سرخط ويژه

نقبی در سیر سرمایه 

نقبی در سیر سرمایه 

طرح‌ نظر درباره‌ جوامع نو‌مستعمره‌

الهام گرفته از اندیشه‌های رفقا مسعود احمدزاده و عبدالرحیم صبوری

نیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است.[۱]

 

 

شیوه تولید سرمایه‌داری در تمامی ‌جوامع امروز، مطلقا سیطره یافته و جامعه‌ای را نمی‌توان یافت که چون طعمه‌ای در تار عنکبوتی مدار سرمایه‌داری جهانی قرار نگرفته باشد و از قانونبندی‌های آن تبعیت نکند. قوانین و فرمول‌های عام این شیوه تولید، چه در عصر رقابت آزاد و چه در عصر انحصارات، به یاری تلاش‌های فناناپذیر رهبران جنبش کمونیستی مارکس، انگلس، لنین و مائو، خلاقانه و موشکافانه بیرون کشیده و اصول پایه‌ای آن تدوین شد. قدر مسلم، تاکنون، نشان داده شد که تنها محرک اصلی و عمده تولید بر پایه سود و انباشت سرمایه، چه در عصر کهن و چه در عصر جدید[۲] تنها بر تصرف ارزش اضافه‌ای که توده عظیم کارگران و استثمار وحشیانه زحمتکشان اقشار دیگر توسط سرمایه مالی در حوزه‌های گوناگون تولید از خود بجای میگذارند، بنا شده است و آنها تنها با بدست گرفتن قدرت سیاسی دولت و سیادت پرولتری، و با در اختیار قرار دادن تمامی‌تمامی ‌ابزار تولید و ارزش‌های ناشی ‌از آن، در اختیار اکثریت تمامی جامعه قادر خواهند بود از هرگونه ناهنجاریها و بیعدالتی‌هایی که منشا اجتماعی-  اقتصادی ‌داشته باشد، رهایی یابند. اینست جوهره آموزشهای آنان، و اکنون جنبش کمونیستی دیگر لازم ندارد که در پی کشف دوباره این قانونمندی‌ها باشد و آلترناتیوی نوین دیگری در بدیل جامعه سرمایه‌داری را از نو کشف کند. قانونمندی‌هایی که نابودی این شیوه تولید، روبنای آن و بعهده گرفتن هر ارزشی که توسط جامعه تولید میگردد و برای جامعه است، را تعریف می‌کند. همان آموزشهایی که از دل تجربیات گرانبهای ۱۸۷۱ کمون پاریس، انقلاب پرولتری ۱۹۱۷ روسیه، انقلاب پرولتری ۱۹۴۹ در چین، پالایش یافتند. پس بیهوده نیست اگر، بدون تقلیل نقش تئوری انقلاب، گفته شود: جنبش کمونیستی امروز اساساً نه به تئوریسین‌هایی که بخواهند قوانین و کارکردهای جهان سرمایه‌داری بدیل آنرا از نو کشف کنند، بلکه بیش از هر چیز به تئوریسین‌هایی نیازمند است که قادر باشند اشکال متفاوت شیوه تولید سرمایه‌داری و سیر تکاملی آنرا شناخته و از تجربیات مبارزات طبقاتی در دیگر جوامع آموخته و به راه حل‌های عملی آن دست یافته و جامعه‌ی ایجابی آنرا تشریح و راه‌های عملی ‌برون رفت از آن را در برابر توده‌های زحمتکش قرار دهند. بنابراین، برای کشف این راه‌ها میبایستی درک صحیح از سرمایه‌داری و روند تاریخی آن بالکل و شرایط مشخص آن بالاخص داشت..

شرایط مشخص امروز ما جهانیست سرمایه‌داری که برمبنای مناسبات بازارهای بین المللی امپریالیستی که جهان را بدو دسته تقسیم می‌کند. یکی، ‌جوامع با سوابق کلاسیک که با تاریخچه رشد جبری مناسبات اجتماعی و بطور طبیعی تکامل یافتند و دیگری، جوامع‌ای که با اختلالات تعیین کننده در سیر رشد تکاملشان، چون اقمار کشور‌های معظم امپریالیستی و برحسب نیازهای آنان فرم گرفته‌اند. جهان امروز نه بر اساس تحلیل‌های عامیانه‌ای است که کشورهای قوی و قدرتمند را از یک طرف و کشورهای ضعیف و تحت ستم را از طرف دیگر تقسیم می‌کند، تحلیلهای عامیانه‌ای که بسیاری از روشنفکران و احزاب خرده بورژوایی برای دفاع از کشورهای ضعیف، عملا مجبور به دفاع از جناحهایی درون امپریالیسم نموده است. امروز بازار جهانی زیر تسلط مطلق امپریالیسم، بطور کامل قرار گرفته و تمامی جوامع جهانی را تحت انقیاد خود دارد. جهان امپریالیستی به دو دسته کشورهای معظم امپریالیستی و کشورهای مستعمره که همراه با ویژگی‌های خود که عموما توام با نظامهای مطلقه محلی، از جنس سرمایه‌داری امپریالیستی که در جهت منافع بازار جهانی سرمایه، در اشکال مختلف در حرکتند، تقسیم شده است. کشورهای که در زمره مستعمرات جای دارند، نه تنها در تضاد با سرمایه‌های جهانی عمل نمیکنند بلکه، کاملاً وحشیانه در تثبیت و حفظ آن و برآوردن نیازهای امپریالیستهای رنگارنگ می‌‌تازند. نظامهای سرمایه‌داری مسلط در مستعمرات، در یک جبهه امپریالیستی علیه خلقهای مستعمرات) متشکل از کارگران، خرده بورژوازی میانه حال و فقیر(، مناسبات سرکوبگر، خفقان آمیز و تعلقات انحصاری خود را پابرجا نگه داشته و به تداوم حیات و بازتولید سرمایه خدمت میکنند. این متن، آغاز تلاشی در راستای اثبات این مدعاست. تلاشی اجمالی در سیر سرمایه و تاریخ شیوه تولید سرمایه‌داری تا به امروز و تاثیرات متقابل و نقش تعیین کننده جوامع کلاسیک اروپایی بر مستعمرات است. این متن، در مسیر اثبات این مدعا، بر این اعتقاد است که نقش پول و نظام پولی، سرمایه تجاری و ربایی و انباشت ثروت که از بطن تاریخ مبادلات کالایی برحسب نیاز‌های جوامع نزج و تکامل یافته‌اند، شرایطی را فراهم کردند که بخش پیشرو در نظامهای تولیدی امکان یابند بر بخش وسیع دیگر، سیطره یافته و نظام پیشرفته‌تر خود را بر دیگر نظامهای کهن استور سازند و بتدریج آنها را تنیده در خود و جزو ارگانیکی از نظام سرمایه جهانی، بمثابه مناسبات جهانی‌سرمایه و نه یک جامعه‌ای مشخص با تعیینات مشخص‌، بدل سازند.

پروسه‌های دردآور انباشت اولیه سرمایه یکی از این دست مقولات کلیدیست که بهمان میزان نقش بالنده و تکامل دهنده در جوامع کلاسیک داشته که در عین حال بالعکس نقشی تخریبی و بازدارنده در جوامع عقبمانده زمینداری و در رشد طبیعی و کلاسیک آنها بشدت متاثر بودند.

گسترش تجارت جهانی و شکلگیری استعمار در به بند کشیدن بازار جهانی که بوجود آمدن مستعمرات از تبعات بارز آن میباشد و درپی آن انباشت وسیع سرمایه در جوامع معظم که فقر وسیع و همه جانبه توده‌های ملل مستعمره را بدنبال آورد، در کنار تضاد اصلی کار و سرمایه که با تولد سرمایه‌داری در کشورهای کلاسیک دوران رقابت آزاد پدیدار شد، منجر به ترکیب‌های طبقاتی جدید، علاوه بر طبقه کارگر، اقشار وسیع خرده بورژوایی، در جبهه مبارزه علیه سرمایه جهانی کشیده میشوند. بعبارتی دیگر جبهه خلق که در تضاد با سرمایه امپریالیستی‌ است، گردیده و صف کار را بدون یاری جستن از اقشار وسیع زحمتکشان و خرده بورژوازی میانه حال و تحتانی رادیکال که سهم بزرگی در مبارزه با سرمایه جهانی دارند، بدون سیادت سازمان طبقاتی کارگران آگاه به سوسیالیسم علمی‌در تشکیلاتی مستحکم نمی‌تواند به قدرت سیاسی و در نتیجه حل تضادهای اصلی و عمده این جوامع برآید.

متن حاضر، زمانیکه در بعضی ‌مقولات اقتصادی-  سیاسی بمانند پول، کالا، مبادله، انباشت اولیه، ارزش اضافی و امثالهم مکث کرده، قصدی نه در تشریح دوباره این مقولات، که خواننده بسادگی توان بدست آوردن آنها از منجییان حقیقی‌‌شان را دارد، بلکه تلاش در یاداوری، بکارگیری و تسهیل در درک مباحث و بخش‌های بعدی میباشنداین .متن دو هدف اساسی ‌را دنبال می‌کند، یکم، ترسیم روند کلی ‌سرمایه، ابتدا در جوامع کلاسیک تا بدان جایی ‌که ما را در درک نکته دوم آسان سازد و دوم مهمتر که در جهت رسالت این مجموعه نوشته مورد هدف خود قرار داده است، ترسیم روند سرمایه در مستعمرات و رابطه آن با سرمایه انحصاریست، که بر این پایه، انتخاب بخشهای این متن، مسلما تصادفی نبوده، و در توضیح و اثبات بخشهای بعدی و خلاصه نقبی گذرا در سیر تاریخ سرمایه بطور عام و تبعاتش در مستعمرات بطور خاص و قدمی کوچک در جهت تدوین قوانین و فرمولهای عام سرمایه در جوامع زیرسلطه که از دوران انتقال و التقاط [۳] که توسط مائوتسه‌دون آغاز گردیده و با رفیق مسعود احمدزاده که با دیدی خلاق و بدون هرگونه الگوبرداری و با حرکت کردن از شرایط مشخص که شایسته هر کمونیست واقعی است، منظور این نوشته می‌باشد. این وظیفه‌ای بسیار سنگین که این نوشته هیچگونه ادعایی در بسرانجام رساندنش ندارد بلکه بیشتر در دامن زدن و تعمیق و تدوین مباحثات پیرامون حرکت و خصوصیات سرمایه‌داری و صفبندیهای جدید طبقاتی در کشورهای تحت سلطه در عصر سیطره مطلق امپریالیسم که با برتری شیوه تولید سرمایه‌داری و مفهوم واقعی شکل نواستعمار می‌باشد، هدف عمده آن است.

حال معلول گذشته ‌ماست و آینده ‌معلول حالمان، پس برای فهم درست برآمدهای حالمان، نیازی مبرم به آینه تاریخ میباشد تا بدرستی بذر آینده را از هم اکنون بپاشانیم. یقینا، پرولتاریا گذشته را تنها برای ساختمان آینده‌ای باشکوه میطلبد نه زیستن در آن منجلاب خونین و بیعدالتیهای نظامهای طبقاتی. پس “بگذار مردگان را مردگان بردارند”.[۴] 

مارکس در اثر تاریخی خود کاپیتال، اجزا تشکیل دهنده و پروسه‌های پیچیده و مرکب در نظام‌های پیش سرمایه‌داری و روند سرمایه در دوران سرمایه‌داری و گذار سرمایه از شکل کارگاهی منفرد به مانوفاکتوری و سپس ماشینی، و در سالهای پایانی عمرش به شکل‌گیری نظام بانکی و نشانه‌های تشکیل انحصارات و کارتل‌ها، بانکها و صنایع که با رشد نظام اعتباری همراه بود، اشارات و گزارشات علمی تعیین‌کننده‌ای از خود بجای میگذارد. هیلفردینگ، رزا لوگزامبورگ، بوخارین و لنین نیز بنوبه خود سرنخی را که مارکس به جهانیان اهدا کرده بود به ادامه تحقیقات پرداخته و به تدوین امپریالیسم و شکل گیری کامل سرمایه‌داری و رشد آن از دوران رقابت آزاد به انحصارات را پی‌ریختندند و بدین نحو سیر کلاسیک سرمایه مدون شد که هنوز این تئوریهای مارکسیستی اعتبار علمی، سیاسی و اجتماعی در جهان سرمایه‌داری که امروز، بدون هرگونه اغراقی در هر کجای جهان تسلط یافته، بیش از پیش حفظ نموده است. اکنون در این نوشته تصمیم بر آنست که بتوان نقبی گذرا در روند سرمایه از دیدگاه جوامع‌ای که بعدها در دام سرمایه اسیر گردیده – ابتدا مبدل به مستعمره و بتدریج در شیوه تولید سرمایه‌داری جهانی استحاله گشته و و نظامش، به کمک کارگزارن محلی‌اش، تبدیل به بازوان دراز سرمایه جهانی ‌با مناسبات تولید سرمایه‌داری امپریالیستی در مستعمرات شدند، بپردازد. از این دیدگاه تاریخی، ابتدا در چین، تدوین تئوری‌های عملکرد امپریالیسم و انقلاب دمکراتیک برهبری طبقه کارگر در کشورهای مستعمره که هنوز دوران خاکستری، بمفهوم ملغمه‌ای از استعمار کهن و نو را میگذراندند، توسط مائو تسه دون فرموله شد و این جرقه‌ای در روشن شدن افکار و اندیشه انقلاب پرولتری با توسل جستن به پتانسیل توده‌هایی ‌که در نبرد با سرمایه جهانی ‌در جوامع تحت سلطه قرار گرفته بودند، شد. اما آنچه که اکنون از اهمیت بسیار گزافی برخوردار است دقیقا بعد از این تاریخ پایان دوران خاکستری گرگ و میش تا تسلط مطلق امپریالیسم که اکنون موفق گردیده به پشتوانه قدرت نظامی خود که ناشی ‌از سلطه اقتصادی‌اش در جهان بود، دست به تغییرات سیاسی اقتصادی‌ در مستعمرات به شیوه تولید سرمایه‌داری به بعنوان ترکیبی ارگانیک با سرمایه جهانی است، نه چون گذشته بمثابه سرزمینی اشغالی، زند. در این رابطه پیشروان جنبش نوین کمونیستی در ایران اولین بار توسط رفیق مسعود احمدزاده با دیدی شگرف و عمیق موفق به کشف این رابطه نظام جهانی سرمایه با جوامع تحت سلطه که اینبار نه بعنوان عاملی خارجی‌ که بهرحال در جامعه نقشی ‌دارد بلکه تنیدگی جامعه در تمامی عرصه‌ها در مناسبات امپریالیستی، حامی و بانی‌ مناسبات تولیدی موجود بود، گردیده‌ و با این پشتوانه به ارائه راه حل عملی کمونیستی که قادر به گره خوردن جنبش مبارزه علیه سرمایه جهانی با توده‌ها شد.[۵] حال این تلاش دیگریست برای تعمق در اندیشه‌های خلاق رفیق احمدزاده که جزو اندک کسانیست که ادامه ‌دهنده‌ واقعی تئوری مبارزه علیه سرمایه جهانی بوده، تا بدین وسیله بتوان درکی عمیقتر از زیربنای مادی تئوری انقلاب که اکنون با اندیشه‌های رفیق مائو در جوامع زیر سلطه عجین و آغاز گردیده و به عرصه‌های جدیدتر، استعمار نو یا سلطه مطلق امپریالیسم کشانده شده‌ است، بدست داد.

هدف از این نوشته نه رفتن به اعماق قوانین سرمایه و مناسبات تولید سرمایه‌داری و اجزا متشکله آن، و نه تبین قاطع نظری که آنرا مختومه پنداشت، بلکه اساساً با تکیه به نتایج بدست آمده مارکس و تحقیقات شگرفش در آناتومی شیوه تولید سرمایه داری، به بازیابی و بیان بینش کلی سیر عناصر و پروسه‌های دست‌اندرکار شرایط و زمینه‌هایی که موجب پیدایش و انکشاف و تکامل سرمایه در اشکال متنوع شیوه‌های تولیدی سرمایه‌داری است و همچنین ترسیم فرآیندهای تاریخی – اجتماعی متصل بیکدیگر که موقعیت و ترکیب‌های اجتماعی جهان امروز بنوعی معلول تاریخ ماتریالیستی سرمایه در کلیتش هستند.

مسلماً تاریخ مناسبات سرمایه‌داری چون هر پدیده مادی اجتماعی هیجگاه ایستا و غیرقابل تغییر نبوده و مملو از تضادهای درونی که بنوبه خود عامل محرک هرگونه تغییر و تکامل همه پدیده‌ها است، آنرا بحرکت وا میدارد. درک صحیح و علمی حرکت سرمایه تنها و تنها ابتدا با پشتوانه دیدگاه فلسفه ماتریالیستی توام با قوانین دیالکتیکی که اقتصاددانان پیشین چون آدام اسمیت، ریکاردو و بقیه فیزیوکراتها فاقد آن بودند، ممکن شد. ترکیب مبارزه اضداد نهفته در درون ماده با موقعیتش در شرایط مشخص در قبال تاثیراتی که از کشمکشهای خارج از آن دریافت میشوند، در پروسه‌های گوناگون به تغییرات کمی در جوهر ماده که بتدریج منجر به تغییرات کیفی جهش مییابند و از شکلی به شکل دیگر با خصأصی نوین ظاهر می‌شوند. پدیده‌های اجتماعی نیز بهمین منوال عمل کرده و سرمایه‌داری چون یک پدیده اجتماعی – تاریخی جدا از این قوانین عام حرکت نبوده است و برای فهم درست از آن باید به ریشه‌ها و پایه‌های پیچیده تاریخی‌اش برگشت و تلاش در درک روشنتر از مفهوم و سیر حرکتش ارائه نمود.

بطور مثال مارکس اذعان دارد “تشکیل سرمایه از مالکیت زمین یعنی این جا به خصوص از اجاره‌داری، …، پدید نمی آید. منشای سرمایه اصناف حرفه‌ای هم نیست، گرچه اینجا نهایتاً امکانی برای سرمایه اندوزی وجود دارد. سرمایه بیشتر از ثروت بازرگان و رباخوار پدید می آید. اما امکان استفاده از این شرایط برای ثروت بازرگان رباخوار فقط در جایی است که بتوان کار آزاد را خرید”[۶]، برای روشن‌تر شدن اینکه سرمایه بیشتر از ثروت بازرگان و رباخوار پدید می آید، اجباراً باید نگاهی ‌اجمالی‌ به اجداد پیشین سرمایه یعنی‌ به تاریخ پیش سرمایه‌داری برگردیم زیرا بهرحال برای اینکه سرمایه شکل گیرد و بر تولید مسلط شود، تجارت و نظام تجاری باید تا مرحله‌ی معینی توسعه یافته و در نتیجه گردش کالا و همراه با آن تولید کالایی نیز رشد کرده باشد. تجارت تنها بمفهوم مبادله و داد و ستد، و بازرگانی )که در امتداد توسعه تجارت که شامل مبادله، حمل و نقل، شیوه پرداخت نقدی یا اعتباری، بازار، اسناد مبادله، بیمه کالا و غیرو بمقوله و یکی ‌از ارکان مهم اجتماعی در جوامع طبقاتی تبدیل شد (و افزون بر آنها رباخواران هم در دوره تولیدات پیش سرمایه‌داری، در رشد نظام پولی و مزدی و و همچنین در اضمحلال جوامع بر پایه خرده ‌مالکی و علاوه بر این در دوران طفولیت سرمایه‌داری خصوصاً در شکل مراودات و مبادلات خارجی استعماری این اثر را دارد که باعث نابودی شیوه تولیدی کهن و مسبب زمینه‌های تولید سرمایه‌داری میشوند. در شیوه‌های پیش ‌سرمایه‌داری تاجر سوداگر در نظام تجاری در حین اینکه جوامع را بهم مربوط میساخت، در سود ارزش کار جامعه شریک میشد و رباخوار بهره‌جو و نظام پولی در حین اینکه جامعه را از درون تهی میساخت، با بهره‌اش ثروت‌اندوزی میکرد. هر دو انگل‌وار میزیستن لاکن بیخبر در خدمت پایه‌ریزی و آماده کردن شیوه جدید تولیدی گام برمیداشتند.

ارزش، بمثابه هسته مرکزی شیوه تولید سرمایهداری

 ”کار انسان را آفرید”[۷] 

هنگامیکه انسان برای تنازع بقائ خویش سنگ را می‌تراشید و از آن نیزه و ابزار بُرنده می‌ساخت که آنها را بسوی طعمه‌اش پرتاب کند، نمی‌دانست سیبی را که بدندان می‌کشد، او را برای همیشه از دنیای حیوانات بیرون خواهد راند و در همان حین فصل تازه‌ای از تاریخ مناسبات خود و طبیعت را آغاز خواهد کرد و پس از این باید به تنهایی، پا در راه پرپیچ و خم تاریخ، گذارد. مجموعه‌ی فعالیت‌های تولیدی انسان از روز نخست، در تقابل و همزیستی با طبیعت، میانجی تبادل مادّی و ذهنی میان انسان و طبیعت شد و انسان، بواسطه آن فعالیت‌ها، به سود خود بهره جست. او توسط نیروی مغز، اعصاب، بازوان دست و پا، طبیعت را تغییر و روح سرکش آنرا در بند کشید و آن را برای خویشتن رام نمود و برای منافع خود، آنرا مفید و قابل استفاده ساخت. انسان توانست روح تازه‌ای در طبیعت بدمد که تنها می‌توانست از او بر آید و از آن او باشد. هیچ موجود زنده دیگری بر روی کره ارض تا به کنون قادر به دستیابی به چنین تحولی نشد. فعالیت‌های تولیدی انسان، برای دمیدنِ جان در اشیایِ بیجان، همواره تلاش‌هایی هدفمند و جهت‌دار بودند. به این معنا که تغییر و تکامل اشیا، جهت مفید و قابل استفاده ساختن محصول کارش باشد.[۸] هر چیزی مفید، بی‌آنکه تصور کنیم برای چه‌چیزی مفید است یعنی تنها برای جسم و جان و ذهن انسان، با تمام موجوداتی که با او همزیستی‌دارند، مفید واقع شوند، قابلیت ارزشی و مصرفی‌اند. آنچه که آن چیز را چنین قابلیتی میدهد و خارج از ما و درون همان چیز، حیاتی مستقل می‌گیرد، جای پای فعالیت‌های تولیدی انسانیست که از خود بجای میگذارد که همانا کار است؛ و این کار بواسطه نیروی کار انسانی در آن چیز منعقد و یا تمرکز یافته است. تمام کاری که انسان برای تبدیل سنگ به نیزه، پشم به نخ، نخ به پارچه، پارچه به کت، بیرون کشیدن فلزات گرانبها از دل زمین، فلزات معدنی به صفحات الکترونیکی، وارد شدن به دنیای الکترونیک بکمک الگورتیم‌های هوشمند بر چیپ‌های الکترونیکی و کامپیوتری، ترکیب مولکول‌ها و اتمها به داروهای شفازا، انتقال دانش توسط کار معلم در کلاس درس، پرستاری از بیماران و کهنسالان، رام کردن امواج صوتی و تصویری برای سرعت بخشیدن و دسترسی به اطلاعات و غیروغیره چیزی جز بجا گذاشتن لخته‌ای بی‌پیرایه از کار نامتمایز انسانی،[۹] یعنی جز ارزش نیست. ارزش، روح زنده در محصولات است که آنها را به روی پا نگه میدارد که تنها محصول کار انسان است. ارزش‌هایی که در محصول بواسطه کار انباشت می‌شوند حامل ارزش مصرفی یا ارزش استفاده نیز هستند اما عکس آن صادق نیست. آنچه دارای ارزش مصرفی است، همواره محصول کار نیست. مثلا ارزشهایی که در طبیعت، بدون دخالت انسان موجودند، قابلیت ارزش‌های مصرفی‌اند اما بخودیخود ارزش نیستند. تنها تغییر، تبدیل و تکامل طبیعت بواسطه کار انسان، ارزش آفرینند و در همان حال که ارزشند، ارزش مصرفی نیز می‌آفریند و بنابراین برای نقبی در پول و تبدیل آن به سرمایه با ارزش‌های مصرفی دیگری آماده می‌گردند. هوا، جنگل، آب رودخانه ارزش‌های مصرفی بسیاری دارند ولیکن هرگز خودبخود به مقام ممتاز ارزش مبادله‌ای دست نمی‌یابند، زیرا محصولات طبیعی محصول کار انعقاد یافته انسانی در آنها نیستند. تنها انسان قادر است چیزهای مفید و سودمندی که بطور طبیعی در طبیعت موجود نمیباشند، توسط کار خود، آنها را خلق کند و بهمین منظور ارزش‌ را خلق کند. بنابراین، کار انباشت شده و منقبض شده انسانی بمثابه لخته‌ای بی‌پیرایه در آن محصول، همان ارزش‌است. کار، خود بمثابه ارزش نیست بلکه فعالیت‌هایی هدفمند و جهتداری هستند که منشا ثروت‌های جامعه و ارزش‌آفرینند. این خصلت کار، از روز نخست، همواره در جوار انسانها و در تمامی مناسبات تولیدی با او همراه بود ولی نه بعنوان مولد ارزش بلکه محصول کارش تنها بعنوان ارزش مصرفی نمودار می‌شد؛ ابتدا در مناسبات تولید سرمایه‌داریست که ارزش بیرون از جسم خود زبانه می‌کشد و اعلام استقلال کرده و برجسپ کالا بودن کالبد خود را، بر جامعه حقنه می‌کند و تنها در شیوه تولید سرمایه‌داری است که ارزش قادر میگردد بطور واقعی، نه پیش از این در اشکال ثروت‌اندوزی پادشاهان که در جنگ‌ها به غنیمت گرفته شده‌ا‌ند و یا سرمایه‌های صوری تاجران و رباخوران، مبدل به سرمایه واقعی شود.

محصولاتی که در مبادله با یکدیگر رودرروی هم قرار می‌گیرند، بدلیل ارزشی که در آنها ذخیره شده‌اند، و نیز نسبت مبادله‌ایی آنها، یعنی‌مقدار کار لازم برای تولید آنها، که مقدار ارزش هرگونه ارزش استفاده‌ای را نیز تعیین می‌کند، برقرار می‌شود. بعبارت دیگر، علارغم تفاوت ارزش‌های مصرفی دو محصول، مثلا پارچه و کت، ارزش‌های  موجود در آنهاست که توانایی آنها را در مبادله برای تبدیل به اثبات می‌رساند. مثلا ارزش مصرفی پارچه جهت دوختن کت و ارزش مصرفی کت جهت پوشش انسانهاست و هم اینکه نوع کار صرف شده یعنی‌ پارچه توسط بافنده و کت توسط خیاط تولید می‌شوند ولی با این وجود در مبادله ایندو با یکدیگر، آنچه که مورد توجه قرار دارد، ارزش و مقدار ارزش (مقدار کار لازم انسانی به لحاظ اجتماعی)، بدون توجه به نحوه تولید و یا نوع مصرف آن، روبروی هم قرار می‌گیرند. با این حساب، بوضوح، عنصر مشترکی که در رابطه مبادله‌ای محصولات قرار دارد، ارزش آنهاست که با کار مجرد و عام، نه خاص انسانی بارور شده‌اند. به همین مناسبت، در دنیای کالاها مساواتی عادلانه، بدور از هر رنگی‌، بویی و یا شکلی‌، و نه نحوه تولید و یا چه کسی و یا وسیله‌ای ‌آنرا بسرانجام رساند، برقرار می‌شود و هیچ کالایی را بر کالایی دیگر برتریتی برسمیت شناخته نیست. پسمانده‌های غذای خانه‌های سوئدی با نفت خام نروژی بسادگی مبادله میگردند و هیچ یک از ایندو نه بخاطر بوی گند بازمانده یکی بر دیگری شکایتی ندارد، یا در موقعیتی ممتاز قرار نمی‌گیرد.

کار اجتماعاً لازم و مفید انسان در چیزی، آفریننده ارزش در آن چیز است که اکنون به محصول تبدیل شده است. فایده آن محصول، حامل ارزش مصرفی و ارزش مصرفی آن چیز حامل  ارزش مبادله‌ای می‌‌باشد که آن محصول را، به دلیل همین دو عامل، ارزش مصرفی و ارزش مبادله‌ای، به کالا نیز تبدیل می‌کند. در شرایطی اگر، به هر دلیلی، مثلاً با افزایش باروری کار، استفاده از ابزار پیشرفته‌تر تولید و یا مهارت‌های کارگر، هوشمندی، تحصیلات و تجربه، سازمان اجتماعی تولید، کار لازم برای محصولی کاهش یابد، مثلا به نصف رسد در نتیجه مقدار کار لازم که برابر است با مقدار ارزش آن نیز به نصف کاهش می‌یابد و درنتیجه ارزش مصرفی بیشتر و به همین نسبت، محصول با افزایش ارزش مبادله‌ای مواجه میگردد. افزایش باروری کار افزایش ارزش مصرفی و کاهش ارزش در محصول را بهمراه می‌آورد، یعنی رابطه بین باروری کار با تولید ارزش، جهت معکوس ولی با ارزش مبادله‌ای هم جهت‌اند. اگر ارزش ۲ متر پارچه برابر ارزش ۱ کت باشد، با دو برابر شدن باروری کار در تولید پارچه، و ثابت ماندن مقدار کار خیاط در دوختن کت، در تناسب ارزشی آنها نیز تغییر ایجاد خواهد شد یعنی حال رابطه ارزش ۲ متر پارچه برابر با ارزش نیم کت خواهد شد یا ارزش ۴ متر پارچه ارزشی برابر ۱ کت خواهد داشت. اکنون کار لازم به لحاظ اجتماعی در تولید پارچه به نصف رسیده است، بنابراین، ارزش آن نیز نصف میشود. درنتیجه، با افزایش بارآوری کار مقدار کمتری کار لازم برای تولید محصول بکار برده میشود و این به معنای آنست که مقدار ارزشی در آن جای داده میشود ولی از سوی دیگر با بالا رفتن باروری، مقدار تولید یا تعداد یک محصول در واحد زمان نیز بالا میرود و این برخلاف ارزش، که سیر نزولی را طی میکند، ارزش مصرفی محصول بالا می‌رود. اگر قبلا ۱ ساعت لازم بود تا ۱ کت تولید شود و یک نفر آنرا بتن کند، حال با بالا رفتن بارآوری کار، ۱ ساعت ۲ کت تولید میشود و دو نفر این کت‌ها را بتن خواهند کرد و این به معنی‌ افزایش ارزش مصرفیست.

وقتی دارنده پارچه در مبادله شرکت و آنرا با دارنده کت تعویض میکند و به این وسیله از محصولش دور میشود بدین معنا نیست که ارزشی را که در پارچه بود از دست داده، بلکه ارزش محصولش را در محصول هم‌ارز آن یعنی در کت بدست میآورد. درواقع، در مبادلات، این ارزش‌ها نیستند که مبادله میشوند بلکه ارزش‌های مصرفی‌اند که در مبادله شرکت می‌کنند. ارزشی در یک نوع کالا فروخته و با ارزشی در نوع کالای دیگر خریده می‌‌شوند .بنابراین، هیچ ارزشی در مبادله نه کم و نه زیاد می‌شود بلکه محصولات در اشکال هم‌ارز خود جابجا میشوند. پول که بعدها جای محصولات هم‌ارز را می‌گیرد در نقش هم‌ارز عام محصولات انجام وظیفه می‌کند. دو متر پارچه برابر یک کت که هر دو برابر صد واحد پولیست. پول، مِن‌بعد، بالاخص در مناسبات سرمایه‌داریست که نقش ارزش عام تمامی محصولات میگردد. پول نیز به نوبه خود ارزش است، درغیر اینصورت هیچگاه نمی‌توانست در منصب ارزش عام قرار گیرد. پول، این پشتوانه خود را تاریخاً، از نقره و طلا بدست می‌آورد. تب جمع‌آوری فلزات گرانبها مانند مس، نقره، الماس و طلا در دوران ابتدایی سرمایه‌داری اروپا، دوران تاجران سوداگر و استعمار کهن بدون ‌دلائل مادی‌اش نبود.

نیروی کار در فرآیند فعالیت تولیدی انسان، یعنی در فرآیند کار و توسط آن در محصول انعقاد می‌یابد که همانا ارزش است. پس جوهر ارزش‌افزای محصول، کار است و طی پروسه کار، بخشی از نیروی کار در کالبد محصول انباشت میگردد و ارزش در درون آن نقش می‌بندد. انواع فرآیندهای کار و تولید ارزش در تمامی طول عمر انسان با او همراه بودند و همواره محصول بارور شده‌اش را نه بعنوان ارزش بلکه بعنوان ارزش استفاده و مفید می‌شناخت و هیچگاه با آن رفتاری چون انتزاع مستقل ارزش نداشت. محصولات در مقام کالا، تنها بمثابه ارزش استفاده بکار گرفته می‌شدند و در مبادلات شرکت میکردند. نخستین بار که بشر به ماهیت درونی محصول پی برد، زمانیست که به وجود ارزش دست یافت. ارزشی که در فرآیند کار توسط نیروی کار انسان در محصول انباشت می‌گردد. ارزش نیروی کار، مزد، و ارزشی که در فرآیند کار بواسطه همین نیروی کار بوجود می آیند، دو تاست. ارزش نیروی کار یعنی مزد را صاحب کار به سهولت با او کنار می‌آید و در شرایط متعارف هم بدون کلک، آنرا هم پرداخت میکند ولی هدف چیز دیگریست. کشف این روند و چنگ انداختن به این نیروی عظیم کار در حیطه تملک بر فرآیند کار و ابزار کار، تصاحب ارزش‌های تولید شده را بدنبال میآورد که همانا شیوه تولید سرمایه‌داریست. تصاحب مازاد ارزش‌های خلق شده توسط نیروی کار انسانی، کارگر، یعنی ارزش مازاد یا همان ارزش اضافی که او از خود بجای می‌گذرد تنها هدف این شیوه تولیدیست و بهمین خاطر می‌توان گفت، سرشت درونی‌و محرکه تولید سرمایه‌داری ارزش اضافی است نه هیچ چیز دیگر.

بالا رفتن بارآوری تولید میتواند به معنای افزایش تنوع و گوناگونی محصولات نیز باشد. امروز کت، جلیقه، شلوار، کفش، ماشین، خود وسائل تولید ووو در جامعه تولید میشوند که افزایش این تنوع و کمیت‌ها، افزایش ارزش‌های استفاده و بعبارت دیگر افزایش ثروت‌های جامعه است. در مجموع، وقتی صحبت از ارزش‌ها در مبادلات می‌کنیم، از مقدار یا کمیت‌ها صحبت می‌کنیم ولی هنگامیکه از ارزش‌های مصرفی می‌گوییم، از کیفیت‌ها و یا موارد فایده‌مندی محصولات کار در جامعه صحبت میکنیم. این ناشی ‌از خصوصیت دوگانه کار است که خود را در تقابل بین ارزش و ارزش استفاده، کمیت و کیفیت کار، نشان می‌دهد. خلاصه آنکه هر محصولی را که در پیشِ روی داشته باشیم، اولاً پی می‌بریم که باید فعالیتی هدفمند و مفیدی انجام گرفته باشد، یعنی خود کار، و ثانیاً این کار از آسمان نازل نشده و در هوا هم معلق نیست، ولی بهرحال باید بواسطه نیرویی ایجاد شده باشد که همانا نیروی کار زمینی،‌ یعنی متعلق به انسان است که ارزش و ارزش استفاده در محصولِ پیش روی ما را خلق کرده است و تمامی جامعه را به توسل آن بحرکت در می‌آورد.

با اختراع ماشین بخار در دوران رقابت آزاد، صنعت پارچه انگلستان، صنایع دستی پارچه‌بافی هند و چین را به موزه تاریخ فرستاد و هنوز هم در عصر انحصارات سرمایه‌های مالی با الکترونیزه و کامپیوتریزه، و اکنون استفاده از هوش‌های مصنوعی AI، در تولید در جوامع معظم و درعوض سطح بسیار نازل بهره‌وری کار در تولید در جوامع تحت سلطه، کالاهای ایندو از وزن مخصوص‌های بسیار متفاوتی‌تشکیل شده‌اند و کالاهای تولید شده در جوامع تحت سلطه که هم با کاهش ارزش‌های مصرفی و هم در تفاوت‌های فاحش کار لازم به لحاظ اجتماعی دست و پا می‌زنند. بهمین منوال، جوامع زیر سلطه، تبعا، مبدل به انبار بسیار وسیع تولید ارزش‌های مصرفی که طبیعت در دل اعماق زمین پنهان کرده و یا بازار مجانی‌ نیروی کار ارزان، برای چرخش دوارن سرمایه‌های جهانی، میشوند .قائدتاً این جوامع قادر به مقابله در بازار جهانی نیستند و درنتیجه نیاز دائمی به سرمایه‌های مالی جهانی‌ بیشتر و بیشتر شده‌ و بیشتر و بیشتر جوامع تحت سلطه در منجلاب نظام سرمایه‌های انحصاری فرو می‌روند.

طبق قانون فیزیک هیچ چیزی در طبیعت از بین نمی‌رود و قانون تبدیل‌ها در آن حکمفرماست. ماده به انرژی و انرژی به ماده مبدل می‌گردد. انرژی انباشته شده در ماده، ماده را شکل میدهد. ارزش نیز چون انرژی در ماده‌ای در طبیعت توسط کار انسان در آن حلول می‌کند و به آن قابلیت مصرفی و سپس محصول را به کالا تبدیل می‌کند. همانطور که با دیدن سنگ به انرژی خفته در آن پی می‌بریم، با مشاهده یک محصول به ارزش و پتانسیل ارزش استفاده در آن، که بواسطه کار در آن ذخیره شده را مشاهده می‌کنیم. و آنگاه که ارزش محصول به مصرف می‌رسد، ارزش مصرفی آن به تحقق رسیده و بار دیگر این فرآیند از نو باید تکرار گردد.

در ادامه مقوله ارزش

وقتی از فایده یا سودمندی محصولی صحبت می‌کنیم، خودبخود آن محصول را به ارزش مصرفی تبدیل کرده‌ایم. مسلماً دراینجا، فایده محصول هم بدون پایه مادی آن در فضا معلق نیست و در جسم آن محصول جای دارد. بنابراین، ارزش مصرفی یک چیز مفید، جسم یا پیکر آن است که به محصول شکل خاص با ویژگی‌های مشخص می‌دهد. مثلاً، یک صندلی محصولی مفید است. برای مثال، برای نشستن بر روی آن و استراحت کردن. پس فایده و سودمندی این صندلی در جسم آن جای دارد و تنها به همین دلیل، صندلی ارزش مصرفی است. پس ارزش مصرفی چیزی بیش از کالبد آن محصول نیست که سودمندی آنرا با خود حمل می‌کند. کالبد خود صندلی، ارزش مصرفی است. حال اگر ما برای لحظه‌ای، کالبد این محصول نام برده بعبارت دیگر، ارزش مصرفی را کنار بگذاریم، تنها یک مشخصه آن باقیست، همانا که، صندلی محصول کار است. تنها با دمیدن این کار است که اشیای مرده تبدیل به اشیای زنده می‌شوند، یعنی قابل استفاده و سودمند می‌شوند. چوب مرده بواسطه کار زنده، بر چهار پای خود می‌‌ایستد. اینجاست که کار منشا سودمندی و درنتیجه، این معجون ارزش، بمثابه عنصری مستقل بعدها در شیوه تولید سرمایه‌داری، در شکل ارزش، ارزش مبادله، یعنی ‌در مبادله با کالای هم‌ارز خود تجلی‌ می‌‌یابد، نه آنکه زاده ‌‌شود، خود را به نمایش می‌گذارد و تمامی مقولات و موضوعات همراه با تقیسم اجتماعی کار و توزیع وسائل تولید و درآمد، مبتنی بر ارزش، یعنی مبتنی بر کار انسانی‌ شکل میگیرند.

با نشستن بر روی صندلی، طبیعتاً صندلی ذره ذره فرسوده می‌شود. به عبارت دیگر از ارزش آن کاسته می‌شود. تا جایی که صندلی، دیگر قابل استفاده نیست. این به آن معناست، ارزشی که در آن توسط کار حیات یافته بود، بتدریج به اتمام می‌رسد. یا می‌‌گوییم، ارزش مصرفی، صندلی، با مصرف ارزش‌ نهفته در آن، تحقق می‌یابد و بار دیگر به شئی مرده تبدیل می‌شود.

آب‌های اقیانوس‌ها، جنگل‌های خودرو، مراتع و هوا نیز مفیدند و در جسم و اشکال خود قرار دارند و بنابراین، ارزش‌های مصرفی هستند. اما از آنجایی که کار انسانی برای خلق آنها صورت نگرفته، پس حامل ارزش هم نیستند، چرا که بسادگی، رد پایی از کار را در آنها نمی‌یابیم. درست است که هوا و صندلی هر دو ارزش‌های مصرفی هستند اما، یکی با کار انسانی بارور شده و دیگری بدون آن است. و تنها و تنها بهمین دلیل، بدون آنکه آنها را منوط به شیوه‌های تولیدی مشخصی ارتباط دهیم، یکی، صندلی، مقوله ارزش را در خود حمل می‌کند و دیگری، هوا، حامل ارزش نیست.

از اینجا نتیجه می‌گیریم که بنیان وجودی محصولات و انسان، کار است، و کار محصول و انسان را می‌آفریند. بنابراین، کار منشا ارزش‌ها، بدون در نظر داشت هرگونه اشکال اجتماعی تولید ارزش، مقوله‌ای عام است نه مقوله‌ای تاریخی ‌و منوط به مناسبات مشخص تولیدی. ارزش فقط نتیجه التزامی کار است و این به معنای آنست، تا زمانی که انسان دست به تولید می‌زند، یعنی کار انسانی صرف می‌‌شود ارزش نیز طبیعتاً زاده می‌شود. مقولاتی که مربط به جوامع طبقاتی، از قبیل کالا، ارزش مبادله‌ای، محصول اضافی، کار اضافی، ارزش اضافی، معیار ارزش، استثمار و غیرو تظاهر عینی می‌یابند تنها نتیجه‌ی شیوه‌های تولیدی کالایی، مبتنی بر تصاحب کار انسانی، همانا ارزش هستند که انسان‌ها فقط در این روابط قرار می‌گیرند، نه بالعکس، اینکه ابتدا جوامع کالایی و لاجرم طبقاتی بوجود می‌آیند و سپس ارزش نیز خلق می‌شود، ارزش تظاهر می‌‌یابد و شکل مستقلی از کالبد خود را درمی‌‌یابد.

چرا در جوامع کالایی، مبنای مبادله، کار قرار می‌‌گیرد؟ چرا تاریخ مبنای دیگری بغیر از کار را هیچگاه هرگز تجربه نکرده است؟ چه چیزی در کار انسانی موجود هست که آنرا تافته جدابافته میکند؟ کار، یک فعالیت اجتماعی در جهت تغییر و سودمندیست و خودبخود ارزش ندارد، پس دراینصورت چه چیزی در آنست که کار را حلقه اتصال در جامعه کالایی می‌سازد نه چیزی دیگر؟ چرا محرکه سرمایه‌دار با خرید نیروی کار است آغاز می‌شود؟ چرا سرمایه‌دار می‌بایستی حتماً از پروسه لعنتی تولید عبور کند تا به انباشت سرمایه رسد؟ چرا کار؟ چه چیزی در آن است که مثلاً برای شیوه تولید سرمایه‌داری حیاتیست؟ و بدون نیروی کار چون ماهی ‌بدون آب می‌‌میرد؟ پاسخ آنرا باید در یک جمله گفت: زیرا تنها کار منبع و خالق ارزش هست و بس. ارزش، این معجونیست که خود را در اشکال ثروت، ارزش مصرف، کالا، و پول ظاهر می‌‌سازد و آب را از دهان کودکان کار روبوده تا راهزنان حیوان صفت کار بر لبانشان چون سیلی جاری می‌‌سازد.

زنجیره توالی مقولات بدینگونه شکل می‌‌گیرند: بدون کار انسانی، ارزشی وجود نخواهد داشت؛ و بدون ارزش، ارزش مصرفی‌ای تولید نخواهد شد؛ بنابراین، بدون ارزش مصرفی که با کار منعقد شده انسانی درآمیخته باشد، هیچ گونه ارزش مبادله‌ای صورت نخواهد گرفت؛ و بدون ارزش مبادله‌ای، هیچ کالایی و بدون کالا، جامعه کالایی بوجود نخواهد آمد. حلقه‌های چون کار که انسان را آفرید، برآمد کار یعنی‌ارزش و سرانجام ارزش مصرفی، حلقه‌هایی ‌در تملک اجتماع انسانی ‌هستند که باید تمامی ‌حلقه‌های پس از آن، از این اجتماع، توسط خود انسان‌ها قطع گردند تا انسان‌ها قادر شوند آنچه را که اجتماعا می‌‌کارند، اجتماعا برای خود ببرند.

بنابراین، بنیاد و هسته اصلی جامعه کالایی، مبتنی بر کار ارزش‌زای انسانی به پشتوانه تسلط بر وسائل تولید برپا می‌‌شود و ارزش‌هایی ‌که در اجتماع انسانی‌ تاکنون و من‌بعد تولید می‌‌شوند را به تصاحب خود در می‌آورد، نه برعکس. یعنی‌، شرط وجودی ارزش، این جامعه کالایی و مقولاتش نیستند بلکه بالعکس جامعه کالایی تنها بر آن استوار گشته و در شیوه‌های گوناگون تولید آنرا به تصاحب خود در می‌‌آورد. هنگامیکه بخشی از جامعه، ابزار تولید مرده و زنده (برده، سرف و نیروی کار) را در مالکیت خصوصی خود قرار داد، مِن‌بعد، ارزش‌های تولید شده بخش اعظم جامعه را بدون پرداخت کوچکترین کاری و یا هم‌ارزی نیز تصاحب کرد. اکنون، در شیوه تولید سرمایه‌داری عصر حاضر که تولید هردم اجتماعی‌تر شده، تضاد و شکاف بین تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی نیز آشکارتر و ملموس‌تر گشته و راهی جز نفی مناسبات مبتنی بر مالکیت خصوصی و برقراری مالکیت اجتماعی و تصاحب تمامی ارزش‌ها و ازجمله، ارزش‌های تولید شده بواسطه کار اجتماعی که در کالبد ارزش‌های مصرفی تجلی می‌یابند، به نفع اجتماع نیست.

عناصر و پروسه‌های پیشاسرمایه‌داری، پول و نظام پولی، سرمایه تجاری و ربایی ‌

تاریخ قرون وسطی در اروپا که مهد مناسبات سرمایه‌داریست، دوشکل مختلفی از سرمایه را بدست می‌دهد که در ساختارهای گوناگون اقتصادی و اجتماعی رشد و نمو یافته است و پیش از مناسبات سرمایه‌داری جنبه صوری سرمایه را داشته‌اند. این بدین معناست که عناصر و پروسه‌هایی ‌که در شیوه تولید سرمایه‌داری نقش اساسی ‌دارند در دوره‌های پیشین در این دو شکل تظاهر میکنند. سرمایه در وجوح اساسی‌اش در دوران ماقبل سرمایه‌داری بمثابه مبادله، پول و نظام پولی ‌و انباشت اولیه ثروت به دلیل فقدان پروسه تولید ارزش اضافی، صوریست و هنوز قدم در حیطه شیوه تولید سرمایه‌دارانه نگذاشته است. این دو شکل شامل سرمایه تجاری و سرمایه ربایی است ولیکن هنوز نمی‌توان آنها را سرمایه‌ خطاب کرد چرا که هنوز گردش سرمایه پ – ک – پ که با تولید ارزش اضافه عجین است، انجام نگرفته و همچنان دوران گردش کالایی ک – پ – ک است. می‌توان گفت، از طرفی ‌سرمایه است چرا که خود پروسه بلاواسطه انباشت ثروت پولی ‌و پیشدرآمد و درگاه سرمایه‌داری است، صوریست چرا که انباشت نه در پروسه تولید ارزش اضافی صورت می‌پذیرد. سرمایه صوری، نه می‌توان گفت همان ثروت است که بمانند پادشاهان و اشراف در جنگ و تاراج اندوخته میکردند و نه سرمایه بمفهوم اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری است. اجزا و عناصر تولید سرمایه صوری، همانند سرمایه واقعی مبادله (گردش کالا)، پول، نظام پولی ‌و از این قبیل هستند اما منهای تولید ارزش اضافی، که تنها در رابطه پول – کالا – پول انجام می‌پذیرد، میباشند. سرمایه صوری، زمانیکه نیروی کار آزاد شده را در بازار کار میخرد و آنرا جزو مایملک خود در اختیار می‌گیرد و در پروسه تولید مزدورانه، اضافه ارزشی را که این نیرو از خود بجا می‌گذرد، تصرف کرده و بدینوسیله سرمایه واقعی تولد می‌یابد. گنج اندوخته، پول یا ثروت بدون زمینه‌های مادی خود یعنی ‌عناصر و پروسه‌هایش، هرگز منجر به شیوه تولید سرمایه‌دارانه نمی‌گردد بلکه می‌بایستی همراه با عناصر و پروسه‌های پیش گفته در پروسه تاریخی همراه باشد. انباشت مقوله‌ایست که در سطوح مناسبات اقتصادی صورت می‌گیرد و در شیوه‌های پیشاسرمایه‌داری به سه بخش عمده تقسیم میگردیدند که شامل گنج افزایی، مصارف شخصی ‌و بخش اضافی محصول وارد بازار مبادله کالا می‌شدند. این تناسب اقسام در مناسبات تولید سرمایه‌داری بطور فاحشی یا مطلق جهت کفه مبادله کالایی افزایش می‌یابد. پس اکیدا نمی‌توان و نباید مقوله انباشت را به مقوله گنج افزأیی تقلیل داد .با این تعریف و با این پیشدرک هر کجا نامی ‌از سرمایه در دوران پیش سرمایه‌داری در این متن بکار آمده است، سرمایه بمفهوم صوری آنست نه واقعی آن.

بنابراین، در نظام‌های پیشاسرمایه‌داری، سرمایه‌ای که سرمایه تجاری و ربایی که ملبس به ثروت شخصیت یافته در تاجر و رباخوار، بدنبالش هستند سرمایه نیست، بلکه پول بعنوان پول است اما به مدد بهره‌ای که بدست میآورند و انباشت ثروت صورت می‌‌گیرد، شکل صوری سرمایه است چرا که خود پروسه بلاواسطه انباشت اولیه ثروت پولیست. و همچنین آنچه که بازار رباخواری را رونق می‌بخشد پول بعنوان پرداخت در جامعه مطرح است که انباشت افزوده را بدنبال میاورد. وقتی که دهقان و پیشه‌ور در زیر بهره سنگین در موعد پرداخت، قادر به پرداخت بدهی نیستند ظهور رباخوار واقعی میگردد و ثروت پولی مادیت می‌یابد. سرمایه ربایی نیز همواره بواسطه تمرکز ثروت پولی در کنار سرمایه تجاری که با ورشکسته کردن صاحبان قدیمی وسائل کار و تصاحب آن پیش‌شرط‌های سرمایه بشمار میروند. سرمایه‌های تجاری و ربایی نه در بوجود آوردن شیوه جدید تولیدی بلکه همواره با تحلیل بردن شیوه تولیدی که در آن بسر می‌برند و بجای رشد نیروهای مولده، ابزارکار و نیروهای انسانی‌ آن را سست و فلج می‌سازند. این سرمایه‌ها تنها بدین جهت که عامل سستی و نابودی سیستم‌های تولید کهن و فئودالی و تولید خرد رفتار می‌کنند بظاهر انقلابی جلوه می‌کنند، نه انقلابی آگاه با چشم‌اندازهای والی بلکه به میمنت بهره‌کشی و ستم به توده‌ها و بینوایی و دربدری آنها از محل زندگی و وسائل تولیدی که برای مصرف شخصی بودند. آنها، همچون توده‌ای انفجاری، زیر ساختمانی، جز خرابی و هیچ نقشی ‌در برپایی ساختمانی نو ندارند، بلکه نقشی تسریع کننده در بوجود آوردن بسترها و پیشزمینه‌های بنایی جدید را ایفا میکنند.

پیش‌زمینه‌های سرمایه‌داری با ثروت و روابط تجاری و ربایی، پول و روابط پولی، تولید خرده‌مالکی دهقانی و پیشه‌وری، سلب مالکیت در گستره‌ای وسیع و تجزیه طبقاتی در شهر و روستا، گسترش وسیع تقسیم کار اجتماعی و رشد فرهنگ پیش سرمایه‌دارانه در درون جامعه، بمعنای تقبل خرید و فروش نیروی کار غیر در یک روابط مزدورانه مربوط می‌شود و در اینصورت است که از آمادگی تمامی شرایط‌های مادی و عینی برای تکوین مناسبات سرمایه‌داری در جامعه می‌توان سخن گفت. بدون هر یک از این پیش‌زمینه‌ها هرگز نمی‌توان از ظهور شیوه تولید سرمایه‌داری سخن بمیان آورد. هر بندی از آن بسته به بند دیگر، چون ارگانهایی از یک اندام کامل هستند. بدون شک، بدون تاجر سوداگر و رباخوار انگل نیازی به وسیله ‌عام مبادله یعنی پول، بهر شکلش نمی‌بود و بدون پول و نظام برخاسته از آن که سرآغاز پروسه انباشت اولیه ثروت بود، نه تجزیه طبقاتی میسر می‌گشت و نه نظام مزدوری و نتیجتاً سرمایه‌داری بدون کارگران آزاد برای فروش نیروی کار خود در قبال مزد بشکل پولی، میسر نمی‌‌بود. تمامی این عناصر تنها در یک فرآیند اجتماعی- تاریخی و تلفیق و ترکیب آنها در یکدیگر استکه تا عصر تولید سرمایه‌دارانه را نوید دهند. نباید فراموش کرد که در اینجا نه بمفهوم عامیانه و تقلیل آن تنها بمعنای پول فلزی و کاغذی منظور است بلکه پول بمفهوم تاریخی ‌و مرکبی از واسطه مبادله، معیار ارزش، مقیاس ارزش، وسیله پرداخت، وسیله حفظ ارزش و اعتبار و خلاصه قبول مقوله پول مزدی و سرانجام ایجاد روابط انتزأیی پولی ‌که قبول همه آحاد جامعه باشد که بعدها در یک دوره تاریخی ‌مبدل به سرمایه میشود، مورد نظر است. پروسه تاریخی که به اشکال گوناگون در سطوح گوناگون رشد و نمو کرده و در پایان با آماده بودن شرایط مادی که همراه با قشر وسیع نیروی کار آزاد شده است امکان شیوه تولید سرمایه‌دارانه میسر می‌شود.

بیشتر توضیح داده خواهد شد که سرمایه‌ی ربایی در یک پروسه تاریخی طولانی تکامل یافته و بانیان سرمایه پولی یعنی بانک‌های امروزین و کاتالیزاتوری در مناسبات سرمایه‌داری دوران رقابت آزاد و هادیان سرمایه تولید صنعتی در دوران انحصارات شدند، ولیکن، تجار و بازرگانان همچنان در حوزه گردش کالا باقی مانده و تنها وظیفه تحقق ارزش کالا به سرمایه در چرخش تولیدی را بعهده می‌گیرند. تجار و رباخواران که بر بستر جامعه کهن که شکل صوری سرمایه را تشکیل میدادند، نقش بزرگی در گسترش و تعمیق نظام پولی که امکان تولید ارزش اضافه را بیش از پیش فراهم و تحقق آنرا میسر کردند.

تاریخ جوامع بروشنی شواهدی بدست میدهد که گردش کالا در بازار اساساً متعلق به دوران ماقبل سرمایه‌داریست ولیکن گردش، دو شکل عام تاریخی بخود گرفت که شکل نخست، مربوط به پیشین سرمایه‌داری و شکل دوم، مربوط به دوران سرمایه‌داری است. گردش، نقطه شروع سرمایه میباشد که در شکل تکامل یافته‌تر آن یعنی تجارت، پیش‌زمینه‌های تاریخی سرمایه را شکل دادند. آنچه که مسجل است محصول نهایی تجارت در شکل اقتصادی آن پول است که نخستین شکل پدیداری سرمایه بود. سرمایه در شکل ثروت پولی، سرمایه تجاری و ربایی، در طول تاریخ همواره در مقابل مالکیت ارضی یا رانت ارضی قرار گرفتند. پولی که باید توسط فرآیندهای معینی به سرمایه تبدیل شود. پول در ابتدا بعنوان پول یا وسیله پرداخت کالا در گردش نقش آفرید و سپس خود در نهایت، مبدل به کالا گردید و هدف غایی شد. در گردش ساده کالایی مابین کالاها قرار گرفت و مسبب دَوِران کالا از دستی به دست دیگر گردید. دهقان گندم را به بازار فروش انتقال میداد تا از بحر آن، با شکر و قند، به کلبه خویش باز گردد و پولی را که کمتر از ساعتی لمس کرده بود، تنها ابزاری برای بدست آوردن مایحتاج دیگرش، همان قانون عام کالا – پول – کالا را بنمایش می‌گذاشت. اما در تاریخ تکامل مادی روابط اجتماعی، جابجایی عظیمی در این شکل عام صورت می‌پذیرد که اینبار کالا، وسیله یا ابزاری در گردش میگردد و هدف، “پولِ افزوده” میشود یعنی قانون پول – کالا – پول شکل عام تولید میگردد. سرمایه‌داری که با ثروت پولی‌اش نیروی کار را اجیر خود میکند و کارگاه یا کارخانه‌ای برپا میکند و محصول تولید شده به بازار انتقال مییابد در نهایت تنها برای دستیابی به پول‌افزده است که از قِبَل ارزش افزوده نیروی کار بدست آمده و سرمایه‌دار اکنون بدان دست برده است. در این رابطه اخیر پول به سرمایه تبدیل میشود و حامل ارزش اضافی است و نماینده سرمایه واقعیست. بنابراین، اکنون ارزش اضافی در جریان، پول در جریان و به معنای دقیق کلمه به سرمایه تبدیل میشود. پول در گردش، خود را تکثیر میکند و فرمول عام سرمایه در شکلیست که بی‌واسطه در قلمرو گردش ظاهر میشود. اما در قیاس با شیوه‌های تولید پیش‌سرمایه‌داری وقتی رباخوار با ثروت پولی خود دهقان خرده‌پا را توسط وامی که به او میسپارد مفلوک و هلاک مینمود و پولش پول میزائید، نمایشگر نه شکل واقعی بلکه صوری سرمایه بود و ناخواسته جهت تضعیف روابط موجود حاکم گام برمیداشت و مشغول شخم زدن و آماده نمودنِ بستر روابط نوین تولیدی سرمایه‌داری بود. بنابراین خود ناآگاهانه چون موریانه‌ای مشغول تخریب زیربنای جامعه کهن فئودالی می‌‌گردید.

گفته شد، تنها عنصری که رباخوار با آن سر و کار دارد و معبد الهی‌اش را با آن بنا میسازد، پول و اندوخته پولی است. او برای حیات خود بچیزی بیش از این نیاز ندارد که دستکم بخشی از محصولات به کالا تبدیل شده و پول در مبادلات افزوده شود. بهمین دلیل اغلب بمفهوم عامیانه ثروت پولی ‌با سرمایه پولی ‌یکسان گرفته میشوند زیرا که پول پیش شرط و پیش فرض جامعه مزدوری سرمایه‌داریست و ثروت پولی‌ شکل صوری سرمایه قلمداد می‌گردد. دو خصوصیت برجسته سرمایه ربایی و یا بهره ‌دار در دوران پیش‌سرمایه‌داری و حتی تا زمانیکه سرمایه کالا‌پیشه در فاز نخستین تولید سرمایه‌داری تسلط دارند، اولا وی با وام دادن پول به زمینداران بزرگ و سپس بعد از رشد تجارت جهانی در دوران سرمایه‌داری کارگاهی، به حکامان مستعمراتی، ثروتمند میگردد و دوم با وام دادن به تولید‌کنندگان خرد که مالک لوازم کار خود هستند، یعنی دهقانان و پیشه‌وران شهری است. ایندو مشخصات سرمایه ربایی همچنان در دوران مناسبات سرمایه‌داری هم عمل کرده و تکرار میشوند اما نه شکل تعیین‌کننده و سرشت‌نمای آن بلکه شکلهای تبعی دارند. اشکال پیچده‌تر تولید و تبدیل سرمایه‌کالاپیشه دوران رقابت آزاد به سرمایه‌پیشه دوران انحصارات که خصائص و مکانیزمهای کاملا جدید توام با رفتارهای گذشته میگیرند و خصلت انباشت سرمایه که اساسا با تراکم وسائل تولید یعنی‌انباشت سرمایه ثابت در دوره رقابت آزاد و نقش منفی ‌نرخ نزولی سود سرمایه نیز همراه بود به  نقش مثبت انباشت سرمایه مالی ‌بانکی ‌که خصلت سرشت نمای او نیز است اکنون در دوره مناسبات انحصاری و با سیطره سیاسی در تولید بورژوایی، گسترش و تکامل مییابد.[۱۰] بنابراین بدون شناخت از سیر تکامل تاریخی نظام ‌پولی نمی‌توان حکم عادلانه‌ای در حق نه آن شی‌ معجزه ‌گرمان، پول، و نه رباخوارمان، صادر نمود. پول ضرورتا از بطن پروسه مبادله، که در آن محصولات مختلف کار عملا بمنزله ارزش، یکسان قرار میگیرند و از این طریق عملا تبدیل به کالا میشوند، سر بر میآورد.

اشکال مختلف پول جنسی از قبیل گاو، گوسفند، اسب، پوست و غیرو در طول تاریخ مبادله کالایی نقش آفریدند، اما شکل جنسی پول علارغم مزیتها دارای نقاط ضعف تعیین‌کننده و محدود بود. حمل آنها ابزار می‌طلبید، در اثر تغییر و تحولات طبیعی دوام خود را از دست میدادند، قابلیت تقسیم به واحدهای کوچکتر نبودند، متحدالشکل و قابلیت تشخیص نبودند. به این دلائل نیاز به معادلی دیگر که دارای تمامی این خواص بوده و درضمن نیازهای اجتماعی مبادلات را برآورده سازد. نیازهایی مبرم از قبیل واسطه مبادله کالاها، وسیله سنجش، وسیله پرداخت و وسیله حفظ ارزش کالا باشد. در نتیجه پول سکه‌ای، وسیله تحقق ارزش کالا(معادل عام)، وسیله پرداخت، وسیله گردش و وسیله اندوخته(گنج) جایگاه مقدس خود را در میان جوامع باز گشود که تا به امروز مبدل به شاه کلید تمامی درها، روح جاویدان و خدای یکتای انسانها گردید.

مبادله کالا با کالا، جای خود را به کالا با پول داد و بهره مالکانه میبایستی با پول پرداخت میگردید. کالا، پول، گردش پول و سرعت گردش پول برای کسب سود بیشتر اساس جامعه قرار گرفت. فروش مازاد تولید مورد نیاز دیگران و پرداخت کالای مورد نیاز خود با پول، عرف جوامع انسانی شد. فروش برای خرید، خرید برای فروش کالا جامعه‌ایست که شیوه تولید بورژوایی به ارمغان آورد. ایجاد روابط پولی بدلیل نیاز کالا برای ایجاد ارزش در مبادله بوجود آمده است. ارزش مبادله ای نهفته در هر کالا که خود را در قبال کالای دیگر میابد موجب پیدایش ارزش عام شد. ابتدا ارزش کالا در برابر کالایی از نوع دیگر قرار میگیرد، یعنی‌ یک کت برابر است با ده متر کتان ویا سی گرم طلا. پول وسیله تحقق ارزش کالا‌ها معادل عام هر کالایی، مقیاس ارزشها، وسیله پرداخت، وسیله گردش آنها در بازار و  وسیله اندوخته و گنج میگردد. بسط و تعمیق تاریخی پدیده مبادله تضاد میان ارزش استفاده و ارزش (کار) که در ذات هر کالا خفته است را بیدار و شکوفا میکند. نیاز مراودات تجاری به اینکه این تضاد نمودی خارجی بیابد عامل محرکی بسوی ایجاد شکل مستقلی از ارزش ایجاد میکند. عامل محرکی که قرار و آرام نمیگیرد مگر آن زمان که تبدل محصولات کار به کالا انجام میپذیرد، کالای خاصی مبدل به پول میشود. آنچه که پول در ابتدا پیش از مناسبات سزمایه‌داری منجر بدان شد در دو مورد، یکی شکاف و جدایی بین مالکیت بر وسائل تولید خرده مالکان دهقانی، یعنی زمین و ابزار کار پیشه‌وران، و دوم مالک نیروی کار کارگران است که در هر دو موردش در دستان تاجر و رباخوار انباشت شده بود. پول نه آفریننده ابزار تولید و نه نیروی کار بود، ایندو در اثر خرابی و تفکیک و در نتیجه سلب مالکیت و تجزیه اجتماعی پدیدار میگردند، ولیکن، در شرایط تاریخی‌ معین صاحبان پول را در مقامی قرار داده که از قدرتی ‌که از انباشت ثروت بدست آورده ا‌ند بر خرابه‌های جامعه که خود بانی ‌و مسبب آن بوده، سوار گردند و وسائل کار و هم نیروی کار را زیر سیطره و بندگی خود در زیر یک سقف مانوفاکتور‌ها جمع آورند.

در بطن تکامل مناسبات تولیدی و مبادله، شکاف عینی بین پرداخت و خرید صورت می‌پذیرد که این واقعه دلیلی دیگر در عمق یافتن وظائف پولیست که پول نقش وسیله خرید در چرخش تولید و بازتولید را نیز بازی میکند که بدنبال آن سرمایه پولی خلق میشود و رباخوار جایگاه خود را بیش از پیش در شیوه نوین باز می‌یآبد و نظام سرمایه اعتباری و رونق نظم بانکی رفته رفته به یکی از ارکان بسیار مهم شیوه تولید بورژوایی مبدل می‌شود که در مباحث بعد به این مقوله بیشتر پرداخته میشود.

تاجر و رباخوار با صاحب شدن وسائل کار خرده مالک و خرید نیروی کار کارگر قدم در راه مناسبات سرمایه‌داری و تولید سرمایه‌داری می‌گذارد. نکته مهمی را که باید بیاد داشت و هرگز فراموشش ننمود، اینکه نیروی کار تبدیل به کالا شده، مشخصه سرمایه داری نیست بلکه نیروی کار چون کالا با پول یا مزد پرداخت می‌شود از مشخصات سرمایه‌داریست. تصور آزادی در انتخابِ انسانِ فروخته شده، مخلوق پول و نظام پولیست که باور آزادی فردی را در انسان می‌پروراند حال آنکه این سکوت وی در قبال به رایگان گذاشتن ارزش اضافی ‌در قبال مزد دریافتی است و دقیقا اکنون بخش بزرگی از کار فردی خویش را برای صاحبان تولید بحراج گذاشته و برده سرمایه گشته است.

وجود نیروی کار آزاد و مبادله در برابر پول برای بازتولید پول و انتفاع تولیدی آن برای آنکه کار آزاد نه به عنوان ارزش مصرفی، برای استفاده ارزش مصرفی پول‌ ساز و رایگان مورد استفاده قرار میگیرد. نظام مزدگیری یکی از شرایط تاریخی و حیاتی تشکیل سرمایه است. لازمه دیگر این جریان جدایی کار آزاد از شرایط عینی تحققش یعنی از وسایل و مواد کار است. از اینجاست که قبل از هرچیز دهقان از زمینی که جایگاه طبیعی اوست جدا می‌شود و این به معنای انحلال خرده مالکی آزاد دهقانی و پیشه‌وری و به معنای تجزیه طبقاتی و تولد طبقه کاملا بی‌چیز دیگر عبارت از کارگر آزاد است.

انسان برده در مناسبات برده‌داری همچون بیل و کلنگ جزو وسائل تولید شمرده می‌شد. سرف یا دهقان، وابسته به زمین خود است که بخشی از کار با وسائل تولید خود یعنی با زمین کوچکش متعلق به خود، و بخش دیگری را با بیگاری روی زمین ارباب و یا بصورت جنسی و یا در دوره پایانی مناسبات فئودالی که نظام پولی رایج گردیده بود، با پول یا نقدی، بهره مالکانه میپرداخت. اما کارگر تنها صاحب نیروی کار (فکری یا جسمی) که بصورت هر کالای دیگر میباشد، مزد دریافت میکند و توسط کار در فرایند تولید ارزش افزایی میکند و تنها بخشی از آن متعلق به او میگردد و دیگر جزو وسائل تولیدی بحساب نمیآید و من بعد در مفاهیم اقتصادی جزو سرمایه متغیر و سرمایه ثابت که ابزار تولید را دربر میگیرند، می‌‌گردند. این ارزش اضافی که سرمایه‌دار از او می‌رباید منبع انباشت سرمایه‌دار میگردد که ماهیت و جوهره مناسبات سرمایه‌داری را تشکیل میدهد.

وقتی پول بمیدان آمد همواره در هر مبادله‌ای بدواً ظاهر و آماده خرید شد و چرخش کالا را بدَوَران درآورد. اگر فقط اشکال اقتصادی حاصل از پروسه مبادله را در نظر گیریم، نتیجه‌ای جز افزایش و انباشت پول در افق تاجر و رباخوار ما نیست. او تنها و تنها برای کسب سود با جیب پر به بازار شکار کالاها میرود. نه هیچ کالای معینی و نه هیچ چیز دیگری. حتی زمانیکه برای خرید کالای کارگران آزاد بینوا و نسب میرود  تا آنها را در گوشه‌ای جمع و تولید کثیری را براه اندازد، نه به جهت همدردی با آنها و نه حتی در مخیله‌اش تولید جمعی جای دارد بلکه فقط قوه محرکه سود و انباشت ثروت پولی او را در دالانهای پر پیچ و خم تاریخ جهت دادند تا او را به بدرگاه سرمایه رساندند. پول و نظام پولی بهیچوجه سرمایه نبودند و نیستند ولی شرط ضروری نظام مزدوری یعنی پرداخت مزد نیروی کار در تولید هستند. پول بعنوان هدف و موضوع گردش کالاها نماینده ارزش مبادله یا ثروت مجرد، و به این اعتبار نماینده هدف و نیروی محرکه تعیین‌کننده پشت حرکت تولید است.

اما این قدرت اسرارآمیز پول از کجاست که می‌تواند وسیله تحقق ارزش، میزان ارزش، وسیله پرداخت، وسیله گردش کالاها گردد و به سرمایه مبدل شود؟ پاسخش را تنها در “شیئ مادی، طلا یا نقره جست که در حالت خام خود بمحض ظهور از اعماق زمین مبدل به تجسد بلاواسطه همه انواع کار انسانی میشود و سحرآمیز جلوه کردن پول ناشی از همین است”[۱۱]. طلا نیز بنوبه خود ارزش‌اش را از مدت زمان کاری که برای استخراجش لازم میباشد بدست می‌آورد و بر حسب کمیتی از هر کالای دیگر که حاوی همان مدت زمان کار باشد، بیان می‌شود. طلا و نقره در سکه، پول کاغذی و شمش که عموما بمنزله پول جهانی در گردش کار بین کشورها عمل می‌کنند، وجود دارد. اهمیت طلا و نقره خصوصا در سده شانزدهم که هنوز دوران طفولیت سرمایه‌داری بود، با راهیابی تجار کشورهای گوناگون به مستعمرات بسیار افزوده شد. رشد تولید مسبب بحرکت درآوردن چندین پروسه اجتماعی شد. ازجمله چرخش کالاهای تولیدی، ایجاد ذخائر پولی و اعتباری بانکی و نقش برجسته دولت برای ایجاد نظم اجتماعی و جلوگیری از رشد تضادهای طبقاتی که  در پی مناسبات سرمایه‌داری آفریده شده بودند، را بهمراه داشت. با گسترش تولید کالایی بنا به افزایش بارآوری وسائل کار، نیاز به بازارهای جهانی برای فروش آنها ضرورت مبرم گرفت. بازار جهانی، پول جهانی که از طلا و نقره تشکیل میشد را مطلبید تا مبادله جهانی و در نتیجه گردش عام سرمایه‌داری پ ک پَ باتمام رسد. حضور قشر ثروتمند تاجر و رباخوار اروپایی امکان و رشد تولیدات کالایی کارخانه‌ای و نیاز به بازار جهانی و نیاز به دسترسی به پشتوانه پول جهانی ضرورت نخستین دوره استعمار را فراهم کرد. طلا بتدریج در عرصه های گوناگون بمنزله معادل عام، شکل عام ارزش به شکل پولی ارزش تبدیل شد. بمرور با گسترش مراودات و مبادلات بین انسانها برای رفع نیازها، ابتدا در درون یک جامعه و بعد مابین جوامع، جبر تعیین ارزش کالاها در مقابل یکدیگر با معادل تمامی ارزشها یعنی طلا و نقره نظام پولی، اعتباری و بانکی ساده آشنا و دمساز شد.

بدین ترتیب، مبادله، ضرورت تاریخی‌ پول را که نیرویش را از اعماق زمین زبانه می‌‌کشید، پدیدار ساخت که در تاجر سوداگر این ثروت شخصیت یافته، ظاهر شد و بدنبالش شریک سودجویش، رباخوار انگل و تنپرور که بوی و طعم پول را در مشامش چشیده بود، زاییده شد.

در پی ‌تجزیه طبقاتی رشد جمعیت شهری و معاملات پیچیده اقتصادی را بدنبال داشت و لزوم تقسیم کار اجتماعی زمینه مادی دفینه سازان ثروت پولی ‌تجار یعنی ‌صرافان پول‌اندوز و ثروت ربایی را غیرقابل امتناع مینمود. ایندو برادران همزاد در هر شیوه تولیدی بدون در نظرداشت کدام یک از آنها، مستقیما می‌کوشیدند این شیوها را حفظ کنند تا پیوسته از نو از آن بهره کشی ‌کنند. ذات محافظه کارانه این قشر از اینجا ناشی ‌میگردد. خصوصیت دوگانه رباخوار از یک طرف حفظ روابط موجود و از طرفی ‌دیگر با روشهای بهره کشی ‌بیرحمانه تا سرحد به انحلال کشیدنشان و تصاحب و تمرکز وسائل تولید شان، پیش میروند و تنها به این دلیل تاثیرات پیشبرنده در تجزیه طبقاتی جوامع فئودالی با اضمحلال خرده مالکی پیش شرط‌های شیوه تولید سرمایه‌داری را فراهم میکنند.

رباخوار اهرم قدرتمندی در تشکیل پیش شرط‌های سرمایه صنعتی به شمار میاید. ابتدا بعنوان یک نهاد مستقل در کنار تجار تثبیت می‌‌یابد و سپس با ورشکسته کردن زمینداران بزرگ و به فلاکت کشیدن خرده مالکان روستایی و شهری، با وام‌های درازمدت، انگل وار لوازم کارشان را تصاحب می‌کند و بدینوسیله سرمایه پولی ‌عظیمی انباشت می‌‌گردد و هم نیروی کار آزاد بینوا و نسب در جامعه رها می‌‌شوند.

تاریخ پدیداری تاجران به قبایل اشتراکی ‌اولیه برمی‌‌گردد .تاجران که جزو اولین اقشار طبقاتی بشمار میروند، در کنار نیاز به مبادلات مابین قبایل بوجود آمده‌ا‌ند. اساساً تاریخ تاجران کالا به دو دوره تاریخی بزرگ تقسیم میشود، دوره قبل از استعمار و دوره تجارت گلخانه‌ای استعماری که تحت حمایت وسیع دولت‌های استعماری اروپا پرتغال، هلند، بلژیک، اسپانیا، فرانسه و انگلیس برخوردار است. نظام استعماری[۱۲] که در پی ‌سرمایه‌داری رقابت آزاد ضرورت یافت، نقطه عطفی در تاریخ جوامع‌ای است که در تناسب رشد و تکامل سرمایه داری در آنها نسبت به جوامع اروپایی کندتر بوده‌اند و عواقبی معین و منفی‌را بدنبال داشته که تا به امروز در اشکال گوناگون خود ادامه حیات داده و تاثیرات وسیع و عمیقی در تمامی ارکان جوامع گذاشته که یقیناً نقش برتر این شیوه تولید در هرگونه تغییرات و تحولات اجتماعی مشخص و بسیار تعیین‌کننده‌اند.

آنچه که مربوط به دوره ماقبل استعمار میشود ضرورت مبادله و ظهور تجارت و تاجران است. در جوامع اشتراکی اولیه، قبایل و کلانها که جوامع‌ای بسیار بسته و در خود بودند قادر به رفع تمامی مایحتاج و نیازهای ضروری در دستیابی آنها نمی‌شدند. بهمین دلیل، نیاز به قشری بی‌طرف جهت تبادل و تکمیل نیاز‌های حیاتی مابین کلانها را مادی می‌ساخت، بدون آنکه تولید در درون کلانها شکل کالایی بخود گیرند، زیرا تنها یک وجه خصلت کالا یعنی نیاز مصرفی آن بدون وجه مبادله‌ایش، شکل کالا با کالا داد و ستد می‌‌شد. این گروه از جماعت، مسئولیت مبادله ساده را بعهده گرفته و قشر تاجران کالاهای ساده را تشکیل دادند و بدین ترتیب، نطفه‌های اولیه ثروت‌اندوزی بسته شد. مبادله کالا تا مدتها در بین قبایل اولیه بشکل پایاپای، کالا در مقابل کالای مورد نیاز صورت می‌گرفت ولی بتدریج، پس از بوجود آمدن حق مالکیت خصوصی انسان‌ها، بمثابه برده، توسط انسان و گسترش باراوری تولید توسط بردگان و بدنبال آن رشد وسیع تقسیم‌کار اجتماعی، نقش و اهمیت این گروه افزایش یافته که تا به امروز جایگاه اجتماعی خاصی را در تقسیمات اجتماعی بخود محفوظ دارند. این قشر هیچگاه در فرآیند تولید نقشی نداشته و علاقه‌ای بدان هم ندارند و لاجرم تنها در گردش کالا شرکت فعال می‌‌کنند و از مهارت‌های نادری برخوردارند که در شرایط‌های مناسب از سنگ بی‌ارزش در بیابان طلا می‌سازند.

دو خصلت برجسته محصولی )مادی یا غیرمادی( تبدیل به کالا شود، می‌بایستی نه تنها خاصیت مصرفی بلکه خاصیت مبادله‌ای نیز در خارج از تولید یعنی قادر به تعویض با هر کالای دیگری نیز باشد. پس مصرفی بودن محصول و در تبادل با محصولی دیگر، که در جوهر آن نهفته است یعنی ارزش کار و مدت زمان کار مصرف شده در آن، هر محصولی را به کالا تبدیل می‌کند. مثلا در بازار دوران برده‌داری وقتی شهرها از روستاها جدا میشوند و تقسیم عظیم اجتماعی رخ می‌دهد، یک نیم کیسه جو تولید شده روستایی با یک محصول پیشه‌ور، چکش که نه زائیده طبیعت بلکه تنها بنا به کاری که در آن نهفته است، مبادله می‌گردند. هر چند که این نه شکل غالب تولیدی است و تنها بر شالوده تولید سرمایه‌داری است که تولید کالایی و مبادله کالا بعنوان خصلت متعارف و مسلط تولید پدیدار میگردد.[۱۳] گسترش جمعیت، نیازهای جوامع و تقسیمات اجتماعی سبب رشد و پیچیدگی در مبادلات و احیای ضرورت به دست یافتن به ابزار مبادله را افزایش داد. حجم بزرگ محصولات در بازار، تاجر سیال و رونده را مجبور به ایجاد محلات ثابت و پایگاهی مشخص در بازار و محلی مطمئن برای حفظ کالا در گرما و سرما برای مبادله، داشت. اما محصولات تحت تاثیرات جوی پوسیده و فرسوده شده و به هدر میرفتند و در نتیجه لزوم وسیله و یا ابزاری که بتواند نقشی عام که نماینده مقیاس هر ارزش کار در وجود محصولات باشد را بدنبال داشت که مقوله پول از درون مبادلات بیرون جهید و تاجر را از مفلس شدن رهانید و خود مظهر خدای مطلق ارزش‌ها شد. پول فلزی ابتدا با فلزات کمیاب و گرانبها که بسختی بدست میآمد مانند طلا، نقره، سرب برای پشتوانه توسط حکومتها و دولتهای منطقه‌ای قرار گرفت. خلاصه پول نماینده ارزشها گردید و دستیابی بدان بمنزله دستیابی به هر نوع محصولی میشد. این خود بسته شدن نطفه حرص و آز و گنج‌افزایی را بدنبال آورد. همانطور که پیشتر گفته شد قشر دیگری که در پی فرآیند زائیده شدن پول زائیده شد، که بعدها و تا به امروز از خوش اقبال‌ترین بین اقشار نیز بشمار میرود، قشر انگلی رباخواران است که اشکال و اجداد اولیه سرمایه مالی امروزی جوامع سرمایه‌داری هستند. رباخوار تعهد نگهداری از گنج تاجر را بگردن گرفت و با ذخیره گنج تاجر به خود او وام داده و در کنار او بهرمند شد. او شریک بخشی از سود تاجر سوداگر که خود تاجر نیز از ارزش کار محصول برده و سرف بهره‌مند می‌‌شد. رباخوران با ثروتهای اندوخته خود و سپرده‌های تاجران و بهره وام به آنها و ماموریت اداره ثروتهای ملی از طرف حکومت‌های وقت، همچون زالوان به مکیدن خون جامعه، تاج و تخت و بارو می‌انداختند. از این پس این دو یار همپیمان در کنار برده ‌داران و اربابان زمیندار در مکیدن جان توده و دستبرد به دسترنج آنها مشترالمنافع و در حفظ تقدس مالکیت خصوصی با هم سهیم بودند. تاجر وجود خویش را مدیون نیاز به کالاهای غیرقابل دسترس برای همه بود و رباخوار مدیون وجود پول و نظام آن. ایندو راهزنان تاریخ، سالیان سال در کنار برده‌داران و اربابان اشراف زیستند اما ثروت هنگفت تاجران، بازرگانان و رباخواران از قِبَل جامعه جهانی میرفت که خود را آماده برای عصر شکار قربانیان بینوا و بی‌چیز که زمین‌هایشان به تاراج رفته بود و آزاد از هرگونه تملک کند و یکی از ستون‌های اصلی مناسبات سرمایه‌داری که در انتظار تاریخ انسانها بود برپا گردد. اما اشتباه بزرگیست اگر بپنداریم که این اقشار سازندگان نظم جدیدند. آنها با خصلتی دوگانه، از طرفی در حفظ شرایط موجود در مکیدن آن تا به نهایت، و از طرف دیگر صاحب ابزار و مصالحی که از خرده مالکان غصب کرده بودند، هستند که تنها در روابطی کامل بارآور خواهند شد. و پول و نظام پولی در آن نقش اصلی آنرا داشته باشد و بدین صورت اولین شکل صوری سرمایه‌داری‌اند.

در اهمیت نقش سرمایه تجاری مارکس میگوید “مدتها قبل از آنکه سرمایه بتواند تولید را به زیر یوغ خویش درآورد، سرمایه تجاری بعنوان شکل تاریخی برای تکامل شیوه تولید سرمایه داری است. اولا بعنوان پیش شرط انباشت سرمایه پولی، و ثانیا برای تجارت، فروش در محدوده‌ای وسیع ولی با وجود این، تکامل آن بتنهایی آنقدر کافی نیست که بتواند انتقال از یک شیوه تولید به شیوه دیگر را میسر ساخته و توضیح دهد.”[۱۴]

بدین منوال نمایندگان ثروت کالایی و ثروت پولی جای پای خود را در جامعه باز نمودند و ارگانهای اجتماعی نظم نوین یکی پس از دیگری بافته شده و فرزند ناخلف فئودالیسم، هنوز در نطفه به خالقش در هر بزنگاهی پای پس میزد و ناراضی از شیوه‌های عقب‌مانده و بازدارنده او در تولید و بازتولید و کسب سود، ارگانهای دیگر را بتدریج مطیع و بتصرف خویش درآورده و تمامی موانع مسدود کننده را رفت و روب میکرد.

