نشریهای که منتشر نشد؛ شرط غیراخلاقیای که گذاشته شد
www.goftogoo.net
majidkhoshdel.info@gmail.com
به شرطی پست سردبیری را قبول میکنم که مقالات سعید حجاریان را منتشر کنم…
آنهایی که تجربهٔ انتشار نشریات کاغذی را داشتهاند، خوب میدانند که پس از تعطیل شدن (و یا تعطیل کردن) نشریهشان در چه دنیایی گرفتار میآیند و با چه غم جانکاهی دست و پنجه نرم میکنند. یادم هست، در آخرین گفتو گویی که با رضا مرزبان داشتم، وقتی پرسشام به نشریهای که او سالها پیش منتشر میکرد رسید، بغضی در گلوی «پدر روزنامهنگاری مدرن ایران» نشست، که برای لحظهای از طرح آن پشیمان شدم.
صحبت از دورانیست که اینترنتی در کار نبود تا با یک «کات- اند- پیس» مقاله یا گفتوگویی را به وب سایتی که دیگری طراحی کرده، منتقل کنیم. از نشریاتی حرف میزنیم که مراحل دریافت و انتخاب مقالات، ارسال نامههایی با پست سفارشی در توضیح نوشتههایی که قابل درج نیستند، تهیهٔ گزارش و گفتوگو، ویراستاری، انتخاب عکس؛ و از همه مهمتر صفحه بندی نشریه، که خودش یک کار بود و همگی دستی و غیراتوماتیک انجام میشدند، پوست انسان را غلفتی میکند. با این حال، ظرف بیش از دو دهه دهها نشریه از این دست با خشم و خروش تبعیدیانی که خود قربانی خشم و خشونت بودند، در خارج کشور به تیر غیب گرفتار آمد، بی آنکه کک این جامعه گزیده شود.
نشریه «کانون» هم در زمرهٔ همین نشریات بود. پس از تعطیل شدن این نشریه توسط «انصار حزبالله- شاخه خارج کشور»، و پس از چالشهای زندگی در دوران برزخ، تصمیم به انتشار نشریهای کاغذی در شهر لندن میگیرم. این بار نیز دو گزینه در مقابل خود داشتم: انتخاب افرادی که از نظر علایق سیاسی به هم نزدیک هستند، و یا انتخاب کسانی که با امر نویسندگی و روزنامهنگاری آشنایند، اما به گرایشهای سیاسی متفاوتی تعلق دارند. پس از بارها تجربهٔ تلخ، کماکان انتخاب من گزینهٔ دوم است.
در اوایل هزارهٔ جدید میلادی متنی را به عنوان اساسنامه و آیین نامهٔ پیشنهادی نشریه تدوین میکنم که در نگارش آن از معیارهای مدون و حرفهای نشریاتی مثل «گاردین» بهره گرفته بودم. پس از آن شش نفر را به عنوان هیئت تحریریه انتخاب کرده و آنها را در یک جلسهٔ عمومی با یکدیگر روبرو میکنم. اولین جلسهمان در منزل هادی خرسندیست و جلسات دیگر هم به پیشنهاد و خواستهٔ وی در همان مکان برگزار میگردد.
برای اینکه مستندتر بنویسم، پوشهٔ نارنجی رنگ «نشریه» را باز میکنم:
چون فراخوان از طرف من داده شده بود، بنا به پیشنهاد جمع اولین نفری هستم که در نخستین جلسه به صحبت میآیم و روی چند نکته که رئوس آنها را یادداشت کردهام تأکید میکنم. اول، اینکه این نشریه چه ویژگیهایی نباید داشته باشد. خیلی ساده میگویم که کار ما این نیست که مقالات دیگران را جمعآوری کرده و آنها را منتشر کنیم. رو به جمع میگویم: درک من از انتشار این نشریه «تولید» است. کارِ تولید در نشریه، تهیه گزارش، مصاحبه و مقالاتیست به زندگی واقعی انسانها ارتباط مستقیم دارد؛ مسائلی که در جامعهٔ ایرانی و جامعهٔ جهانی مابه ازای اجتماعی دارد. پیشنهاد میدهم: مانیتور کردن این دو جامعهٔ ایرانی و غیرایرانی باید مشغلهٔ اصلی این نشریه باشد. به جمع میگویم که ما باید همکارانی از نسل جوان در اغلب کشورهای اروپایی برای تهیه خبر و گزارش داشته باشیم و برای شروع نام چند کشور را میبرم که در آنها نیروهای جوان آماده همکاری مطبوعاتی با ما هستند.
