان، حزب و یا تشکل میتواند در ادامه خود به مانعی برای پیشرفت تبدیل گردد.
–  در مرزبندی با رهبری فردی، ضروری است که شیوه هدایت تشکل و مدت زمان آن مشخص، محدود و غیر قابل تمدید باشد. ( حتی اگر در دوره ای، مسئولین موفق هم عمل کرده باشند، بازهم در صورت مسئله تغییری حاصل نشود.)
–  منابع مالی و امور مربوط به درآمدها و هزینه ها، از حیطه نفوذ رهبری خارج  و تمامی حساب و کتابها، زیر نظر یک هیئت متخصص و مسئول که از طرف اعضا انتخاب میشوند، کنترل شده و تمامی اسناد و مدارک مالی به صورتی کاملا شفاف و مداوم در دسترس اعضا قرار داشته باشند.
–  همه افراد با ابراز تواناییهای خود، بتوانند در هر سطحی از مسئولیت، کاندید شده و تنها معیار انتخاب، توانایی، اعتقاد و آمادگی برای به عهده گرفتن بخشی از وظایف تعیین شده باشند. توصیه مقام و یا محافل در انتخاب افراد نباید به هیچ وجه پذیرفتنی باشد.
– تمامی مسئولیتها و در هر سطح، باید صرفا انتخابی و هر شکل دیگر از انتصاب ممنوع شود.
– فعالیت افراد در تشکل به صورت تمام وقت مناسب نبوده و اعضا باید بتوانند و این امکان را داشته باشند که در فعالیتهای دیگر اجتماعی و خانوادگی شرکت کرده و شغل و درآمدی داشته باشند و تنها بخشی از وقت آزاد خود را برای فعالیت در تشکل، اختصاص دهند. اگر به کسانی تمام وقت نیاز باشد، آن افراد به استخدام تشکل در آمده و به مانند هر کس دیگر که در استخدام موسسه ای یا شرکتی است، با وی رفتار شود.
– داشتن نظر مخالف از طرف فرد و یا افراد در داخل تشکل نباید منع گردد بلکه باید تشویق و نهادینه شود. زیرا از نتیجه برخورد نظرات متقابل با هم است که حرکت و تکامل شکل میگیرد.

امیدوارم که با تلاش و پیگیری بهتر بتوانیم ظرفهای سیال خود را بر اساس اصل سادگی و شفافیت، بنیاد گذاشته و از سازماندهی های پیچیده و سنتی که در خیلی از مواقع به دژی در مقابل اصل مبارزه تبدیل میشوند، فاصله بگیریم.

        کاوه دوستکامی ‏۱۰‏/۱۱‏/۲۱