“تولید سرمایه‌داری با گسترش شرایط لازم خود بوجود میآید، و یکی از شرایط عبارت از پیدایش توشه‌ای کافی از فلزات گرانبها، طلا و نقره است. بهمین سبب ورود فلزات گرانبها از آغازین قرن شانزدهم، یکی از مراحل اساسی در تاریخ گسترش تولید سرمایه‌داری مطرح میگردد”[۱۵]، که ازین بعد، تاریخ گلخانه‌ای دوران سوداگران تاجر آغاز میشود. تاجران اروپایی اساساً تقریبا تا قرن شانزدهم میلادی که مصادف است با آغاز دوران حاکمیت صفویه در ایران، بسرعت گسترش می‌‌یابند. تاجران پرتغالی و اسپانیایی، اولین سوداگران جهانی، توسط کشتی‌هایی، که در دوران خود پرسرعت و عظیم بودند، برای غارت و چپاول ملل جهان، وارد دریاها شدند تا تمدن نوین فردا را، نه فقط برای انسانها، برای هر رونده، خزنده، چرنده، جونده و طبیعت، و بطور خلاصه، برای تمامی‌جهانیان به ارمغان برند. “کشف مناطق زرخیز و نقره‌خیز آمریکا، قلع و قمع و به بردگی در آوردن مردمان بومی و مدفون ساختن آنان در معادن و آغاز استیلا بر هند شرقی و غارت آن، تبدیل قاره آفریقا به قرقگاه سوداگرانه برای شکار سیاه پوستان، همه اینها بشارت دهنده صبح تولید سرمایه داری هستند. این پروسه‌های غم انگیز مراحل اصلی انباشت بدوی سرمایه به شمار می روند”[۱۶].

در طی قرون ۱۲ تا ۱۴ دوران تحول نظام فئودالی در آسیا و اروپاست. فئودالیسم پیش از این دوران ماقبل را نیز پشت سر گذاشت. سرفها در دوران ابتدایی فئودالیسم که از برده داران خویش آزاد شدند اکنون با تکه زمینی که در اختیار داشتند یا با اجاره از ملاکان خویش وابستگی به این زمین را در ازای آزادی خویش، در قبال بردگی و زور خریدند. اما نه به همین سادگی. ‏سرف مجبور شد در عوض آن در زمین ملاکان خویش بیگاری کند و بهره مالکانه بپردازد. این اولین دوره شکل فئودالیسم بود. تحول بعدی در شکل بهره مالکانه، تبدیل آن به پرداخت جنسی به جای بیگاری و یا کار بود. شکل نوین بهره مالکانه به سرف فرصت آنرا میداد که در زمین خویش بیشتر به کار بپردازد و در نتیجه منجر به افزایش تولید وی می‌شد. در این وقت او مجبور بود اینبار بخشی از محصول رنج خود را بابت بهره مالکانه اجاره زمین خود، بپردازد. اما چون بهره جنسی نیز بر اثر مقاومت دهقانان و پایین آمدن سطح محصول، کارایی خود را از دست داد. این خود موجب شد تا تحولی دیگر در شکل بهره مالکانه در روابط فعلی صورت گیرد و این بار آغاز پی ریزی روابط پول – کالایی شد. دهقان رفته رفته وارد مرحله‌ای می‌شود که خود دامی برای او، جدایی غمگینش از زمین بود که به آن وابسته بود. دهقان با پرداخت نقدینه، بهره مالکانه یا به فئودالها و یا به حاکمین وقت و یا هم به هر دو بودند. فشار بیش از پیش رعایا توسط زمینداران و حکما با دریافت مالیاتهای سنگین، خراج جنگی و گسترش تن‌پروران اشراف، شعله خشم مبارزات طبقات دهقانی را بهمراه داشت و پایان اضمحلال عصر فئودالیسم در شیپور تاریخ دمیده شد و ستونهای اصلی عصر جدید با آزادی سرف، دوره خرده‌مالکی شتاب گرفت که با تولید ساده، شکل صوری سرمایه‌داری خرد را بدنبال داشت که بعدها خواهیم دید که بند ناف عصر سرمایه‌داری بدانها وابسته بود و این دوره حلقه اتصال بین فرماسیونهای زمینداری و سرمایه‌داری است. عدم درک صحیح از رشد و انحلال این دوران و تفاوتهای تاریخی آن در جوامع گوناگون در عصرهای گوناگون منجر به درک طوطی‌وار از تاریخ عینی جوامع بشری خواهد شد.

کالا بمثابه سلول شیوه تولید سرمایه‌داری، استعمارکهن

“بورژوازی از طریق تکمیل سریع کلیه ابزار‌های تولید و از تسهیل بیحد و اندازه وسائل ارتباط همه و حتی وحشیترین ملل را بسوی تمدن می‌کشاند. بهای ارزان کالاهایش توپخانه سنگینی است که با آن می‌توان حتی دیوار‌های چین را در هم کوبید، و لجوجانه‌ترین کینه وحشیان را نسبت به بیگانگان از میان برد”.[۱۷]

تقسیم‌بندی فرهنگی تاریخ غرب شامل عصر باستان، قرون وسطی و دوران مدرن میشود. قرون وسطی (سده‌های میانی یا قرون میانی ۴۵۰ م ـ ۱۵۲۰م) به دوره‌ای از تاریخ اروپا از قرن پنجم تا قرن شانزدهم میلادی را شامل میشود. این دوران با سقوط امپراتوری روم غربی آغاز شد و با آغاز دوران رنسانس و عصر کاوش‌ها پایان یافت. خود دوران قرون وسطی نیز به سه عصر قرون وسطای آغازین، قرون وسطای میانی و قرون وسطای متأخر که با استیلای شیوه تولید فئودالی تقسیم‌بندی می‌شود در اروپا و دیگر نقاط جهان بخصوص در آسیا تا قرن شانزدهم به موازات همدیگر پیش میرفتند. جنگها و مبادلات کالایی توسط تجار ثروتمند به پشتوانه نیرویهای نظامی دریایی توپدار از طریق راه‌های زمینی تا قرون وسطی میانی و پس از آن در قرون وسطی متاخر و استفاده از راه‌های دریایی نیز جهت رفع حاجات مبادلات کالایی و جنگ بکار آمد. در اروپا در اواسط قرون وسطای متاخر، جهشهایی صورت پذیرفت که از آن پس تاریخ اروپا سمت و سوی دیگری گرفت. رشد صنعت کشتی‌سازی و بدنبال آن کشف آمریکا در ۱۴۹۲م. و سرقت طلا از بومیان آن سرزمین نو از این رقم تحولاتیست که سرعت رشد و تحولات بعدی در جهان بدینها بستگی دارند.

بانی تغییرات که اروپا را به جهان وصل نمود شرایط طبیعی و نزدیکی اروپا به یکی از نعمات طبیعی و حیاتی بشر که آسیایی ها از آن مغموم مانده بودند، مسئله آب و دریاهاست که خندق اجتماعی عظیمی پیرامون اروپا و مابقی جهانیان ایجاد نمود که در آسیا منجر به شیوه تولید آسیایی، و در اروپا آغاز عصر مدرن شد و اروپا یک گام بزرگ تاریخی در قبال آسیایی‌ها پیشی گرفت. همراه با این نعمت و بهره‌برداری از نعمات دریایی گام برجسته دیگر در رشد وسائل تولیدی دریایی نیز گردید. رشد کشتیهای عظیم تجاری که در پی حمایت از وحوش دزدان دریایی اروپایی صورت پذیرفت، جهت تاراج، غارت، قتل و اعمال قدرت بر فرمانروایان و شاهان مطلقه و هوسران آسیایی که خود ناشی از تولید آسیایی بود، کشتیهای جنگی مجهز به سربازان با وسائل جنگی جدید و پیشرفته که جوامع آسیایی را قادر به نزاع نبود، در مقابل جوامع فلاحتی آسیایی پیشی گرفت. قدرت اقتصادی قدرت سیاسی را هم بدنبال داشت. در این دوره طلا و نقره ازجمله فلزاتی بودند که معیار زینت، جلال فردیت و قدرت اقتصاد جامعه قرار گرفتند. اینکه چرا طلا و نقره و نه هیچ کالای دیگری بعدها بعنوان ماده سازنده پول مورد استفاده قرار میگیرد، باید آنرا در تاریخ روابط اجتماعی تولید جستجو نمود. پول و نظام پولی‌پیش شرط جامعه عصر بورژوایی ولیکن طلا و نقره پیش شرط و پشتوانه پول فلزی بودند. بنابراین، فلزات گرانبها سنگرهای طلایی جامعه اروپایی را ساختند و رشد سرمایه‌داری  مستلزم آن شد که قبلاً مقادیر بزرگی از سرمایه اولیه و نیروی کار در دست تولید کنندگان کالا گرد آمده باشد و کارگر را از متعلقاتش جدا سازد و او را به مقام تاریخی‌اش که گورکن آفریننده‌‌اش نیز بود، یعنی پرولتاریا برساند.

با وجود آنکه نقش تاریخی طلا همواره بعنوان کالایی جهت پشتوانه پول و در نتیجه وسیله گردش و پرداخت عمل میکند، امروز در عصر انحصارت که انباشت سرمایه بجایی می‌‌رسد که جهش‌های غول‌آسای آن قادر گردیده برای تسخیر فضا و پروژه‌های فضایی دولتی ناسا(NASA) و در دو دهه اخیر شرکتهای خصوصی برای سفرهای تفریحی اشخاص به فضا، طلا را تبدیل به کالایی مولد نیز برای پوششهای سفینه‌ها و پوشش‌های فضایی و برای جلوگیری از اشعه‌های مضر بر بدن انسان در سفرهای تجملی فضایی چون مواد خام مصرف میشوند، تبدیل نمود و تب دسترسی به منابع و ذخائر طبیعی طلا در مستمرات را بار دیگر به قلیان درآورد.

پروسه انباشت بدوی سرمایه با خلع ید تولیدکنندگان مستقیم یعنی انحلال مالکیت خرد مبتنی بر کار شخصی بپایان میرسد، ولیکن پروسه ماقبلش، دوران سوداگران تجاری قرنها پیش از آخرین پروسه کوبیدن میخ تابوت فئودالیسم توسط بورژوازی نوپا، شروع شده بود. بدون دوران سوداگران تجاری و تجارت جهانی‌، آخرین پرده انباشت اولیه، شمایی بیروح از آخرین شام زمینی مسیح در عروجش بدون پیروانش به آسمان الهی تجلی می‌یافت. دوران مرکانتیلیستی سوداگران تجار و انباشت ثروت طلا پیش زمینه‌ای است که زمین را برای بذر سرمایه داری، بقیمت مستعمر‌گی بازار کالاهای جوامع غیر اروپایی هموار ساخت و سرانجام با نیروی قهر، این قابله‌ی تاریخ، سرمایه‌دار و پرولتاریا را به تاریخ بشریت عرضه داشت. انباشت مقدماتی لازم، ولی‌نه کافی،‌ برای تکوین سرمایه منوط به تکوین نظام پولی و انباشت ثروت پولی است.

زمانیکه دولتهای انگلستان و آلمان زیر بالین صنعت مادر را بشیوه  گلخانه‌ای گرفته بودند و مانع ورود کالاهای ساخته شده بیگانه می‌شدند درعوض به پشتوانه تجارت خارجی، بازارهای مستعمرات از فرط کالاهای ارزان سرمایه صنعتی اشباع شده بود، چه بر سر مستعمرات میآمد؟ و اصولا قانون ارزش سرمایه در نظام استعماری کهن در رابطه با تجارت خارجی و کشورهای فلاحتی چگونه عمل می‌کرد؟ آنچه که در ابتدا بوضوح حاشاست جوامع استعمارزده با تهی شدن از شیره جانشان با دسیسه‌های سیاسی، کالاهای ارزان و قهر متمرکز دولتهای استعماری، فرزندی را که جوامع فلاحتی در شکم می‌پروراندند، مرده یا نحیف و زار بدنیا آوردند و این جوامع هرگز موفق به اتمام رساندن پروسه کامل گردآوری اولیه سرمایه که مستلزم گردهم آوری نیروی کار آزاد در زیر یک سقف در مانوفاکتورها و تسلط مناسبات سرمایه‌داری در محیط طبیعی ‌خود همچون کشورهای اروپایی، نگردیدند. در جاهایی هم که کارگاه و کارخانه‌ای بسان شهاب‌های گمگشته آسمانی پدیدار می‌گشتند، بهرنحو شناخته شده‌ایی توسط کارگاه‌ها و صنایع در حال رشد استعماری بتاریخ فراموشی سپرده می‌شدند. اما استعمار درازایش فرزندخوانده‌ای از جنس خود پیوند زده که بند نافش جهت ادامه حیات به استعمار نوین بسته میشد و در زیر ردای آهنین سرمایه مالی می‌پروراند. دست‌نشاندگان محلی که در پناه عفو سلطنتی ملوکانه استعمار روس تزاری و پادشاه‌هان انگلیسی قرار می‌گرفتند شامل اشراف، زمینداران بزرگ و در راسشان شاهان مطلقه و شقاوتمند بودند. بار انباشت اولیه سرمایه در کشورهای صنعتی اروپا بر دوش ملاکان بزرگ و در رأس‌شان قدرت مطلقه و بلامنازع کلیسا، خرده ‌مالکان اروپایی و مستعمرات‌ گذارده شده بود. مستعمرات بجای دادرسی به صنعت محلی خویش، برای مانوفاکتور‌ها و کارخانه‌های نوپای بازار اروپا و افزایش عظیم انباشتی فراهم کردند که با کنترل انحصاری غارتگرانه هند شرقی، کشور مادر به بازارش تضمین شده بود. گنج‌هایی که در خارج از اروپا با چپاول آشکار به کشور مادر سرازیر و در آنجا به سرمایه تبدیل گردیده در عین حال منجر به تخلیه ثروت طبیعی مستعمرات می‌شد و آنها را دچار روماتیسم اقتصادی و در پی آن دردهای مزمن سیاسی و ناهنجاری‌های اجتماعی وا میداشت. تنها بخشی از ثروت ملی که از رونق سرمایه‌داری اروپا نسیب و به تملک جمعیِ مستعمرات وارد می‌شد همانا قرضه‌های دولتی بود که بانکهای بزرگ با این بدهی‌های دولتی مردم را سرکیسه کرده بودند و منجر به یکی از قدرتمندترین اهرم‌های انباشت اولیه سرمایه شدند و پول نامولد خویش را با عصای سحرآمیز موسی، بی آنکه نیازی به خطرافکندن آن باشند به سرمایه تبدیل کردند. باوجوداین، براحتی بانک انگلیس در نزد دولت خودی و با تمام ریسک و خطراتش با وامهای کلان به شاهنشاهان آسیایی که ممکن بود در یک جنگ از دست دهند، در قبال امتیازات رنگارنگ گمرکی و انحصار بازار کالا را در اختیار میگرفت و خزانه انگلستان را با موثرترین شیوه انباشت، یعنی تنزیل بانکی سیراب می‌ساخت. این کارگزاران مالی بانکی که نقش واسط دولت و ملت را ایفا میکردند و همپیمان مالیات بگیران دولتی، تجار و صاحبان صنایع، رفته رفته این سفته بازان مبدل به قماربازان بازار بورس و بانک سالاران مدرن شدند. بانکها، همزمان با قرضه‌های باصطلاح ملی، نظام اعتباری بین‌المللی بوجود آمد که من‌بعد استعمار قادر بود زیر نظر قوانین یکطرفه، نظام راهزنی و دزدی دریائی و فروش بردگان را پرده ‌پوشی و قانونی جلوه دهد.

پروسه انباشت اولیه سرمایه در اروپا بسرانجام رسیده بود و این به این معنا بود که مناسبات سرمایه‌داری یا کل تولید را تحت سلطه‌ی مستقیم و کامل خود درآورده‌ یا اگر در جائی که مناسبات اقتصادی هنوز رشد کمتری داشته، دست کم کنترل غیر مستقیم آن را در دست داشت. اما همانطور که گفته شد، روند انباشت اولیه در مستعمرات به گونه‌ی دیگری پیش رفت. زمانیکه جوامع نوپای سرمایه‌داری اروپایی مراسم خاکسپاری کلیسا‌ها و خرده مالکان خانگی را پشت سر میگذاشتند و جشن و پایکوبی همیاری مانوفاکتوری را مستانه میگرفتند، جوامع مستعمراتی دهقانی سیر حلزون‌وار در مقام مالک زمین متعلق به خویش و در خدمت ثروتمند کردن خود بودند و هنوز تنگ ‌نظرانه مالکیت شخصی‌اشان را ثنا میگفتند و آرزوها و رویاهای بی انتها در سر داشتند. این تضادی عظیم بین ایندو جوامع بود که با هم تلاقی میکرد. استعمار مدتها پیش دوران خرده مالکی را پشت سر گذارده بود، حال آنکه مالکیت شخصی در هند، چین، ایران بکندی اما ‌بهرنحو ریشه میدواند و هنوز شبنم توهمات صبحگاهی بزرگ مالکی و خرده‌مالکی بر غنچه‌های ثروتش خشک نگشته بود. شعارها و اندرزهای سرمایه‌داری کلاسیک در مورد تولید جمعی نمیتوانست در چنین جوامع دهقانی و خرده ‌پا که ثروتمند شدن را در سر می‌پروراند، کارآرائی داشته باشد و تمامی بسرعت نقش بر آب می‌شدند. در این زمان در مستعمرات، جدایی کارگر از شرایط کارش و از زمینش هنوز بطور چشمگیری وجود ندارد یا در مقیاسی محدود وجود دارد، و جدائی کشاورزی از صنعت نیز هنوز صورت باملاحظه‌ای نگرفته و هیچ یک از صنایع خانگی روستایی هم تاکنون با پتک ثروت تجار و رباخوار داغان نگردیده است. دهقان آسیایی درکی از ادباری تولید ساده که از همین مالکیت شخصی‌اش سبب میشد، نداشت. البته نباید دو نوع بسیار متفاوت مالکیت شخصی و خصوصی را که یکی بر اساس کار خود تولیدکننده و دیگری برپایه بهره کشی از کار غیر قرار گرفته است، با هم اشتباه نمود. مالکیت خصوصی نه تنها نقیص مستقیم مالکیت شخصی یا خرده ‌مالکی است بلکه نشو و نمایش فقط بر گور آن توسط انباشت بدوی سرمایه انجام می گیرد و بتوسل به ورشکستگی این خرده مالکان و غصب و تصاحب اموال و ابزار تولیدیشان، طلوع صبح سرمایه‌داری است.

ازجمله برجستگیهای تولید سرمایه‌داری تنظیم بازار کار جهت پایین نگه داشتن مزد کار است. سرمایه‌داری به همان نسبت که کارگر مزدبگیر تولید میکند به همان نسبت با انباشت سرمایه‌ای که صورت میگیرد، اضافه جمعیت نسبی از کارگران مزدگیر نیز می‌آفریند و بدین ترتیب وابستگی واقعی اجتماعی اجتناب ناپزیر کارگر به سرمایه‌دار هم تضمین می‌شود و این هم بمعنای واقعی جفنگیات ایدئولوگهای بورژوایی در آزادی کامل در مبادله بین خرید و فروش نیروی کار، آشکار میگردد. اما این توهم در جوامع فلاحتی مستعمرات وجود ندارد. جمعیت بسرعت رشد میکند ولی با این همه بازار کار دچار کمبود کارگر مزدگیر است زیرا کارگر فردا هنوز خود دهقان و صنعتگر مستقل امروز است و برای خود کار میکنند نه برای سرمایه. در نتیجه قانون عرضه و تقاضای کار سرمایه‌داری در مستعمرات کارائی ندارد و این معضل در دوران سرمایه‌داری سرمایه‌پیشه، دوچندان می‌شود و شکلی یا این یا آن یا اشکال آنتاگونیستی بخود میگیرد. این تضاد از آنجایی ‌نشات میگرفت که چگونه باید در وابستگی اجتماعی نیروی کار به سرمایه را در مستعمرات که همچنان شیوه تولید کالایی سخت ریشه دوانده بود، ایجاد کرد؟ با رشد سریع سرمایه و انباشت در کشورهای مادر، بازار سرمایه استعماری از کجا باید بوجود آید و تامین گردد؟ چگونه میتوان این سرطان ضد سرمایه بشیوه کهن را در مستعمرات از بین برد؟ اگر طبیعت شیوه‌ها و مناسبات اجتماعی موجود در مستعمرات این امکان را بوجود نمی‌آورد پس تنها راه شیوه‌های مصنوعی که خود استعمار در دوره‌ی تولید کارگاهی مانوفاکتوری، در دوره نوزادی صنعت بزرگ که در ابعادی غول‌آسا رشد کرد و با بوق کرنا آنرا با افتخار جزو پیروزی دولتمردان استعماری هم قلمداد می‌نمود، میبایستی از بیرون با بمباران کالاهای ارزان استعماری، با سیاستهای تحمیلی قیمتها، با سیاست حمایت‌گرانه گمرکی  و با توسل بقهر بدانها دست یازید و جامعه نارس را همچون فاتحان پیشین، بدون آنکه مجذوب مناسباتشان گردند زیرورو کنند. بخوبی روشن است که استعمار در مجموع گله‌ایشان، این روش انباشت اولیه را در مستعمرات بکار گرفته و استفاده‌ای مطلوب در شکوفایی آن در صنعت مانوفاکتوری اروپا کرد و در مقابل بورژوازی بومی در مستعمرات از طلوع کامل خود در مقابل شیوه تولید مطلقه که قرنها در آن ریشه دوانده بود، مغموم ماندند و هرگز توان به نمایش گذاشتن تقسیم کار اجتماعی برپایه همکاری مانوفاکتوری و طعم شیرین انقلاب صنعتی را نچشید.

 مسلما زمانی‌ که مارکس از روند سیر رشد و قوام سرمایه در جوامع اعظم اروپایی در اثر بزرگ خود کاپیتال جلد اول و دوم سخن میگوید عنصر تجارت خارجی ‌را موقتاً به کناری می‌گذارد و آنرا از مکانیزیم‌های درونی ‌آن بررسی ‌می‌کند. یعنی‌ ترسیم سرمایه که سیمای درختی تنومند و ریشه‌های آن لیکن بدون شاخ و برگش است. در این متن، در برخورد با سیر سرمایه در مستعمرات، موضوع بلعکس یعنی ‌شکل تجرید و روند درونی سرمایه موقتاً به کناری گذاشته میشود و عامل تجارت خارجی ‌در روند رشد سرمایه کلاسیک برجسته می‌گردد تا بتوان درک روشنتری از تحولات بعدی در جوامع استعمارزده و پدیده نواستعماری داشت.

مارکس میگوید “امروز]بعد دوران کارگاهی و مانوفاکتوری یعنی صنعت ماشینی[ سلطه صنعتی است که با خود سلطه تجاری را بهمراه می‌آورد. این در دوره‌ی تولید کارگاهی به مفهوم اخص کلمه برعکس بود. سلطه تجاری بود که سیادت صنعتی را ایجاد میکرد. از همین روست که نظام استعماری در آن زمان نقش غالبی داشت[۱۸]. استعمار که از درون تجارت جهانی بعد قرن پانزدهم از اروپا رشد میکند، اقتصاد و سیاست جوامع جهانی را دگرگون و آنها را در شرایط ناهنجاری قرار میدهد. کشورهای اروپایی، اکنون کمی سریعتر از بقیه پای در سرمایه‌داری فاز اول، یعنی دوران مانوفاکتوری گذاشته بودند، توانستند بلحاظ امکان شرایط محیطی، دسترسی نزدیک به آبهای جهانی، اولین جوامعی باشند که قادر شوند جهانی بودن سرمایه را بجهانیان باثبات رسانند و ضرورت بازیابی بازارهای نو برای فروش کالاهای سرسام آور کارگاهای انگلستان راهی دریاها کنند. نظام اعتبارات پولی بموازات رشد مانوفاکتور سراسر اروپا را فرا گرفت. نظام استعماری، با تجارت دریایی و جنگهای تجاری‌اش، همچون گرمخانه‌ای برای نظام اعتباری عمل کرد. سرمایه‌گذاری در تجارت و بازرگانی خارجی، نرخ سود بالاتری را به بار آورد. چون با کالاهایی رقابت میکرد که در کشورهایی با امکانات تولیدی کمتر توسعه یافته تولید می‌شدند و در نتیجه کشور توسعه یافته‌تر کالاهای خود را بالاتر از ارزش خود میفروخت، گرچه هنوز خیلی ارزانتر از کالاهای رقبایش در مستعمرات است.

در همین ضمن، بانکهای بزرگ که از ابتدا تنها موسسات برای سفته‌بازی بودند، با قرار گرفتن در کنار دولتهای خودی و به مدد امتیازات دولتی در موقعیت خاص قرار گرفتند و با عناوین ملی و دولتی آراسته شدند. بانک انگلستان که در ۱۶۹۴ بنیان گذاری شد و با اعطای اعتبارات تجاری و خرید طلا، باارزشترین کالا در قرن ۱۶م. یعنی دوران آغازین سوداگری(متاخر فئودالی) طلاو نقره بود، شروع بکار کرد. رشد شهرها و مراکز صنعتی از عوامل مهم بوجود آمدن قدرتهای متمرکز فئودالی در قرون ۱۲ و ۱۴ در ایران و اروپاست. با بوجود آمدن قدرتهای متمرکز فئودالی در این قرون، سوداگری رشد وگسترش یافت. در اواخر قرن ۱۵ حکومتهای فئودالی پا به عرصه دریاها گذاردند. تا این دوران تفاوتهای تمدن شرق و غرب چندان محسوس نیست. فروش گرانتر و خرید ارزانتر و دریافت تفاوت آن به صورت طلا و نقره ایده‌ال مرکانتلیسم بود. دسترسی به این فلزات بهر نحوی که با عقاید ماکیاولیستی عجین بود، مشروع شمرده میشد. ترکیب سیاست اقتصادی مرکانتالیستی با روش ماکیاولیستی پایه های انباشت اولیه سرمایه در قرن ۱۶ بود. کشف آمریکا در ۱۴۹۲، حمله و غارت طلا اسپانیائیها به مکزیک و پرو در ۱۵۱۹م. تصرف بنادر جنوبی ایران (صفویه ۱۵۰۱ – ۱۷۲۲م.) توسط سوداگران دریایی پرتغالی در سال ۱۵۰۷م. است.

در ابتدای دوران سوداگری مبادلات اساسا بشیوه دزدان دریایی صورت میگرفت. در تاریخ انگلستان آمده است ناخدای کشتی‌ای که مورد سرقت قرار میگرفت، نامه‌ای دریافت میداشت که بموجب آن حق داشت با حمله به کشتی‌های کشور متبوعه سارقان، جبران خسارت خود را بنماید. حتی سایر دولتها نیز این اعلامیه را برسمیت میشناختند. از نظر دولتهای اروپایی آن گروه از دزدان دریایی که چنین نامه‌هایی در اختیار داشتند، نه یک سارق بلکه یک بازرگان محسوب میگشتند. ولی در دوران رونق سوداگری این روش پس از کشف راههای تازه دریایی و افزایش صنایع دستی پیشه‌وری مانند پارچه‌بافی در بعضی شهرهای اروپا، تکامل یافته و در برگشت به مناطق دور دست دریایی به هند، خلیج فارس و عثمانی با کالاهای خودی فلزات قیمتی را وصول مینمودند. در قرن ۱۶ خروج طلا و نقره از کشورهای اروپایی و بر طبق سیاست اقتصادی مرکانتالیستی خروج مواد اولیه از کشورها ممنوع و گمرکات گزاف بر روی واردات کالاهای آماده شده، اعلام شده بود. هر چه صادرات بیشتر از واردات گردد بر ثروت ملی انباشته میگردد، این بود سیاست مرکانتالیسم. و به این ترتیب گرایش از تنها جمع آوری طلا و نقره به سوی رشد صنایع پیشه‌وری افزایش داشت. اینگونه ثروت غارت شده مستعمرات از طرف سوداگران کالاپیشه جذب مراکز صنعتی اروپا خصوصا انگلیس میشدند. اسپانیا و پرتغال از این غافله گرایش به گردآوری طلا و نقره به تولید کالایی، عقب ماندند و مجبور شدند که از این فلزات غارت شده برای تهیه کالاهای مصرفی خود به انگلستان و فرانسه تحویل دهند.

خصوصیات دوران سوداگری خرید و فروش کالا و به دست آوردن انحصار تجارتی و امتیازات گمرکی و مالیاتی و به این طریق کسب سود فراوان بود. اینکه چه کالایی به فروش میرسد و آیا خرید یا فروش، صادرات و واردات تا چه میزان در جهت منافع ثروت ملی قرار میگیرد، در نظر بود. سود عامل حرکت کالا از یک نقطه جهان به نقطه‌ای دیگر از راههای زمینی و خصوصا با رشد وسائل دریانوردی، حمل میشد.

کشورهای معظم استعماری پرتغال، فرانسه، هلند، بلژیک، آلمان و انگلیس پس از قرن شانزدهم قدم در مناسبات سرمایه‌داری گذاشته بودند و تولید بورژوایی در محیط باز رقابتهای سرمایه‌دارانه که همراه با انرژی بی‌انتها بشدت در انباشت سرمایه چون کارخانه‌های آجرپزی ایرلندی که با دستهای کوچک کودکان ایرلندی انجام میگرفت، بر پشت هم چیده می‌شد و بازار تحقق ارزش کالاها را از طرفی به تنگ میآورد و از طرف دیگر با افزایش بارآوری وسائل تولید مواد اولیه تولید در رقابت با روند پروسه تولیدی کفایت نمی‌کرد. بحرانهای ساختاری شیوه تولید سرمایه‌داری اکنون اجتناب ناپذیر بودند و سرمایه با موانع جدی انباشت سرمایه روبرو می‌شدند. کمبود مواد اولیه و کمبود بازار فروش جهت تحقق ارزش کار نهفته در کالاها ضرورتهای مادی گسترش نیازهای سرمایه در شکستن واقعی مرزها و جهانشمول بودن سرمایه و جهان وطنی را بنمایش گذاشت و تولید هر چه بیشتر اجتماعی‌تر گردید. اکنون پول جهانی یعنی طلا در ارتباط با مبادلات تجسد انتزاعی ارزش‌ها شد و جاپایش را در مبادلات تجاری جهانی ‌بتونیزه نمود.

حلقه اتصال عصر سوداگران و عصر استعمار با تاراج طلا و نقره مستعمرات بسته شد و بورژوازی نوپای کشورهای سوداگر با کوبیدن آخرین میخ بر تابوت فئودالیسم با ”غارت املاک کلیسایی، انتقال مزورانه خالصجات دولتی، دزدی اراضی مشترکه، تبدیل غاصبانه مالکیت فئودالی و طایفه‌ای به مالکیت خصوصی جدید، که با تروریسم بیشرمانه‌ای انجام یافته است، عبارت از اسلوب های دل‌انگیز و گوناگونی است که برای انباشت اولیه سرمایه به کار رفته است. شیوه مزبور زمین را برای کشاورزی سرمایه‌داری مشخص نمود، عرصه و اعیان را به سرمایه متصل کرد و برای صنایع شهری ذخیره ضروری پرولتاریا بی‌برگ و نوا را فراهم ساخت”.[۱۹] با این وصف دو شرط اساسی دیگر در پیدایش سرمایه‌داری به این گونه آماده شد: یکم گردآوری سرمایه اولیه دوم آزادی نیروی کار که هر دو آنها مربوط به روابط پیش سرمایه‌داریست.

بدنبال سرازیر شدن طلا و نقره‌های مستعمرات بمدت چندین قرن به خزانه‌داری پرتغال، اسپانیا، فرانسه و انگلیس توسط سوداگران تاجر و هجوم بی قید و شرط کالاهای مصرفی ارزان در جوامع زیر دست، دایره ‌ی انباشت اولیه سرمایه تنگتر و با سلب مالکیت از تولیدکنندگان بلاواسطه در انحلال کار شخصی‌اش پس از بالغ بر چندین قرن خاتمه می‌یافت. از طرف دیگر کارگاه های کوچکتر با موانع محدود و ابتدایی تولید، وسایل مادی نابودی خویش را فراهم میآوردند. این نابودی بمعنای تبدیل وسایل تولید فردی و پراکنده به وسایل تولید جمعی و متمرکز بود. همین که دهقانانی که از زمین هایشان بیرون رانده شده‌اند و مبدل به کارگران آزاد و سرانجام به پرولتاریا و شرایط کارشان به سرمایه مبدل می‌شود، همین که شیوه تولید سرمایه‌داری بر روی پای خود می ایستد، دیگر اجتماعی شدن کار و تبدیل بعدی زمین و دیگر وسایل تولید و بدین طریق سلب مالکیت بعدی از مالکان خصوصی شکل جدیدی به خود می گیرد. تاجران ثروتمند، بانکداران رباخوار، و دیگر نخبگان دولتی قشر وسیع و متعددی از طبقه سرمایه‌داران در رقابتی وسیع در انباشت ارزش اضافی و سود از قِبَل پرولتاریا را سازمان می‌دهند.

اگر دوران سوداگران تمرکز به احیای سود به هر روش ماکیاولیستی چپاول، قتل، دزدی انسان‌های سیاه آفریقا، خرابی معابد جهت دسترسی به فلزات قیمتی و به انحصار درآوردن تجارت صورت می پذیرفت، استعمار با سازماندهی نوین و با ساز و برگی نوین که در راسشان نمایندگان دولتی با سیاست اقتصادی حمایت‌گرانه چاله‌های سیاه و مضر درون جامعه را می‌پوشاند، انحصار بازار جهانی کالا را به عرش ملوکانه رساند و با همراهی توپ و تفنگ راهی دریاها شد.

آغاز دوران استعمار برابر است با شکل‌گیری صنعت مانوفاکتوری و در تعاقب آن رشد سرمایه‌داری رقابت آزاد در اروپا بعد قرن شانزده‌هم. اختراع ماشین بخار بلاخص و رشد بارآوری وسایل تولید بالکل مهیب خود را در قبال متدهای عقب مانده فئودالی به نمایش گذاشت و تولید سرمایه‌داری در عرصه صنعت کشاورزی و صنایع شهری به مازاد تولید کشانده شد. اگر در عصر سوداگری سود تنها جوهره تجارت را جهت‌یابی می‌کرد در این عصر رقابت آزاد تولید کالایی صنایع بودند که قطب‌نمای سود تجاری شد. سیاست اقتصادی مرکانتلیستی اینگونه می‌نمود که تجارت باید در اختیار جامعه قرار گیرد تا کالاهای تولیدی صنایع در اثر اشباع بازار ملی به فروش رسند و چرخش تولید پول – کالا و در نتیجه چرخش تولید ارزش اضافی به واقعیت بپیوندد. پس ضرورت ادامه جنایات وحشیانه سوداگرانه، این بار به نحوه استعمارگران مادیت یافت. کالاهای آماده مصرفی تولید شده در کشورهای مادر، در کشتی‌های بزرگ در بندرهای بارگیری و با حمایت ناوهای جنگی دولتی به سمت کشورهای ماورا  اقیانوس هندوستان، چین، ایران، ترکیه سرازیر می‌شدند و در راه برگشت مواد اولیه خام و هنوز همراه با فلزات قیمتی در بنادر لیورپول جهت ادامه چرخه تولید ملی انگلستان تخلیه می شدند.

سیستم استعماری دولتی با مالیات‌های سنگین، حمایت‌های بی‌شرط، جنگ های تجاری و تدابیر سیاسی که زاده دوران مانوفاکتور به معنای اخص کلمه هستند در اوان کودکی صنعت بزرگ به نحو غول آسا توسعه می یابند. طی قرون ۱۷م. و ۱۸م. سه کمپانی عظیم هند شرقی هلندی، فرانسوی و انگلیسی تاریخ چرخش اقتصادی کشورهای استعماری را رقم می زدند. شرکت هند شرقی انگلیس که در سال ۱۶۱۰م. در هند بنیان گذاشته شد تا اواسط قرن هجدهم به مدت تقریبا ۱۵۰ سال فعال بود  که پس از آن قراردادی بسیار ناعادلانه با دولتی بسیار ضعیف در هندوستان که دولت انگلیس رسما هندوستان را به مستعمره خود تبدیل نمود.[۲۰] هندوستان کشوری پهناور، زرخیز و با معادن بسیار گرانبها که هم بازار مصرفی صنایع تولیدی انگلستان بود و هم صنایع حیاتی و فوری انگلیس را تغذیه می‌کرد. کالاهای مصرفی آماده شده و ارزان انگلیس میرفت که رفته‌رفته بازارهای صنایع دستی کشورهای استعمارزده را دچار ورشکستگی کند. شیوه تولید مسلط در این جوامع که هنوز دوران فئودالیستی را می پیمودند در پاسخگویی به این جنگ اقتصادی عقیم بودند. از طرفی تجار این کشورها طی دوران عصر سوداگران یا نابود و یا بسیار ضعیف بودند و یا اساساً تبدیل به دلالان کالاهای انگلیسی یا روسی می‌شدند. بخشی از تجار هندی و ایرانی تابعیت انگلیسی یا روسی گرفته که از گمرکات مستعمرات در امان باشند. زیرا که در چندین موارد تاریخی خصوصاً روسیه در قرارداد‌های ترکمن‌چای و گلستان موفق شدند که قوانینی را به دولت های ایرانی بقبولاناند که تجار ایرانی به غیر از پرداخت گمرکی می بایستی که حق راهداری نیز می‌پرداختند. از جنوب تا شمال، بوشهر تا رشت چهارده نقطه راهداری وجود داشت که اگر کالاهای ایرانی قصد عبور از آنها را داشتند دیگر آنقدر به قیمت‌های گزاف می‌کشیدند که هنگام ورود به بازار قدرت رقابت با کالای روسی، اروپایی و یا انگلیسی را نداشتند. با ارزان شدن مداوم بهای محصولات در تمام کشورهای جهان که زائیده کار ماشینی بود، قادر گردید سیستم کهن مانوفاکتوری یا صنایع دستی محلی را بکلی درهم شکند. کشورهای مستعمره کالاهای ارزانتر استعمار انگلیسی را خریداری نمودند و اجازه دادند که کارگران مانوفاکتوری بومی بخاک سیاه بنشینند. کار بدانجا رسیده بود که اختراع یک ماشین جدید در انگلستان میلیونها کارگر مستعمرات را از نان خوردن میانداخت. به روایت‌های گوناگون تاریخی دستگاه‌های بافندگی ابریشم در ایران، مشهد در اوائل قرن ۱۹ به ۱۲۰۰ دستگاه و در پایان قرن به ۶۵۰ یعنی بنصف و در ربع اول قرن بیست، ۱۹۱۵ به  ۱۵۰ دستگاه یعنی هشت برابر کاسته شد. به تعبیر دیگر، در طول یک قرن مانوفاکتورهای بافندگی در جوامع مستعمره کاملا روند عکسی که در کشورهای استعماری مانند انگلیس را طی میکردند، پیمودند و بدینحو جوانه‌های سرمایه‌داری در کشورهای استعمارزده درنطفه یکی پس از دیگری پژمرده می‌شدند که حتی در فرهنگ آنروز در شعر کودکان ولگرد اصفهانی در دوره قاجار اینگونه بسادگی سرائیده میشد:

“هر که را کارش بود بافندگی، مردنش بهتر بود از زندگی”.

همانطور که گفته شد اگر دوران سوداگری ماجراجویان تجار در سرزمین‌های فلاحتی زمینه‌های یکی از دو شرط منبع انباشت اولیه سرمایه در انگلستان را هموار کرد(و دیگری غارت داخلی و خلع ید از کارگران صنایع دستی ‌و دهقانان از وسائل تولید)، ولیکن کشورهای استعمارزده تا به اینجا از یک پا قطع شدند.

اساسا راه طبیعی سرمایه تجاری به سرمایه صنعتی عبارت است از روند تدریجی انباشت اولیه سرمایه و تبدیل سرمایه‌های کوچک ربائی و تجاری و پیشه‌وری به سرمایه های بزرگتر و ایجاد بازار داخلی است. در وضعیت جوامع مستعمره، سرمایه تجاری و برادر دوقلویش سرمایه ربایی عموما و عملاً ضعیف، نحیف و یا عامل و واسط سوداگران و کارگزاران سرمایه تجاری بیگانگان شده بودند. ورود کالاهای مصرفی استعماری سد سترگی برای چرخش تولید پیشه‌وری و دستی بودند و از طرف دیگر مواد اولیه خامی که در اختیار رشد و تولید این صنایع قرار می‌گرفت به سرعت بار کشتی‌های انگلیسی و دیگر استعمارگران در بنادر جهت سوخت و ساز صنایع داخلی‌شان می‌شد. بدلیل عدم وجود نقدینگی و سرمایه کم، بانکهای استعماری انگلستان، روسیه، فرانسوی با وامهای کلان و بهره بسیار سنگین که نه بعنوان سرمایه پولی مولد بلکه تنها جهت پرداخت، پرداخت بدهی‌های دیرین و ترمیم ارتش سرکوب و خوشگذرانی‌های اشرافی و شاهنشاهی عمل میکرد و در مقابل بحراج زدن سرزمین‌ها، دریاها، معادن، نیروی کار ارزان و مجانی، گمرکات، جنگل و غیرو بنفع سرمایه‌داری نوپای استعماری انجام می‌گرفت. لاجرم دهقان و پیشه‌ور بی‌برگ و نوا داخلی به سختی قادر بود وسایل اولیه خویش را تامین کند و متقاضی مطلوبی برای فروش محصولش را نداشت. پس بروشنی می‌توان گفت جوامع استعمارزده به طور کلاسیک و معمول از دو تضاد اساسی جوامع فئودالی ارباب و رعیت و تضاد بورژوازی و ملاکین زمیندار بزرگ خصوصی و حکومتی(که شکل بسیار رایج و معمول در آسیا بود) تشکیل می‌شدند، تنها یکی از آنرا، تضاد ارباب و رعیت را بطور مادی لمس می‌کردند ولی از آنجایی که سرمایه‌داری در مستعمرات به دلایل عینی گفته شده، آنقدر درمانده شده بود که حتی قادر به دُم جنباندن نداشت. اما در عوض آن، تضاد دیگری به این جوامع عقب مانده ارمغان داده شد، تضاد جامعه با سرمایه‌داری کالا پیشه بیگانه روسی و اروپایی بعبارتی استعمار بود. رشد سریع صنایع مانوفاکتوری در اروپا به میمنت رشد ماشینی شدن وسائل تولید، کالاهای اروپا و روسیه را مقابل خرده مالک آسیایی و جوامع فلاحتی که آوای شیوه نوین تولید را در درون زمزمه میکردند و پیام فرو ریزی حکومت مطلقه را بشارت میدادند، قرار میداد.

اما اگر استعمار انگلیس عصر فئودالیسم و سوداگرایی را پشت سر گذاشته بود و در یک مبارزه سخت به سرمایه‌داری رسید پس چگونه بود که سرمایه نوپای استعماری هیچگاه در صدد تقویت و حمایت از همنوع بومی خویش در مستعمرات برای براندازی فئودالیسم جوامع استعمارزده هند، چین و یا ایران اقدامی آگاهانه نمی‌کرد و درعوض سیاست مدارایی شیرینی و شلاق را پیشه گرفته بود؟ استعمار هیچگاه در صدد نابودی شیوه تولید فئودالیستی آگاهانه قدمی بر نمی‌داشت. هر چند که با کالاهایش دیوارهای قطور چند صد ساله فئودالیسم آسیایی را بلرزه می‌افکند. استعمار در انقیاد کشاندن و رهبری سیاسی جوامع فلاحتی جنگ‌های خونینی براه انداخت اما نه در محو مناسبات حاکم. چرا اینگونه بود؟ اگر باور داشته باشیم، تاریخ تحولات فرماسیون‌های اجتماعی همواره در تضاد قرار گرفتن رشد نیروهای مولده با روابط تولیدی بوده، شیوه تولید جوامع اشتراکی بارآوری در تولید را به کندی به ثمر می‌رساند و رشد جمعیت و تقسیم کار اجتماعی جوامع اولیه را به انقلاب برده‌داری کشانید و بهمین نحو از برده‌داری به فئودالیسم و از آن به سرمایه‌داری کشاند و همواره آگاهانه قدم برمیداشت. پس پاسخ این مهربانی و عدم تغییر زیربنایی از جانب استعمارچیان را باید در مکانیسم سرمایه‌داری دوران رقابت آزاد قرون ۱۷، ۱٨ که دوران طفولیت خویش بسر می برد، جستجو کرد. این دوران، دوران شکوفایی سرمایه‌داری بود که تنها با صدور کالا در بازارهای کشورهای استعماری به سر می‌برد. باید گفت که به لحاظ تاریخی تضاد سرمایه‌داری رقابت آزاد و کشورهای فئودالیستی استعمارزده وجود داشته و حتی رو به رشد می‌بود ولی تا زمانی که جوامع استعماری همچون چاله‌های سیاه فضایی منبع هضم کالاهای مصرفی کشورهای تولید کننده مناسبات سرمایه‌داری و تامین مواد اولیه و معادن بودند ضرورتی برای تغییر آن وجود نداشت. مسلما سرمایه‌داری رقابت آزاد چون هر پدیده مادی اجتماعی هیجگاه ثابت نمی‌ماند و مملو از تضادهای درونی در حال حرکت بود. اینکه اصل تضاد عامل تعیین‌کننده در هر پدیده‌ای که در فرآیندهای گوناگون، پدیده‌ها را بحرکت و تکامل وامی‌‌دارد، اساس فلسفه دیالکتیکیست. اینکه مبارزه اضداد نهفته در درون پدیده‌ها، در پروسه‌های گوناگون که تغییرات کمی در جوهر ماده را به تغییرات کیفی مبدل ساخته و ماده را از شکلی به شکل دیگر و از خصائصی به خصائص دیگر و جدیدتر دگرگون می‌سازند.

استعمار با رشد مبارزات عموما دهقانی و بعضاً بورژوازی ملی در مستعمرات حمایتهای ضمنی داشت ولی هیچگاه درصدد پشتوانه مادی از این جنبش‌های ملی تکیه نزد و کماکان به دنبال چاره‌ای می‌گشت، چرا که سرمایه‌داری رقابت آزاد بهنگام پوست اندازی و غصب بازار‌های بزرگتر و تبدیل آن به انحصارات مالی می‌بود. لذا هیچگونه مماشاتی با سرمایه بومی در تقسیم سفره نعمت نمی‌توانست داشته باشد. ضرورت عینی این تحول، اینکه سرمایه داری استعماری(دوران رقابت آزاد) نمی‌توانست در کنار روابط تحجری اشرافیت و شاهان فئودالی نشیند، زمانی به ثمر رسید که عصر رقابت آزاد قرن ۱۹ به سیر نزولی گرایید و به پایان عمر خود نزدیک می‌شد و طلوع عصر انحصارات مالی بانکی آغاز شده بود. آغاز عصری که سرمایه‌داری قدم در عرصه‌ای گذاشت که عصر حجر مضاعفاً با آن بیگانه بود. یکبار زمان تولدش و بار دوم زمان احتضارش. بار اول با فئودالیسم از در آشتی درآمد و بار دوم در بلوغ کاملش چون پارچه‌ای چرکین آنرا همراه با گورکنان محلی‌اش برای همیشه به موزه تاریخ سپرد.

درحقیقت، نظام استعماری اولین مهاجمان فاتحی در جوامع فلاحت پیشه بودند که نسبت به تمدنشان برتری داشتند و برخلاف تاریخ فتوحات پیشین جوامع غیرسرمایه‌داری جذب تمدن مستعمرات نشدند. استعمار، تمدن آنها را با منهدم ساختن ساختار جامعه بومی و تخریب صنایع بومی توسط گلوله‌های پنبه‌ای و با از میان برداشتن هر آنچه که در این جامعه عظیم و گرانقدر بنظر میرسید، شخم میزد و ویران می‌ساخت. بنابراین تاریخ استعمار چیزی بجز روایات جنایات، آدم‌ربایی، غارت، چپاول و ویرانی نیست. با این وجود کار بازسازی روی ویرانه‌های مستعمرات آغاز شد. استعمار اصولا عهده‌‌دار ماموریتی مضاعف بود. تخریب و بازسازی.  یعنی انحلال جامعه‌ای کهن و خشکاندن غنچه‌های سرمایه‌داری بومی و ایجاد زمینه و بنیادهای مادی جامعه سرمایه‌داریی از آن خود برای رفع عطش مانوفاکتورها در مسکو، سن پترزبورگ، منچستر، لیورپول و لندن بود. در ابتدا، یک تقسیم کار جهانی در شرف تکوین بود. صنایع مدرنی که از نتایج ایجاد سیستم راه آهن، پست، آمار حاصل میشد، در گسترش خود، تقسیم کار ارثی و سنتی را که در تعلق نظام کهن مستعمراتی بود، منحل کرده و به این ترتیب با از میان برداشتن چنین عوامل بازدارنده‌ای، راه پیشرفت و گسترش خود و مستعمرات بسوی شیوه تولید سرمایه‌داری هموار شد ولیکن هیچگاه سرمایه‌داری بومی تماماً موفق به تسلط اقتصادی و سیادت سیاسی که برخاسته از آن میبود در مستعمرات نگردید. در تاریخ استعمار کهن عموماً علارغم علائم مشخصات سرمایه‌داری مانند پول و نظام پولی، بازار کالا، نهادهای اجتماعی مبتنی بر تولید کالای و رقابت آزاد، شاهدی تاریخی در تبدیل جامعه با تولید کشاورزی به تسلط مناسبات تولیدی سرمایه‌داری(بغیر از انگشت ‌شماری از جوامع مبنی بر شیوه تولیدی کهن در دوران گرگ و میش استعمار کهن و استعمار نو تا چند دهه از آغاز قرن بیستم که بسرعت در  مناسبات سرمایه جهانی فرو رفتند) در دست نیست. این پیله‌های کرم ابریشم خانگی هرگز فرصت تبدیلش به پروانه‌های بورژوایی نشدند. تنها بعدها در اوائل قرن بیست و یکم و شکوفایی سرمایه انحصاری و ضرورتهای عینی صدور سرمایه به مستعمرات که بدلیل منافاتش با روابط کهن کالاپیشه، ابتدا با بزیر کشاندن قدرت سیاسی فئودالیسم و سپس فروریزی مناسبات اقتصادی‌اش بواسطه بینوایی و دربدری خرده مالکان بسرعت کمتر از دو دهه توسط سرمایه‌های مالی و بورکراتیک و قهر نظامی موفق به جایگزینی آن با روابط بهرحال سرمایه‌دارانه امپریالیستی، بوقوع پیوست. این رویداد تاریخی ‌تنها زمانی بوقوع می‌پیوندد که بسیط‌ترین و عام‌ترین سلول جامعه بورژوائی یعنی‌کالا به سرمایه تبدیل شد و هیبت جهانشمول تولید اجتماعی را با پیوندی ارگانیک، چون تنی واحد، ارائه داد. خلاصه “اگر پول با لکه‌ی خون مادرزادی بر گونه‌اش پا به عرصه جهان گذاشت، سرمایه در حالی زاده می‌شود که از فرق سر تا نوک پا و از تمامی منافذش، خون و کثافت بیرون می‌زند”.[۲۱]

با گسترش تجارت جهانی و افزایش کالاهای صنعتی، نفوذ کشورهای استعماری در جوامع عقبمانده دهقانی و ایجاد اختلالات اقتصادی – اجتماعی در آنها تمامی جامعه را، در کنار تضاد موجود دهقانان و اربابان، تحت‌الشعاع تضادی جدید یعنی با استعمار همراه ساخت. استعمار با کمک دول فئودالی و زمینداران که با تدابیر گوناگون فریب و دروغ، ترس و وحشت و زور نظامی و با وام‌های کلان با بهره کلان دسترسی به امتیازات مناسب و بسیار ناعادلانه‌ای پیدا کرده و این جوامع را از درون خالی و چپاوول کردند. مبارزات ضد استعماری که عموماً پایه‌های دهقانی داشته شکل می‌گرفتند و دهقان را با دشمنی تازه آشنا میساخت که سرمایه، نه از جنس خودی بلکه اجنبی نامیده می‌شد که از او تا به این روز بیگانه بود.

با گسترش یافتن تجارت خارجی در دوران رقابت آزاد در اروپا و اهمیت حیاتی آن در استحکام و رشد سرمایه‌داری صنعتی، بسیار بجاست که به اشکال نفوذ استعمار کهن در مستعمرات ذکر شوند:

۱) لشکرکشی، جنگ، اشغال و حضور مستقیم سربازان استعمارچی

۲) گرفتن غرامت جنگی از مغلوبین پس از اشغال سرزمینهایشان در اشکال رنگین کمان امتیازات دولتی، گمرکی در معادن، دریا، جنگل خلاصه در هوا و زمین بود

۳) انحصار و قیمت گذاری در بازار تجارت کالا مانند تریاک، پنبه، ابریشم، چای، …

۴) بستن مالیاتهای بسیار سنگین بر توده‌ها و بهره ‌وری مستقیم مالی از آنها

۵) چپاوول و تخلیه ذخائر  فلزات گران قیمت معادن طلا و نقره

۶) صدور کالاهای مصرفی کارخانه‌ای ارزان

۷) تهیه و غارت مواد اولیه مورد نیاز صنایع از درون مستعمرات

٨) برده فروشی و استفاده از نیروی کار بردگان با کمترین هزینه.

از آنجائیکه رابطه‌ای ارگانیک و زیربنایی بین استعمار و مستعمرات بدلیل دو شیوه کاملاً متناقض تولیدی هرگز بوجود نیامد و نمیتوانست بوجود آید بنابراین عمدتاً بپشتوانه تدابیر سیاسی و نظامی صورت میگرفتند نه یک مناسبات تنیده و جوشیده درهم و تنی واحد که در مرحله تکاملی استعمارنو شاهدیم. پروسه استعمار کهن بمثابه پیشدرجات نقطه جوش و قوام‌یافته، محیطی برای استعمارنوین بود. یعنی بدون تخریب و اختلالات زیربنایی ساختمان بومی کهنه،  فروریزی و انحلال آن با چند ضربه پتک سرمایه مالی و برپایی بنای ساختمانی نو که در رابطه‌ای تنگاتنگ با شیوه نوین باشد، غیرممکن می‌نمود. بدرستی باید بگوییم، استعمار نوین هرگز در جوامع مستعمراتی آفریده نشد بلکه از درون آوارهای تمدن وحشی مشتی جنایتکار، آدم‌دزد و غارتگر دریایی اقتصاد استعمار کهن، نزج و تکامل یافت.

پول و تبدیل آن به سرمایه

مقوله پول در مارکسیسم از آنجاست که پول، نخستین عنصر سرمایه و از مهمترین و حیاتی‌ترین استخوان‌بندی شیوه تولید مزدوری سرمایه‌داری است. پول و نظام پولی‌، یکی‌از عنصر‌های تعیین کننده‌ای هستند که شیوه تولید سرمایه‌داری با بوجود آوردن مناسبات مزدوری، یعنی‌پرداخت هم‌ارز نیروی کار در شکل پول، امکانپذیر می‌‌گردد .در مناسبات مزدوری و مزد که بر بستر پول بنا میشود، استثمار کار نپرداخته، پنهان میماند و آشکار نمودن آن و اینکه پول در فرآیندی مشخص و معینی تبدیل به سرمایه می‌شود، اهمیتی دوچندان می‌‌یابد. سرمایه بدون کاردستمزدی هیچ است[۲۲] .پول در غایت، ، در شکل افزوده‌اش، تنها سنگ سیاه و اسرارآمیزِ حَجَرُالْاَسْوَدِ صاحب سرمایه، چون اسلاف خویش، تاجران کالا، خواهان چنگ انداختن بدان است. نه پروسه تولید و نه محصول حاصل از آن، از اهداف صاحب سرمایه نیستند. هدف نه ارزش بطور عام، بلکه مازاد ارزش، ارزش اضافی، و آنهم نه در شکل کالا، بلکه تنها در شکل تحقق یافته‌اش، یعنی شکل پولی‌اش، عامل محرکه او و نظامش می‌باشد. او مجبور است که در گردش پول ــ کالا ــ پول قرار گیرد و از قانونبندی هایش پیروی کند. اگر بنا به خواست و آرزویش بود، به فرمول خلاصه شده‌تری، همچون نیاکان رباخوارش، پول ــ پول قناعت می‌کرد. پول آغاز و پایان این گردش هفتگانه‌ی دور کعبه‌ی موعود است.

بنابراین، برای اینکه به مسببات، اهمیت، پیدایش و دگردیسی پول بیشتر پی ببریم، باید قدری به بحث گذشته، در باب ارزش، برگردیم. در بحث پیشین گفته شد، کار مفید، منشا ارزش است و ارزش، کار انجماد یافته در کالاست که توسط نیروی کار ایجاد میشود. و نیز گفته شد که ارزش مصرفی شکل کیفی کالاست و ارزش مبادله‌ای شکل کمی آن. ارزش مصرفی کت در پوشیدن و ارزش مصرفی هوا در استنشاق آن است، یعنی، اینجا از کیفیت‌های ارزش میگوییم. ولی هر ارزش مصرفی‌ای که کار مفید انسانی در آن بکار رفته و با کار مجرد انسانی ‌بارور شده باشد، بنابراین، باید بتواند با هر کار مجرد نهفته در محصول دیگری مبادله گردد و بهمین دلیل، هر ارزش مصرفی‌ای حامل ارزش مبادله‌ای با ارزش مصرفی دیگری نیز هست. پس، اولاً، در ارزش مبادله‌ای، کالای ما باید با کالای دیگری رودررو شود، یعنی کالای هم‌ارز خود را بیابد و درثانی مقدار برابری ارزش خود را با ارزش کالای هم‌ارزش را بیان کند. مثلاً، یک کت دو کیلو شکر ارزش دارد. یعنی از کمیت‌های ارزش یا مقدار ارزش رودرروییم.

در طول تاریخ مبادلات کالا، تنها یک کالا موفق می‌‌شود که خود را از کالا‌های دیگر متمایز کند، طلا. طلا، در بازار کالاها، از میان تمامی آنها بدلیل ویژگی خاص خود، خود را بعنوان هم‌ارز ارزش‌ها و ارزش عام اجتماعی تثبیت نمود و به این عنوان، طلا، مظهر پول گردید. طلا، کالایِ پولی کالاها، مورد قبول همگان درآمد. یک کت، دوکیلو شکر، و… برابر یک گرم طلا شدند. بدین ترتیب، ارزش تمامی کالاها در مقدار ارزش طلا بطور اجتماعی در هم تنیده شد و در حکم پول اجتماعی امتیازی مستقل، هم‌ارزی عام در جهان کالاها را بدست آورد. هنگامیکه تمامی ‌کالاها ارزش خود را در طلا می‌‌یابند، آنرا به پول تبدیل می‌‌کند و بنابراین، پول از این پس، با اعتبار و پشتوانه طلا، مقیاس کار نهفته در هر کالایی و شکل ارزشی کالاها ظاهر می‌‌شود.

کارکردهای پول، تاکنون توانست خود را بمثابه مقیاس ارزش، وسیله گردش، مقیاس قیمت، وسیله پرداخت، میزان سنجش ارزش، وسیله خرید، اندوخته و گنج در میان انسان‌ها و بازار کالاها خود را به نشان دهد. اما خصلت پول، در دوران‌های پیش‌سرمایه‌داری و پس از آن، یعنی در تحولات مناسبات تولیدی نیز، متحول میشود. در دوران پیش‌سرمایه‌داری که عموماً گردش کالا ــ پول ــ کالا در روابط جامعه مسلط بود، پول چون ارزش مصرفی عمل می‌کرد و به همین لحاظ، باصطلاح، خرج می‌شد و اثری از خود باقی نمی‌گذارد. دهقان مازاد گندمش را برای فروش به بازار می‌برد که پولی بدست آورده تا به واسطه این پول بدست آمده برای خرید دو کیلو شکر و یک پاکت چای آنرا خرج کند. دهقان با کار شخصی‌اش در ارزش مصرفی، مثلا گندم، را برای استفاد خود و خانواده‌اش تولید می‌کرد و مازاد آن را برای مبادله، ارزشی که کالا در درونش حمل میکرد، به بازار برای تبادل با مازاد کالاهای مصرفی دیگر، می‌برد. فروش و مبادله کالا با پول نه برای ثروتمند شدن و احتکار پول، بلکه پول اساساً جهت رفع مایحتاج و معاش خود و جنبه کاملاً ارزش مصرفی داشت نه برای فروش دوباره و تکرار بی‌نهایت چرخش مبادله‌ای کالاها. وقتی چیزی خریده شده و فروخته نمی‌شود، می‌گویند این پول خرج شده است.[۲۳] این شکل از گردش کالا ــ پول ــ کالا، شکل عمده و مسلط جوامع انسانی تا آغاز شیوه تولید سرمایه‌داری بود.

با تقسیم کار اجتماعی شکل دیگری از گردش رشد  و قوام می‌‌یابد. قشر تاجر و در جوارش رباخوار، از درون اشکال مبادلات کالاها، شکل می‌گیرند و وظیفه نقل و انتقالات کالاهایی که در نقاط دیگر وجود نداشت را بعهده گرفته و با فروش آنها به نان‌ونوایی می‌رسیدند. تاجر، گندمِ دهقان را از منطقه معتدل و مطلوب، بطور فله‌ای از او میخرید و به منطقه نامطلوب و غیرقابل دسترسی‌و محتاج بدان نقل‌ومکان می‌داد و با فروش آن با قیمتی بیشتر، به ثروت بیشتر می‌رسید. بنابراین، تاجر، برخلاف دهقان با در دست داشتن ارزشی در شکل کالایی که از فروش گندمش آغاز می‌کرد، از ۱۰۰ واحد پولش، خرید کالای گندم را آغاز و با فروش آن به ۱۱۰ واحد می‌رساند. ۱۰ واحد افزوده بر آنچه از آغاز، پولش را به خطر افکند. خریدار، پول را آزاد می‌کند فقط به این قصد زیرکانه که دوباره آنرا به چنگ آورد. بنابراین، پولش خرج نمی‌شود بلکه رشد می‌کند. وقتی چیزی را می‌خرند تا دوباره آنرا بفروشند، می‌گویند پول استفاده شده، بکار انداخته شده است.[۲۴] تاجر برخلاف دهقان، از گردش پول ــ  کالا ــ پول تبعیت میکند و رباخوار، صندوقدار پول تاجر، از رابطه خلاصه شده آن پول ــ پول. وی با جابجایی کالاها، یعنی تولید  و گردش کالاها به مال و منالی رسیده و برخلاف عرف مسلط جامعه، ثروت‌اندوزی می‌کرد. هرچند این رابطه پ ــ ک ــ پ در جوامع ماقبل سرمایه‌داری، که بر بستر ارزش‌های مصرفی بودند، بسیار محدود و در دایره قشرهای پارازیتی و مورد نفرت جامعه، دولت‌ها و نگهبانان الهی قرار میگرفتند و در بطن جوامع گوناگون وجود داشتند. آنها جوامع را چون موریانه از درون تهی می‌‌ساختند و بدون آنکه پیام آور جامعه‌ای نو باشند آنرا به تباهی می‌کشاندند.

طلا با کارکرد‌های خود در میان مبادلات دنیای کالاها به پول تبدل می‌‌گرددد. مقداری از ارزش کالا، برابر مقداری از طلا می‌شود. پول‌های کاغذی، سکه، سفته، برات و امروزه بصورت ارز دجیتالی، تجلی ‌ارزش و مقدار ارزش یا کار لخته شده در کالاها هستند. در این صورت، اگر این اجسام مادی پول را کنار بگذاریم، پول، تجلی ‌ارزش و مقدار ارزش در کالاها است که در عملکرد‌های مبادلات اجتماعی از خود نشان می‌‌دهند. اما برای اینکه پول (نه اشکال مادی آن) به سرمایه مبدل شود، می‌‌بایست در یک مناسبات تولیدی مشخص، یعنی‌ تولید سرمایه‌داری قرار گیرد تا همچنان ذات درونی ‌پول، تجلی ارزش باشد و از آن نیز فراتر رود. شرایط به وجود آمدن این مناسبات مربوط به تکامل مبادله کالایی در سده‌های سیزده تا پانزده میلادی و تکوین تجارت جهانی و بازارهای جهانی، همراه با عصر روشنگری در اروپا و بالاخص در انگلستان که رشد کاملاً کلاسیک خود را به نمایش می‌گذاشت، تحولات عظیم و زیربنایی را در جهان بدنبال آورد. سلب مالکیت استعماری از توده‌های مستعمرات، سلب مالکیت از زمینداران فئودال که توسط کلیسای کاتولیک نمایندگی می‌شد و سرانجام سلب مالکیت از خرده مالکان در شهر و روستا و خلق کارگران آزاد و بدون هرگونه مالکیت بر ابزار کار و وسائل تولیدی‌اشان، زمین، ابزار بافندگی، دوران‌ساز بودند. پروسه‌های انباشت بدوی سرمایه به پشتوانه این سه سلب مالکیت خانمانسوز که با دربدری و بی‌نوایی توده‌ها همراه بود، پایه‌های مادی نظام جدید، توسط تاجران و رباخواران تکوین یافت. پیشه‌وران سابقِ ساقط وسائل تولید که اکنون تبدیل به کارگران آزاد شده بودند، توسط صاحبان وسائل تولید به زیر یک سقف با همیاری تولید سرمایه‌دارانه کارگاهی به کار با پرداخت نقدی، یعنی پول به مزدبگیری گمارده شدند. در مناسبات کارگاهی، گردش پول ــ کالا ــ پول، خصلت پول به کمال خود رسید. پول به سرمایه مبدل شد. بواقع، آنچه که پول را به این مقام رساند خصلت این مناسبات تولیدی که جوهره آنرا نیز می‌ساخت، تولید ارزش اضافی بود. اولین تمایز بین پول بعنوان پول و پول بعنوان سرمایه، فقط در شکل گردش آنهاست.[۲۵] 

نه ثروت پادشاهان قسی‌القلب و شقاوتمند، که بطروق جنگ و غارت، بدون هیچگونه رابطه تولیدی با جامعه، زراندوزی و گنج‌افزایی می‌کردند و نه در گردش ساده تولید دهقانی، ک ــ پ ــ ک، و نه حتی در گردش پ ــ ک ــ پ تاجران و رباخواران در تولید ماقبل سرمایه‌داری که فاقد فرآیند ارزش‌افزایی و درنتیجه فاقد تولید ارزش اضافه است، پول هیچگاه بمقام سرمایه نازل نمی‌شد. آنها در نهایت ثروت‌اندوزی بیش نیستند. ثروت تاجران و همپالیگی‌هایشان تنها به یک منظر سرمایه است و آن اینکه فقط در رابطه تولیدی، از قانون گردش پ ــ ک ــ پ پیروی می‌کنند، ولی نه به عنوان یک سرمایه واقعی، بل سرمایه‌ای صوریست که یادگاری از گذشته و آینده را به یدک می‌کشند. بهمین دلیل است که بعضاً اشتباه نظری را پیش میکشد که انگار، پول بدون فرآیند تولید ارزش اضافی می‌‌تواند به سرمایه تبدیل ‌شود، در صورتیکه هرگز اینطور نیست. خرید برای فروش گران‌تر، فقط شکل خاص یک نوع سرمایه، یعنی سرمایه تجاری است. پول ، بمانند سیب پوسیده‌ای که روی درخت گندیده است، تنها در گردش تولید پ ــ ک ــ پ که با کارِ نپرداخته در شیوه تولید سرمایه‌داری قرار می‌گیرد، یعنی با ارزش اضافه عجین می‌گردد، به سرمایه واقعی تبدیل می‌شود ولاغیر. سرمایه ارزش است و سرمایه تنها در کالبد پول موفق به سرمایه شدن می‌گردد. اما باید خود را از یک اشتباه برهانیم وقتی‌می‌‌گوییم، پول تنها با ارزش اضافی تبدیل به سرمایه واقعی می‌‌شود، پس می‌‌توان نتیجه گرفت که در هیچ یک از لحظات گردش پ – ک – پ، پول سرمایه نیستند. پول ، درواقع از لحظه‌ای که وارد این گردش می‌‌شود، بلحاظ عملکردش، به مثابه سرمایه عمل می‌‌کند اما هنوز تبدیل آن کامل نشده[۲۶] و تحقق نیافته و بطور مادی موجودیش به اثبات نرسیده است. شکل پولی ‌ارزش، در هر حلقه از این گردش، پوست می‌‌اندازد و به اشکال دگرگونه ظاهر میشود .سرمایه پولی ‌به سرمایه کالایی و سرمایه کالایی به سرمایه پولی‌ تبدیل میگردند. ارزش‌های تولید شده از پروسه قبل در شکل وسائل تولید، مواد ‌اولیه، ساختمان و نیروی کار ثروت اندوخته یا گنج اندوخته نیستند. و یا مثلا، پولی ‌که در صندوق ذخیره صاحب سرمایه قرار می‌گیرد تا هر آن در هر زمانی ‌مناسب وارد تولید گردد، سرمایه است، ولی ‌سرمایه غیر فعال. چرا که این پول تنها برای تولید ضمیمه و تخصیص داده شده است، و به عنوان پشتوانه پروسه تولید عمل می‌کند که در سرما و گرما که از پی ‌بحران فرا میرسند در فراز و نشیب‌های بازار، تداوم تولید را در مقابل رقبا حفظ و مطمئن نگه دارد .وگرنه با توجه به بحران‌های زنجیره‌ای، جهان می‌‌بایستی شاهد ورشکستگی‌های تعداد بیشماری از بنگاه‌ها و شرکت‌های سرمایه‌داری در هر شش ماه، می‌‌بود.

تولید سرمایه‌داری تشکیل شده از دو فرآیند، فرآیند ارزش‌آفرینی، که نیروی کار توسط کارش، که هم‌ارز مزد کارگر است و فرآیند ارزش‌افزایی، که هم‌ارز جیب صاحب ابزار تولید یا سرمایه است؛ ارزش نپرداخته. آنچه صاحب سرمایه در نهایت بدنبالش است نه کارگر، نه نیروی کار کارگر، نه وسائل تولید، نه ایجاد پروسه تولید، نه محصول کار بلکه تنها و تنها دست‌یافتن به ارزش نپرداخته، ارزش اضافی است که از درون فرآیند ارزش‌افزایی بیرون میآید، قرار دارد. این فرآیند تنها قطب‌نمایش است. کل این پروسه نامبرده شده را می‌توان در فرمول پ ــ ک ــ پ خلاصه نمود. بخش خرید پ ــ ک و بخش فروش ک ــ پ که هر دوی این بخش‌ها، متعلق به حوزه گردش هستند. بخش نخست که از خرید آغاز می‌شود، خرید کالای نیروی کار (نه کارگر) و وسائل تولید بواسطه پول، که وظیفه انجام آن بعهده سرمایه پولی که نه لزوماً خود سرمایه‌دار یا صاحبان سرمایه بلکه می‌تواند از وظائف دولت مثلاً اداره کار، آموزش‌وپرورش نیروهای تازه ‌وارد کار و امروزه، با در اختیار قرار دادن آنها به ادارات خصوصی و انتفاعی صورت گیرند، پول، تبدیل به کالا می‌شود. بخش دوم، ک ــ پ، که از فروش آغاز می‌شود، کالای تولید شده (ارزش کار که در محصول انجماد یافته) برای تحقق به حوزه گردش باز می‌گردد تا سرانجام دایره کالا به پول تحقق یابد، بعبارت دیگر گردش پ ــ ک ــ پ کامل می‌شود. بااین‌وجود نمی‌توان گفت که، حوزه گردش، بیرون از تولید سرمایه‌داری است. درواقع، گردش متعلق به سرمایه است، چراکه فرمول پ ــ ک  ــ پ تنها در حوزه گردش، کامل کننده سیکل تولید سرمایه‌داری، متحقق می‌شود ولی از آنجائیکه تولید ارزش اضافی در پروسه تولید کالا صورت میگیرد، صاحب سرمایه حوزه گردش را به کارگزاران و ریزه‌خواران خود که سنتاً متعلق به حوزه خارج از تولید هستند، اداره کار و بیمه، مدارس و دانشگاه‌ها، بهداری، تاجران و بازرگانان، . . . با کسری از اضافه ارزش، به آنها می‌سپارد و تنها پروسه تولید را، که فرایند تولید ارزش اضافه هم هست، برای خود نگه می‌‌دارد. این ارگان‌ها که صاحبان کالاهای نیروی کار و محصول کارند می‌توانند با جابجایی کالاها ارزش‌آفرینی کنند. یعنی با کارشان ارزش ایجاد کنند که در افزایش قیمت محصول تاثیر میگذارند اما نمی‌توانند، بدون افزودن فرآیند ارزش‌افزایی، ارزش جدیدی خلق نمایند. ارزش ایجاد می‌شود، چه‌که کاری انجام می‌پذیرد اما نه در یک مناسبات تولیدی ارزش‌افزا و تولید ارزش اضافی؛ پس خود‌افزا نیستند.[۲۷] به تعریفی‌دیگر، حوزه گردش به یک معنا تنها تک فرایندی است؛ فرایندی ارزش‌آفرین.

از زمانی ‌که کالا از پروسه تولید خارج می‌‌شود، از سویی، سرمایه‌دار برای تحقق ارزش باید صبور باشد تا گردش سرمایه در بازار توسط تاجر و بازرگان کامل شود، یعنی کالا بدست مصرف کننده نهایی رسیده و متعاقب آن ارزش پولی کالا پرداخت گردد تا تحقق ارزش بوقوع بپیوندد. و از سوی دیگر، این در ذات سرمایه نیست که صبر و تحمل بخرج دهد تا سرمایه افزوده‌اش به او بازگردند. دلیل عینی و عقلایی آن اینست که در این هرج ومرج سرسام‌آور تولید، نه برمبنای نیاز بلکه سود، صاحب سرمایه نمی‌‌داند رقبایش با چه سرعتی پول را به سرمایه تحویل می‌‌کنند. صاحب سرمایه، هم در خود و هم در رقابت‌ها، گرایش به هرچه کوتاه‌تر کردن دورپیمای‌های تولید) بازتولید( و کوچک‌تر نمودن حلقه پ ــ ک ــ پ و تحقق سرمایه از پول به پول را دارد. حوزه‌های نخستین و پسین گردش شامل آنست. این حوزه بایستی کوتاه شود، هم سرعت رسیدن کالا به مصرف کننده و هم خودافزا کردن آن .برای رسیدن به چنین هدفی، سرمایه راه‌های موثر و گوناگونی را در پیش می‌گیرد. بخش نخست، تقسیم کار در حوزه‌های تولید و گردش، سرعت بخشیدن به انتقال محصولات برای مصرف یعنی تحقق آنها و سرانجام روش‌هایی ‌که پس از جنگ دوم جهانی ‌معمول شد، خودافزا نمودن بخشی یا بخش‌هایی از حوزه‌های گردش است. تقسیم کار همراه با کالیبریزه کردن دائم تولید و سرعت بخشیدن به انتقال محصولات، برطبق خصلت‌های ذاتی سرمایه در رشد بارآوری تولید، ابزار‌های آن را بدست میدهند. گسترش راه‌های هوایی، زمینی، دریایی و امروز حمل اشیا و انسانها از نقطه‌ای به نقطه دیگر زمین، با فاصله‌های دور، با استفاده از پرتاپ‌های فضایی، معضل تحقق محصول بسرعت انجام می‌گیرند. بالاخص، پس از عمومی شدن اینترنت و گسترش و نفوذ آن در تولید و رشد نانوتکنیکی اینترنت با وسائل و ابزارها مجهز به هوش مصنوعی بصورت سرسام‌آوری درحال هرچه بیشتر کوتاه‌ کردن دوره‌های تولیدی و افزایش تناوب‌های تولیدی در واحد زمان است و درنتیجه آن ما با افزایش باز هم انباشت وسیع سرمایه هستیم.

اما بخش دوم، افزودن پروسه خودافزایی که عموما کوتاه تر از تولید اولیه محصول هستند، و بیرون کشیدن ارزش اضافی از دل بخش‌هایی که سنتاً متعلق به حوزه گردش بودند که دولت سابقاً از طریق مالیات‌ها و یا سوبسیدهای دولتی بصورت غیر انتفاعی صورت می‌گرفت، است. این راه حل، عموماً پس از جنگ جهانی دوم که سبب رشد سرمایه پس از بازسازی فرسودگی‌های برادرکشی سرمایه در رقابت‌های انحصاری شد[۲۸]، سرمایه بیش از پیش هارتر و آماده برای انباشت سرمایه در حوزه‌های جدیدتری گردید. افزودن فرآیند ارزش‌افزایی به فرآیند ارزش‌آفرینی، در پروسه گردش، استفاده از روش‌های انباشت به شیوه باصطلاح معروف شده نئو‌لیبرالیستی در عصر امپریالیسم، تنها به منظور کوتاهتر کردن پروسه گردش و تصاحب ارزش اضافه و شتاب بخشیدن به فرایند انباشت سرمایه می‌‌شود. و این از آنروست که در عصر انحصارات، با تراکم و تمرکز حجم عظیم سرمایه جهانی‌، به امکان چنین عملی ‌دست می‌‌یازد و افزودن فرآیند ارزش‌افزایی به فرآیند ارزش‌آفرینی در حوزه‌های غیرتولیدی و غیر انتفاعی به یکی ‌دیگر از روش‌های نوین انباشت سرمایه مالی ‌انحصاری می‌‌گردد.

آنچه که در اینجا اتفاق می‌‌افتد، نه اینکه سرمایه‌داری اکنون موفق می‌‌شود که پروسه گردش را نیز دوفر‌آیندی کند، بلکه درواقع پروسه تولید اولیه را آماده تر شده، بر حجم مصرف کننده گانش افزوده، محصول را با فاصله‌های دورتر و پایدارتر و به این ترتیب مطمئن تر و با سرعت بیشتری تحقق مصرف بسرانجم می‌‌رسد. یکی‌ از این موارد، بنگاه‌های بسته بندی غذایی‌ا‌ند که مورد‌های غذایی را تقریبا آماده و تنها به گرم کردن آنها نیاز است.

این پدیده، نه آنکه پدیده‌ای نو بلکه تنها نشان از انکشاف روابط سرمایه‌دارانه‌ای است که خود را در سطح گسترش داده و بسادگی در تمامی‌جامعه، در کوره راه‌های روستا‌های آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین در دسترس قرار گرفت .شیوه تولید سرمایه‌داری در همه جای‌جای اطرافمان، حضور خود را دیگر پنهان نمی‌‌کند و انباشت سرمایه باز شتابی دیگر می‌‌یابد.

ارزش اضافه و سرمایه پولی

ماهیت مناسبات سرمایه‌داری، تولید ارزش اضافه، و به دنبال آن تولید سرمایه که به شکل سرمایه پولی ظاهر می‌‌شود و تنها در بازتولید است که انباشت سرمایه مادیات می‌‌یابد. پول و یا بهتر گفته باشیم نظام پولی یکی از عناصر و ارکان‌های مرکزی در شیوه تولید سرمایه‌داری است. اما پول بدون یک شرایط تاریخی ‌و بدون قرار گرفتن در یک مناسبات معین، هرگز تغییر ماهیت یعنی مبدل به سرمایه و کالایی مستقل نمی‌شود تا که از درون ارزش اضافه برخاسته باشد یعنی از درون مناسبات سرمایه‌دارنه بیرون آید. برای اینکه پول بتواند به این مقام برسد می‌بایستی از سه مرحله عبور کند یعنیC-M’ که تنها در شیوه تولید سرمایه داری معنای واقعی می‌‌یابد .این مراحل در شکل کلاسیک و سنتی‌اش[۲۹]، ۱) ابتدا، در شکل سرمایه پولی که بنوبه خود تبلوری از ارزش اضافی از دور ماقبل تولید[۳۰] است، وارد پروسه پول – کالا می‌شود و خود را به کالا تبدیل می‌کند. پول به اجزای سرمایه ثابت و متغیر تقسیم می‌گردد. ۲) بلافاصله، پس از این مرحله، پروسه تولید آغاز می‌شود که دقیقاً منبع ارزش اضافی است که در کالا جای می‌گیرد. بعبارت دیگر، ارزش اضافه در کالا تجسم می‌یابد که سرمایه نهفته شده در شکل کالایی است.۳) و پروسه گردش کالا. دارنده کالا، برای اینکه آنرا به سرمایه پولی تبدیل کند مجبور است آنرا به بازار کالا بگردش درآورد، یعنی به پروسه کالا – پول روانه شود. حال اگر تمامی شرایط بشکل طبیعی طی شوند و دارنده آن موفق شود آنرا بفروش رساند، سرمایه کالایی تبدیل به سرمایه پولی میشود. سرمایه با حفظ ارزش تغییر شکل یافته است .پولی که از درون این پروسه، از کالایی که ارزش اضافی در آن نهفته بود بیرون می‌آید و حال شکل پولی بخود می‌‌گیرد. از این پس پول شکل عام هر کالایی را دارد که همان سرمایه است. تا اینجا حجم سرمایه پولی کنونی بیش از حجم اولیه آن که در آغاز وارد تولید شده بود، می‌باشد و نماینده ارزش اضافی نیز هست، اشکال و فرایند‌های مختلفی ‌بخود می‌‌گیرد. این فرایند‌ها، ارزش اضافی را که به سرمایه اجتماعی تبدیل شده به تقسیمات گوناگون کرده و جامعه بنا به توزیع مسلط شیوه تولید، از آنها بهره‌مند میشود.

پس از طی مرحله سوم یعنی‌گردش کالایی، بخش‌هایی ‌که ارزش اضافه بدان‌ها تقسیم می‌‌شوند از قرار زیرند:

۱) بخشی کوچک و قسمی ‌از ارزش اضافه جهت مصارف تجللی و شخصی صاحب سرمایه‌ کنار گذاشته میشوند و جزو درآمد اوست.

۲) بخشی دیگر ارزش اضافی تولید کننده بصورت پرداخت استفاده از برق و تلفن، رفت و روب و دیگر بخش‌های خدماتی، بابت ساختمان تولید و باصطلاح سرمایه استوار به اجاره‌داران و درصدی از آن نیز برای پرداخت مالیات‌های دولتی[۳۱]، باید به دولت برگردد، کسر میشوند.

۳) بخشی از ارزش اضافی را تاجران و بازرگانان تصاحب می‌کنند که خود، به بخشهای کوچکتری تقسیم می‌شوند. تاجر بخشی از آنرا به خرده فروشان و صاحبان زمین انبارهای کالا و تولید، بصورت رانت یا بهره تحویل می‌‌دهد.

۴) بخشی نیز بصورت ذخیره نقدی در صندوق ذخیره تولید جهت ترمیم دوران کم رونق و بحران گذاشته میشود.

۵) بخشی از این سرمایه پولی جهت پرداخت مزدها در نظر گرفته میشوند.

۶) و سرانجام بخش نسبتاً بزرگی جهت بازگشت، در صورت امکان و کفایت حجم سود، به تولید برمی‌گردد که در غیر اینصورت این سرمایه منفعل مانده و منتظر دورپیمایی بعدی شده تا انباشت پولی به اندازه کافی گردیده که در این صورت ما با انباشت سرمایه مواجه‌ایم.

وقتی به بخش‌های بالا نگاه می‌کنیم تنها در بخش مصرف شخصی برای عیش و نوش در کشتی‌های لوکس و ماشین و غیره از مدار سرمایه بیرون میرود اما بقیه اقسام، حتی آخرین بخش، با این شرط که اگر سرمایه پولی قادر نباشد با بالا بردن بارآوری وسائل کار و امثالهم به بازتولید برگردد، که در اینصورت حتی این سهم نیز خصلت سرمایه پولی منفعل از زاویه سرمایه‌دار را در خود حفظ میکنند.