در رابطه با نکاتی که اشاره و پیشنهاد میکنم، نه تنها مخالفتی نمیشود، بلکه جملگی از آن استقبال میکنند.
جلسات زیادی برگزار میکنیم در رابطه با اهداف نشریه، اساسنامه و آیین نامهٔ داخلی آن. روی آیین نامهٔ داخلی حساسیت زیادی به خرج میدهم؛ روی تقسیم کار، مسئولیتهای تعریف شده؛ و مهمتر از همه پاسخگو بودنِ اعضاء هیئت تحریریه. در این مورد، بارها از نشریات مترقی و حرفهای غیرایرانی مثال میآورم و به مواردی اشاره میکنم که روزنامهنگاران ایرانی باید از آنها بیاموزند.
شیرین رضویان، معمولاً طرحهای شفافی ارائه میدهد و بحثهایش مختصر و مفید است. ستار لقائی در فضای دیگری سیر و سیاحت میکند و علاقهٔ زیادی دارد که همه چیز به صورت «کدخدامنشی» حل و فصل شود. هادی خرسندی، کمتر خودش را درگیر بحث میکند و غالباً حق را به جانب لقائی میدهد. دیگران هم به نوعی خودشان را در بحث سهیم میکنند.
پس از گذشت چند ماه، همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرود؛ نشریهمان نامگذاری شده، اهداف آن معین گشته، اساسنامه و آییننامهاش تدوین شده، بودجهٔ شش ماههٔ انتشار آن به صورت امانی تهیه شده و یکی دو نکتهٔ دیگر، که روی آنها مفصل صحبت کردهایم. تنها موردی که باقی مانده، تعیین مسئول هیئت تحریریه است. این بخش را به جلسهٔ آینده موکول میکنیم، چون همگی خسته هستیم.
هفت روز دیگر، دوباره یکدیگر را در منزل هادی خرسندی ملاقات میکنیم، با این تفاوت که خرسندی، بدون مشورت دیگران «رضوی» نامی را به جلسه آورده است. دلیل این کار را که از او سوأل میکنم، میگوید: نگران نباشید، ایشان مستمع آزاد است! به زبان فارسی سلیس یعنی این میهمان ناخوانده در گوشهای مینشیند و خودش را واردِ بحث نمیکند. که تجربه نشان داد، ایشان خودش یک پا صاحبخانه است و هدفمند به این جلسهٔ مهم آورده شده بود.
آخرین موضوعی که پیش از شروع کار نشریه میبایستی رویاش صحبت میکردیم، تعیین سردبیر نشریه بود. همهٔ همکاران حاضر در جلسه من را به عنوان سردبیر پیشنهاد میدهند که با آن مخالفت میکنم. استدلال من، یکی موقعیت زندگیام است و دلیل میآورم که چرا نمیتوانم این مسئولیت را قبول کنم، و دلیل دیگر، تحت الشعاع گرفتن فعالیتهای رسانهایام، خصوصاً کارِ مصاحبه ام است. به همکاران میگویم، سردبیری یک حرفه است و سردبیر میبایستی تمام وقت سردبیر باشد. و بیدرنگ هادی خرسندی را به عنوان سردبیر به جمع پیشنهاد میدهم.
آن طور که نوشتهام، نزدیک به یک ساعت راجع به این موضوع صحبت میکنیم و پرحرفترین آدم، کماکان همان میهمان ناخوانده است. از ساعت دوم، گفتوگوی دو طرفه میان من و هادی خرسندی است. او میگوید این مسئولیت را قبول میکند، منتهی از من میخواهد وظایف سردبیری را برایاش شرح دهم. که به او میگویم، هم این بحثها قبلاً شده و هم او با تجربهتر از آن است که با کار و مسئولیت سردبیری آشنا نباشد.