با این تفاصیل بخش‌های قابل ملاحظه‌ای در شکل سرمایه پولی در انتظار شرکت در تولید، نه چون دوران ماقبل سرمایه‌داری در بالشتک‌ها یا زیر بام، بلکه در نهادی بنام بانک که یکی از ارکان حیاتی سرمایه‌داریست که در جهت گسترش و استحکام شیوه تولید گام برمی‌دارد، نشسته‌اند. حال سوال اینست که آیا این سرمایه پولی که در بانک انباشت می‌گردند، بمثابه سرمایه‌ یا پول اندوخته قلمداد می‌‌شوند؟ پاسخ بروشنی پیداست که نقش سرمایه را دارند. چرا؟ درست است که این پول اکنون منفعل می‌باشد و هنوز وارد تولید نشده‌اند ولی اولاً این سرمایه‌های پولی انباشت شده از درون گردش مناسبات سرمایه‌داری یعنی ارزش اضافه نشئت گرفته‌اند و ثانیاً مهمتر از آن، این پول جهت تولید تخصیص داده شده است نه مصارف شخصی. مثلاً پول تخصیصی جهت مزدها نه یک اندوخته است و نه فی‌المثل صندوق ذخیره، بلکه سرمایه‌هایی هستند که برای تولید درنظر گرفته شده‌اند که در موقعیتی مناسب فعالانه در تولید سهیمند. و یا پولی که قصد بازگشت به تولید را دارد ولی بهر دلیلی ممکن که در ذات سرمایه‌داری قرار دارد، مانند بحران و یا کافی نبودن حجم آن برای افزایش ابزار تولید، درحال‌حاضر ، برای سرمایه در تولید بطور منفعل در بانک قرار دارد، هنوز خصلت سرمایه را در خود حفظ می‌کنند. و همچنین از سوی دیگر مفهوم اندوخته در دوران پیش سرمایه‌داری به دو دلیل هیچگاه به سرمایه تبدیل نمی‌شدند، یکم، هیچگاه برخاسته از مناسباتی که ارزش اضافی باشد، نبودند و دوم، پول هیچگاه قصد بازگشت به تولید را نداشت و بخش اعظم آن خصلت مصرفی داشت و فقط مازاد آن به بازتولید برمیگشت. ابتدا تنها در مناسبات سرمایه‌داریست که پول اساساً برای گسترش و تحکیم تولید سرمایه‌دارانه بکار بسته می‌شود.

در اینصورت از انجأیکه شیوه تولید سرمایه‌داری، تولید را به کامل‌ترین شکل خود اجتماعی میسازد و تمامی ‌بند بند جامعه را به هم مرتبط می‌‌سازد، سرمایه نیز خصلت اجتماعی بخود می‌گیرد و ارزش اضافی‌ای که در پروسه تولید توسط نیروی کار ایجاد میشود دیگر نمی‌‌تواند تنها در نزد صاحب وسائل تولید باقی‌بماند. ارزش اضافی بشکل سرمایه‌های مولد یا غیر مولد تقسیم می‌‌شوند. بند های ۴، ۵ و ۶ مشخصا خصلت تولیدی دارند و دیر یا زود باید به بازتولید برگردند و به همین عنوان سرمایه‌ا‌ند. اما بخش ۳ که مربوط به گردش کالاییست، مارکس پیرامون تبدیل پول به سرمایه از خصلت دوگانه پروسه این تبدیل‌ می‌گوید که باید توجه کافی کنیم. وی می‌نویسد: سرمایه نمیتواند از گردش ایجاد شود و به همین ترتیب، غیرممکن است که بیرون از گردش پدید آید. سرمایه، هم باید و هم نباید، از گردش سرچشمه بگیرد. بنابراین ما با نتیجه‌ای دوگانه روبه‌رو هستیم. [۳۲]

این دوگانگی چیست؟ ارزش اضافه در هیچ پروسه‌ای جز پروسه تولید نیست که خلق میشود و آنهم نتیجه کار که سرچشمه واقعی ارزش و ارزش اضافی است و در کالا تجسم می‌یابد. در پایان پروسه تولید، صاحب تولید، صاحب کالایی میگردد که در آن ارزش اضافی نهفته است. تا بدینجا صاحب کالا، کالا را بعلاوه کار اضافی در انبار دارد. اما این اتمام پروسه برای سرمایه‌دار نیست. سرمایه‌دار تولیدی بدنبال آنست که دقیقاً به آن ارزش نپرداخته نیروی کار که اکنون در کالا نهفته است، در شکل دقیقاً پولی آن دست یابد. وی اکنون فقط دارای سرمایه کالایست ولی هدف رسیدن به پول اضافیست. درنتیجه تنها راه دسترسی به ارزش اضافی درون کالا، آغاز سریع و کوتاه گردش کالا است. پس باید گفت نباید، زیرا که ارزش در پروسه تولید خلق می‌شود؛ باید، زیرا که ارزش تنها در گردش تحقق یا ظاهر می‌شود. هرگاه کالا مبدل به پول می‌گردد، سرمایه کالایی تبدیل به سرمایه پولی میشود. اکنون ارزش خود را در معادل پولی‌اش نمایان می‌سازد.

“در گردش پول ـ کالا ـ پول، پول شیوه‌ی وجودی عام ارزش و کالا شیوه‌ی وجودی خاص یا به تعبیری شیوه‌ی وجودی مبدل آن است. . . . اگر شکلهای پدیداری خاص ارزش خودافزا را در سیر زندگی‌اش بدقت تعیین کنیم، به توضیح زیر می‌رسیم: سرمایه پول است، سرمایه کالا است.” [۳۳]

در پایان آخرین پروسه سیکل‌های تولیدی، یعنی کالا ـ پول، صاحب تولید، صاحب سرمایه پولیست نه پول یا ثروت، چه که از درون پروسه تولید ارزش اضافه نیروی کار بیرون آمده است. “ارزش اولیه بکار انداخته شده توسط صاحب سرمایه نه تنها در گردش دست نخورده باقی می‌ماند بلکه مقدارش را افزایش می‌دهد، ارزش اضافی به خود می‌افزاید یا ارزش‌افزا می‌شود[درواقع تحقق می‌یابد]. این حرکت، آنرا به سرمایه تبدیل می‌کند” [۳۴]

با گسترش مناسبات سرمایه‌داری و رشد تجارت بازرگانی، پیچیده شدن نقش بانک ها، رشد نظام اعتباری را به ارمغان می‌‌آورد و سرمایه پولی ‌بدلیل ارزش سرمایه ایش اشکال پیچیده تری بخود می‌‌گیرند و پول خود را در کنار هر کالای دیگر جایی می‌‌دهد و خود را با آنها قیاس می‌‌کند که برای خرید پول باید پولی ‌بیشتر پرداخت. پول اول کالا و پول دوم وسیله پرداخت میشود که بیشتر از پول اول است. بهره‌ای که بانک به کالایش می‌بندد و می‌‌خواهد از قبل آن سود ببرد، باید از سرمایه اجتماعی پرداخت گردد که خود بخشی از ارزش اضافی است.

تا اینجا، پول تنها بمثابه سرمایه پولی‌ای ارائه شد که در مالکیت حقیقی سرمایه‌دار تولیدی در نزد بانک قرار گرفته شده است و بانک مالک حقوقی این سرمایه پولی می‌گردد و توسط آن سرمایه بهره‌دار، نظام اعتباری را آغاز می‌کند.

اما پول در نزد سرمایه‌دار تجاری، پول در نزد سرمایه‌ بهره‌دار که نماینده بانکهاست و در نظام اعتباری بیشترین نقش را جهت گسترش و تحکیم مناسبات سرمایه‌داری دارد و مادر سرمایه مالیست، چگونه باید تحلیل شوند و به آنها نگریست؟ بهرحال، پول تنها کالایست که بانک می‌شناسد و به این توسل در تثبیت و بازتولید مناسبات تولید سرمایه‌داری، در هر کجا، گام برمی‌دارد.

در شیوه‌های تولید پیش سرمایه‌داری، زمانیکه رباخوار، پولی به تاجر کالا بشکل وام با درصدی بهره تا موعدی مقرار، به او می‌داد، تاجر، کالاها را از بازاری ارزان، با وام گرفته شده، می‌خرید و با انتقال آن به بازار گران‌تر بفروش می‌رساند. تاجر بخشی از ماالتفاوت خرید و فروشش یعنی سودش را به رباخوار بابت بهره وام به او برمی‌گرداند. هردو اینها بخشی از ارزش‌های تولید شده توسط بردگان، دهقانان، رعایا و خلاصه خرده‌مالکان را بجیب میزنند و آنها را استثمار می‌کنند[۳۵]. ولی این انباشت پول در نزد رباخوار و تاجر هیچگاه به مقام سرمایه نمی‌رسد چرا که نه تاجر و قائذتاً نه رباخوار این پول اضافی را نه در یک شیوه سرمایه‌دارانه که منشایی جز ارزش اضافه ندارد، بلکه در جابجایی کالا و تفاوت قیمت‌ها این اضافه پول بدست آمده است و هیچگاه قصد بازتولید را در مخیله‌اش نمی‌گنجاند و در به همین دلیل هنوز به مقام سرمایه‌ نائل نمی‌گردد و در اینصورت هنوز نمی‌توان از سرمایه سخن گفت. اما در مناسبات سرمایه‌داری، حال که رباخوار تبدیل به بانکدار می‌شود و همجنان نقش پول را بر پیشانی خود حفظ کرده، پولی را به تاجر با درصدی سود، به او وام می‌دهد و به این توسط  واسط آن میگردد که تاجر نزد سرمایه صنعتی رفته و کالای تمام شده‌اش را با درصدی پایین‌تر از بازار، از او بخرد. درواقع به صنعتگر می‌گوید تو باید بخشی از ارزش اضافه‌ات را در اختیار من قرار دهی تا سود بانکدار را برگردانم و کالایت را به تحقق رسانم. مثلا ۲۰ درصد. تاجر، کالا را به خرده ‌فروشان می‌فروشد ولی اجبارا وی نیز از طرفی پایین‌تر از قیمت بازار یعنی درصدی از ارزش اضافی‌ای را که خود از صنعتگر گرفته، به خرده‌فروشان انتقال می‌دهد. و از طرفی دیگر تاجر باید بابت وامی که از بانک گرفته، توسط بخشی از ارزش اضافی که از صنعتگر دریافت کرده، با بانکدار تقسیم کند. پس در اینجا بغیر از سرمایه‌دار صنعتی که خود مستقیماً در پروسه تولید و تولد ارزش اضافی قرار داشته، تاجر و بانکدار و حتی خرده ‌فروشان نیز در آن ارزش اضافه سهم دارند. در حقیقت تمامی جامعه از کار کارگران که منشا واقعی ارزش‌ها هستند، بغیر از خودش، بهره میبرند و درصدی از آن را که بصورت سود دریافت می‌شود، سرمایه می‌نامیم. به این دلیل است، سود که سرچشمه‌ی انباشت این سرمایه‌های پولی را تشکیل می‌دهد، صرفاً کسری است از ارزش اضافی که عوامل بازتولید استخراج می‌کنند.

پول سپرد شده فرد در بانک، از هرقشر و طبقه‌ای، ثروتی اندوخته و راکدی است نه هیچ چیزی دیگر. اما بانکدار که ثروت اندوخته و سپرده‌های ملت را در جهت سرمایه‌گذاری و کسب سود در هر حوزه‌ای بکار اندازد، در مقام سرمایه ظاهر می‌شود و دلیلش را باید در اجتماعی شدن سرمایه جستجو نمود که حال فرقی نمی‌کند چه کسی این سود، که هسته اصلی‌اش از ارزش اضافی تشکیل شده، را به بانک برمی‌گرداند. دراینجا صحبت از دو چیز نیست که یکبار بصورت ثروت و بار دیگر بصورت سرمایه عمل می‌کند بلکه همان پول سپرده در بانک مثلا از جانب یک کارگر، پس‌اندازیست برای آینده،[۳۶] ولی در همان زمانیکه پول در بانک به شکل سپرده گذاشته می‌‌شود، از دید بانکدار سرمایه است، سرمایه پولی. پس یک چیز میتواند به دو مفهوم نگریسته شود. از دیدگاه سپرده گذار منفعل ولی ‌از دیدگاه وام‌ده سرمایه فعال بنظر می‌رسد

پول بشکل وام، به عنوان وسیله گردش از دستی به دست دیگر انتقال پیدا نمی‌کند. تا زمانی که پول در تصاحب وام‌ده باقی می‌ماند، وسیله گردش در دست او نیست، بلکه وجود ارزشی سرمایه‌اش است. و در این شکل است که آن را بصورت وام، کالایش را به فردی دیگری منتقل می‌کند. اگر الف به ب ، و ب به پ پول وام می‌داد، بدون اینکه هیچ خریدی در این میان دخالت داشته باشد، همان پول مظهر سه سرمایه نخواهد بود، بلکه فقط معرف یک سرمایه، یعنی فقط یک ارزش سرمایه‌ای است. [۳۷]

پروسه انباشت اولیه سرمایه، خصلت‌های همگرایی و فراگرایی آن

یکی‌از پر اهمیت ترین، حیاتی‌ترین و تعیین کننده‌ترین مباحث، در فهم و درک رشد و گسترش سرمایه داری در جوامع کلاسیک و غیر کلاسیک، موضوع انباشت اولیه سرمایه است که از تفاوت‌های شایانی برخوردار است. مقوله انباشت اولیه را با نقل قولی ‌از مارکس آغاز کنیم: “انباشت سرمایه خود مستلزم وجود اضافه ارزش است و اضافه ارزش نیز با تولید سرمایه‌داری ملازمه دارد و اما تولید سرمایه‌داری هم به نوبه خود مستلزم آن است که قبلاً مقادیر بزرگی از سرمایه و نیروی کار در دست تولید کنندگان کالا گرد آمده باشد. بدینسان مجموع این حرکت به صورت دور باطلی جلوه می کند و فقط در صورتی می توان از آن بیرون آمد که انباشتی پیش از انباشت سرمایه‌داری، یک انباشت بدوی، یک انباشت قبلی یا پیش انباشت، فرض شود یعنی انباشتی که معلول شیوه تولید سرمایه‌داری نیست بلکه حرکت آن است.”[۳۸]

موضوع انباشت اولیه سرمایه در پیدایش شیوه تولید سرمایه‌داری مسئله‌ایی کلیدی در فهم روابط سرمایه‌داری که سالیان دارازی ناآگاهانه بحث داغی در میان روشنفکران خرده‌بورژوایی و مدعیان مارکسیستی بوده است و آنها را به شقات گوناگونِ مجامع سیاسی، ناخواسته بدون پی بردن به ریشه‌های تفکیک نظراتشان، تقسیم نموده که چه بسیاری آنان را بعلت عدم درک صحیح از این مقوله را به دالانهای تنگ و باریک هدایت نموده که راهی جز اذعان خمودی و نخوت فکری نکرده و به تکرار طوطی‌وار تاریخ در اشکال مباحث آکادمیک و تعاریف قالبی جهانشمول که هیچگونه پیوندی با واقعیات و فرآیندهای اجتماعی مشخص نداشته، بسنده کنند. اهمیت این موضوع زمانی‌برجسته میگردد که تلاش در توضیح و تحلیل از شرایط خاص و درک مشخص از سرمایه‌داری مورد معین در جامعه‌ای مشخص باشیم که عموما در ارتباط با جوامع مستعمراتی مطرح میگردد. مسلما بحث در ماهیت و جوهره سرمایه‌داری در اینجا و آنجا، که بسیاری بدلیل عدم شناخت صحیح این بحث را به کجراه میکشند، نیست. موضوع در اشکال و خصوصیت‌ها و ویژگی‌های است که سرمایه‌داری در ایندو جوامع بخود میگیرند و لاجرم راه‌های عملی ‌حل معضلات و تغییر شرایط موجود تاثیر گذارند.

نقش تعیین کننده و دوگانه پروسه انباشت بدوی سرمایه که از طرفی با همگرایی ثروت که در جان گرفتن و بحرکت درآوردن سرمایه‌داری کلاسیک در اروپا همراهست و از طرف دیگر با فراگرایی ثروت در مستعمرات که منجر به بیجان نمودن و توقف رشد نطفه‌های سرمایه بومی در کشورهای پدرسالاری که سرمایه‌داری کلاسیک در آنجا پا گذاشت، شد و در نتیجه موجب اختلال و تخریب روند رشد کلاسیک مناسبات سرمایه‌داری داخلی و قرار دادن آنها در آستانه فروریزی که بعدها شاهدیم، با یک تلانگور سرمایه مالی جهانی، بورژوازی بومی و اعیاب و زوابش، خواب شکوفایی‌شان را بگور برده و چون مرتاضان هندی با حبه قندی در دهان ادامه حیات دادند و یا چون مناجیان سرمایه مالی‌ در نظم جدید فرو رفتند.

مسلما عناصر و پروسه‌های پیش‌سرمایه‌داری که اکنون به آنها پرداخته میشود و در تاریخ انباشت اولیه سرمایه که بمنزله اهرمی در خدمت شکلگیری طبقات سرمایه‌دار و کارگر عمل میکنند بسیار حیاتی و دوران سازند اما این ویژگی‌ها تنها زمانی ‌صحت مییابند که از یک طرف توده‌های عظیمی از وسائل زندگی ‌خود گسیخته و تبدیل به کارگران آزاد شده باشند و از طرف دیگر انبوهی از ثروت در دست قلیلی انباشت شده باشد لیک با وجود این نمیبایست انباشت اولیه را چون یک رویداد تاریخی که در مقطعی معین از تاریخ بسان درگرفتن جنگ واترلو در فرانسه و یا حمله اعراب به همسایگان و یا یک فرمول نیم خطی اقتصادی – اجتماعی که بتوان کم گفت و گزیده گفت، نگریست.

انباشت اولیه سرمایه پیش از هر چیز تشکیل یافته از مجموعه پروسه‌هایی وابسته، مملو از دگرگونی‌های بالنده اجتماعی که داعماً در طول تاریخ در حرکت بودند و زنجیروار در پی یکدیگر شرایط پیدایش و بسرانجام رساندن مناسبات سرمایه‌داری را فراهم آورده‌اند. پروسه انباشت اولیه، در پی تکوین پول و پروسه تکامل آن در اشکال مختلف جنسی تا پول مجازی (دیجیتالی) امروزی و در امتداد آن پروسه ایجاد و رشد نظام پولی و مزدوری، اعتبار بانکی و سهامی و بنا شدن سازمانهای متناسب با آن، ازجمله صرافان و تشکیل بانکهای دولتی و خصوصی رباخواران و تنها مظهر ارزشها در مبادلات و پروسه چپاول و تاراج جهانیان و قتل و غارت سرزمینهای دور و سلب مالکیت از آنها توسط تاجران، بازرگانان و رباخواران و در انتها در آخرین پرده در زادگاه خویش، پروسه تجزیه طبقاتی که با سلب مالکیت ارضی فئودالیستی و سلب مالکیت از خرده‌مالکان روستایی و شهری، باتمام میرسد. اینست مجموعه مسلسل‌وار پروسه‌های انباشت اولیه سرمایه که در اختتامش با آغاز پروسه واقعی شیوه تولید سرمایه‌داری که یک روی سکه‌اش با تصویر سرمایه با نظام مزدوری که با تصاحب تولید ارزش اضافه کار عجین است و با تاریخچه‌ای خونین با مُهر خشونت بر پیشانی‌اش متولد گردیده و روی دیگر سکه‌اش با نمای تمام رُخ کارگر آزاد که اکنون در مقام بنده سرمایه و با مُهر پرولتاریا بر پیشانی که مالک هیچ چیز جز نیروی کارش نبوده و اجباراً آزدانه ورودش را به کوچه‌های بن بست که راهی جز  این انتخاب نمیبیند، و طبق قانون نظام مزدوری بیش از نیمی از ارزش کارش را بدون پرداخت مزد در اختیار مالکان وسائل تولید میگذارد، به تاریخ بشریت اهدا میشود.

مارکس برای برون رفت از دور باطلِ اول مرغ بود یا تخم مرغ، اول سرمایه بود یا تولید سرمایه‌داری اینگونه شرح میدهد “برای اینکه  تولید سرمایه‌داری صورت پذیرد “قبلاً مقادیر بزرگی از سرمایه … در دست تولید کنندگان کالا گرد آمده باشد“. در اینجا برای برجسته نمودن موضوع بحثمان عامل نیروی کار را که عامل تعیین کننده در بسرانجام رسیدن تکوین شیوه تولید سرمایه‌داری نیز است عجالتا” در این معادله کنار می‌گذاریم و بدنبال پاسخ این پرسش که مقادیر بزرگی از سرمایه از کجا و در چه فرایندهایی انباشت می‌گردد؟ هرچند، پاسخ آنرا در همین جمله مارکس میتوان براحتی یافت، ” انباشتی پیش از انباشت سرمایه‌داری، یک انباشت بدوی، یک انباشت قبلی یا پیش انباشت، فرض شود یعنی انباشتی که معلول شیوه تولید سرمایه‌داری نیست[۳۹]. بعبارت دیگر، انباشتی غیر سرمایه‌دارانه که حال جز ثروت و نه سرمایه، نمیتوان آنرا نامید. اما این ثروت چگونه و در چه پروسه‌ی پیش‌سرمایه‌داری اندوخته شد که ما آنرا پروسه انباشت اولیه سرمایه ملقب میکنیم؟ همانطور ذکر شد، در این متن، تلاش در این است که پاسخ آنرا چه مشخص در شکل کلاسیکش و چه بطور کلی یعنی تاثیرات و نیروی جاذبه‌اش در پیرامون خود، حال آنکه بسان یک پدیده‌ای ویژه در یک شکل جهانی عمل میکند و در سطحی وسیعتر موجودیت مییابد، را دریابیم. 

مسلما بودند پیشه‌ورانی که در شرایطی مستثنا قادر گردیده مال و منالی اندوخته و مقادیر بزرگی ثروت انباشت سازند و توسط آن وارد گردش تولید سرمایه‌داری شوند و پس از آن این شیوه تولیدی خود را بازتولید کنند ولی این امر، امری تاریخی جلوه نمیکند بلکه بعکس شیوه تولید سرمایه‌داری بر ویرانهای همین خرده‌مالکان صاحب ابزار تولید در شهر و روستا بنا میشود و با ورشکستگی و داغان شدن این شکل ساده تولید است که تولید گسترده و مرکب بوجود میآید. درنتیجه، باید پذیرفت که این “مقادیر بزرگی از سرمایه” در دست اقشار تجسم یافته آن یعنی تاجران برده، بازرگانان کالا و رباخواران پول، بپشتوانه دولت‌های وقت تاریخاً صورت گرفته است و لاجرم باید در تاریخ، سیر رشد شکل‌گیری این اقشار پیش از عصر سرمایه‌داری رجوع نمود و راههای انباشت ثروت اولیه آنها را آشکار سازیم. تبعاً در اینجا مقوله انباشت اولیه بخودی خود و اکتفا کردن به تعاریف کلاسیک آن مطرح نیست بلکه اساسا سعی شده است سنگینی ‌وزن این پروسه، از دید جوامع‌ای که بعدها بسمت مستعمرات گراییده‌ا‌ند، برجسته گردد. سیر رشد سرمایه در کلیت آن یعنی ‌هم در اروپا، مهد شیوه تولید سرمایه‌داری، و هم در کشور‌هایی ‌که با شیوه تولید دهقانی، ‌که بدلایل متنوع، سخت در آنها ریشه دوانده بود و تاثیرات تعیین کننده‌ای بر یکدیگر داشته‌ا‌ند، آشکار شود.

اساسا پروسه‌های که انباشت اولیه سرمایه ‌که در اروپا بر بستر آنها جریان داشته است در سه شکل تاریخی ‌صورت پذیرفت:

۱) پروسه بطئی ورشکستگی و نابودی خرده مالکی در شهر و روستا که مسبب تولد طبقه کارگران آزاد بود. ورشکستگی و داغان نمودن خرده‌مالکان روستایی و ربودن زمین از دهقانان و پیشه‌وران شهری که با بچنگ آوردن کارگاه‌های ساده تولیدی آنان که آنچنان در زیر بار سنگین بهره‌های وام بانکی کمر خم نمودند که دیگر قادر به ادامه بهره‌وری از منابع درآمد و رفع مایحتاج زندگی خود را نداشتند. این یک شکل سلب مالکیت شخصی بود.

۲) غصب و غارت اموال کلیسائی، نماینده سیاسی و روبنای دینی مناسبات زمینداری در اروپا که طی قرنها انباشت گردیده بود. بعبارت دیگر، سلب مالکیت از فئودالیسم بود.

۳) و سرانجام، سلب مالکیت از مللی عقب مانده که همچنان در تحجر نظام‌های پیش سرمایه‌داری، بالاخص زمینداری غوطه رفته بودند که همراه با روش‌های متمدنانه و وحشئانه بورژوایی یعنی‌قتل، ویرانی و غارت فلزات گرانقیمت طلا و نقره بمثابه پشتوانه پول ‌از درون جوامع بین المللی، تجارت و تولد استعمار جهانیست که در ضمن این پروسه از گردهمایی انباشت مورد توجه برجسته این متن نیز است. تاریخ پروسه استعمار، غارت و چپاول جهانیان در آمریکا، آسیا، آفریقا و اقیانوسیه بنوبه خود به دو دوره تاریخی تقسیم میشود. دوره نخستین، پیش سرمایه‌داریست که به شیوه‌های جنگ، آدم‌دزدی، غارت طلا و نقره و سپس دوره آغازین و طفولیت شیوه تولید سرمایه‌داری کارگاهی تا دوران تسلط کامل آن بر تولید زمینداری که توسط تاجران کالا و معاملات سوداگرانه که ثروت جوامع کاملاً و عمیقاً دهقانی را از درون خالی میکرد و خود را بمنزلت عصر تولید سرمایه‌دارانه میرسانید و بسرعت بر حجم انباشت سرمایه در جوامع اروپای کلاسیک را می‌افزود. قاعدتاً بدون این عرصه تجارت جهانی سرمایه‌داری کارگاهی و مانوفاکتوری حداقل هیچگاه طی یکی دو قرن قادر به پا گذاشتن در راه سرمایه‌داری نمی‌بود و شاید سرنوشتی همچون دوران صفویان در ایرانِ قرن شانزدهم را بدنبال میداشت. نمونه این فرایند،  تاریخِ سوداگران پرتغالیست که به یمن دریانوردان ماهر خود، پس از کشف دماغه نیک در سال ۱۴۸۸ میلادی، نخستین بار توانستند به تدریج به آبهای اقیانوس هند و به آسیا راه یابند. دوره سوداگری، زمینه‌های ضروری و در عین حال دست بالای اروپائیان، خصوصا انگلستان در مقابل جوامع غیر اروپایی و رشد سرمایه‌داری و پشتوانه اولیه در پروسه انباشت بدوی سرمایه در اروپا بود. طلا و نقره که در این وقت پر ارزشترین کالا به شمار میرفت در خزانه‌های دولتی و شخصی تجار و ثروتمندان قرون وسطی انباشت شد. آنچه که درباره اهمیت و اشکال معنوی طلا باید گفت ”عبارت است از سمبل مادی ثروت فیزیکی، عصاره همه چیز و چکیده ثروت اجتماعی، عبارت است از جنبه مادی ثروت انتزاعی در مقابل کالاهائی که فقط معرف شکل مستقلی از ارزش مبادله‌ای کار عام اجتماعی و ثروت انتزاعی میباشند. طلا بعدها وقتی بعنوان پول بکار گرفته میشود و شکوه طلائیش را باز میابد و تجسم مناسب آن میگردد، خادم مبدل به مخدوم، علیل را توانا، بنده زیر دست را مبدل به خدای کالاها میرساند[۴۰]”. هجوم، چپاول و غارت سوداگران تجار و به عبارتی دزدان دریایی به آمریکا، آفریقا، ایران و هندوستان و تخریب معابد و آثار قدیمی که از طلا پوشیده بودند را به خاطر این فلزات گرانقدر به تخریب کشیده و آن را در طی چند سال، هزاران هزار توسط کشتیهای تجاری و جنگی به خزانه اروپایی سرازیر می شدند. ثروت عظیم طلا و نقره توسط دریانوردان زبردست پرتغالی، اسپانیایی، فرانسوی و بعدها نیز دزدان دریایی زیرک و ماهر انگلیس که حتی به غارت دزدان دریایی اسپانیایی در کنار بنادر خودشان که از چپاول آمریکا به دست می آوردند کفایت نمیکردند، خود بستری برای پرورش ایده‌های ماکیاولیستی و مرکانتالیستی در قرون وسطی بود. این که برای رسیدن به هدف میتوان به هر وسیله ای دست یازید و یا سوداگرایی مرکانتالیستی دولتهای کشورهای اروپایی را در حمایت و رشد هر چه بیشتر سرمایه‌داری ملی اروپایی، تقویت می گردد.

ملکه الیزابت(۱۵۸۰ –  ۱۶۰۳)، تاج سلطنتی خود را با زرهای دزدان دریایی تاجر خود، زینت میداد و در خفا از ترس رقبای اسپانیایی و پرتغالی از این تجار حمایت می کرد. پرتغالیها در سال ۱۵۰۷ که هنوز دولت صفویه به طور کامل بر ایران  مسلط نبود، بنادر عمان و خلیج فارس را تا به مدت ۱۵۰ سال بعد به تصرف خود در آوردند.

امروز بر هیچکس پوشیده نیست که اروپا با این ثروت غنی که با خون جهانیان انباشته شده است، پشتوانه‌ای قویی جهت تولیدات اولیه صنعتی پیشه‌وری و تکوین سرمایه صنعتی مهیا نمود. با حمایت سیاست اقتصادی، ممنوعیت ورود کالاهای آماده، ممنوعیت صدور مواد خام و ممنوعیت مهاجرت نیروی کاردان از کشور، صدور کالاهای آماده، واردات مواد خام و جذب متخصصین صنعتی خارجی به کشور ناشی از ایده‌های مرکانتالیستی در انگلستان، صنعت رونق گرفت و طبقه‌ای با ثروت کلان و نقدینگی وسیع که حاصل از سوداگری بود، رفته رفته میرفت در جامعه اروپا جاپا وا کند. رشد صنعت دستی و در قبال آن افزایش تولید با دوران سوداگری بیشتر و بیشتر آشکار مینمود که در امتداد آن کمپانی‌های هند شرقی انگلیسی که در ابتدا متشکل از چندین کمپانی انفرادی کوچکتر دیگر که سابقاً به فعالیت‌های تجاری در دنیا مشغول بودند توسط دولت انگلیس و با حمایت ناوگان‌های جنگی دولتی در ۱۶۰۰ م. در مدرس هندوستان و کلکته افتتاح شد. این کمپانی با داشتن  سرمایه بسیار قوی بعدها با حمایت دولتی و نظامی انگلیس توانست طی مدت کوتاهی که تجارت(غارت) هندوستان را به انحصار خود در آورد. و پس از چند سالی حتی کمپانی های هند شرقی هلندی و فرانسوی نیز پایه گذاری و در تجارتها وارد شدند. این کمپانی‌های سوداگر با به انحصار درآوردن تجارت در هندوستان و ایران، تجار محلی را هم در رقابت و هم توسل به جنگ، توسط نیروهای دریایی قوی با توپهای جنگی که این کشورها ساقط آن بودند، امتیاز بازارها را به دست گرفته و دست به استخراج معادن طلا و نقره آنان میشدند.

ازدیاد و انباشت ثروت در اروپا به یمن تاراج ذخائر طلا و نقره و اختلال در روند انباشت ثروت و سرمایه صوری در جوامع زمینداری ماورائ دور، توسط تاجران اروپایی، گلستان صنعت پیشه‌وری را در اروپا و انگلستان به ارمغان آورد. پیشه‌وران بیشتر مشغول به تولید ابزار تولید دهقانی و کشاورزی، نخ ریسی و یا پارچه بافی بودند. با ازدیاد جمعیت و نیز روش های جدید ابزار تولید بر ازدیاد تولید روز به روز بیشتر میافزود. در نتیجه احتیاج به کارگاههای بزرگتر و نیروی کار بیشتر امری غیر قابل اجتناب بود. کالاهای صنعتی دستی، ملبس به زرینی میشد که توجه نقدینه‌داران را به خود جلب کند. لاکن تاجر ثروتمند تن‌پرور و یا رباخوار زالو صفت، خود قصد تولید کالاهای صنعتی را نداشت و تنها با ثروت اندوخته قادر شد بازوان کارگران آزاد را به اجاره خود درآورد که اینبار خودخواسته در محیطی آزاد از بردگی سنتی و وابستگی به ارباب زمیندار بزرگ، در اختیار آنان گذارند. این نیروی کار از کجا فراهم شد؟ نه میشد آن را زایید و نه میتوان به درگاه الهی برای ریزش آنها از آسمان جادو و جمبل نمود. طبیعتاً میبایستی از بطن همین روابط موجود میرویید. لاجرم ضعیفترین حلقه‌های جامعه، کارگران کارگاهها و دهقانان خرده‌کار میبایست توسط تجار و رباخواران مالی بانکی با وام با بهره سنگین از جایشان کنده میشدند و راهی شهرها کوچ میکردند. اینجاست که پیشتر به اهمیت حیاتی این دوره، پیش از این اشاره شده بود. تجزیه طبقاتی که در درون خرده ‌مالکان توسط رباخواران بانکی صورت پذیرفت و آنها را به کارگران باصطلاح آزاد بدل نمود اکنون شکار ثروتمندان تاجر و بازرگان و رباخوار در زیر یک سقف مانوفاکتوری جمعآوری شده و همگی همآهنگ با تقسیم کار نوین در طبل تولید جمعی کوبیدند و ثروت به مقام سرمایه متکامل گردید و ناقوس نظم نوین سرمایه‌داری از بطن جامعه کهن بصدا درآمد. سرمایه تجاری همراه با سرمایه ربایی چون عوامل درونی، ‌بستر سخت مناسبات کهن را از درون منهدم کردند. ابتدا بر مازاد تولید چنگ میاندازند، ولی رفته رفته خود تولید را هم قبضه میکنند. نتیجه این فرآیند‌های تاریخِ پروسه انباشت اولیه سرمایه در جوامع کلاسیک تا پایان اولین دوره شیوه تولید سرمایه‌داری که از قرن شانزدهم آغاز میشد.

خرده مالکی[۴۱]، مرحله گذار به سرمایه‌داری

از آغاز نزول فئودالیسم تا اوج و برتریت )و اکنون بربریت( سرمایه‌داری بمثابه یک نظام مسلط، شکافی عمیقی است که سرمایه‌داری آنرا با توسل به اجساد خرده مالکان شهر و روستا، بمعنای دقیق کلمه، پر کرده و پلی را که از آنها ساخته بود به بهشت برین سرمایه دست یافت. بدون این مرحله گذار، شیوه تولید سرمایه‌داری هرگز، بدون دخالت قدرتی دیگر، ممکن نمی‌شد. هرچند این تنها راه بوجود آمدن مناسبات تولیدی سرمایه‌داری در تاریخ اجتماعی نبوده و در اشکال گوناگونی بروز داشته است.

خرده مالکی را باید، درحقیقت، در دو دوره نگریست. دوره پیشاسرمایه‌داری و پساسرمایه‌داری، که دوره اخیر خود به دو عصر،  عصر رقابت آزاد و عصر انحصارت تقسیم می‌‌شوند که در هر دوره‌ای ویژگی‌هایی ‌با خود بهمراه دارند. در این متن کوشش می‌‌شود که به مسئله خرده مالکی در هر یک از این ادوار و اعصار اشاراتی بشود.

سرمایه، ثروت اجتماعی است که از یک مناسبات تولید اجتماعی ویژه، یعنی ‌با انضمام قرار دادن ارزش‌های آفریده شده از درون فرایند کار مازاد و نپرداخته نیروی کار زنده برمی‌خیزد که بیان تجلی فعالیت‌های سودمند اجتمای، یعنی کار شیئیت یافته در اشکال ارزش‌های کالایی و پولی ظاهر می‌‌شوند و بدون کار مازاد، امکان ادامه حیات ندارد. سرمایه نه جسمی عینی‌ای است که مستقلاً اظهار وجود کند و نه قائم به الذات وجود دارد. کار، در تمامی طول عمر انسان، حتی کار اضافی، چون سایه‌ی او بهمراهش بوده است، ولی هیچگاه به سرمایه تبدیل نمی‌شود. زمانی ارزش‌های تولید شده توسط انسان‌ها تبدیل به سرمایه می‌شوند که در یک مناسبات ویژه قرار ‌گیرند. تولید محصول، نه در جامعه کمونی، نه در برده‌داری و نه در زمینداری از قالب ثروت‌اندوزی‌اش خارج نشده بود ولی همانکه، کار پیشین کارگر پیشاسرمایه‌داری وارد مناسبات دیگری، سرمایه‌داری شد، یعنی کارگر تبدیل به کارگر آزاد و نیروی کارش را به ازای فعالیت اجتماعی با مزدی معین دریافت می‌‌کند، سرمایه نیز خلق می‌‌شود. محصول کار برده، پیشه‌ور، دهقان آزاد، معلم و بهیار که همگی‌ ارزش‌زایند، هرگز در مناسبات ماقبل سرمایه‌داری ارزش‌افزا نبودند، و در مقام سرمایه تجلی نمی‌‌یافتند، زیرا کار نه بمثابه فعالیتی ارزش افزا بلکه ارزش آفرین بود و به این جهت تنها ارزش مصرفی داشت. ولی بمحض تغییر شیوه تولید کهن و ورود به شیوه تولید سرمایه‌دارانه، یعنی‌ آغشته شدن به لخته‌ای از کار اضافی و بیمزد انسانی‌، محصول کار، در شکل سرمایه ظاهر می‌شود. در این مناسبات، کار مجرد و مقدار کار معین در محصول اندازه گیری می‌‌شوند و با مقدار برابر ارزش کار صرف شده در محصولی دیگر، برای مبادله، روبروی هم قرار می‌‌گیرند. به همین جهت، تولید، نه برای نیاز به ارزش‌های مصرفی محصول، که اینرا هم همچنان دربر دارد، بلکه تصاحب مقدار ارزش‌ها، برابر با ارزش‌های مبادله‌ای مجرد، که تنها در مناسباتی ویژه بدست می‌آید، سرچشمه خلق سرمایه و توانایی انباشت سرمایه را بوجود می‌‌آورد. نیاز برای مبادله ارزش‌های مصرفی خاص، در روابط ماقبل سرمایه‌داری تبدیل به نیاز به مبادله ارزش‌های مجرد در روابط تولیدی سرمایه‌داری می‌‌شود.

اما پیش ازاین، آنچه که شیوه تولید سرمایه‌داری را بنیادا میسر و ممکن ساخت، مجموعه پروسه‌های انباشت اولیه ثروت هستند که در آخرین پرده نمایش آن، با سلب مالکیت از خرده مالکان شهری و صنایع دستی ‌خانگی روستایی خاتمه یافت. اولین پروسه انباشت بدوی که از سده‌ها پیش آغاز شده بود، همراه با رشد بورژوازی در شهرها، رویت یافت. تولید کالا، گردش کالا، مبادله کالایی، پول، فروپاشیدگی نظام زمینداری سرفداری و سرانجام بوجود آمدن خرده مالکی تماماً بشارت طلوع صبح سرمایه‌داری بودند. وقتی ‌نظام زمینداری به سراشیبی خود ‌رسید، جدایی سرف از بزرگ مالکان امری عینی ‌‌گشت و نظام خرده مالکی رواج یافت و جوامع را به سمتی‌ سوق داد که آبستن مناسباتی نو شد. بورژوازی جوان که در شهرها بدلیل حفظ و حراست از مالکیت خصوصی، جان سالم بدر برده بود، بهمراهی بازرگانان، تاجران و رباخواران، دست به خانه تکانی زده و نخست با سلب مالکیت از دارندگان صنایع خرد خانگی در روستا و پیشه وران در شهر، همراه با واگذار نمودن کار مولد خویش به سرمایه‌دار، نظام کارگاهی و سپس قشر وسیع نیروی کار آزاد برای نظام کارخانه‌ای را آفریدند” . در تاریخ انباشت بدوی، تمامی دگرگونی‌هایی دورانساز هستند که چون اهرم‌هایی برای طبقه سرمایه‌دار در جریان تکوین آن عمل می‌کنند؛ اما این امر به ویژه برای آن لحظاتی صادق است که توده‌های عظیم مردم ناگهان و به اجبار از وسایل معاش خود جدا و چون کارگران آزاد و بی‌حقوق، به بازار کار پرتاب می‌شوند. سلب مالکیت زمین از تولید کننده کشاورزی، یعنی دهقانان، پایه کل این فرآیند است”.[۴۲]

همانطور که پیش از این اشاره شد، پروسه رشد سرمایه‌داری در اروپا توسط دو عامل درونی، ” الغای نهاد خدمتکاران درباری، مصادره املاک کلیسا، الغای صنوف و مصادره اموالشان، خلع ‌ید اجباری زمین‌ها از مردم… پدید آورده بود. [۴۳]“‌سلب مالکیت از فئودالیسم که با سلطه کلیساها همراه بود و سلب مالکیت از خرده مالکان شهر و روستا که با پیشه‌وران و دهقانان نمایندگی می‌شدند و نیز یک عامل بیرونی‌ای که برخاسته از بی‌وطنی سرمایه نشئت می‌گرفت، توسط تاجران سوداگر در قالب و قواره استعمار کهن که در جوامع عقب مانده سیطره یافته بودند، صورت پذیرفت. این سه عامل تاریخی عوامل اساسی و کلیدی در شکلگیری انباشت اولیه سرمایه و لاجرم نزج و قوام سرمایه‌داری مانوفاکتوری و صنعتی در باختر و ایجاد ناهنجاریها و تزلزلات همه‌جانبه در خاور را بدنبال داشت. طبعا، بدون پروسه سلب مالکیت از خرده مالکان، شهر و روستا، و تجزیه و تحویل این قشر به کارگران آزاد، شیوه نوین تولید سرمایه‌داری غیرممکن بود. با متلاشی شدن این قشر وسیع اجتماعی، کارگران آزاد خلق و آماده به کار ‌‌شدند. به این ترتیب، از طرفی ‌ثروت عظیمی در مناسبات پیشاسرمایه‌داری انباشت می‌‌گردد و از طرف دیگر انبوه وسیع نیروی کار آزاد با دریافت مزد، آماده برای خدمت می‌‌شوند. تاجران ثروتمند ابتدا با الحاق ابزار تولید صنایع خرد، از آنها سلب مالکیت میکنند و سپس آنها را در زیر یک سقف همزمان برای تولید کالایی واحد، به ازای دستمزدی واحد، پول، بکار می‌‌گمارند. مجموعه‌ای از وسائل تولید در دست یک سرمایه‌دار تمرکز می‌‌یابد و با مدیریت او، تولید در مناسباتی نوین به پیش می‌‌رود. بعبارت دیگر، وسائل تولید صنایع دستی‌، که زمانی ‌مستقلا در دست پیشه‌واران بحرکت در می‌‌آمدند، اکنون در تملک سرمایه‌دار قرار می‌‌گیرد و جمعی ‌از پیشه‌واران ماهر، ولی بمثابه نیروی کار با دریافت مزد، در یک جا گرد آمده و با همیاری و همکاری یکدیگر، با فرمان سرمایه‌دار، تقسیم کار را وارد تولید کارگاهی کرده و رشد آنرا، شتابان گسترش می‌‌دهد.

در روابط‌های تولید کهن، کارگر در برده ‌داری به مالکی منفرد تعلق داشت. او ابزار کار و  برده‌ی ماشین کار صاحبش، برده‌دار، است. در زمینداری، کارگر سرف، برده‌ی برده‌دار نیست، اما بمانند ابزار کار، متعلق به زمین می‌‌شود نه صاحبش و با زمین نیز دست‌به‌دست می‌گردد. کارگر در این دو نظام، بی‌واسطه و دربست، تحت انقیاد و مالکیت دیگری، برده ‌دار یا زمین، قرار دارد. اما در نظام سرمایه‌داری، کارگر در مقابل سرمایه‌دار، آزاد روبرو می‌شود و آزادانه نیروی کارش، تنها کالایی که او مالک آنست را به عرضه خریدار می‌گذارد. او آزادانه، خواست می‌فروشد، خواست نمی‌فروشد. کالایش را، به هر خریدارِ محتاج به کالایش، در قبال هم‌ارز آن، یعنی ‌پول، مبادله می‌کند. پول بین ایندو، بعنوان واسطه کارگر و سرمایه‌دار قرار می‌‌گیرد. حلقه‌ای که در نظام‌های پیشین مفقود بود. درحقیقت، کارگر آزاد، با مزدی که از سرمایه‌دار دریافت می‌کند، تمامی‌ وجودش را در اختیارش گذاشته و آزادیش را به این طریق مدفون و برده سرمایه می‌شود. آنچه که چنین شرایط طلایی و تاریخی‌را برای سرمایه فراهم می‌کند، خودِ نظام بی‌ثبات و میرنده خرده ‌مالکی و خود خرده مالک است. این زمینه‌ای تاریخی و نهایی‌ برای پدید آمدن مناسبات سرمایه‌داری بطور عینی را فراهم می‌کند. دوران گذار خرده مالکی، طبیعی‌ترین امکانِ تبدیلِ دوران تولید خرد و منفرد به تولید بزرگ و اجتماعی سرمایه‌داری است و در شرایط طبیعی، تولید خرد، شرط ضروری تولید اجتماعی است. با مرگ نظام خرده مالکی، نظام سرمایه‌داری ” بر ویرانه‌های آن می‌‌روید“.[۴۴] اما بخاطر داشته باشیم که این قشر هیچگاه محو و نابود نمی‌‌شود، بلکه کمابیش خود را در شرایط مناسب و مقتضی، حتی در موقعیت مسلط سرمایه‌داری، شرایطی را برای بازتولید، انقباض و انبساط خرده بورژوازی را فراهم میاورد.

همانطور که نظام زمینداری در یک پروسه‌ تاریخی، توسط سیستم خرده مالکی چون خوره بجانش افتاده و آهسته آهسته آنرا تضعیف می‌‌کرد و جایش را بیش از پیش به خرده مالکان مستقل می‌‌داد، خرده مالکی نیز در فردای دیگری، باید پناه‌گاهش، یعنی زمین را ترک می‌گفت و راهی ‌شهرها، که اگر بخت بر او یاری می‌‌کرد، نه همچون زاغه نشینان بفراموشی رفته حاشیه شهری، بلکه بهتر آنکه برده سرمایه می‌‌گشت، می‌‌شد .خرده بورژوازی، از اقشار اجتماعی که مالک شخصی اندک ‌وسائل تولید، پایه‌های صنعت خرد هستند که با کار شخصی ‌خود تلفیق می‌‌کنند. دهقانان در روستا، پیشه واران صنایع دستی ‌و اصناف در شهر‌ها این گروه‌های اجتماعی را تشکیل می‌‌دهند .خرده مالک شهری، پیشه وران و اصناف، قرن‌ها پیش از سرمایه‌داری، بالاخص در دوران بوجود آمدن طبقات، در شهر‌ها جای گرفته بودند. تاریخ پروسه دوران خرده مالکی پیشاسرمایه‌داری به سرمایه‌داری، خالی ‌از حوادث نبودند. هم او، به لحاظ دارائئ ابزار تولید کوچک، ناقص‌الخلقه درآمد و از آن رنج می‌‌برد و هم از دشمنان طبیعی خود، فئودالیسم، که از دل آن، بمثابه دهقان آزاد بیرون جهید و هم از هیولای تولید اجتماعی بورژوازی در آسایش نبود. تولید کوچک و بی‌مقدار، مالیات‌های سرانه و کمر شکن، فشار خراج‌های متنوع دولتی، بهره مالکانه اجباری، وام‌های سنگین با بهره‌ای اعجازنگیز رباخواران از آن قبیل زخم‌هایی ‌بودند که هر دم بر او وارد می‌‌شدند و هر بار او را از تحصیل معاش مایوس می‌‌داشتند. اگر هم این زخم‌های وارده، آنها را از پای نمی‌‌انداخت تا از ابزار تولیدشان وداع گویند و به تولید منفرد و خودکفا پایان دهند، قوه قهریه تیری در پس گردنشان روانه می‌‌کرد و آنها را به آوارگی و بیخانه‌مانی وادار می‌‌نمود. نظام خرده مالکی، نظامی با ستون‌های قطور و سترون که جامعه قادر باشد بر آن تکیه زند، نبود. کثرت دشمنان گذشته و آینده، تولید بسته و انفرادی، قرار داشتن دائمی بر لبه تیز ورشکستگی و فراز و نشیب‌های اقتصادی حلزونی مجال باقی‌ ماندن و بالندگی تاریخ شیوه‌های تولیدی را به آنان نمی‌‌داد. بهمین جهت دوران خرده مالکی هرگز نتوانست خود را چون یک فرماسیون اجتماعی -اقتصادی مبنی بر مالکیت خرد را در تاریخ تثبیت کند. هرچند فئودالیسم از او دل خوشی ‌نداشت ولی ‌بهرحال با بهره مالکانه و خراج دولتی میتوانست با او مدارا کند، لاکن بورژوازی جوان که تولید بزرگ و اجتماعی را همواره پیشفرض مسلم خود قرار می‌‌داد، همواره در تضاد مستقیم با تولید خرد و فردی وی بود، رویاهای شهوانی‌تری را برایش در سر می‌‌پروراند. قدر مسلم آنکه، جمعیت نیروی کار مولد از آسمان نمی‌بارد، که برعکس از روی همین زمین خاکی می‌روید. پس خرده مالک ماهر و استادکار شهر و روستا، از وسائل کارش، زمین و خاکش کنده می‌شود و زیر یک سقف با همیاری یکدیگر، در ازای مزدی روزانه یا هفته، مبدل به نیروی ارزش‌زای سرمایه می‌گردد؛ همانی که بورژوازی جوان در جستجویش بود. برای خلق ارزش اضافه، این نیروی معجزه گر کار، میبایستی از درون جامعه‌ای بیرون می‌‌آمد که اکثر اوقاتش را با زمین و وسائل تولید متنوع بسر می‌‌برد. جمعیتی قانع به آنچه که طبیعت به او عرضه می‌کرد و بر بستر تولیدی بسنده و ساده کالایی بنا شده بود، بایستی دگرگون می‌‌شد. می‌بایست منفردانِ بین دو نشیمنگاه درمی‌یافتند که نمی‌توان آنچه که در تصاحبشان است، متعلق به آنها نیست، چراکه ” سرمایه می خواهد نخست هر وجهی از خود تولید را فرودست مبادله کند و تولید کردن ارزش‌های مصرفی بی‌واسطه را که وارد مبادله نمی‌شوند پشت‌سر بگذارد”[۴۵]. خرده مالک آنچه از تولیدش می‌خواهد همانا ارزش مصرفی‌اش، برای معاشش است که در پیشگاه سرمایه جزو گناهان کبیره بشمار می‌رود و به همین خاطر سرمایه او را در زیر بار انبوه کالاها و به زور قهر تاریخ، بیچارگی و دربدری را نصیبش می‌‌کند.

اولین شکل تولید سرمایه‌دارانه، تولید کارگاهیست که سلب مالکیت از خرده مالکان منفرد از وسائل تولیدشان را که پیش زمینه تاریخی آنست، که سرمایه‌دار با جمع‌آوری آنها در زیر یک سقف و بر مبنای تقسیم کاری منظم و معین و هماهنگ، استادکاران را در پروسه تولید شرکت می‌دهد. دراینصورت، یکی‌ از مراحل آغاز شکلگیری تولید سرمایه‌داری را می‌توان، از سویی ریشه در روستاها، نه برخاسته از آن، بلکه مسبباتش بسته به نوع تولید دهقانی که همواره وابسته به طبیعت است، چون گیاهی سنگ‌رست که از میان سنگ و صخره می‌‌روید، دانست. ازآنجأیکه، تولید کشاورزی برخلاف تولید صنعتی که چرخه‌ی تولیدش دائما باید درحال دوران باشد، با وقفه‌هایی مابین کشت، امثال وقفه در بارور شدن بذر، وقفه در کاشت و برداشت، وقفه در خشکاندن و جمع آوری محصول و غیرو همراه است. در این وقفه‌ها، دهقان برای رفع مایحتاجش مجبور به تولیدات جانبی می‌‌گردد که ابداً در ارتباط مستقیم یا نیاز بلاواسطه او با فعالیت کشاورزی‌اش ندارد اما ابزار کار جانبی وی را فراهم می‌‌کند. بهمین دلیل، صنایع دستی بمانند نخریسی که دسترسی ‌به مواد اولیه آن مثل پشم از دام است، جایگزینی است که به آن دست می‌‌یازد. گسترش اینگونه صنایع دستی و جانبی دهقان، آرام آرام خود زمینه‌ای مادی می‌‌شد که نطفه‌های شیوه تولید سرمایه‌دارانه در اشکال کارگاهی را بنا نهاد. از سویی دیگر در شهرها، نزج و قوام اصناف، مانند صنف زین سازان، درشکه سازان، آهنگران و غیروغیرو بنیادهای تولید کارگاهی را در سطوح وسیعی فراهم آوردند. به این ترتیب، اولین شکل تولید سرمایه‌داری از دل خرده مالکان شهری یعنی ‌اصناف و پیشه وران و در روستا‌ها، خرده مالکانی که به تولید صنایع دستی ‌مشغول بودند، سرچشمه گرفت. بنابراین، تقدم شهر یا روستا در بوجود آمدن شیوه تولید سرمایه‌داری کارگاهی بزرگ، مانوفاکتوری، از اهمیت چندانی در پیدایش آن برخوردار نیست بلکه اساسا، نوع تولید صنعتی خرد منشا صنعت کارگاهی بزرگ و اجتماعی است.

سرمایه‌داری در شکل کارگاهی، قربانیانش را با سلب مالکیت از خرده مالکان صنعت‌گر بیرون می‌کشد. بازرگانان، تاجران و رباخواران تنها با الحاق ابزار تولید خرده مالکان صنعت‌گر بخود، و تجزیه آنها به کارگران خرد، سازمان همیاری تولید کارگاهی، اولین شکل شیوه تولید سرمایه‌داری امکانپذیر می‌‌کنند. بدون الحاق وسائل تولید خرده مالکان صنعتی، توسط سرمایه‌دار امکان بوجود آمدن این نظام نیز غیرممکن بود. اما وقتی سرمایه توانست خود را در شکل کارگاهی بازتولید کند و با انباشت وسیع سرمایه همراه با تکرار مداوم سیکل‌های تولید، گسترش یابد، دچار تحول تاریخی دیگری از نوع خود می‌شود. اختراع ماشین و تدارکات وسیع تولید انبوه که نیاز عاجل به نیروی کار و ضرورت آزاد کردن این نیرو که در جمعیت خرده مالکان دهقانی قرار داشت، جامعه را برای تحولی بزرگ، برای انقلاب صنعتی کارخانه‌ای بارور کرد. درواقع، این نیاز تاریخی سرمایه به نیروی کار، منشا بوجود آمدن نظام خرده مالکی نیست، بلکه نظام خرده مالکی پیشدرآمد آنست. سرمایه فقط بر بستر آن بسط و گسترش می‌یابد. نظام خرده مالکی در اشکال پیشه‌وری قرن‌ها پیش از این، در شهرها جای گرفته بود و خرده مالکی دهقانی نیز به نوبت از درون تضادها و مبارزه طبقاتی در نظام سرف‌داری منتج ‌شد و با گسترش خود، این نظام تحجری را به اضمحلال برده و از درون آنرا تضعیف کرده و زمینه‌های تاریخی ایجاد شیوه تولید سرمایه‌داری آماده می‌گردند. در اساس، همراه با ریزش سرف‌ها و منقلب شدن آنها به دهقانان آزاد است که نظام خرده مالکی دهقانی رسالت تجزیه‌ی و اضمحلال فئودالیسم را بعهده می‌گیرد و جاده‌ایست یکطرفه که تنها به شیوه تولید سرمایه‌داری ختم می‌شود. خرده مالکی، حلقه‌ی اتصال بین این دو شیوه تولیدیست.

همراه با اوجگیری تولید صنعت بزرگ ماشینی که در پس انقلاب صنعتی رخ می‌دهد، سلب مالکیت وسیع از خرده مالکان روستایی نیز نیازی عاجل و ضروری می‌‌گردد. یعنی ابتدا با دور گرفتن تولیدات فله‌ای در گستره‌ای وسیع، بلعیدن جمعیت وسیع خرده مالکان دهقانی و کنده شدن از زمین‌های خردشان، چون کارگران آزاد و آواره در شهرها، مقدمات تولید صنعتی یعنی ‌زمینه‌های مادی آنها پی‌ریزی می‌شود. بنابر این، در کلیتش، سلب مالکیت از خرده مالکان کارگاهی شهری و روستایی جهت رشد و گسترش شیوه تولید سرمایه‌داری در شکل‌ کارگاهی، و سپس، سلب مالکیت از خرده مالکان دهقانی جهت رشد و گسترش شیوه تولید سرمایه‌داری در شکل‌ بزرگ ماشینی، پیشفرض‌های این شکل از تولید است. بعبارت دیگر، تا زمانی‌که سرمایه در شکل‌ تولید کارگاهی تکوین نیافته بود، تولید ماشینی و صنعت بزرگ غیر ممکن بود. از برجسته‌ترین خصأص بنیادهای تولید کارگاهی، تقسیم کار و همیاری در تولید است و هدف، مبنی بر رواج تولید سرمایه‌دارانه قرار دارد و در تولید صنعتی بانضمام خصأص و اهدف باقیمانده از تولید کارگاهی، با هدف مبتنی بر تولید در حجمی وسیع و با سرعت ماشینی و ارزان است. تولید خرد و منفرد به تولید جمعی و بزرگ کارگاهی در شهرها تبدیل می‌شوند و آشکارا شکاف بین شهر و روستا عمیقتر می‌‌شوند. بعبارت دیگر، سلب مالکیت از خرده مالکان شهری، پیشه واران و اصناف و خرده مالکان روستایی، نه به معنای وسیع کلمه، بلکه مانند ریسندگان و بافندگان، که تنها کسب و کاری جانبی دارند، پیش شرطهای ضروری تولید سرمایه‌داری کارگاهی هستند، و سلب مالکیت از خرده مالکان روستایی به معنای وسیع کلمه، یعنی‌ دهقانان، پیش شرط ضروری و بنیادی تولید بزرگ و انبوه ماشینی در کارخانه‌ها است .تولید بزرگ کشاورزی، به نوبت، نخستین بار زمانیکه وسائل تولید، رشد فزاینده‌ای یافتند، یعنی تولید ماشینی جریان می‌یابد، تولید ماشینی در کشاورزی نیز اوج می‌گیرند و سپس بدلیل عدم پویایی و بدلیل پایین بودن درصد نرخ متوسط سود، بار دیگر اوفول می‌‌کند و بعدها در عصر انحصارات سرمایه مالی در حدود ضرور باقی ‌می‌‌ماند. درواقع، تولید ماشینی و صنعت بزرگ در شهر‌ها پیش شرطهای تولید بزرگ کشاورزی مکانیزه شده هستند.

تاریخ رشد سرمایه‌داری نشان می‌دهد که از خرده مالکی می‌‌بایستی سلب مالکیت می‌‌شد اما یقینا ” تاریخ این سلب مالکیت در کشورهای مختلف جنبه‌های مختلفی پیدا، و مراحل متنوعی را با ترتیباتی متفاوت، در دوره‌هایی تاریخی متفاوت طی می‌کند”.[۴۶] بطور نمونه، در کشور‌های پیشگام تولید سرمایه‌داری انگلستان و فرانسه، دو شکل از سلب مالکیت و تجزیه طبقاتی[۴۷] را بدست می‌‌دهند. تجزیه طبقاتی گروهی از جامعه، ضرورت و آغاز فرآیندA ، پایان فرآیندB  و پروسه رشد فرآیند و تکوین آن A…B را شامل می‌‌شوند. آغاز آن با سلب مالکیت شروع ‌‌شده و زمانی ‌بسرانجام می‌‌رسد که سفر طبقاتی آن گروه از جایگاهی ‌که در تولید داشتند به جایگاه و نقشی ‌نوین در تولید و توزیع اجتماعی قرار می‌‌گیرند،B  کامل شود. پروسه حرکت طبقاتی A…B پروسه‌ای طولانیست که یکشبه اتفاق نخواهند ‌‌افتد. سفری از مرحله‌ای به مرحله‌ای دیگر، از موقعیت اجتماعی‌ای به موقعیت اجتماعی دیگریست. تا زمانیکه گروهی از این اجتماع مابین این دو مرحله باقی‌ می‌‌مانند، تجزیه طبقاتی بسرانجام نرسیده و  پروسه دگردیسی آنها کامل نیست. کارگر آزاد که هنوز زیر یوغ سرمایه قرار نگرفته است، کارگری مولد با تعلقات طبقاتی بسان پرولتاریا نیست. سفر طبقاتی این قشر هنوز کامل نگردیده است و تنها توسط سرمایه است که کارگر آزاد با انقیاد قرار گرفتنش بعنوان یک طبقه در مقابل سرمایه صف می‌‌بندد.

تنوع اشکال پدیداری تولید سرمایه‌داری در تاریخ، که از میان اجساد مردگانِ خرده مالک روییده‌اند، بسیارند. نمونه‌هایی ‌که میتوانند تصویری روشنتر از وضعیت پروسه تجزیه خرده مالکی بدست دهند و ردپایی از خود  در تاریخ بجای گذاشته ا‌ند .بطور نمونه:

الف( بورژوازی فرانسه، در دوران ارتجاع فئودالیسم و کلیسا[۴۸]، از قدرت چشمگیری در روستا‌ها برخوردار نبود .تضاد بورژوازی با فئودالیسم که با گسترش تولید سرمایه‌داری در روستا، مکمل رقابت آزاد صنایع بزرگ نوظهور در شهرها بود، بورژوازی با خرده مالکان روستا که دیرزمانی در ستیز با فئودالیسم بود، همدست گردیده و پایه‌های اقتصادی فئودالیسم را کنار می‌زنند. بورژوازی با تقسیم زمین به خرده مالکان و عفو بهره مالکانه دوران طلایی خرده مالکی را برای دو نسل به او باج می‌‌دهد. ولی‌ پس از دو نسل ” جای فئودال را رباخوار شهری، جای عوارض فئودالی زمین را رهن و جای مالکیت اشرافی بر زمین را سرمایه بورژوازی گرفت”.[۴۹] خرده مالک فرانسوی طی این دو نسل، نخست با حمایت و سپس در رقابت با سرمایه بزرگ دریافت که منافع او ” با منافع سرمایه هماهنگی ‌ندارد، بلکه با آن در تضاد است. به این جهت دهقانان متحد طبیعی ‌و پیشوای خود را در پرولتاریای شهرها می‌‌یابند” [۵۰]. خرده مالک فرانسوی، پس از دو نسل در رقابت با بورژوازی بزرگ در می‌‌یابد که ” عامل ادبار کنونی ‌دهقانان فرانسوی اتفاقا همان قطعه زمین او، همان قطعه قطعه شدن زمین‌ها و شکل مالکیتی است که در فرانسه برقرار ساخته است. این همان شرایط مادی‌ای است که دهقانان را خرده مالک و ناپلئون را امپراطور  کرد  .[۵۱] ” بنابراین، سلب مالکیت از خرده مالکان روستایی و تجزیه طبقاتی آنان، عموما، در پروسه تدریجی ‌رقابت با سرمایه انجام می‌‌پذیرد و خرده مالک فرانسوی بتدریج از مالکیت ساقط گردیده و تبدیل به کارگران آزاد و بدون مالکیت بر هرگونه وسائل تولید به صف پرولتاریا می‌‌گراید .بورژوازی فرانسه، کماکان در شهرها گسترش یافته و در مسند قدرت بود ولیکن در مقابله با فئودالیسم در روستا‌ها بسیار ضعیف و به همین دلیل هجوم به روستاها را با پشتوانه دهقانان در شکل اصلاحات ارضی، تقسیم وسیع زمین‌های بزرگ و ظهور انقلاب کبیر ناپلئون و امپراتوری‌اش می‌شود، آغاز کرد. نسخه رواج نظام خرده مالکی در فرانسه در مقابل نظام بزرگ مالکی فئودالیسم، نسخه‌ای تمام عیار بود.

ب( روال سلب مالکیت و تجزیه طبقاتی در انگلستان که شکل کلاسیک را بخود گرفته بود، با همان اهداف ولی ‌با اندک اسلوب‌های دیگرگونه گذشت. مارکس اینگونه از وضعیت انگلستان در سده‌های ۱۳ و ۱۴  تصویر میدهد ” :سرواژ در انگلستان عملاً در واپسین سال‌های سده چهاردهم رخت بر بسته بود. بخش اعظم جمعیت در آن زمان، و در حد گسترده‌تری در سده پانزدهم، از دهقانان آزاد صاحب زمین تشکیل شده بود…. حساب شده که تعداد افرادی که زمین شخصی خود را کشت می‌کردند بیش از تعداد کسانی بود که زمین‌های دیگران را می‌کاشتند[۵۲] … اشراف قدیم بر اثر جنگ‌های بزرگ فئودالی، از نفس افتاده و اشرافِ جدید، فرزند زمانه خود بودند که پول در آن قدرت قدرت‌ها بود. … سلب مالکیت از دهقانان خرد روستاها را به ویرانی کشاند. … مالکیت ارضی کلیسا، دژ مناسبات قدیمی مالکیت ارضی بود. با سقوط این دژ حفظ این مناسبات ناممکن بود. …همه آن غارتگری‌ها، تعدیات [تحقیرات] و فلاکت عمومی که با سلب مالکیت قهرآمیز مردم از ثلث آخر سده پانزدهم تا اواخر سده هجدهم انجام شد، … سرانجام آخرین فرایند بزرگ سلب مالکیت زمین از جمعیت کشاورز همان به اصطلاح پاکسازی املاک یعنی بیرون راندن انسان‌ها از آنهاست … با آزاد کردن بخشی از جمعیت روستایی، وسایل قدیمی معاش آنان نیز آزاد شد. اکنون آنها به عناصر مادی سرمایه متغیر تبدیل شده بودند. دهقان سلب مالکیت و آواره شده، باید ارزش وسایل معاش خود را از ارباب جدید خویش، سرمایه‌دار صنعتی، در شکل مزد دریافت می‌کرد. … سلب مالکیت و اخراج بخشی از جمعیت روستایی نه تنها کارگران، وسایل معاش و مواد کارشان را برای سرمایه صنعتی آزاد ساخت بلکه بازار داخلی را هم ایجاد کرد [۵۳]“.

در انگلستان، به یاری جنگ‌های داخلی فئودالیسم ‌بسیار ضعیف شده بود و سرمایه در شهر‌ها، بورژوازی صنعت بزرگ در کارخانه‌های تازه تاسیس شده جهت نیاز به نیروی کار عظیم، دهان تا بناگوش باز گشوده بود تا آنها را در خود ببلعند و به همین جهت هدایت خرده مالکان مستقل از روستا‌ها به شهر‌ها، به هر وسیله‌ای ممکن، جایز شمرده شده بود.

پ( ظهور سرمایه‌داری در آمریکای شمالی به گونه‌ای دیگر رقم خورد. “جامعه بورژوایی ]در آمریکای شمالی[ بر شالوده بنیادی فئودالی تکوین نیافته، بلکه از خود به مثابه جامعه بورژوایی آغاز کرده است؛ جایی که جامعه بورژوایی نه به منزله حاصل بر جای مانده از جنبشی به بلندای قرن‌ها، بلکه به مثابه آغازگاه جنبشی نوین پدیدار می‌شود؛ جایی که دولت، در تمایز با همه شاکله‌های ملی این چنینی در روزگاران گذشته، از همان آغاز جامعه بورژوایی، فرودست شیوه تولیدش بود و هرگز نتوانست بهانه و نمودی باشد برای موجودیتی بالنفسه ضروری و مفید؛ جایی که سرانجام خود جامعه بورژوایی با در آمیختن نیروهای بارآور جهانی کهنه با قلمرو طبیعی و غول آسای جهانی نو در فضای جولانی تکوین یافت که ابعاد آزادیش تا آن زمان ناشناخته بود و از افق همه کارهایی که تاکنون برای چیرگی بر نیروهای طبیعی صورت گرفته بودند فراتر رفت؛ و سر آخر جایی که حتی تناقضات جامعه بورژوایی، خود همچون لحظاتی محو و گذرا پدیدار می‌شوند”.[۵۴] می‌‌بینیم که به همان شکل کشور‌هایی‌ که با هجوم اعراب مواجهه شدند و شکل تولید زمینداری اعراب بر این کشور‌ها تسلط یافت، سرمایه‌داری تجاری، مستعمره چیان اروپایی در آمریکای شمالی نیز با چپاوول و شقاوت‌های وحشیانه‌ای که در سرشت تمدن جدید اروپایی عجین بود، در قبال توده سرخپوستان بومی پیشه گرفتند، سرمایه‌داری نه بر بستر شالوده بنیادهای فئودالی، بلکه بر بستر تولید ابتدایی اجتماع سرخپوستان رواج یافت. مناسبات تولید بورژوایی به شکل شکار بومیان و کشتار دسته جمعی ‌آنان و تصاحب و غصب زمین‌های آزاد نمادنشین، بر جامعه تحمیل شد. در چنین بستری سرمایه‌داری استعماری بر جامعه بدوی آمریکا استیلا یافت.

ج) نمونه دیگری از رشد مناسبات تولیدی سرمایه‌داری که هم خلاف و هم تشابه‌هات بسیاری در سه شکل بالا را طی می‌‌کند .پراهمیت‌ترین تحلیل اجتماعی – اقتصادی در ارتباط با چگونگی ‌و ویژگی رشد و گسترش مناسبات تولیدی سرمایه‌داری در کشوری تحت سلطه سرمایه جهانی ‌بمانند ایران تاکنون انجام شده است، از رفیق مسعود احمدزاده، در رابطه با ایران سراغ داریم و از آن یاری می‌‌جوییم. هرچند متنی بسیار کوتاهست اما چکیده دیدگاهی‌ است که در نکات ‌بسیار کلیدی و بگونه‌ای خلاق منقبض شده‌ا‌ند .او جامعه را پس از اصلاحات ارضی اینگونه تعریف می‌‌کند” :خرده مالکی این شکل از تولید، به طور عمده در اثر اصلاحات ارضی به وجود آمده،… بوروکراسی و سرمایه‌داری وابسته، به شکل وزارت اصلاحات ارضی، شرکت‌های تعاونی، بانک‌های مختلف، و اخیراً شرکت‌های سهامی زراعی، به شکل مختلف دهقانان را مورد ستم و استثمار قرار می‌دهد. هر سال سر خرمن، سر و کله ماموران اصلاحات ارضی پیدا می‌شود که قسط یا اجاره زمینی را که به دهقانان فروخته یا اجاره داده شده دریافت کنند. دهقانان ستم دیده که معمولاً قادر به پرداخت مبلغ خواسته شده نیستند، روز به روز زیر بار سنگین‌تری از قرض و وام‌های با بهره گزاف قرار می‌گیرند. … در حقیقت تشکیل شرکت‌های سهامی زراعی را، که دهقانان به حق در برابر آن مقاومت می‌کنند و ماهیت آن را با گوشت و پوست خود لمس می‌کنند، باید توطئه سلب مالکیت از خرده مالکین نامید… هدف به اصطلاح “انقلاب سفید” عبارت بود از بسط نفوذ امپریالیسم در شهر و روستا. “انقلاب سفید” در لحظه‌ای صورت گرفت که رژیم مزدور با جنبش ضدامپریالیستی خلق مواجه بود، درست در شرایطی که توده‌های شهری بر علیه رژیم به پاخاسته بودند… پرداخت اقساط زمین کوچکی که به او داده شده بود، کافی بود تا او را برای سال‌ها مقروض نگهدارد. وضع بد زراعت، خشکسالی کم آبی، که خرده مالک از همان آغاز با آن روبرو بود، کافی بود او را هرچه بیشتر در دام رباخواران بزرگ و شاخه‌های سلطه مالی بروکراسی وابسته بیندازد. نه خرده مالکی بلکه سلطه بوروکراسی و سرمایه‌داری بزرگ وابسته است که عامل ادبار اوست… در اینجا ]نه بمنند انقلاب کبیر فرانسه [مرزهای قطعه زمین‌ها، سنگر طبیعی رژیم در برابر هجوم فرمانروایان سابق نبود، چه در حقیقت خیلی پیش فئودالیسم ]در کودتای ۱۲۹۹ رضاخان[ از فرمانروایی افتاده بود، نه قدرت سیاسی داشت و نه قدرت نظامی. … سلطه اقتصادی امپریالیسم بر شرق، تنها با هجوم سیاسی و نظامی امکان‌پذیر می‌شد، و نیز هرگونه ادامه سلطه اقتصادی، ناگزیر با قهر ضد انقلابی عجین بوده است. بدین ترتیب ما در کودتای رضاخان استقلال یک قدرت مرکزی را می‌بینیم، بدون آنکه این قدرت مرکزی انعکاس یک قدرت اقتصادی بورژوایی ]بومی[ باشد، بدون آنکه رشد صنایع و تجارت داخلی به بورژوازی این امکان را داده باشد که با استفاده از قدرت اقتصادی خود، در استقرار یک قدرت سیاسی مرکزی موفق باشد. …[۵۵]

تاریخا، سلب مالکیت از خرده مالکان به طروق‌ گوناگون از اهداف اولیه سرمایه‌داری برای ترویج شیوه تولیدی از نوع خودش است. اما، خرده مالک انگلیس، توسط دستان عریان قوه قهریه تاریخ، به ضرب نیزه و تفنگ، به دوران آهن برگشت و خرده مالک فرانسه، توسط دستان پنهان اقتصاد بزرگ سرمایه‌داری، تولید اجتماعی و وسیع کالاهای ارزان به اضمحلال گرایید. در آمریکا، بورژوازی اکیدا نه به پشتوانه خرده مالکی، چراکه، جامعه آمریکایی‌فاقد نظام مستحکم فئودالی بود و درنتیجه، نه بر شالوده بنیادی فئودالیسم تکوین یافت. بومیان سرخپوست شمال آمریکا مواجه با موجودات آسمانی، استعمارچیان شده بودند و در جنوب برده داران سفید پوست در جنگ داخلی‌، تسلط شیوه تولید سرمایه‌داری را متقبل شد. و در کشوری مستعمره چون ایران، خرده مالک در مقابل شمشیر دولبه، از سویی قهر پنهان اقتصادی بانک‌های وابسته به سرمایه مالی جهانی ‌و از سویی دیگر قهر عریان ارتش ضد انقلابی وابسته به آنها روبرو بود.

جذب نیروی کار آزاد به تولید صنعتی در دوران رقابت آزاد، بزرگترین نیاز سرمایه در دوران انتقال تولید کارگاهی به تولید انبوه ماشینی ــ صنعتی بود. و انتخاب طروق رسیدن به هدف، یعنی‌ رواج مناسبات و فرهنگ بورژوایی، تنها منوط به شرایط مشخص تاریخی هر جامعه‌ای است. در انگلستان به پشتوانه قدرت اقتصادی – سیاسی بورژوازی و ضعف فئودالیسم و بورژوایی شدن اشراف، راه فشار و تعقیب خرده مالکان را در پیش می‌گیرد و خرده مالک نیزه  سرکوب سرمایه را مستقیماً بر پوست و استخوانش لمس می‌کند. در فرانسه، برعکس انگلستان، قدرت فئودالیسم و ضعف سیاسی بورژوازی در روستا، شیوه تقسیم اراضی بزرگ به خرد با پشتوانه مادی دهقانان سرف و تبدیل آنان به خرده مالکان و استحاله آنها در طی دو نسل صورت می‌گیرد. و در ایران، طبق قانون اصلاحات ارضی، روستاها، جنگل‌ها و مراتع که سابقا جزو تعلقات فئودال‌هایی‌ که قدرت سیاسی را از دست داده بودند و از لحاظ اقتصادی بشدت رو به زوال بودند ولی ‌همچنان، برحسب قوانین ارباب رعیتی، مایملک آنان تلقی‌ میشد، از سیطره او بیرون کشیده و به دولت بورژوایی و دست نشانده سرمایه جهانی ‌الحاق می‌‌شود و قوانین تحجری فئودالی ‌به قوانین استثمار پنهان سرمایه‌داری تبدیل میگردد .قدرت متمرکز و قدرتمند سرمایه‌داری امپریالیستی، که اکنون نقش عمده‌ای را نیز بازی می‌کند، بدون حمایت مادی دهقانان دست به تقسیم اراضی نیم ‌بند زده و به این نحو، هم قوانین و شیوه تولید فئودالیستی را که به مرده‌ای تبدیل شده بود به خاک می‌سپارد و هم نفوذ و بسط و گسترش شیوه تولید سرمایه‌داری امپریالیستی در شهر و روستا را که هدف غایی این حرکت سرمایه نیز بود، را جایگزین نظام متحجر فئودالی می‌سازد. ویژگی بسیار مهم در اینجا، برخلاف شکل کلاسیک که سرمایه‌داری ابتدا در درون شیوه تولید فئودالی رشد و گسترش می‌‌یابد و سپس مبادرت به کسب قدرت سیاسی می‌‌کند، بالعکس، در اینجا بورژوازی به پشتوانه سرمایه جهانی‌، ابتدا قدرت سیاسی را توسط رضاخان به چنگ می‌‌آورد و سپس دست به “انقلاب سفید” و اصلاحات ارضی مبادرت می‌‌ورزد. این یکی‌از ویژگی‌های برجسته انکشاف سرمایه‌داری در جوامع ماست که بسیاری از عدالتجویان سوسیالیست مکتبی‌ما از درک آن عاجزند.

برخلاف سرمایه‌داری رقابت آزاد که با تفوق سرمایه تجاری و سپس صنعتی همراه بود، سرمایه‌داری مالی ‌انحصاری با تلفیق سرمایه‌های بانکی ‌در سرمایه صنعتی، یعنی ‌با الیگاریشی مالی تعریف می‌‌شود. یکی ‌از ویژگی‌های این مرحله از سرمایه‌داری آنست که سرمایه در عالی‌‌ترین شکل خود تکوین یافته و با هردم افزایش بار‌‌وآری کار و سطوح تولید به پیش می‌‌رود. این وضعیت ضرورتی را، برای ادامه زندگی‌ بوجود میاورد که عطش و گرسنگی دائم الذات وی به دستیابی به معجونی بنام ارزش اضافی و بازار تحقق آن، فروکش ناشدنیست. از آنجأیکه سرمایه انحصاری پیوند جهانی‌ خود را از سرمایه‌داری استعماری، به ارث برده بود، برایش این امکان را بوجود می‌‌آورد که جهان وطنی خود را یکبار دیگر، ولی ‌اینبار در لباس سرمایه مالی در مستعمرات، بسهولت به اثبات رساند، که امروز زیر نام گلوبالیزاسیون ورد زبان هر بقال درکوچه‌ایست. این خصوصیت سرمایه، هرگونه توانایی ‌را به آن می‌‌دهد که به هر کجا پا گذارد، چون مسیح‌وار دست بر سر مردگانش، آنها را دوباره به حیات باز گرداند. جانی دوباره گرفتن و ‌جاری نمودن روح مسیح و مسیحانه زیستن سرمایه. وقتی‌ که سرمایه مالی به هر جامعه‌ای پای می‌‌گذارد، جامعه با دستان نامرعی سرمایه، موظف می‌‌گردد مطیع آدب و رسوم و با قوانین سرمایه عجین شود و با آن بزید و هر آنچه که بود و هر آنچه که قرار بود باشد، را به تاریخ بسپارد. خداوندگان جدید قربانی طلبند و خرده مالک اولین قربانی عینی این نظام است که به او هدیه می‌‌شود.

خرده مالک پس از چند صباحی کوتاه، بجهت دستبرد زدن به ارزش‌های تولید شده او توسط سرمایه مالی، او را به زیر زنجیر وام‌های بانک‌ها و دیگر نهادهای سرمایه مالی، با توسل به سود‌های کلان و بهره‌های بانکی‌ گرفتارشان می‌‌کند و شیره ارزش‌های تولید شده‌ را تا ته می‌‌مکد و بدین وسیله بسرعت از او سلب مالکیت  شده و راهی حاشیه شهرها می‌کند. این سیاست فاجعه‌آمیز سرمایه مالی به ترویج و گسترش شیوه تولید سرمایه‌داری در تمامی ‌جوامع‌ای است که در آن پای می‌‌گذارد و این از نیاز مبرم او به مافوق سود و درنتیجه، بازتولید خود از مستعمرات می‌باشد، کمی بیش از نیم قرن، پدیده اجتماعی دردناک و روزبروز فزاینده‌ای در وسعت ۲۰ تا ۲۵ درصد حاشیه نشینی، بطور نمونه در ایران را از خود باقی می‌گذارد. هرچند این خود پدیده‌ای کم‌وبیش عمومی و فراگیری در جهان سرمایه‌داری عصر امپریالیسم است و دکترین اقتصاد سیاسی سرمایه مالی امکان برون ‌رفت از آن را نیز در چنته ندارد.

تجارب تاریخی ‌فوق نشان می‌‌دهند که بورژوازی، چه با راه‌های طبیعی ‌اقتصادی، یعنی‌ در پروسه تدریجی ‌رقابت سرمایه‌ای، به سبک فرانسوی، و چه با راه‌های سیاسی که خود به پشتوانه قدرت اقتصادی در شهر‌ها سرچشمه می‌‌گیرد، با بکار بستن زبان قدرت و ورشکستگی و سلب مالکیت تدریجی‌، و به سبک انگلیسی، ‌با توسل جستن به زور سیاسی، و یا بعضا در مستعمرات با مصرف شمشیر دولبه اقتصاد و سیاست به قیمت آواره نمودن آنها به شهر‌ها و به ویرانی کشاندن روستاها، از آنها سلب مالکیت کرده و آنها را تبدیل به کارگران آزاد، آماده می‌‌سازد. این از سرشت درونی ‌سرمایه برمی‌‌خیزد که به هر شکلی ‌باید تمامی ‌جامعه را به زائده‌‌ای و تابع‌ای از خود، آماده برای تولید ارزش اضافه، بدل کند وگرنه چون ماهی ‌بدون آب خواهد مرد.

اینکه، بورژوازی فرانسه، در پیرامون اصلاحات ارضی، هدف نابودی فئودالیسم را داشته و یا، درباره سرمایه جهانی در ایران، هدف بسط و گسترش سرمایه‌داری را داشته است، موضوعی فنی در چگونگی ‌راه تسلط یافتن شیوه تولید بورژوایی، برای سرمایه هم مطرح و هم تعیین کننده‌ا‌ند. مقصد کعبه است، حال ما را چه  باک که چگونه در آن داخل شویم. اما چه بورژوازی فرانسه و چه بورژوازی بزرگ سرمایه مالی، تنها به جهت استراتژیک و سرشت ‌نمای خود، تسلط، یعنی بسط و گسترش سرمایه‌داری در هر کجا و هر جامعه‌ای که پای می‌گذارند، است و حال، بسته به شرایط و توازون قوای طبقاتی، در استرداد وظائف تاکتیکی خود، مثلا بورژوازی فرانسه بدلیل ضعف خود در مقابل فئودالیسم، اساساً، با هدف تاکتیکی، تکیه به دهقانان دست به اصلاحات می‌زند ولی سرمایه‌ی جهانی در ایران، بدلیل قدرت اقتصادی و نظامی، اساساً، با هدف بدون تکیه به دهقانان دست به تحولات ارضی در ایران می‌زند چون نیازی به یاری دهقانان نمی‌‌بیند. و یا در انگلستان، بورژوازی انگلیس با قدرت سیاسی خود در شهرها و ضعف بزرگ فئودالیسم و اشراف، جز همراه با زور و سرکوب و بی‌خانمانی خرده ‌مالکان انگلیسی، آنها را از تعلقات‌شان جدا کرده و نیروی عظیم کار را در شهرها ایجاد نمود. دفن هرگونه مناسبات ماقبل سرمایه‌داری، فئودالیسم، سرمایه بومی و خرده‌مالکی از اهداف نهایی و مشترک تمامی اشکال سرمایه‌داریست، ولی جاری شدن و موفقیت این اهداف بسته به موقعیت‌ها و توازون‌های طبقاتی محلی، در هر کجاست.

مقوله بازار داخلی، بمعنای دقیق کلمه،‌ درحقیقت، ابتدا در تولید سرمایه‌داریست که بوجود می‌‌آید و بنابرین، خرده مالک هرگز ملزم به تولید برای تولید ارزش مبادله‌ای نمی‌‌شد. دهقان مازاد گندمش، یعنی کالایش را به بازار فروش می‌برد و پولی را که به ازای فروش کالایش دریافت می‌کند، کالای لازم دیگری، مثلا شکر می‌خرد و این پول تنها وسیله پرداخت برای او می‌گردد. او تاجر کالا نیست که از پولش آغاز کند و با اختلاف قیمت کالاهای خریداری شده و با فروش آن، پول افزوده بسازد و در پی این مبادله ثروتمند گردد. بعبارت ساده دیگر، خرده مالک، نه چون تاجر که از خرید آغاز می‌کرد و با فروش به پایان می‌رساند، بلکه از فروش کالایش آغاز و با خرید به پایان می‌برد. بخش اعظم کالای تولید شده دهقان، تولیدات مصرفی بودند و ارزش‌های مصرفی داشتند و اگر هم مازادی در بین بود باز هم صرف نیاز شخصی او می‌‌شد. او مازاد محصول کالای خویش را به بازار محلی برده تا کالاهایی که در چنبره خود نداشت، خریداری می‌کرد. در تمامی شیوه‌های تولید پیشاسرمایه‌داری تسلط کالاها و تولید برای ارزش‌های مصرفی در جوامع حکفرما بود؛ نه چون در تولید سرمایه‌داری که تولید در حجم وسیع و اجتماعیست و صِرفاً برای ارزش مبادله‌ای و دست ‌یافتن به ارزش مجرد در شکل عام پول بر جوامع سیطره دارند، تولید می‌شوند. خرده مالکی نیز بر سیاق فوق، در تولید پیشاسرمایه‌داری از قانون کالا ــ پول ــ کالا پیروی می‌کرد. چیزی که بعد‌ها، در تولید سرمایه‌داری متحول گردیده و کل آحاد تولیدی جامعه می‌‌بایستی از قانون پول – کالا – پول دنباله‌روی داشته باشند .

در دوران ماقبل مناسبات تولیدی، کیفیت (ارزش مصرف) و کمیت (ارزش مبادله) بمعنای دقیق کلمه محصولات تولید شده، سرلوحه و هسته اصلی‌فعالیت‌های اجتماعی – اقتصادی جامعه مد نظر نبودند. مبادله مازاد ارزش‌های مصرفی فروشندگان، اینکه چون مازاد محصول فروشنده‌ی کالا مورد مصرف من است، پس من می‌توانم با محصول مازاد خودم، که مصرفی هم برایش ندارم، مبادله کنم، موضوع مبادله را هدایت می‌کرد. یعنی‌صرفا مبادله ارزش‌های مصرفی مازاد. مقدار کار لخته شده در کالا و ارزش‌های شیئیت ‌یافته درون آنها، که معنای بورژوایی آنست، مورد نظرم نیست. البته نباید اشتباه گرفت اینکه تصور کنیم ارزش و مبادله ارزش‌ها در مناسبات تولید پیشاسرمایه‌داری وجود نداشتند و تنها در سرمایه‌داریست که ارزش تاج صدارت را بر سر می‌گذارد. نه، وقتی ‌که تولید و محصولات تولید وجود دارند درنتیجه، ارزش‌ها نیز طبعا وجود خواهند داشت و حتی مبادله ارزش‌ها، اما موضوع اینست که ارزش، نه نتیجه کار، شناخته شده بود و نه تولید برای تولید ارزش و ارزش مبادله‌ای، بحرکت در میآمد. این درست است که مبادله کالاها پیش از اینها وجود خارجی ‌داشتند و حتی از بدو تولد قبایل و جوامع انسانی، ولی ‌همواره مبادله بمثابه مبادله محصولات یعنی ‌ارزش‌های مصرفی بودند نه مبادله ارزش‌های مجرد صرف که برخاسته از کار انجماد یافته انسانی درون کالا‌ها بودند. به همان شکل که کارگر برده و کارگر سرف وجود داشتند اما جزو ابزار تولید بشمار می‌‌آمدند و مازاد کار‌شان نه کار اضافی که منبع ارزش اضافی است بلکه کاری که هر ابزار تولید دیگری چون گاواهن از خود بجای میگذارد، رقم می‌‌خورد .اگر تاجری کالایی را می‌‌فروخت به هیچ وجه بمنظور به تحقق رساندن ارزش‌های تولید شده در گردش نبودند. تولید برای مصرف، تولید برای ثروت اندوزی، تولید برای زیاده خوری قدرتمندان و تولید برای ارتش جنگ‌جو و کشورگشایی بود.

زمانیکه، برای نخستین بار، تاجران متجاوز اروپایی با بومیان پرویی و سرخپوستان شمال آمریکا در روبروی هم قرار گرفتتند، مواجه با صحنه‌ای غیرمترقبه شده بودند. آنها شاهد آن بودند که بومیان، تجملاتی بر تن می‌کنند که از جنس طلا و نقره بود. از فلزات مرغوبی که اروپائیان سالیان درازی پیش از این به ارزش و منبع ارزش در محصول، پی برده بودند، لاکن، برای بومیان بدلیل انعکاس نور و زرق و برق آنها، تنها بصورت تزئینات و تجملاتی بر خود و یا در معابدشان آویزان می‌شد، تجلی می‌یافت. ارزش آنها تنها ارزشی مصرفی بود که از طبیعت دریافته بودند و حتی آنها را نیز با خود بگور می‌‌بردند، نه آنطور که برای بورژوازی اروپا در جامه متجاوزان استعمارگر، بمثابه ارزش، تکوین یافته بود. جالب اینجاست که تاجران کارکشته و زیرک می‌توانستند حتی با آینه‌ای زواردررفته و یا هر جسم بنجل و بی‌ارزش دیگری که برای بومین ناشناخته بود، بدون هیچ مقاومتی با آن فلزات گرانبها مبادله کنند زیرا که برای آنها مفاهیم ارزش و مقدار ارزش هنوز ناشنخته و تبادلات محصولات با چنین معیار و مقیاس‌هایی ‌محک نمی‌‌خوردند. البته، این سبک از مبادله نه سرخپوستان را به شیوه تولید سرمایه‌داری ارتقا می‌‌داد و نه تاجران سرمایه‌دار به مناسبات بدوی بومیان تقلیل می‌‌یافتند .این نمونه‌، بروشنی آشکار می‌سازد که این مبادله ارزش‌ها در شکل عام آنست نه مبادله ارزش‌های مصرفی. هرچند بعدها، تا سیطره کامل روابط بورژوازی در آمریکا، بومیان آمریکا، زیرکتر از آن شده بودند تا به هر قیمتی طلای زرین خود را بسادگی نبخشند اما هرگز پا فراتر از محدوده مبادله ارزش‌های مصرفی نگذاشتند.

اما در شیوه مسلط تولید سرمایه‌داری، اگر خرده مالک یا درستر، خرده بورژوا تولید کننده شهر و روستا، دست به تولید می‌‌زند، موضوع تولید نه بر مبنای نیاز شخصی ‌بلکه بر مبنای نیاز بازار است که او باید تولید کند. این دست نامرعی بازار برای ارزش مبادله‌ای است که تعیین می‌‌کند چه محصولی وارد بازار کالا شود، نه نیاز‌های شخصی ‌ خرده بورژوا دهقان و پیشه‌ور .درست است که او از این راه معاش هم می‌کند و شاید هم بخش بزرگی ‌از فروش کالایش برای مصارف شخصی ‌وی صرف شوند اما هنوز این مالک خرد نیست که انتخاب کند که محصولش  چه باشد و یا تولید برای مصرف شخصی‌اش هست یا نه. او باید نه فقط مازاد تولیدش را البته تمامی ‌کالا را برای فروش گذارد. اکنون نقش خرده مالک تولید کننده در مناسبات تولید سرمایه‌داری در شرایط مسلط خود در جامعه، اینگونه رقم می‌‌خورد که او با فروش محصولات گذشته‌اش و به همراهی ذخایر آخرین فروش تولید و وام بانکی ابزار تولید، مواد اولیه و وسائل کمکی خود را می‌خرد و آماده برای تولید جاری بعدی می‌شود. اکنون، از آنجائیکه بازار به او اجازه نمی‌دهد که دست به تولید هر کالایی زند، یعنی باید در انطباق با نیاز و فراز و نشیب‌های بازار، میزان عرضه و تقاضای تولید کند، قدرت انتخاب موضوع از او گرفته می‌شود. تولید برای مصرف شخصی و موضوع تولید از او سلب می‌شوند و خرده مالک را به زائده‌ای از بازار و سرمایه تبدیل می‌کند .شرکت بیواسطه او در تولید، یعنی ‌با کارش، تولید محصول، ارزش ‌می‌آفریند و به همین جهت، بشدت در تیررس استثمار سرمایه قرار می‌گیرد. او پس از پشت سر گذاشتن پروسه تولید، تمام محصولش را به کمک تاجر کالا یا خودش به گردش درمیاورد تا ارزش محصول را به تحقق رساند تا باری دیگر، با تکرار آن یعنی‌ به بازتولید برگرداند. این به هیچ معنای دیگری نیست جز همان تکرار سیکل‌های تولیدی سرمایه‌دارانه پول – کالا – پول، آنچه که عرف جامعه بورژوایی نیز هست، اما نه با کار نپرداخته غیر، بلکه با کار شخصی ‌خودش تلفیق می‌‌کند .مسلما، تولید خرد نخواهد توانست در رقابت با تولید بزرگ مقاومت کند و زیر بار سنگین حجم تولید کلان و ارزان سرمایه، له و لورده می‌‌شود و به این طریق به راه اسلافش در دوران پیشاسرمایه‌داری می‌‌پیوندد و مالکیتش را به باد می‌‌دهد.

در شرایط تسلط تولید سرمایه‌داری توسعه یافته، خرده مالک، تا آنجائیکه از هجوم سرمایه بزرگ و اجتماعی در مقیاس بزرگ در امان است و اجازه حیات می‌‌یابد، مجبور می‌شود که تولیدش را بمثابه یک فرآیند تولید بورژوایی و با قوانین مربوطه دست به تولید زند. یعنی باید تولید محصولش را همواره با پول بسنجد، یعنی مقدار ارزش نهفته در آنرا که از مقدار کارش برخاسته شده به ازای هم‌ارز آن که تنها در مقدار پول تجلی می‌یابد، به مقیاس گذارد. با شرایط بورژوایی یعنی فرهنگ برخاسته از تولید سرمایه‌دارانه هماهنگ گشته و عجین شده باشد و با ارزش مبادله‌ای کالایش با کالاهای هم‌ارز دیگر در بازار برآورد کند. مقدار ارزش کار شیئیت یافته در کالا، ارزش مبادله‌ای سرمایه‌ایست که از کار شخصی خود او تولید شده و از آنجائیکه خود او صاحب وسائل تولیدش است بنابراین، در تصرف ارزش پولی تحقق یافته‌‌اش، که بخشا ممکن است با کار مازاد نیز تلفیق شده باشد، در پروسه گردش نیز صاحب است. اگر خرده مالک، در پروسه تولید از نیروی کار انسانی بهره‌‌مند می‌شود، درابتدا، تا درجه معینی، این نیروی کار کمکی بمثابه ابزار تولید، پیشفرض وی قرار دارد تا تصرف کار نپرداخته غیر. ولی هرهنگام مقدار تصرف کار مازاد بیشتر و بیشتر افزایش می‌یابد و به همان درجه از کار شخصی‌اش کاسته می‌شود، شباهت‌هایش بیشتر و بیشتر به سرمایه‌دار افزوده می‌شوند. و بالعکس، با از دست دادن مالکیت بر ابزار تولید، بر اساس اسلوب سلب مالکیت، گرایش به پایین دارد. اما از انجاییکه، عموما، پروسه تولید پیشفرض تولید خرده مالک فاقد فرایند ارزش افزایی قرار دارد، بعبارت دیگر، با وجود دارا بودن تمامی‌ شرایط مناسب تولید خرده مالکی،  ‌ارزش اضافی تولید نمی‌‌شود، سرمایه‌ای است صوری نه واقعی و تنها تولید و بازتولید ساده صورت می‌‌گیرد و همواره پتانسیل نزج مناسبات بورژویی را در خود حمل می‌‌کند. به همین جهت است وقتی ‌که نیروی کار بر ثروت اجتماعی استیلا می‌‌یابد، تمامی‌ریشه‌های بازگشت سرمایه را، حتی تولید خرد را که منشا بازتولید طبقات جدیدند، تا نابودی کل طبقات، مسدود خواهد کرد.

درهرحال، خرده مالک، برای بازتولید کالایش باید چون یک سرمایه‌دار رفتار کند یعنی هزینه‌هایی را برای آغاز پروسه تولید در شکل ابزار تولید، مواد اولیه، مقدار کار صرف شده، جمع‌آوری، بسته‌بندی و حمل‌و‌نقل محاسبه کرده و کنار گذارد. اگر، سرمایه‌اش برای هزینه‌های تولید کفایت نکند مجبور می‌گردد وام گیرد، زمینش را دوبار در سال بهره‌برداری کند، کالایی تولید شود که برحسب نیاز بازار منطبق باشد، تمام اهل خانواده را به کار گمارد، صرفه‌جویی کند، به کارگر مزدی فصلی تبدیل شود، در شرایط مقتضی و مناسب به تولیدات جانبی بپردازد، وسائل تولیدش را به اجاره بگذارد و از قِبَل بهره آن بسر کند و یا مجبور به فروش ابزار تولیدش شود و به سهم کوچکتری از توزیع درآمد اجتماعی قانع گردد و درنهایت از جرگه خرده مالکان رها شده و به مزدوری روی آورد. او همواره بشدت در اقیانوس نوسانات بازار چون قایقی کوچک، در تلاتم است و عروج و نزولش بسی آشکار و محسوس هستند.

اما در میان طبقه پرولتاریا، باید مطلقا در دو مقوله ناگستنی، کار و نیروی کار دقت عمل بکار برد. وقتی‌از مقوله کار می‌‌گوییم منظور انسان کارکن که در فعالیت اجتماعی شرکت مستقیم دارد و از هیچ مالکیتی برخوردار نیست. اما وقتی از مقوله نیروی کار می‌‌گوییم، اثریست که عنصر کار، انسان، از خود در آن فعالیت اجتماعی تولیدی بجای می‌‌گذارد، یعنی‌ ارزش که همان عنصر گرانبهایی است که سرمایه‌دار بدنبالش میگردد و آنرا در یک انسان، پرولتاریا، می‌یابد. به همین دلیل است که هزینه‌ای که سرمایه‌دار می‌‌پردازد، هزینه پرداخت نیروی کار کارگر را می‌‌خرد نه خود کارگر را. سرمایه‌دار هیچ علاقه‌ای به شخص او، حداقل به لحاظ تولیدی ندارد، حتی از او نفرت دارد، اما دلیل جذب او به کار از آنجاست که، سرمایه‌دار هرآنچه که از منافذ کارگر بشکل ارزش بیرون می‌‌جهد را سجده می‌‌کند و می‌‌پرستد، چون قطب‌های مثبت و منفی ‌یکدیگر را می‌‌ربایند.

کالای کارگر، نیروی کار، در مناسبات سرمایه‌داری نیز از قائده بورژوایی ارزش‌های مبادله‌ای مبرا نیست. او کارگری آزاد است و تنها مالکیت او مالکیت بر نیروی کارش است که برای غیر، سرمایه‌دار، ارزش مصرفی دارد. بنابراین، کارگر برای فروش نیروی کار خود، بمثابه کالا، جهت معاش و ذخیره مصرفی خود به بازار کالا می‌رود و سرمایه‌دار هم برای خرید کالای مصرفی نیروی کار، جهت تولید ارزش اضافه به همان بازار رجوع می‌کند. ایندو طبق قوانین بورژوایی بازار، دست به مبادله می‌زنند. تا اینجا هردوی آنها برمبنای قوانین و آداب و رسوم بازار رفتار کرده‌اند. کالایی برای فروش و خریداری که نیازمند آن کالاست در بازار ظاهر میشوند. فروشنده کالا این حق را دارد قیمت کالایش را هرچقدر لازم میداند عرضه کند، حال، خریداری برایش یافت شود یا خیر. اما نکته‌ای کوچک ولی بسیار مهم در اینجا مستتر است اینستکه این سرمایه‌دار است که از خرید آغاز می‌کند و کارگر از فروش، سرمایه‌دار جهت انباشت سرمایه پا به بازار می‌گذارد و کارگر جهت معاش و ذخیره مصرفی، سرمایه‌دار برای صرفاً ارزش مبادله‌ای وارد مبادله کالای نیروی کار کارگر، می‌شود. اما برای کارگر صرفاً مزدی که بصورت پول از سوی خریدار نیروی کارش، سرمایه‌دار پرداخت می‌شود، تنها جنبه ارزش مصرفی دارد. و به این ترتیب سرمایه‌دار از قانون تولید گسترده پول ــ کالا ــ پول دنباله‌روی کرده و کارگر نه از آن قانون بلکه، از قانون  ساده کالا ــ پول ــ کالا. یعنی یکی برای سرمایه‌دار شدن و بازتولید سرمایه و دیگری برای امرار معاش و بازتولید خود. این، به این معناست که، اگر به لحاظ اقتصادی در نظر گیریم، برای سرمایه‌دار، نیروی کار باید در رابطه پ – ک – پ قرار گیرد اما خود کارگر چون سرمایه‌دار رفتار نمی‌‌کند .ایندو، بدرستی از قانون عادلانه بورژوایی در مبادله شرکت می‌کنند، اما این کجا و آن کجا؟ نه مبادله بین دو بورژوا و یا دو تاجر کالا، بلکه کارگر برای بقای خودش مجبور است تنها کالایش، کالای ویژه‌اش، کالایی که نه در یک پروسه تولیدی بورژوایی بلکه در یک پروسه ترکیبات شیمیائی و طبیعی در جسم او نیرویی را می‌‌آفریند که درضمن قابلیت ارزش افزایی را در وی ایجاد می‌‌کند و برای غیر، ارزش مصرفی دارند، را بفروش بگذارد. مسلما، خریدار طبق رسوم بازار، سعی ‌می‌‌کند کالا را به حداقل مقدار پول، در اینجا دستمزد، بخرد و فروشنده کالا حق دارد در مقابلش مقاومت نشان دهد و ایستادگی کند و حتی در روند پروسه کار، در مقابل کاهش احتمالی‌ ارزش کارش که در مقابل افزایش بارآوری کار روی می‌‌دهد، مقاومت کند و در مقابل ترفندهای سرمایه‌دار برای کاهش دستمزدش، متشکل شود و دست به مبارزه زند. این امریست طبیعی و خودیخود، که بهرحال روی خواهند داد. هدف سرمایه‌دار، رساندن هزینه نیروی کار به کمترین سطح پرداخت دستمزد، یعنی‌کمترین پرداخت برای مقدار کار لازم و درنتیجه، بالا بردن ارزش اضافی‌ و انباشت سرمایه است. درعوض، هدف کارگر مبارزه برای دستمزدهای نپرداخته و عقبمانده‌اش، ازدیاد دستمزد برای معاش و ذخیره مصرفیست که حتی ثروت‌اندوزی بشمار نمی‌‌آید. تمامی ‌چانه‌زنی‌ها و سروکله زدن‌های کارگر با سرمایه‌دار و برفراشتن اتحادیه و سندیکا برای ازدیاد دستمزدش، نه از آن جهت است که بخواهد کالایش را بالاتر از ارزش آن یا قیمتش در بازار کار بفروشد، بلکه او خواستار سهم بیشتری از ارزشی که سرمایه‌دار نپرداخته، یعنی‌ ارزش اضافه‌ای است که خودش تولید کرده و توسط سرمایه‌دار دائما بسرقت رفته و در صندوق سرمایه انباشت می‌‌شوندمبارزات صنفی طبقه کارگر هرگز تا هم سطح تاجران دوره ‌گرد یا سبزی فروشان سه شنبه و چهارشنبه بازار، تقلیل نمی‌‌یابند و قابل مقایسه نیستند. مبارزه او مبارزه‌ای طبقاتی و علیه سرمایه است، اما نه به اندازه‌ی کافی که ریشه‌های آن را بخشکاند .از اینجاست که، علارغم اینکه نیروی کار کارگر همچنان در دوران پ – ک – پ و در بند سرمایه قرار دارد، تضاد پایه‌ای این شیوه تولیدی، تضاد کار و سرمایه بوجود می‌آید و خودبخود آگاهی و تشکلات صنفی کارگران و مبارزه طبقاتی علیه سرمایه نطفه بسته و نزج می‌‌یابند و بتدریج عامل تعیین کننده‌ای در رشد آگاهی ‌طبقاتی او بعنوان یک طبقه اجتماعی در مقابل سرمایه، میگردد .از اینروست که طبقه کارگر، بعنوان تنها جریان اجتماعی، بدلیل زیستن بی‌واسطه با سرمایه، و داشتن شرایط عینی تضاد با سرمایه، تاریخاً، مستعدترین نیروی طبقاتیست که هرگاه این نیرو، نه فقط بمثابه روشنفکر پیشرو بلکه بمثابه یک طبقه، به آگاهی ایدئولوژی علمی ‌کمونیسم که فقط با پیوند با پیشرووان آگاه و مسلط بر این علم میسر می‌‌گردد، دست یابد، قادر خواهد بود تمامی جامعه را در جهت نابودی سرمایه تا به آخر هدایت کند.

در مسلک سرمایه، آحاد مطلق مجرا‌های تولیدی، سرمایه‌دار تولیدی و خرده مالک، جملگی، از سرمایه در شکل پولی‌اش آغاز و در شکل پولی‌اش به پایان می‌‌برند و مابقی در رکاب سرمایه و بازتولیدش شبانه‌روز چهار نعل یورتمه می‌روند. بر سردر ورودی دروازه‌های سرمایه چنین حکاکی شده است که تولید برای معاش نیست، تولید برای مبادله ارزش کار غیر و انباشت آنست. آنکه نه سرمایه در چنته دارد و نه قادر به انباشت ‌است، بایستی نیروی کارش را به سرمایه عرضه کند یا برای بقای آن جان فکند، ورنه جایی در این میان نمی‌یابد و جزو برزخیان[۵۶] است و نابود خواهد شد. در شیوه تولید سرمایه‌داری، گروه‌های اصلی جامعه که موقعیت آنها در رابطه با هرگونه شیوه تولید سرمایه‌داری با تمامی ویژیگی‌هایش، تعیین می‌گردد، متشکل از: اولین گروه، آنانی که‌ از طرفی‌ مالکان وسائل تولید بزرگند و از طرف دیگر تصاحب کنندگان ارزش اضافی‌اند. سرمایه‌داران، مالکان و غاصبین اضافه ارزش، جزو این گروه اجتماعی هستند. دومین گروه، قطب مخالف پیشین یعنی‌ کارگران، آنانی که نقش مستقیم و بلاواسطه در تولید دارند، نامالکان وسائل تولید و تولید کنندگان اضافه ارزش‌اند. سومین گروه، رانت بگیران دولتی، آنانی که از درآمد‌های زاییده شده از طریق ثروت‌های ملی‌ بمانند نفت و معادن که تحت اختیار دولت قرار دارند و در جوار ارزش‌های اضافی تولید شده گروه دوم، در ازای خدمتشان در تولید و جمعیت ذخیره کارند، سهم می‌برند اما خود در آن نقشی ندارند. تاجران و بازرگانان خرد، دانشجویان، خدمتگذاران و نهاد‌های دولتی و ارگان‌های نظامی و عوامل سرکوب که همان پاسداران سرمایه و حفظ بازتولید سرمایه یعنی انباشت سرمایه هستند. اما چهارمین گروه، خرده مالکان شهر و روستا، چون گروه اول، آنانی که نقش مستقیم و بلاواسطه در تولید دارند. از طرفی‌ مالکان وسائل تولید، لیکن کوچک اما از طرف دیگر، مانند کارگران، همراه با کار شخصی‌ و شرکت مستقیم خود در تولید، ارزش‌آفرینند، سهیم هستند.

عوامل که در طبقه بندی اجتماعی اهمیت تعیین کننده‌ای دارند، تولید و توزیع ثروت‌های اجتماعی هستند. عوامل توزیع ثروت اجتماعی، که برخاسته از ارزش اضافه در شیوه تولید سرمایه‌داری نیز هست، نقش بزرگی در سطوح مختلف اقشار مابینی جامعه دارند. تولید، از نیازی است که انسان برای بقا و ادامه حیات خود دست با آن می‌‌برد، و توزیع محصولات تولید، یعنی‌توزیع ثروت اجتماعی، از تملک او بر وسائل تولید، ناشی‌شده است. اصل تملک در جامعه کمونی عمومی‌است و عموم جامعه از هر آنچه ثروت جامعه است، برخوردار است، ولی‌همراه با رشد تولید و تقسیم کار در جامعه، انسان‌ها را به دو دسته اصلی‌، صاحبان ابزار تولید و فاقدان ابزار تولید، و نیز ، اقشار مابینی، یا خاکستری تقسیم نموده است که شکلبندی همان جامعه‌ای طبقاتی است. این دسته خاکستری، نه بواسطه تملک بر وسائل تولید و نه شرکت مستقیم و کار مولد سرمایه‌افزا‌ی خویش بلکه به تناسب نقش آنها در حفظ و تداوم تولید و بازتولید ارزش یا ثروت اجتماعی، سهم‌هایی متفاوتی از توزیع آنرا از آن خود می‌کنند. دانشجویان، کارمندان اداری دولتی و خدماتی، سربازان و تمامی نیروهای سزکوبگر از این قبیل‌اند. نباید اینگونه پنداشت که دیوار چینی مابین این گروه‌هاست زیرا، در مواقع‌ای عامل وسائل تولید و عامل توزیع تولید در هم ادقام می‌‌گردند و مرز گروه‌ها را مخدوش می‌سازند. و یا در شرایط بخصوصی مثلا، در تولید کالا، قیمت ارزش کار افزایش میابد. مثلا، در کمبود عرضه کار و یا تولید جدید از کالایی که نیروی کار آموزش دیده‌ای را می‌‌طلبد، قشری از کارگران، سهم بیشتری، بیشتر از دستمزد کار لازم، نه بیشتر از کار مازادش که در این صورت سرمایه‌دار سودی نخواهد برد، بخشی از توزیع اجتماعی را نسیب خود می‌‌کنند و یا مرفه‌تر می‌‌شوند. به این سبب است که مرز‌های طبقاتی بیشتر خاکستری‌ا‌ند تا سیاه و سفید. این دسته‌بندی‌ها اساساً بطورکلی در ارتباط با دو عامل فوق به این دلیل مطرح می‌‌شوند تا نمایی صحیح از گروه‌بندی‌های اجتماعی در جامعه در تحلیل‌هایمان داشته باشیم. بدون این دسته بندی‌ها و تقسیم طبقاتی، جامعه در شکل توده‌ای بزرگ و با رفتار‌های ناشناخته و بی‌دلیل تصویر می‌‌شوند.

طبق این دسته‌بندی، در جامعه‌ای که، بطور مثال در کامل‌ترین شکل خود تا به امروز نشان داده شده، بر بستر شیوه تولید سرمایه داری بنا شده است، ما با دو دسته اول، سرمایه داران و کارگران که با تولید، وسائل تولید و توزیع تولید را دربر می‌گیرند، روبروئیم و به همین خاطر مفهوم طبقه را از آن درک میکنیم و دسته سوم در جهت جلوگیری از ریخت‌وپاش، کاهش ارزش اضافه تولید و بازتولید آن حرکت می‌کنند و وظیفه به تحقق رسادن سرمایه را نیز بعهده می‌گیرند .بخشی از این گروه، جمعیت اضافی را تشکیل می‌‌دهند که یا آماده برای خدمت در رکاب سرمایه هستند و یا تحت آموزش برای انجام آن. کل این گروه، بخشی از ارزش اضافی تولید شده اجتماعی را به خود اختصاص میدهند. اما گروه چهارم، تشکیل شده از گروه باصطلاح میانی، خرده بورژوا‌ها و یا خرده مالکان هستند. این گروه، از طرفی مالک وسائل تولید است ولی در حد معاشش، نه تماماً. او مجبور است خود در تولید ارزش ‌شرکت مستقیم داشته باشد. مغازه‌‌داران، رستوران‌داران کوچک، زمین‌داران کوچک و باغداران کوچک، مراکز تولیدی کوچک جزو این گروه اجتماعی هستند. اما از لحاظ سهم آنها در توزیع تولید، بسته به مقدار دریافتی و درآمد به رگه‌های بالایی، میانی و پایینی تقسیم میشوند که هر یک از آنها کنش و واکنش‌های اجتماعی ویژه‌ای دارند. بالایی‌ها بدلیل صاحبان وسائل تولیدی بیشتر و علارغم شرکت خود در تولید و یا اینکه سهم بیشتری را از توزیع دارند، به طبقه سرمایه داران و پایینی‌ها به طبقه کارگران معطوفند. در بخش‌های بعد خواهیم دید که رفتار‌های اجتماعی و ویژگی‌های این دسته، خرده بورژوا‌ها، در اثر رشد و گسترش سرمایه، در عصر رقابت آزاد و عصر انحصارات، تفاوت‌های شایانی دارند.

تقسیم‌بندی طبقاتی از مسائل بسیار مهم و بلحاظ ویژیگی‌هایش بسیار بغرنج در هر جامعه است که با درک صحیح و روشن از آنها تمامی پازل‌ها، بدرستی در جای خود قرار می‌‌گیرند. به همین دلیل اهمیت تحلیل مشخص از شرایط مشخص بسیار حیاتی می‌گردد. مسئله خرده مالکی یکی ‌از این دست مسائلی ‌است که خود را در جوامع تحت سلطه، با جنبش‌های سیاسی، بطور موج وار و متناوب، در کف خیابانها، تظاهر می‌کند. این گروه مابین طبقات سرمایه‌دار و کارگران، در اشکال متنوعی نمایان می‌‌شوند. در روستا عموما در شکل دهقانی و در شهرها، که جمعیتی بروشنی کثیرتر و متنوع ترند، در شکل تولید کنندگان خرد، پیشه واران و غیرو ظاهر می‌‌شوند. دسته اول، خرده مالکان مرفه و قشر بالایی ‌این توده، مانند صاحبان تولید در صنایع خرد ظاهر می‌‌شوند. خرده مالکان مرفه، از سویی که صاحب وسائل تولید است، با افزایش بکار گیری تعدادی نیروی کار به شکل دستمزدی، توانایی آنرا می‌‌یابد بخشی از کار مازاد غیر را در تصاحب خود در آورد، او را به یک سرمایه‌دار مبدل می‌سازد؛ ولی از سویی دیگر، تا وقتی که خود مجبور است در تولید شرکت مستقیم داشته باشد و از کار خودش نیز بهره‌مند گردد او را به اقشار پایینی زحمتکش و کار، مرتبط می‌سازد. این دوگانگی در تولید، ریشه تزلزلات این قشر خرده بورژوا و پاشنه آشیل او نیز می‌‌شود. او، هرچه ابزار تولید بیشتری را در تملک خود دارد، به نیروی کار زنده بیشتری وابسته می‌گردد و به همین جهت مقدار بیشتری از ارزش اضافه کار را در تصاحب خود می‌گیرد و به همین ترتیب، نیازش به شرکت در تولید را کاهش می‌دهد و بتدریج او را به یک سرمایه‌دار بزرگ مبدل می‌سازد. و بلعکس با از دست دادن بیشتر تملک خود بر وسائل تولید، وی را به اقشار پایینی نزدیکتر می‌سازد. دسته دوم، از دکاندارن و بازاریان هستند و دسته سوم، که بخش رنگین کمانی می‌‌باشند، گروهی از آنها تعلقات طبقاتی خرده مالکی دارند. در ادامه به این گروره بیشتر پرداخته می‌شود.

خرده مالکی، حلقه اتصالیست از شیوه تولید فئودالیستی به تولید سرمایه‌داری. بنا به خصلت دوگانه خود، از طرفی فئودالیسم را از بستر تاریخیش یعنی ‌زمین، با تکه‌تکه کردن آن به تحلیل می‌‌برد و ازطرف دیگر، خود بستری مناسب برای رشد سرمایه تجاری و ربایی می‌‌شود که در گسترش و رشد سرمایه پولی و تبدیل آن به سرمایه صنعتی، را میسر میگرداند. خرده مالکی همچون سرمایه تجاری، زمین سخت دوران تحجر را شخم میزند و در همانحال بستری مادی برای سرمایه‌داری را فراهم میآورد و خود در پروسه‌ای، در جوامع کلاسیک به طبقه کارگر و در جوامع مستعمره به قشر تحتانی و زحمتکشِ حاشینه نشین مبدل میگردد. در تمامی پروسه حیات خرده مالک که از نعمات دوران سرمایه‌داری مالی، وسائل تولید و سرمایه پولی بانک بشکل اعتبار و وام برای بهتر شدن وضع و موقعیت اجتماعی‌اش تلاش میکند، همواره تبدلیش به درجات پایینی تهدید میشود که در جوامع متروپل شانس بیشتری به متمول شدن دارد ولیکن در جوامع مستعمره جهت جریان سیل به ورشکستگی و حاشیه نشینی با امکاناتی محدود گرایش دارد.

در عصر انحصارات سرمایه مالی، در جوامع زیر سلطه، که جامعه هنوز با سیطره نظام زمینداری دست وپنجه نرم می‌‌کرد، روند دگرگونی اجتماعی و رشد سرمایه‌داری بشکل دیگری رقم خورد. تا زمانیکه این جوامع مواجه با سرمایه‌داری در شکل استعمار کهن نشده بودند به رشد طبیعی خود ادامه می‌دادند. حتی در حدودی، بمانند کشورهایی چون ایران، هرچند نه در شکل غالبش، اشکال اولیه سرمایه‌داری کارگاهی شکل گرفته بود. اما پس از ورود استعمار به این جوامع و تحمیل خود بر آنان و به مستعمره و نیمه مستعمرگی کشاندن آنها، هم بدلیل پویایی سرمایه در دوران آغازین و هم قدرت عظیم سرمایه استعماری، رشد و تعمیق سرمایه بومی را با بمباران کالاهای ارزان و حمایت از دول فئودالی محلی و تحمیل قوانین خود علیه سرمایه‌ی جوان بومی، که قرار بود فئودالیسم را توسط پیشه واران و اصناف شهری و با ریزش سرف‌ها و بوجود آمدن خرده مالکان بومی بطور طبیعی ‌دفن کند، مختل کردند. جوامع‌ای که رشد طبیعی و کلاسیک خود را طی کرده بودند، علارغم برتریت نظام فئودالی، با بوجود آمدن بازار داخلی، طبقه قدرتمند و قوی بورژوازی در شهرها پدید آمدند و همین خود بورژوازی را قادر می‌ساخت که بسادگی با فئودالیسم گلاویز شود. اما بورژوازی در جوامع عقبمانده ساقط چنین عواملی بودند. حمایت استعمار از دول فئودالیسم و متحجران فئودال محلی، سبب جلوگیری رشد مبارزات طبقاتی شدید دهقانان علیه اربابان زمیندار، یعنی کند شدن پروسه رشد خرده مالکی در روستاها می‌شد و همچنین، ورود کالاهای جوامع رقابتی موجب ازهم پاشیدگی خرده مالکان شهری، اصناف و پیشه‌وران محلی رواج یافت. بمناسبت حضور و تسلط کالاهای استعماری در جامعه، موجب عدم شکل گیری و تضعیف بازار داخلی و در پیامد آن خلا مبادلات محصولات کشاورزی و صنعتی کارگاهی در شهر و روستا، یعنی تضعیف تجارت و بازرگانی بود. جامعه از یک اهرم قدرتمند و پیشدرامدی بر تاریخ مدرن خود رفته رفته به تحلیل ‌‌رفت .به این ترتیب، تمامی زمینه‌های مادی رشد سرمایه‌داری داخلی در این جوامع باصطلاح مستعمره در دسترس فرسایش هجوم و چپاول سرمایه‌داری رقابتی درحال رشد، شد. و سپس سرمایه‌داری رقابت آزاد که به غول انحصارات مالی مبدل شده بود بر شتاب انباشت تصاعدی سرمایه افزود و هجوم سرمایه به مستعمرات و جوامع‌ای که هنوز به مدار سرمایه‌داری نپیوسته بودند، سرمایه کالایی جایش را به سرمایه مالی خارجی‌ که هیچگونه پیوندی، جز پیوند استعماری نداشته، داد.

درنتیجه، با ورود سرمایه‌داری قدرتمند و بیگانه به درون جوامعی با شیوه تولید فئودالی، بجرعت متشکل از ۹۰ درصد جمعیت در روستا‌ها و عموما اشتغال به تولیدات کشاورزی بمانند ایران هستند، طی یک یا دو قرن تاروپود جامعه را درهم می‌گسلد و آنها را در مقابل سرکوب مرتجعین فئودالی بی‌سلاح می‌گذارد. جامعه استعمارزده از سویی، با فئودالیسم روبروست و از سویی دیگر، خود فاقد وسیله درهم کوفتن آن، یعنی بورژوازی بومیست. مناسبات مسلط همچنان مبتنی بر روابط فئودالیستی است ولی بورژوازی بومی، از ترس شقاوت‌های مستبدین حاکم، به سفارت خانه‌های انگلیسی‌، آلمانی، روسی و بلژیکی پناه می‌‌برد. روباه از تله می‌‌گریزد، اما در کام شکارچی بزرگ گرفتار می‌‌شود. سرمایه ‌امپریالیستی با توسل به نوکران محلی خود، لاکن بجای سرمایه بومی، قدرت سیاسی را از چنگال فئودالیسم بیرون می‌‌آورد اما جامعه، تا مغز و استخوان در قوانین، فرهنگ و مناسبات فئودالی با اربابان زمیندار در روستاها غوطه‌ور است. امپریالیسم، یا باید به شیوه بورژوازی انگلستان با قهر آشکار و یا به سبک فرانسه با قهر سیاسی در نسخه اصلاحات ارضی ناپلئونی عمل کند. درست است که خرده مالکی نسبتاً در جامعه کمابیش ایجاد شده بود ولی هنوز بزرگ مالکی و نظام ارباب رعیتی همچنان تسلط دارد و شیوه قهر به سبک انگلیسی تنها دامن زدن به قهر توده‌ای علیه امپریالیسم خواهد شد. شیوه حل مسئله به سبک فرانسوی، یعنی اصلاحات ارضی با حمایت دهقانان هم صورت مسئله نیست چراکه، سرمایه بزرگ مالی بنا به قدرت جهانی خود، هیچ احتیاجی به قدرت توده‌ها ندارد. هدف عاجل و مبرم سرمایه امپریالیسم بسط و گسترش خود در شهر و روستا است اما برای دسترسی به آن مشروط به نابودی هرگونه روابط بومی در اشکال گوناگونش، چه فئودالیسم نیمه جان و چه بورژوازی بومی ضربت خرده از استعمار کهن و مفلوک، است. شیوه حل این معضلات نمی‌تواند به سبک انگلیسی باشد چرا که انتخاب شیوه تهاجم در روستا‌ها بدون حل مسئله زمین تنها یادآور تجربه تلخ و آثار بجای مانده اخیر امپریالیست‌ها در چین خواهد بود که با شروع جنگ داخلی و مبارزه مسلحانه توده‌ای طولانی ‌و رادیکایزه شدن مبارزات دهقانی برهبری حزب کمونیست، خطر تبدیل ایران به چینی نوین که شباهت‌های عینی بسیاری دارند و همچنین خطر دخالت شوروی سابق از مرز‌های شمالی، نمی‌تواند بدانها بی‌توجه ماند. اما حل مسئله در شکل فرانسوی، لیکن بدون توده‌های فعال دهقانی، همراه با کنترل توسط امپریالیست‌ها و دست نشاندگان محلی، می‌تواند به نتایج مطلوبتری با کمترین خونریزی رسید. ضمن آنکه استفاده از دستگاه تبلیغات و پروپاگاند برای رژیم‌های دست نشانده مزید بر علت است. نظام خرده مالکی‌ای که می‌تواند از دل طرح اصلاحات ارضی درآید، خود میتواند هم از تکه‌تکه کردن زمین‌های بزرگ تا حد امکان که تقریباً نیمی از زمین‌های نامرغوب و نیمی دیگر به دستگاه دولتی تعلق گرفت، فئودالیسم را خلاء سلاح کند و هم خرده مالک، که جمعیت کثیری از جامعه آنروز را تشکیل می‌دادند، را بسرعت به عرصه‌های مناسبات تولید سرمایه‌داری و زیر سلطه سرمایه کشاند.

پیش از این اشاره شد که مقولات سلب مالکیت و تجزیه طبقاتی همواره منطبق بر هم نیستند. وقتی ‌نیروی کار آزاد از درون خرده مالکان شهری و خصوصا روستایی، در دوران رقابت آزاد، از سلب مالکیت از آنان بیرون می‌‌آید، و ثروتی در مقابل، انباشت گشته است، زمینه مادی‌ای برای بازرگانان، تاجران و رباخواران فراهم میگردد که این نیروی کار آزاد را به بند کشند و مناسبات سرمایه‌دارانه در شکل کارگاهی و سپس کارخانه‌ای را بوجود آورند. اما در دوران سرمایه‌داری در بالاترین مرحله خود، ویژگی‌های دیگری بخود می‌‌گیرد که همینجا، در برخورد با خرده مالکان، اولاً، در خیل وسیع آنها و روند سلب مالکیت از آنان، بالاخص در جوامع تحت سلطه، بندرت شاهد چنین روندی هستیم. رشد فزاینده جمعیت مازاد این بخش، نمونه در ایران در شکل حاشیه نشینی و ایجاد جامعه‌ای در موازات جامعه، بمثابه نفرین شدگان و فراموش شدگان زمینی‌ بسان جزامیان، سل‌زدگان، خودفروشان، دزدان، قاتلان، معتادان، بوی تعفن آبرو‌ها و فاضلاب‌ها و هرچه از پایین‌ترین سطح نزول منزلت و انسانیت یاد کنیم، بسرعت درحال گسترش هستند. بتقریب ۲۰ تا ۲۵ درصد از کل جمعیت جامعه در چنین جامعه موازی در شکل حاشیه نشینی درهم می‌لولند و جزو سهم برزخیان گردیدند.[۵۷] بعبارت دیگر، بخش بسیار کثیری از این نیروی‌های آزاد کار تبدیل به کارگران تولیدی نمی‌‌شوند و همچنان شامل جمعیت مازاد درازمدت جامعه قرار می‌‌گیرند و هر روز بر تعداد آنها افزوده می‌‌شود. طبیعتا امپریالیسم قادر به حل مشکلات مزمن اجتماعی آنها نیست و به همین خاطر آنها را به حال خود روان داشته و خیل عظیمی از جمعیت در موازات جامعه دیگر بوجود آمده است.

مسئله حاشیه نشینی که بعد انقلاب صنعتی، از محلات فقیرنشین کارگری آغاز گردیده بود، ابتدا پدیده‌ای متعلق به شهر‌های بزرگ بود. عموما بدلیل جمعیت مازاد شهری و وسائل حمل و نقل آسان در  کلان شهر‌ها سرمایه در این مناطق تمرکز بیشتری می‌‌یابند و درنتیجه حجم و جذب نیروی کار به همان منوال سیر صعودی می‌‌کنند. این به این معناست که از طرفی‌، وقتی ‌سرمایه با رشد سرسام آور باراوری تولید، چه در بخش ابزار کار و چه در تربیت و آموزش و مهارت نیروی کار، خود تراکم بیشتری یافت و متمرکزتر شد و پا به عصر انحصارات نهاد، جمعیتی وسیع‌ای را خلق می‌‌نماید، که دیگر قادر به جذب این نیروی عظیم اجتماعی کار نمی‌‌شود و از طرف دیگر، با توجه به توسعه و گسترش هرچه بیشتر مناسبات سرمایه‌داری در مستعمرات، که در تمامی ‌نقاط جامعه ریشه می‌‌دواند از جمعیت کثیری از اقشار خرده مالکان میانی و تهیدست، سلب مالکیت شده و به صف جمعیت مازاد شهری پرتاب می‌‌کند و ریشه نظام روستایی، روستانشینی و کشاورزی را درهم می‌‌ریزد و بر جمعیت فقیرنشین حاشیه شهرها، نه فقط در کلان شهر‌ها بلکه در شهرستان‌ها را هم بصورت انفجارامیزی می‌‌افزاید و جامعه را به لبه انفجار‌های اجتماعی هدایت می‌‌کند.

قشر حاشیه نشینان که از قشر پایینی خرده بورژوایی تشکیل میشوند، در شمایل جامعه‌ای موازی در کنار جامعه متعارف بورژوایی، که توسط سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی ایجاد شده، دائما بر آنها افزوده می‌‌شود و هیچ دورنمایی در کاهش رشد آنها هم نیست. طبیعتا، حاشیه نشینان در درون خود ، به دلیل رابطه‌شان با تولید، از گروه‌های غیرمتجانس اجتماعی تشکیل می‌‌شوند. گروهی به ادامه اشکال متفاوت خرده مالک زحمتکش مانند دستفروشی، دکاندار، لبوفروش، باقلافروش، کهنه فروش، مکانیکی، تعمیرکار ساختمانی، سلمانی، کفاشی، فروشنده گان سیار، نوکری و نگهبانی، تعمیرکار برق و غیرو در اشکال متفاوت تعمیرکاری نه تولیدی تلاش برای معاش روزانه خود می‌‌کنند، دست می‌‌برند. گروهی دیگر زحمتکشان اشتغال به کارهای موقت و فصلی مثل کارگران ساختمانی، رفتگری، کارگران کارگاهی، کارگران شهرداری، شیشه پاک کن‌های ترافیک شهری و امثالهم هستند. و گروه سوم، گروهی ا‌ند که تمامی ‌در‌های جامعه بورژوایی به رویشان بسته شده است و به فعالیت‌های جانبی و خلاف قانون و عرف مانند دزدی، گدایی، روسپی گری و تنفروشی، فروش مواد مخدر و خلاصه لمپنیسم مشغولند.

آنچه که این دسته‌ها را بهم پیوند می‌‌دهد، سهم‌شان از توزیع درآمد تولیدی است که منحنی نمودار درصد دریافتی از ثروت اجتماعی در کف افقی آن نمودار مماس شده است و سهم‌شان از توزیع به صفر گرایش دارد. گرسنگی، سوءهاضمه، دارای کمترین درآمد از سهم ثروت ملی‌، زندگی ‌در پست‌ترین اماکن و محلات بی‌بضاعت و پایین شهری ملقب به حلبی آبادها که هیچ موجودی غریبه، که حتی نیروهای سرکوبگر از رفت و آمد در این مناطق واهمه دارند، بسان ابری سیاه و ضخیم در آسمان نکبت زده‌اش، جا خشک کرده است. آنچه که نقطه افتراق این گروها را تعیین می‌‌کند، درحقیقت، اشکال شرکت و یا عدم شرکت‌شان در تولید است. دسته نخست با جمعآوری وسائل تولید بسیار اندک، به شرط آنکه شانس و بخت بر آنان یاری کند که وگرنه شبی دیگر سر بر بالین کارتن یا گوری نهادن است، ساعاتی در روز هم اثری از خود بجای می‌‌گذارد. دسته دوم نیز به همین منوال، تلاش برای معاش دارد اما نه با وسیله تولیدی، حتی نه به اندکش، بلکه تنها با نیروی کار جسمش، اگر بخت بر او نیز یاری کند و در میدان خیل بیکارن روزکار صاحب کاری سراغش آید، و آن روز را قدری با افزودن بر کیسه سرمایه با سعادت بسر کند .آنها، جزو تحتانی‌ترین بخش جامعه هستند. و دسته آخر، لنگ انداخته و در انتظار آخرین دم‌های حیات خویشند. مردگانی در اجسام متحرکند.

جالب توجه در جوامع تحت سلطه، رشد بخش نسبتاً چشم گیری از صنایع تولیدی خرد، که حجم آن لازم به تحقیق است، در شکل شهرک‌های صنعتی در کل کشور چون ایران،[۵۸] البته ـنه در ارتباطی تنگاتنگ و ارگانیک با یکدیگر و یا برطبق طرحی برنامه‌ریزی شده برحسب نیازهای اقتصاد کلان بلکه برحسب نوسانات اتفاقی ‌و ناگهانی بازار داخلی بمثابه بازوان نامرعی بازار جهانی است، برپا می‌‌گردند. در پایان این بخش، نمونه جدولی از شهرک‌های صنعتی و تعداد آنها، در استان‌های ایران که از یکی از نهادهای وابسته به رژیم داده شده، آمده است. هرچند، اعتمادی به روشهای علمی و دقیق آن نیست، با این وجود سعی می شود اطلاعاتی کلی از آن گرفته و برای شناخت اقشار جامعه و شرکت آنها در تولید، درکی نسبی داشته باشیم. حداقل حدود آنرا که در چه حدوحدودی سخن می‌گوییم. از زاویه تعداد و درصد این بخش می‌توان تقریباً حساب سرانگشتی گفت که اگر تعداد کارگران هر کارگاهی، بانضمام صاحب تولید را ۵ نفر و تعداد هر خانواده از آنها ۵ نفر در نظر گیریم، در مجموع ۱٫۵ میلیون که با جمعیت ۸۵ میلیونی ایران برابر ۱٫۸ درصد جمعیت را کارگران صنعتی خرد تشکیل می‌دهند.

تاریخ پدیده اقتصاد خرده مالکی در شهرک‌های صنعتی، پدیده‌ایست که از دوران تولید سرمایه‌داری صنعتی بزرگ چون مکملی، در قرن ۱۹ رواج یافت. این شکل از تولید کوچک را می‌توان در جوامع معظم سرمایه‌داری نیز سراغ داشت که دارای ویژگی‌های خاص خودشان هستند و در کشورهای تحت سلطه ویژگی‌های دیگری را حمل میکنند که به آن اشاره خواهد شد. صنایع تولیدی خرد در جوامع معظم، اغلب، با وجود تحدیدات که از لحاظ مالکیت بر وسائل تولید کوچک با حجم تولید بسیار کم در رقابتی سخت با سرمایه‌های بزرگ مالی روبرویند، متعلق به اقشار بالایی خرده بورژوازی هستند و در تولید سرمایه‌داری از منافع زیادی برخوردارند. آنها در کشورها بزرگ صنعتی، بمانند ماهییان کوچکی هستند که دائماً دور دهان کوسه‌های بزرگ گشته تا آنها را از پارازیت‌هایشان رهایی سازند، در انباشت سرمایه شریکند. حیاتشان بدون این عظیم الجثگان غیرممکن است. این صنایع کوچک وابسته به بزرگترها و دریافت سفارشات تولیدی آنها، مطلقاً وابسته به بنگاه‌های غول‌پیکر، مانند بخش‌های تولید بزرگ عمل می‌کنند و بابت آن، بخشی از ارزش اضافی تولید شده در این کارگاه‌ها را تصاحب می‌‌کنند. خرده مالکان جوامع معظم جزئی ارگانیک از سرمایه‌های بزرگند. اما خرده مالکان صنعتی در کشورهای تحت سلطه، فاقد چنین رابطه‌ای ارگانیک صنایع بزرگ هستند که در جوامع معظم رایج است. عمده‌ترین دلیلش، که دراینجا به آن اشاره می‌شود و احتیاج به بحث مفصلتر و تئوریکتری است، در چگونگی رشد سرمایه در کشورهایی که مبدل به جوامع نومستعمره شدند، دارد. سرمایه‌داری در این جوامع هرگز قادر نمی گردد که رشدی طبیعی همراه با بازار داخلی شود تا بخش‌های دیگر قادر شوند که بر مبنای نیازهای بازار داخلی گسترش یابند. رشد سرمایه اجتماعی ناقض‌الخلقه و فاقد اجتماعی بودن تولید، وابستگی و همبستگی ‌زنجیروار بندبند جامعه در عرصه‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و خلاصه نهاد‌های اجتماعی که تمامی جامعه را به هم متصل سازد، است. تولید صنعتی خرد، نه با نیاز رشد و گسترش سرمایه بزرگ بومی بلکه عموما همراه با فراز و نشیب‌های اقتصاد مفلس و بی‌دروپیکر داخلی‌ و بعضا بازار تجارت جهانی‌ که از نیازهای سرمایه جهانی سرچشمه می‌‌گیرند، چون قارچ از زمین سر برون می‌‌آورند .نیازهای آنی و اتفاقی که بدنبال اقتصاد ورشکسته و همواره در بحران‌ که از طریق سرمایه‌های جهانی ‌در جوامع معظم انتقال داده می‌‌شوند، تعیین می‌گردد. اغلب با برنامه‌ریزی کوتاه مدت و سودهای جیرنگی و کوتاه مدت و سپس، بدلیل نبود طرح و برنامه دراز مدت، در چرخشهای تعیین کننده اقتصادی ورشکسته شده و مال و منال از دست داده و به مرز برزخیان نزدیکتر می‌شوند.

سرمایه‌داری در جوامع تحت سلطه، با ویژگی‌های خاص و تعیین کننده‌ای بسط و گسترش می‌‌یابند. از طرفی ‌مناسبات  به سرعت پیش می‌‌رود (کافیست، نگاهی ‌در شش دهه اخیر، پس از اصلاحات ارضی بیاندزیم) ولی ‌از طرف دیگر رشد طبقه کارگر، با وجود فزاینده بودنش، بسیار پراکنده، بدون وصلت با یکدیگر پیش می‌‌رود و تا کنون، علارغم تصدیق خود سینه چاکان دنباله رو طبقه کارگر، نمی‌‌تواند به عنوان یک طبقه اجتماعی، که از آن انتظار می‌‌رود، مستقلانه حرکت کند. هرگونه تشکل‌های سازمانی یا گردهمایی کارگری، حتی در سطوح صنفی بشدت مورد تعقیب، دستگیر، شکنجه و سرکوب می‌‌شوند. اگر خواسته باشیم پاسخ چرایی آنرا بیابیم، باید سراغش را در چگونگی ‌تاریخ پیدایش و رشد سرمایه داری در این جوامع نومستعمره از واپسین روز‌های تاریخ استعمار کهن و استعمارنوین بیابیم.

طبقه‌بندی درون خرده مالکان ازقبیل تهیدستان که پایینی‌ترین این قشر با اندک ناچیزی از سهم دارایی زمین و یا ابزار تولید بسیار خرد و ناچیز هستند و اکیداً در وضعیت فقر بسر می‌برند. در آماری برگرفته در پایان دهه ۵۰ ش. حدود ۴۱٪ از جمعیت دهقانان ایران را این دسته تشکیل میدادند[۵۹]. قشر میانه حال، قشریست که با داشتن ابزار مکفی معاش ماهانه را بسر می‌کنند همواره دستخوش تهدیدات بحران‌ها و سقوط‌شان به قشر تهیدست هستند. و سپس قشر خرده مالکان مرفه بخش کمتری از آن را شامل می‌شوند ولی صاحب بخش بزرگتری از وسائل تولید در اشکال زمین و صنایع کوچک همراه با چند کارگر مزدور بسر می‌کنند. این قشر موخر، در سیستم سرمایه‌داری از منافع بسیاری برخوردارند. آنها در هر شکلبندی از مناسبات جامعه سرمایه‌داری، تلاش در حفظ آنرا دارند، البته تا جائیکه سرمایه‌های بزرگ در رقابتها به حال آنها ترحم کنند، که قدری آروزی بعید و خیال خامیست. اگر تولید آنها جزو زیرمجموعه سرمایه‌های بزرگ باشند دراینصورت، امکان بازتولید و حیات می‌‌یابند و در غیراینصورت به اقشار پایینی می‌‌غلتند.

بازتولید قشر خرده بورژوازی در جامعه، به لحاظ کاهش و افزایش جمعیت مطلق، تنها بسته به توسعه سرمایه و رشد شیوه تولید سرمایه‌داری و تقسیم کار در تولید دارد. هرچه اجتماعی بودن سرمایه و پیوند آحاد سرمایه بیکدیگر و ارگانیک‌تر، یعنی بر مبنای نیاز سرمایه‌ها و تقسیم کار اجتماعی صورت گیرند، جمعیت وسیعتری جذب سرمایه و بنابراین، قشر نازکتر مابین طبقات بوجود می‌آیند و بلعکس، عدم رشد اجتماعی سرمایه، منقطع و مجمع‌الجزایری باشند، زمینه مادی برای افزایش ضخیم‌تر و وسیع‌تری از اقشار مابینی خرده بورژوازی و نامالک را بدنبال دارد. جوامع معظم نمونه جوامع از نوع اول و جوامع اقماری از نمونه دوم رشد سرمایه‌داری هستند که از خود بجای میگذارند. از آنجائیکه، نیاز اقتصادی در جوامع اقماری برحسب نیاز بازار جهانی به سیادت سرمایه مالی انحصاری، حرکت می‌کنند هرگز قادر نمی‌شوند که نیروی کار را بدرستی در خود هضم کنند. درنتیجه جمعیتی وسیع خرده بورژوازی وجود خواهند داشت که سلب مالکیت از آنها بکندی صورت می‌‌گیرد و در ثانی، آنها را بدرستی‌ به نیروی کار تبدیل نمی‌کند. البته جمعیت نیروی کار بطور مطلق درحال رشدند اما رشد نسبی آنها در قبال جوامع معظم بسیار بکندی انجام می‌پذیرد.

روند رشد کلاسیک سرمایه‌داری، در سده‌های ۱۷ و ۱۸ نشان داد که حجم وسیع‌ای از کارگران آزاد جذب تولید کارخانه‌ای سرمایه‌داری می‌‌شوند. این رشد، علارغم رشد بارآوری ابزار تولید تا دهه‌ها پس از دوران انحصارات ادامه یافت. اما سپس با رشد شتابان در زمینه علم الکترونیک و آی تی IT و درنتیجه رشد بارآوری کار شکل نزولی ‌‌گرفت و جایش را به خیل جمعیت مازاد داد. با هجوم سرمایه‌های مالی به بخش‌های خدماتی و سودآور نمودن آنها، سیر پرولتریزه کردن، یا باصطلاح یقه آبی‌ها در جوامع سرمایه‌داری، شمار جمعیت کارگری افزایش نمود. در مجموع، رشد مطلق جمعیت کار، در سرمایه‌داری رو به افزایش است و درنتیجه، بر انباشت سرمایه، یعنی ‌تولید ارزش اضافی مطلق افزوده می‌‌گردد اما از انجأیکه رشد نسبی ‌جمعیت کار در مقابل جمعیت مازاد رو به کاهش می‌‌رود، درنتیجه سرمایه گرایش به رشد نزولی سود و ارزش اضافی دارد و این چالشی ساختاری در نظام سرمایه‌داری است که باید با آن در رقابت‌های جهانی‌ دست و پنجه نرم کند که ریشه اصلی ‌تمامی ‌ستیز‌های سیاسی و جنگ‌های منطقه‌ای می‌‌شود. راه حل‌های بورژوایی برای معضل جمعیت مازاد در اشکال کمک‌های صندوق بیکاری، کمک هزینه‌های بی‌برگشت دولتی، ایجاد دوره‌های تحصیلی ‌با کمک دولت، ایجاد نهاد‌های دولتی اداری مازاد و غیرو برای جلوگیری از رشد مناطق حاشیه نشینان است. آنچه که بورژوازی، با وجود کاهش ساعات کار لازم از پی ‌رشد تکنیک، تاکنون در برابر آن مقاومت نمود، کاهش ساعات کار است تا به این وسیله شمار بیشتری را در تولید دخیل کند، هرچند در شرایط شیوه تولید سرمایه‌داری این امر هم غیرممکن نیست. اما آنچه که درباره راه حل‌های بورژوایی گفته شده است تنها مربوط به کشور‌های معظم می‌باشند، در کشور‌های نومستعمره، فقط در یک مورد، رشد مناطق حاشیه نشین، در هیچ مورد دیگری صدق نمی‌‌کند. هرچند جمعیت مطلق کارگران در این جوامع، چون جوامع کلاسیک درحال رشدند، ولی ‌رشد مطلق جمعیت حاشیه نشینان با سرعتی سرسام آوری سیر صعودی دارد و آهنگ رشد نسبی ‌ایندو جوامع بسیار تفاوت دارند و این، تا زمانی ‌که سرمایه مالی تسلط خود را بر این جوامع اعمال می‌‌کند، معضلی حل ناشدنی خواهد بود چرا که جوامع زیرسلطه تنها برای کاهش و هدایت بحران‌های ساختاری امپریالیستی، کارآمدی جز برحسب نیاز امپریالیسم ندارد.

 در آغاز بوجود آمدن نظام کارخانه‌ای و عطش غیر قابل خاموش شدنی نیاز سرمایه به نیروی کار آزاد، سرمایه را وادار به شکار انسان می‌‌کرد و هر که از آن، بسته به دفعات، از کار در کارخانه سرپیچی می‌‌نمود، با علأم [۶۰]s و [۶۱]v بر سینه و پیشانی‌شان و با تهدید به اعدام، به کار درون کارخانه‌ها می‌‌کشید. تابوی بیکاری هنوز در جوامع معظم در شیره جان شهروندانش برای خدمت به سرمایه عجین شده است. اما چنین فرهنگی‌، علاعمی در جوامع نومستعمره، علارغم رژیم‌های سقاوتمند، خشن و سراپا مسلح، بسیار غریب و سراسر بی‌تجربه می‌‌باشند .بنابر این، مسئله خرده بورژوازی بطور اعم و مسئله حاشیه نشینان بطور اخص در موازات نیروی طبقه کارگران، نیروی عظیمی در تقابل مستقیم با سرمایه مالی خواهد بود.

بنا به اقتضای تولید خرد و بالاخص شکل تولید پراکنده خرده بورژوازی، زمینه‌های مادی تشکل‌یابی و سازماندهی اجتماعی آنها بسیار ضعیف یا گرایش به آن ندارند و یا تلاش‌هایشان بدلیل نبود داربست‌های طبیعی اجتماعی بسرعت نقش برآب می‌شوند. اما همین شکل خرد و پراکندگی تولیدی و جمعیت کثیر خرده بورژوازی، بخصوص در جوامع زیر سلطه و عینی بودن تضادها، سرشکن شدن بحران‌های سرمایه مالی جهانی در این جوامع و دسترسی به اطلاعات و آگاهی یافتن به عروج و افول موضوعات سیاسی، اقتصادی، مدنی و فرهنگی، ویژگی‌هایی سیاسی‌خاصی را به آنها می‌بخشد  که دائماً موی دماغ نظام موجود در این جوامع هستند ولی از آنجائیکه همواره خودجوشند و قادر به حرکتی منظم و مستقل و بدون اهداف و برنامه مشخص در چگونگی حل ریشه‌ای معظلات نمی‌باشند، درنتیجه، بشکل امواج خروشان و تناوبی ظاهر می‌شوند و یا زیر چتر تشکل‌های اجتماعی جذب می‌شوند که از لحاظ ترکیب طبقاتی بمثابه یک طبقه، پرولتری یا بورژوایی انسجام یافته‌اند. این جنبش‌های تناوبی و خودبخودی در دهه‌های اخیر، در جوامع زیر سلطه، نشان داده است که اغلب از درون خرده بورژوازی شهری بیرون می‌جهد و نقش خرده بورژوازی دهقانی بسیار کاهش یافته‌اند که جای بررسی و پژوهش در بین مسائل دهقانی مثلاً زمین، برای کشف دلائل پایه‌ای آنها می‌باشد. بدون شک، مشکلات تغییرات آب‌وهوایی و خشکسالی و مسئله بی‌آبی در گسترش سرمایه‌داری و سودآوری در موضوع آب، در این مورد بی‌دلیل نیستند. پس مسئله کشاورزی، برای بازسازی جامعه هنوز معضلی برجسته، حیاتی و مبرمیست. اکنون پرسش اینست که با گسترش یافتن مناسبات تولید سرمایه‌داری در این جوامع، مثلا در ایران پس از ۶۰ سال از شروع اصلاحات ارضی، می‌توان گفت که مسئله دهقانی، موضوع امر سیاسی و انقلاب است و هنوز می‌توان دهقانان را گرد مسئله زمین علیه سرمایه بسیج کرد؟ یا اینکه باید گفت، مسئله دهقانی و خرده بورژوازی، با اصلاحات ارضی امپریالیستی مبدل به مسئله عام خرده بورژوایی شده است و نقش شهرها در بسیج نیروی انقلاب نیز وسیع‌تر و حتی بعضا در شهرها تعیین‌کننده شده‌اند؟ بخصوص در دو جنبش وسیع ۹٨ و ۱۴۰۰ و مسئله زنان بوضوح مشاهده شده است که پتانسیل بسیار انفجارآمیزی در شهرها، بالاخض در شهرهای بزرگ و نیمه بزرگ خفته شده‌اند و سیستم را بشکل عینی تهدید می‌کند. بعبارت دیگر، تضادها در این جوامع همواره عینیست ولی آشکار و نهان شدنش فقط بسته به قدرت نیروی انقلاب و ضدانقلاب دارند.

خلاصه کنیم، نظام خرده بورژوایی که از دل نظام فئودالیستی، که در دهقان سرف تجلی می‌یافت، بیرون می‌جهد و خود پیشدرآمدی برای ایجاد و تکوین نظام تولید سرمایه‌داری میشود. ابتدا توسط خرده مالک صاحب کارگاه‌های جانبی خانگی دهقانی در روستا‌ها و پیشه وری در شهرها که مامای تولید کارگاهیست و سپس، در شروع عروج تولید صنعت ماشینی، توسط لشگر خرده مالکان روستایی دهقانی که خیل عظیم آنها توسط قهر عریان و پنهان بورژوازی، آزاد می‌گردند و بدینوسیله هم نظام تحجری فئودالیستی به موزه‌های روابط تولیدی پرتاب می‌کند و هم نظام تولید سرمایه‌دارانه، یعنی ‌مبنی بر تبدیل نیروی کار کارگر مالک به کالا و با فروش آن در ازای دریافت مزد در شکل پول، که نخستین بار در تاریخ مناسبات تولیدی رخ می‌‌دهد، را رواج می‌دهد. مقوله کالا در جوامع پیشین، ماقبل سرمایه‌داری ناشناخته نبوده و هم اینکه جنبه تسلط اقتصاد کالایی در آنها برقرار نبوده، و یا جنبه ماسویه داشته است، ولی‌آنچه مناسبات سرمایه‌داری را از مابقی مناسبات تولیدی متمایز می‌‌سازد، دقیقا تبدیل نیروی کار کارگر برده، سرف، پیشه ور و دهقان خرده مالک به کالایی ویژه ارزش‌زا که در بازار کالا‌های دیگر مورد مبادله قرار می‌‌گیرد و سرچشمه تولید ارزش اضافی یعنی ‌برقراری نظام سرمایه‌داری می‌‌شود. خرده مالکی بتدریج در نظام سرمایه‌داری مستحیل و یا به زائده‌ای از آن مبدل می‌شود و هرگاه نیز سرمایه‌داری لازم می‌‌بیند، ریزه‌‌‌های سفره‌اش را در حیاط خرد و خلوتش می‌تکاند و هرگاه که نخواست او را در کابوس برزخیان محبوس می‌‌دارد.

خرده مالکی در دو دوره با دو ویژگی بسر می‌برد، دوره ماقبل سرمایه‌داری و دوره مابعد، یعنی‌ دوران تسلط آن. دوره نخست، با تولید ساده کالا ــ پول ــ کالا و همراه با بندهای قوی با روابط پدرسالانه و فئودالیستی و در دوره دوم، با همراه شدن با تولید پول ــ کالا ــ پول  وفرهنگ بورژوایی مزدوری و مبادله ارزش‌ها در بازار و بخشاً، همپالگی با تولید سرمایه‌داری و حفظ منافع خویش و دست‌وپا زدن‌ها به حفظ حیات موقت خود و بازتولیدش ادامه میدهد. نظام خرده مالکی، در طی پروسه طولانی دگردیسی نظام‌های تولیدی، در جوامع اروپایی که تا شروع سرمایه‌داری کلاسیک ادامه داشته و در جوامع خارج از اروپا، طی دوران رشد سرمایه‌داری رقابت آزاد است، دست‌و‌پا زده و به تحلیل می‌رفت. اما، با ورود غول سرمایه مالی و انحصاری، شعاع استقامت و دوام و کاربرد آنرا، برای پیشفرض‌های نظام تولید سرمایه‌داری و ایجاد این نظام در جوامع غیر اروپایی، که همراه با تسلط تولید روستایی ــ دهقانی هستند، خنثی نموده و او را بر یک پا نگه می‌دارد، یعنی تنها ماموریت کفن‌ودفن فئودالیسم را، بعضاً بعهده او می‌‌گذارد. وقتی سرمایه، طی چند قرن از دل دو شکل تولید سرمایه‌داری با تجارب  فراوان اقتصادی، سیاسی و فرهنگی توانست گذار کند و بر پای خویش بایستد، دیگر نیازی برای تحول در اشکال تاریخی ــ طبیعی جوامع فلاحتی نمی‌بیند و این تنها زمانی به واقعیت‌های مادی می‌رسد که مرزهای واقعی جوامع، علاوه بر مرزهای جغرافیایی، مرزهای اقتصادی بین انحصارات مالی و تقسیم جهان بین خود و رقابت‌های دائمی که از سرشت درونی سرمایه و قانون الحاق و تمرکز بر‌میخیزد، رسیده باشد. حال، سرمایه‌داری جهانی موفق به نابودی کامل اسلافش، بعضاً، چون جامعه ایران، به یاری تقسیم اراضی زمین از بالا به نیمی از خرده مالکان روستای و سپس با به بند کشیدن خرده مالکان توسط بانک های سرمایه مالی و دیگر نهادهای اجتماعی وابسته به سرمایه های انحصاری، اسیر خود کرده و با مکیدن شیره جانشان و استثمار شدید، از آنها سلب مالکیت می‌شود و خرده مالک روستای فرار را بر قرار ترجیح داده و به جمعیت فقیر حاشیه نشین در شهرهای بزرگ و نیمه بزرگ می‌پیوندد و از رنجی که از آوارگی خود بدست سرمایه می‌کشد و تا رسیدن منجی خود، پرولتاریا، مستاصل، سراسیمه و خشمگین، موقتاً از بخش‌هایی از نایبان محلی (سرمایه جهانی)، بسرعت بعناوین گوناگون در اشکال مسائل دانشجویی، انتخابات، گرانی بنزین، مسئله حقوق زنان، فقر و گرانی وسائل معاش و دیگر بهانه‌های ناشی ‌از ناهنجاری‌های اجتماعی برخاسته از شیوه تولید سرمایه‌داری امپریالیستی متوسل و سیاسی شده، رادیکال و خودسرانه با داشتن تنها عرصه واقعی خود، یعنی خیابان، دست به عصیان و شورش می‌زند. از اینجاست که مبارزات توده‌ای در این جوامع سریعا سیاسی شده و رژیم را نشانه گرفته و حاکمیت آنرا تهدیدی برای دوام قدرتش دیده و در جهت سرکوب آن بسیج می‌‌شود.

*****

مایلم، چکیده‌ای از گروندریسه که تصویر روشنی از پروسه تبدیل خرده مالکی به نیروی کار آزاد و کارگر مزدور است را ارائه دهم. او می‌‌گوید:  

 ” بازرگان تعدادی بافنده و ریسنده را که تا پیش از آن کار بافندگی و ریسندگی را به مثابه کسب و کاری جانبی در روستا انجام می‌دادند به کار می‌گیرد و کسب و کار جانبی‌شان را به سود بازرگان به کسب و کار اصلی بدل می‌کند؛ به این ترتیب، او در کسب و کار خویش تامین است و آنها را به مثابه کارگران مزدی به بندگی و اطاعت از خود کشانده است. گام بعدی، بیرون کشیدن آنها از محل زندگی و سکنایشان و گرد آوردنشان در کارِ – خانه است. در این فرایند ساده آشکار است که او هیچ یک از مواد خام، ابزار کار، و وسایل معاش را برای بافنده و ریسنده را تدارک ندیده است. همه آنچه او انجام داده، این است که اندک اندک و گام به گام آنها را به نوعی از کار محدود کند که وابسته و نیازمند فروش خریدار تاجر شوند و سرانجام فقط برای تاجر و به میانجی تاجر تولید کنند. در آغاز او با خرید محصول آنها تنها کارشان را می‌خرید؛ به محض آنکه آنها به تولید این ارزش مبادله‌ای محدود شدند و بنابراین، ناگزیر شدند مستقیماً ارزش‌های مبادله‌ای تولید کنند، یعنی برای بر جای ماندن و ادامه زندگی، کارشان را کاملاً به ازای پول مبادله کنند، به زیر یوغ تاجر کشیده شدند  و سرانجام این ظاهر دروغین نیست که انگار آنها فقط محصولاتشان را به او فرو می‌فروختند، ناپدید شد. او کارشان را می‌خرد و نخست مالکیتشان را بر محصول و به زودی بر ابزار کار سلب می‌کند یا ابزار کار را همچون مایملکی ظاهری و دروغین در اختیار آنها باقی می‌گذارد تا به این ترتیب هزینه‌های تولید را کاهش دهد”.[۶۲]

لیست شهرک‌های صنعتی در استان‌های ایران: ردیف شده برحسب تعداد شرکت‌ها

تعداد شهرستان ها

تعداد شهرک ها

تعداد محصولات

تعداد شرکت ها

شهرک صنعتی استان

۱۲

۱۱

۱۲

۱۷۱۳۸

تهران

۲۱

۵۳

۲۱

۱۱۱۸۵

اصفهان

۱۹

۲۵

۱۹

۸۵۰۹

خراسان رضوی

۱۰

۹

۱۰

۲۹۷۱

یزد

۱۱

۱۹

۱۱

۲۵۱۵

مرکزی

۱۶

۱۸

۱۶

۱۶۶۷

کرمان

۱

۳

۱

۱۴۸۳

قم

۱۹

۳۷

۱۹

۱۴۲۶

آذربایجان شرقی

۲۶

۲۷

۲۶

۱۳۲۷

فارس

۱۰

۱۳

۱۰

۱۲۵۷

سیستان و بلوچستان

۵

۵

۵

۱۲۰۹

سمنان

۱۵

۲۳

۱۵

۹۴۵

مازندران

۱۱

۱۰

۱۱

۸۱۳

گلستان

۱۴

۳۰

۱۴

۷۷۳

آذربایجان غربی

۷

۱۰

۷

۷۶۳

زنجان

۱۹

۲۷

۱۹

۶۹۰

خوزستان

۷

۱۶

۷

۶۱۶

چهارمحال و بختیاری

۴

۴

۴

۵۹۰

قزوین

۱۳

۱۵

۱۳

۵۶۵

کرمانشاه

۹

۱۲

۹

۴۵۰

بوشهر

۹

۸

۹

۴۳۶

اردبیل

۱۰

۱۰

۱۰

۳۱۸

همدان

۱۶

۱۷

۱۶

۱۵۰

گیلان

۱۰

۵

۱۰

۱۱۹

خراسان جنوبی

۱۰

۱۳

۱۰

۱۱۷

هرمزگان

۷

۴

۷

۸۵

خراسان شمالی

۵

۵

۵

۸۴

کهگیلویه و بوير احمد

۷

۷

۷

۷۲

ایلام

۹

۱۴

۹

۶۹

لرستان

۹

۸

۹

۶۴

کردستان

۵۸ ۴۰۶

منبع: شهرک صنعتی اشتهارد  http://www.eiec.ir/index.php 

انباشت سرمایه، تمرکز و نظام اعتباری

در تعاریف عامیانه مقوله انباشت و ثروت اندوزی همطراز قلمداد میگردند ولیکن انباشت همواره در سیر دایمی گردش و مبادله ثروت، سرمایه و کالا تظاهر میابد در صورتیکه گنج افزأیی و اندوختگی فاقد این دوران است. این بدان معناست که انباشت بسان حلقه فیلمیست که از مجموعه تصاویری متناوب و متنوع بدنبال هم میایند و حرکت زنده تولید و گردش کالا را بنمایش میگذارند ولی ‌گنج بمانند تصویری لحظه‌ای و فوریست که تنها زیرمجموعه‌ای از حلقه انباشت است. لحظه‌ای که سرمایه در خزانه بانکی‌ بی‌هدف و سرگردان تلمبار میشود، خصلت گنج میابد و هرگاه به چرخش تولید و مبادله برمیگردد و به مازاد بهره و یا ارزش اضافه تولید شده مبدل می‌‌گردد، خصلت انباشت بخود میابد. انباشت در شکل کالایی محصول در شرایط پیش سرمایه‌داری هم وجود داشت. بردگان نه بعنوان نیروی کار بلکه جزو وسائل تولید چون کالا در بازار مخصوص بردگان توسط تجار برده، خرید و فروش میشدند. و همچنین زمین و محصول در شیوه تولید زمینداری، کالای عمده بشمار میرفت. اما شکل کالایی در ایندو شیوه مذکور تنها شامل محصول اضافه که در نیازهای جامعه بود، صدق میکرد و ابتدا تنها در شیوه تولیدی سرمایه‌داری است که شکل کالایی شکل مسلط تولید و نه برحسب نیاز جامعه بلکه نیاز سرمایه و شامل هر آنچه که تولید میشود، و مهمتر اینکه کالا، اینبار در شیوه تولیدی سرمایه‌داری، با ارزش اضافه بارور میشود و مازاد ارزش، ارزشیست منهای ارزش لازم برای تولید کالا که ماهیت این شیوه تولیدی است. نیاز عمده در اینجا، فروش محصول و تحقق اضافه ارزش قرار دارد. موضوع انباشت سرمایه نیز مستقیما بهمین پیش‌زمینه رشد کالایی محصول مربوط است. برای آنکه اساسا انباشتی صورت گیرد محصول باید ابتدا به کالا مبدل شود زیرا که تنها در پروسه تولید محصول، ارزش اضافه زاییده شده و انباشت معنا مییابد. بدون ارزش اضافه سرمایه‌ای تولید نمیگردد و بدون سرمایه انباشت واقع نخواهد شد. تنها انباشت اولیه است که در رابطه‌های پیش سرمایه‌داری بدست میآید ولی زمانیکه انباشت اولیه در پروسه تولید سرمایه‌دارانه قرار گرفت سرمایه از آن پس خود را بازتولید میکند. راه‌های تاریخی انباشت اینگونه بثمر میرسد که سرمایه تجاری و ربایی به همیاری نمایندگان سیاسی خود یعنی دولت دست به سلب مالکیت از خرده‌مالکان شهر و روستا میزنند، تولید مازاد جمعیت و در پی آن فقر و مسکنت و دامن زدن به ناامنی اجتماعی که محیطی است کاملا مناسب برای باندهای خلافکار و مافیای مواد مخدر و جنسی و غیرو، آوارگی دسته جمعی ناشی از بحرانهای ساختاری و درپی آن جنگ که سلب مالکیت عمومی را بدنبال دارد. مهاجرت عظیم توده‌ها و پیوستن به لشگر ازدیاد جمعیت، سلب مالکیت بواسطه نظام بانکی که منجر به فروش دارایی‌های خود ازجمله زمین و مسکن، نفوذ و هجوم گسترده سرمایه در حوزه های جدید مانند مدارس، دانشگاه ها، بیمارستانها، کلینیکها، مراکز تحقیقاتی و فرهنگی که به میمنت کالایی نمودن این عرصه‌ها و همچنین در عرصه‌های کلاسیک کارخانه‌ای هر روز به گستردگی و عمق انباشت سرمایه دامن میزنند.

وقتی در عصر انحصارات سخن از سرمایه میرود، تنها سرمایه‌های انحصاری جهانی و مالیست که این انباشت بدانها سرازیر میشود و در نتیجه باعث متراکمتر و متمرکزتر شدن آن میگردد و جهان امروز را به دو قطب اقلیتی از غولهای اقتصادی که صاحبان انباشت سرمایه‌اند و کثرت بی‌نهایت عظیم که یا تولیدکنندگان ارزش اضافی‌اند و یا آماده بخدمت در رکاب تولید ارزش اضافی‌اند(محصلین و دانشجویان و غیرو) و یا جمعیتی بینابینی چون سیلی که بسمت لشگر ازدیاد (قشر وسیع خرده مالکان شهری و روستایی) و یا هم اکنون عضو آنند و بخشی نیز جذب و جزو بخشهای تولید ارزش اضافی در حوزه‌های تولیدی میشوند.

طبق قانون کلی انباشت سرمایه، انباشت یعنی تمرکز تولید و تراکم سرمایه ثابت و شکاف رشدیابنده در قبال سرمایه متغیر یعنی نیروی کار که به نسبت آن کاهش مییابد. هر چه سرمایه در حوزه های گوناگون، جدید و کهنه نفوذ مییابد و به مقدار سرمایه متغیر بطور مطلق میافزاید ولی با کارافزایی تولید (که در نتیجه رشد وسائل تولیدی ایجاد میشود از دو منشا دیگری سرچشمه میگیرد یعنی پروسه اجتماعی شدن کار و شیوه سرمایه‌دارانه تولید)، تراکم و تمرکز بیش از پیش سرمایه ثابت، تغییر در ترکیب فنی‌[۶۳]سرمایه میدهد یعنی مقدار وسائل کار و مقدار نیروی کار بتناسب تغییر میکنند و نسبت سرمایه متغیر در مقابل سرمایه ثابت را کمتر و کمتر میسازد. روند این نسبت به این شکل تغییر مییابد ۱ به ۱، ۱ به ۲، ۱ به ۳ و الی آخر که بدین نحو تناسب ترکیب سرمایه عمق مییابد. این بدان معناست که اگر در دورپیمایی گذشته این رابطه بین سرمایه ثابت و متغیر ۱ به ۳ بوده در دورپیمایی بعدی، اگر تمامی شرایط ثابت بمانند و اخلالی در روند تولید صورت ننماید، در نتیجه این تناسب به ۱ به ۴ تبدیل میگردد. اما این بدان معنا نیست که تکثیر انبوه رشد کارگران بهمان اندازه باقی میماند و تغییری ایجاد نشده بلکه تنها نسبتش با افزایش سرمایه ثابت کاهش مییابد. جمعیت کارگران دائما در حال افزایش قرار دارد ولی در مقایسه با سرمایه ثابت، رشدی نزولی است. چنین است قانون عمومی سرمایه در هرگونه از مناسبات سرمایه‌داری، چه به شکل سرمایه‌داری کهن و چه به شکل نوینش، با این تعریف فوق تحولات فاحش معینی در اشکال فیزیکی انباشت بدلیل حرکت فیزیکی سرمایه بین جوامع استعماری و مستعمرات در این دو دوران صورت می‌پذیرد که برای فهم عملکرد این قانون در جوامع کلاسیک و غیر کلاسیک باید به قوانینی که این دو جوامع را از یکدیگر متمایز میکنند، نزدیکتر و دقیق‌تر شد.