پرسشهای خرسندی دوپهلو است و سرراست نیست. این خصلت اوست که در حاشیه صحبت کند و حرفهایش پیامی دوگانه داشته باشد. بر این باورم که میخواهد چیزی را از من بشنود که بعدها از آن استفادهٔ ابزاری کند. به او میگویم اگر پرسشاش شفاف باشد، پاسخ من هم به آن شفاف خواهد بود. اما او نمیخواهد دستاش را به سادگی باز کرده و پوست کنده منظورش را بیان کند. بدغلقی او به من نیز منتقل میشود و این بار با ناراحتی از خرسندی میخواهم منظورش را صاف و پوست کنده با جمع در میان بگذارد. و این بخشی از مکالمهٔ من با خرسندیست که در دفتر خاطراتام ثبت کردهام:
خرسندی: باشد، من سردبیری را قبول میکنم، منتهی به من بگو من چه وظایفی دارم؛ چه مقالاتی را میتوانم برای انتشار در نشریه انتخاب کنم؟
مجید خوشدل: اساسنامه و آیین نامهٔ نشریه پیشتر بحث، رأی گیری و تدوین شده. ما این بحثها را قبلاً کردهایم و الان لزومی ندارد دوباره به آنها برگردیم. و دوباره از او میخواهم شفاف و پوست کنده منظورش را بیان کند.
خرسندی، بعد از مدتی کلنجار رفتن، بالاخره پرسشاش را صاف و پوست کنده عنوان میدارد: باشد، من سردبیرم؛ آیا من اجازه دارم مقالهای از [سعید] حجاریان برای انتشار در نشریه انتخاب کنم؟ که به یکباره جوّ سنگینی بر جلسه حاکم میشوند و سکوت همه جا را میگیرد. در دفترچهٔ خاطراتام اظهارنظر لقایی را اینگونه نوشتهام: آقا این چه حرفیه میزنی!
از شما چه پنهان، چند ماهی بود که عمّهام فوت کرده بود و نمیدانم چرا، اما ناخواسته پای عمّه جان را به جلسه باز کرده و به خرسندی میگویم: من که هیچ، اگر عمّهام در قبر پرسشات را میشنید، به خودش میلرزید و با آن مخالفت میکرد. که بلافاصله خرسندی میگوید: پس من هم این مسئولیت را قبول نمیکنم!
از عصبانیت داشتم منفجر میشدم: مقالهای از سعید حجاریان در نشریهای که قرار است در تبعید منتشر شود؟! بعدها فکر کردم، شاید بخت با ما یار بود که چنین بحثی پیش از انتشار نشریه در جمعمان مطرح شده بود وگرنه، دیر یا زود در مقابل عمل انجام شدهای قرار میگرفتیم که از بین بردن تبعات سیاسی و اجتماعی آن به سادگی امکان پذیر نبود.
همگی مات و مبهوت هستیم و از شنیدن شرط خرسندی برای قبول پستِ سردبیری انگار آب سردی به رویمان ریختهاند. سرخوردگی و عصبانیت در جمع به وضوح دیده میشود.
در این هنگام، بیآنکه لحظهای درنگ کنم، رو به همکاران میگویم: این جمع از این به بعد منحل است و هیچ کس حق ندارد با استفاده از این نام و عنوان نشریهای منتشر کند. تهدیدی حقوقی میکنم و پایان جلسه را اعلام میدارم. واکنش چهار نفر به پیشنهادم مثبت است و آن را تأیید میکنند.
طولی نمیکشد که حاضران، منزل خرسندی را ترک میکنند، تنها استثناء آقاییست که قرار بود مستمع آزاد باشد. پیش از خروج، چیزی به خرسندی میگویم که به آن افتخار نمیکنم.
* * *
تاریخ انتشار: ۲۲ مارس ۲۰۲۱ میلادی