درباره تراکم سرمایه و انحصارها

“هر چیز هم هست و هم نیست، زیرا همه چیز در جریان است و در تغییر مستمر و در کون و فسادی مداوم بسر میبرد.” [۶۴] 

تراکم سرمایه

سرمایه داری ذاتا بر شیوه اجتماعی تولید بنا شده است و در نتیجه تراکم وسائل تولید و نیروی کار زنده [۶۵] از سرشت درونی ‌او برمی‌خیزد و ضامن بازتولیدش می‌‌گردد .در اقتصاد سیاسی مارکسیستی، تراکم چیزی جز ادامه انباشت سرمایه  که در اشکال ارزشی و مادی)فنی(‌سرمایه خود را نشان میدهد، نیست .مقوله‌ای ‌که از ذات درونی و در نتیجه حرکت بلاواسطه آن در هر سیکل تولیدی منتج گشته ‌که خود پیشدرآمد و پیش شرط تمرکز تولید میشود. در پایان هر دوره پروسه‌های تولیدی )پول – کالا🡨 پروسه تولید 🡨 کالا – پول(،[۶۶] که سیکل‌ تولیدی نیز خوانده میشود، سرمایه‌دار بخش درآمد شخصی ‌را از آن جدا کرده و بخش بزرگتردیگر ‌از پول سرمایه شده را به سیکل بعدی تولید تخصیص میدهد که اینبار در سیکل دوم برابر است با سرمایه اولیه +  ارزش اضافی بدست آمده از سیکل قبل. سرمایه‌دار در هر سیکل‌ تولیدی مدام به سرمایه‌ ثابت و متغیر با رشدی در خلاف جهت یکدیگر، میافزاید، چه که در غیر اینصورت ما با تولید ساده[۶۷] سرمایه روبرو خواهیم بود. بخش اعظم این سرمایه افزایی در سیکل‌ تولیدی یا بعبارتی دیگر که تعریف انباشت سرمایه نیز است، در بخش سرمایه ثابت و استوار [۶۸]در تقابل با سرمایه متغیر تلمبار میشوند. ”روند تراکم تولید بس نیرومندتر از تراکم کارگران است[۶۹].” اشاره و اهمیت به این گرایش تاریخی ‌و ذاتی سرمایه بدین دلیل است که خود این گرایش، پاشنه آشیل سرمایه صنعتی در تحول دوران هژمونی وی به هژمونی سرمایه مالی [۷۰]‌میگردد .در ظاهر این گرایش عجیبی بنظر می‌رسد که سرمایه‌دار اصولا ارزش اضافی خود را تنها از درون سرمایه متغیر بیرون میکشد و سرمایه‌دار باید به تناسب در این بخش متغیر، تراکم ایجاد کند تا در بخش‌های دیگر، اما در مقابل انباشت در درون سرمایه ثابت صورت می‌گیرد. این گرایش درواقع ناشی ‌از رقابت وی در بازار کالا است که سرمایه‌دار را وا میدارد در رقابت برای پایین کشیدن قیمت، باراوری کار یعنی تکنیک ابزار تولید را دائماً افزایش دهد. مثلا آنرا ماشینی، الکترونیکی ‌و یا اینترنتی[۷۱] کند و به این واسطه سرعت بازگشت سرمایه یعنی گردش سرمایه را کوتاهتر و تولید را افزایش دهد. از انجاییکه سرمایه‌داری هیچگاه، حتی در دوران انحصارات نمی‌‌تواند بر امر رقابت چیره شود، درنتیجه این گرایش همچنان همراه اوست و لاجرم می‌‌بایستی در رقابت‌های جهانی، ابزار تولید را تکامل بخشد تا در مقابل رقبا دست بالایی‌ را در بازار کالا داشته باشد. [۷۲]

در اینجا ما با مقوله‌ رشد نزولی نرخ سود مواجه‌ایم که بحث آن در حوصله این نوشته نمیگنجد اما نتایجش در تعیین چرخش تاریخی ‌سرمایه پر اهمیت بنظر می‌رسد. تراکم بدنبال انباشت سرمایه عموما در وجوه وسائل تولید، مواد خام و بخشا در افزایش نیروی کار که در طی یک یا چند دورپیمایی میاید. تراکم تولید در بطن دوران نخست و آغاز تولید سرمایه‌داری یعنی دوران رقابت آزاد بهمراه‌اش بوده و پیش زمینه‌های تمرکز یا انحصار را فراهم میاورد. “تراکم در مرحله معینی از رشد، می‌توان گفت، کار را خودبخود به انحصار میکشاند.”[۷۳]. خودبخودی بودن تبدیل این به آن در اینجا تنها گواه جبریست که از خصلت درونی سرمایه برمیخیزد و آن اینکه مکانیسم حرکت سرمایه در دو جهت بر کل سرمایه اجتماعی ‌تاثیر می‌گذرد. از یک سو تراکم وسائل تولید و تولید را بدنبال دارد و از سوی دیگر نیروی متقابل و رقابت جویانه و دافعه‌ای که سرمایه داران منفرد بر روی هم میگذارند و آغاز پروسه  ”تبدیل شدن سرمایه‌های کوچک متعدد به معدودی سرمایه‌های بزرگ است ” .[۷۴] 

تمرکز و انحصار

در مرحله‌ی معینی، تراکم، اشکال تازه‌تری بخود می‌گیرد که اکنون دیگر صحبت از تراکم ساده تولید که همان انباشت در ابتدای شیوه تولید سرمایه داری بود، نیست بلکه بمعنی تراکم و الحاق سرمایه‌هایی ‌که از پیش توسط سرمایه داران دیگر شکل گرفته شده است و اکنون با از میان رفتن استقلال فردی آنها و الغاء مالکیت خصوصی در چهارچوب مناسبات سرمایه‌داری بوقوع میپیوندد. در این مرحله سرمایه‌داری به درگاه دوران انحصارات یعنی ‌تمرکز تولید رسیده و اکنون قادر است پا به محیط مناسبات انحصاری گذارد که اجتماعی شدن تولید را به کمال میرساند . بلعیدن سرمایه‌های کوچک توسط سرمایه‌های بزرگ منبع تمرکز و خود تمرکز است که در امتداد آن با ایجاد سیستم‌های مشارکتی و سهامی و رشد موسسات عظیم، همراه با زیرمجموعه‌های تولیدی دختر و نوه در بازار، انحصار و روابط انحصاری شکل می‌‌یابند .

بطور عام، تراکم از خصاص سرمایه داریست و هرچه این شیوه پیشرفته تر باشد تراکم تولید بیشتر است اما تمرکز بسته به رشد افزینده تولید نیست بلکه وقتی‌سرمایه‌های گوناگون در مقادیر بزرگی ‌در یک سرمایه واحدی ادغام شود، تمرکز بوجود می‌‌آید و که بشدت بر مقیاس مانور‌های سرمایه در سطح جهانی ‌اثر می‌گذرد و کار انباشت را تکمیلتر می‌‌کند” .در این پروسه سرمایه در یک جا و در دست یک فرد] یا موسسات سرمایه داری [۷۵][توده عظیمی میشود به این علت که در جایی دیگر افراد بسیاری آنرا از دست داده‌ا‌ند. و این یعنی ‌تمرکز بمفهوم دقیق کلمه، که در مقابل انباشت و تراکم  است”[۷۶].

تراکم وسائل تولید که خود ناشی ‌از رقابت در بازار کالاهاست، منجر به ۱)افزایش باراوری آن ۲) افزایش سرعت تولید ۳) و درنتیجه افزایش حجم تولید می‌‌شود. این حجم فزاینده کالا‌ها بازار‌های جدیدی می‌‌طلبد تا ارزش اضافه نهفته کالا به تحقق درآید. مقیاس تولید محصولات در واحد زمان منطبق با مقیاس نیاز‌های مصرفی در همان واحد زمان نیست. نتیجه این روند، برنامه ریزی تولید برحسب سود اضافه تولید، رکود قیمت‌ها و سود‌های نزولیست. “آزادی قدیمی ‌و معروف رقابت آزاد در پایان راه خویش است و باید خود به ورشکستگی آشکار و مفتضحانه اش اعتراف کند” [۷۷] 

در اوج اعتلای رقابت آزاد، در میانه قرن نوزدهم، تراکم موجب انحصار تولید شد و جامعه با کاهش تعداد آحاد سرمایه‌دار که چند حوزه تولید صنعتی را تحت پوشش خود دراورده‌ا‌ند، جنگ رقابت را به عرصه‌های جدیدتر کشانده و کانابالیسم سرمایه‌ای[۷۸] در مقیاس عظیمی ‌ادامه میابد. جنگ بازار قیمت کالا‌های تولید شده، اساسا سلاحیست که در این نبرد بکرار استفاده میشود و بتدریج اشکالی نوین و پیچیده تری بخود می‌گیرد. تحریم و تنبیه، شمشیر دولبه‌ایست که در بازار جهانی ‌کالا، تدابیر سرمایه تمرکزیافته انحصاری که حتی تا کنون در روزگار ما برای به ورشکستگی کشاندن رقبا، بکار گرفته میشوند .در موازات شکل گیری انحصار و گسترش تولید سرمایه‌داری که تمامی ‌موانع ازجمله مرز‌های ملی ‌را در هم شکست و تجارت خارجی عامل عمده در تحقق یافتن ارزش و مازاد محصول شد و رفته رفته نیاز جامعه در نگهداری از حجم وسیع سرمایه پولی ‌که در پی‌ آن نشات گرفته بود و در عرصه ملی کارایی نداشت، به نهاد‌هایی ‌چون بانک   -که سرمایه ربایی از اجداد اولیه آن بودند ‌که در ادامه بحث در بخش بانکها و نقش جدید آنها بیشتر پرداخته میشود -بیش از پیش ملموس و حیاتی شدند.

تمرکز و انحصار نه یک سیاست استعماری بلکه رشد و تکامل سرمایه داری در عرصه‌های اقتصادی و سازمان اجتماعی تولید است و چنان روابطی با شیوه تولیدی اقمارش برقرار می‌‌سازد که راهی ‌جز استحاله و یاری رساندن انحصارات در رقابت‌های جهانی‌، ندارند.

” تراکم فقط نام دیگری است برای بازتولید گسترده [۷۹]“، تراکم از کرار انباشت سرمایه در حوزه سرمایه ثابت در جنگ رقابت‌های قیمت کالا در بازار پدید میاید. ابتدا در حوزه تولید و ابزار تولیدی و سپس در مرحله‌ای خاص موجب کانابالیسم سرمایه شده  و تمرکز سرمایه و سپس در اشکال پیچیده تری انحصار سر برون میاورد. ارزش‌های اجتماعی از پیش ساخته شده و اکنون در مقام ورشکسته به سرمایه‌های جدید انتقال مییابند و سرمایه به سیر طبیعی خود ادامه حیات میدهد [۸۰].غول‌های بزرگتر غول‌های کوچکتر را در بحران‌های دوره‌ای سرمایه‌داری، میبلعند .در موازات با تراکم و حجم عظیم تولید، گردش کالا سرعت یافته و میزان حجم سرمایه پولی به تناسب آن گسترش مییابد. بحران‌های دوره‌ای و ساختاری شیوه تولید سرمایه‌داری، دلیلی ‌دیگر که باعث رکود و انباشت سرمایه پولی‌در جامعه میشود .

انحصارات، سرمایه را به کاملترین مرحله خود کشانده ا‌ند و تمامی ‌کره ارضی را بتوسط انحصار بازار جهانی ‌کالا و ترددات مالی و با ایجاد مناسبات سرمایه‌داری در اقمار خویش بر مبنای نیاز‌های سرمایه جهانی‌، تحت سیطره خود در می‌اورند. جهان در بند تار‌های عنکبوتی بازار‌های جهانی ‌سرمایه‌های چند انحصار گرفتار آمده است.

“رقابت به انحصار بدل می‌شود. در نتیجه آن پیشرفت شگرفی در زمینه اجتماعی شدن صورت می‌گیرد… . سرمایه‌داری در مرحله امپریالیستی، جامعه را درست به آستانه اجتماعی شدن کامل و همه جانبه تولید می‌رساند… تولید اجتماعی می‌شود ولی تصاحب محصول آن خصوصی باقی می‌ماند. وسائل اجتماعی تولید در مالکیت خصوصی عده کمی از افراد باقی می‌ماند”[۸۱]

و یک پرسش

ما می‌‌بینیم که اساسا در جوامع نومستعمره بمانند ایران، نه چون جوامع کلاسیک، پس از تقریبا شصت سال از عمر سرمایه‌داری‌اش- اگر از تاریخ اصلاحات ارضی در نظر گیریم که ما حتی با تغییر مناسبت اقتصادی سرمایه‌داری نیز روبروییم – شاهد هیچگونه رشد چشم گیری در موسساتی که مستقیما ریشه در نهاد‌های سرمایه‌داری داشته باشند، نیستیم . و یا فی‌المثل وسائل تولیدی در تولیدات بزرگ و در نزد خرده مالکان اغلب تشکیل شده از ابزار از تاریخ گذشته و فرسوده در تولید تا آخرین دینارش بکار گرفته میشوند و بار دیگر ابزار وارداتی‌از متعلقات کشور‌های پیشرفته صنعتی که کارایی مفید و موثرش را از دست داده‌ا‌ند، جایگزین ابزار کهنه وارد تولید میشوند .به این معنا که سیر حرکت سرمایه در جهت انباشت وسیع وسائل تولید و نشانه‌هایی ‌از تراکم سرمایه در مقیاس کلان نیست. چه توضیحی، برای عوامل و قوانین بازدارنده زیربنایی، که در قاموس قوانین ماتریالیسم تاریخی ‌مارکسیستی بگنجد و این پدیده را نه ناشی‌از خلق و خوی انسانی‌بدانیم، در جهت تلمبار شدن وسائل تولید وجود دارند و اقتصاد سیاسی این جوامع را تعیین و تبیین کرده و ما با سیر بشدت نزولی استاندارد‌های اجتماعی روبروییم. این جوامع، با وجود تمامی‌سرمایه‌های طبیعی ‌و تولیدی‌، بیشتر و بیشتر در فقر مطلق سقوط کرده و درعوض با رشد سرسام‌آور بدهی‌های جهانی ‌در منجلاب کلاه برداری، اختلاس، حاشیه‌نشینی، تن فروشی، کودک همسری، بزه‌کاری، مشاغل کاذب، مال‌خواری، زمین‌خواری، جنگل‌خواری، گور خوابی‌، بام خوابی‌، ماشین خوابی ‌در مقیاس وسیع و چشم گیر فرو می‌‌روند؟

درباره بانک‌ها

قاعدتا برجستگی و جایگاه نقش نوین بانکها در عصر امپریالیسم در نظرات لنین، ما را به دلائل تاریخی‌تئوریک آن سوق می‌‌دهد .بحث پیرامون تراکم، تمرکز و انحصارات در حوزه تولید بدون انباشت و تراکم سرمایه پولی‌و نقش تعیین کننده بانک‌ها مسلما ناقص، محدود و سر و دم بریده لذا درکی نادرست از واقعیت سرمایه داری بعد رقابت آزاد  میدهد.[۸۲] نخستین بانیان این قشر، صرافان و رباخواران پول که نطفه‌ و فسیل‌های اولیه آن ‌بودند در شروع مناسبات سرمایه‌داری با نقش میانجیگر ساده به نگهداری از سپرده‌ها و وامدهی محض محدود میشد، شکل گرفتند. جمع آوری سپرده‌های بیکار و تبدیل آنها به سرمایه‌های فعال، یعنی ‌بوجود اوردن زمینه‌های مناسب برای سرمایه‌دارن تولیدی[۸۳] که با در اختیار گرفتن سرمایه پولی ‌کافی‌، پروسه تولید را بجریان اندازند .مهمترین موضوع در ارتباط با بانکها که باید به آن اشاره کرد پیرامون سیستم اعتباریست و مارکس هم در اهمیت آن بمانند سکوی پرش نظام بانکی و نقش روزبروز جدیدتر آنها در تولید یاد کرده و در بررسی سرمایه بهره‌دار و پولی، سهم بسیار بزرگی از وقت و تحقیقات خود، در جلد سوم کاپیتال را به آنها اختصاص داد و در اینجا نیز لزوما باید از همین کانال آغاز کنیم.

بدون آنکه وسیعا وارد جزئیات شد، کوتاه با چند نمونه بزرگترین نقشی که نظام اعتباری در تولید سرمایه داری دارد، شامل کاهش دادن هزینه‌های گردش در بازار کالا، کنار گذاشتن پول بعنوان وسیله پرداخت در معاملات و درعوض استفاده از اعتبار بانکی، تشکیل شرکت‌های سهامی و بورس بازی و گسترش قمار پولی‌، انبساط عظیم در مقیاس تولید که برای سرمایه داران منفرد غیر ممکن بنظر میرسید، تبدیل سرمایه داران فعال به مدیران صرف هستند و با اهمیت ترین آن که درباره نقش بانک‌ها می‌توان گفت، هدایت تولید سرمایه داری که در پی‌ تراکم سرسام آور تولید و انباشت سرمایه در دوران رقابت آزاد و سپس با زمینه‌هایی که سیستم اعتباری[۸۴] بوجود آورده و سرمایه داری را به دوران انحصارات سوق داد. پس آنچه امکان رشد نظام اعتباری را محتمل کرد اعتبار داشتن همان قانون انباشت و تراکم در حوزه سرمایه پولی ‌همچون حوزه تولید نیز می‌‌باشند. اگر مقصد نهایی ‌سرمایه دار تولیدی دستیابی به اضافه ارزش در شکل پول است در نتیجه وجود نهاد بانکی ‌نیز مادی میگردد. در حقیقت می‌‌توان گفت رشد و انباشت سرمایه پولی‌متناسب است با رشد و انباشت سرمایه تولیدی‌. با افزایش سرمایه تولیدی ‌منجر به افزایش سرمایه پولیست ‌و تا حدودی که از آن نیز پیشی ‌می‌گیرد. حدود تراکم سرمایه پولی ‌و کثرت معاملات بانکی‌از ابتدای قرن نوزدهم، سبب تحولات عظیمی در سرمایه داری رقابت آزاد میشود. مهمترین برجستگی‌های این تحولات در سیستم بانکی ‌می‌‌باشد. “مستقل از این موضوع] تولید کالایی[، نیروی کاملا جدیدی با تولید کاپیتالیستی پا به عرصه وجود میگذارد، و آن نظام اعتباری است”[۸۵]. رشد نظام اعتباری در سیستم بانکی دوران پایانی و اعتلای رقابت آزاد است که تمامی این نظام سرمایه‌داری را از درون متحول گردانیده و دوران رقابت آزاد را بزوال کشانید. قشر ثروتمند رباخوار در لباس بانکدار در دوران تسلط شیوه تولید سرمایه‌داری، موذیانه و خردمندانه و چون آب زیر کاه تمرکز پول را در تنها واحد اجتماعی یعنی بانک ملی و امتیازات دولتی بنا نهاده و بنمایندگی سرمایه پولی با قوانین پیچیده قادر میگردد قدرتی را که سرمایه‌‌دار صنعتی بنوبه خود در عصر رقابت آزاد از سرمایه‌دار تجاری در پایان دوران مانوفاکتوری از آن ربوده بود، اکنون توسط نظام اعتباری و سهامی، بدام افتد و بانک‌ها رهبری و مدیریت تولید محصول و سهم اصلی ارزش اضافی را از چنگش بیرون کشد. تراکم و رقابت در سایه‌ی اوج گیری سیستم اعتبارات بانکی ‌که مصادف است با پخته‌ترین شرایط انباشت وسائل تولید، ضرورت‌های عینی تحولات درونی ‌سرمایه‌داری و بعد‌ها قوی‌ترین اهرم‌های گروه‌بندی‌های انحصاری سرمایه اجتماعی می‌‌شود.

“یک مشت انحصارگر، معاملات بازرگانی و صنعتی سراسر جامعه سرمایه‌داری را تابع خود می‌کنند و امکان میابند از طریق روابط بانکی و حساب‌های جاری و معاملات دیگر، از وضع کار سرمایه‌داران مختلف دقیقا باخبر شوند و سپس آنها را تحت کنترل خود قرار دهند و از طریق افزایش یا کاهش اعتبار، از طریق آسان کردن یا دشوار ساختن دریافت این اعتبار، در آنها اعمال نفوذ کنند و سرانجام سرنوشت آنها را تمام و کمال تعیین کنند، میزان درآمد آنها را تعیین کنند، آنها را از سرمایه محروم کنند، یا برعکس به آنها امکان دهند بسرعت و به میزان هنگفتی بر میزان سرمایه خویش بیافزایند[۸۶]. تاکیدات از لنین

در حقیقت نظام اعتباری و سهامی بانکی برگ برنده‌ای در تاریخ تولید سرمایه‌داری بود که با غل و زنجیر وام و اعتبارات بانکی برای جبران گرایش کاهش نرخ نزولی سود که ناشی ‌از پروسه فرایند انباشت سرمایه می‌باشد، سرمایه‌داری صنعتی را از مالک تام‌الاختیار ابزار تولید برانداخته و به اسارت خویش درآورد. سرمایه پول‌پیشه بانکی اکنون با ترکیب و الحاق و ذوب شدنش در سرمایه‌های صنعتی قدم برداشت، البته نه بعنوان مددرسان خاضع انباشت بلکه راهبر موسسات جدید و هدایت کننده تولید سرمایه اجتماعی شده است. سرمایه ‌بانکی‌، نه با در دست داشتن مالکیت حقیقی ‌بر وسائل تولید بلکه با مالکیت حقوقی آن در اشکال سهامی و مدیران کنسرن که فرسنگ‌ها با پروسه تولید فاصله دارند، که این خود نشانی‌از طفیلی‌گری آن است، “با کشیدن سرنخ‌های نامرئی در دست افراد یا شرکای سرمایه‌ای گرد میاورد”[۸۷].

افزایش تراکم تولید کالایی و تراکم سرمایه پولی‌بکمک نظام اعتباری، ورود به چنان درجه‌ای از شدت شیوه تولید سرمایه داری است که پروسه پوست اندازی سرمایه دوران رقابت آزاد را متحول می‌‌سازد.  در چنین مرحله‌ای بخش روزبه‌روز بیشتری از سرمایه صنعتی به صاحبان صنایع که آن را بکار می‌‌برند، تعلق ندارد. آنها سرمایه را بطور عموم از طریق بانک در اختیار می‌‌گیرند و بانک در قبال آنان‌، نمایندگی صاحبان این سرمایه را بعهده دارد و سرمایه صنعتی جز همانند کارگزار سرمایه مالی عمل نمی‌‌کند و حتی خود نیز به مدیران حقوق بگیر مبدل میشوند. از سوی دیگر، بانک نیز مجبور است بخش روزبه‌روز بیشتری از سرمایه‌های خود را در صنایع تولیدی جایگزین نماید. در نتیجه این امر، بانک خود روز‌به‌روز بیشتر به سرمایه صنعتی بدل می‌‌شود و نطفه سرمایه مالی از درون دوران رقابت آزاد بیرون میاید. اگر سرمایه صنعتی تنها به توسط کار ارزش افزای پرولتاریا و کانابالیسم سرمایه تغذیه و رشد ‌نمود، درمقابل، هیولای سرمایه مالی موجودی بود که از تمامی‌آنها و بانضمام دستاورد‌های سرمایه صنعتی سیراب گشت و سرمایه داری را به اجتماعی‌ترین شکل خود به کمال رسانید و در عوض رقابت‌های خونین مابین غول‌های انحصاری را به جامعه بشری به ارمغان آورد و بدور از هرگونه تمدنی که جامعه طبقاتی تا به آنروز بر آنها استور بود و بدان‌ها می‌‌بالعید[۸۸]، تهی گشت.

بدین ترتیب وجود نهاد بانکی همراه با تراکم سرمایه پولی‌عینییت یافته و نقش بانک در شکل اعتباری در سرعت بخشیدن گردش کالا حیاتی ‌میگردد. نظام اعتباری با در اختیار قرار دادن برات‌های بانکی[۸۹] که نقش پول را ایفا میکردند و سهامی شدن سرمایه‌های موجود در جامعه، نیروی جدیدی را خلق می‌کند که قادر میگردد در بزنگاه تاریخی ‌وقتی ‌که سرمایه صنعتی در پروسه انباشت به درد مزمن رشد نزولی سود دچار شده بود و جهت تعدیل بحران با تدابیر مالی ‌که با او عجین گردیده بود، قلاده سرمایه صنعتی را بدست بگیرد و بدین نحو سرمایه داری سابق دورانش سپری شده و سرمایه داری جدید، انتقال به چیز دیگری،[۹۰] انتقال به عصری نوین، عصر سرمایه انحصاری امپریالیستی به واقعیت میپیوندد.

بنابراین شروع تازه‌ای در عصر سرمایه‌داری آغاز شد. عصر شرکتهای سهامی بزرگ، عصر بانکها که مملو از ذخائر طلای بغارت برده شده از دوران پیشین تجارت استعماری و آغاز عصر تراستها و سرمایه مالی گردید. و بتدریج “سرمایه مالی ‌دوران انحصار‌ها را پدید آورد.”[۹۱].

تراکم سرمایه پولی و بانکها و جوامع نومستعمره

موضوع تراکم سرمایه در جوامع نومستعمره که شیوه تولید سرمایه داری جاری و در رابطه تنگاتنگ با سیستم امپریالیسم جهانی‌قرار دارد، بنظر به نحو دیگریست. روند کار همانطور که پیش از این  بیان شد، در جوامع کلاسیک و یا جوامعی که بدون دخالت قدرت‌های با مناسبات تولیدی برتر به رشد خود ادامه داده‌اند، اینطور است که افزایش تراکم سرمایه پولی بدنبال افزایش تراکم و انباشت تولید و وسائل تولید پدیدار می‌شود و با چنین زمینه‌های ‌تاریخی نقش بانکها روزبروز اوج گرفته و سیستم اعتباری بانکی گسترش می‌یابد که به این وسیله نفوذ، جذب و تسلط بانکها در تولید عمیقتر می‌گردد. اما در جوامع مستعمراتی هیچگونه پیوندی بین ایندو حوزه وجود ندارد و اساسا در ادامه و امتداد سرمایه جهانی و بانک جهانی پول و موسسات مالی و بورکراتیک و غیرو شکل گرفته‌اند و تلاش تنها در خالی کردن جیب توده‌ها از دسترنج آنان است. مثلا با وجود افزایش تعداد بانکها در جمهوری اسلامی  در دهه‌های هشتاد و نود شمسی، ما با هیچگونه تناسب رشد حوزه تولیدی و سرمایه‌ای نیستیم و حتی برعکس جامعه در بحران و تحریم‌های بین‌المللی از جانب رقبای امپریالیستی روبروست. پس اساسا تراکم سرمایه در بخش سرمایه‌های بزرگ جامعه که بندنافشان به سیستم سرمایه جهانی گره خورده است و از آنجا حمایت می‌‌شود، رشد کاذب سرمایه پولی در شکل بانکها را در جامعه ایجاد می‌کند که هیچ ارتباطی ارگانیک با رشد تراکم تولیدی جامعه ندارد، بلکه اساسا با بسط و گسترش بورژوایی کردن مناسبات، ارتباط ارگانیک با سرمایه جهانی‌برقرار می‌شود.

در جوامع کلاسیک، سرمایه در سه شکل پولی‌، بهره دار یا استقراضی و تولیدی ظاهر میشود و تماما تحت سیطره سرمایه مالی قرار داشته و هدایت می‌‌شوند. سرمایه‌های تولیدی مولد و غیر مولد با خرید و فروش در بازار‌های خودی، داخلی‌و مستعمرات تحقق یافته و تبدیل به سرمایه‌های پولی‌میگردند. بخشی از این سرمایه‌های پولی‌تبدیل به سرمایه بهره دار به شکل وام و تحقق درامد‌ها و مزدها مبدل شده و بخش اعظم آنها دوباره مستقیما به تولید مولد و بخشی نیز به تولید مصرفی برمیگردند. اما در جوامع نومستعمره جایگاه سرمایه مولد بطور چشمگیر و برجسته‌ای خالیست. تنها بخشی از سرمایه پولی‌به تولید مصرفی صنایع بزرگ و عموما صنایع خرد و قسمی بیشتر تبدیل به سرمایه تجاری و بازرگانی شده ولیکن بخش اعظم آن به کشور‌های مادر رجوع میکنند. بزرگترین قسمت تولید ارزش در جامعه، ارزش‌های طبیعی یعنی‌معادن و بصورت نیمه خام هستند که برای مصرف کشور‌های امپریالیستی استخراج و به بازار‌های جهانی‌راه می‌‌یابند. بی‌جهت نیست که می‌بینیم بخش اعظم این بورژوازی بزرگ تشکیل شده از قشر بازار یا تجار و دلالان کالاهای مصرفی و بنجول جوامع اعظم سرمایه‌داری مانند چینی، روسی، اروپایی و امریکایی است و بخشی دیگر با صدور و فروش نفت به بازارهای امپریالیستی صورت می‌‌گیرند. و اما پدیده دیگری که خصوصا در جمهوری اسلامی رشد وسیعی کرده است و بر این قشر بورژوازی بزرگ افزوده گردیده و رونقی در تراکم سرمایه پولی بوجود آوردند، اقشاری که وابسته به نهادهای حکومتی ظهور می‌کنند و در اشکال زمین‌خواری، جنگل‌خواری و آب‌خواری در نمونه‌های سد‌سازی و از این قبیل فعالیت‌ها، علارغم جنبه‌های تخریبی آن، که آنهم در نهایت انباشت سرمایه در این بخشها نیز بتدریج به جوامع اعظم باز برمی‌گردند و جامعه بومی هیچ نفعی از آن نمی‌برد و بیشتر از ثروت ملی آنها تهی می‌شود. به بیانی دیگر، این واقعیتیست که شیوه تولید سرمایه‌داری در مستعمرات بشدت عرصه‌های نفوذش را گسترش و عمق میدهد و کانالهای تولید ارزش اضافی را هردم با بورژوایی کردن و ایجاد رابطه‌ای ارگانیک با مناسبات سرمایه‌داری امپریالیستی در این کشورها هرچه بیشتر، نه فقط در حوزه‌های صنعت کارخانه‌ایی، بلکه در حوزه‌های بتازگی کشف شده عموما پس از جنگ دوم جهانی در بخشهای باصطلاح خدماتی، افزایش می‌دهد ولیکن درعوض این ارزش‌های تولید شده کرور کرور به مخازن سرمایه‌های مالی جهانی کانالیزه و جاری می‌شوند. خلاصه آنکه تراکم سرمایه پولی در این جوامع رشد می‌یابند بدون آنکه انعکاسی از رشد تراکم تولیدی در جامعه پدیدار شود. انحصار نه بمفهوم تبلوری از تراکم و انباشت بلکه انحصار سیاسی که به پشتوانه قدرت سرکوب و قدرت رعب و وحشت سیاسی ممکن و ناشی می‌گردد. تشکیل باندهای مافیایی در قدرت سیاسی و حفظ منافع سرمایه جهانی توسط این باندهای دولتی نمونه بارز و طفیلی‌گری این سیستم را به نمایش می‌‌گذارد.

نتیجه

اهمیت درک مقوله سیستم اعتباری از آنجا ناشی‌می‌‌شود که ریشه‌های نقش جدید بانک‌ها را در خود حمل می‌‌کند و آینده درخشان بانک‌ها در رشد سرمایه داری بشیوه امپریالیستی را بتدریج ورق میزند. تراکم تولید تراکم سرمایه را بدنبال داشت و تراکم سرمایه زمینه لازم برای نزج و رشد سیستم اعتباریست که بانکها توسط این کلید رمز، جهان نوینی برای سرمایه داری می‌‌شکافند. سیستم اعتباری بانکی ‌بدنبال نیاز مبرم سرمایه صنعتی به سرمایه پولی ‌در بحرکت دراوردن تولید کارگاه‌های تولیدی در شروع قرن نوزدهم که از نیاز گسترده جهانی ‌نشات میگرفت، افزایش یافت. سرمایه صنعتی دیگر لازم نمیدید که در انتظار بازپرداخت خریداران کالا بماند. بانک با در اختیار قرار دادن اعتبار به سرمایه داران صنعتی نقش و اعتبار خود را در تولید نیز باز می‌‌گشود. وقتی‌  انگلستان با اوج معاملات کالایی در مستعمرات خود در آسیا و شمال آفریقا نیاز سرمایه داری به حمل و نقل سریع زمینی‌، دریایی و هوایی را بسیار عاجل مینمود، سرمایه دار منفرد دارای چنین قدرت سرمایه‌ای عظیمی ‌نبود که دست به چنین تغییرات شگفت انگیز متقابلی زند. در اینصورت بانک‌ها تنها نهادی بودند که سرمایه داری صنعتی انگلیس را قادر میساخت تا دست به چنین سرمایه گذاری‌های کلانی زده و لذا صنایع را بیش از پیش تحت اوامر خود دراورند. وام و اعتبار دو اهرمی بودند که روند تنیدگی بانک‌ها در صنایع را فراهم آورند.

“وقتی‌بانک مقادیر عظیمی ‌سرمایه در دست خود جمع می‌‌کند و وقتی‌حساب جاری یک موسسه به بانک امکان می‌‌دهد که از جزئیات وضع اقتصادی مشتری خود اطلاع هرچه دقیق تر و کامل تری بدست آورد، نتیجه آن وابستگی روز به روز بیشتر سرمایه دار صنعتی به بانک از کار در میآید[۹۲].”

آنچه که تا کنون، چه در بخش پیشین و چه در این بخش گفته شد درباره کارکرد

انباشت در مناسبات سرمایه داری است که منجر به تراکم و تمرکز در درون مناسبات تولیدی سرمایه داری در دو بعد سرمایه تولیدی و سرمایه پولی ‌رخ میدهند. سرمایه در پی ‌بلعیدن و الحاق ضعیفترها توسط قویتر‌ها در تولید و نهاد‌های پولی ‌بانکی ‌کار را به گروه‌های انحصاری در اشکال کارتلی و تراستی تولیدی و بانکی ‌کشانیده و رقابت آزاد به رقابت انحصاری تبدیل میشود ولی‌اینبار در ابعادی عظیم تر. اگر بحران‌ها سابقا بدلیل سد‌های نامریی که توسط روابط کهن پدر سالاری در جوامع مستعمراتی بنا شده بود، اشکال محلی یا ملی‌میگرفتند، اکنون در عصر انحصارات با همه گیر شدن نظام سرمایه داری و تقسیم جهان همراه با رقابت‌های امپریالیستی بین انگشت شماری از قدرت‌های سرمایه جهانی‌، با کوچکترین عطسه‌ای در گوشه‌ای از جهان ما با زمین لرزه‌های بین المللی روبروییم. امروز بروشنی می‌توان مشاهده کرد که بحران روسیه و اوکراین، که در حقیقت ناشی‌از رقابت‌های جهانی‌بین آمریکا به پشتوانه نظامی ناتو و امپریالیسم روسیه می‌‌شود، دیگر بحران ایندو کشور‌ها نیستند. کل جهان سرمایه داری بشدت متاثر از آن میگردد و به همین ترتیب با اجتماعی تر شدن تولید اشتراک منافع و مبارزات توده‌ها خصوصاً در مستعمرات در عالیترین شکل خود، جهانی‌تر و انترناسیونالیسم کارگری ملموس تر می‌گردند.

درباره سرمایه مالی و الیگاریشی مالی

تلفیق سرمایه پولی بانک‌ با سرمایه تولیدی و برخاستن انحصارات از درون تراکم و تمرکز تولید و سرمایه پولی، که اکنون بانک‌در قبال سرمایه تولیدی نمایندگی صاحبان این سرمایه را بعهده میگیرد، پایگاه‌های مادی بوجود آمدن سرمایه انحصاری مالیست. اما چرا بانک‌ها به این موقعیت نایاب تاریخی دست می‌یابند و فصل تازه‌ای در تاریخ شیوه تولید سرمایه‌داری می‌گشایند؟ یکی ‌از مهمترین” خصیصه کلی‌سرمایه داری عبارت است از جداسازی مالکیت بر سرمایه از سرمایه گذاری در تولید؛ جداسازی سرمایه پولی ‌از سرمایه صنعتی یا تولیدی؛ جداسازی تنزیل بگیری که فقط از بهره سرمایه پولی ‌زندگی‌می‌‌کند، از کارفرما و نیز از همه افرادی که در اداره امور سرمایه شرکت مستقیم دارند [۹۳].”سرمایه داری بر این اساس، بدون در نظر داشت مرحله رشد خود، قادر می‌‌گردد شکاف عظیمی ‌بین تولید و ابزارتولید از طرفی ‌و از طرف دیگر با صاحبانش ایجاد کند. می‌‌توان چنین گفت؛ تا دوران اعتلای سرمایه داری، کارفرما، صاحب کارخانه، فردی اغلب از جنس مذکر، با کفش و کلاه منظم و همرنگ، جلیقه ابریشمی، سحرگاه با درشکه اختصاصی خود به محل کارگاه، در نزد کارگرانش ظاهر می‌‌شد. او کمی ‌و کسری انبارش، بدهی‌های عقبمانده و تمامی ‌صورت حساب‌ها را بخوبی می‌دانسته و بدان‌ها می‌‌پرداخت. اگر نگهبان درب کارخانه، روزی از اقبال خوبی برخودار می‌بود، چند سکه‌ای نیز از ارباب دریافت می‌‌کرد. هنگام اعتصابات و شورش‌های درون کارخانه، خود به شخصه با رئیس شهربانی و اژان، جهت سرکوب و خاموشی آنها، تماس می‌‌گرفت. این اقبال نیک سرمایه صنعتی، چند قرن، از شروع قرن ۱۵ تا پایان قرن ۱۸ بطول انجامید ولی ‌با اوج گیری تراکم و تمرکز تولید و سرمایه پولی‌که هر بار از پی‌بحران‌های ساختاری و ادواری صورت میگرفت و سیستم اعتباری بانکی‌ همراه با اوج اعتلای سرمایه داری، دوران خوش سرمایه دار صنعتی بسر می‌آمد. کارخانه‌ها بیش از پیش توسط سهامدارن بانکی ‌تیکه و پاره می‌‌شدند و صاحبان نامرعی و حقوقی آنها در پرم‌ها و گاوصندوق‌های آنان، جای داده می‌‌شدند.

کارخانه‌دار دیروز جایش را به سهامدار و مدیر صنعت تولیدی داد و در عوض در ازای مدیریت خویش، و نه مالکیتش بر ابزار تولید و نیروی کار، مبدل به حقوق بگیران خوش پرداخت ساده شده که توسط مجمع سهامداران، کنسرن، مزد دریافت می‌‌کند. تراکم بانک‌ها و انباشت سرمایه پولی ‌در دست بانک‌ها زمینه کاملا مناسبی برای سهامی شدن و اداره تولید توسط آنها بود. نفوذ و بتدریج اتوریته سرمایه پولی‌ بانکی ‌در صنایع،[۹۴] نحوه اداره تولید و مناسبات درون سرمایه را بجهت نوعی مالکیت همبسته و نه اجتماعی، را برهم زد. تراکم و تمرکز سرمایه پولی ‌و ادغام آنها در سرمایه صنعتی در اشکال متنوع سندیکایی، کارتلی و تراستی معجون نوینی را خلق می‌کند بنام سرمایه مالی که دیگر نه سرمایه پولیست و نه سرمایه صنعتی و دقیقتر هم این است و هم آن. بدنبل تراکم و تمرکز الحاقی وسائل تولید “سلب مالکیت در عظیم‌ترین مقیاس می‌‌انجامد. اکنون سلب مالکیت نقطه آغاز شیوه تولید سرمایه داری است که هدفش تحقق کامل آن و حتی در آخرین وهله سلب مالکیت وسائل تولید از تمامی‌جامعه است. … در چار چوب خود نظام سرمایه داری، این سلب مالکیت شکل متضاد تصاحب دارائئ اجتماعی توسط عده‌ای اندک [بخوان سندیکا، تراست و کارتل] را بخود می‌‌گیرد، و اعتبار به این عده‌ای قلیل، هر چه بیشتر خصلت ماجراجویان صرف را می‌‌دهد. چون اکنون مالکیت در شکل سهام وجود دارد، حرکت و انتقال آن صرفا به نتیجه معاملات بازار بورس بدل می‌‌شود که در آن ماهی‌‌های کوچک توسط نهنگ ها، و گوسفندان توسط گرگ‌های بازار بورس بلعیده میشوند”.[۹۵] هر چند بازار بورس تاریخا نتوانست بخوبی بانک‌ها در تولید، نقشی ‌تعیین کننده داشته باشد ولی‌مارکس دقیقا توانست روند سیر سرمایه و به کمال رسیدنش را بیابد و آنرا بخوبی ترسیم کند. این قشر نخبه گان قدرتمند سرمایه مالی  در درون سازمان‌های مداربسته که انحصار و جهانی ‌بودنشان از ویژگی  برجسته انانست که اکنون از صاحبان حقوقی و واقعی‌وسائل تولید، نیروی کار، مواد خام، بازار کالا، بازار پول، موسسات بزرگ خبری، رسانا‌های اجتماعی اینترنتی، سازمان‌های ورزشی، سینما، موزیک، ارتش و سازمان‌های نظامی، سلاح‌های مهیب اتمی ‌و ضد بشری،… هستند، تشکلات انحصاری را بوجود میاورند که با روش‌های مافیایی عمل می‌‌کنند که همان الیگاریشی مالی نامیده میشوند و به توسط این حجم انحصار، قدرت عظیم الجثه‌ای می‌‌یابند که سرمایه اکنون در این شکل سازمانی قادر می‌‌گردند به عرصه‌هایی‌دست یازند که در دوران قبل انحصارات از آنها محروم بوند و حتی در اذهانشان نمی‌‌گنجید.

گروه‌های انحصاری غول پیکر [۹۶]G7 و [۹۷]G20که با ترکیب دولت‌های کشور‌های بزرگ صنعتی تشکیل یافتند و در حقیقت نقش راهبردی و برنامه ریزی گروه‌ها و اهرم‌های انحصاری دیگری ازجمله صندوق بین المللی پول، بانک جهانی ‌و امثاللهم، که درعوض نقش اجرایی و عملی ‌در زه کشی‌و کانالیزه کردن سود اضافه بدست آمده به جهان سرمایه مالی کشور‌های مادر است، نمونه‌های روشن سیطره امپریالیستی سرمایه مالی در جهان عصر حاضر است.

به این ترتیب نمی‌توان سرمایه‌های پولی[۹۸] بانکداران بهره پیشه و تنزیل بگیر که در دوران رقابت آزاد با سپرده‌ها و وام‌های ساده به افراد خصوصی و یا به سرمایه داران تولیدی در ابتدای سیکل‌های تولیدی برای خرید وسائل تولید و نیروی کار بکار برده میشوند را با عین فرمانروایان سرمایه مالی[۹۹] جدید تقلیل داد و آنها را یکی دانست. کمااینکه این خصلت انگلی و پوسیدگی آنرا همچنان بدوش میکشند. درواقع آنچه که سرمایه پولی و سرمایه مالی را از یکدیگر متمایز می‌کند درهم امیختگی و جوش ‌خوردگی سرمایه پولی بانکی و سرمایه تولیدی در مفهوم کامل آن، به این معنا که بانک با در دست داشتن قلاده تولید، موضوع تولید و جهت یابی‌تولید بمثابه قطب نمای آن و تولد پدیده‌ای نوین که این ترکیب جدید هم اکنون تغییر ماهیت داده و تبدیل به تسلط سرمایه بطور اعم به سرمایه مالی و انحصاریست. سرمایه مالی ‌منجی و پیامبر شیوه تولید سرمایه داری توسط موسسات انحصاری میشود .

لنین در ادامه بحث سرمایه داری دیروز یعنی ‌دوران رقابت آزاد می‌‌گوید “امپریالیسم، یا تسلط سرمایه مالی، عبارت است از آن بالاترین مرحله سرمایه داری که در آن این جداسازی ابعاد عظیم کسب می‌‌کند. تفوق سرمایه مالی بر همه اشکال دیگر سرمایه دال بر تسلط تنزیل بگیر و الیگاریشی مالی و برجسته شدن شمار اندکی ‌از کشور‌های صاحب قدرت مالی از کلیه کشور‌های دیگر است[۱۰۰]“.‌‌ وقتی ‌که در تولید سرمایه داری سرمایه پولی‌تنزیل بگیر بانک در سرمایه صنعتی یا تولیدی ادغام میگردد، هم سرمایه بانکی ‌و هم سرمایه صنعتی با حفظ شیوه سرمایه دارانه ویژگی‌های تازه‌ای می‌‌یابند. سیستم مشارکت که از درون سیستم سهامی بانکی ‌بیرون می‌‌جهد، بانک‌ها را بدلیل در دست داشتن سرمایه پولی ‌در شرایط برتری قرار می‌‌دهد که بتوانند در این ترکیب جدید دست برتری نیز یابند و باصطلاح کنسرن را هدایت و تولید را جهت دهند. دوران رقابت آزاد، سرمایه صنعتی تولید را هدایت می‌‌نمود زیراکه شیوه تولید سرمایه داری تنها با تولید و انباشت قادر به استحکام این نظام ضروری بود ولی ‌وقتی ‌انباشت، تراکم و تمرکز به جایی ‌می‌‌رسد که سرمایه نیاز به بازار‌های جهانی و کسب مافوق سود در مستعمرات برای بقا این نظام تعیین کننده میگردد، ضرورت سازمان اداری منسجم و نوینی را طلب می‌‌کند که سرمایه صنعتی بمثابه هسته اصلی ‌آن با پوشش سرمایه‌های عظیم الجثه بانکی‌در راستای تصرف سرزمین‌های جدید، تنها در اشکال نومستعمراتی، اقدام نماید. در عصر انحصار، سرمایه تولیدی بمثابه تولید کننده ارزش اضافی در مرکز و جوهره این نظام را می‌‌سازد که بدون آن سرمایه داری به نفی خود می‌‌رسد، اما سرمایه مالی به پشتوانه سرمایه پولی‌ اندکی از ‌ابربانکهای آمریکایی‌، اروپایی، چینی‌، روسی، بانک جهانی ‌پول، بموجب احتیاجات و سرپا داشتن سرمایه‌های خود می‌‌توانند در تعیین موضوع تولید، تعیین شرایط جغرافیایی، تعیین نوع کاربرد وسأل تولید، تعیین زمان تولید، تعیین نایبان محلی در حراست از سرمایه‌های انحصاری در منطقه نفوذ، تعیین شیوه‌های مبارزه با رقبا در سطوح جهانی‌، تعیین وام‌های دولتی، تعیین  شیوه‌های به دام کشیدن توده‌های دربند در مستعمرات، تعیین نوع و اشکال تنبیه و تحریم جوامع‌ای که در مدار قطب انحصار خودی قرار نمیگیرند، تعیین راهیابیی‌های جدید برای کسب بیشتر ارزش اضافه و خلاصه در تعیین شیوه تولید سرمایه داری در اقمار خود دست بالا را داشته باشند. دقیقا بدلیل همین امر است که انحصارات از یک طرف بدلیل تشدید رقابت‌های جهانی‌سرمایه داری در به چنگ آوردن بازار‌های مناسب، دست به رشد نیرو‌های مولده در تولید جهت کسب ارزان‌ترین و سریع‌ترین شکل خود میزنند و از طرفی ‌دیگر طفیلیگری و پوسیدگی و ارتجاع این سیستم بسبب فرمانروایی قشر فسیلی و پارازیت اجتماعی که فرسنگ‌ها از تولید و نیاز‌های اجتماعی تولید بدورند و تنها با در دست داشتن سهام مالکیت بر تولید به شیوه‌های مافیایی و فاشیزیم نظامی و سرکوب مخالفین همراه است را به نمایش می‌گذرد و در جنگ‌های ناعادلانه امپریالیستی، جهان را به لبه فروپاشی قرار می‌‌دهند.

در دوران رقابت آزاد در پی شکوفائی سرمایه داری جامعه نیز شکوفا میگردد چراکه جامعه از درون شیوه متحجر و مسدود خرده مالکی دهقانی که بر بستر نظام فئودالیستی بنا شده بود و دست و پای تولید و گسترش تولید توسط اشرافان، فئودال‌ها و مجمع الجزایر تولید کنندگان کوچک در روستا و قشر کشیشان و ملا‌های دینی، به زنجیر کشیده شده بود. از میان این لجن نظام طبقاتی شیوه تولید سرمایه داری با حراست از هسته اصلی‌آن یعنی‌مالکیت خصوصی، نزج می‌‌یابد. روبنای این نظام با شعار عدالت، برابری، برادری به میدان مبارزه برای کسب قدرت سیاسی که در پی قدرت اقتصادیش جان می‌‌گرفت، با پشتوانه دهقانان علیه فئودالیسم و خرده مالکی برخاست. علم و قانون طبیعت، هر چند بمنظور گسترش حجم تولید و پایین کشدن قیمت‌ها بود، سرلوحه این نظام میشود و دین و کلیسا از قدرت چندین قرنه به پایین کشیده شدند. ابزار تولید بسرعت صوت گسترش یافتند و تولید اجتماعی و انباشت به بالاترین سطح رسید. با وجود عمق عظیم استثمار جامعه نیز با منشور حقوق بشر بهره مند میگردد. هر تولیدی با رعایت قوانین سرمایه دارانه در رقابتی آزاد قادر میشود از شیره جان جامعه بمکد. اما سرمایه داری انحصاری با حراست از مالکیت خصوصی در اشکال جمعی‌و سهامی با بدور بودن از تولید و اینبار نه در رقابت آزاد بلکه در رقابت‌های انحصاری در مقیاس بزرگ و برنامه ریزی شده و هزاران برابر مسمرثمرتر و با در دست داشتن آخرین روش‌های تولیدی و ابزار کار دقیقتر و استفاده از بالاترین تکنیک‌های نظامی مفیدتر و خونینتر جنگ‌های مهیب و فرسایشی را علیه بشریت براه میندازند.

نتیجه

سرمایه داری با انباشت سرمایه، تراکم و تمرکز تولید و سرمایه پولی در دوران رقابت آزاد که در طی‌سه قرن با استثمار شدید کارگران اروپا و چپاول و غارت استعماری در جهان خارج از اروپا که در روابط عقب مانده فئودالی بسر می‌‌بردند، ‌موجب انحصار در تولید میگردد. همراه با تراکم بانکی‌و با رشد سرمایه پولی ‌و رشد نزولی سود در سرمایه صنعتی موجب افزایش سیستم مشارکتی و سهامی در تولید  و ایفای نقش بانک‌ها به شکل نظام اعتباری در دست یافتن به اهرم‌های کلیدی تولید، مسبب برخاستن قشر جدیدی در ترکیب طبقاتی جوامع بزرگ صنعتی، بنام سرمایه مالی که به پشتوانه قدرت سرمایه پولی، ‌تولید، حجم تولید، موضوع تولید، مکان تولید و توزیع تولید به هژمونی دست می‌‌یابند. سرمایه داری بدلیل رشد ناموزون خود که ناشی‌از جوهره تصرف خصوصی اضافه ارزش است، هرگز قادر به از بین بردن رقابت بین سرمایه‌ها نمی‌شود و حتی این امر را به درجات عظیم و خطرناکی گسترش میدهد. رقابت در شکل‌های مابین انحصاری که هر بلوک انحصاری، الیگاریشی مالی متعلق به چند کشور صنعتی و مستعمرات‌شان که امروزه کاملا در مدار سرمایه داری جهانی ‌قرار دارند، برای تقسیم مجدد سرزمین‌های متعلق در می‌‌گیرد و سرمایه‌های عظیمی‌در عرض چند روز نابود شده و جان دهها هزار انسان را به آرامی به وحشیانه‌ترین وجهی می‌‌رباید.

اقتدار سرمایه صنعتی در طی دوران رقابت آزاد تبدیل به اقتدار سرمایه مالی و الیگاریشی مالی در عصر امپریالیسم میشود. این سیستم نوین تا پایان جنگ جهانی ‌دوم، نظام کهنه پدر سالاری فئودالیستی را برای کسب مافوق سود که اساسا بطریق صدور سرمایه در مستعمرات انجام می‌‌پذیرد، به عنوان نظام برتر برای همیشه برچیده می‌‌شود. در کور نقاط آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین تولید نه برای مصرف شخصی ‌بلکه با همنوایی با نظام سرمایه داری یعنی‌ تولید کالایی بجریان میافتد و غول سرمایه با تزریقات اقتصادی، نظامی و فرهنگی‌سرمایه‌های امپریالیستی آمریکایی‌، اروپایی و در دو دهه اخیر چینی ‌در این جوامع بحرکت در آمده و کوه‌ها و معادن عمیق، رودخانه‌های پهناور، جنگل‌های وسیع را با قدرتی ‌که به پشتوانه تراکم و تمرکز غول‌آسای سرمایه، جابجا و در چارچوب مناسبات سرمایه داری انحصاری برای تداوم تولید و انباشت سرمایه در درون بلوک‌های انحصاری درو میشوند. در این مناسبات، تولید تنها و تنها با نیاز سرمایه جهانی ‌طرح و برنامه ریزی میشوند و تمامی‌جامعه چهارنعل در رکاب آن در پر کردن انبار ارزش اضافه سرمایه داری انحصاری می‌‌تازند.

دو وجه اساسی ‌هر شیوه تولیدی که تشکیل شده از روابط تولید و نیرو‌های تولید هستند، امروز در عصر سرمایه مالی انحصاری، اشکال مالکیت بر وسائل تولید در انحصار خصوصی چند موسسه عظیم الجثه تشکیل شده از طبقات سرمایه داران مالی که تولید را در بین انحصارات خودی توزیع کرده و ناخودی‌ها را از آنها محروم می‌‌سازند. سرمایه داری عصر حاضر بنابه تشدید یافتن تضاد‌های مابین انحصارات که در رقابت شدیدی قرار گرفته ا‌ند، سرمایه گذاری‌های وسیع در زمینه‌های تکنیک تولید و توزیع و نظامی جهت رودررویی نهایی‌، می‌‌کنند. این عاملی خواهد شد که جزو دیگر شیوه تولید یعنی ‌وسائل تولید، در پیشی ‌جستن رقبا از یکدیگر، گسترش مییابد. اما با توجه به اینکه رشد نیرو‌های تولید نه در جهت منافع عظیم توده‌های بی‌چیز بلکه تنها در جهت سود بیشتر موسسات انحصاری و کنار زدن رقباست و به همین جهت تضاد بین نیرو‌های تولید و مناسبات تولید عمیقتر گسترش یافته و خصوصا در جوامع نواستعماری بموجب پیدایش تضادی نوین، خلق با امپریالیسم، فضای سیاسی و تضاد طبقاتی بشدت در این کشور‌ها در حال انفجار است. نیرو‌های مولده از طرفی‌رشد عظیمی ‌یافتند ولی‌شکاف طبقاتی نه تنها در سطح یک کشور بلکه حتی در سطوح جهانی ‌به دو اردوگاه کشور‌های فقیر و توده مستاصل مستعمراتی تقسیم شده و چند کشور ثروتمند که با داشتن سازماندهی وسیع تولید و صاحبان وسائل تولید (انحصارات) از قبل آنها ادامه حیات می‌‌دهند.

همانطور که بر ویرانی‌های فئودالیسم، سرمایه‌داری صنعتی رقابت آزد شکل گرفته شد و شکوفا گردید، سرمایه‌داری مالی انحصاری بنوبه خود نیز بر ویرانه‌های دوران سیصد ساله سرمایه‌داری رقابت آزاد، تولید را به اجتماعی‌ترین شکل با حراست از مالکیت خصوصی و تولید ارزش اضافی نیروی کار، در جوامع معظم در اشکال کارتلی، تراستی، سندیکایی و کنسرن بنا نهاد. این موسسات مالی برای کسب سودهای برتر، تمامی مرزهای ملی را درهم دریدند و تولید کالای جهانی که اکنون کاملا اجتماعی شده را در محور بازارهای بلوک‌های جهانی که در رقابت مستمر با یکدیگرند، به گردش درآوردند و بسان منظومات کرات  آسمانی با دوران خود حتی کوچکترین پدیده پیرامونی را، با شرط تجانس شیوه تولیدی خودی، چه بخواهند و چه نخواهند در مدار خود  فرو میبرند. سرمایه‌داری در جوامع غیرمعظم که هنوز در تحجر نظام پدر شاهی غوطه‌ور بودند تحت کشش جاذبه نیازهای جوامع معظم سرمایه و با پشتوانه تمام قد آنها در عرصه‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی شکل گرفته و به همان شکل که ادامه حیات بلوک‌های انحصاری بسته به اقمارشان است، سرمایه‌داری اقمار نیز تنها به پشتوانه این نظام انحصاری جهانی قادر به ادامه زیست می‌باشند و بهمین دلیل اکثریت توده‌های محروم این جوامع نه تنها هیچگونه نفعی در این مناسبات ندارند بلکه در تضاد مستقیم با آن قرار دارند.

درباره صدور سرمایه

“زمانیکه سرمایه به خارج از کشور فرستاده می‌شود، به این علت نیست که این سرمایه بصورت مطلق نمیتواند در داخل اشتغال یابد، این عمل بعلت آنکه در خارج با نرخ سود بالاتری اشتغال یابد، انجام می‌گیرد”[۱۰۱].

مارکس، زمانی این نظریه را ارائه داد که سرمایه‌داری انحصاری در اشکال جنینی خود بسر می‌برد و او خروج سرمایه از کشورهای متروپل را بروشنی میدید و بدنبال دلائل آن بود. اما قبل از اینکه وارد این مقوله شویم لازم میدانم به دو تکته اشاره کنم. اولا، علارغم عامیت موضوع صدور سرمایه که باید به آن پرداخت، سنگینی وزن این نوشته پیرامون صدور سرمایه در طرح آن از زوایه تاثیرات و عواقب آن در جوامع مستعمراتی است و دوما، پیش از اینکه دچار خلط مطلب شویم نکته‌ای مهم پیرامون مقولات کالا و سرمایه، لازم میآید که یکبار برای همیشه درکمان را از نکته‌ای مهم و پایه‌ای درباره صدور کالا و صدور سرمایه، با وجود سادگی آن، آنرا یادآوری کنیم. اگر بخواهیم برطبق تعاریف مارکس از مقوله کالا درکی را ارائه دهیم، کالاها درنهایت تنها یک شکل یا نماینده‌ای از ارزشند. همانطور که پول نماینده ارزش کالا و ارزش عام است. ارزشی که کارگر با نیروی کار خود در پروسه تولید از خود بجای می‌گذارد که درواقع دربرگیرنده دو نوع ارزش، ارزش کار لازم و ارزش اضافه است که در کالا تجسم مییابند. درنتیجه کالا شکل ارزش‌هایی است که در شیوه تولید سرمایه‌داری همان سرمایه است که بخش ارزش اضافه نیروی کار در آن نهفته است. بعبارت دیگر کالا سرمایه است، سرمایه‌ای تحقق نیافته. ارزشی که در کالا تجسمم یافته ولی ‌هنوز به نهایت خود، یعنی ‌به پول مبدل نگشته است. کالا و پول تنها در شیوه تولید سرمایه‌داری به مقام سرمایه رسیده و نماینده ارزشها، در این دو شکل هستند .حال با این استنتاج وقتی از صدور کالا سخن می‌گوییم در حقیقت هیچ چیزی جز مفهوم صدور سرمایه و یا صدور ارزش تنها  بصورت کالایی، کالای آماده مصرف و تمام شده که بدنبل تحقق ارزش‌های خود هستند سراغ نیست. مارکس میگوید “اگر شکلهای پدیداری خاص ارزش خودافزا را در سیر زندگی‌اش بدقت تعیین کنیم، به توضیح زیر می‌رسیم: سرمایه پول است، سرمایه کالا است”[۱۰۲]. و باز میگوید “سرمایه از کالاها تشکیل می‌شود و بنابراین در تولید سرریز سرمایه، تولید سرریز کالا مستتر است”[۱۰۳].

اما چرا با این وجود بین صدور کالا و صدور سرمایه تمایز قائل می‌شویم؟ و آنها را به دو عصر صدور کالا و عصر صدور سرمایه تقسیم می‌کنیم؟ پاسخ این تفاوت را باید در روشهای نوین انباشت سرمایه که از فرآیند تکامل مناسبات رقابتی به تولید انحصاری بوجود آمد، بیابیم. اکنون صدور سرمایه در شکل کالایی خود همراه با تکامل مناسبات سرمایه‌داری، به شکل صدور سرمایه مالی تکامل یافته‌اند. در دوران انحصارات صحبت از صدور سرمایه مالیست که شامل هم سرمایه در اشکال کالایی و هم در شکل پولی ارزش، که هردو ماهیتاً ارزش و سرمایه‌اند، از جوامع مادر به جوامع مستعمره که اکنون در شکل سرمایه‌داری نواستعماری در آنها جریان دارد، صادر یا درستر بگوییم، که در ادامه نوشته نیز طرح خواهد شد، سرمایه‌گذاری می‌شوند. پس تا به اینجا هنوز صحبت از نفی صدور سرمایه در شکل کالائیش در دوران استعماری بود، نیست بلکه صحبت از اشکال سرمایه‌هاست که در ابتدا در اشکال کالایی و تمام شده‌اش که برای تحقق ارزش‌های نهفته در آن به مستعمرات خروج میکنند و بعدها در بلوغ رشد مناسبات سرمایه‌داری انحصاری، در دستیابی به تحقق ارزش‌های کالاهای تمام شده و نیمه تمام و مهمتر در پی‌کسب خلق ارزش اضافی جدید که همراه با ایجاد سرمایه‌گذاری‌های عظیم هستند که اینبار در روابطی نوین جهت کسب مافوق سود در مستعمرات هستند. تاریخ صدور سرمایه به جهان خارج از جوامع پیشتاز سرمایه‌داری، همراه با آغاز تولید سرمایه‌داری در دورانهای مختلف در اشکال سرمایه کالایی یا سرمایه مالی و یا هردو، صورت می‌گیرند. آن چیزی که این دوران‌ها را از هم متمایز می‌کند سرمایه در اشکال آن است که تبلور اشکال گوناگون سرمایه‌داری در مراحل تحول خود بسر می‌برد که در ویژگی‌های دوره‌ای صدور سرمایه تعیین‌کننده بوده‌اند. مانند سرمایه‌داری در دوره مانوفاکتوری و تاجران سوداگر، دوران رقابت آزاد که بجهت تحقق رسیدن کالا دست به صدور کالا و همانطور که در این نوشته تلاش خواهیم کرد، صدور سرمایه در دوره انحصارات از جوامع پیشرفته سرمایه‌داری بسمت جوامع مستعمرات علارغم خصوصیات گذشته برای انباشت اضافه ارزش جدید است. اما نباید فراموش کرد که این مقوله پیچیده‌ترین مسئله در ارتیاط با سرمایه‌داریست، بخصوص در دوران سرمایه‌داری امروز بمثابه بالاترین سطح آن که در تحلیل‌ها و برخورد‌ها و در یافتن راه‌های مبارزه علیه سرمایه را بسیار پیچیده و دستجات بسیاری را در درون مبارزین کمونیست و ضد استعمار نوین[۱۰۴] پدید آورد. تحلیل‌هایی که عموما و غالبا دچار مبارزات ضداستعماری کهن، از بقایای مناسبات رقابتی گذشته جای میگیرند و فراتر از آن نمی‌روند و در عوض جنبش‌های ضد استعماری امپریالیستی بدلیل عدم درک آگاهانه از این نکته در جوامع تحت سلطه به سازش و قهقرا می‌روند.

پیشتر، در مباحث قبلی گفته شد که نظام سرمایه‌داری توسط دو قطب متضاد، نیروی کار آزاد و ثروت انباشت شده در دست تجار سوداگر و رباخواران در شکل مانورفاکتوری بوجود آمد. سرمایه‌های تجاری و ربایی بانیان وناجیان سرمایه‌داری، پیامبران این دوران شدند. در پی نخستین شکل تولید اجتماعی در مناسبات مانوفاکتوری، رشد وسیع نیروهای مولده و اختراع ماشین را بهمراه داشت و اولین و بزرگترین تحول تاریخی در این مناسبات رخ میدهد که عصر سرمایه‌داری صنعتی رقابت آزاد نام گرفت. عصر پیامبران نو، میرابو و اسمیت بترتیب با آیات مرکانتیالیسم و لیبرالیسم، تجارت آزاد با دستان نامرئی بازار است که جامعه را جزو پیروانش می‌خواند و آن را با تعرفه‌های حمایتی در پناه خود گرفته بود. در این عصر، بنا به خصلت ویژه این مناسبات، دو پروسه بزرگ روی میدهد که تاریخ امروزمان بر آنها بنا شده‌اند. یکم، تولیدات ماشینی تولیدات وسیع کارخانه‌ای و تراکم کالا و درنتیجه تراکم سرمایه پولی را بهمراه دارد که در پی آن نظام استعماری، جهت تحقق ارزش سرمایه کالا جهان را فتح می‌کند و دوم دگردیسی رباخوار به بانکدار و رشد نظام اعتباری بانک‌ها، جهت نگه‌داری درآمدهای جامعه و فعال نمودن سرمایه عاطل بشکل اعتبار و سرمایه پولی برای آغاز پروسه تولید صنایع بود. تراکم و تمرکز سرمایه با هر تحول و تکاملی در مناسبات سرمایه‌داری، بشدت شتاب میگرفت و جوشش‌های درونی تراکم و تمرکز سرمایه‌های کالایی و پولی، انحصارات و بدنبال آن سرمایه مالی را پدید آوردند. میانه قرن نوزدهم اعتلای عصر رقابت آزاد بود که بعد از دوران افولش، آغاز عصر سرمایه مالی خفقان‌آور انحصاریست و سرمایه در قالب کارتل، تراست، کنسرن و موسسات مالی که خصلتهای تفوق‌طلبانه، الیگاریشی، تشکیل سازمانهای مافیایی موازی با دولت و یا استفاده از خود قدرت سیاسی دولت به ابزار رقابت سرمایه مالی در بازار جهانی، از نو سازماندهی میشود. سرمایه‌داری به بالاترین مرحله خود میرسد. صدور سرمایه، عاملی دیگر در جهت تخفیف گرایش نزولی سود سرمایه‌داری میشود. هیلفردینگ[۱۰۵] بدرستی میگوید که صدور سرمایه “صدور ارزشی که مقدارش پروراندن ارزش اضافه درخارج است. این نکته اساسی است که ارزش اضافی دردسترس سرمایه داخلی باقی می‌ماند.”[۱۰۶]

آنچه که گفته شد، مقولات کلیدیی بدست میدهند که مربوط به بحث مورد نظر ما “صدور سرمایه” میباشند. اجتماعی شدن سرمایه، انباشت سرمایه، استعمار و جهانی بودن سرمایه، تراکم و تمرکز سرمایه، نظام پولی و نظام اعتباری و انحصارات، مجموعه عواملیست که در سیر تاریخی سرمایه از زمان پیدایش تا بدوران انحصارات منجر به انباشت سرسام‌آور سرمایه و به اصطلاح مازاد سرمایه در اشکال تولید کالایی و پولی که اکنون بانک‌ها در صنایع نفوذ کرده و رهبری هدایت تولید را بعهده گرفته و خود نیز مبدل به سرمایه صنعتی شده‌اند. بتعاقب تراکم و تمرکز و ازدیاد انفجارآمیز تولید و انباشت سرمایه ثابت رشد دردناک نرخ نزولی سود را بدنبال دارد، سرمایه‌داری می‌بایست در مقابله با آن و فعال نمودن مازاد سرمایه، راه‌های برون رفت را بیابد. طبیعتا استفاده از ابزارهای موجود که سرمایه‌داری در طول تاریخ قرنها از آن در رشد و پرورش خود سود برده بود و از تجارب و کانال‌های آماده میتوانست اینبار با سازماندهی جدید و با تعاریف جدید از آنها بهره برد، ابزار سازمان تجارت خارجی استعماری بود که تا کنون توانست تحت سیطره خود نگه دارد.

زمانیکه اروپا پیش از نقاط دیگر جهان پای به مرحله سرمایه‌داری گذاشت، همراه با سلب دو مالکیت فئودالی و خرده مالکی بود. نتیجه این دو، تقلیل منافع کشاورزی در مقابل صنعت شد و اروپا، بالاخص انگلستان را در  قرون ۱۷ و ۱٨، معروف به کارگاه جهان کرد و روستاها تبدیل به شکارگاه‌های طبقات فرادست، چراگاه، متروکه و خالی از سکنه شد. رشد صنعت و تولید کالایی برجسته‌ترین شاخص این عصر شیوه تولید سرمایه‌داری رقابت آزاد است و باقی جهان غیر سرمایه‌داری و یا بنا شده بر شیوه تولید زمینداری محل تحقق ارزش کالاهای سرمایه‌داری بشیوه استعماری بود. مستعمرات در این عصر محل تولید مواد خام کارگاه جهان تبدیل گردیده و در کوران رشد مناسبات سرمایه‌داری شدیداً شریک بودند. بدینترتیب این اشکال مضاعف همیاری مستعمرات که هم نیاز کالاهای طبیعی و اولیه سرمایه‌داری در اروپا را جبران می‌نمودند و هم تبدیل به بازار ذوب کالاهای تولیدی سرمایه‌دارای اروپا شده بودند، تعاقب وسیع و عمیقی را بدنبال داشت که سرنوشت مستعمرات را در دوران امپریالیسم ورق زد. درنتیجه ضرورت صدور کالا به خارج از مرز‌ها در این ایام از نیاز به تحقق ارزش کالاهای صنعتی کارخانه‌ای، که شکل اصلی تولید در این دوره سرمایه‌داری (استعماری رقابت آزاد) بودند، برمی‌خاست.

برای اینکه تصویری روشنتری از آنچه به تحریر میاید بدهیم، از زاویه تاریخ تئوریک مراحل روند سرمایه وارد میشویم. نخست با تقسیم بندی تاریخ تحولات سرمایه‌داری شروع می‌کنیم و تلاش میشود که موضوع بحث، یعنی‌ صدور سرمایه در لابلای این دوران‌ها تاریخی بیان شوند تا بتدریج درکی هرچه شفافتر بدست آوریم.

تاریخ تحولات سرمایه‌داری به دو عصر تقسیم میشوند:

۱- عصر رقابت آزاد، همراه با تحکیم مناسبات سرمایه‌داری، آغاز تجارت جهانی ‌و صدور سرمایه کالایی، اختلال در رشد جوامع مستعمرات (قرن ۱۴ تا آخر نیمه قرن ۱۹) که خود به دو دوره تقسیم میشود:

الف- دوران مانوفاکتوری، رشد و قوام یافتن مناسبات تولید سرمایه‌داری

“گسترش مبادله کالا، هم درون کشور و هم خاصه در عرصه بین المللی، خصیصه مشخصه و ممیزه سرمایه‌داری است”[۱۰۷]. اولین دوره استعمار دوران مانوفاکتوری، توسط تجار سوداگر، دادوستد جهانی بدون نظم خاصی که همه جهان بر روی هم تاثیرگذارند، تا شروع عصر سرمایه‌داری صنعتی بپایان رسید.

ب- دوران تولید صنعتی کارخانه‌ای، اختراع ماشین و رشد عظیم نیرو‌های مولده، دوران استعمار کهن، رشد سرمایه‌داری در جوامع کلاسیک، زوال و اختلال در سرمایه‌داری بومی جوامع بااصطلاح فلاحتی.

دومین دوره آن مربوط به دوران رقابت آزاد است که به استعمار کهن معروف شد. صدور کالاهای آماده ماشینی سرمایه صنعتی تولید توسط تجار در پی تحقق ارزشها به دیگر کشورهای جهان شاخص این دوران است که همراه با اعتلاف تاکتیکی سرمایه‌داری با فئودالیسم در مستعمرات است[۱۰۸]، تا اعتلای دوران رقابت آزاد طول میکشد. از انجأیکه چپاوول و غارت در مستعمرات از ویژگی برجسته دوران استعمار کهن است، تضاد‌های طبقاتی بسرعت رشد میکنند. در این مرحله، طبقاتی که زیر ستم و استثمار سرمایه‌داری استعماری قرار میگیرند، عموما بنا بر برتریت شیوه تولید فئودالیستی در مستعمرات، قشر بسیار وسیع دهقانان، کارگران و سرمایه‌داری بومی هستند و مسئله تقسیم زمین عنصر مرکزی در درنتیجه مبارزات ملی خصلت بورژوا دمکراتیک دارند. در نبود انسجام طبقه پرولتاریا در صف جنبش ضد استعماری، بورژوازی بومی بغایت نقش پیشرو و انقلابی در عرصه سیاسی و اقتصادی دارد. بنابرین، با این ترکیبات گوناگون طبقاتی در مبارزات ضد استعماری، تضاد خلق با استعمار خارجی ‌و ارتجاع فئودالیسم نطفه میبندد و انقلابات رهایی بخش ملی ‌و حق تعیین سرنوشت ملتها شکل میگیرند.

تراکم و تمرکز در تولید حجم وسیع تولید و سرمایه پولی ‌را در این دوره بدنبال میاورد و بر نقش بانک‌ها افزوده میگردد و نظام اعتباری در اقتصاد سرمایه‌داری گسترش یافته که موجب شکلگیری سازماندهی کارتلی و تراست‌ها میشوند.

۲- عصر انحصارات، اعتلای تجارت خارجی ‌و صدور سرمایه مالی، سرکوب و نابودی سرمایه‌های بومی در مستعمرات (از آغاز نیمه دوم قرن ۱۹ تا کنون)

این دوران نیز به دو دوره تقسیم شده ا‌ند :

الف- دوران برتریت نسبی ‌سرمایه‌داری انحصاری، ظهور مناسبات استعماری نوین(صدور سرمایه همراه با تسلط نظام عقبمانده فئودالی در مستعمرات)، دوران انتقالی، حدودا تا جنگ جهانی ‌دوم.[۱۰۹]

سومین دوره استعماری از دوران پدیداری مناسبات انحصاری کارتل‌ها و تراست‌ها که کاملا با ویژگی‌های نوین است.

مازاد سرمایه در کشورهای پیشرفته صنعتی مسبب آن شد که حجم بازار داخلی هم کفایت نکند و تولید در این جوامع “از مرز پختگی فراتر رفته و سرمایه گذاری سودآور…عرصه کافی وجود ندارد”[۱۱۰]. حجم مازاد سرمایه در اشکال تولید مصرفی و تولید وسائل تولیدی و سرمایه پولی بانکی اساسا شاخص‌های اصلی سرمایه مالی هستند که برخلاف سرمایه صنعتی کالاپیشه که با بمباران بازار جهانی بتوسط کالا اشتغال میورزید، صدور سرمایه در اشکال وسائل تولید آماده[۱۱۱] و سرمایه بانکی ویژگی آنست و خود را با تمامی دوران ماقبلش جدا می‌سازد. سرمایه پولی بانک یا سرمایه بهره‌آور اولین و ساده ‌ترین شکل صدور سرمایه پولی برای سرمایه‌داری انحصاریست که با سپردن وام آغاز می‌شود و مستعمرات را با گرفتن امتیازات اقتصادی بدام خود می‌اندازد. با گسترش نظام اعتباری در شروع قرن نوزدهم که بانک‌های انگلیسی بسرعت در آن خبره شده بودند، با عقد ازدواج نامیمون با سرمایه صنعتی به مرحله سرمایه مالی تکامل یافتند. صدور کالاهای آماده در دوران رقابت آزاد به صدور سرمایه مالی که شامل سرمایه پولی و وسائل تولید است، مبدل شد. اکنون کالا لازم نمیشد که از کشورهای متروپل به جوامع مستعمره صادر شود بلکه اینبار سرمایه‌داری که به بالاترین مرحله خود یعنی انحصارات رسید و می‌توانست سرمایه مازادش را در اشکال دیگر و کنترل شده در چهارچوب انحصارات در مستعمرات سرمایه‌گذاری کنند. اشکال سرمایه‌گذاری مستقیم بانکی در فرم وام، سرمایه‌گذاری در بخشهای ساختمان سازی، جاده سازی، سدسازی و سرمایه‌گذاری توسط ابزار تولید آماده و جذب نیروی کار و مواد خام ارزان بومی و سرمایه‌گذاری برای کالاهای نیمه آماده و مونتاژ آن در مستعمرات بود.

صدور سرمایه مالی در دوران انتقالی اساسا به دوشکل به اجرا درآمد. ابتدا سرمایه به کشورهایی که شیوه تولید سرمایه‌داری در آنجا برقرار و موقعیت برتر تولید را دارا بود منتقل شدند و بعد به جوامعه‌ای که هنوز در دوران شیوه تولید پیش سرمایه‌داری یعنی دهقانی بسر می‌بردند و جامعه آبستن تحولات آتیه بود. ایندو اشکال صدور سرمایه در دوران سرمایه‌داری انحصاری از ویژگی‌های گوناگونی برخوردار بودند. در جوامع  اولی، سرمایه انحصاری دارای شرایط کاملا مناسبی برای به چرخه درآوردن تولید به جوامع صادرشونده را دارا می‌باشد و لازم نمی‌بیند که قوانین و زمینه‌های تولید ارزش افزایی و سود را پیش از این فراهم آورد. در جوامع  دومی، جامعه صادرشونده در روابط کهنه کالایی ساده یعنی تواید کالایی تنها بر مازاد تولید برقرار است. و مهمتر اینکه مناسبات تولید بر اعم زمینداری و بهره مالکانه دَوَران دارد که سرمایه ذاتاً با آن در تضاد بوده و مانع بزرگی در انبساط و بازتولید آن می‌باشد. در تمامی تاریخ دوران‌های سرمایه‌داری، سرمایه نشان می‌دهد که همواره تمامی موانع بازدارنده در رشد خود را رفت ‌وروب خواهد کرد و مناسبات منطبق بر حد نیازهای خود را برپا خواهد نمود. و درست در همین مقطع تاریخی‌ که سرمایه، جهت جایگزینی شیوه تولید خود پای در تخریب و گورکنی شیوه تولید کهن می‌گذارد، آغاز پایان دوران انتقال است و سرمایه مالی انحصاری با این محیط انس می‌گیرد و از یک طرف با تخریب و انفجار هر آنچه که بود و هر آنچه که میخواهد بطور طبیعی از درون جامعه کهن بیرون جهت، فقط تا به آنجا که در سر راهش مانعی باشد، دست میبرد و از طرف دیگر با توسل به قدرت انباشت دیرینه‌ای که از دوران گذشته استعماریش بوجود آمده بود، جایگزین خرابه‌هایش در شهر و روستا می‌کند و بتدریج رابطه‌ای ارگانیک با محیط جدیدش برقرار می‌سازد. تا زمانیکه سرمایه جهانی نتواند مناسباتی متجانس برمبنای نیازهایش در مستعمرات برقرار سازد و تنها با تکیه کردن بر مناسبات گذشته دست به صدور سرمایه زند، که در اینصورت در اشکال استقراضی و تکیه بر سازمان تولیدی فئودالی است، از منظر مناسبات تولیدی جامعه، عنصری بیگانه و خارجی محسوب میگردد که بسان آبزیان دریایی پا به خشکی نموده و چون دوزیستان می‌زید. مسلما این شرایطی بسیار غیرمطلوبی برای سرمایه است و این هیولای سرمایه انحصاری چون اسلاف اروپاییش، میبایستی هم تمامی بندهای گذشته که بویی از شیوه تولید فئودالیستی و سرمایه‌داری رقابتی می‌داد، بگسلد و فصل نوینی را در تاریخ این جوامع باز کند.

در این دوره امپریالیسم، جهت بالا بردن نرخ سود و تحصیل مافوق سود و بسط و گسترش سرمایه‌داری، ابتدا دست به تشکیل قشری سیاسی از حامیان محلی در جوامع دهقانی که چندین قرن آنها را تر و خشک میکرد، برای استقرار سیاسی خود  دست به کسب قدرت سیاسی میزند. این قشر که تشکیل شده از بخشی از بورژوازی تجاری و ربایی سابق و بخشی از زمینداران بزرگ که قادر به مقابله با قدرت سیاسی و اقتصادی سرمایه جهانی ‌نبودند و اکنون فرصت طلبانه در جهت منافع امپریالیسم گام برداشتند و با پشتوانه همه جانبه سرمایه جهانی بقدرت رسیدند که پس از چندی قشر فئودال و بورژوازی وابسته به سرمایه جهانی در دوران انتقالی را تشکیل دادند. این اقشار با پیشروی هرچه بیشتر مناسبات سرمایه‌داری در شهرها بیشتر و بیشتر با تکیه بر رشد و بازتولید سرمایه جهانی در داخل تغییر ماهیت داده و تبدیل به طبقه‌ای ممتاز در جامعه که در یک مناسبات سرمایه‌دارانه که بند نافش به بازار جهانی بسته بود، زیست می‌کنند. در حقیقت مقوله بورژوازی وابسته متعلق به همین دوران انتقالی تاریخیست که وظیفه‌ای جز غلبه یافتن مناسبات بورژوایی در شهر و با اجرای تدابیر سیاسی طراحی  شده مانند طرح اصلاحات ارضی[۱۱۲] جهت گسترش بورژوازی در روستا را نداشتند. به این ترتیب با رایج شدن شیوه تولید سرمایه‌داری در جامعه و بازتولید آن، مقوله بورژوازی بومی نیز بتدریج از جامعه رخت برکند و اکنون به هیولای دیگری از نوع بورژوازیی تبدیل شد که تنها راه و بازتولید خود را در حفظ نظام انحصاری امپریالیستی می‌نگرد و از طریق رابطه تولیدی نوین که با جامعه برقرار کرده، تزریق می‌کند. این قشر ممتاز تنها ریزه خوار انباشت کلانیست که سرمایه جهانی در یک مناسبات سرمایه‌داری امپریالیستی طراحی شده و از طروق بازار جهانی به آنها دست می‌یابد، ادامه حیات می‌دهد. دوران ظهور و بلوغ و برتریت نسبی‌ انحصارات، تا شروع جنگ جهانی ‌اول، تبدیل استعمار به امپریالیسم و انکشاف مناقشات و تضاد‌های مابین استعمار و امپریالیسم است و جوامع تحت سلطه را مبدل به نیمه مستعمره – نیمه فئودال می‌کند.

سرمایه مالی‌ ابتدا توسط صدور سرمایه بانکی ‌در اشکال وام‌های دراز مدت بانکی با تضمین سفارشات، دامی را در جوامع فلاحتی که از کمبود سرمایه رنج می‌بردند، پهن نمود بطوری که پاسخ منفی از سوی پادشاهان خوش‌گذران آسیایی بدان غیرممکن بود. گواه این امر نگاهی کوتاه به تاریخ پس از نیمه دوم قرن نوزدهم در ایران نشان از این روند صدور سرمایه می‌باشد. “جایگزین کردن رقابت در بازار کالا، با رقابت در بازار سرمایه به صورت سرمایه وام است، وام به این شرط داده میشود که برای خرید اقلام از کشور تولید کننده آنها مورد استفاده واقع شود. این چنین است که صدور سرمایه به ابزاری برای تضمین این است که کشور صادر کننده سرمایه فروشنده اقلام صنعتی باشد. پس مصرف کننده حق انتخاب ندارد، او بدهکار شده و باید شرایطی را بپذیرد که بستانکار بر او تحمیل می‌کند”[۱۱۳]. وام‌هائیکه ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه، شاهان قاجار که از کشورهای روسیه و انگلیس و بانک شاهنشاهی پس از نیمه دوم قرن نوزدهم در شروع پیدایش سرمایه مالی برای سفر‌های اروپایی خود دریافت کردن، نمونه بارز سرمایه بهره‌آور است. وام‌دهی با بهره بسیار بالا یکی از روشها یا درستر، از حیله‌های بانکی‌سرمایه‌گذاری توسط بانکهای امپریالیستی در مستعمرات است که حتی تا امروز نیز کاربرد وسیعی دارد. بغیر از اینکه همچون بشیوه قبل، در استعمار کهن از بهره آن سود میبردند، این سرمایه قادر است در حوزه‌هایی دیگر نیز فعال گردند که باصطلاح ایجاد شغل و اضافه درآمد کند که عموما در زیرساخت‌های جامعه و حمل و نقل کالا سرمایه گذاری میشد. بعبارت دیگر در سرعت بخشیدن پروسه‌های گردش کالا و تحقق ارزش و انتقال آن بسمت کشور‌های مادر متاثر بودند. نکته‌ای را که باید در اینجا یادآور شویم اینست که به مجرد گرفتن وام از سوی وام‌ستان برای مصرف غیرمولد هیچ گونه ارزش اضافی جدیدی در جامعه تولید نمی‌شود اما در عصر سیطره انحصارات سرمایه مالی، همانطور که لنین هم اشاره کرد “دستیابی به امتیازهای معین یکی از خصیصه‌های سرمایه مالی و انحصارها است”. [۱۱۴]درنتیجه وام‌دهی‌در این عصر ماهیتی دیگر مییابد که اکنون این مبالغ (وام و رشوه) جزو مخارج اولیه سرمایه برای خلق پروسه جدید تولید بحساب میاید و باید آنرا بخش تخصیص یافته هزینه تولید مانند خرید مواد اولیه و نیروی کار، یعنی‌ آغاز تبدیل شدن پروسه پول به کالا در نظر گرفت. شرکت‌های سوئدی تلیا Telja در گرفتن قرارداد چندین میلیاردی در ایالت سابق شوروی و اریکسون Ericsson در عراق به داعش از این دست هستند.

اما از آنجائیکه نرخ سود همواره بالاتر از نرخ بهره قرار دارد در نتیجه گرایش جوامع صادر کننده سرمایه بسمت آنست که سودآور باشد تا بهره‌آور. بهمین دلیل سرمایه مالی استفاده از شیوه وام‌دهی و بهره را تا به امروز چون مبدا صادرات سرمایه خود در مستعمرات ترجیح میدهند و بدلیل کمبود سرمایه در آنجا کارائی زیادی نیز دارد و “کانون عمده توجه این صنایع سنگین انحصاری، احداث راه‌آهن، بهره‌برداری از معادن، افزایش تسلیحات کشورهای خارجی، و نصب تاسیسات تولید برق است. پشت سر اینها بانک‌های بزرگ ایستاده‌اند که با این شاخه‌های صنعت پیوندهای نزدیکی دارند”[۱۱۵].

دوران انتقال قدرت جوامع فلاحتی به جرگه سرمایه‌داری، رشد سرمایه‌داری انحصاری، استحاله و سرانجام نابودی سرمایه‌داری بومی در مستعمرات، بوجود آمدن مقوله سرمایه‌داری وابسته یا کمپرادور، کسب قدرت سیاسی امپریالیسم توسط دست نشاندگانش و ترویج سرمایه‌داری آنان  است.

شکل دیگر و پراهمیت تر صدور سرمایه، اشکال سرمایه گذاری در خارج است که بعد از سپرده‌های وام و بدین طریق دریافت امتیازات چرب و نرم، بمیدان میامد. نمونه‌های آنها را در ایران می‌توان بدینگونه گفت:

امتیازات خارجی، سال ۱٨۶۲م برابر با ۱۲۴۱ ش. امتیاز کشیدن تلگراف خانقین ـ تهران ـ بوشهر و بلوچستان که از یزد و کرمان میگذشت، انگلستان در دست گرفت.

۱٨۷۲م. قرارداد رویتر که فردی بانکدار انگلیسی بود حق انحصاری ساخت راه آهن، خطوط ترابری و بهره‌برداری از جنگل‌ها، احداث کانال‌ها و تمام امور آبیاری بعهده گرفت. رویتر همچنین امتیاز تشکیل بانک‌ها و ساخت راه‌های شوسه، خطوط تلگرافی و بعضی کارخانجات را گرفت. ایران نیز متعهد شد که اراضی مورد نیاز بطور مجانی و کارگران لازم برای موسسات او را تامین کند. رویتر نیز از پرداخت هرگونه عوارض گمرک داخلی و خارجی معاف بود.

۱٨۷۹م. خط تلگراف استرآباد ـ چگیشلر در شمال، یک شرکت روسی در اختیار گرفت.

۱٨٨٨م. شرکت انگلیسی برادران لینچ امتیاز کشتی‌رانی بر رودخانه کارون را دریافت کرد.

۱٨٨۹م. انگلستان امتیاز تاسیس بانک شاهنشاهی (امپریال) را به رویتر سپرد. بانک شاهنشاهی نیز انحصار حق چاپ اسکناس و انحصار بهره‌برداری از معادن کشور با حق فروش آن به دیگران را بدست گرفت.

۱٨۹۰م.  موسسه شیلات روس امتیاز شیلات دریای خزر از آستارا تا اترک را بدست گرفت.

۱٨۹۰م. شرکت تالبوت انگلیس امتیاز خرید و فروش انحصاری توتون و تنباکو را در دست گرفت.

۱٨۹۰م. بانک اسقراضی، امتیاز بیمه و امور حمل‌ونقل و کشتی‌رانی در دریای خزر و امتیاز ساخت و بهره‌برداری از بندر انزلی و ساخت چندین راه شوسه توسط روسها تاسیس و قبضه شد.

۱۹۰۱م. دارسی انگلیسی امتیاز بهره‌برداری از منابع نفتی سراسر ایران به استثنا مناطق شمال را دریافت کرد.

نوز بلژیکی ریاست گمرکات ایران را تا سال ۱۹۰۷ م. و پس از او ژاک ژوزف مورنا آمریکایی که از سال ۱۹۰۰ وارد خدمت دولت ایران شده بود، جانشین او و در سمت خزانه‌داری کل انتخاب میشود.

در دوران رضاخان، بنیان کارخانه نساجی، سیمان، پالایش شکر، کارخانه سیگار، عرق‌سازی و آبجوسازی که با وسائل تولیدی متعلق به انحصارات مالی بودند، تاسیس شدند.

گفته شد طبق تقسیمات تاریخی دوران رشد سرمایه‌داری، زمانیکه کشورهای متروپل بدوران برتریت نسبی خود دست می‌یابند، مازاد سرمایه انباشت یافته ابتد به جهان اطراف که استعداد سرمایه‌پذیری بیشتری را مایل ‌بودند، بمانند کانادا و آمریکا راه می‌یابند. تبعاً اینگونه کشورها، جوامع‌ایی هستند که دارای بازار داخلی با مناسبات سرمایه‌داری حاکم و دارای پتانسیل گسترش تولید کالایی و نیروی کار ارزان و در نتیجه هضم سرمایه‌های مالی جهان نویافته امپریالیستی بمانند انگلستان، فرانسه، ژاپن را براحتی برخوردار بودند. یکی‌از اشکال صدور سرمایه بدینگونه بود که شرکتهای سهامی مالی با خرید سهام در صنایع کشورهایی که تا کنون در راه سرمایه‌داری گام نهاده بودند، با سرمایه‌گذاریهای کلان، بخش اعظم سهام و بدینوسیله خود تولید را در اختیار تراست‌های مالی قرار میدادند. بدین شکل سرمایه از کشورهای متروپل به کشورهای نوپا که با شیوه تولید سرمایه‌داری بنا شده بودند، صادر میشد. صدور سرمایه از جوامع سرمایه‌داری انحصاری به جوامع دارای سرمایه‌داری ملی که در یک پروسه جداگانه به ثمر رسید تنها یک شکل از آن بود. و گفتیم که جوامع مستعمرات مملو از جوامع‌ایی بودند که هنوز در دوران روابط پدر سالاری و زمینداری بسر می‌بردند. این جوامع یا در تلاتوع بدست آوردن خرده زمینی برای خود بودند و یا خرده مالکی نقش برجسته تولید را تشکیل می‌داد. کارگر آزاد و نظام مزدبگیری هنوز در این جوامع نقش برجسته‌ای را نیافته بود. تولید اساسا نه برای فروش بل عموما جنبه مصرفی می‌یافت. در نتیجه بازار داخلی، اگر موجود بود برای جذب سرمایه‌های مالی هنوز آماده نبود. این مانعی بزرگ در برابر سرمایه جهانی قرار داشت. آیا سرمایه مالی می‌توانست قرنی یا حتی نیم قرنی دیگر در انتظار رسیدن این جوامع به جرگه سرمایه جهانی بماند یا خود باید دست بکار می‌شد و شرایط را برای خود آماده می‌نمود. سرمایه مالی می‌بایست آگاهانه بسراغ آینده میرفت و زمین این جوامع را بنفع خود شخم می‌زد. بدین منظور اولین اقدام استعمارنوین انگلیس در ایران قاجاری دست یافتن به سیستم بانکی و تاسیس بانک شاهنشاهی که با سرمایه‌های انگلستان شروع بکار کرد، نمونه بارز خودآگاهی سرمایه مالی در فراهم کردن آینده در جهت منافع آتی بود. اساسا سرمایه‌داری انحصاری دقیقا توسط بانک‌هاست که قادر می‌گردد تمامی شریانهای تولید و جهشهای تولیدی و کانالیزه کردن جامعه در سمت و سوی هدفمند خود، شرکت فعالانه داشته باشد.

سرمایه مالی طراح استحاله آگاهانه و مهندسی شده بنگاه‌های تولیدی منفرد به شرکتهای متمرکز پیچیده درنهادهای کارتل و تراست است که در نهایت در جهت انباشت سرمایه در حرکتند. دارای مکانیسم درونی‌در شکل الیگارشی مالی انحصاری با سبک پوشیده مافیایی و بدور از دید توده‌ها و حتی سهامداران خودی و استحاله آگاهانه طبقات بالایی جوامع مستعمره در خود، برنامه ریزی ‌و هدایت مناسبات تولیدی سرمایه‌داری، یکی از خصلتهای ویژه دیگر سرمایه مالی در پیشبرد منافع جهانی در قرن ۲۱ است.

از ویژگی‌های بسیار مهم دیگر عصر انحصارات  پیرامون صدور سرمایه به مستعمرات که از مناسبات تولیدی عقبمانده برخوردارند اینست و هیلفردینگ به آن اشاره می‌کند “هنگامی که سرمایه در آغاز با شرایطی روبرو میشود که با نیاز‌های ارزش افزیی در تضاد است، و غلبه بر چنان شرایطی تنها با بهره گیری از ابزار‌های اقتصادی ناب بسیار تدریجی ‌و کند است، به قدرت دولت متوسل میشود… این شیوه‌های خشونت‌بار، جوهر سیاست استعماری است و بدون آن، منطق سرمایه‌داریش را از دست میدهد…فکر پیشبرد سیاست استعماری بدون توسل به شیوه‌های خشونت‌بار، توهمی بیش نیست”[۱۱۶]. بدرستی این منطق سرمایه و نظام آن است که در طول حیاتش و خصوصا در دوران تسلط مطلق خود و دوران استعمارنو، در تشکیل انواع نیرو‌های سرکوب ضد انقلابی ‌در شکل ارتش و نهاد‌های وابسته بدان‌ها جهت گسترش قلمرو‌های اقتصادی و صدور سرمایه، از برجسته‌ترین و خاصترین خصوصیات امپریالیسم میگردد که وجودش در مستعمرات بکلی با خشونت همراه با انحصارطلبی گره خورده و منوط به آن میشود و جز‌ای از طبیعت آن در کشور‌های تحت سلطه میگردد. به همین دلیل ما با مسئله انسجام گیری و قدرت یافتگی نهاد دولت‌های دست‌نشانده سرمایه‌داری امپریالیستی در هر شکلش روبروییم که در پیشبرد منافع سرمایه‌های مالی ‌انحصاری چه در جوامع پیشرفته صنعتی و چه در مستعمراتش است .دولت‌های مستعمراتی که تنها مجریان قوانین دولت‌های کشور‌های اعظم‌ا‌ند و دولت‌های کشور‌های اعظم نیز به نوبه خود توسط بلوک‌های سرمایه مالی انحصاری معین در مسند قدرت سیاسی دولت قرار میگیرند.[۱۱۷] 

ب – دوران برتریت مطلق انحصارات، تکامل مناسبات استعماری نوین(صدور سرمایه ‌و تسلط مناسبات سرمایه داری در مستعمرات، جز‌و ارگانیک از سیستم امپریالیستی)، از جنگ جهانی ‌دوم به بعد [۱۱۸]

زمانیکه سرمایه‌داری به بالاترین سطح خود رسیده بود، هیلفردینگ، در ارتباط با مناسباتش با مستعمرات موردی را طرح می‌کند که امروز برایمان مسجل است “امروز سرعت باز شدن مستعمرات و بازار‌های تازه در اساس، به ظرفیتشان در جذب فراورده‌های سرمایه گذاری شده بستگی دارد. هر قدر مستعمره در زمینه فراورده‌هایی ‌که به شیوه‌های سرمایه‌داری قابل تولید شدن هستند غنی تر باشد، این ظرفیت بیشتر است و تضمینی برای بفروش رفتن فراورده در بازار‌های جهانی‌است که برای صنعت کشور مادر بسیار اهمیت دارد[۱۱۹]“. همانطوریکه پیش از این گفته شد، سرمایه تنها در مناسبتی که بر بستر سرمایه‌دارانه بنا شده است بیشترین بازده و قادر به بازتولیدش در درازمدت است وگرنه در منجلاب روابط پیش سرمایه‌داری، سرمایه، از نقصان آزادی قوانین مطابق با حرکتش که کاملا با روابط تولید و گردش کالایی تفاوت دارد، محکوم به مرگ است. یکی ‌از راه‌هایی ‌که امپریالیسم در ادامه حیات خود در مستعمرات دست میزند، انقلابات سفید ازقبل طراحی ‌شده و با کمک نایبان محلی خویش است.

ویژگی چهارمین دوره استعماری را می‌توان چنین وصف نمود، مستعمرات در تجانس با جهان سرمایه مالی انحصاری، با ایجاد نظامی ارگانیک با جوامع زیر قلمرو خود در جمع آوری سود و پیشبرد منافع خویش و بازتولید مناسبات سرمایه جهانی قرار دارند. هر آنقدر استعمار کهن با سخت افزاری چون کالا، بازارهای جهانی را بمباران می‌کرد، استعمارنوین با نرم افزاری از نوع سرمایه، همراه با شخم زدن مناسبات کهن، شیوه تولید سرمایه‌دارانه، که در تطابق با ذات سرمایه استعمار نو بود را برپا کرد. جوامع مستعمره که در طی چند سده به وضوح توسط سرمایه‌داری صنعتی چلانده شده بودند، اکنون با بسیج نیرو و با ادغام در سرمایه بانکی‌، یعنی ‌تشکیل سرمایه مالی، دور بعدی بهره ‌برداری را با دستان نامرعی سرمایه مالی، به مکیدن خون خلق‌های مستعمرات شدند.” صدور سرمایه خاصه از زمانی ‌که شکل سرمایه صنعتی و مالی به خود گرفته، به واژگونی همه مناسبات اجتماعی کهن و درگیر کردن همه جهان در سرمایه‌داری، شتابی بیش از اندازه داده است.[۱۲۰]

در این دوره رابطه امپریالیسم با مستعمرات بسیار پیچیده میشود و مناسباتش با مستعمرات در عرصه‌های خارجی، با بوجود آمدن ‌‌بازار جهانی متشکل از بازارهای پول، نفت، تجارت و بازرگانی، فولاد، اورانیوم، غلات، فرهنگ، ورزش، اسلحه و در عرصه‌های داخلی‌با ایجاد مناسبات تولیدی منطبق با سرمایه‌گذاری مالی که عامل بکار کشیدن نیروی ارزان کار و سودهای کلان که از آن برمی‌خیزند. تغییر روابط تولیدی تنظیم شده و با کمک دولت‌های دست نشانده محلی، وضع قوانین بورژوایی و کشف حوزه‌های تولیدی در عرصه‌های نویافته، با این جوامع بیش از پیش تنیده شده و کاملا در مدار سرمایه جهانی ‌قرار میگیرند.

از “خصائص عمده گرایش امپریالیسم، بعنوان یک نظام مناسبات اقتصادی جدید، انکشاف یافته‌ترین، رسیده و بیش از حد رسیده سرمایه‌داری” است. [۱۲۱]

پس از برقراری ایجاد جوامع نومستعمره، نظم نوینی که بر پایه مناسبات سرمایه جهانی امپریالیستی، مابین دو جنگ جهانی برقرار شد، مسئله حق تعیین سرنوشت ملل جایش را به استقلال ملل داد. استقلال بظاهر سیاسی که این جوامع مستعمره را درحقیقت با تسلط شیوه تولید سرمایه‌داری وارد مدار سرمایه‌داری جهانی ‌که متعلق به مناسبات امپریالیستی است، گردانیده و درواقع امر تندیدگی و ویژگی این سرمایه‌داری نو که اکنون عمیقاً در جهت منافع و حفظ نظم نوین فرو رفته‌اند را تعریف کرده‌اند. تاریخ نگاران خرده‌بورژوایی ضد استعماری ایندو پدیده، حق تعیین سرنوشت متعلق بدوران قبل از دوره نواستعماری را با شیپور گوشخراش استقلال هند، استقلال مکزیک، استقلال کشورهای آفریقایی که بروشنی موردی خنده‌آور است (بخوان روز استقلال استعمارنو از استعمار کهن)، دوران تسلط مطلق نواستعماری را مخدوش و یکی می‌پندارند. آنها درک روشنی از سیر حرکت ماتریالیستی تاریخ سرمایه و اکنون از زیربنایی تحولات سرمایه‌داری و نواستعماری ندارند. در نزد ایندسته، مقوله نواستعماری پیش از آنکه تغییرات پایه‌ای در اقتصاد سیاسی تعریف شده باشد در روبنا و تعاریف سیاسی جای میگیرند. همانطور که مقوله امپریالیسم در سیاست سرمایه‌داری بانگ زده میشود. سرمایه‌داری بدون سیاست امپریالیستی کائوتسکی و هیلفردینگ که به او پیوست، نمونه ایدئولوگهای آنانند. دوران انتقال از عصر کهن به عصر نوین سرمایه‌داری مسلما یکشبه صورت نگرفت. دورانی که از میانه قرن ۱۹، اوج رقابت آزاد تا جنگ جهانی اول بطول انجامید که روبنا و نمایندگان سیاسی ضد استعماری خود را چه در خود سرمایه‌داری که درحال پوست انداختن بود و چه در مبارزات توده‌های دهقانی و سرمایه‌داری بومی در مستعمرات که هم در مقابل مناسبات کهن فئودالیسم و هم سرمایه‌داری صنعتی استعماری ایستادگی میکردند. این عصر همراهست با اوج مبارزات ملی ضداستعماری که هنوز عصر نو، عصر سرمایه‌داری انحصاری را هدف قرار نداده بود. در حقیقت شخصیت‌های برجسته‌ای چون گاندی و مصدق که نامی جهانی و شخصیتی ملی در بین جهانیان جای گرفتند، پیش از آنکه با شخصیتی ملی ضد استعمارنوین ملقب شوند، ضد استعماری از نوع کهنش بودند، نه بیشتر. اگر این شخصیتهای تاریخی در جهت منافع واقعی و دراز مدت توده‌ها با عدم سازشکاری مطلق ضداستعماری گام برمی‌داشتند تنها علیه استعمار در شکل کهن قدم نمیگذاشتند. امروز، حتی در شروع دهه سوم قرن ۲۱، تفکرات، ایده‌ها و مبارزات ضد نژادپرستی بسیاری در کشورهای متروپل خصوصا در آمریکا، مبارزات توده‌ایی بلوا میکند که بازمانده از دوران استعمار کهن است و همچنان در دوران استعمار نوین عمل می‌کند و حتی بخشی از قدرت حاکمه را تنها بدلیل منافع خود در جهت دادن افکار عمومی و تحلیل بردن بحرانهای زنجیره‌ای و پایین کشیدن دستمزدها و برای بالا بردن نرخ ارزش اضافه را با خود به یدک میکشد، عمل میکنند. بزرگترین نقطه ضعف این مبارزات در پیوند دادن نظام نژادپرستی به شیوه تولید سرمایه‌داری انحصاری و طبقاتی کردن این مبارزات است و هربار توسط ایدئولگهای آگاه بورژوازی و نمایندگان سیاسی آریستوکراسی کارگری آنرا به سازش طبقاتی کشیده میشوند.

مسئله بسیار مهم تئوریک در اینجا اینست که در هر پدیده‌ای و اکنون در این رابطه که باید همواره بخاطر داشت عمده بودن تضاد مابین بلوک‌های سرمایه مالی انحصاری است نه وحدت یا تعادل بین آنها که مارکسیست‌های دوران جنگ جهانی ‌اول، امثال کائوتسکی و هیلفردینگ را به پاسیویسم و سازش با امپریالیسم کشاند، و امپریالیست‌ها را تا سرحد جنون در تقسیم سرزمین‌ها و رقابت بین انحصارات کشاند که خود ناشی ‌از رشد ناموزون سرمایه‌داری در کشور‌های مختلف است. انحصار صدور سرمایه، از سویی خود سلطه بازار جهانی را تامین می‌کند و شدت رقابت بین گروه‌های مالی و پیشی گرفتن رقبا را کاهش داده و باعت بالا بردن نرخ سود میشود ولی از سویی دیگر از آنجائیکه رشد ناموزون سرمایه‌داری منجر به تغییر توازون قوا در سطح بین‌المللی گردیده و غول‌های مالی را به جنگ‌هایی سوق میدهد که جز خصلتی جهانی نخواهند داشت. در این هنگام است که جابجایی قدرت در سرزمینهای قلمرو یک غول مالی به دیگری روی میدهد و ما با تعویض قدرت دولتی در مستعمرات روبروییم، شاه رفت خمینی آمد بدون هیچ تغییر بنیادی در سمت و سوی سیستم مناسبات تولیدی امپریالیستی رخ دهد و این نظام خود را همچنان در مدار نظام جهانی، اگرچه سمت و سوی شرقی مییابد، استقامت و تداوم دارد.

خلاصه کلام پیرامون دوره‌های تاریخی‌سیر مناسبت سرمایه‌داری می‌توان گفت:

دوران ـمانوفاکتوری، مناسبات تولیدی سرمایه‌داری تکوین مییابد و دوران شکلگیری طبقه کارگر است.

دوران صنعتی، همراه با رشد وسیع نیروهای مولده، انباشت سرسام‌آور سرمایه، نظام بانکی و نظام اعتباری، شکلگیری موسسات سرمایه‌داری در اشکال کارتلی و تراست و بوجود آمدن سرمایه مالی انحصاری، انکشاف تجارت خارجی و استعمار کهن و اولین جنبش اجتماعی که طبقه کارگر نقش عمده در آن دارد و عصر تعیین سرنوشت ملت‌ها و انقلابات بورژوا دمکراتیک است .

دوران برتریت نسبی انحصارات مالی، اهداف اولیه و غیر قابل فراموش شدنی سرمایه مالی در داشتن قلمروهای مستعمراتی وسیع، حفظ این قلمرو در مقابل رقبایی که دائماً در کمینند و درنهایت آماده کردن زمینه‌ها و ایجاد تسهیلات و قوانین بورژوایی در مستعمراتش جهت بیرون کشیدن ارزش اضافی با نرخ سود بالا و بهره‌کشی حتی‌الامکان و جنون‌آور است. ایجاد قلمروهای اقتصادی و تقسیم جهان بین گروه‌های امپریالیستی، بحران‌های درونی بلوکهای مالی و جنگ‌های جهانی امپریالیست‌ها و آغاز دوران انقلابات پرولتری است.

دوران برتریت مطلق انحصارات مالی، و ایجاد رابطه ارگانیک با مستعمرات برمبنای سازمانده‌ای مناسبات سرمایه‌داری در کشورهای عقبمانده فئودالی، تاسیس نهادهای روبنای امپریالیستی در جهان، پایان انقلابات بورژوا دمکراتیک. گسترش یافتن تضادهای مابین انحصارات، خلاصه نمود.

سرمایه‌داری از بدو تولدش تا کنون، چون گربه‌ی مرتضی علی، چندین بار به هوا پرتاب شد ولیکن هربار با چهار دست و پا بر زمین فرود آمد. و چون ویروسی جهش یافت و خود را به اشکال متکاملتری ظاهر نمود. اما این حلقه هربار تنگتر شده و جامعه انسانی روزی آنرا به غل و زنجیر خواهد کشید و حلقه تنگش را بر گردنش خواهد فشرد و آنرا برای همیشه به موزه تاریخ خواهد سپرد.

“مسئله سلطه امپریالیسم را باید بطور ارگانیک و بمثابه زمینه هرگونه تحلیل و تبیین در نظر گرفت نه چون عامل خارجی که به هرحال نقشی دارد.”[۱۲۲]

در لابلای این جمله بالا، که بجرات از بزرگترین شاهکارهای تئوریک در تاریخ جنبش کمونیستی ایران است، مسائل بسیاری برای گفتن است. مفاهیمی که دیدگاهی نوینی را ارائه می‌دهند. سلطه امپریالیسم، رابطه ارگانیک و عامل نه خارجی بلکه درونی پدیده‌ای، که دید فلسفی شگرف و خلاقی را در خود دارد و مسائل را نه آنچه که تاکنون برایمان از جانب رویزیونیست‌های بین المللی بلغور شدند بلکه خلاقانه با تحلیل مشخص از شرایط مشخص مهیا میشوند و در اینجا نشان از تحول و تکامل پدیده امپریالیسم در شرایط فعلی می‌باشند. اینکه، ارگانیک بودن پدیده‌ای در شرایط خاص ویژگی جدیدی به آن می‌بخشد و در شرایط نو، آن پدیده مبدل به عنصری درونی در رابطه با محیط خود قرار می‌گیرد و عامل تعین‌کننده در شکلگیری و تغییر کیفی در رابطه معینی را دارد. امپریالیسم در مرحله‌ای از رشد و گسترش خود در جهان مستعمرات با آن انس یافته و مناسباتی طبیعی با آن برقرار می‌سازد که این تنها برخاسته از خصلت جهانشمول آن است و در پروسه تکامل به سرمایه‌داری انحصاری شکل می‌گیرد که تاکنون هیچگونه نمونه‌ای اینچنینی در تاریخ اجتماعی پیشین سراغ نداریم. سرمایه‌های مالی انحصاری تا قبل از تسلط کامل خویش، یعنی هم در عرصه روبنای سیاسی و هم در عرصه زیربنای اقتصادی، هنوز عاملی خارجی و بیگانه در جامعه نقش داشت. نقش او در جوامعی که تاکنون به مدار سرمایه‌داری پیوسته بودند، بدون کسب قدرت سیاسی و با صدور سرمایه‌های مالی خود به آنجا، با توسل به خرید سهام و یا با صادر کردن سرمایه در شکل وسائل تولید به آن مناطق در سود حاصل این جوامع شریک میشد. مثلا سرمایه‌های مالی انگلستان یا آلمان در دیگر کشورهای سرمایه‌داری اروپایی سرمایه‌گذاری‌های کلان و سودآور داشت ولی سرمایه او همواره سرمایه انگلیسی بود. بازار جهانی که بدنبال تجارتی بیش از پیش گسترش میافت اکنون میبایستی همراه با بازار سرمایه‌های مالی چون بازار پول و سهام شکل می‌گرفت اما ابتدا مابین دو جنگ بزرگ جهانی، امپریالیسم قادر شد این بازار جهانی را در تصرف خویش قرار دهد. درنتیجه تا حدود این پوست اندازی، مثلا هرگاه سرمایه‌داری بومی بتوسط تعرفه‌های حمایتی دولت‌های محلی در مبارزه با آن تلاش میکردند قادر میشدند سرمایه‌های خارجی را بیرون رانند و جامعه به حیات سرمایه‌دارانه خود ادامه میداد. این رابطه‌ای همبسته ولی همچنان ‌مستقل بود و امپریالیسم انگلستان عاملی خارجی و نبودش در رابطه با سرمایه گذاری و مبادلات در بازار سرمایه می‌توانست تاثیرگذار باشد اما نه موجب پاشیدگی رابطه جوامع همبسته بود. رشد و گسترس مناسبات موجود سرمایه‌داری وارد کننده سرمایه کماکان بطور کلاسیک ادامه مییافت. اما وقتی از رابطه ارگانیک سخن می‌گوییم به این معناست که شرایط و روابط به آن نقطه کمال میرسند که با انحلال یکی از طرفین معادله، موجودیت دیگری غیر ضرور میگردد و در پی آن رابطه آن دو عوامل دچار پاشیدگی میشود و قادر به حیات نیست که در این صورت ما با تغییری ماهوی روبروییم. وقتی گفته شد مسئله سلطه امپریالیسم را باید بطور ارگانیک در نظر گرفت یعنی دیگر نمی‌توان خارجی‌بلکه جزعی‌از رابطه درونی‌که پدیه را شکل میدهد و دارای ویژگی‌های منفرد بخود میباشند و به آن مادیت میبخشند. سرمایه جهانی در مناسباتش با مستعمرات طی چند دوره تاریخی‌ چنین رابطه‌ای را برقرار میسازد. گفتیم از انجائیکه حجم وسیع سرمایه موجب مازاد سرمایه در جهان کشور‌های متروپل شد و تنها راه نجات حفظ مقام سرمایه در بحرکت دراوردن آن یعنی ‌با فعال نمودن آن در پروسه تولید است، صدور مازاد سرمایه جدید به خارج از مرز‌ها ضروری، حیاتی و بدون آن با نفی خود همراه خواهد شد. ماهی ‌بدون آب میمیرد. و گفتیم که امکان این صدور در مستعمرات نیز وجود دارند. سرمایه مالی انحصاری در دو عرصه و دو پروسه تنگاتنگ موفق به چنین رابطه‌ای ارگانیک با مستعمرات میگردد. اول با شکلگیری نظام بازار جهانی ‌و در تکمیل آن با ایجاد نهاد‌های سیاسی، قضایی، بانکی‌، ضد اطلاعات و جاسوسی، ارتش‌های ارتجاعی امپریالیستی واگنر ، NATO و غیرو جهان را تماماً بین خود تقسیم می‌کنند و با نابودی بازار‌های داخلی ‌این جوامع، اقتصاد برحسب نیاز خود را بدست می‌گیرند. و دوم، با شتاب دادن رشد و گسترش مناسبات سرمایه‌داری برای تسهیل حرکت سرمایه، به کمک تسخیر قدرت سیاسی و دولتی قدرتمند و شقاوتمند که با پشتوانه قدرت اقتصادی و ارتش امپریالیستی همراهست، زمینه مطلوب را بنا میسازد و من بعد این جوامع تنها راه بقای قدرت خود را در ادامه حیات و منوط بودن به حفظ نظام جهانی ‌امپریالیست‌ها و رفع احتیاجات آن میبینند. این رابطه سرمایه‌داری موجود، رابطه‌ای تعریف شده و دیکته شده از جانب بلوک‌های مالی انحصاری است که سرمایه مازاد را به گردش در میاورد .

*****

مسئله صدور سرمایه، مسئله‌ای بسیار محوری و در عین حال بسیار غامض و وسیع می‌باشد. قصد در این نوشته کوتاه طرح مسائل مبرم و ارائه بعضی‌نکات پیرامون آنست. مسلما نکاتی‌مهمی‌وجود دارند که بدان‌ها اشاره نشده است.بطور مثال تاریخ تئوریک صدور سرمایه که ریشه در تجارت خارجی‌دارد و مراحل گوناگونی را از شروع تاریخ بوجود آمدن طبقات گذرانده است. صدور سرمایه پیچیده‌ترین مرحله تجارت خارجی‌در عصر سرمایه مالیست. و یا بدلیل اهمیت صدور سرمایه در مرحله تسلط مطلق سرمایه امپریالیستی، میبایستی بیشتر از اینها به آن پرداخته میشد. اما حقیقت اینست که به دلیل عدم مطالعات منسجم و عدم وجود ادبیات مارکسیستی در این زمینه و عدم جمع آوری اسناد و مدارک کافی‌، موضوع بحث جداگانه‌ای را بحق بخود میطلبد.

طرح یک پرسش

با توسعه و تعمیق مناسبات امپریالیستی در جهان و وارد شدن جوامع دهقانی به مدار سرمایه جهانی با حاکمیت شیوه تولید سرمایه‌داری، مفهوم صدور سرمایه بیشتر گرایش به مقوله سرمایه گذاری می‌کند ولیکن انباشت سرمایه همچنان توسط دولت‌های دست نشانده بومی به سمت انحصارات مالی در جریان است. اکنون سرمایه جهانی وقتی وارد مستعمرات میشود، در حقیقت سرمایه را در جهت مناسب خویش اشتغال میدهد و آنرا فعال میسازد. تفاوت اساسی آن با سرمایه‌گذاری در جوامع خودی در اینست که دیواری نامرئی اقتصادی بوجود آمده که ارزش اضافه تولید شده در مستعمرات را بسود خود جاروب میکند. وقتی ‌صحبت از رابطه ارگانیک به مفهوم درهم آمیختگی سرمایه‌داری جوامع نومستعمره با سرمایه جهانی‌می‌کنیم، آیا هنوز باید صحبت از صدور سرمایه از جوامع معظم باشد و یا اینکه ما با نوعی استحاله مناسبات سرمایه‌داری، که در بازار بلوک‌های سرمایه جهانی ‌فرو رفته، روبروییم؟ جوامع نومستعمره بمانند ایران در حقیقت وارد مدار سرمایه‌داری جهانی ‌که انحصارات برایشان پهن کرده‌ا‌ند، میشوند که تنها هدف رفع نیاز‌های سرمایه جهانیست. پس در اینصورت آیا درستر نیست که بگوییم، سرمایه مالی در مستعمرات خود، که اکنون وارد مناسبات سرمایه‌داری شدند، دست به اشتغال سرمایه‌های خود در این مناطق زده و بصورت سرمایه گذاری عمل میکنند؟ و اگر اینطور است، ویژگی‌های آن چیست؟

دوران انتقالی و التقاط سرمایه‌داری، گذار از استعمار کهن

درک صحیح از دوران موج اول جهانی‌شدن سرمایه، مقوله‌ای بسیار کلیدی در فهم تحولات اجتماعی در جهان قرن اخیر است. از قرن شانزدهم سرمایه مرز‌های جغرافیاییش را از هم دریده بود و به مکیدن شیره جان ممالک با تولید زمینداری بود و دوران طفولیت را بدین نحو از سر گذراند. اکنون سرمایه جوانی بالغ و با تجربه که از سر تا پایش که با سرکوب و چپاوول دشمنان تاریخیش در انگلستان، آلمان، فرانسه دهقانان خرده مالک خودی و همپالیگی‌هایشان در مستعمرات از خون آنان آغشته بود و از تندباد‌های کمون پاریس که پرچم سرخ را جایگزین پرچم سه رنگ فرانسه کرده بود اینبار نیز پیروز بیرون آمد. دوران رقابت آزاد با مهر اولین انقلاب پرولتاریای پاریس در سال ۱۸۷۱م .بپایان رسید. او اکنون جهان وطن شده بود و عرصه نزاع را در جهان میدید. تلاقی و کشاکش مجموعه تضاد‌های که به مرحله بلوغ رسیده ‌‌ بودند.

تضاد کار و سرمایه در اروپا، تضاد ارباب و رعیت در جوامع دهقانی، تضاد بورژوازی نوپا با نظام تحجری فئودالیستی که منجر به استقلال ملیت‌ها همراه با خاستگاه و آمال بورژوایی و در نتیجه حق تعیین سرنوشت ملل، ‌تضاد خلق‌های جوامع استعمارزده و استعماری و سرانجام خصلت سرشت‌نمای این دوران، تضاد مناسبات سرمایه‌داری کلاسیک رقابت آزاد و مناسبت سرمایه‌داری انحصاریست که مجموعا بستری متغیر و سیال و تشدید مبارزات طبقاتی را موجب میگردند که جوامع را میتوانست به هر جهت سوق دهند. جهان شاهد جدایی لهستان، جدایی نروژ، انقلاب کبیر اکتبر شوروی، انقلاب دمکراتیک پرولتری چین، انقلاب دمکراتیک ویتنام، انقلاب رهایی بخش کوبا و جنبش‌های وسیع دهقانی در امریکای لاتین بودند که مهمترین دستاورد‌های و محصولات این دوره حساس دیروز و سازنده جهان امروز که با تسلط مطلق سرمایه جهانی‌ همراست، باشد.

پس از انقلاب در تجارت جهانی در ثلث آخر قرن پانزدهم فصل جدیدی همراه با رشد استعمار کهن است. در طی قریب به سه قرن سرمایه‌داری مراحل کارگاهی و انقلاب صنعتی (ماشینی) را بپشوانه بازار جهانی کالا و استعمار کهن پشت سر گذاشت. اما آنچه که در اینجا حائظ اهمیت است رشد نظام اعتباری و سیستم بانکی در دوران پایانی رقابت آزاد است که تمامی این سیستم را از درون متحول گردانیده و دوران رقابت آزاد را بزوال کشانید و سرمایه‌داری وارد عصر کارتلها، تراستها و سندیکاهای انحصاری سرمایه شده بود. تحقیقات و اشارات مارکس در دوران پایانی عمرش در کاپیتال جلد سوم شایان توجه و منوط به همین امر است که لنین در ادامه به تدوین نمودن عصر امپریالیسم میرسد. آنچه که در اینجا باید بدان دقت عمل کافی داشت اینست که دیوار چینی مابین این دو دوران وجود ندارد بلکه بالعکس دورانیست خاکستری و مملو از تضادهایست که از یک طرف رقابت آزاد سرمایه قرار گرفته بود و نقش میرنده داشت و از طرف دیگر قدرت شتابنده مناسبات تولید انحصاریست که لزوماً بایستی این دوره شصت هفتاد ساله را جداگانه بررسی نمود و اثرات و ویژگیهایش را در تغییر و تحولات بعدی نشان داد که پایه‌‌های بحث آینده در این متن حاضر است.

با شروع سیستم انحصاری که با شکل‌بندی تراستها و کارتلها همراه بود آغاز سنتزی جدیدی در سرمایه‌داری رقابت آزاد شد و نفی آنرا بدنبال داشت. از نیمه قرن نوزدهم تا ربع اول قرن بیستم دوره تکامل نظام سرمایه‌داری انحصاری است و بعد از آن سرمایه‌داری بعنوان قدرت برتر تولید جهانی در تمامی دنیا تسلط نسبی کامل مییبابد و تمامی جهان بین انحصارات تقسیم میشود که پس از این تنها تجدید تقسیم و دستبدست شدن سرزمینها زیر سلطه انحصاریست که به اشکال صلح‌آمیز یا قهرآمیز صورت میذیرند. اما در دوره آغازین بلوغ قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی امپریالیسم و تسلط کاملش هنوز نمیتوان به مفهوم تسلط مطلق آن درک نمود. درست است که امپریالیستهای وقت انگلستان، فرانسه، ژاپن، روسیه تمامی ‌دنیا را بین خود تقسیم کرده و هر کدام به سرزمینهای اقماری فلاحتی چنگ انداخته و شیره جانشان را میمکند اما از طرف دیگر همانطور که میبینیم این سرزمینها هنوز شدیداً در شیوه‌های تولید کهن زمینداری فرو رفته که در تضاد مستقیم با نظام صدور سرمایه‌ قرار دارند و بهمین جهت هنوز نمیتوان از تسلط مطلق امپریالیسم که مبنی بر مناسبات سرمایه‌داری استوار باشد صحبت نمود و بهمین جهت نیز در این دوران انتقالی استعمار کهن به استعمار نو سرزمینهایِ سخت جانِ زمینداری دچار ویژگیهایی میشوند که گاهاً میتواند ما را به اشتباهات تاریخی بیاندازد و تصور داشت که همراه با نفوذ سرمایه جهانی‌و رشد نیرو‌های مولده همانند نسب راه آهن در مستعمرات رشد سرمایه‌داری بومی را تسریع خواهد کرد و آنها را به جوامع قدرتمندی تبدیل خواهد نمود و ازجمله معرفی رضاخان میرپنج به نمایندگی بورژوازی ملی در ایران از سوی رهبران جنبش کمونیستی قلمداد شود.

رشد سیستم انحصاری در پناه گسترش و عمق یافتن نظام اعتباری بانکی و شریک شدن بانکها در منافع سرمایه صنعتی و به انقیاد درآوردن آنها و بدست گرفتن هر چه بیشتر سیادت اقتصادی توسط بانکها تضاد منافع استعمار جدید در صدور سرمایه بجای صدور کالایی استعمار کهن خود را بعناوین گوناگون نشان میداد. سرمایه مالی نه تنها تیشه به ریشه خود یعنی سرمایه‌داری رقابت آزاد در کشورهای مادر میزد بلکه تیشه به فرغ سر هرگونه روابط تحجری باستانی و قدرتهای مطلقه و سرمایه‌داری بومی در مستعمرات نیز فرود میآورد. تضاد فاحش دولت انگلیس با استعمارچیان کمپانی هند شرقی در هندوستان که به پشتوانگی خود دولت انگلیس منجر به اعلام استقلال ملی‌ هندوستان شده بود نمونه بارزی در این تقابل منافع و نمایانگر دوآلیسم دوران گرگ میش بود. سرمایه در بندِ شیوه تولید کالایی جوامع استعماری گرفتار بود و میبایست از این پوسته سخت رها میگشت و تمامی موانع را از سر راهش می‌روبود و شکوفا میشد. تبلور تضاد بین استعمار کهن و استعمار نوین خود را در ستیز رضاخان با فئودالها و نظام ملوک الطوایفی و تشکیل دولت قدرتمند مرکزی با حمایت استعمارنو، حامیان شیوه صدور سرمایه نمایان میشد. در این برهه، تاریخ مستعمرات شاهد تعویض قدرت سیاسی استعمار کهن به استعمار نوین بود که ریشه در تحولات سرمایه جهانی داشت. نمونه بارز دیگر تاریخ سوم اسفند ۱۲۹۹ ش. برابر با ۲۲ فوریه ۱۹۲۱ م. سقوط سیاسی استعمار کالاپیشه و آغاز استیلای سلطنت و دستنشانده استعمار نوین و سرمایه‌پیشه در ایران است که ابتدا پس از چهار دهه با رشد بطئی سرمایه جهانی در تاروپود جامعه میشود و آنگاهست که با سقوط روابط مطلقه فئودالیسم کامل گردیده و تسلط مطلق سرمایه جهانی با هدایت شیوه تولید کهن به سرمایه‌داری بسرانجام میرسد. همراه با تضعیف شیوه صدور کالایی و شدت گرفتن تضاد آن با شیوه صدور سرمایه، یکی دیگر از ویژگیهای این دوران رشد مبارزات ملی در کشورهای فلاحتی الهام گرفته از انقلابات بورژوایی در اروپا بود که بنا به تاریخ متفاوت هر یک از آنها نتایج متفاوتی هم در پیش داشت که تماماً بدلیل شرایط مه‌آلود و خاکستری و تناقضات موجود که تحول سرمایه به دوران انحصارات را در خود می‌پروراند، این جنبشها را نیز در خود استحاله می‌نمود و بعضاً نمایندگان سیاسی‌اش را بعدها مبدل به اهرمهای سیاسی سرمایه جهانی میساخت. عدم درک روشن از این دوره انتقالی استعماری و نداشتن موضعی قاطع در قبال بورژوازی امپریالیستی در مستعمرات  و ایده‌های خاکستری را نیز بدنبال داشت که این خود نیز دستآورد همین دوران بودند. با رشد تضادهای درونی سرمایه‌داری رقابت آزاد هر چه بیشتر به مبارزات طبقاتی درون این شیوه تولیدی در قرن نوزدهم دامن زده بود که به انسجام طبقه کارگر و مبارزه خونین کمون پاریس ۱٨۷۱ این دوره به پایان رسید. جوامع سرمایه‌داری اروپایی بر سر دو راهی تعزل یا تکامل رسیده بودند. سرمایه‌داری آبستن تحول دیگر شد و اینبار قصد بنایی شکومند بسان خدایان زمینی ‌بر ویرانه‌هایی که بر خون کارگران نظام سرمایه‌داری و توده‌های کشورهای استعمارزده غسل داده شده، بسازد.

سرمایه بمثابه سلول شیوه تولید سرمایه‌داری انحصاری، استعمارنو

“بورژوازی ملتها را ناگزیر می‌کند که اگر نخواهند نابود شوند شیوه تولید سرمایه داری را بپذیرند و آنچه را که به اصطلاح تمدن نام دارد نزد خود روا دهند، بدین معنی‌که آنها نیز بورژوا شوند. خلاصه آنکه جهانی‌همشکل و همانند خویش میافریند  [۱۲۳] 

اصولا بارآوری کار در جوامع متروپل در مقیاس با جوامع مستعمراتی بسیار بالاست و این خود منجر به کاهش کار لازم و افزایش تولید و کاهش قیمتها و افزایش ارزش اضافه میگردد ولی ‌در عوض در جوامع مستعمراتی بنا به دلائلی که ذکرش خواهد رفت، رشد و کاربرد تکنیک و فناوری‌های اطلاعاتی در تولید به نسبت پایینتر است و به این سبب سرمایه برای جبران تولید ارزش اضافه بر تعداد ساعات کار میافزید. این بدان معناست که در جوامع متروپل اساسا تولید سرمایه‌داری برحسب تولید ارزش اضافه نسبی ‌صورت میابد و در صورتیکه در جوامع تحت سلطه برحسب تولید ارزش اضافه مطلق جریان دارد. این نیز منجر به افزایش تولید میگردد اما نه در کاهش کار لازم بلکه تنها همراه با افزایش نرخ ارزش اضافه است. ارزش اضافه بالاتر است زیرا بچندین دلیل تعیین کننده فی‌المثل دستمزدها ناچیز، مواد خام ارزان، بهای زمین پایین و سرمایه انباشته کم است. این مقوله‌های نامبرده شده عوامل اساسی ‌تولیدند که در چرخش سرمایه پ ک پ شرکت مستقیم دارند. حال سه جز از این چهار عنصر اصلی که در تولید کالا شرکت دارند را براحتی میتوان در مستعمرات یافت. زمین فراوان و ارزان، مواد خام فراوان و ارزان و نیز نیروی کار فراوان و ارزان. ولی با وجود این سیر رشد سرمایه‌داری در جوامع مستعمره نه عموما و یا اساسا تولید کالایی، که مترادف با تولید صنعتیست، نیست که اساسا در زمینه تولید صنعتی قدم گذارد بلکه سرمایه‌های غیر مولد و سرمایه‌های تجاری بازرگانی و بورکراتیک بانکی و نظامی است که بیشتر و بیشتر شاخص گردیده و به شریان‌های سیاسی – اقتصادی چنگ میندازند. این نه یک گرایش بل یکی از قوانین سرمایه در مستعمرات است که به این نحو عمل می‌کند. تاریخا شاهدیم که در کمترین نقاط جهان مستعمراتی، شاخه‌های صنعت کارخانه‌ای رشد یافتند ولی با وجود این بانکهای امپریالیستی بیشترین سود کلان را از قبل توده‌ها به جیب میزنند که شامل تمام اقشار زحمتکشان و کارگران یعنی اکثریت جامعه میشود. چرا با وجود رشد نازل تولید صنعتی کارخانه‌ای، سرمایه قادر است بیشترین سودها را بجیب بزند؟ واقعیتش اینست که در عصر جدید بجای سرمایه صنعتی، سرمایه مالی بانکیست که هدایت کننده سرمایه جهانیست و سرمایه صنعتی تحت انقیاد آن درآمده و با شیوه‌های جدید در مناسباتی نو که با سرمایه‌داری در کشور‌های زیرسلطه برقرار می‌کند دست به استثمار شدید توده‌های وسیعی میزند.

پیش از این گفته شد که تجارت جهانی و ورود لشکر تجار اروپایی به ممالک فلاحت پیشه مجهز به کالاهای خودی و مسلح به توپهای دوربرد بر روی کشتیهای جنگی ساخته شده با آخرین تکنیکها و تدابیر سیاسی شلاق و شیرینی طی سه تا چهار قرن چون نیش عنکبوت در بدن قربانیش، آنرا از درون لَخت و بیحس و رسولان  تاریخی جامعه آینده را خلع سلاح نمود. سرمایه تجار بومی بجز جرقه‌های پراکنده، مُبَلّغِ ذوب کالاهای استعماری شده و فرار سرمایه پولی بدامن استعمار، و هم بنا به شقاوتهای پادشاهان و حکام محلی که خود از تولید آسیائی نشئت میگرفت، را میسر نمود و منجر به کندی تراکم انباشت لازم سرمایه اولیه و نظام پولی که قادر باشد خرده مالک شهر و روستا را بصورت طبیعی یا کلاسیکش از متعلقاتش رها سازد، نبود. بورژوازی بومی چین زیر ضربات استعمار انگلیسی و بعد ژاپنی در تمامی عرصه‌ها داغان شده و آنها را به جبهه جنگ رودروی ضد ژاپنی میفرستاد. بورژوازی نو پای ایرانی، از ترس حکمان خودکامه که نتیجه سیاستهای استعماری و در آسیا شیوه تولید آسیایی بود، آنها را از سر بی‌کفایتی به خود لانه‌های استعماری رجعت میداد. بره به لانه گرگها و موشها به کمینگاه گربه هدایت میشدند. سیر تحولات تاریخی در جوامع کلاسیک استعماری و مستعمرات، کاملا در تقابل یکدیگر پیش میرفتند. ثروت ملی یکی فربه‌تر و دیگری نحیف و بیجانتر میگشت.

بدلیل رشد بارآوری تولید و آغاز صنعت ماشینی، نمودار رشد تولید و انباشت سرمایه در اروپا اوج گرفت. کارخانه‌های انگلیسی مملو از کارگران آزاد، لمپن‌های انگلیسی و ایرلندی، روسپیان و کودکان هشت نه ساله در سالنهای سرد و تاریکِ کار دوشیفته دوازده ساعته، حتی قادر به جوابگویی کافی بنیاز انبساط سرمایه نبود. اضافه تولید و انباشت پول، بازار کافی برای تحقق آنرا نمییافت. مزد کارگران بنا به کمبود عرضه کار افزایش مییافت. رشد ناموزون سرمایه که از جوهر طبیعی آن برمیخیزد، سرمایه‌داران منفرد را در شرایطی قرار میداد که هر که بامش بیش برفش بیشتر گردد و در رقابت در بازار تنگ و محدود، یکدیگر را بدرند و در هم ادغام گردند. بزرگترها کوچکترها در رقابت بازار بلعیدند.

در اینجا یادآوری دوباره مکانیسم‌های پایه‌ای روند تولید سرمایه برای روشنتر شدن نتایجمان لازم است. سرمایه‌داری که بشکل تولید صنعتی کارخانه‌ای توسعه یافت، در سه مرحله خلاصه میشوند. اولین مرحله، سرمایه پولی است که پول وسیله‌ی بحرکت درآوردن  چرخش تولید جهت خرید نیروی کار، وسائل کار، تاسیسات و غیرو تخصیص داده میشود. دومین مرحله سرمایه مولد است که نیروی کار را با نیروی مادی وسائل کار و مواد خام آشتی میدهد تا موضوع کار را بحرکت درآورند و ارزش سرمایه از طریق تبدیل سرمایه پولی به سرمایه مولد شکل مادی بخود میگیرد و از گردش خارج شده و به مصرف مولد میرسد. و سرانجام سومین و آخرین مرحله دوران تولید، سرمایه کالایی است که محصول تولید شده یا کالا بلافاصله، بعد اتمام تولیدش، برای فروش به بازار انتقال مییابد که آغاز گردش کالا می‌باشد. تولید ارزش اضافی، که تنها هدف سرمایه‌دار است، فقط در مرحله دوم پروسه تولید که نیروی کار در آن شرکت دارد، تولید میشود که بخشی از آن به سود و بهره در مراحل اول و سوم تبدیل میشود و این نشان از آنست که سرمایه صنعتی در این شکل از تولید قادر نخواهد بود که تمامی ارزش اضافی تولید را در قبضه خویش درآورد و مجبور است آنرا میان لاشخوران دیگری، سرمایه پولی که ازجمله از رباخواران بانکی و سرمایه کالایی یعنی تجار و بازرگانند، پس از تحقق یافتنش تقسیم نماید.

پیشتر درباره زمینه‌های سرمایه پولی و سرمایه کالایی صحبت شد و چگونه با سرمایه مولد میان ایندو حلقه وصلت بوجود میآورد و تولید سرمایه‌داری بگردش در میآید. اما تاریخ پروسه سیادت و هدایت تولید بورژوایی حرکتی عکس مراحل تولیدی را می‌پیماید. در دوره مانوفاکتوری، سرمایه کالایی است که برای صنعتگران کارگاهی تعیین میکند که بیشترین سود کجاست و تمرکز تولید در چه موضوعاتی باید قرار گیرد. در دوران صنعت ماشینی و بعبارتی دوران پایانی رقابت آزاد، سیادت تولید سرمایه‌داری به سرمایه صنعتی منتقل میگردد و سرمایه کالایی دنباله‌رو و از حجم وظائفش کاسته شده و تنها وظیفه به تحقق رساندن کالای سرمایه مولد را در بیرقش دارد. اما پس از ربع چهارم قرن نوزدهم، بتدریج سیادت تولید سرمایه‌داری از عهده سرمایه صنعتی توسط سرمایه مالی، که شکل پیچیده سرمایه پولی در آغار طفولیت سرمایه‌داری بود، ربوده میشود که تا به امروز بمدت صد و پنجاه سال در سیطره تراستها، کارتلها و سندیکاهای مالی بانکی قرار دارد.

پروسه تولید سرمایه‌داری همواره با سرمایه پولی آغاز میگردد و این بدان معناست که سرمایه‌دار با ثروت خود به بازار کالای کار میرود تا نیروی کار را اجیر سازد نه خود کارگر را، زیرا این خود از دستآوردهای تاریخی شیوه تولیدی سرمایه‌داریست که برخلاف شیوه‌های پیشین تولید که برده جزو وسائل تولید بشمار میرفت و یا سرف وابسته به زمین بود ولی در شیوه تولید سرمایه‌داری کارگر آزاد است که بهر صورت که مایل باشد نیروی کارش را بهرکس در معرض فروش قرار دهد و هیچ قانونی او را مجبور به چگونگی ارزاق نیاز نمیکند و یا اینکه نیروی کارش نزد کدام سرمایه‌دار به معرض فروش بگذارد و سرمایه‌دار هم نمیتواند در طی مدتی که کارگر در اختیارش است او را بفروشد. نیروی کارش اکنون کالایی میشود که با پرداخت مبلغی پول یا مزد بمدتی مثلاً ساعت، روز، ماه و یا سال در اجاره خریدار قرار دهد و در طی این مدت قرارداد هر مقدار ارزشی که از نیروی کارش تولید میشود در ازای مزدش تماماً متعلق به صاحب وسائل تولید می‌باشد. با این حساب سرمایه پولی نیروی کار را در اختیارش میگیرد و به وسائل تولیدش وصلت می‌دهد که بلاواسطه پروسه تولید می‌بایست به حرکت در آید. اما گره کار نیز در همین جاست که این وسائل تولید از کجاست؟ چگونه در تصاحب سرمایه‌دار درمیآید؟ این تصاحب از دو طریق در دو دوره تاریخی صورت میگیرد. یکم در یک پروسه تاریخی انباشت پیش سرمایه‌داریست که گفته شد چگونه سرمایه ربایی وسائل تولیدی متعلق به دهقانان روستایی یعنی زمین و خرده مالکان پیشه‌ور شهری را از چنگشان بیرون میکشد و هم از طریق دفینه سازی یا گنج‌افزایی که از قِبَل سود و بهره‌ای که به زمینداران و خرده مالکان بدست آورده است و دوم در خلال تولید ارزش اضافه که نیروی کار از خود باقی میگذارد و انباشت آن از بطن پروسه تولید سرمایه‌داری تحقق می‌یابد. البته هر چند شیوه‌های کهن فتوحات هیچگاه از کار نمی‌افتند ولی اشکال جدیدتری بخود میگیرند. دزدی دریایی به حیله‌های سیاسی دیپلوماتیک و اقتصادی مبدل میشوند و شیوه‌های فرسایشی قهر نظامی، زیر بیرق دموکراسی بکار برده میشوند. وقتی سرمایه‌داری توانست بر پای خود بایستد، طبق قانون درونی سرمایه یعنی تمرکز و تراکم سرمایه و در نتیجه کانابالیسم سرمایه‌ای بوقوع می‌پیوندد. یک سرمایه‌دار، سرمایه‌دارهای دیگر را از پای در می‌آورد. پابه‌پای تمرکز، تحولاتی از قبیل رشد همکاری در پروسه تولید، کاربرد فنی و آگاهانه از علم، بهره‌برداری برنامه‌ریزی شده، تبدیل وسائل کار به وسائلی که میتوانند بصورت جمعی بکار بسته شوند، صرفه جویی در شیوه کار یعنی کار ترکیبی و اجتماعی شده و درگیر کردن تمامی ملتها در شبکه‌ی بازار جهانی و همراه با آن رشد خصلت جهانی رژیم‌های سرمایه‌داری است.

رشد وسیع صنعت در اروپا بهمراه گسترش تجارت جهانی، پرچم جهان وطنی سرمایه را برافراشت و بیرحمانه هرگونه مانعی را از سر راه رُفت و روب نمود. پیشرفت وسیع در علم و صنعت ماشینی و رشد بارآوری وسائل تولید لزوم تولید اجتماعی را بیشتر و بیشتر میکرد. مناسبات سرمایه‌داری مرزها را برای سرمایه، کار و کالا از هم درید و بشارت فردایی رها از قدرت مطلقه، مجلس ملی را میداد. قشر تجار که بلحاظ خصلت دوگانه آنها که از طرفی در تضاد با تولید برای مصرف شخصی بودند و از طرف دیگر بنا به تماسهای تنگاتنگ با هیئت‌های تجاری اروپا و رفت و آمدهای مداوم به اروپا ناقلان افکار بورژوایی و پرورندن این رویا در میان خرده مالکان محلی در آرزوی سرمایه‌دار شدن، بودند.

با رشد بازرگانی در شیوه تولید سرمایه‌داری پیش انحصاری، پایه‌های طبیعی برای نظام اعتباری و نظام سهامی در کنار نظام پولی توسعه مییابند. معاملات اعتباری در مدار صنعت شکل میگیرند. نسیه‌کاری یا برات‌های مبادله‌ای در نظام بانکی و حرکت صنعت به توسط اعتبارات یعنی اکنون سرمایه پولی که در پروسه گردش و تحقق کالاست، در مناسبات رسوخ کرده و اهمیت این بخش را بعنوان محرک تولید صنعتی شتاب میبخشد. جنبه‌های دیگر نظام اعتباری بانکها متضمنِ توسعه تجارت پول است که در تولید سرمایه‌داری طبعاً با رشد تجارت کالا همگام است. گسترش قدرت سرمایه پولی بانکها به میمنت نگهداری پشتوانه ذخائر برای تاجران، بازرگانان و صاحبان صنایع، تمرکز تجارت، عملیات فنی دریافت و پرداخت پول، پرداختهای بین‌المللی متمرکز میشوند. وام دادن در مقادیر بزرگ در دست بانکداران متراکم شده و در نتیجه بجای فرد وام‌دهنده پول، اینبار بانکدارها نماینده تمامی وام‌دهندگان پول هستند که در مقابل سرمایه‌داران صنعتی و تجاری قرار میگیرند. آنان به مدیران کل سرمایه پولی بدل میشوند و از سویی تمرکز سرمایه پولی وام‌دهندگان و از سوی دیگر، نماینده‌ی تمرکز وام‌گزاران هستند و با بهره مابین ایندو، ستونهای ورودی درب بانکها در بافتهای تولیدی قطورتر و مستحکمتر میگردند. با رشد نظام بانکداری، پس‌اندازهای پولی و پولهای موقتاً بلا‌استفاده به سپرده گذاشته میشوند. پولهای اندکی که قادر نیستند به تنهایی همچون سرمایه عمل کنند، در درون بانک در مقادیر بزرگی ترکیب و قدرت پولی عظیمی برای بانکداران بوجود میآورند. مقادیر کوچکی مانند درآمدهای فردی که قرار است بتدریج بمصرف رسند، در نزد بانکها سپرده و بدین نحو بدون هیچ مخارجی قدرت مالی بانکها را می‌افزایند. البته این سپرده‌ها شامل پولهای سرگردان کلان نیز میگردند که در حال حاضر سرمایه‌دار نمیتواند آن را بکار اندازد و بانک مناسبترین مکان برای گنج‌افزایی در عصر مدرن و در مقابل برای بانکداران سرمایه‌ای کم خرج و سرمایه‌ای سودمند محسوب میشوند.

اجداد بانکداران، همانطور که گفته شد رباخوارانی هستند که به کمک سوداگران تجار شیوه تولید زمینداری و خرده‌مالکی را ناخواسته به تحلیل برده و زمینه تولید را برای بهره‌برداری تولید سرمایه‌دارانه آماده کردند. این قشر ثروتمند رباخوار در لباس بانکدار در دوران تسلط شیوه تولید سرمایه‌داری، موذیانه و خردمندانه تمرکز پول را در تنها واحد اجتماعی یعنی بانک ملی در جوار اعتبارات و امتیازات دولتی بنا نهاده شد و نماینده سرمایه پولی و با قوانین پیچیده قادر میگردد قدرتی را که سرمایه‌‌دار صنعتی در عصر صنعت ماشینی از سرمایه‌دار تجاری ربوده بود، در نیمه دوم قرن نوزدهم، توسط نظام اعتباری و سهامی توسعه یافته شد، بدام اندازد و رهبری و مدیریت تولید محصول و سهم اصلی ارزش اضافی را از چنگش بیرون کشد. بنابر این طلوع تازه‌ای در عصر سرمایه‌داری دمیده شد، عصر شرکتهای سهامی بزرگ، عصر بانکها که مملو از ذخائر طلای بغارت برده شده از دوران پیشن تجارت استعماری و آغاز عصر تراستها و سرمایه مالی گردید. بنابراین “سرمایه مالی‌دوران انحصار‌ها را پدید آورد .انحصار‌ها هم مبانی انحصارگری را همه جا با خود همراه میبرند “، لنین.

سرمایه که ذاتاً متکی بر شیوه تولید اجتماعی است و تراکم وسائل تولید و تجمع نیروی کار را پیش فرض خود قرار میدهد، اکنون با سیادت سرمایه پولی و تمرکز عامل محرک سرمایه در تولید صنعتی، شتاب و جهش عظیمی به تراکم و انباشت و مدیریت مرکزی به سرمایه میدهد که این خود به الغای سرمایه بعنوان دارایی خصوصی درون محدوده‌های خود شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری را ممکن می‌سازد. شتاب و سرعت افزایش تولید در تمامی قلمروهای صنعتی، که هر روز بزرگتر میشوند، بازار با کُندیِ فزاینده‌ای برای هضم این حجم عظیم تولید محصولات مواجه میگردد. تولیدی که در عرض چند ماه تولید میشود ، بازار میتواند فقط طی سالها جذبش کند. نتایج این حجم از تولید عبارتند از اضافه تولید عمومی و مزمن، قیمتهای راکد و سودهای نزول یابنده و حتی قطع کامل آنها. خلاصه آنکه دوران الغای مفروضات و مفاهیم پیشین بنا شده بر نظم گذشته که متشکل از مجمع‌الجزایری از سرمایه‌های منفرد و یا ملت منفرد بود و الغای تولید سرمایه‌داری رقابت آزاد در چارچوب خود شیوه تولید سرمایه‌داری است. این الغا بمعنا شتابی تصاعدی در پیوند بندبندهای سرمایه‌داری و نزدیکتر نمودن نهادها و آحاد جامعه بیکدیگر و در اساس، اجتماعی کردن وسائل تولیدی، گام بزرگ و تاریخی برداشت. “اعتبار به سرمایه‌دار منفرد یا فردی که سرمایه‌دار تلقی می‌شود، سلطه‌ی مطلقی بر سرمایه و دارایی غیر درون حدومرزهایی معین میدهد، و از این طریق بر کار غیر فرمان می‌راند. سلطه بر سرمایه اجتماعی و نه بر سرمایه خود، به سرمایه‌دار امکان سلطه بر کار اجتماعی را میدهد… در چارچوب خود نظام سرمایه‌داری، این سلب مالکیت(از سرمایه‌داران منفرد) شکل متضادِ تصاحب دارایی اجتماعی توسط عده‌ای اندک را بخود میگیرد، و اعتبار به این عده قلیل، هر چه بیشتر خصلت ماجراجویان صِرف را میدهد. چون اکنون مالکیت درشکل سهام وجود دارد، حرکت و انتقال آن صرفاً به نتیجه‌ی معاملات بازار بورس بدل میگردد که در آن ماهی‌های کوچک توسط نهنگ‌ها، گوسفندان توسط گرگهای بازار بورس بلعیده میشوند”.[۱۲۴] 

وقتی نظام کارخانه‌ای از درون شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری پدید آمد، این شیوه نیز بنوبه خود متاثر از این نظام رشد و گسترش یافت و اکنون نیروهای مولده به مرحله‌ای از تکامل دست مییابد که در پوسته مناسبات مجمع‌الجزایری سرمایه‌های انفرادی برای انبساط بیشتر خویش نمی‌گنجند. نظام اعتباری و سهامی بانکی که روزی چون علفی هرز در جامعه با ردای رباخوار شیره جانش را از درون میمکید حال برگ برنده‌ای در تاریخ تولید سرمایه‌داری بود و ادغام سرمایه پولی و صنعتی را سبب شد و با غل و زنجیر وام بانکی سرمایه‌داری صنعتی را از مالکیت تام‌الاختیار بر روی سرمایه را برانداخته و به اسارتش درمیآورد که  همانا آغاز عصر الیگاریشی سرمایه مالی در چند دهه پایانی قرن نوزدهم بود. اما اشتباه کاملا بزرگیست که فرمانروایان مالی جدید را با عین سرمایه پولی بانکی یکی دانست. آنچه که ایندو مقوله را از یکدیگر متمایز میسازد      جوش‌خوردگی سرمایه پولی بانکی و سرمایه صنعتی در مفهوم کامل آن و تولد پدیده‌ای نو که این ترکیب جدید دیگر تغییر ماهیت داده که تبدیل تسلط سرمایه بطور اعم به سرمایه مالی و انحصاریست. آنچه که سرمایه مالی بانکی بدنبالش میگردد نه برپایی کارخانه قندسازیست بلکه برپایی تراست و کارتل قندسازیست که بازارش، مواد خامش، نیروی کارش، قیمتش و سرمایه پولیی که باید تولیدش را بحرکت درآورد، بیش از اینها تهیه و برنامه‌ریزی شده است. تمامی اینها اینبار باید در شکل انحصار بانک و صنعت قندسازی ظهور کند وگرنه خود طعمه چرب و نرمی برای انحصارت خواهد بود.

با مدیریت و سیادت مرکزی سرمایه مالی انحصاری

۱) سرعت گردش و بازتولید شتاب میگیرند. این بدین معناست وقتیکه سرمایه‌دار صنعتی در دوره پیش از نظام اعتباری از پروسه تولید برای تحقق و بازگشت سرمایه برای براه ‌اندازی دور جدید تولید میبایستی به انتظار سرمایه ‌کالایی میبود که ارزش سرمایه را بتحقق درآورد، اکنون سرمایه‌دار صنعتی با اعتباری که از بانک دریافت میکند، میتواند تولید را بدون وقفه و یا حداکثر شدت دوباره بجریان اندازد. مثلا اگر پیشتر تکرار دورپیمایی پروسه تولید پول ـ کالا ـ پول در یک حوزه تولیدی دوبار در واحد زمان بفرض در یک سال بود، اکنون در دوران هژمونی سرمایه مالی این سیکل گردش سرمایه چند ده برابر میگردد و در نتیجه به همان نسبت افزایش انباشت را نیز بهمراه دارد. افزایش تکرار دورپیمایی، افزایش محصول را نیز بدنبال دارد که این در شیوه تولید سرمایه‌داری بدون در نظر گرفتن نیاز جامعه صورت میگیرد که خود منجر به تشدید تضاد با مقوله مصرف در جامعه و ایجاد بحرانهای ساختاری است.

۲) از آنجائیکه تمرکز و تراکم سرمایه در سطحی وسیع قرار میگیرد و سرمایه بشکل سهامی و مرکب انجام وظیفه میکند، دسترسی سرمایه مالی به سرمایه‌ی دیگران را بدون آنکه صاحبش باشد، همچون صاحبش عمل میکند و در نتیجه قدرت کارآرایی و انجام پروژه‌های بزرگ اجتماعی را ممکن و حدت و شدت می‌بخشد. برای مثال اکنون لازم نیست که ابتدا سرمایه عظیمی در دست یک سرمایه‌دار انباشت شود تا بتوان قدرت تصیمیم گیری به ساختن ساختمان راه‌آهن طویل و یا فرودگاهی که هواپیماهای غول‌پیکر حمل و نقل کالا را در خود جای دهد ـ که دراینصورت سرمایه‌داری موفق به چنین پروژه‌های غول‌آسای چندین ساله در جامعه نمیشد، بلکه در این شکل مدیریت نظام مالی جدید تصمیمی مبنا بر دارائی سرمایه اجتماعی گرفته میشود که در حقیقت سرمایه ‌مالی مالک واقعی آن نیست، ولی چون صاحب حقوقی آن بشکل سپرده‌هاست، عمل میکند. این قدرت‌افزایی مجازی سرمایه مالی درعین حال زمینه مادیِ گمانه‌زنی، معاملات بورس‌بازانه، قمارهای اقتصادی، بحرانهای پول و مالی را نیز در این عصر بدنبال دارد.

۳) با رشد نظام بانکی طی نیمه دوم قرن نوزدهم دوران رقابت آزاد سرمایه‌داران منفرد بسر میآید و انحصارات در اشکال تراستها، کارتلها، سندیکاها و دیگر موسسات به یکی از  مجموعه ارکان زندگی اقتصادی بدل میشوند. این مؤسسات انحصاری با برنامه‌ریزی معین میزان تولید در بازارهای معلوم و درباره شرایط فروش و مهلت‌های پرداخت توافق میکنند و سود حاصله را بین خود تقسیم میکنند. بازارهای فروش و سرمایه‌گذاری، نیروی کار، مواد خام، راه‌های ارتباطی راه‌آهن، کشتیرانی، هوایی و زمینی انحصار این موسسات در میآید. با اجتماعی شدن تولید، روابط و وابستگی تولید بیکدیگر شدت میگیرد ولی همچنان در چارچوب مالکیت خصوصی و ارزش اضافه‌ای که در جامعه تولید میشود در تصاحب افراد معدودی باقی مانده و شرایط را برای اکثریت اهالی تنگتر، نامطلوبتر و بی‌تحملتر میکند.

۴) تمرکز و تراکم، رقابت مابین سرمایه‌های انفرادی را منهدم میکند لاکن آنرا را به ابعادی مافوق بین انحصارات و شرکتهای چند ملیتی و فراملیتی سوق میدهد. تولید شدت مییابد و بازار فروش بسرعت، ابتدا در کشورهای خودی و سپس در بازار جهانی تنگ و ناکافی میگردند و در پی آن رقابت انحصاری زمینه مادی مییابد و رقابت بین سرمایه‌های منفرد مبدل به رقابت بین غولهای بزرگ انحصاری میشود و طبعاً جستجوی اصول استوار و هدف مشخص برای برقراری آشتی میان انحصار و رقابت بدین نحو نافرجام باقی میماند و جنگهای نیابتی و یا رودررو بین‌المللی تنها گزینه سیاسی قرار میگیرد. انحصارت در تقابل با یکدیگر قرار گرفته و بحرانهای بانکی اپیدمی همه‌گیر گشته و ضعیفترها در قویترها ادغام میگردند. تعداد معدودی از بانکها در رأس هرم اقتصاد مالی قرار گرفته و تراستهای بانکی با ترکیبهای جدیدی را ایجاد میکنند.

۵) از مشخصات شایان توجه دوران رقابت آزاد دو عامل بسیار برجسته یکی خصلت تولید کالایی که پیش‌نویسی از سیادت سرمایه صنعتی گواهی میدهد و دیگر آنکه تجارت جهانی که انحصار بازار جهانی کالایی یا استعمار را پدید آورد، بود. نظام اعتباری که با سردمداری بانکها در مرحله نوین تولید سرمایه‌داری که با استعمار عجین شده بود، پیامدهای دیگری را بدنبال میآورد. سرمایه‌داری صنعتی در دوره رقابت آزاد طفولیت خود را پشت سر گذارد و دوران صادرات کالاهای صنایع بزرگ اروپایی و کسب سود و تحقق ارزش اضافه بدین نحو به پایان خود رسیده و عصر سرمایه‌مالی انحصاری فرا میرسد که بازار جهانی مابین تراستها تقسیم میشود و انحصار جهانی کالایی باقی مانده از دوران استعمار کهن به انحصار جهانی سرمایه مالی انتقال مییابد و استعمار نو پدیدار میگردد. صدور کالا در دوران شکوفایی سرمایه‌داری به دوران صدور سرمایه مالی مبدل میشود. تولید کالاهای صنعتی کارخانه‌ای در کشورهای مادر، کارگاه تولید جهانی در دوران رقابت آزاد را تشکیل میداد ولی در عصر انحصاری سرمایه مالی بازار جهانی، مستعمرات بستر تحقق مازاد ارزش سرمایه و برگشت و انباشت آن در کشورهای مادر بود. عملکرد‌های سرمایه در مستعمرات بدین نحو است که 

الف) بخشهایی از تولید کالاهای مصرفی کارخانه‌ای که وابستگی نزدیکی به نیروی کار یا سرمایه متغیر دارند و هنوز تناسبش با سرمایه ثابت شکاف عظیمی نیافتاده است، بعبارت دیگر نیاز به وسائل تولیدی با تکنیکهای پیشرفته نباشد، مانند تولید پوشاک، لوازم آرایش به مستعمرات که امکان دسترسی به نیروی کار ارزان و زمین ارزان و همچنین مواد خام اولیه و سوخت ارزان است منتقل میشوند.

ب) بخشی از پروسه تولید نیز که با نیروی کار ارزان مانند بسته‌بندی کالای آماده و یا مونتاژ مانند کارخانه اتوموبیل سازی است به مستعمرات تحویل داده میشوند. در این باره مدافعان و ایدئولوگهای بورژوایی انحصاری بسیار از کارتلهای صنایع برای این سرهم بندی کار ساده بخود میبالند که شانسی را برای مستعمرات ایجاد میکنند که موقعیت کار و استقلال‌شان است و بدینوسیله نیت و ماهیت سرمایه در تولید ارزش اضافی و مافوق سود را پنهان کنند.

پ) اساساً و ماهیتاً نظام اعتباری سرمایه مالی که تاریخاً تخصص بدان دارد، به زانو درآوردن مستعمرات و فرورفتن هرچه بیشتر آنها در گرداب قروض بانکی و بدنبال آن چنگ زدن به آب و خاک و گرفتن امتیازات ملی از جانب قدیسین الهی بومی برای استحکام مناسبات سرمایه‌داری انحصاری و بازتولیدش توسط صدور سرمایه به مستعمرات به اشکال متفاوت است.

ج) سرمایه‌داری رقابت آزاد که همراه با تجارت جهانی تکمیل و شکوفا شد، توانست با چرخ دنده‌های تولید کالایی خودی خاک جوامع فلاحتی که با جوانه‌های محلی بارور بودند را زیرورو کند و ریشه‌هایش را قبل از پیوند خوردن بر بستر سختتر زمین بیرون کشد. همان بلایی که سوداگران تجار و رباخواران بر خرده‌مالکان وطنی بدون خواستی آگاهانه، کردند. ضرورت تعیین چنین روابطی این بود که سرمایه‌داری کالاپیشه نیازی جز بازار ذوب کالاهای ارزانش و مواد اولیه مستعمراتش نداشت. سرمایه‌داری در این هنگام در صدد هیچگونه براندازی نظام اشرافی را در مخیله‌اش جای نمیداد و سخت سرگرم استحکام چاربست خویش بود که بند نافش به همین روابط استعماری موجود وصلت خورده بود. اما در نیمه قرن نوزدهم با رشد کیفی نظام اعتباری و سهامی بانکی در اروپای استعماری، سرمایه‌داری روابطی دیگر را میطلبید. تمرکز و تراکم تولید و انباشت سرمایه با مدیریت تراستهای جوان انگلیسی، آمریکایی و فرانسوی خواهان به حرکت درآوردن سرمایه‌های خفته و انباشته شده در بانکها بنحو دیگری جز صدور کالایی، کمین کرده بودند. نیاز و ضرورت خروج سرمایه و بازتولیدش بار دیگر منوط به جامعه جهانیی میشد که هنوز بر پایه روابط دهقانی بنا شده بود. لاجرم سرمایه مالی بتنگ آمده و شیوهای کهنه دولادولا و شترمرغیِ سرمایه صنعتی در پیشگاه فئودالیسم را ممنوعه اعلام کرده و متوسل به پروژه‌های تغییرات زیربنایی برای ایجاد بازار مطلوب سرمایه مالی و رفع نیازهایش میشود. اگر ماهی تنها در آب قادر به حیات است، سرمایه تنها به همان میزان در روابط تولید سرمایه‌داری قادر به حیات است. سرمایه مالی نمیتواند دیگر چون اسلافش هم به شیوه تولیدی زمینداری دهقانی که تنها مازاد تولیدش به کالا بدل میشد، قناعت کند و هم رقبای بورژوازی نوپای بومی را تحمل کند و شعار انقلاب بورژوازی فرانسه آزادی، برابری، برادری را بر سر در دروازه‌های ورودیش آویزان کند. سرمایه مالی بدنبال فرمانروایی در هر نقطه جهان است و تنها بشیوه تولید سرمایه‌داری قادر است خود را بازتولید و رقبایش را در هرکجا از دایره خارج کند. بنابراین تضادهای ایندو تا به سرحد آنتاگونیسم قدم برمیدارد؛ هم شاهان قلدر از اریکه قدرت که قرنها بدرازا کشید، پایین کشیده میشوند و هم ناجیان بی پشم و ریش که اکنون میبایستی بدنبال کلاه شاپوی مناسب گردند تا در بزم سرمایه‌داران بیگانه انگشت شمار نشده، از صحنه تاریخ جاروب میشوند.

اشکال مختلف سرمایه شامل سرمایه مولد یا صنعتی و سرمایه غیرمولد تجاری و ربایی یا پولی هستند که هر یک از آنها بترتیب در ارزش اضافه، سود و بهره شریکند. دو عامل اساسی در دوران سرمایه‌داری رقابت آزاد که سرمایه صنعتی را در انقیاد سرمایه ربایی یا پولی درآورد و سرمایه مالی را بوجود آورد، گسترش تدریجی تجارت جهانی و گرایش سیر نزولی سود در ذات سرمایه مولد یا صنعتی که خود را در شکل رشد انباشت سرمایه ثابت و متغیر نشان میدهد، بوده است. کشورهای سرمایه‌داری در غرب با بستن تعرفه‌های دولتی و اشکال بالصطلاح مصنوعی و گلخانه‌ای در دفاع از هجوم کالاهای کشورهای صنعتی دیگر، مانع بسیار بزرگی در گسترش سرمایه کالا‌پیشه بودند، ضربه مستقیمی به قدرت سرمایه صنعتی بود. کشورهای فلاحتی مستعمرات نیز به همین دلائل مُسری و مقاومتهایی که از طرف جنبشهای آزادیبخش و استقلال طلبانه بوجود میآمدند، موانع بزرگی را در مقابل سرمایه تجاری و صنعتی قرار میدادند. در نتیجه زمینه‌ها و اهمیت رشد سرمایه ربایی و سهامی و اعتباری در کشورهای صنعتی در تجارت جهانی و صدور سرمایه رفته رفته جایگزین صدور کالا میشود. مزید بر آن دور زدن موانع گلخانه‌ای گمرکی و تعرفه‌های دولتی برای ورود کالاهای ارزان سرمایه صنعتی به جامعه جهانی توسط صدور سرمایه بسیار ساده‌تر بود. با گسترش و تعمیق تجارت جهانی در دوران سرمایه‌داری رقابت آزاد و انحصاری تقسیم کار اجتماعی تولید نیز گسترش یافت و وابستگی و رشد ارگانیک درون سرمایه‌ها را شتاب بخشید. از آنجائیکه در ساختار سرمایه‌داری پروسه تولید ارزش اضافه و پروسه تحقق آن بپول افزوده شده کاملا و بدون هیچگونه وابستگی بیکدیگر تفکیک شده‌اند یعنی استثمار نیروی کار فقط در فرآیند تولید کالا انجام میگیرد و فروش کالا متعلق به گردش میباشد، در نتیجه در دوران شیوه تولید انحصاری سرمایه بسیار آسانتر از هر زمان قادر میگردد که هر یک از آنها بدون پیوستگی در هر کجایی بجریان اندازد. پروسه تولید در مناسبترین سرزمینها یعنی نزدیکی به مواد خام، زمین و نیروی کار ارزان بجریان اندازد بدون آنکه به فرآیند تحقق آن یعنی بازار ذوب کالا باندیشد. از دیدگاه سرمایه مالی امپریالیستی، ملتهای مختلف لازم به تولید کالاهای مورد نیاز خویش در همه زمینه‌ها در حوزه‌ها ملی را نمی بیند و تصمیمات خودسرانه ملی را در نزاع با منافع تراستها و کارتلهاست. در نتیجه این مجموعه فرآیندهای متصل جهانی خود بمعنای دامن زدن به گسترش اجتماعی شدن تولید در سطوح وسیعی‌ای است ولی همچنان نک تیز هرمِ تصاحب انباشت کلان در کشورهای امپریالیستی و ریزه‌خوارانش در مستعمرات، دست نخورده باقی میماند.

اشکالی که صدور سرمایه انحصاری در مستعمرات بخود میگیرند، شامل

۱) تاسیس و توسعه بانکها و شعباتش در مستعمرات و خرید تعرفه‌های دولتی و سهام سرمایه‌گذاریهای ملی با پشتوانه بانکهای استعماری

 ۲) توسعه سرمایه استقراضی ربایی که بشکل وامهای دولتی است، البته نه لزوماً اینکه در موسسات صنعتی بکار روند. وامهایی که کشورهای وامگیرنده را منوط به خرید کالا و تسلیحات از کشور وام‌دهنده میکند.  

۳) ‌سرمایه‌گذاری در پروژه‌های استخراج معادن فلزات و سنگهای گرانقیمت مانند طلا، نقره، مس، الماس و یا مواد اولیه مانند اورانیوم، لیتزیوم،  ذغال سنگ، کولتان (تانتال)، منگنز، فسفات

۴) سرمایه‌گذاری در ساختمان و انحصاری کردن حمل و انتقال کالا در راه‌آهن، راه‌های زمینی، دریایی، هوایی

۵) سرمایه‌گذاری در استخراج و پروژه‌های گاز طبیعی، نفتی، پترو‌شیمی، فراآورده‌های دریایی

۶) سرمایه‌گذاری در بخشهای مدنی یا سابقا ملی ـ دولتی مانند بیمارستان، کلینیک، مدارس، دانشگاه، کودکستان، خانه سالمندان، حمل و نقل جمعی

۷) توسعه بورکراسی سازمان ارتش و دستگاه‌های سرکوب و توسعه سرمایه‌گذاری در بخشهای تسلیحاتی مثل فروش هواپیما، کشتیهای جنگی

٨) سرمایه‌گذاری در صنعت کشاورزی، تنها در بخشهای ضروری و سودآور سرمایه

۹) سرمایه‌گذاری در تاسیسات برقی، مخابرات، اینترنت، موبایل

۱۰) سرمایه‌گذاری در حمل و نقل کالا و مسافران در حوزه‌های مختلف

۱۱) توسعه بازرگانی و سرمایه‌گذاری در بنگاه‌های وارداتی و صادراتی کالاهای مصرفی و تصرف گمرکات و تنظیم واردات و صادرات در جهت منافع سرمایه جهانی  

۱۲) سرمایه‌گذاری در صنایع مونتاژ کالا‌های نیمه تمام

۱۳) قبضه کردن مواد خام و انحصاری کردن آن در مبارزه با رقبا و تنظیم قیمتها    

۱۴) تاسیس و توسعه در سازمان ضد اطلاعات در حفظ سیستم مستعمراتی و زیر نظر گرفتن رقبا در منطقه

۱۵) قبضه و انحصاری نمودن فروش کالا در ارتباطات مجازی توسط انحصارات از قبیل آمازون، اَپل، گوگِل، مایکراسُفت در چند دهه پایانی قرن بیستم و شروع قرن بیست و یکم

۱۶) فعالیتهای گسترده جهانی که توسط انحصارات کنترل میشوند ازجمله بانک جهانی پول WHO و سازمان تجارت جهانی WTO در مستعمرات که با دیکته کردن سیاست اقتصادیِ کاهش مزایای اجتماعی و مقررات زدایی بازار و بازگشایی ریل تولید ارزش اضافه در حوزه‌های اجتماعی است.

۱۷) گرفتن امتیاز‌ها از مستعمرات که یکی‌از خصأص مهم سرمایه مالیست

آنچه که از دوران قبل بدوران جدید انحصاری لبریز میکند و همچنان ادامه حیات میدهند، تولید کالایی و رقابت که نتیجه‌ای جز هرج و مرج در مقیایسی بزرگتر و دست زدن به کارهای پرریسک و بحران‌زا نیست و سرانجام ابقائ هسته سختش. ولی آنچه که اساساً استعمار دوران رقابت آزاد و استعمار انحصاری سرمایه‌داری را متمایز میسازد اینست که در دوره اول یعنی استعمار کهن، جوامع مستعمراتی چون چوب عصایی برای سرمایه‌داری کالاپیشه و تغذیه مواد خام آنها و نقش ذوب کالاهای صنعتی را بازی میکنند ولی در دوران دوم یعنی استعمارنو، سرمایه‌داری مالی که بانکهای استعماری نقش اساسی را دارند، جوامع مستعمراتی را ابتدا با دگرگونی مناسبات تولیدی و تبدیل آنها به شیوه سرمایه‌دارانه، جزئی ارگانیک و تنی واحد از سرمایه جهانی خود تبدیل کرده و فقط با حمایتهای جهانی سرمایه مالی رشد و دارای وظائف محلی منطقه‌ای میشوند که در جهت منافع مستقیم سرمایه مالی و انحصاریست. سرمایه‌داری اکنون دیگر لازم ندارد که تولید ارزش اضافه را تنها در کشورهای مادر و بازار مستعمرات را با فروش کالای خود برای تحقق ارزش آن برگزیند بلکه حال به برکت مازاد سرمایه تمام جهان را تحت کنترل خویش درآورده و جهانی مبنی بر تولید ارزش اضافه میسازد و تولید هرچه بیشتر اجتماعی‌تر میشود. شیوه تولید سرمایه‌داری در مستعمرات با تکیه به سرمایه امپریالیستی در هر شکل سیاسی‌اش است، واقعی و حقیقی و ماهیت این نوع سرمایه‌داری همانا تولید ارزش اضافی و استثمار از تمامی طبقات است و دارای یک هدف مطلق میباشد که همانا بازتولید مناسبات سرمایه‌داری استعماری و مفهوم کاملتر آن، امپریالیستی که همان حمایت مطلق از سرمایه مالی و انحصاریست. برخلاف دوران رقابت آزاد، دوران انحصارات سرمایه مالی، روابط و مناسبات تولید تمامی جوامع، سرمایه‌داری شده و بشدت درهم تنیده و وابسته بیکدیگر میشوند و تولید اجتماعی شتاب عظیمی، اینبار نه در یک کشور بلکه در سطح بین‌المللی بخود میگیرند. جدایی اقتصادی کشورها و بدنبال آن، استقلال نمایندگان سیاسی‌دولتها در حیطه مناسبات سرمایه‌داری امپریالیستی بیمعنا میگردد. هیچ دولتی، جامعه‌ای یا کشوری با حفظ شیوه تولید سرمایه‌داری نمیتواند ادعای جدایی از این سیستم مالی جهانی کند و با چنین پیشفرضی میبایست به انحاع مختلف در مدار سرمایه جهانی انحصارات گوناگون و یا رقیب غلتند. ترمیم‌های سرمایه‌داری مالی بمعنای پیش کشیدن روش رفرمیستی است و در پیشگاه رفرمیستها، امپریالیسم نه یک مناسبات تولیدی سرمایه‌داری انحصاری که از درون مناسبات سرمایه‌داری رقابت آزاد تکامل یافته بلکه در روبنا در سیاستهای سرمایه‌داری قرار دارد و با این درک خاک به چشمان توده‌ها میریزند. سیاست استعماری بنا به نیاز سرمایه صنعتی برای بتحقق درآوردن مازاد تولید که این خود متعلق به پروسه گردش است، تعلق بدوران ماقبل انحصارات است ولی سیاست نوین استعماری ریشه در شیوه تولیدی سرمایه‌داری انحصاری بنا به مازاد سرمایه نیاز به تولید ارزش اضافی که این متعلق به پروسه تولید است، دارد. روشنفکران مایوس خرده‌بورژوای مرفه که به رفرمیسم روی میآورند در بهترین حالت تنها پوسته این غده سرطانی را میخراشند و خواهان قطع کامل دستان سرمایه‌های بانکی و ترک بازار امپریالیستی و نابودی حامیان این مناسبات یعنی ارتش سرکوبگرش نیستند. رفرمیسم در عصر امپریالیسم یعنی درغلتیدن درآغوش آن و راهی جز خیانت به مبارزات خلقهای مستعمرات علیه سیطره سرمایه جهانی ندارند و به صف ضد انقلاب میپیوندد. امپریالیسم یعنی استثمار در تمامی ابعاد و اشکالش یعنی تولید ارزش اضافی، سودجویی و بهره‌کشی بر اکثریت جامعه بلااستثنأ طبقات محروم از وسائل تولیدی جریان مییابد و بدینطریق طبقات و اقشار وسیعی را در تیررس خود قرار میدهد. تنیدگی در اقتصاد جهانی تنیدگی در روبنای سیاسی را نیز بهمراه میآورد. تضادهای طبقاتی و مبارزات طبقاتی از طرفی شدت گرفته و از طرفی دیگر عالم‌گیر و وابسته به یکدیگر، سیستم جهانی سرمایه را بیکجا به چالش میکشند. همانطور که بحران اقتصادی – سیاسی و مبارزات مردمی در خاور میانه نمیتواند دیگر نقاط جهان را بی‌ثمر به حال خود رها کند، بحران دائمی و مزمن سرمایه جهانی در اروپا و آمریکا و جنبشهای ضد سرمایه انحصاری در متروپل بدون تاثیرات مستقیم در دیگر نقاط مستعمراتی نخواهد بود و پیوند مبارزات محلی، منطقه‌ای و جهانی را امری بارز برای هرگونه جنبش ضد سرمایه جهانی قرار میدهد. با این حساب امروز احزاب و سازمانهای واقعی و انقلابی الالخصوص مدعی پیشروان پرولتری نمیتوانند مقوله انترناسیونالیسم را تنها یکی از بندهای تزئینی خود بسنده کرده و تحولات کشور خودی را بدون تحولات در مناطق مستعمرات در نظر گیرند بلکه این امر باید در تحلیلهای اجتماعی  مقوله‌ای محوری و برجسته بوده و نقش جهانی آنرا باید در تبین تاکتیکها و استراتژی راه مبارزه با سرمایه را نیز نشان دهند. امروز جنبشهای ضد سرمایه در کشورهای  متروپل در گرو جنبشهای موفق در مستعمرات یعنی در رهایی آنها از زیر یوغ سرمایه امپریالیستی خودی قرار دارد و با آن گره خورده است. انترناسیونالیسم واقعی در این کشور‌ها تنها در حمایت همه جانبه مبارزین و مبارزات ضد مناسبات امپریالیستی در کشورهای تحت سلطه که با رهبری آگاه پرولتریا انجام میگیرد، دارد. در غیر اینصورت مبارزه در کشور خودی در هر کجا معنایی جز حرافی و عدم جدی گرفتن کسب قدرت سیاسی در عمل نیست و دچار حرکتهای خودبخودی و دنباله‌رو جریانها غیر پرولتری میگردد که خود از خصلتهای برجسته خرده‌بورژوایی است که در کشورهای کلاسیک بسیار رایج است. امروز وحدت جهانی پرولتاریا بمعنای واقعی یعنی در اختیار کامل قرار دادن خویش و امکانات در تشدید حلقه‌های ضعیف کشورهای امپریالیستی یعنی اقمارش که آنرا سرپا نگه داشته‌اند و دائماً امپریالیستها سعی در هدایت بحرانهای درونی خود را بدانها دارند. امروز مفهوم انترناسیونالیسم کمونیستی در وحدت جوامع مادر بسمت و سوی ‌حمایت مطلق از جنبشهایی ملی و آزادیبخش که در رهایی از سرمایه جهانی برهبری پرولتریا، معنا میابد و در جوامع مستعمراتی، وظائف در وحدت با مبارزان انقلابی و کمونیستی در جوامع کلاسیک بمثابه پشت جبهه جهانی است. اساساً و قاعدتاً سیر حرکت انترناسیونالیستی از جوامع استعماری به مستعمرات جریان مییابد نه بلعکس، مگر در شرایط استثنا که همراه با بحرانهای سیاسی ـ اقتصادی و با تحلیل دقیق علمی همراه باشد. استثنا قاعده نیست ولی قاعده بدون استثا نیست. اصولاً کشورهای مستعمراتی با یک حلقه به امپریالیسم متصل میشوند ولی امپریالیسم با چندین حلقه به تجدید حیات خود ادامه میدهد. بنابرین کسب قدرت سیاسی در کشورهای امپریالیستی وابسته به تضعیف چندین حلقه جهانی میباشد تا شکستن یک حلقه در مستعمرات. وجود انترناسیونال کارگری در حمایت همه جانبه از انقلابات استقلال‌طلبانه بهمراه سیادت پیشاهنگان پرولتری که سرمایه‌های جهانی را بمثابه مناسبات امپریالیستی در جوامع تحت سلطه تنها هدف عمده و فوری خود قرار داده‌اند، امری حیاتی و تنها آلترناتیو حقیقی میباشد.

در مجموع با این تفاصیل میبینیم که ضرورتها و نیازهای زیربنایی و ساختاری سرمایه‌داری در نیمه قرن نوزدهم، کشورهای معظم اروپا را که مصادف است با تضعیف سرمایه صنعتی و  سیطره سرمایه بانکی و بوجود آمدن پدیده سرمایه مالی، سرعت الحاق تمامی جوامع دیگر که شامل هم کشورهای با مناسبات سرمایه‌داری و هم فلاحتی میشد، با شتابی تصاعدی به مدار بازار جهانی سرمایه کشاند. این تحول تاریخی نه در تکامل سرمایه صنعتی دوران رقابت آزاد بلکه برعکس بدلیل لزومات زیربنای که قانون عمومی رشد نزولی سود یکی از این دلائل میباشد، موجب کاسته شدن اقتدار بیش از پیش سرمایه صنعتی و درعوض رشد سرمایه ربایی بانکی و ادغام آن در سرمایه صنعتی و بوجود آمدن الیگاریشی مالی یعنی تراستها و کارتلها و در نتیجه آن خلق اشکال جدید در حوزه‌های جدید است که بهمراه گسترش تضادهای طبقاتی که اکنون نه تنها نیروی کار حتی اقشار دیگر را نیز بلاواسطه هدف قرار میدهد و آنها را بمیدان نبرد با سرمایه مالی میکشاند، روبرو هستیم. “پایه اقتصادی امپریالیسم انحصار است. این انحصار یک انحصار سرمایه‌داری است و به بیان دیگر از سرمایه‌داری برخاسته و در محیط عمومی سرمایه‌داری یعنی در محیط تولید کالایی و رقابت، در تضاد دائمی و بی‌درمان با این محیط قرار دارد”.[۱۲۵] 

صفات مشخصه امپریالیسم انحصار است که از درون سرمایه‌داری رقابت آزاد بیرون میآید. در آغاز قرن بیستم این صفات شامل

الف) تمرکز و تراکم وسائل تولید ،حجم تولید و انباشت به تراست، سندیکا و کارتلهای انحصاری تبدیل میشود

ب) و خود انحصار موجب کارتلی شدن مواد خام در سراسر جهان را بدنبال دارد

پ) انحصار از بانکها پدیدار میشوند و با پیوندهای شخصی و جوش خوردن بانکها و سرمایه صنعتی چند بانک غول‌پیکر با سرمایه پولی بینهایت بزرگ تمامی بازار را کنترل میکنند

ج) انحصار از سیاست استعماری پدید آمد. قبضه کردن مواد اولیه در مستعمرات و استفاده از آن در مقابل رقبا و بیرون کشیدن سرزمینهایشان و اساسا رشد سرمایه خودی است.

این صفات مشخصه و تبدیل شدن آن بشیوه تولید انحصاری که ریشه در ماهیت تولید سرمایه‌دارنه یعنی محرک اصلی نظام، کسب ارزش اضافه، سود و مافوق سود و بدینوسیله بیرون کشیدن سرزمین‌های الحاقی رقبا، هیچگاه در عصر سرمایه مالی بپایان نرسیده و دائماً درحال بازتولیدند.

آنچه که باید به نکات انحصاری فوق افزوده گردد، بوجود آمدن انحصار در تکنیک ارتباطات مجازی و یا کامپیوتری بر روی زمین و فضا که جهان امروز بدون آن فلج خواهد بود و بهمین دلیل تشکیل ارتشهای سایبری رقبا و جنگ واقعی بشیوه‌های منظم و غیر منظم در فضای مجازی بشدت بدون آنکه صدای مهیب بمب‌افکن‌هایش را لمس شود در جریان است. گرد و غبار و زمین‌لرزه‌اش را تنها در بحرانهایی که ریشه در این جنگهای خاموش و بدور از چشم ما و خبرگزاری‌های جهانی دارند بسان رعد و برق مشهود میگردد که انتهایش اغلب با محو ماهی‌های کوچک در دهان نهنگان و مرگ و مهاجرت میلیونها انسانهای آواره خاتمه میابد. عملکردها و نقش تکنیکهای اینترنتی در سرمایه‌داری شامل

الف) رشد و تراکم اطلاعات درباره موقعیت رقبا، کالاها، وجود مواد خام در جهان، نوع و مقدار مصرف، خصوصیات و مکان مصرف‌کنندگان، رفتار مشتریان در انتخاب کالا در فضاهای مجازی در معدود کارتلهای عظیم اینترنتی چون آمازون، گوگل، اپل شرایطی را در بازار بوجود آورده‌اند که کارتلهای دیگر را برای ایجاد سدهای گوناگون سیاسی و اقتصادی که مانع رشد بیش از حد آنها که منجر به سیادت بازار میشوند، وارد معرکه کرده است. حتی دولتهای امپریالیستی بنوبه خود سعی در ملایمتر کردن قدرت انحصارات و جلوگیری از تنازع بقا به اشکال آنتاگونیستی و غیر قابل کنترل در آینده، با وضع قوانین قضاعی توسط کارگزاران سرمایه مالی هستند.

ب) یکی از معضلات بزرگ تولید در تحرک سرمایه و انباشت و هم در رقابتها، موضوع تولید است. این به این معناست که سرمایه برای بگردش درآوردن مازاد انباشت باید موضوعی که سرمایه‌گذاری در آن صورت گیرد مشخص گردد و این هم قبل از اینکه رقیبان بفکرش افتند، انجام گیرد. در نتیجه دسترسی به اطلاعات وسیع و سریع از مسائل مبرم و ارزشمند سرمایه امروزی میباشد که اهمیت و زمینه مادی این کارتلها که مجهز به تکنیکها لازم برای دراختیار گذاشتن این کالای جدید را دارایند، بوجود میآورد.

پ) در ارتباط با جمع‌آوری اطلاعات پیرامون فعالیتهای ضد سرمایه و استفاده از این تکنیکها در شناسایی فعالین و سرکوب جنبشها خصوصا در مستعمرات که این غولهای انحصاری در اختیار ماشینهای سرکوب محلی میگذارند

ث) موضوع دیگری که اهمیت بوجود آمدن این کارتلها را نشان میدهد در حوزه تحقق کالای تولید شده و در نتیجه سرعت گردش کالا و حرکت دَوِرانی آنست که سرمایه‌داری سعی در افزایش تناوب آن در طول واحد زمان دارد. مثلا خرید و فروش سنتی کالا که در بازار غیر مجازی صورت میگیرد به درون بازار مجازی انتقال مییابد و در نتیجه کالای تولید شده لازم به حمل و نقل توسط تجار و بازرگانان و پرداخت مکان نگهداری و نیز فرسایش ارزش کالا نداشته که این عمل خودبخود به امتناع از تقسیم نسبی سود و بهره شده و افزایش نرخ سود را بدنبال میآورد و وجود انحصار تکنیکهای مجازی برای سرمایه لازم و عینیت می‌یابد.

ج) دگرگونی و تکامل پول و ظهور پول مجازی سرعت خرید بسرعت نور و جابجایی مالکین کالا را بینهایت و بدون گذاشتن حد و مرز شتاب داد.

چ) رشد سرسام‌آور بازار بورس و افزایش سود سهامی چه در کنترل انسانها و چه (خصوصاً) توسط الگوریتم‌هایی‌که قادرند میلیاردها معاملات بانکی را در عرض چند ثانیه انجام دهند. تغییر در افکار و فرهنگ و رفتارهای اجتماعی و کنترل آنها در جهت دادن رویدادهای درون جامعه

ح) رشد تعیین کننده در دقت عمل ابزار تولید و ابزار جنگی در مسابقات تسلیحاتی.

بدینوسیله بطور نمونه امپریالیستهای روسیه و چین علارغم درصد کمتری از سرمایه‌گذاری در میلیتاریسم در مقابل رقیب خود امپریالیسم آمریکا قادر شدند که در دسترسی به پیشرفته‌ترین و دقیقترین تسلیحات جنگی دستیابند و قدرتی جدی در دفاع از قلمروهای خود در آسیای جنوب شرقی، آفریقا، امریکای لاتین، کریمه، ایران، سوریه و ونزوئلا پیشی گیرند و آمریکا را بعقب نشینی وادارند و مستعمراتشان را بخود الحاق دارند. هرچه ابزار انتقال و ارتباطات پیشرفته‌تر باشند حرکت گردش کالا و پروسه ادغام بازارهای ملی در بازارهای جهان شتابنده‌تر و شدیدتر میگردد.

گفته شد عاملی که صدور سرمایه را ممکن میکند وارد شدن کشورهای عقبمانده به مدار سرمایه‌داری انحصاری بوده و انحصار بازار مستعمرات، مافوق سود را ببار میآورد یعنی مازاد سودی که از سودهای سرمایه‌داری عادی و معمولی در تمام دنیا بیشتر و بالاتر است و عاملی که صدور سرمایه را ضروری میسازد آنست که سرمایداری در معدودی از کشورهای پیشرفته از مرز پختگی فراتر رفته است. در نتیجه داشتن مستعمرات به تنهایی تضمین کاملی است برای موفقیت انحصار در قبال هرگونه پیشآمدی در مبارزه علیه رقیب، حتی در قبال این پیشآمد که حریف بخواهد با وضع قانون انحصار دولتی از خود دفاع کند. هر اندازه سطح رشد سرمایه‌داری بالاتر باشد، هر اندازه کمبود مواد خام بیشتر احساس شود و هر اندازه رقابت و تلاش برای دستیابی به منابع خام سراسر جهان حادتر باشد، آتش مبارزه برای تصرف مستعمرات تیزتر شده و بحرانهای جهانی به تعاقب آن توسعه میابند و نقشه راه‌حلهای نظامی بر روی میز رقابای انحصارات قرار میگیرند. در این رابطه دو عامل مهمی که بحرانهای سرمایه‌داری جهانی را چون سایه‌اش او را تعقیب میکنند

۱) رشد شکافها و فاصله طبقاتی عامل و جوهره درونی جوامع سرمایه‌داری است که برخاسته از ماهیت ساختاری این شیوه تولیدیست و دائماً در هر لحظه یا شرایطی در حال بازتولید است که سبب انفجارهای دوره‌ای در درون توده‌ها میگردد.

۲) و رشد تضاد درونی و رقابتی سرمایه‌های مالی انحصاری در تقلیل یافتن عرصه مانورهای اقتصادی – اجتماعی – سیاسیست که منجر به  تصرف بازار و دست بدست گشتن سرزمینهای مستعمراتی و تجدید تقسیم آن میشوند.

اکنون لازم میآید به دو خصلت برجسته احتضار این عصر حاضر، سیادت سرمایه مالی انحصاری یعنی امپریالیسم، اشاره شود؛

یکم) خصلت پوسیدگی این نظام، تعفن و ‌اقتصاد طفیلیگری است. همانطور که گفته شد، سرمایه ربائی در یک دوره تاریخی که سرمایه صنعتی گرفتار سرطان ذاتی خویش دست و پا میزد، قادر به پوزبند زدن سرمایه صنعتی شد. آنچه که برجستگی پوسیدگی این دوران را نشانه میگیرد کاربرد شیوه‌های انگلی وام‌دهی و بهره‌کشی از کشورهای ضعیف و کم‌سرمایه و بدام کشیدن آنها در چنگال استعمار و سرمایه مالی جهانی است. از آنجائیکه صدور سرمایه یکی از مهمترین پایه‌های سرمایه مالیست، قشری از سرمایه‌داران را بوجود میآورد که هیچ ارتباطی با تولید نداشته و با وامی که در اختیار سرمایه صنعتی قرار میدهند، بهره‌وری میکنند. یعنی افرادی که از محل بهره سهام زندگی میکنند. گسیختگی بین قشر بهره‌بگیر با تولید تشدید میگردد و این قشر با استثمار وحشیانه جامعه، سودهای هنگفت فصلی در بهره‌کشی از کار در کشورهای خودی و مستعمرات زندگی میکنند و داغ طفیلگری و پارازیت‌منشانه را بر این نظام میکوبد. جهان به مشتی رباخوار و اکثریت عظیمی وام‌گیر تبدیل میشود.

دوم) تشکیل واحدهای نظامی و بورکراتیک در مبالغ بسیار هنگفت در اشکال گوناگون در جهت حفظ مستعمرات خودی و سرکوب جنبشهای ضد استعماری و ضد سرمایه مالی است. ورود استعمار نو به ممالکی با شیوه تولیدی فلاحتی، عموماً در آسیا و آفریقا بدنبال سیطره انحصاری استعمار کهن انجام پذیرفت. انحصار بازار مستعمرات بشیوه صدور کالا مبدل به انحصار صدور سرمایه تغییر یافت. البته این بهیچوجه بمفهوم از بین رفتن شیوه‌های کهن نیست بلکه جهت عمده سود کشورهای مادر، اکنون صدور کالا به سرمایه‌داری توسط صدور سرمایه انجام میگیرد ولی ابزار و کاربستهای کهن تا زمانیکه مانع رشد شیوه‌های نو نمیشوند، به حیات خود ادامه میدهند. پیشتر گفتیم که عاملی که صدور سرمایه را ممکن کرد کمبود سرمایه در جوامع فلاحتی است که ابتدا به سبب ورود کالاهای ارزان استعماری و سپس ورود سرمایه‌های غول‌آسای بانکی و تضاد سرمایه‌های امپریالیستی با رقیب بومی یعنی سرمایه‌های ملی صورت پذیرفت. بورژوازی نوپای مستعمرات تا ماقبل دوران صدور سرمایه تا به غروب استعمار کهن میتوانست با دست و پا زدن، سرش را از آب بیرون نگاه دارد ولی بعد از آن خلع سلاح گردیده که بعضاً در ستیز با سرمایه مالی و بعضاً همراه با اشراف و مرتجعین باقیمانده از دوران فئودالیسم سجده در رکاب سرمایه بیگانه زد و مامور انجام وظائف سرمایه مالی بعنوان نایبان محلی شد.

پس مشخصه سرمایه‌داری استعماری در مستعمرات از صدور کالا تبدیل به صدور سرمایه میشود، مناسبات تولیدی فئودالیستی به سرمایه‌داری برحسب منافع بلامنازع انحصارات سرمایه مالی تغییر کرده و تضادهای اجتماعی و طبقاتی بیدرنگ انکشاف مییابند. بدون آرامش و لحظه‌ایی احساس آزادی از غل و زنجیر شیوه تولیدی گذشته در میان توده عظیم دهقانی و رهایی از تضاد بجامانده یعنی از تضاد جامعه با فئودالیسم و استعمار. زمینداری با جراحی دقیق از جامعه زدوده میشود ولی دهقان خرده‌مالک بعد از چند صباحی خود را تا خرخره در زیر وام سنگین سرمایه مالی بانکی دیده و ژاندارم را سرِ زمین بدلیل بدهیهای نپرداخته شده آواره شهرها رها شده و پیش از اینکه بیخانمانی خویش را به مناسبات خرده‌مالکی رجوع دهد با سرمایه بانکی و بوروکراتیک روبرو میگردد و مجبور به ترک زمین و دیار خویش به امید یافتن شغلی در شهرها که بتواتد از نیروی بازویش مزدی دریافت کند. ازدیاد جمعیت اضافه کار در شهرها، وسعت یافتن حاشیه‌نشینی در شهرها، افزایش مشاغل کاذب و موقت، جنایت و دزدی، خودفروشی دختران، شیوع وسیع استفاده و معاملات مواد مخدر، بیسوادی، عدم دسترسی به آب آشامیدنی و بهداشت، گسترش بیماریهای مزمن متنوع و خلاصه محیطی فراموش شده از دیدگاه مسئولین سیاسی و شرمساری عمومی دستآوردهای مناسبات تولیدی سرمایه‌داری انحصاریست. انبساط حومه‌نشینی پدیده‌ای جهانشمول و عموماً در مستعمرات میگردد که یکی از ویژگیهای اصلی این نظام است. بهمین دلیل با گسترش یافتن تضادهای اجتماعی در سرتاسر جهان جنبشهای توده‌ای خرده‌بورژوایی رادیکال منابع انفجاری بسیار بزرگی علیه سرمایه‌های امپریالیستی را تشکیل میدهند و وقوع آن متراکمتر میشود.

از آنجائیکه مکانیزم عملکرد نظام امپریالیستی از مازاد تولید و مازاد انباشت سرمایه در جوامع متروپل بسمت مستعمرات حرکت میکند و نه مانند بازتولید و گردش درونی که بسان دوران رقابت آزاد که پروسه ‌سرمایه پولی و پروسه سرمایه مولد در درون کشورهای مادر صورت میگرفت و تنها سرمایه در گردش است که به بازار جهانی، در نتیجه سرمایه امپریالیستی که ساقط هرگونه پایگاه مادی برای بازتولید خود در درون جامعه مستعمراتی است، بنابراین سرمایه همواره در بی‌اطمینانی و بی‌ثباتی مطلق بسر میبرد. در نتیجه حمایت دائمی فرهنگ امپریالیستی، بوروکراسی و میلیتاریزم از سوی سرمایه‌های مالی انحصاری در مستعمرات امری نهادینه، منطقی و بی‌نهایت حیاتی میآید. پس ابداً بیهوده نیست که نیمی از بودجه سالانه این ممالکِ اسیر در گرداب بازار جهانی سرمایه صرف تسلیحات، ارگانهای انگلی سرکوب و سازمان اطلاعات برای برپا نگه داشتن سیستم امپریالیستی میشوند و زمینه‌های مادی رشد نظامیگری، چه در مستعمرات و چه در دفاع از این بازارهای انحصاری افزایش داده میشود و داغ تمدن وحشی، جانیان، طفیلی‌گرایان و پوسیدگی‌شان را در تاریخ بر پیشانی خواهد داشت. “ولی اشتباه بزرگیست هرگاه تصور شود این گرایش به سوی پوسیدگی، دیگر امکانی برای رشد سریع سرمایه‌داری باقی نمی‌گذارد”)لنین(. زیرا از آنجائیکه در شیوه تولید سرمایه‌داری محرک اساسی سرمایه و بازتولیدش سود و تولید ارزش اضافه است و با شدت گرفتن رقابت مابین انحصارات که در ذاتش نهفته است، این نظام همواره گرایش بسمت دستیابی به شیوه‌های جدید تولید، ابزارهای جدید تولید و خلاصه رشد بارآوری تولید را دارد. من باب مثال انقلاب اینترنتی و موبایل‌های هوشمند و راهبردهای عملی در محیطهای مجازی و ادغام و کاربست آن در تولید و گردش سریع کالا بزرگترین تحول تاریخی بعد از اختراع ماشین بخار، برق و الکترونیک بود که شیوه تولید سرمایه‌داری را به عرصه‌های جدید تولید پرتاب کرده است. امروز عملیات عظیم سرمایه پولی توسط فضای مجازی در پروسه تولید، گردش و تحقق کالا بدون سیستمهای ارتباطی کامپیوترهای پیشرفته و سریع و مطمئن امکان‌پذیر نیستند. سرمایه‌داری همچنان قادر است حتی سرعت رشد خود را چندین برابر سازد ولی بدلیل وجود پوسته تمرکز وسائل تولید و اجتماعی شدن کار، پاشنه آشیل این نظام، همواره موجب تشدید نزاعهای سیاسی، اقتصادی و طبقاتی و ایجاد بحرانهای مزمن اجتماعی، جنگهای فرسایشی و خانمان‌سوز، آوارگی میلیونها انسانهای بیگناه، استفاده و استثمار بی‌رویه از طبیعت و بیش از نیاز جامعه و تخریب آن با انواع عناصر شیمیایی و آلودگی آن با اشعه‌های رادیواکتیو و افزایش بیگانگی شتابنده با طبیعت، تقلیل ارزشهای انسانی به کالایی بودن اجزایش، فیتیشیزم جنسی که با کالایی کردن لذتهای جنسی انسانها نمایان میشوند، افزایش فاصله طبقاتی و تشدید تضادهای مابین سیر نزولی و گندید‌گی این سیستم را هر لحظه آشکارتر کرده و این نظام را به چالشهای بزرگ میکشاند. بنابراین روند سرمایه “به نقطه‌ای می‌رسد که دیگر با پوسته‌ی سرمایه‌داری خود سازگار نیست. این پوسته می‌ترکد. ناقوس مرگ مالکیت خصوصی سرمایه‌داری به صدا درمی‌آید. سلب مالکیت کنندگان، سلب مالکیت می‌شوند.”[۱۲۶] 

اگر سرمایه‌های استعمار کهن در اشکال کالا‌های تجاری در کشور‌های عقبمانده فلاحتی چون عاملی خارجی ‌بسان سنگ‌های آسمانی که عصر دایناسور‌ها را بپایان رسانید و در شیره جان این جوامع متاثر بوده و چون عاملی بازدارنده در رشد مناسباتش اختلال بوجود میآورد، اما در عصر تسلط مطلق سرمایه‌های استعمار نو، امپریالیسم تنها بمثابه عاملی درونی‌ پدیده جوامع زیر سلطه تظاهر میگردد که این جوامع را در درون خود توسط بازار انحصارت جهانی ‌بلعیده و اکنون مرز‌های مناسبات تولید سرمایه‌داری در اشکال ملی و تولید انفردی را از هم میدرد و چون یک شیوه واحد تولیدی جهانی که در ارتباط ‌ارگانیک با یکدیگرند، عمل میکنند. اکنون بسیار مضحک بنظر می‌رسد که مناسبات تولید و تحلیل طبقاتی در جوامع زیر سلطه را بدون نقش تعیین کننده سرمایه‌های امپریالیستی بررسی ‌نمود که هر آینه تحلیلیست عامیانه و خرده بورژوایی که هر بار امپریالیسم را تنها قدرتی ‌زورگو و مخوف که در پشت مرز‌هایمان کمین کرده و هر آن آماده هجوم است و تنها نقش سیاست انحصارطلبانه از سرمایه‌داری عصر حاضر برای آن قائل است و درکی از عصر امپریالیسم که با محرک‌های سرمایه‌داری یعنی ‌سود، ارزش اضافی و انباشت سرمایه در تسلط مطلق مناسبات انحصاری بحرکت در میآیند، از آن ندارد. سرمایه‌داری عموما با ویژگی‌های دوران رقابت آزاد با روبنای انحصارطلبانه در کشور‌های اعظم و در مستعمرات با تعاریف سرمایه‌داری دوران رقابت آزاد نگریسته میشوند. گویی پایی ‌برای لنگه کفششان یافتند که حال باید این پای بینوای زخم و ذیل شده در قالب آن به هر نحوی جای گیرد. بعد نزدیک به نیم قرن این گوی و این میدان.

هرگز نباید امپریالیسم را با کشور‌های اعظم اشتباه گرفت و مترادف یکدیگر قرار داد، که خود از آموزه‌های غلط رویزیونیسم شوروی و چین که به ارمغان آورده شده‌ا‌ند. وقتی ‌از امپریالیسم سخن میرود سخن از یک مناسبات سرمایه‌داری در شکل متکاملتر از رقابت آزاد که بر تولید انفرادی بنا شده بود، یعنی‌ انحصارات است که در عصر حاضر با گسترش و تعمیم نیاز‌های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ‌خود جوامع عقبمانده تر را در خود ذوب نموده و جهت بازتولید و سیطره سرمایه جهانی ‌چرخ دنده‌هایش بحرکت درآمده ا‌ند.

در نهایت تحولات تاریخی ‌سرمایه در جوامع به اصطلاح تحت سلطه اینگونه ترسیم میشوند که ابتدا، عناصر و پروسه‌های سرمایه‌داری، سرمایه تجاری و ربایی در اشکال نطفه‌ای خود زیر شدیترین حملات و بار سنگین کالا‌های سرمایه صنعتی جوامع کلاسیک اروپایی دوران رقابت آزاد قرار میگیرند و بتدریج با بستر فئودالیستی به مستعمرات مبدل میگردند. در این دوران استعمار کهن در جوامع فلاحتی، در کنار تضاد اصلی‌جامعه، دهقانان علیه زمینداران ارباب، تضاد دیگری که شامل آحاد طبقات جامعه علیه استعمار است، رشد می‌کند. با تکامل سرمایه کلاسیک و قدم گذاشتن آن به دوران انحصارات سرمایه مالی ‌و بلوغ سرمایه تجاری و ربایی و نظام مزدوری در مستعمرات، با وجود ستون فقراتی کج وماوج، عصر تازه‌ای مملوّ از تضاد‌های گوناگون، جوامع‌ای با ساختار‌هایی ‌نه این نه آن، هم این و هم آن، نیمی از این و نیمی از آن و بلاخره دورانی نامتعادل آغاز میگردد. جامعه با ساختار مستعمره یعنی‌تسخیر قدرت توسط سرمایه‌داری جهانی ‌با روابط فئودالیستی در کنار ساختار نیمه مستعمره – نیمه فئودال بعبارت دیگر توسط سرمایه‌داری بزرگ بومی که از در آشتی ‌با سرمایه‌داری بین المللی در آمده و وابسته بدان شده است و با حمایت فئودالیسم در ساختار اجتماعی، شکوفه‌های این عصر طلایی سرمایه‌داریست. در چنین وضعیتی مائو جامعه چین را چنین ترسیم می‌کند از زمان هجوم سرمایه‌داری خارجی ‌به چین و رشد تدریجی‌عناصر سرمایه‌داری در جامعه چین، چین بتدریج به جامعه‌یی مستعمره، نیمه مستعمره و نیمه فئودالی تبدیل گردید. امروز در چین، در مناطق تحت اشغال ژاپن، یک جامعه مستعمره و در مناطق تحت سلطه گومیندان[بورژوازی بزرگ]، اصولا یک جامعه نیمه مستعمره است و در هر دو قسمت اعم از آنکه صحبت بر سر مناطق تحت اشغال ژاپن باشد یا مناطق تحت سلطه گومیندان جامعه‌ایست که در آن نظام فئود‌الی و نیمه فئودالی تفوق دارد. در انتها آخرین دوره، تبدیل دوران انتقالی به دوران تسلط مطلق سرمایه جهانیست که با تغییر در روابط ساختاری جوامع مستعمره به شیوه تولید سرمایه‌داری استعمارنو می‌باشد.

خلاصه اینکه روند سرمایه کلاسیک کاملا مطابق است با تحولات در جوامع تحت سلطه:

۱ – همزمان با  سرمایه‌داری کلاسیک ‌که در دوران رقابت آزاد و سیطره تجارت جهانی ‌ بسر میبرد همراه با تولد استعمار و جوامع مستعمره با  روابط تولیدی زمینداریست .بورژوازی بومی  ‌که هنوز در دوران کودکی خود در شرایط سختی که استعمار برایش ترتیب داده بود بسر میبرد، بتدریج با نبود اکسیژن کافی ‌و سؤ تغذیههای ناهنجار بهرحال رشد و نمو کرد.

۲ – سرمایه‌داری کلاسیک پا در عصر انحصارات میگذارد و در کنار جوامع مستعمره، شکل ساختاری نیمه مستعمره – نیمه فئودالی نیز ظهور مییابد . بورژوازی بومی نه بعنوان فرزند ارشد، پروبال گرفته و بعضا در ستیز با سرمایه جهانی استعماری و بعضا جهت ابقا خویش به او وابسته گشته و از در ستیز با جامعه برمیآید.

۳ – سرمایه‌داری انحصاری به بلوغ رسیده و با قدرت بلاواسطه خود که از انباشت سرسام آورر که از دوران رقابت آزاد و استعمار کهن بدست آورده بود دست به تحولات زیربنایی در جوامع فلاحتی زده و آنها را منتصب به شیوه تولید سرمایه‌داری و در مدار چرخش گردش سرمایه‌های انحصاری سوق داده و او را بطئا در مناسبات سرمایه جهانی ‌ذوب میگرداند .سنگ قبری از جنس مرمر یزد که از قبل سرمایه‌های کلان برایش فراهم آورده بودند، اکنون او را مبدل به بازوان دراز خویش، مکنده سود‌های کلان بدست آمده توده زحمتکش و اضافه ارزش‌های تولید شده طبقه کارگر با پشتوانه ماشین سرکوب امپریالیستی، میسازد.

“وی (سرمایه‌داری استعماری) ملتها را ناگزیر می‌کند که اگر نخواهند نابود شوند شیوه تولید سرمایه‌داری را بپذیرند و آنچه را که باصطلاح تمدن نام دارد نزد خود رواج دهند. بدین معنی‌ که آنها نیز سرمایه‌دار شوند. خلاصه آنکه جهانی‌ همشکل و همانند خویش میآفریند.”(مارکس، بیداری آسیا)

نتیجه

امپریالیسم ماهیتاً سرمایه‌داریست ولی تنها در مناسبات متکاملتر یعنی انحصاری و الیگاریشی مالی و مناسبات تولیدی که در جوامع نومستعمره با سرمایه‌های مالی امپریالیستی گره میخورد بنا به ماهیتش بمعنای دقیق کلمه سرمایه‌داری و رشد سرمایه‌دارانه دارد. هیچگونه تردیدی در تولید ارزش اضافی همراه با سرمایه‌های مالی امپریالیستی در هر کجا، جوامع کلاسیک یا مستعمرات وجود ندارد در غیر اینصورت انباشت سرمایه با نزج آن در مستعمرات هیچ معنایی نخواهد داشت. از خصوصیات برجسته سرمایه‌داری انحصاری در مستعمرات استثمار و هجوم وسیع طبقات گوناگونیست که نه تنها طبقه کارگر بلکه اقشار پرجمعیت و کثیری از خرده‌بورژوازی را نیز در بر دارد و بهمین دلیل مبارزه طبقاتی علیه سرمایه تنها در انحصار طبقه کارگر باقی ‌نمیماند و اقشار وسیعی را شامل میگردد که در پروسه تصاحب قدرت شریکند. اساساً دیوار چینی بین این دو نوع جوامع استوار نیست بلکه بدلیل استثمار و ستم اقشار غیر کارگری و پرتاب کردن آنها به صف انقلاب، قشر رادیکالی از خرده‌بورژوازی را پدید میآورد که به این توسط مرزهای مبارزه طبقاتی مغتوش شده و طبقه کارگر می‌بایستی در یک مبارزه طبقاتی طولانی اعتماد این اقشار را بخود جلب نماید تا رهبری خود را به آنها اعمال کند و مبارزه علیه سرمایه‌های بزرگ را بر علیه هرگونه سرمایه بدل سازد و مبارزه طبقاتی را بسمت برچیدن مناسبات سرمایه‌داری هدایت کند.

ماهیت سرمایه‌داری در کشور‌های امپریالیستی و نومستعمره دقیقا به یک معنا یکیست ولی ‌با خصوصیات، کیفیت و اهداف‌های متفاوت که خود منشأ ترکیب صفبندی‌های متفاوت طبقاتی را در انقلاب آتی بوجود میاورند. امپریالیسم ماهیتاً تولید سرمایه‌داریست و سرمایه‌داری ماهیتاً تولید ارزش اضافی، بدون آنکه در نظر گیریم در چه شکلی یا در چه حوزه تولیدی، سرمایه بجریان میافتد. در نتیجه بسادگی میتوان استنتاج نمود که امپریالسم ماهیتاً تولید ارزش اضافی و انباشت سرمایه است اما در سطحی متکاملتر و متمرکزتر از دوران پیشین خود که در  رقابت آزاد بسر میبرد. برخلاف گذشته در تاریخ پیش سرمایه‌داری، زمانیکه فاتحان در ماجراجویی‌های کشورگشایی به غارت و چپاول بسنده میکردند و خود مغلوب روابط تولید موجود در کشورهای مورد تجاورز قرار میگرفتند، ولی از ویژگیهای تولید سرمایه‌داری در هر شکلش تمامی روابط تولیدی موجود را در هر کجا قدم میگذارد آنرا درهم میریزند و مناسبات خود را بر روی آواره‌های گذشته برقرار می‌سازد. سرمایه‌داری در دوران رقابت آزاد مبنی بر خصلت تولید کالایی توانست به سیاست استعماری نائل آید ولی ‌امپریالیسم یک سیاست استعماری نیست، امپریالیسم مناسبات اجتماعی است همانا سرمایه‌داری که با سیادت سرمایه مالی انحصاری )نه بانکی ( همراهست که سرمایه صنعتی و سرمایه تجاری را تحت انقیاد خود در آورده است. در مرحله ساخت و تکوین سرمایه‌داری، نیاز سرمایه به بازار جهانی برای ذوب کالاهای مانوفاکتوری و کارخانه‌‌ای در کشورهای پیشرفته اروپای بود و جوامع عقبمانده به بهای نابودی بورژوازی بومی، چون سیاه چاله‌ای بازار جذب کالاهای سرمایه‌داری و دسترسی ‌و وفور مواد خام در آنها، زمینه بسیار مناسبی در غارت و چپاولشان بود. به این دلیل خصلتهای این دوران که از شکلگیری ساختارهای سرمایه‌داری نشئت میگرفت زمینه‌ی رشد ایده‌های ماکیاولیستی و مرکانتی‌لیستی در شرایط گلخانه‌ای که سیاست استعماری جهت قبضه نمودن بازار کالایی را بدنبال آورد. اما در بلوغ سرمایه‌داری که با رشد بانکها و سیستم اعتباری و ظهور کارتلها و تراستها بود انحصارات و تمرکز و تراکم سرمایه از درون آن بیرون جهید و مناسباتش برطبق نیاز سرمایه مالی در مستعمرات تکامل یافت و پدیده جوامع نومستعمره بوجود آمد که حاوی تعیینات خود بودند. ویژگی ایندو دوران، یکی ‌برمبنای صدور کالا و دیگری با حفظ و ادامه خصأص دوره پیشین یعنی ‌صدور کالایی و حال در عصر سرمایه‌داری انحصاری برمنبای صدور سرمایه به مستعمرات که تنها در بستر شیوه سرمایدارانه تولید ممکن میگردد، استوار است. بدین نحو اکنون بجای سیاست استعماری، مستعمرات به جزیی ارگارنیک از تولید سرمایه‌داری جهانی تبدیل، تکامل و ‌استحاله مییابند. همانقدر که شیوه تولید سرمایه‌داری در مستعمرات در بازار جهانی‌سرمایه تنیده و به جزئی از آن تبدیل شده است، سرمایه جهانی ‌نیز تنها راه تنفس خود را در مستعمرات یافته و بشدت حیات خود را در دولت‌های محلی برای حفظ این مناسبات لازم میبیند.

شیوه تولید سرمایه‌داری و مناسبات انحصاری تولید

تمامی ‌شیوه‌های تولیدی شناخته شده در جوامع انسانی‌، از کمون‌های اولیه تا کنون از سه عامل اساسی ‌سخن رانده شده است. انسان در تولید، ابزار تولید و مناسبات انسان‌ با ابزار تولید بانضمام برآمد‌های تولید)توزیع( در پروسه چرخش‌های تولیدایست که مجموعا نقش تعیین کننده در رشد یا توقف انسان و جوامع انسانی و همچنین مابین انسان‌ها و انسان با طبیعت ‌داشته‌ا‌ند. اگر در اینجا تنها به جوامع طبقاتی بسنده کنیم که مخرج مشترک تمامی ‌این نظام‌هاست مقوله حق مالکیت خصوصی مقدس است که بمثابه حلقه اتصال دوران زیست طبقات در هر دوره تاریخی مستحکمتر و به همین میزان طبیعی‌تر جلوه کرده است. اما درمقابل آنچه که این نظام‌ها را با یکدیگر متمایز کرده شیوه‌های تولیدی حاکم بر آنهاست. زمانیکه با فرماسیون‌های طبقاتی اجتماعی برفرض مثال بردهداری، زمینداری و یا سرمایه‌داری روبرو میشویم با دو قطب متضاد و سازش ناپذیر در درون آنها که با یکدیگر دائماً در سطوح گوناگون در ستیزند، درگیریم. وجود طبقات در حقیقت چیزی جز قرار گرفتن انسانها در یک مناسبات مشخص با عناصر و پروسه‌های تولید نیست و برجسته‌ترین تمایزات در هر یک، طبقات عمده تشکیل دهنده در آنهاست .بطور مثال در شیوه تولید برده‌داری برده و برده‌دار، در زمینداری ارباب و رعیت و در سرمایه‌داری کارگر و سرمایه‌دار است.

در هر یک از فرماسیون‌های اجتماعی دسته بندی تمامی ‌عوامل تولید اساسا به دو دسته خلاصه میشوند نیرو‌های مولده و مناسبات تولیدی که دو طرف یک تضاد را تشکیل میدهند که عناصر یک شیوه تولیدی‌ا‌ند. ایندو عامل در کنار یکدیگر و در عین حال جدا از هم رشد کرده و دائماً در نبرد با هم قرار میگیرند. تا زمانیکه مناسبات تولیدی سدی در مقابل نیرو‌های مولده قرار نداشته باشد، این عامل نقشی پیشبرنده  ‌و انقلابی دارد و یا بالعکس نقشی ‌ارتجاعی و بازدارنده بخود میگیرند. پس زمانیکه از شیوه تولیدی سخن میگوئیم با دو قطب متضاد با دو مفهوم متغیر و اساسی ‌یعنی ‌نیرو‌های مولده و مناسبات تولیدی روبروییم که دارای رشدی یکسان و متجانس نیستند. مبارزه بین اضداد خود را در حقیقت به شکل مبارزه طبقاتی نشان میدهند و بعبارتی دیگر مبارزه طبقاتی در جامعه محرک تحول و تکامل اجتماعی و در نتیجه محرک تکامل تاریخ میشود. همراه با این تحول در مناسبات سرمایه‌داری رقابت آزاد و ورود به مناسبات انحصاری هجوم سرمایه انحصاری به بخش‌های وسیعتری از طبقات، توده‌های زحمتکش و تحتانی جامعه تضاد بین نیرو‌های مولد با مناسبات تولید هر چه بیشتر عیان میگردد و بهمراه آن نیز مبارزات طبقاتی نیز دامن زده میشود و اقشار گسترده تری را بمیدان مبارزه علیه سرمایه جهانی ‌میکشاند که مبارزه با سرمایه امپریالیستی با جنبش‌های توده‌ای گسترش مییابد و بعبارتی دیگر صف خلق بمفهوم ترمی سیاسی – اجتماعی در ادبیات مارکسیستی متعلق به دوران تسلط مطلق امپریالیسم بدرستی جایی باز می‌کند.

با این وصف و پیش‌زمینه آنچه که در این مقطع بحث می‌باشد تحول و تکامل سرمایه‌داریست یعنی‌ از رقابت آزاد به انحصارات می‌رسد که نمی‌توان جز بمثابه رشد یا تغییر مناسبات در شیوه تولید سرمایه‌داری درک کرد. دوران انحصارات امپریالیستی بمثابه یک تحول سرمایه‌داری در مناسبات تولیدیست که با جوامع و کشور‌های پیرامونی و تحت سلطه برقرار می‌کند. تنها تکیه کردن به مناسبات سرمایه‌داری درک مشخصی ارائه داده نشده است و در حقیقت درکی عام از سرمایه‌داریست. شیوه تولید سرمایه‌داری در این دوران حاضر با تعییناتی که مناسبات تولید انحصاری امپریالیستی دارند درکی علمی‌و مشخص می‌باشند. تنها با درک درست از تشابهات و تفاوتهای این دو دوران قادر خواهیم بود که درکی صحیح از جوامع تحت سلطه ارائه نمود.

بارها اذعان شده است که سرمایه‌داری سرمایه‌داریست و فرقی در هیچ کجا نمیکند. بسیار خوب، این نظر گوشه‌ایی از حقیقت را در بر دارد و آن هم در ماهیت سرمایه‌داریست. شیوه تولید سرمایه‌داری ماهیتا برخاسته از تولید ارزش اضافیست و بس. در هر گوشه‌ای از جهان و در هرگونه‌ای از جوامع سرمایه‌داری در هر دو حالت رقابت آزاد و انحصاریش قانون ارزش و تولید ارزش اضافه بیک گونه عمل میکنند. تا به این جا تنها از جوهره عام مناسبات تولید سرمایه‌داری تعریف شده است اما این تعریف تمام حقیقت را در بر ندارد. مثل این میماند که گفته باشیم تمام موجودات هستی از ماده تشکیل یافتند و فرقی نمیکند که انسان، حیوان، درخت، سنگ، گاز و یا مایع باشند چرا که همه از جنس ماده تشکیل یافتند، بنابراین ماده ماده هست و بس. ولیکن ما برای درک درست ماده مجبوریم بنوعی آنها را دسته‌بندی کنیم. مثلا به جامدات، مایعات و گازها تقسیم شوند. تعریف کامل شامل خصوصیات منحصر بفرد هر پدیده‌ایست. عدم دقت و نرفتن بسراغ جزئیات پدیده‌ها، از کل به جز تنها سیرت ذهن تنبل را بنمایش خواهد گذاشت. اینست فرآیند شناخت، از سطح به عمق. آری، سرمایه‌داری از بدو تولدش تا زمانی که حیات داشته باشد تنها و تنها یک هدف ذکر شده بالا را دنبال میکند اما موضوع تنها نه در ماهیتشان بلکه در خصوصیات تاریخی – مشخص و روند رشد شیوه تولیدشان است و قوانین ارزش چگونه عمل میکنند. زمانیکه شیوه تولید سرمایه‌داری در اروپا در شرف تکوین بود تمامی شرایط محیطی در پی هم و متناسب با یکدیگر متاثر بودند و تولدش را ممکن ساخت ولی زمانیکه بطور نمونه در آسیا سرمایه‌داری نطفه میبندد و در شرف رشد خود میباشد همزیستی با غول سرمایه‌داری اروپا، استعمار را در جوارش دارد که خود را به نافش آویزان کرده و حال باید آخورش را با او نیز تقسیم کند. سرمایه تجاری و همزادش سرمایه پولی ربایی در اروپا در کنار یکدیگر بنا بذاتشان از یکطرف چون خوره در شریانهای جامعه رسوخ میکنند و خون خرده‌مالکان را مکیده و آنها را بفلاکت میکشانند و در قرون پانزده و شانزده پا بجاد‌ی سرمایه‌داری میگذارند و از طرفی دیگر بلا بجان همزادان خویش در سفرهای تجاری جهانی وارد فلاحتها گردیده و آنها را نیز توسط بمباران کالاهای ارزان و قروض بانکی و بزور شمشیر از پای در میآورند. همزادانی که تاریخ وظائفی را در اختیارشان گذاشته بود که حال قادر به پایان بردنش نیستند. سرمایه‌داری از آن پس یعنی‌ از قرون پانزدهم تا کنون دو عصر طلایی را پشت سر گذارد؛ عصر سرمایه‌داری رقابت آزاد و عصر سرمایه‌داری انحصاری. دوره اول شامل فاز کارگاهی و فاز صنعتی سرمایه‌داری که با تحول عظیم نیروهای مولده و در نتیجه رشد شتابنده تولید و تراکم انباشت سرمایه و پیشی گرفتن سرمایه ثابت بر سرمایه متغیر و در پی آن گرایش نرخ نزولی سود که زمینه‌های مادی برای توسعه نظام اعتباری بانکی و سرمایه مالی بود و همزمان ضرورت بتحقق درآوردن مازاد تولید، گشایش تجارت جهانی در ابعاد بزرگ و ظهور استعمار کهن و صدور کالاهای ارزان صورت گرفت. دوره دوم در ادامه رقابتهای سرمایه‌داران منفرد و تراکم بیش از پیش سرمایه در دوران رقابت آزاد شرایط مطلوبی را برای سرمایه رباخوار که در بانکها منسجم بودند، بوجود آورده و توانستند تحول پرقدرتی دیگر در نظام سرمایه‌داری کهن ایجاد کنند. سرمایه بانکی بتدریج در سرمایه‌های صنعتی ادغام گردیده و تولد امپریالیسم را در نیمه قرن نوزدهم مسجل ساخت. صدور سرمایه‌های بانکی جای صدور کالاهای صنعتی را گرفت و بدین نحو موانع تعرفه‌های دولتی که کشورهای رقیب صنعتی برای حفظ خود بوجود آوردند، دور میزد و حال سرمایه‌داری کاملا در ابعادی بزرگتر و وسیعتر دست به عمل شده و انباشت سرمایه بگونه‌ای متفاوت بحرکت در میآید. اقتصاد سرمایه‌داری در بازار جهانی گره میخورد و تمامی کشورها را به جریان سیل حریصانه سرمایه بدرون گرداب معاملات، دسیسه‌های سیاسی و اقتصادی، جنگها و اشغاگریهای سرمایه مالی و بورکراتیک از نوک سر تا انگشتان پا مسلح، فرو میبرد. سرمایه‌گذاریهای نظامی بدو دلائل زیربنایی یعنی علارغم تعویض شیوه تولیدی کهن به سرمایه‌داری از جانب سرمایه مالی در مستعمرات، فاقد زمینه‌های بازتولید برحسب نیاز داخلی بلکه تنیده در سرمایه جهانیست و همواره این سرمایه مالی امپریالیستی است که وارد گود روابط سرمایه‌دارانه مستعمرات شده و آغاز بحرکت میکند و انباشت تولید شده در مستعمرات در دورپیمایی‌های تولیدی بومی باقی نمانده و بعوض بجای برگشت به درون پروسه تولید و ایجاد انباشت و توسعه سرمایه استوار بومی که ما آنرا بشکل گرایش سیر نزولی نرخ سود در سرمایه‌داری کلاسیک می بینیم بالعوض به بانکهای جهانی پارو میشوند و سرمایه تحقق یافته در این روند همواره به سوی کشورهای اعظم امپریالیستی در جریان است که ما بطور نمونه با پدیده فرار سرمایه‌ها از مستعمرات روبرویم. پس عموما ارزش اضافه و سرمایه انباشت شده با مفهوم ملی بوقوع نمیپیوندد بلکه بلادرنگ مفهوم امپریالیستی دارند و بهمین جهت جامعه فاقد بازتولید مکانیسم دَوِران کامل تولید درونی سرمایه‌داریست و در هر سیکل تولید برای سیکل بعدی بدلیل عدم وجود و تعیین بازار داخلی، زیرا تولید هیچگاه بر اساس نیاز ملی حرکت نکرده بلکه نیاز سرمایه جهانیست، دچار مشکل بازتولید میگردد و معلول این نوع مناسبات رشد سرسام آور تضاد‌های طبقاتی و مولد مبارازات طبقاتیست. در نتیجه برای جلوگیری از درهم پاشیدن جامعه طبقاتی توسعه نیروی مخوف سرکوب اطلاعاتی و پلیسی ضروری میگردد تا برای حفظ این مناسبات و جلوگیری از انفجارات اجتماعی همواره در حال آماده باشند. و مورد دیگر سرمایه‌گذاریهای نظامی در حفظ سرزمینهای الحاقی خودی یا چنگ‌اندختن به سرزمینهای الحاقی رقباست که تبعا میلیتاریسم بخش بزرگی از بودجه سالیانه دولتهای امپریالیستی است.

بطور عمده جهت پروسه سرمایه مالی‌در مناسبات تولید سرمایه‌داری انحصاری از جوامع صنعتی به سمت مستعمرات در حرکت است و جهت حرکت انباشت تولید شده عکس این جریان را میپیماید یعنی از مستعمرات به جوامع صنعتی امپریالیستی یا از مستعمرات بسوی مستعمرات توسط کارتلهای انحصاری در رفع نیاز‌های منطقه‌ای حرکت میکند.  وقتی انباشت در کشورهای صنعتی گرد میآید و بخشی از آن صرف تولید داخلی میگردد که دارای خصوصیتی با وزن مخصوص بسیار بالایی بدلیل حجم بزرگ سرمایه بکار گرفته شده میباشد که کالای تولید شده همواره در مقیاس با کالاهای مشابه در مستعمرات کیفیتی بسیار بالاتر و مرغوبتر بعمل میآیند و دارای ضریب فرسایشی بسیار نازل و منطبق با استانداردهای بین‌المللی در مقیاس با کالاهای مشابه است و بهمین دلیل در رقابتها در بازار جهانی دست بالایی را میگیرند. پروسه سرمایه مولد در این مناسبات نامبرده شده در جوامع امپریالیستی بدلیل انباشت سرمایه ثابت که در ابزار تولید بسیار مکانیزه و الکترونیزه شدن وسائل با شدت تولید بسیار بالایی برخوردار است و قانون کار هشت ساعته بطور عموم و حتی در بعضی از حوزه‌ها شش ساعته رعایت کامل میشوند و عدم رعایت آن تعاقب قضایی را بدنبال دارد ولی قانون ساعات کاری در مستعمرات به هیچ وجه رعایت نشده و عملا قانون ده دوازده ساعته حکمفرماست و بسیاری مواقع و معمول کارگران تولیدی با عدم یا دیرپرداخت مزدها روبرویند و ابزار کار و وسائل تولیدی بسیار عقبمانده، کند و فرسوده هستند که کار لازم بیشتری نسبت به جوامع صنعتی میبرد که بهمین دلیل نرخ سود در واحد زمان پایین است که با فشردگی کار یعنی افزایش تعداد ساعات کار توسط این مناسبات جبران میشود. و اما در پروسه سرمایه کالایی در این مناسبات، همانطور که اشاره شد نیاز تولید نه از خود جوامع مستعمراتی بلکه از نیاز سرمایه امپریالیستی برای بیشترین سود برنامه‌ریزی میشوند. در نتیجه حرکت پروسه تولید  کالا در بدست آوردن سود در بازار جهانی که هم شامل کشورهای صنعتی امپریالیستی و هم اقمار مستعمراتی دیگر است. با این تفصیل مناسبات تولید سرمایه‌داری انحصاری جهانشمول است ولی با دو خصوصیات اساسی بسیار گوناگون. کاملا درست است که مناسبات سرمایه‌داری در هر دو ماهیتاً تولید ارزش اضافه است ولی بسیار ساده‌گرایانه است اگر این تفاوتهای اساسی را ندیده گرفته و به تله سرمایه‌داری سرمایه‌داریست افتاد ولی این کجا و آن کجا. مناسبات ایندو جوامع مکمل یکدیگرند اما نه بیک اندازه متفق‌المنافع چرا که در اینجا این مستعمراتند که باید منافع موسسات امپریالیستی را تضمین کنند نه بلعکس. منافع ملی مستعمرات تنها در انهدام این رابطه ناعادلانه معنا و مفهوم مییابد و از این روست که گفته میشود “امپریالیستها در پی رشد سرمایه‌داری خودشان هستند”)مائو(. طبقات زحمتکش و توده‌های تحت ستم سرمایه جهانی ‌در مستعمرات نیز باید در پی منافع واقعی خود یعنی انحلال این رابطه یکجانبه که ریشه در مناسبات تولید سرمایه‌داری انحصاری دارد، همراه با گورکنان واقعی‌شان باشند تا ریشه این مناسبات سرمایه را به موزه تاریخ سپرد.

اکنون در هیچ کجای جهان جامعه‌ای را نمی‌توان سراغ داشت که در مناسبات سرمایه داری انحصاری مطلقا استحاله نشده باشد. تمامی‌اقتصاد جهانی‌در بازار انحصاری سرمایه جهانی ‌بدون در نظر داشتن کدامین انحصار تقسیم شده است و این از دیدگاه جوامع مستعمراتی یعنی ‌شیوه تولید سرمایه‌داری تعمیم یافته‌ای که در انطباق مطلق با مناسبات تولید امپریالیستی و بازار نیازش و چون بازوان دراز آن قرار گرفته و هر که تکیه بر این مناسبات زند، حال مسیح فرزند خدا باشد یا روح‌خدا، آیت‌الله باشد یا پرولتاریا خدای واحدی را خواهد پرستید، آیت‌الکاپیتال.

تحول در گردش سرمایه

همانطور که سرمایه‌دار در اندیشه بدست آوردن ارزش است و آنهم ارزش در شکل پولی‌اش، در بالاترین مرحله خود، منتقدانی نیز هستند که با دیدی کودکانه سرمایه را به باد انتقاد می‌گیرند، به مقوله ارزش متمرکز شده‌اند. اما آنچه منتقدین به سرمایه‌داری اغلب بدان صحه می‌گذارند، تنها تولید ارزش است، نه ارزش در کل فرآیندهایش که سرمایه‌دار مجبور است که به آنها تن در دهد و وارد آن شود. اندیشه سرمایه‌دار تنها در ریسدن به ارزش مازادیست که در انتهای فرآیندهای تولید به آنها دست می‌یابد که فرآیند گردش است. او مجبور میگردد که در پروسه تولید قرار گیرد، و قائدتاً لازمه توضیح و افشای قوانین آن هم هست اما برای اینکه موجودیت و ذات سرمایه‌دار تنها با پروسه گردش کامل می‌شود و هدف نهایی او را آشکار سازد، باید در پروسه گردش غوطه‌ور شد. یعنی در حوزه تحقق یافتن مازاد ارزش. ایدئولوگ‌های بورژوازی تلاش بسیاری دارند اینگونه ترسیم کنند که چقدر سرمایه‌داری برای جامعه ایجاد کار و تولید ارزش‌های مصرفی ماثر است و چه مقدار نکوست و چهره ضد انسانی آنرا در جملات زیبا مستتر کنند اما در پنهان داشتن اهداف عمده او دسترسی به ارزش پولی و گرایشات واقعی سرمایه در اشکال پول بازی، خرید و فروش پول، بورس سهام، سفته بازی و امثالهم که هیچ نقشی در ارتباط با پروسه تولید ندارند، بسیار کوشایند و منتقدین سرمایه نیز هیچ درکی از آن ندارند و سرمایه‌داری را تنها به پروسه تولید خلاصه می‌کنند.

تنها به یک جنبه حوزه گردش توجه کنیم. اگر تمامی پروسه کامل پ ــ ک ــ پ را متعلق به سرمایه‌دار A فرض کنیم درنتیجه A عهده دار تمامی مراحل خرید وسائل تولید و نیروی کار(گردش اول)، پروسه تولید کالا و فروش کالا(گردش دوم) است. تمامی این مراحل متعلق به اوست. مراحل تهیه، تولید و توزیع آن وظیفه سرمایه‌دار است و بدون کامل شدن آنها، به سرمایه در شکل فعالش دست پیدا نمی‌کند. هریک از این مراحل ضرورت مرحله بعدی خود است. بدون گردش اول، پروسه تولید آغاز نمی‌شود و بدون پروسه تولید، گردش دوم کالا وجود نخواهد داشت. و البته بدون گردش دوم سخنی از بازتولید و انباشت نمی‌توان داشت. دراینجا، اگر فقط به گردش دوم توجه داشته باشیم، آنچه که انجام می‌پذیرد تحقق ارزش‌هایست که در مرحله پیشین، یعنی مرحله تولید ارزش‌های لازم و اضافی خلق شده بودن، است. این تعریف درست است ولی دربرگیرنده تمامی واقعیات نیست. چرا؟ مثلاً، اگر کالایی، شکر، در پروسه تولید به حجمی برابر صد تن تولید شود و در انبار قرار گیرند، سرمایه‌دار کالایش را تولید کرده ولی هنوز به سرمایه دست نیافته است. او باید شکر را به بازار ببرد و خریداری برای صد تن شکر بیابد تا با فروشش به پول، هم ارز کالای شکرش برسد، یعنی به سرمایه. اما سرمایه‌داری برای اینکه این مقدار حجم محصولش را بفروشد آسان نیست، چراکه مصرف کننده‌ای با این مقدار عظیم نمی‌یابد یا باید آنها را به مدت درازی در انبار داشته باشد تا خریداری بیابد که دراینصورت، هر لحظه با طولانی شدن پروسه فروش این محصول در معرض خراب شدن قرار میگیرند و هم از ارزش خود را برای پرداخت بهره زمین و ساختمان، می‌کاهد. اولاً، از همینجاست که جدایی تولید و گردش رخ می‌دهد و تقسیم‌کار اجتماعی عمیقتری بین تولید‌کننده و فروشنده به وجود می‌آید و تاجر و بازرگان نقش اجتماعی بزرگتری کسب می‌کنند، درثانی، سرمایه‌دار A یا سرمایه‌دار بازرگان B باید وظیفه به تحقق رساندن سریع این محصول کوشا باشند. از این پس، زمانی که کالای شکر از پروسه تولید خارج می‌شود و یا بدست تاجر و بازرگان می‌رسد دیگر آنها قادر نیستند در خود محصول شکر ارزش جدیدی تولید کنند. شکر با مقداری از کار گذشته، و مقداری کار جدید، تولید گردید و نمی‌توان، بغیر از آنکه شکری مرغوب و یا ریزتر و نرمتر، ارزش جدید دیگری در آن آفرید. اما بهرحال، این صد تن محصول شکر باید به خرده فروشان رسد و به همین منظور کالای شکر ناآماده برای گردش، بایستی ابتد در حجم‌های کوچکتری اندازه گیری شوند، سپس در ظروف مناسبی بسته‌بندی گردیده و در نهایت به خرده مالک حمل‌ونقل شوند تا تبدیل به کالای آماده برای فروش باشند. یعنی این پروسه‌های اندازه‌گیری، بسته‌بندی و حمل‌ونقل وظیفه عهده‌داران A یا B است که با این کار به معنای دقیق کلمه، با فعالیت سودمند و مفید انسانی، ارزش مصرفی جدید دیگری، فرای تولید ارزش مصرفی خود شکر دارد، یعنی اکنون شکر اندازه‌گیری شده، بسته‌بندی شده و حمل‌ونقل شده به خرده فروش است. پروسه کالای آماده برای فروش، ضروری و مفید هستند و نیروی کار لازم می‌طلبد. این کالا خودبخود دست به فعالیت‌ها پیش آماده شده نمی‌زند و متعلق به پروسه ماقبل، یعنی تولید شکر هم نیست. سرمایه‌دار برای این فعالیت‌های ضروری باید هزینه بپردازد و این هزینه طبیعتاً بخشی از ارزش اضافی‌ای است که در پروسه تولید بدست می‌آورد. کاری که انجام می‌‌پذیرد، کاریست که نه اینکه در خود محصول شکر ارزش آفرینی ایجاد کند زیرا شکر بعنوان ارزش مصرفی مستقل وجود دارد، اکنون ارزش مصرفی جدیدی که مکمل ارزش مصرفی دیگری است که آنرا آماده برای گردش می‌‌سازد .

پس از آنکه سرمایه‌دار تولیدی کالایش را برای تحقق به تاجر کالا می‌سپارد، مجبور است کسری از ارزش اضافی خود را در شکل سود به تاجر برای ارزش مصرفی جدید، آماده برای بازار، بسپارد. حال، از آنجائیکه متصوریم هر ارزش مصرفی که با مقداری کار انسانی تلفیق یابد درنتیجه خودبخود حامل ارزش مبادله‌ای هم هست، چون کاری در کالای نهایی‌نهفته شده است، پس، بنابراین، این زمینه مادی، امکان و پتانسیل تحول این حوزه نیز هم هست که اتفاقی تاریخی، حوالی جنگ دوم جهانی در بخش گردش دوم، بوجود آمده است. آنچه که اتفاق می‌افتد، سرمایه‌دار تولیدی A دیگر از ارزش اضافه تولید شده در پروسه تولید خود به B، نمی‌گذرد و یا سعی می‌کند کسری نسبتاً بیشتری از آنرا در تصاحب خود نگه دارد و اکنون بخش‌هایی از گردش دوم، در بعضی صنایع، مانند شرکت‌های بسته‌بندی و شرکت‌های حمل‌ونقل کننده  باید از دریافت سود صرفه نظر کرده و ارزش اضافی خود را تولید کنند که این رابطه همانا تبدیل B به A و انتقال به حوزه‌ تولید ارزش اضافه یا بعبارت دیگر تولیدی است. البته اگر A موفق می‌شود که تمام یا درصدی بیشتری از ارزش مازاد را تصاحب کند و یا B مترصد دگردیسی می‌شود، به عوامل متعددی مربوط است، رشد تقسیم کار اجتماعی در شیوه تولید سرمایه‌داری یکی‌از این عوامل تاریخی‌است و دیگری مربوط به افزایش سرسام‌آور بارور وسائل تولید که از پی رشد تکنیک در میانه سده نوزدهم آمده است. همزمان، از طرفی، بکارگیری وسائل تولید جدیدتر در بخش سرمایه‌های تولیدی و کاهش زمان کار لازم، درنتیجه افزایش زمان کار مازاد را بدنبال داشت و از طرف دیگر، وسائل تولید الکترونیکی جدید، بسته‌بندی کالاها را با سرعت بسیار بالایی انجام می‌داد و ساخت ماشین‌، قطار، هواپیما و کشتی‌ها بزرگ برای حمل ونقل راحت و مجهز گسترش یافت. با گسترش و تحولاتی که در درون سرمایه‌داری عصر انحصارات روی داده است، به سرعت و حجم انباشت سرمایه بطور حیرت‌انگیزی شتاب بخشید و فاصله طبقاتی توده‌ها صد چندان برابر شده و تضادهای ساختاری این مناسبات تولیدی در اشکال تولید اجتماعی و تصاحب خصوصی، آنارشی تولید و تولید برنامه‌ریزی شده و تضادهای طبقاتی افزایش یافتند.

” بازرگانی ارزش مصرفی جدیدی را به محصول می‌دهد (و مصداق آن خردفروشی است که وزن می‌کند، اندازه می‌گیرد و بسته‌بندی می‌کند و به این طریق، برای مصرف محصول شکل می‌دهد). این ارزش مصرفی جدید به مقداری زمان کار نیاز دارد؛ از این رو، همزمان ارزش مبادله‌ای است. آوردن محصول به بازار، بخشی از خود فرآیند تولید است. محصول آنگاه که در بازار حاضر است، نخست کالاست، نخست در گردش است.”[۱۲۷]

توسعه نوین سرمایه مالی در عصر تسلط مطلق سرمایه جهانی‌

“تولید کاپیتالیستى ماهیتاً تولید ارزش اضافه است”[۱۲۸] 

همانطوریکه تا به اینجا اذعان شد شالوده‌های مناسبات تولید انحصاری بر مبنای شیوه تولید سرمایه‌داری ماهیتا تولید ارزش اضافی است. اگر تحول در درون سرمایه‌داری رقابت آزاد به سرمایه‌داری انحصاری انجامید، تحول و رشد خود انحصارات بپشتوانه تجارت جهانی ‌سرمایه، باقیمانده از دوران استعمار کهن و انباشت تصاعدی سرمایه، منجر به ایجاد نیروی جاذبه بسیار قدرتمندی میگردد که قادر است با کمک نیروی نظامی خود که از قبل سرمایه جهانی‌بدست میاید دست به تخریب و ویرانی شیوه‌های کهن تولیدی در جوامع زیر سلطه زند و با مرور زمان در تمامی ‌عرصه‌ها و نهاد‌های اجتماعی که بر نیاز‌های سرمایه در مستعمرات ساخته شده‌ا‌ند شیوه تولید سرمایه‌داری را به ارمغان آورد. با رشد بازار‌های انحصاری و در عین حال محدود بودن آن رقابت درون سرمایه و چنگ انداختن به بازار‌های یکدیگر یکی از خصأص معمول و رایج سرمایه امپریالیستی میگردد. محدودیت رشد بازار با توجه به پیشی‌گرفتن از رقبا، سرمایه را به انکشاف و دستیابی و نفوذ آن در عرصه‌های جدید میکشاند که اکنون با بازپسگیری تئوری بازار تحت نام تاچریسم و نئولیبرلیسم اهداف گسترش دستان نامریی سرمایه‌های امپریالیستی، توده‌های وسیعی را سرکیسه کنند.

اکنون ببینیم گسترش و توسعه انباشت سرمایه‌های امپریالیستی چگونه عمل میکنند. دو جزء اصلی شیوه تولید سرمایه‌داری کالا و سرمایه است. سرمایه به دو گروه مولد و غیر مولد تقسیم می‌شوند. سرمایه مولد از آنجائیکه در پروسه تولید کالا مستقیمٱ شرکت دارد پس مولد است در غیر اینصورت سرمایه مالی و سرمایه کالایی(تجاری) با پروسه تولید رابطه‌ای بلاواسطه ندارند. سرمایه مالی همواره با سرمایه‌دار و سرمایه‌های تجاری با کالا روبرویند و ایندو هیچ علاقه‌ای به روند تولید کالا ندارند و نمی‌خواهند هم داشته باشند که خود بدنبال تقسیمات اجتماعی نتیجه شده است. آن سرمایه‌ای که چرخش کامل پروسه‌های تولید سرمایه‌دارانه را بعهده میگیرد و سرمایه‌های مالی، مولد و کالایی را در یک همموزونی و مرکب بکار می‌اندازد سرمایه صنعتی نامیده شده که در آن تولید ارزش اضافه آفریده می‌شود و ارزش نیز تنها از نیروی کار زنده یعنی کارگران مزدور که عناصر مادی سرمایه متغیرند بیرون میآید. سود تاجر و بهره مالک خود نیز بخشهایی از همین ارزش اضافیند که سرمایه‌دار مولد باید آنها را شریک خود گرداند. این نتیجه‌ایست که مارکس طی سالیان تحقیق و بررسی علمی بدان می‌رسد که چکیده‌اش اینست که تولید سرمایه‌داری ماهیتا تولید ارزش اضافه است، ولاغیر. یادآوری کوتاه از مفهوم کالا نیز در این بحث جهت روشنتر شدن این موضوع لازم میآید که باید بخاطر داشت، یکم نیازی را برآورده میکنند و در نتیجه قابلیت مصرفی دارند و دومٱ بدلیل ارزش کار نهفته در آنها قابلیت مبادله‌ای با هرگونه کالای دیگری نیز هستند یعنی ذات کالا در قابلیت مصرفی و قابلیت مبادله‌ای آنست. ایندو خصوصیات اساس مفهوم کالاست. اینست تعاریف انتزاعی سرمایه و کالا که هیچگونه ارتباطی با شکل، محتوا، مکان و یا زمان تولید ندارند. کالا در تعریف کلاسیکش “در وهله نخست، شیئی است خارج از ما”[۱۲۹] که متعلق به دوران طفولیت شیوه تولید سرمایه‌داریست و با پرداختن بیشتر به آن خواهیم دید که در دوران تکامل و بلوغ این مناسبات (بخصوص پس از جنگ جهانی دوم)، مفاهیم نیز تغییر و تکامل میکنند زیرا این تعاریف با رویدادهای نوین قابل توضیح و تفسیر کافی نیستند. مثلاً امروز کانالهای ورزشی تلویزیونی بشکل بسته‌بندیهای گوناگون به علاقه‌مندان و بمصرف‌کنندگان ورزشی توسط شرکتهای صاحب پخش این کانالها اِرواسپورت، ویاسات کانال و … با مبالغ گوناگون دراختیار آنان گذاشته میشود. پخش این کانالها که تا چندی پیش مجانی در اختیار عموم توسط دولت قرار میگرفت امروز در اختیار شرکتهای چند ملیتی انحصاری در اشکال مختلف که هم قابلیت مصرفی و هم مبادله‌ای بدون آنکه تبلوری از شیئی در خود داشته باشند و تنها نیاز درونی را برآورده میکنند، بشکل کالا به بازار روانه میشوند.

باید متذکر شد که تفاوت بزرگیست بین تولید صنعتی(که متعلق به محیط کارخانه‌ایست) و سرمایه صنعتی که بسیاری مواقع با بی‌دقتی مترادف یکدیگر میشوند و در اینجا، بحث مورد نظر، سرمایه صنعتی است نه تولید صنعتی.

به این ترتیب مفهوم سرمایه صنعتی در مناسبات سرمایه‌داری نه از شکل تولید که آیا در حوزه کارخانه و یا کشاورزی و یا خدماتی است و نه مکانی که تولید در آن جریان دارد و نه از نوع محصولی که در آن تولید میگردد و نه حتی از کالایی بودنشان که به بازار رجعت می‌کننند، سرمایه صنعتی خطاب میشوند. این موضوعی بسیار مهم در درک بازتولید سرمایه در عصر انحصارات است. امروزه شاخه‌های مستقلی از صنعت در ابعاد وسیع وجود دارند که در آنها محصول مادی فرآیند تولید نیست و تولید و مصرف بعنوان دو عمل که به لحاظ زمانی و مکانی جدا از هم باشد، تظاهر نمی‌کند. ایندو عمل برهم منطبق می‌باشند و ضرورتاً از همان لحظه که تولید می‌شوند باید مصرف شوند.

این بخش وسیع‌ حوزه‌های غیر کارخانه‌ای، طی سه چهار دهه اخیر به زیر هجوم و تجاوز سرمایه مالی در آمده‌اند و مدتهاست که کشورهای سرمایه‌داری سودهای دریافتی این عرصه جدید را جزو اقلام درآمد و تولید ملی در درآمد سراسری کشورهای خود بحساب میآورند. نمونه برجسته‌اش را در صنعت توریستی در سطح جهان شاهدیم. پایینتر دلیل این بحث روشنتر خواهد شد که موضوعی کاملا مهم که در بحث فرآیندهای بازتولید مناسبات سرمایه جهانی اهمیت بسزایی دارند. همانطور که بیان شد مترادف دیدن سرمایه صنعتی با شکل تولید کارخانه‌ای تعریف تقلیلی و نادقیق و نادرستی است. همانطور که کالا، پول، شکل تولید(ذهنی یا مادی)، محل تولید و غیرو اجزای مشروطه و مشخصات و پیش فرضهای این شیوه تولیدی هستند نه مفهوم و جوهره و مناسبات حاکم بر آن. ولی هرگاه در این حوزه‌ها تکوین و تحقق ارزش اضافه صورت گیرد آنگاه ما با روابط سرمایه‌دارانه روبروییم.

تولید و تحقق ارزش اضافه دو پروسه نظام سرمایه‌داریست که جزو اول آن یعنی کالا در پروسه تولیدی صورت میپذیرد ولی تحقق آن در پروسه گردش تولید. پروسه تولیدی پول- کالا که توسط سرمایه پولی یعنی سرمایه‌دار مولد که به پشتوانه و ضمانت سرمایه اعتباری بانکی و مالیست، بحرکت در میآید و دومی در پروسه بعد از آن یعنی پروسه کالا-پول که توسط سرمایه کالایی یعنی سرمایه تجاری و بازرگانی بسرانجام میرسد و بهمین منوال بار دیگر این سیکلها از نو تکرار می‌شوند. در شکلِ تولید ارزش اضافه کارخانه‌ای بحثش بسیار رفته ولی آنچه که ما امروز شاهدش هستیم در شکل تولید ارزش اضافه در صنایع غیر کارخانه‌ایست و یا با تعریف عامیانه آن “خدماتی” است که هیچگاه تا به این ابعاد امروزی، هدفمند که سیستم بتواند خود را بخشاً بازتولید کند، سراغ نداریم. پیش از این مثلا آموزش و پرورش، بیمارستانها و یا ارتش با مالیاتها و زیر کنترل مستقیم دولتی اداره میشدند و به همین دلیل این پاسداران و مکملین سیستم سرمایه‌داری را ملقب به بخش خدماتی جامعه نمودند، مسئله ارزش اضافه و سود، مستقیمٱ نه تنها در اولویت نبودند بلکه این بخش اغلب متهم به تنبلخانه و مفتخوران دولتی معرفی میشدند زیرا که هدف اصلی این بخش نه سود بلکه این نهادهای اجتماعی بورژوایی در حقیقت فقط برای حفظ سیستم، ترمیم زخمهای آن و آماده کردن جمعیت اضافی کار برای پایین کشیدن مزد و افزایش نرخ ارزش اضافی مثلا در حوزه صنعتی کارخانه‌ای بود. ولیکن این صنایع غیر کارخانهای که اسمش را (بنادرستی) هنوز موسسسات غیر صنعتی و خدماتی بیان میشوند (که مفهوم سنتی آن است) اگر چه وظائف گذشته خود را حفظ کرده‌اند ولی امروز مستقیما با هدف و اولویت قرار دادن تولید و تحقق ارزش اضافه و سود در بخشهای خدماتی پیشین در سیاست اقتصادی بازار سرمایه مالی پیش میبرند. اما آنچه که ایندو اشکال تولیدی را از هم مجزا میکند در باصطلاح دورپیمایی پروسه‌های تولید سرمایه است. در شکل کلاسیک سیکلهای عام سرمایه در سه پروسه انجام میشوند:

پروسه پول ـ کالا( سرمایه متغیر و ثابت) ـ … پروسه تولید …. ـ  پروسه کالا -پول

اما در شکل غیر کارخانهای با دو پروسه ختم میگردند:

پروسه پول ـ کالا(سرمایه  متغیر و ثابت) ـ … پروسه تولید و کالا ـ پول …. 

بدین ترتیب این مراحل وحدت روند تولید و روند گردش کامل میشود که در نهایت همان چرخش پ ـ ک ـ پَ تحقق مییابد. در شکل اول نخست سرمایه پولی به سرمایه مولد و سرمایه مولد به سرمایه کالایی که بار دیگر به سرمایه پولی مبدل میگردد. همانطور که میبینیم در دورپیمایی شکلهای کلاسیک جدایی کامل زمانی و مکانی بین پروسه تولید و گردش ظاهر میشود. سرمایه‌دار برای تحقق ارزش باید صبور باشد تا گردش سرمایه در بازار توسط تاجر و بازرگان کامل شود یعنی کالا بدست مصرف کننده نهایی رسیده و متعاقب آن پول پرداخت گردد تا تحقق ارزش بوقوع بپیوندد. اما در دورپیمایی شکل غیر کارخانه‌ای، پروسه تولیدی در عین حال پروسه گردش نیز هست و پروسه تولید با مصرف بپایان رسیده و ارزش کار تحقق مییآبد. خود فرآیند تولید، پرداخت و مصرف نیز هست. این به این معناست که سرمایه پولی به سرمایه مولد و آنگاه سرمایه پولی جایگزینش می‌شود و جایگاه سرمایه کالایی در این پروسه حذف گردیده است. آنچه که این صنایع‌در شاخه‌های غیر کارخانه‌ای بثمر می‌رسانند بعضاً بشکل اشیائ مادی و بعضاً با اثرات سودمندی که ایجاد میکنند، می‌باشد. اثر سودمند فقط میتواند در جریان فرآیند تولید مصرف شود. همانند شیئی مصرفی که متفاوت از این فرآیند است، یعنی شیئی که مانند کالای تجاری عمل می‌کند و همچون کالا پس از تولید به گردش به بازار می‌آید، وجود ندارد. با این همه، ارزش مبادله‌ای این اثر باصطلاح مفید، مانند ارزش هر کالای دیگری توسط ارزش کار نهفته در آنها بعلاوه ارزش اضافه‌شان در ایننوع صنایع تعیین میگردند. در این مورد همچون شکل کارخانه‌ای اگر بصورت فردی مصرف شوند آنگاه ارزششان با مصرفش از بین می‌روند ولی اگر بصورت مولد مصرف شوند در آنوقت مرحله‌ای از تولید کالایست. این روند شباهت بسیاری با روند استخراج فلزات گرانقیمت مانند طلا دارد با این تفاوت که سرمایه مالی دوم که از پروسه تولید در اینجا بدست می‌آید اثر مفیدش در جریان فرآیند تولید فراهم میشود، نه در شکل طلا که ارزشش را در خارج از پروسه تولید بدست آورده است.

مثالی دیگر، معلم مدرسه وقتى علاوه بر پرورش ذهن شاگردان تولید محصول فکری می‌کند و از فرط کار از زانو می‌افتد برای آنکه صاحب مدرسه پولدارتر شود، کارگر مولد است. حال فرقی نمیکند که صاحب مدرسه در کارخانه کالباس سازی سرمایه گذاری کند یا در کارخانه آموزش و پرورش. و یا خدمات پزشکی که در اختیار جامعه قرار میگیرند، انجام نتایج آزمایشگاهی بثمر میرسد، دانشجویی که بمقام مهندسی و دکتری میرسد، شرکتهای نظامی که با استخدام بینوایان لمپن چون سرباز مزدور و تبدیل آنها به جانیان در آفریقا و مناطق جنگی برای حفظ منافع سرمایه جهانی و همه اینها بدون در نظر داشتن چگونگی پرداخت آن، که در اینجا در نفس مطلب تغییری حاصل نمیکند، پروسه تولید کالا که اینبار با بسته بندی جدیدی به بازار مقتضی تحویل داده میشود و در عین تبدیل کالا به پول که با برگشت بخشی از آن به پروسه تولیدی به سرمایه و بخشی دیگر انباشت میگردند. از طرفی دیگر این شکل از دورپیمایی سرمایه مطلوبترین شکل تولیدی سرمایه‌داریست که بطور مثال سرمایه لازم ندارد برای تحقق ارزش انتظار گردش کالا در بازار را بکشد که این امریست تاریخی که سرمایه همواره تلاش میکند این پروسه را کوتاه‌تر و کوتاه‌تر کند. دیگر اینکه لازم به مخارج انبارداری و یا تلف شدن  محصول با تاثیرات جوی گرما و سرما وجود ندارد و از این هم مهمتر سرمایه‌دار مزبور لازم ندارد که سرمایه تجاری و بازرگانی و نهادهای دیگر سوداگر را در سود خود شریک سازد و این خود گامی تاریخی دیگر در افزایش نرخ ارزش اضافی و ضمناً جلوگیری از توسعه مافیای سرمایه تجاری در این روابط که یکی از تعیینات پیشرفت مناسبات سرمایه‌داری در جامعه است. و همچنین تولید ارزش اضافه دارای مشخصات خاصی میباشد که یکی از مشخصه آن نقش بلاواسطه نیروی کار انسانی در تولید است. این بدان معناست که تنها انسان است که ارزش جدیدی میآفریند و لاجرم کار او کار مولد است و در این شکل تولید جدید هم انسانها بعبارتی سرمایه متغیر هستند که بخش بزرگی از سرمایه ریخته شده را تشکیل میدهند و آنهایند که از خود اضافه ارزش باقی میگذارند. یک سنگ و یک گله گنجشک.

از آنجائیکه در این دورپیمایی حوزه‌مزبور ابتداّ سرمایه پولی فرآیند خرید سرمایه متغیر و ثابت بحرکت در میآورد و بدنبالش سرمایه مولد پروسه تولید را پی گرفته و در این پروسه ارزش اضافه آفریده و انباشت صورت میگیرد، بدون در نظر گرفتن شکل و اماکن و نوع تولید‌اش، زیرا هیچ اهمیتی در قضیه نمیکند، سرمایه صنعتی خوانده می‌شود. وقتی صحبت از سرمایه میشود اینست که هم مولد بوده و هم ارزش افزایی میکند. تنها یکی از حوزه‌هایی که سرمایه صنعتی فعال بوده و موجب انباشت سرمایه است، حوزه تولید شکل کارخانه‌ای که شکل کلاسیک آن میباشد اما شاخه‌های بسیار دیگری بغیر از کارخانه، حوزه‌های کشاورزی، آموزشی، بیمارستان، اداره خانه سالمندان، مهد کودکان، شرکتهای نظافتی، صنعت پُرنو، امور فرهنگی از قبیل انتشارات کتب، روزنامه، رادیو، تلویزیون، سینما، شرکتهای انحصاری حمل و نقل زمینی، هوایی، دریایی و بخصوص در چهار دهه اخیر یعنی از دهه هشتاد قرن بیستم در بخش آی – تی که سرمایه‌های چند ملیتی اَپِل، مایکروسوفت، آی–بی-ام، نوکیا، آمازون، گوگل وووو سرمایه بلاواسطه جهت تولید ارزش اضافه براه افتاده است که سرمایه‌های هنگفتی را از درون خیل کارگران مدرن و آموزشدیده قرن بیستمی بجیب میزنند، سرمایه صنعتی بسیادت سرمایه مالی رسوخ کرده‌اند. البته در شاخه آی ـ تی و نرم‌افزاری کامپیوتری دورپیمائی‌هایی مخلوط کارخانه‌ای و غیر کارخانه‌ای هستند ولی تفاوت در هر دو حالت مانند غیرکارخانه‌ای در نوع محصولات هوشمند و الگوریتم تولید شده می‌باشند که قابل لمس و مادی به کالا تبدیل نمی‌شوند. در سرمایه صنعتی محصولات چه بشکل مادی و یا غیر مادی، فکری یا یدی یا ترکیبی از هر دو ارزش اضافه تولید گردیدی و در نتیجه انباشت سرمایه صورت میگیرد. بر حسب این تعریف این نیروی کار جزو همان نیروهای مولده یعنی طبقه کارگر میباشند. اما اشتباه است هرگاه طبقه کارگر را متجانس و یکدست و مشابه تمام عیار یکدیگر بدانیم. پرولتاریا همانند طبقه بورژوازی به قشرهای گوناگون بالایی، میانی و تحتانی، دارا و ندار برحسب موقعیت کاری و مزدی دسته بندی میشوند. مثلا تولیدکنندگان نرم‌افزارهای کامپیوتری امروز بنا به موقعیت مناسب بازار کار و احتیاجات مبرم سرمایه از موقعیت مزدی بهتری برخوردار شده‌اند و دستمزدهای بسیار بالاتری دریافت میکنند و به همین دلیل جزو قشر کارگران مرفه و بعضاً مشترکالمنافع بورژوازی میشوند اما بنا به اینکه آنها هنوز مولدان تولید ارزش اضافی‌اند و تنها با نیروی کار(ذهنی) شیوه معیشت میکنند بلحاظ طبقاتی جزو اجزای طبقه پرولتاریا هستند.

امروز در عصر سرمایه مالی که در آغاز دهه سوم قرن بیست و یکم م. هستیم اگر صدها شرکتها انحصاری برای مثال شرکت انگلیسی “کاپیو”(CAPIO)  که در زمینه بهداشت، کلینیک و موارد آزمایشگاهی در سطوح بین المللی ریشه دوانده و صاحب صدها موسسات تولیدی صنعتی بیمارستانی که از قِبَل ارزش اضافی و استثمار کارکنان، بخوان کارگران، نتوانند نرخ سود کافی را تولید کند بسرعت اعلام ورشکستگی کرده و اماکنش تخلیه میگردند و یا لقمه چربی برای گرگهای غول پیکر انحصارات دیگر میگردند، نه همچون گذشته که با دخالت دولتی که زیر نظر آنها هم کنترل میشدند که با افزایش مالیات بهر صورت ادامه حیات میدادند. البته در پاندمی کورونای اخیر دول بورژوایی بار دیگر وسیعاً در لباس صندوقداران ذخیره پولی سرمایه‌های انحصاری و همزمان دست درجیب مردم، سعی در نجات سرمایه کرده‌اند که البته بازی کردن این رُل از طرف دولت تنها مربوط به این بخشها نبوده و شامل تمامی حوزه‌های تولیدی شده است. طبیعتاً این وظیفه نوینیست که در اختیار دولت قرار گرفته شده است. اینکه همچنان این “موسسات خدماتی” نقش سنتی خود را حفظ کرده‌اند خود نشانِی از خصوصیات کالایی بودن باصطلاح خدمات آن یعنی دارای ارزش مصرفی بودنش هم است و نیازی را برطرف می‌کند و حال باید خصوصیت ثانوی یعنی قابل مبادله بودن و رنگ کالایی بودن آن در این حوزه هم به تحقق در آید که امپریالیسم پس از پایان یافتن بحرانهای دهه سی یعنی بعد از جنگ جهانی دوم طبق سیاست اقتصادی معروف مکتب شیکاگو، میلتون فریدمن و شرکا موفق گردیده‌ا‌ند آنرا به جامعه جهانی بل‌اجبار تزریق کنند که اولین بار در شیلی دوران پینوشه با قدرت سرنیزه بملت قبولانده شد و اکنون بیش از نیم قرن در این حوزه‌ها چون حوزه های کلاسیک کارخانه‌ای، سرمایه پولی بکار آمده و پروسه پول-کالا و تولید ارزش اضافی را مدتهاست که آغاز کرده‌اند و در استثمار وحشیانه جامعه بلاواسطه و مستقیم نه آنکه غیر مستقیم برای حفظ سود صنایع کارخانه‌ای بلکه در جهت انباشت سرمایه صورت می‌گیرد. آنچکه هم مبلغان تئوری باصطلاح نئولیبرالیستی و هم در میان مخالفان خرده بورژوا بر آن سرپوش میگذارند و قادر به توضیح آن نیستند، غایب بودن نقش سرمایه مالی و بازتولید سرمایه، که در نهایت بخش اعظم این ارزش اضافه باید در خزانه خلیفه خالی شود، است نه تک سرمایه‌داران خصوصی و یا دولتی.

درست است که عملکرد این سیاست اقتصادی نوین سرمایه مالی بطور کلی در جوامع اقماری و امپریالیستی متفاوتند. آشکاراً نقش دولت و حکومت و نهادهای سرکوب در کشورهای اقماری در تمامی عرصه‌ها بسیار برجسته‌اند و سیستم سرمایه‌های مالی با پشتوانه این نایبان حکومتی و دولتی وارد عمل میشوند ولی در کشورهای متروپولیستی اساسا دست انحصارات مالی باز و شفاف و مستقیماً دخالت دارند و پادوهای سیاسی‌شان، دولتهای مربوطه با تنظیم قوانین حمایت گلخانه‌ای جاده صافکن سرمایه‌های مالی و صنعتی‌اند. در اینجا عموماً تاکید بر روی مفهوم سرمایه صنعتی و سرمایه مالی یکی از اهرمهای آن شده که اساسا نقش برجسته و پیشرو در مناسبات سرمایه‌داری دوران رقابت آزاد دارد و بحث مهمتر در پیرامون هژمونی سرمایه مالی در دوران انحصارت است که باید دید که چگونه رهبریت این شیوه تولید را در اختیار میگیرد و مکانیسم عملکرد آن چیست. 

بهرحال بحث اساسی ابدا درباره دولتی و خصوصی بودن تولید نیست که هواخواهان فریدمن و بازار آزاد مایلند اینگونه تحریف و تصویر کنند و بدین منوال دستان نامرئی سرمایه مالی را مخفی بدارند. از طرفی دیگر هم نباید از بسط و گسترش سرمایه‌داری در عرصه‌های نوین و در پی آن رشد مبارزات ضد سرمایه‌های امپریالیستی در تمامی دنیا از جنبش بحق وال‌استریت و یقه سفیدها گرفته تا توده‌های زحمتکش در کشورهای اقماری، غافل شد. آنچه که بدنه بحثهای روشنفکران خرده‌بورژوایی را می‌سازد حقیقتیست انکارناپزیر ولی برخورد علمی اقتصاد سیاسی با آن انتزاع دیگریست که تنها از عهده دیدگاه مارکسیستی بیرون می‌آید.

اصولاً دنبال کردن توسعه تاریخی دقیق مفهوم سرمایه همواره امری ضروریست زیرا این مفهوم بازتاب واقعیت سرمایه است که بنیان جامعه بورژوایی را تشکیل میدهد.  بر همین اساس بیان مراحل و مقدمات و بیرون کشیدن قواعد کلی آنهاست که میتوان تمامی تضادهای تولید بورژوایی را در عصر امپریالیسم تشخیص داد. علاوه بر اینها سرمایه و ارزش افزای‌اش که متضمن وجود طبقات در این شیوه تولیدیست باید آنرا دائمٱ در حال حرکت دید نه ایستا و علارغم تضادهای درونیش که از جوهره‌اش برمیخیزند، نمیتوان تصور داشت که قادر نخواهد بود خود را با کشف راه‌های جدید برای تولید ارزش اضافی بازتولید کند و بدیترتیب ادامه حیات دهد. اما باید بخاطر داشته باشیم که در عصر امپریالیسم سرمایه‌داران و دول سرمایه‌داری هرگز قادر نخواهند بود که از چنگال سرمایه مالی که سیادت اقتصادی را هم در قبضه دارد، خلاص گردانند. آغازشان و پایانشان به سرمایه مالی ختم خواهد شد. از اوست که سرمایه بجریان میافتد و بر اوست که اضافه ارزش رجعت خواهد نمود. انا لله وانا اليه راجعون. 

موج جدید اعتراضات در مستعمرات که ریشه در استثمار وحشیانه این سیستم و سیاستهای سرمایه مالی جهانی برخاسته از ذاتش دارد، میرود که بحرانها اشکال مزمن و ماندگار بخود گیرند و تنها علاجش منوط به آلترناتیوی رادیکال و انقلابی به اشکال مختلف در مقابله مستقیم با قهر ضد انقلابی ارگانهای سرکوب بر مبنای تحلیل مشخص از شرایط مشخص و کشف راههای عملی مشخص جهت حل دائمی آنها می‌باشد وگرنه اپورتونیسم درون جنش توده‌ها در متروپل که پایه در قشر متمول کارگری و خرده ‌بورژوازی که با طبقه حاکمه همسویی دارند و خرده‌بورژوازی مرفه و رفرمیسم در جوامع مستعمره، قادر خواهند بود که جنبش بحق توده را بکجراه کشانند و مبارزات علیه امپریالیسم را علیه سیاستهای جناحهای درونی امپریالیستها و یا نوکرانش تقلیل دهند. 

سرمایه‌داری انحصاری و مسئله اصلاحات ارضی

جامعه‌ای که سرمایه مالی در آن وارد میشود باید از مختصادی برخوردار باشد که در یک مناسبات سرمایه‌دار ممکن است. پول و نظام پولی و روابط مزدوری جزو فرهتگ متعارف جامعه گردد. کار در ازای مزد امری ساده و قابل قبول اجتماع است. تولید برای مبادله و نه مصرف شخصی اساس جامعه باشد. بانکها و ارگانهای مربوطه از نهادهای کلیدی جامعه باشند. سرمایه‌گذاری در بخشهای گوناگون بسهولت که منطبق با قوانین بورژوایی است، انجام پذیرد تا براحتی بدون هیچگونه موانع‌ای  در حرکت قرار گیرد. بازار اس و اساس جامعه گردد و فرهنگ مصرفی بر فرهنگ تولید ارزش برتری جوید و جزو عادات آحاد گردد .جامعه همواره در تعقیب سود و خوشبختی خود را از درون فیتیشیسم کالایی وارداتی ‌بیرون کشد. خلاصه آنکه بورژوا، خرده بورژوا و کارگر در پیشگاه سرمایه مالی‌در جذب و هضم آن دائماً آماده بخدمت باشند. امپریالیسم برای بازتولیدش نیاز مبرم به بازار نه اساسا از جنس کالایی بلکه بازار سرمایه جهت سرمایه‌گذاریهای کلان و درازمدت در جزیره آرام را دارد. این چنین مدینه فاضله‌ای مناسبترین و ضروری ترین شرایط برای سرمایه مالی جهت صدور سرمایه و انباشت سرمایه از درون جوامع مستعمره است. ضرورت تغییر روابط تولیدی در مستعمرات برای سرمایه مالی از اینجا ناشی میگردد یعنی‌بسط و گسترش مناسبات سرمایه داری در درون جامعه است. اصلاحات ارضی یکی از این شیوه‌هایست که سرمایه انحصاری در چند کشور در جهت خلق چنین مدینه فاضله‌ای ، بطور نیم بند یا تمام و کمال بکار برد و موفق به دگرگونی روابط تولیدی به نفع نیازهای خود در این جوامع شد. در زمان شروع نواستعماری جامعه شامل نود درصد دهقانیست و به اشکال مختلف وابسته به زمین و تولید خودکفا هستند. سرمایه نمیتوانست تنها با ایجاد چند رگه‌های اقتصادی چون شرکت نفت و چند مورد تولید کارخانه‌ای اساساً در شهرها بسنده کند. او تمامی‌جامعه را طلب میکرد تا در رکابش بتازند. باید این مناسبات پوسیده زیروروی میشد. این امکان با اصلاحات ارضی در آن حدود که امپریالیسم در شروعش می‌خواست، فراهم می‌شد. تاریخاً خرده‌مالکی نوشداروی سرمایه‌داری در شخم زدن زمین فئودالیسم و هموار کردن آن در جهت بسط منافع خود است ولی اینبار با حذف نیروی توده‌ای دهقانان و تنها تکیه به قدرت و سازمانده‌ای بورژوازی بزرگ که با پشتوانه سرمایه جهانی‌همراست، بود.

وقتی‌که میگوئیم تمام هدف در جوامع تحت سلطه بسط و گسترش روابط و نیاز‌های امپریالیستی بود یعنی او مجبور است که شرایط را به نفع خود برگرداند و این رویداد بوقوع نمیپیوست مگر با زور سیاسی که وسیله و معلول این نیازش بود. هدف نه در رد زور سیاسی امپریالیسم است بلکه باید توجو کرد که در یک تحلیل مارکسیستی دستبردن به علتها و نیاز‌های سرمایه است که باید توضیح داده شود که چرا وی اقدام به چنین مواردی در چندین کشور‌‌میزند. زور سیاسی نباید مرجع تحلیل ما قرار گیرد. در مقطع کودتا زور سیاسی نتیجه قدرت انحصاری در مستعمرات بود که امپریالیسم انگلیس را در مقام برتر از دیگران قرار داد و پس از به قدرت آن از انجاییکه نظام نوین سرمایه‌داری انحصاری هیچ تحولی در ارتقا جامعه، بزبانی دیگر دائما در جهت تشدید تضاد‌عمده گام برمیدارد، زور سیاسی و نظامی ضرورت و عینییت مییابند.

اکنون یک قرن از بقدرت رسیدن امپریالیسم و بیش از نیم قرن از اصلاحات ارضی میگذرد و جامعه ایرانی هیچگونه قابل قیاس حتی با نیم قرن در مقیاس رشد سرمایه‌داری آن نیست. امروز طی سه دهه اخیر شاهد جولانهای سرمایه‌های جهانی توسط نایبانش در تمامی نهادهای اجتماعی و زیربنایی جامعه هستیم. بخش صنایع نفتی و پتروشیمی، صنایع مونتاژ، کارخانه‌های تولیدی، کارگاه‌های متعلق به بخش متوسط جامعه، کارگران ساختمانی و نیمه کار و فصلی، خرده‌مالکان شهری و روستایی، نهادهای سابقاً دولتی و نیمه دولتی از دانشگاه‌ها تا مدارس و مهد کودکان، بیمارستانها که جولانگاه باصطلاح سرمایه خصوصی زیر نظارت مستقیم حکومتی و دولتی و نیروهای سرکوب توده‌ها توسط سپاه پاسداران و نیروهای انتظامی، جملگی در تولید ارزش اضافی جامعه شریکند و کمرشان در زیر بار سنگین سرمایه‌های وابسته به سرمایه جهانی خم گشته و بشدت استثمار میگردند. باید بخاطر داشت اصولا جامعه‌ای که در آن ارزش تولید نگردد محکوم به نابودیست و فقر از در و دیوار آن بالا خواهد رفت اما تمام قضیه آنست که توزیع این ارزشها بر چه مناسباتی تقسیم میشوند. مسلماً در یک جامعه که بر مبنای شیوه سرمایه‌داری بنا میشود اکثریت انسانها و خصوصاً طبقاتی که در تولید ارزش شرکت مستقیم دارند بنا بر رابطه‌شان با وسائل تولید تعیین میگردد و طبیعتاً هیچ سهمی از آن نبرده و توزیع ناعادلانه برحسب مناسبات بورژوایی بین طبقات برقرار است. بدون ارزش جامعه ‌انسانی وجود نخواهد داشت و بدون ارزش اضافی مناسبات سرمایه‌داری بی‌معنی است. این به این عبارت است که تنها مناسبات حاکم تعیین میکند که ارزش تولید شده در جامعه بر کدام قوانین توزیع شود و نه هیچ چیز دیگر مثلا شکل و حوزه تولیدی مانند تولید صنعتی. نوشته اشتباه میکند که که برای توضیح تولید ارزش اضافه بر پایه تولید صنعتی استوار میسازد، ” تسلط مناسبات سرمایه‌داری اساساً با تسلط تولید سرمایه‌داری توضیح داده میشود که در آن سرمایه از طریق کسب ارزش اضافی از کار مزدی انباشت میشود. در این معنا مناسبات سرمایه‌داری که در کشورهای نومستعمره شکل میگیرد، اساساً بر پایه سرمایه تولیدی[صنعتی] تکامل پیدا نمیکند، هر چند سرمایه تولیدی یا همان سرمایه صنعتی، را نیز شامل میشود، را نیز شامل میشود. به همین اعتبار نمیتوان گفت که مناسبات سرمایه‌داری در جوامع نومستعمره، به معنای دقیق کلمه رشد کرد و تکامل یافت. بلکه باید گفت تسلط مناسبات سرمایه‌داری در معنای عام آن نتیجه بسط و گسترش سرمایه‌های امپریالیستی است “. سرمایه‌داری پیش از آنکه تولید صنعتی مدرن ماشینی بوجود آید در تولید مانوفاکتوری که پیش از این توضیح داده شد تکوین یافت و در دوران تولید صنعتی متکاملتر شد و این تکامل حتی در دوران سرمایه مالی انحصاری بدون از دست دادن تولید ارزش اضافی، ادامه یافت.

سرمایه‌داری انحصاری و مسئله ملی

“در تمام جهان دوران پیروزی نهائی سرمایه داری بر فئودالیسم با جنبشهای ملی توام بوده است. پایه اقتصادی این جنبشها را اینموضوع تشکیل میدهد که برای پیروزی کامل تولید کالائی بازار داخلی باید بدست بورژوازی تسخیر گردد و باید اتحاد دولتی سرزمین هائی که اهالی آنها بزبان واحدی تکلم مینمایند عملی گردد و در عین حال هر نوع مانعی از سر راه تکامل این زبان و تحکیم آن در ادبیات برداشته شود. زبان مهمترین وسیله آمیزش بشری است؛ وحدت زبان و تکامل بلامانع آن یکی از مهمترین شرایط مبادله بازرگانی واقعاً آزاد و وسیع و متناسب با سرمایه‌داری معاصر و یکی از مهمترین شرایط گروه بندی آزاد و وسیع اهالی بصورت طبقات جداگانه و بالاخره شرط ارتباط محکم بازار با انواع تولیدکنندگان خرد و کلان و فروشنده و خریدار است… دوره ورشکستگی فئودالیسم وحکومت مطلقه یعنی دوره بوجود آمدن جامعه بورژوا دمکراتیک و دولت و…. بیداری جنبشهای ملی”)لنین( است. شکی نیست که لنین خصلت بیداری جنبشهای ملی را نه تنها در استقلال اقتصادی بلکه “…حق آنها در جداشدن از مجموعه ملتهای غیر خودی و تشکیل دولت ملی مستقل” میبیند. “مارکسیستها از نقطه نظر تاریخی و اقتصادی نمیتوانند معنای دیگری بجز حق تعیین سیاسی، استقلال دولتی و تشکیل دولت ملی داشته باشند.” )لنین(

مسئله حق ملل در تعیین سرنوشت ابتدا برمیگردد به دوران سرمایه‌داری دمکراتیک که این هم به دو دوره تقسیم میشود، دوره اول اعتلای آن در باختر بین  ۱۷۸۹ تا ۱۸۷۱ کمون پاریس و دوره دوم اعتلای سرمایه‌داری دموکراتیک در خاور در اواخر قرن  نوزده تا تقریبآ دهه بیست قرن بیستم که با جنبشهای ملی در چین، ایران، ترکیه، … همراست. تحولات در شرق آنگونه نبود که در غرب رخ داده بود. شیوه تولید سرمایه‌داری رقابت آزاد ثابت نمانده و تبدیل به غول انحصاری گشته و کانابالیسم بورژوازی در مستعمرات را بوجود آورده بود. در واقع نقش تعیین کننده امپریالیسم در هر گونه تحولی در جهان روبروییم. این تحولات عظیم چه تاثیراتی بر روی خواستهای دموکراتیک از جمله مسئله تعیین حق ملل، داشتند؟ آیا میتوان گفت که با از بین رفتن بورژوازی دموکراتیک در نتیجه این خواستها نیز از بین رفتند و اکنون تنها خواستهای صرفاً سوسیالیستی عمده و در دستور وظائف قرار گرفتند؟ و یا با تحول سرمایه‌داری رقابت آزاد به انحصارات سرمایه مالی مفاهیم هم تغییر میابند و بنابرین مسئله ملی را طور دیگری باید طرح نمود؟

حق تعیین سرنوشت ملی حق هر ملتی است اما آیا همچنان با مضمون و تعلقات بورژوایی که برخاسته از روابط تولید بورژوایی کهن بود، بر منسب خود باقیست؟ حق تعیین سرنوشت با تعبیر کهن یعنی دوران اعتلأ سرمایه‌داری و یا حق تعیین سرنوشت نو در دوران احتضار سرمایه‌داری و انقلابات پرولتری؟ اگر امروز پایه‌ای‌ترین مطالبات گسست از سرمایه امپریالیستی است پس پرولتاریا تنهاجدائی ملل از زیر یوغ امپریالیسم را برسمیت میشناسد نه غیر آن. از آنجائیکه امروز خواستهای دمکراتیک جزئی از انقلابات پرولتریست در نتیجه ما بیش از دیروز، دهها بار بیشتر به این شعار پایبندیم لاکن با مضمون روشن رهبری پرولتاریا.

روند بیداری در مستعمرات، آوای خوش استقلال ملی چین، هند، ترکیه، ایران را در هوای نیمه روشن صبحگاهی پر شده از ملغمه‌ی استعمار‌چیان کهن و نو که با بیخبری کامل ملی‌گرایان از طلوع خورشید سرمایه ربایی انحصاری توام بود، در مستعمرات بگوش در میآمد. پرچم رهایی ملی همچنان در فلات آسیایی و شرق اروپا و آفریقا توسط نوسرمایه‌داران آرزومند بومی در احتزاز و جامعه هنوز تپشهای نامتناوب نطفه‌ای که آبستن فردای سرمایه‌داری آزاد بود، لمس میکرد. امید به دولت و سرزمین مستقل با نظام سرمایه‌داری در دلهای این ملتها هنوز زیر بمباران کالاهای استعماری، سوسو میزد اما روندی بسیار سخت، کند و در سراشیب را میپیمود. بختش با غروب سرمایه‌داری رقابت آزاد به سیاهی شب بی‌مهتاب فرو می‌نشست. در تقاطع اعتلای استقلال‌خواهی در مستعمرات و سقوط عصر رقابت آزاد توسط اعتلای انحصارات بود که سرمایه‌داری نوپا را وادار میکرد که یا باید در برابر قدرت مالی مهیبش می‌جنگید یا در آغوشش می‌لمید که قرعه بر دومی افتاد و انتخابی جز استحاله در درون نظم نوین نداشت زیرا که نایی در مقابل غول سرمایه مالی وجو نداشت. اگر ملی‌گرایان در غرب با مرتجعین زمیندار اشراف روبرو بودند، در شرق علاوه بر ایندسته مرتجعین با انواع نظام استعماری کهن و نو قرنها گلاویز بودند. ناظمان نظم نوین استعماری از نسلی بودند که اجدادشان، خزانه‌دار تاجران سوداگر و توانسته بودند صاحبان صنعت را در پیشگاه تاریخ رام کنند. سرمایه ربایی مالی شاید دارای ریشه‌های عمیقی در جامعه نبود و همواره با نفرت و کینه، حتی توسط سرمایه‌داران کالاپیشه و صنعتی روبرو میشد و با وضع قوانین قضایی در جوامع اروپایی برای محدود کردن تنزیل بهره‌از جانب این رباخواران انگلی تلاش در جلوگیری از تکثیرشان میکردند، اما چه باک از این همه تنفر و خجلت، درعوض در پهنای جامعه وسعت یافتند و در همه جا ریشه دواندند. غبطه بورژوازی بومی مستعمراتی به قدرت سرمایه‌اش و مدیریت مرکزی‌اش او را در عزم استقلال ملی سست‌تر می‌نمود و وجودش را به فنا و روحش را به موزه تاریخ هدایت می‌کرد.

با این توصیف، آیا مسئله ملی مستعمرات با غروب عصر سرمایه‌داری رقابت آزاد همراه با غروب مسئله ملی و دوران نبرد رهائیبخش ملی و استقلال‌طلبانه بسر آمده است؟ از آنجائیکه این حق، ملل تحت ستم را ترقیب به جدایی و برپایی نظامی نوین و بالنده‌تر از روابط تحجری و بریدن از حکومتهای مطلقه مینمود، خواستی انقلابی، مترقی و عامل پیشبرنده جامعه و رشد نیروهای مولد و خواستی بورژوایی در فضای آزادی سرمایه بود. اما رقابت آزاد انحصارات را از بطن خود یعنی تمرکز وسائل تولید و تراکم حجم تولید و انباشت سرمایه رویایی، زائید و تیشه به ریشه خود زده و در امتداد آن تراستها، سندیکاها و کارتلهای غول‌پیکر مالی را آفرید و بدینوسیله مرگ خود را حتمی کرده بود. بنابر این سرمایه‌داری ملی پایگاه‌های مادی خود در پروسه رشد استعمار کهن بتدریج از دست داده و در اعتلای استعمار نوین یعنی امپریالیسم به قتلگاه تاریخ سپرده شد و در خدمت سرمایه جهانی با ژستهای عوام‌فریبانه وطن‌پرستی و نجات ملی و غرولندهای بی‌پایه و اساس که خود نیز بدانها باور نداشت، قرار گرفت و عملا تغییر ماهیت داده است. امروز پس از یک قرن و نیم که از عصر انحصارات میگذرد، ما شاهد بری بودن جهان از سرمایه‌داری ناسیونالیستی به میمنت انحصارات هستیم. در هیچ کجای جهان سرمایه‌داری را  نمیتوان سراغ گرفت که بخواهد و قادر باشد استقلال ملی بر پایه شیوه تولیدی سرمایه‌داری مستقل از سرمایه جهانی را حتی در برنامه‌اش رسم کند تا چه رسد به واقعیت تبدیل شود. در اینجا صحبت از افراد ملی‌گرا نیست بلکه چون قشر یا طبقه‌ای است که در مناسبات تولیدی بازتولید شوند و چنین مطالباتی داشته باشند. پس دقیقا باید گفت، آری، مقوله حق تعیین سرنوشت که با ناسیونالیسم بورژوایی عصر رقابت آزاد گره خورده بود و بدان معانی بورژوا دموکراتیک دیگر صحت ندارد و جهان هستی را وداع گفته و اکنون تاریخ مصرفش سالیان درازی گذشته است و البته هستند شارلاتانهای سیاسی در بازار شب جمعه جز عوام‌فریبی و دادوهوار چیزی برای فروش ندارند. ولی کماکان جنبه دیگری از حق تعیین سرنوشت نوین در این عصر حاضر شکل میگیرد که از مفهوم و ماهیتی کاملا متفاوت بخود دارند.

از آنجائیکه مسئله زمین عنصر اصلی جوامع فلاحتی بشمار میرود در نتیجه هرگونه سیاست اقتصادی این موضوع را محور اصلی خود قرار میدهد. حل مسئله زمین و انحلال شیوه فئودالیستی بواسطه سرمایه‌های امپریالیستی نیز نمیتوانست بدون در نظر داشتن این مقوله انجام گیرد. تعویض نظام تولیدی فئودالی به نظام تولیدی سرمایه‌دارانه در مستعمرات بکندی صورت میپذیرفت. خصوصاً در آسیا که از قدمت چندین قرنی را پشت‌سر میگذاشت و در مقابل دگرگونی‌های زیربنایی سخت مقاومت میکرد. استعمار مبنی بر سرمایه‌داری مالی هیچگونه وجه اشتراک بنیادی با شیوه پدرسالانه نمیدید ولی سرمایه‌داری با تجارب وطنی نیز هیچگونه میلی به ترغیب و تشویق دهقانان و دخالت تازه بدوران رسیدگان بومی که مبادا مجبور به تقسیم خان نعمت شود، در شروع انقلابی که از پایین صورت گیرد نشان نمیداد. سیاست اقتصادی دومرحله‌ای بمرحله اجرا درآمد، ابتدا بریدن سران فئودالیسم در مراسم کاخ گلستان و اهدای تاج به قداره‌بند و نوکر تمام‌قد سرمایه انگلیسی و در مرحله دوم پس از نیم قرن زیرسازی و آمادگی برای جراحی این سروگردن به تنی مناسبِ سر و کامل نمودن ماجرای حل مسئله تعویض مناسبات مطلوب مناسبات تولید سرمایه‌داری انحصاری و بدینوسیله سر کیسه انقلاب بورژوایی بدون خونریزی برای همیشه بسته شد. نمیتوان دقیقاً مراسم دفن سرمایه‌داری بومی با تمامی آمال و آروزهای “تسخیر کامل تولید کالائی بازار داخلی” و استقلال ملی بورژوایی را دقیقاً مشخص کنیم ولی هر چه بود در بین ایندو مرحله بوقوع پیوست.

امروزه نمیتوان از بورژوازیی سخن گفت که در ستیز با تمامیت منافع سرمایه جهانی قرار گرفته باشد و بنوعی متعلق به انواع رنگارنگ جناحهای رقبای انحصاری میباشد. بورژوازی تماماً از هر سوراخی بیرون آمده باشد، همراه و با حمایتهای سرمایه‌های مالی جهانی قادر بحیات است که در واقع یا درباره همان نایبان سیاسی محلی سرمایه مالی لمیده بر قدرت سیاسی و تکیه بر قدرت نظامی‌اش سخن میگوییم و یا هم اکنون با چشم‌دوختن به اربابانشان در انتظار بختشان کمین کرده‌اند. بورژوازی چون یک طبقه یا در همپیالگی سرمایه جهانی در استثمار وحشیانه و سرکوب طبقات پایینی جوامع شریک است و یا تنها جهت نمایش کارآیی و کارآمدی خویش در قبال رقیبانش لنگ و جفتک می​​پراکند. و اما سرمایه مالی طبقاتی را که بشدت بزیر ضرب اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میکشاند متشکل از کارگران تهی‌دست و طبقات میانی خرده‌بورژوایی زحمتکش و تنگ‌دست هستند. این طبقات اکثریت جامعه را تشکیل میدهند و در مقابل امپریالیسم صف مشترک و مستحکمی را تشکیل میدهند و اینست ترکیب طبقاتی جدید در مفهوم ملت در عصر امپریالیسم و این یعنی جبهه خلق علیه امپریالیسم. مسلماً کارگران تنها طبقه‌ای هستند که سرمایه از قبل آنها برای تولید ارزش اضافه تغذیه میکند و به همین سبب مصممترین و انقلابی‌ترین نیروی مبارزه علیه سرمایه جهانی و نابودی شکل سرمایه‌دارانه تولید در هر شکلش و تنها تضمین پیروزی مبارزات ضد سرمایه جهانی است و بهمین دلیل کارگران آگاه خلق، مسئولانه باید جنبش علیه مناسبات سرمایه‌داری امپریالیستی را تا پیروزی نهایی هدایت کند. خلق باید خود را هشیارانه در مقابل خطوط سازشکارانه خرده بورژوازی مرفه، بنا به خصلت طبقاتی‌اش که از در سازش با سرمایه بیرون میاید، مبارزه کند.

پیشتر تکیه شده که اساسا ریشه های تشکیل دولت ملی برمیگردد به دوران ماقبل سرمایه‌داری انحصاری، دورانی که هنوز تولید سرمایه دارانه در قبال تولید کهن فئودالی برتری داشته است. از آنجاست که خواست (حق) تشکیل دولت خودی “برای پیروزی کامل تولید کالائی بازار داخلی” و “سرزمین هائی که اهالی آنها بزبان واحدی تکلم مینمایند” شکل گرفت. این میل باصطالح به “اتحاد دولتی” بورژوازی از شکلگیری سرمایه داری بوجود آمده و هم تا به امروز وجود دارد اما تمام مسئله اینست که ماهیت تمام پدیده‌ها بنا به متغیرات در طول زمان تغییر مییابند. بعضی سریعتر بعضی کندتر حرکت میکنند. همانطور که با نابودی سرمایه‌داری و در نتیجه نابودی طبقات زمینه مادی وجود کمونیسم نیز از بین میرود. پروسه تحول سرمایه‌داری رقابت آزاد به انحصارات بدلیل رشد ناموزون جوامع تمامی ملیتها نتوانستند به این “حق” برسند. ملتهای پیروز ملتهای مغموم را به اسارت خویش در آوردند اما با این وجود نمیتوان گفت که این میل بورژوایی بورژواهای ملتهای مغموم کاملا نابود گشته‌اند. برای نمونه بارزانی در کردستان عراق که چشم به امپریالیستها بسته است. در حقیقت ما الزمی نداریم با برسمیت شناختن این حق ملی برهبری بورژوازی را در ذهنمان تصور کنیم تا از نتایج و عواقب آن تصویری داشته باشیم. تنها کافیست که به کردستان عراق نگاهی بیندازیم که چگونه با برسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت در کردستان عراق دستان امپریالیسم اینبار از درون آستین بورژوازی کرد نه عرب، نه ترک و نه فارس در آمده است. بر حسب تصادف این تجربه بسیار بسیار گرانباهیست که بار دیگر اثبات هرگونه تغییر و تحولی در جامعه بدون آنکه تضاد عمده خلق و امپریالیسم را هدف قرار دهد تبدیل به چیزی پوچ و مهمل میگردد و دور باطلیست. سیاست برسمیت شناختن حق ملل بدون تاکید به رهبری آن توسط پرولتاریا یعنی بعبارتی دیگر برسمیت شناختن رفراندم بارزانی در کردستان عراق تبدیل میگردد. این یعنی تناقض. ایدئولوژیهای پان‌ایرانیسم و پان‌عربیسم امروز مستمسکی در دست امپریالیستها جهت سیاستهای نیابتی که خلقهای این منطقه را به جان هم میاندازند و بدین طریق بر روی دشمن خلق و تضاد اصلی جامعه پرده ساتر میکشند. اینجاست که این سیاست بر توهم توده‌ها دامن زده و به جای دشمن اصلی توجه توده‌ها را به فارس، عرب، ترک بودن دشمنشان برمیگرداند. از اینروست که بارزانی میتواند دولت عربی را متهم کند که صد سال مذاکره با دولتهای عربی برای حق تعیین سرنوشت در کردستان پاسخی نداده ولی آشکارا دست دوستی و خوش خدمتی به روی امپریالیستها بلند میکند. حق تعیین سرنوشت برای بورژوازی کرد حقیقتی است که مقاصد امپریالیستی آن باید کاملا افشا شود. ولی اگر هنوز خرده بورژوازی شهری و روستائی کرد در توهم آن هستند ولی اساسا نه از آنر که از ستم ولیگاروس‌مابانه عرب، فارس و یا ترک بلکه این ستم قیود امپریالیستی است چرا که توده کرد دقیقا میبیند که دولت پان عربیسم جایش را به دولت خودی داده بدون آنکه تغییری در تضاد عمده جامعه صورت گیرد و ستمی را که تا دیروز از طرف باصطلاح دولت “پان عربیسم” چشیده بود امروز از دولت کرد خودی میچشد زیرا تعویض ملتهای ستمگر(؟) تغییری در معادلات تضاد طبقاتی خلق و امپریالیسم نداده است. دولت وابسته به امپریالیسم در شکل و شمایل عربی جایش را به دولت وابسته به امپریالیسم در شکل و شمایل اقلیم کردستان میدهد.

با توجه به تجربه کردستان عراق، آنچه امروز برای پرولتاریا مطرح میباشد میل توده‌های زحمتکش برای جدایی تشکیل دولت خودی یعنی جدایی خود از بند امپریالیسم است زیرا تنها ستمگر حقیقی ستم سرمایه مالی امپریالیستی است و “مسئله سلطه امپریالیسم را باید بطور ارگانیک و به مثابه زمینه هرگونه تحلیل و تبیین در نظر گرفت”) احمدزاده(.

وقتی گفته میشود که خواست حق ملل در تعیین سرنوشت کهنه شده و دیگر صحت ندارد باید اصولا آنرا در تعریف گذشته آن دید. امروز در عصر امپریالیسم ما نمیتوانیم همان تعریف را بکار بریم. در شرایط تاریخی ـ مشخص امروز نمیتوان صحبت از حق دموکراتیک ملل در تعیین سرنوشت خویش بدون آنکه از رهبری پرولتاریا سخن گفت، کرد. برای نمونه نمیتوان گفت که “… باید اتحاد دولتی سرزمین هائی که اهالی آنها بزبان واحدی تکلم مینمایند عملی گردد و در عین حال هر نوع مانعی از سر راه تکامل این زبان و تحکیم آن در ادبیات برداشته شود”)لنین( و غیرو. اما از آنجایکه ما هیچ گاه نمیتوانیم پدیده‌ای را در خارج از زمان و مکان آن بنگریم، مگر آنکه به ازلی و ابدی بودن آنها معتقد باشیم، از اینرو این تعریف نیز دیگر صحت ندارد و شرایط تاریخی – اقتصادی آن پایان یافته است و اکنون باید تعریفی دیگر در عصر سلطه جهانی سرمایه مالی از آن ارائه نمود. رهایی ملی کرد تنها در دولت زحمتکشان برهبری پرولتاریا تضمین میگردد و نه هیچ آلترناتیوی دیگر زیرا اساسا ستم بر خلق کرد نه ناشی از شونیسم ملل غیر بلکه از وجود و سرکردگی امپریالیسم که در لباس ترک، عرب، فارس و همچنین کُردی بیرون میزند و ستم ملی خلقها در عصر امپریالیسم نه از باصطلاح “ملت غیر خودی” است. خلق کرد همراه با پیشاهنگان واقعی خود در طی مبارزات خویش علیه محرومیتها و ستمی که به او وارد میشود رفته رفته آگاه میگردد که این ستم نه از جانب ملتی دیگر بلکه از دستان خونین سرمایه جهانی یعنی امپریالیسم است که از آستین فارس، عرب و ترک و کرد بیرون میآید. هرگاه برغم اعتلأ مبارزات او در عالیترین شکل خود بی‌لیاقتی نایبان محلی در سرکوب مبارزات مردمی بیشتر میشود دستان امپریالیسم آشکارتر میگردد و جدایی ملی به جدایی از امپریالیسم برهبری پرولتاریا و آنگاه جدایی از زیر یوغ سرمایه طرح میگردد.

مسئله حق تعیین سرنوشتی که بمیان میآید مطمئنا نه فقط حق سخن راندن و یا نوشتن به زبان مادریست بلکه پیش از این مقوله‌ای سیاسی – اقتصادی و تاریخیست. امروز بنا به دلائل تاریخی این سیاست نمیتواند سیاست واقعی و صحیح تلقی شود. زمانی که میشد به آن وفادار بود، بورژوازی ناسیونالیستی هنوز نقش عنصری پیشبرنده جامعه را دارا بود و باعث رشد سیاسی پرولتاریا و نیروهای مولده میگردید نه امروز که این سیاست بالعکس جز سپردن پرولتاریا بدست سرمایه‌داری جهانی و استثمار خفقان آور اوست. امروز باید هرگونه سخنی در باره جدائی ملی با مفهوم گذشته آن مورد تردید قرار گیرد و رابطه آنرا با منافع امپریالیستی جستجو نمود. لنین در باره نظریات مارکس درارتباط با استقلال لهستان میگوید “اگر این نظریه مارکس برای ثلث دوم یا ربع سوم قرن نوزده کاملا صحیح بود در قرن بیستم دیگر صحت خود را از دست داده است”)لنین( و الخ تاریخ مصرفش گذشته است. این است شیوه برخورد صحیح با مسائل.

اینکه بطور مثال باید از مبارزه خلق کرد قویآ دفاع کرد اساسآ از زاویه ستم و محرومیتهای اجتماعی ـ طبقاتی که از جانب استعمار بدان وارد گردیده نه مسئله زبان و فرهنگ که مستمسکی برای شونیسم استعماری جهت منافع خویش بوده است اما همواره رهبران دروغین کرد سعی داشتند این جنبه مبارزه طبقاتی در کردستان را بیرنگ کرده و اساس آنرا تنها بر نکات ابتدائی و روبنایی بنا نهند چرا که منافع خود را در حمایت از امپریالیستها می‌بینند نه در قطع روابط با آن چرا که در غیر اینصورت منجر به نابودی آنها نیز خواهد بود.

برخورد درست باید نیاز به استقلال به مسئله زبان و فرهنگ که هم‌اکنون در اقلیم کردستان عراق جاریست و مسئله مبارزات ضد امپریالیستی مردم زحمتکش علیه ستم و محرومیت‌های اجتماعی که در همان اقلیم جریان دارد، تمیز داد. مبارزات خلق زحمتکش کردستان در سه دهه اخیر در برپایی جامعه‌ای رها شده از ستمهای ناشی از سرمایه جهانی امپریالیستی نکته‌ایست که در تحولات اخیر کردستان بی نهایت تقلیل یافته و تنها در مسائل روبنایی خلاصه گردیده است. همانطوریکه مبارزات و قهرمانیهای مردم زحمتکش ایران در طی دهه پنجاه در جستجوی اسلام ربانی و جمهوری اسلامی جا زده شد.

“طبیعی است، وقتی میخواهند مسئلۀ بالصطاح تعیین سرنوشت را از نقطۀ نظر مارکسیستی مورد بررسی قرار دهند، سئوال فوق(حق تعیین سرنوشت) در راس سایر مسائل قرار میگیرد. اینموضوع را چگونه باید فهمید؟ آیا باید پاسخ آنرا در تعریف های قضائی که از انواع “مفهومهای کلی” علمِ حقوق بدست میاید جستجو نمود؟ یا اینکه این پاسخ را باید ضمن برسی تاریخی – اقتصادی جنبشهای ملی جستجو نمود؟”[۱۳۰]

اگر دوران تحولات بورژوا دموکراتیک در عصر امپریالیسم بعد از تقسیم مجدد جهان بسر آمده و طبق ادعای ما شعار حق تعیین سرنوشت نیز به همین منوال پایه های مادی خود را از دست داده لاجرم آیا سیاست عدم کاربرد این شعار خطر جدائی پرولتاریا با دیگر اقشار خلق درمبارزه ضد امپریالیستی نمیگردد و وی را در یاری جستن از این حربه تنها نمیگذارد؟ بنظرمن پاسخ درست به این پرسشها برمیگردد به درک ما از عصر امپریالیسم و سیادت سرمایه مالی و تحلیل از مناسبات تولیدی در جوامع مستعمراتی است. اگر قبول داریم که تضاد عمده تضاد خلق و امپریالیسم است و هر گونه تحولی باید پاسخگوی حل این تضاد قرار گیرد در این صورت شعار عمومی حق تعیین سرنوشت کهن چه خاکی بر سر ما خواهد ریخت؟ این شعار خاکیست که نه تنها بر سر ما بلکه به چشم ما هم پاشیده میشود چراکه لنگه دری را برای بورژوازی خودفروخته باز نگه میدارد ولی مسلم اینست که جوامع مستعمراتی راهی جز راه حل انقلاب دموکراتیک به رهبری پرولتاریا را ندارد. این شعار بورژوایی باید به شعار خلق “حق تعیین سرنوشت سیاسی زحمتکشان برهبری پرولتاریا” تبدیل شود تا مضمون واقعی خود را بیابد.

امروز نمیتوان به هیج صورتی حقی را حتی صوری و یا حقوقی هم که باشد بدون در نظر داشت منافع طبقاتی و در جهت حل عمده تضاد اجتماعی برای طبقه‌ای برسمیت شناخت. سیاست کمونیستی نه چون وکالی بورژوائی که در کتب قانون بسیار پر طمطراق و انسان دوستانه قلم فرسائی میکنند ولی عملاً بینهایت خونسردانه، وحشیانه و ارتجاعی با قتل‌عام خلقی حتئ در یک روز روشن ابائی ندارند. آنها بسیار روشن و شفاف خواهان حمایت از حق دموکراتیک توده زحمتکش و کارگران ملتها در تعیین سرنوشت خویش در چهارچوب دولت انقلابی دمکراتیک نوین یعنی برهبری طبقه‌ای که از خود چیزی برای ازدست دادن ندارد، میباشد.

لنین در پلمیکهای خود با رزا لوگزامبورک دلیل عدم پشتوانه سوسیال دمکراتهای باختر، بطور نمونه دراطریش را بدلیل سپری شدن دوران بورژوا دمکراتیک درآن محدوده زمانی و مکانی را میپذیرد ولی نه درخاور که انقلابات دمکراتیک در اعتلا بوده و پرولتاریا میتوانست از این روند انقلابات ملی، در مبارزات خود سود جوید.

اگر واقفیم که اکنون در تمامی جهان عمر انقلابات بورژوا دمکراتیک مدتهاست که بسر آمده در نتیجه همچون سوسیال دمکراتهای اطریش دیگر سخن گفتن از حق تعیین سرنوشت لیبرال‌منشانه جز یادآور وجود کتیبه‌های کوروش نیست؟ اپورتونیستهایی که بدام رفراندوم کردستان افتاده‌اند دقیقآ به دلیل نداشتن درک صحیح از نقش ارگانیک امپریالیسم در جوامع زیر سلطه و جایگاه نایبان محلی او یعنی استحاله بورژوازی محلی در سرمایه جهانی، دست به دامان شعارهای تاریخ از مصرف گذشته و طوطی وار “حق تعیین سرنوشت” شدند و آنهائیکه وارد این گود نشدند نه بخاطر درک شایانشان از عصر حاضر بلکه رسوایی سیاسی سران این واقعه بقدر کافی مانعی در تعیین انتخاب مسیرشان بود. حق تعیین سرنوشت در نزد پرولتاریا امریست تاریخی ـ اقتصادی و مشخص که رابطه مستقیم با تحولات و شکل بندی طبقات در دوره‌یی مشخص بود که متعلق به دوران سرمایه‌داری ماقبل امپریالیسم و دوران انتقالیست. اغلب در نوشته‌ها برای اثبات مسئله ملی متوسل به مسئله طلاق برمیخوریم، ولی در تقابل با مسئله طلاق که متعلق به دورانی بسیار طولانیتر یعنی متعلق به جوامع طبقاتیست و تا زمانی که مالکیت خصوصی پا بر جاست ستم مرد بر زن همراه با آن زن بعنوان تملکات مرد به یدک کشیده میشود. ایندو مسئله طلاق و حق تعیین سرنوشت هیچگاه همطراز نبوده اند. لنین برای فهم مسئله ملتهای ستمکش آنرا با مسئله بسیار کهن در جامعه که قابل فهمتر و شفافتر است یعنی با مسئله طلاق توضیح میدهد نه آنکه ایندو همطراز یکدیگرند و پرولتاریا باید آنرا در تمامی طول عمر خویش چون صلیب عیسئ مسیح آنرا ناخواسته بهمراه کشد. پرولتاریا، در عصر امپریالیسم بهمراه تمامی طبقات زحمتکش تنها حق تعیین سرنوشت سیاسی خویش بهمراه خلق ستمدیده ی و رهایی کامل از سرمایه‌های امپریالیستی و دولت خودی که همراه با زحمتکشان ملتهای تحت ستم سرمایه مالیست را برسمیت میشناسد نه هیچ چیزی دیگر.

امروز درک از شرایط عصر امپریالیسم و تضاد خلق و امپریالیسم مسئله کلیدی در این بحث و تمامی موضوعات پیرامون مطالبات دموکراتیک و سوسیالیستی است. اگر این دو مقوله را در هرگونه تغییر و تحولات اجتماعی امروز دخالت ندهیم در آنصورت بنای هر موضوعی کٔج گذاشته میشود. درک ما از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یکی از همین دست مسائلی است که باید تاریخچه آنرا در قبل، مابین و بعد از شکل‌گیری امپریالیسم برخورد کنیم تا بتوان درک درستی از آنرا بجای تکرار طوطی‌وار کلمات، ارائه دهیم. باید در برخورد با هر پدیده ای آنرا در قالب زمان، مکان و محیط مشخص خود قرار داد و ماهیت و خصلت آن پدیده را بیرون کشید و دانست که ماهیت همان پدیده بنا به تضادهای درونی و بیرونی هیچگاه ثابت نبوده و دائما در حال تغییر و حرکتند. در واقع تحلیل مشخص از شرایط و زمان مشخص و دلائل آن. از اینروست که صف مارکسیست‌ها از تمامی خشک مغزان دیگر جدا میشود و ما را از طرفداران قسم خورده لایتغیر و دگم دور نگه داشته و روح خلاق تحلیل مارکسیستی را در نظراتمان جلوه گر میسازد.

“ما کمونیست‌ها ناسیونالیست‌های واقعی هستیم”)مائو( و یا “ما کمونیست‌ها دموکراتها واقعی هستیم”. این جملات چه بار سیاسی در خود حمل میکنند و مفهوم آنها چیست؟ در عصر امپریالیسم، مفاهیم و تعاریف تغییر میابند و باید از نو تبین و بازتعریف شوند و از ماهیت و جوهر بورژوا دموکراتیک مربوط به دوران رقابت آزادِ زدوده شوند. همانطور که سرمایه‌داری رقابت آزاد با سیادت سرمایه صنعتی به سرمایه‌داری انحصاری با سیادت سرمایه مالی تکامل یافت. دولتی که از زحمتکشان برهبری کارگران، در نبردی طولانی علیه سرمایه جهانی و سرمایه بزرگ و بانکها و ارتش سرکوب امپریالیسم تشکیل شود، دولت خلق است. نبرد علیه سرمایه با نبرد علیه سرمایه امپریالیستی آغاز میشود و اهداف مبارزه با ساده‌ترین برنامه‌ها یعنی کوتاه کردن دستان دراز امپریالیسم که از درون آستین نایبان محلی که مدافعان روابط تولیدی سرمایه‌دای انحصاری هستند، بیرون میزند، شروع میشود و بتدریج در عالی‌ترین اشکال مبارزه طولانی تکامل یافته و در چنین پروسه‌‌ای خلق رهبری کارگران را پذیرفته و مبارزه علیه امپریالیسم به مبارزه علیه خود سرمایه و نابودی طبقات تبدیل میشود. ناسیونالیسم پرولتری در عصر امپریالیسم یعنی قطع کامل مناسبات امپریالیستی با کمک اتحاد پرولتاریای سراسر جهان. اگر ما این مسئله را بخوبی دریابیم دفاع از حق ملی در تعیین سرنوشت برهبری پرولتاریا ساده‌تر خواهد بود و جدایی ملتها از امپریالیسم به رهبری پرولتاریا و اتحاد ملتها که به رهبری پرولتاریا انجام میگیرد، خطوط درستی را برایمان رسم خواهد کرد.

ترکیب طبقاتی در مستعمرات برحسب شیوه تولید سرمایه‌داری در رکاب نیازهای انحصارات بوجود میآیند. اقشاری که مستقیماً تحت حمایت امپریالیستی قرار دارند و صف ارتجاع را میسازند شامل بورکراتهای حکومتی و نظامیان، بازرگانان، تاجران و سرمایه‌داران بزرگ که با پشتوانه سرمایه‌های بانکی در تولید شرکت میکنند، هستند و در مقابل، صف انقلاب متشکل از بقیه اکتریت جامعه که شامل کارگران و طبقات میانی خرده ‌بورژواها که مستقیما و دائماً زیر ستم و استثمار سرمایه بطور عام و سرمایه مالی امپریالیستی بطور خاص قرار دارند.

بازار جهانی ‌و ایجاد بازار‌های داخلی ‌برمبنای نیاز‌های سرمایه مالی‌ در جوامع نومستعمره – برقراری رابطه ارگانیک


[۱]مولانا

[۲]  عصر رقابت آزاد و عصر انحصارات

[۳]  درباره دوران انتقال و التقاط، و یا به تعریفی دیگر، دوران خاکستری، بیشتر پرداخته میشود ولی‌عجالتا به دوران پوست اندازی و تبدیل شیوه تولید سرمایه داری در عصر رقابت آزاد به عصر انحصارات، می‌‌نام.

[۴]   مارکس، هجدهم.. 

[۵] مسلما، نمی‌‌توان از رشد و نقش مبارزارت جنبش‌های کارگری و حزب کمونیست ایران به رهبری سلطان زاده، در ایام پیش و بعد از کودتای رضا خان در ۱۲۹۹، توسط امپریالیسم انگلیس، بدون اشارات گذر کرد. امیدواریم، در همین متن، در چگونگی‌نقش آن در همین دوران خاکستری  پرداخته شود.

[۶]   کاپیتال  

[۷] انگلس، نقش کار در گذار از میمون به انسان

[۸] در اقتصاد سیاسی مارکسیستی، هر کاری کار شمرده نمیشوند .کار صَرف شده غیرمفید انسان که قادر نیست روحی دوباره در کالبد مردگانش بدمد، ناکار است، آن کار، کار نیست. بعبارت دیگر کار غیرمفید کار نیست. تنها فعالیت‌هایی تولیدی که بطور کلی برای مصارف شخصی و یا اجتماعی برای رفع نیاز خود و دیگران قرار میگیرند، به مقام کار می‌رسند.

[۹] کاپیتال ج ۱

[۱۰] در مباحث بعدی به مسئله سرمایه مالی و مناسبات سرمایه داری انحصاری، بیشتر جداگانه پرداخته می‌‌شود.

[۱۱]  کاپیتال  

[۱۲]  اساسا، بین امپراطوری و استعمار باید تفاوت‌های کیفی‌ای قائل شد. امپراطوری‌های ماقبل سرمایه‌داری و بعد آن، تفاوت‌های آشکاری وجود دارند که مهمترین آن، در ایجاد مناسبات تولیدی است که استعمار با قربانی‌هایش برقرار میسازد. ضرورت تبدیل امپراطوری-  با اهداف کشورگشایی و ثروت اندوزی پادشاهان و اشرف و داد و ستد و یا مبادله کالا برای رفع نیاز و یا جنبه ارزش‌های مصرفی که هر کدام از جوامع، غالب یا مغلوب، صورت می‌‌گرفت-  به نظام استعماری-  جهت رشد و استحکام سرمایه‌داری مانوفاکتوری و صنعت ماشینی کارخانه‌ای رقابت آزاد، صدور کالا‌های استعماری برای تحقق ارزش و انباشت سرمایه در مستعمرات، بسیار پر اهمیت، برجسته و مادیات می‌‌یابد-  درصورتیکه، در امپراطوری‌ها، نه لازم و همچنین نقشی‌ ثانوی دارند و مبادله کالا‌ها نه بر اساس تحقق ارزش و انباشت سرمایه، بلکه بر اساس ارزش‌های مصرفی آنها، صورت می‌‌پذیرفت.

[۱۳]  مقوله کار، ارزش و ارزش کار، مقوله‌ای کلیدی در درک شیوه تولید سرمایه‌داری است و ما در مباحث بعد، مفصلتر به این موضوع می‌‌پردازیم.

[۱۴]  کاپیتال  

[۱۵]  کاپیتال  

[۱۶]  کاپیتال  

[۱۷] مارکس، گروندریسه

[۱۸] کاپیتال  

[۱۹]  کاپیتال

[۲۰] شبیه همان قرارداد‌ی که انگلستان در ۱۹۱۹م./۱۲۹۸ش. سعی در قانونی‌کردن ایران به مستعمره تام خود، پس از بازگرداندن سربازان شوروی در انقلاب ۱۹۱۷م .صورت گرفت و انجامش به شکست آن قرارداد کشید و سرانجام با کودتای رضاخان به اتمام رسید.

[۲۱]  کاپیتال

[۲۲]  مارکس، گروندریسه

[۲۳]  کاپیتال  

[۲۴]  کاپیتال  

[۲۵]   کاپیتال

[۲۶] پیل هنوز به پروانه تبدیل نشده، اما راهی‌هم غیر از این ندارد. پیل دیگر به کفتر مبدل نمی‌‌شود. بنابراین، پول نیز وقتی ‌به کاروان پروسه تولید گام نهاد، تمام گناهانش را در این راه می‌‌شوید و در پایان راه، مبدل به سرمایه‌ای پاک و منزه می‌‌گردد.

[۲۷]” صاحب کالا می‌تواند . . . مثلاً از چرم، کفش بسازد. اکنون همین ماده ارزش بیشتری دارد زیرا دارای مقدار کار بیشتری است. بنابراین، کفش ارزش بیشتری از چرم دارد اما ارزش چرم همانند گذشته باقی می‌ماند. این ارزش خود را افزایش نداده و در جریان ساختن کفش، ارزش اضافی را به خود ملزم نکرده است”. کاپیتال  

[۲۸] سهم مستعمرات در بازسازی کشور‌های شرکت کننده امپریالیستی در این جنگ، کم نبودند. نیروی کار ارزان ترک در آلمان، سورینامی در هلند، هندی در انگلیس، مراکشی در فرانسه، یوگسلاوی و یونانی در سوئد تماما از سهم مستعمرات می‌‌گویند.

[۲۹] که در شکل نوین‌اش پس از جنگ جهانی‌دوم شاهد آن بودیم، هجوم سرمایه در بخش‌های خدماتی، فاقد پروسه گردش است. مانند سرمایه گذاری در امور بهداشت و آموزش و پرورش

[۳۰] به استثنای انباشت اولیه سرمایه که گذشته‌ای از درون شیوه تولید پیش سرمایهداری دارد.

[۳۱]  البته سرمایه دار به عناوین مختلف سعی ‌دارد از زیر آن در رود و آنرا به طبقات پایین تر جامعه انتقال دهد.

[۳۲] کاپیتال، ج۱، ف۴

[۳۳]  همانجا

[۳۴]  همانجا

[۳۵]  رباخوار حتی زمینداران و بورژوازی نوپا را میدوشید ولی ‌بنابر پایگاه طبقاتی آنها که هیچگاه منبع تولید ارزش نیستند این بار گران را بر دهقانان و کارگران فرو می‌‌آوردند. بعبارتی دیگر دهقانان و کارگران هم از طرف رباخواران و هم از طرف اربابانشان استثمار می‌‌شدند.

[۳۶]  البته اگر برای او ممکن گردد.

[۳۷]  کاپیتال، ج۳، ف ۲۹

[۳۸]  کاپیتال  

[۳۹]  کاپیتال  

[۴۰]کاپیتال، نقل بمعنی   

[۴۱]  مفاهیم خرده مالک و خرده بورژوا قدری از هم متفاوتند و در استفاده از آنها باید هم با قدری احتیاط بکار روند. بنظر من، مقوله خرده مالک ریشه در گذشته، در دوران پیشاسرمایهداری و دهقانی را در خود حمل می‌‌کند. درصورتیکه، مقوله خرده بورژوا، حمل تمامی ‌اقشار خرده مالک  شهری و روستایی را دربر دارد و متعلق به دوران تسلط سرمایه است. درنتیجه، علارغم استفاده از خرده مالک در این متن، بیشتر مایل به کاربرد مفهوم دوم، یعنی‌خرده بورژوا، بلاخص در عصر تسلط کامل و مطلق سرمایه انحصاری، بمفهوم تسلط در تمامی‌عرصه‌های فرهنگی‌، سیاسی و اقتصادی است، هستم.

[۴۲]  کاپیتال ج۱

[۴۳] مارکس، گروندریسه

[۴۴]  کاپیتال ج۱

[۴۵]  مارکس، گروندریسه

[۴۶]  کاپیتال ج۱

[۴۷] عموما و متداولا، مفاهیم سلب مالکیت و تجزیه طبقاتی متوالیا و به ترتیب هم بکار می‌‌روند که قدری با بی‌دقتی ‌توام است .درک درست از این مقولات، خصوصا در ارتباط با ترکیب‌های طبقاتی و سلب مالکیت در جوامع تحت سلطه که لزوما به تجزیه طبقاتی منجر نمی‌‌شوند، از اهمیتی مبرم برخوردار است که ما در ادامه به آن بیشتر می‌‌پردازیم.

[۴۸] کلیسا، روبنای فئودالیسم و بسیار قدرتمند و از زمینداران بزرگ تا سده هفده میلادی در اروپا بود.

[۴۹]  هجدهم برومر

[۵۰]  هجدهم برومر

[۵۱]  هجدهم برومر

[۵۲]  کاپیتال ج۱ پاورقی

[۵۳]  کاپیتال ج۱

[۵۴]  مارکس، گروندریسه

[۵۵]  مسعود احمدزاده، م. م. ه. ت. ه. ا

[۵۶] دراینجا، وقتی ‌سخن از برزخیان یا همان حاشیه نشینان شهری می‌‌شود به این معنا نیست که این دسته خصلت‌های طبقاتی خود را از دست می‌‌دهند و خصلت‌هایی‌ همگن و یکدستی کسب می‌‌کنند، بلکه برعکس، این دسته بسته به مقدار شرکت آنها در تولید و مقدار سهم توزیع ثروت اجتماعی، خصلت‌های متفاوت دارند. گروهی از آنها خصلتی بورژوایی و بخشی کارگری و یا هر دوی آن در همان گروه که وابسته به حدوحدود استثمار سرمایه از آنها را دارد. خلاصه آنکه، دارای خصلت‌های طبقاتی متزلزلی هستند.

[۵۷] متاسفانه، علم آمارگیری در این جوامع بسیار پایین و رژیم‌های مسلط نفع بسیاری در لاپوشانی ناهنجاری ها، کمبود ها، دردها و فقر‌های جامعه دارند. این ارقام نیز برطبق داده‌های مقالات داده شده، بیان گردیده است.

[۵۸]  درحالیکه صنایع بزرگی چون کارخانه نساجی مازندران و امثالهم بتدریج ورشکست می‌شوند.

[۵۹]وظائف تاکتیکی ــ صبوری  

[۶۰]  برده یا Slave

[61]  ولگرد یا  Vagabond

[62] مارکس، گروندریسه

[۶۳]  مارکس جریان فرایند انباشت را به دو دسته ترکیب‌های سرمایه تقسیم می‌کند الف) ترکیب ارزشی سرمایه که ترکیب تناسب ارزش سرمایه‌های ثابت و سرمایه متغیر است و ب) ترکیب فنی‌یا مادی سرمایه که ترکیب تناسب مقدار وسائل تولید و حجم کار لازم برای بکارگیری آنها است. لیک رابطه بین ترکیب ارزشی و ترکیب فنی‌سرمایه را ترکیب اندام وار سرمایه می‌‌نامد. رجوع به کاپیتال ج ۱، ف‌۲۳

[۶۴]انگلس، آنتی دورینگ

[۶۵] دو عامل اساسی‌نیرو‌های مولده در تولید هستند. مارکس در کاپیتال جلد ۳، ف‌۲۳ میگوید “هر سرمایه‌ای به وسائل کار و نیروی کار زنده تقسیم میشود.”

[۶۶] در هر یک از این پروسه‌ها سرمایه در اشکال متفاوت ظاهر میشود که در پایان آن مبدل به شکل دیگری میگردد. در پروسه نخست، پول – کالا، “سرمایه‌ای از شکل پولی ا‌ش به شکل مولد آن، یا موجزتر، تبدیل سرمایه پولی ‌به سرمایه مولد است” (تاکید از مارکس، کاپیتال، ج ۲، ف‌۱). در پایان این پروسه دوم یعنی پروسه تولیدی، سرمایه مولد تبدیل به سرمایه کالایی میشود که با ارزش اضافی بارور است. و در انتها، پروسه سوم، شکل تحقق یافته کالا که سرمایه کالایی مبدل به سرمایه پولی شده و برابر است با سرمایه اولیه + سرمایه اضافی که معادل ارزش اضافی از درون پروسه دوم بیرون آمده است. اکنون “پول خود را همچون سرمایه تحقق بخشیده است، زیرا ارزشی است که ارزش زاییده است. [حال] پول بعنوان رابطه سرمایه‌ای وجود دارد. پول دیگر چون پول صرف بنظر نمی‌‌رسد، بلکه آشکارا نقش سرمایه پولی ‌را ایفا می‌‌کند”(همانجا) . پول حاصل، تا زمانی‌که معادل ارزش است، اگر راکد بماند هرگز نمی‌‌تواند بخودی خود ارزشی از خود ایجاد کند و نقش اصلی‌ خود را در بازتولید مناسبات از دست خواهد داد. سرمایه پولی‌، یا باید بطور مستقیم در پروسه بازتولید قرار گیرد یا غیر مستقیم در دست سرمایه بهره دار در شکل وام برای بحرکت دراوردن سرمایه‌های دیگر و جذب ارزش اضافی سرمایه تولیدی بشکل سود در جای دیگر بهره‌مند گردد، یا اینکه خود را در لباس کالا، معادل ارزش طلا و نقره در کنار کالا‌های دیگری جای دهد و در معرض فروش باشد که مقوله‌ای دیگر است.

[۶۷]  تولید ساده شکل تولیدی است که ارزش اضافی نه برای بازگشت به تولید بلکه شکل مصارف شخصی‌صاحبان وسائل تولید بکار میرود. تولید گسترده عکس آن است که شکل عمده تولید سرمایه‌داری است.

[۶۸] سرمایه‌های غیر منقول فی‌المثل ساختمانی که تولید در آن جریان دارد

[۶۹] لنین، امپریالیسم…

[۷۰] مقوله سرمایه مالی، مقوله‌ای است که پس از مارکس وارد اقتصاد سیاسی مارکسیستی شده است و مارکس در جایی ‌به آن اشاره نداشته است، حداقل در مطالعات من آنرا ندیدهام. انگلس در یکی‌دو جا در کاپیتال آنرا طرح می‌کند ولی ابتدا هیلفردینگ و بعدها بوخارین و لنین این مفهوم را بطور فعال در تحلیل از امپریالیسم، این بخش از سرمایه را بعنوان طلیعه‌دار سرمایه جهانی ‌بکار می‌‌برند.

[۷۱]  ماشینی از سویی بمنظور مکانیکی کردن ابزار تولید مانند ماشین بخار است که انسان در بحرکت دراوردن آن دخیل نیست و از سویی دیگر با اشکال ابزار تولیدی الکترونیکی‌، دیجیتالی کامپیتوتری و روبوتی امروزی فرق‌های بسیار دارند. بزرگ‌ترین افتراق‌ها در عدم مکانیکی بودن و سرعت سرسام آور آنهاست که خود باعث رشد فزاینده تولید و انباشت تولید در سرمایه داری گشت.

[۷۲]  لازم است به نظریات بحران عمومی‌انترناسیونال سوم معروف به کمینترن یادآور شد که دچار تئوری انحرافی عدم رشد نیرو‌های مولده در میان امپریالیست‌ها بود. کمینترن معتقد بود که امپریالیسم یعنی دوران پوسیدگی سرمایه داری و در نتیجه وی قادر به رشد نیرو‌های مولده نمی‌‌باشد و در پی‌آن انقلابات سوسیالیستی در جهان هر آن بوقوع خواهند پیوست که این تئوری نتیجه‌ای جز درک‌هایی‌غلط از قدرت دشمن و انتخاب تکتیک‌های نادرست در جهان نبوده است.

[۷۳] لنین، امپریالیسم…

[۷۴]  کاپیتال جلد ۱، ف‌۲۳

[۷۵]  داخل کروشه از من

[۷۶]   کاپیتال جلد ۱

[۷۷]  کاپیتال جلد ۳، ف‌۲۷

[۷۸]  سلب مالکیت سرمایه‌دار توسط سرمایه‌دار

[۷۹]  کاپیتال جلد ۱

[۸۰]  این پدیده در قیاس با جوامع نومستعمره طی پروسه کامل انتقال قدرت در عرصه‌های سیاسی و اقتصادی این روند نه در به الحاق دراوردن سرمایه‌های موجود بلکه عامدانه در جهت نابودی آنها پیش میرود. هر چند تاریخ ماقبل انحصاری یا استعماری نشان از نه در حمایت از سرمایه‌های بومی میکرد ولی ‌ابتدا در دوران انحصارات قدم‌های آگاه‌هانه در از بین بردن آن پیش میرود و بورژوازی بومی را برای همیشه به تاریخ می‌‌سپرد.

[۸۱] لنین، امپریالیسم…

[۸۲] وقتی‌صحبت از تراکم تولید می‌‌شود منظور نه تنها تراکم در حجم تولید بلکه در وسائل تولید و نیروی کار نیز می‌‌باشند و دو جنبه دارد. ابتدا جنبه مادی آن و دیگری جنبه ارزشی انست که تراکم یا انباشت سرمایه می‌‌نامیم و با سرمایه پولی‌در تفاوت است که در مجموع در بخش پیشین طرح شد. یک کالا که ارزش نهفته در خود دارد سرمایه است، نه سرمایه پولی‌ولی‌زمانیکه کالا بفروش می‌‌رود و ارزش خود را در پول نشان می‌‌دهد، تبدیل به سرمایه پولی‌میگردد.

[۸۳] در اینجا منظور همان سرمایه دران صنعتیست ولی ‌در معنایی وسیع تر آن. اگر سرمایه صنعتی را در واحد‌های تولید کارخانه‌ای تعریف کنیم در نتیجه سرمایه تولیدی دربرگیرنده هرگونه تولید کالایی است که نه تنها شامل حوزه کارخانه ایست بلکه شامل کالا‌های غیر ملموس یا فکری نیز میشود. بمانند تولیدات الکترونیکی‌، اینترنتی و یا حوزه‌های خدماتی مثل آموزش و پرورش، امور بهداشت و درمان و بتدریج قوه دفاعی نظامی یا ارتش ملی ‌که امروز در مجموع رفته رفته با قرار گرفتن در یک مناسبات بورژوایی تبدیل به واحد‌های تولید کالایی که با ارزش اضافی بارور میشوند و در دست قلیلی موسسات مالی منجر به انباشت سرمایه میگردند.

[۸۴] Credit system گفته میشود در اقتصاد عامیانه نسیه فروشی

[۸۵] مارکس، کاپیتال جلد ۱

[۸۶]  لنین، امپریالیسم…

[۸۷] مارکس، کاپیتال جلد ۱

[۸۸] مهمترین انقلاب بورژوایی فرانسه در سال ۱۷۹۰ که با شعار آزادی، برابری، برادری برپا شد و پس از آن توسط خود بورژوازی به موزه تاریخ سپرده شد.

[۸۹]  برات سندیست معتبر که وام دهنده به وام گیرنده میدهد و نماینده اعتبار پولیست.

[۹۰]  لنین، امپریالیسم…

[۹۱] لنین، امپریالیسم…

[۹۲]  لنین، امپریالیسم…

[۹۳]لنین، امپریالیسم…  

[۹۴] بدلیل نیاز جوامع سرمایه داری به دگرگونی‌های عظیم برای تولیدات عظیم، ساختن پل‌هایی‌که کوه‌ها را با هم متصل میکنند، جاده‌هایی‌طویل برای جابجا یی کالا، تولید در مقیاس عظیم و غیر و، سرمایه داری صنعتی را در شرایطی قرار می‌‌دهد که تنها را در تقبل سیاست‌های سرمایه پولی‌بانک هست که این تحولات امکانپذیر می‌‌گردند. 

[۹۵] کاپیتال، فصل ۲۷

[۹۶] G7 (گروه هفت) یک گروه عظیم الجثه غیررسمی انحصاری متشکل از هفت کشور بزرگ صنعتی جهان است: فرانسه، ایتالیا، ژاپن، کانادا، بریتانیا، آلمان و ایالات متحده .این گروه از دهه ۱۹۷۰ اجلاس‌های سالانه‌ای برگزار کرده است و در زمان پیوستن روسیه به آن، ۲۰۱۴ – ۱۹۹۷،  جی۸ نامیده می شد.

[۹۷] G20 اعضای گروه ۲۰ عبارتند از آرژانتین، استرالیا، برزیل، فرانسه، هند، اندونزی، ایتالیا، ژاپن، کانادا، چین، مکزیک، روسیه، عربستان سعودی، بریتانیا، آفریقای جنوبی، کره جنوبی، ترکیه، آلمان، ایالات متحده و … اتحادیه اروپا. این گروه متشکل از همان  G7 به اضافه ۱۳ عدد مهمترین کشور‌های مستعمره دیگر است.

[۹۸]monetary capital ، حتی بین سرمایه پولی ‌که جهت پرداخت مزد کارگر یعنی درامد، و پول سرمایه شده   monied capital که در پروسه کالا – پول بدست میاید و جهت انتقال سرمایه بشمار میرود، تفاوت  بزرگیست و نباید آنها را یک کاسه کرد اما با وجود اشکال پولی ‌پرداخت درامد یا خرید و فروش هردو سرمایه‌ا‌ند. برای توضیح بیشتر می‌توان به فصل ۲۸ کاپیتال ج ۳ مراجعه کرد.

[۹۹] financial capital

[100] لنین، امپریالیسم…

[۱۰۱]  مارکس، کاپیتال، ج ۱

[۱۰۲]  مارکس، کاپیتال، ج ۱

[۱۰۳]  مارکس، کاپیتال، ج ۳

[۱۰۴] اغلب مفاهیم استعمار نوین و نومستعمره یکی ‌قلمداد میشوند و یا اینکه دقت عمل در تفاوت بین آنها نمی‌شود که باید در کاربرد آنها توجه داشته باشیم. هرچند که بی‌ رابطه هم نیستند. استعمار نوین همراه با تغییر در خصیصه سرمایه داری رقابت آزاد از صدور کالایی به صدور سرمایه مالی انحصارات بوجود آمد و استعمار کهن تبدیل به استعمار نوین شد. ولی‌زمانیکه استعمار نوین توانست به پشتوانه قدرت اقتصادی و جهانی‌خود مستعمرات را به جرگه سرمایه داری بکشاند و شیوه تولید سرمایه داری را🡨 🡨بر آنها، در شتابزده‌ترین پروسه حکمفرما سازد، جوامع نومستعمره پدیدار شدند.    استعمار نوین متعلق به جوامع مادر می‌باشد درصورتیکه نومستعمره متعلق به جوامع تحت سلطه با تسلط شیوه تولیدی سرمایه داری مربوط است.

[۱۰۵] رودلف هیلفردینگ، یکی ‌از نظریه پردازان برجسته و صاحب نظر از مارکسیست‌های سابق که بعدها در دوران جنگ جهانی ‌اول با نظریه اولترا امپریالیسم کا‌ئوتسکی همراه و همرزم او شد و به صف پاسیویست‌ها در جنگ جهانی ‌اول به او پیوست.

[۱۰۶] سرمایه مالی، هیلفردینگ، که در سال ۱۹۱۰ در وین منتشر شد. لنین در مقدمه جزوه خود، “امپریالیسم،…”، درباره این کتاب مینویسد “با وجود اشتباه مولف در موضوع تئوری پول…، این کتاب تحلیل تئوریک بسیار ارزنده‌ای درباره مرحله جدید تکامل سرمایه داری است.”

[۱۰۷] لنین، امپریالیسم،…

[۱۰۸] مسعود احمدزاده به تبعیت از دیدگاه مارکسیستی خود میگوید “این مدعا احتیاج به اثبات ندارد که سلطه امپریالیستی با سلطه فئودالی اساسا (از یک دید وسیع و تاریخی‌) در تضاد است”. ولی حل این تضاد مسلما در طول یک شب بلکه در یک پروسه تاریخی ‌بسرانجام می‌رسد.

[۱۰۹] منظور از مفاهیم “برتریت نسبی ‌و دوران انتقالی” اینست که در این دوران، استعمار کهن تبدیل به استعمار نوین میگردد و جهان را بین خود تقیسیم میکنند ولی ‌ساختمان تولیدی مستعمرات هنوز به طروق پیش سرمایه داری حاکم است و همین سبب ناپایداری این دوران گردیده و باید به دوران جدیدی انتقال یابد.

[۱۱۰]  لنین، امپریالیسم،…

[۱۱۱] نکته مهم اینسست که تنها وسائل تولید آماده شده برای صدور هستند نه تولید وسائل تولید در کشور‌های دیگر و بالاخص در مستعمرات. امپریالیسم هیچگاه نخواست و نمیخواهد جهان مستعمرات مجهز به تولیدات وسائل تولید باشند تا با توسل به آن خودکفا شوند که اولین لازمه رسیدن به آن توقف کامل روند ارزش اضافه و سود‌های تولید شده دیگر به انحصارات است، که این خود زمینه‌ای برای رقابت در بازار جهانی ‌شود .تاریخ چین مستعمره و و گام نهادن آن به مقام امپریالیسم کنونی ‌گواه بارز آنست.

[۱۱۲]  طرح اصلاحات ارضی یکی‌از این تدابیریست که در بعضی‌از کشور‌های تحت سلطه ازجمله ایران توسط امپریالیسم بکار گرفته شده است. بحث اصلاحات ارضی را در بخشی دیگر بیشتر خواهیم کرد.

[۱۱۳] هیلفردینگ، همانجا

[۱۱۴] لنین، امپریالیسم،…

[۱۱۵] هیلفردینگ، همانجا

[۱۱۶] هیلفردینگ، همانجا

[۱۱۷] بحث موضوع دولت را در مبحثی دیگر ادامه میدهیم.

[۱۱۸] منظور از مفهوم “برتریت مطلق” اینست که امپریالیسم قادر میگردد فئودالیسم را برای همیشه در سطح جهان، بعنوان شیوه غالب در جوامع عقبمانده پس زند و با مستعمراتش رابطه‌ای ارگانیک و از آن خود بنا سازد. در این بخش تنها به مختصر🡨 🡨به این بحث اشاره میشود و سعی ‌کرده که بعدا، مشروحتر به آن بپردازیم. دلیل این امر اینستکه اساسا نیاز به مطالعه و تحقیق بیشتری در این زمینه ضروری می‌باشند.

[۱۱۹]  هیلفردینگ، همانجا

[۱۲۰]  هیلفردینگ، همانجا

[۱۲۱]  مقدمه لنین بر امپریالیسم و اقتصاد جهانی ـ بوخارین

[۱۲۲]   مسعود احمدزاده، م. م. ه. ا. ه. ت.

[۱۲۳]مارکس، گروندریسه

[۱۲۴]  کاپیتال

[۱۲۵]  لنین

[۱۲۶]  کاپیتال   

[۱۲۷] مارکس، گروندریسه

[۱۲۸]  کاپیتال   

[۱۲۹]  کاپیتال  

[۱۳۰]  لنین


Google Translate