تجلی ایده آلیسم تاریخی در برخورد به «مجاهدین خلق»

آقای بهرام رحمانی در مقاله‌ای با عنوان «ناصر اعتمادی: سازمان مجاهدین و فدائیان، حجاب، مبارزه مسلحانه و …!» در کنار مطالب صحیحی که در رد شیوۀ تفکر و برخورد امثال ناصر اعتمادی نوشته است، در پایان مقاله انحرافی تأسف بار را به نمایش می گذارد. این بخش را عیناً نقل می کنم:

«… باید توجه داشته باشیم که چه بخواهیم و چه نخواهیم سازمان مجاهدین خلق ایران، یکی از مهم‌ترین نیروهای اپوزیسیون سرنگونی طلب است و در مدیریت آینده جامعه ایران نیز نقش مهمی ایفا خواهد کرد؛ به نظرم خطای بزرگی‌ست که نیروهای سرنگونی‌طلب چپ و کمونیست، چنین نقشی را نادیده بگیرند. مهم تر از همه، به نفع آینده جامعه ایران است که نیروهای چپ و کمونیست و سازمان مجاهدین خلق ایران، قهر تاریخی را کنار بگذارند و در ارتباط با همدیگر و یک صدا علیه جمهوری اسلامی موضع بگیرند. داشتن ارتباط سیاسی به معنی اتحاد و پذیرش اهداف و برنامه‌های همدیگر نیست بلکه توافق بر سر یک سری اصول کلی سیاسی و اجتماعی است. مثلا طرفین می‌پذیرند که در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی، علیه همدیگر وارد جنگ و درگیری نخواهند شد؛ هر دو طرف آزادی بیان و اندیشه، اجتماعات، احزاب، جنبش‌های اجتماعی، روزنامه نگاران، انتخابات و … هم‌چنین اعتراض و اعتصاب را به رسمیت می‌شناسند و با هرگونه سرکوب و سانسور، زندان سیاسی، شکنجه و اعدام مخالفند و …

چنین رابطه‌ای دل بخواهی و انتخابی نیست چرا که واقعیت‌های جامعه و تحولات سیاسی و اجتماعی چنین رابطه‌ای را به همه طرفین درگیر مبارزه سخت و سرنوشت‌ساز تحمیل می‌کند. رابطه‌ای که به نفع همه نیروهای مبارز و سرنگونی‌طلب و اداره و مدیریت آینده جامعه ایران است.»

متأسفانه این نه تنها انحراف از موضع دمکراسی، بلکه همچنین وداع با نگرش واقع بینانه به تاریخ است.

چرا انحراف از دمکراسی؟ به این دلیل که قبل از برگزاری هر نوع انتخاباتی، معین می کند که یک گروه خاص «در مدیریت آینده جامعه ایران … نقش مهمی ایفا خواهد کرد». اگر پس از برقراری دمکراسی انتخابات برگزار شد و «مجاهدین خلق» آرای بسیار پایینی بدست آوردند (و تمام شواهد و قرائن نشان می دهند که در صورت برگزاری یک انتخابات آزاد اینطور خواهد شد؛ بعداً به این موضوع باز خواهم گشت)، آیا آنگاه باز هم «چه بخواهیم و چه نخواهیم» چنین گروهی باید نقش مهمی در مدیریت جامعه برعهده گیرد؟ پس انتخابات برای چه بود؟!

تنها در صورتی می توان ایفای یک نقش مهم در مدیریت جامعه را از پیش تضمین کرد که دمکراسی کنار گذاشته شود و با قدرت سیاسی بمثابه چیزی مستقل از اراده مردم برخورد گردد.

چرا وداع با نگرش واقع بینانه به تاریخ؟ زیرا بجای بررسی ریشه‌های اختلاف «مجاهدین خلق» با نیروهای چپ و دمکراتیک، مسئله را به «قهر» کردن آنها تنزل می دهد! گویا آن دو بچه‌هایی در مهد کودک هستند که در جریان بازی دعوا و قهر کرده‌اند و حالا وقتش است که آشتی کنند!

بعلاوه، اگر مسئله به همین سادگی است، چرا نیروهای دمکراتیک و بخصوص طبقۀ کارگر که یگانه طبقۀ دمکرات پیگیر و ثابت قدم است، باید فقط «قهر تاریخی» با «مجاهدین خلق» را کنار بگذارند؟ مگر سایر نیروها – سلطنت طلبان، اصلاح طلبان، «جمهوریخواهان»، توده‌ای‌ها، اکثریتی‌ها، گروههای شووینیست و مذهبی و غیره – مزیتی بر «مجاهدین خلق» دارند؟ مگر همان ناصر اعتمادی، که آقای رحمانی در مقاله‌اش به درستی او را افشا می کند، مزیتی بر «مجاهدین خلق» دارد؟ یا اگر کلی تر صحبت کنیم، چرا نیروهای دمکراتیک «قهر تاریخی» خود را با نیروهای غیردمکراتیک، یا طبقۀ کارگر «قهر تاریخی» خود را با طبقۀ سرمایه دار کنار نگذارند؟

تا زمانی که نگرش ایده آلیستی به تاریخ کنار گذاشته نشود نمی توان هیچ پاسخ منطقی به این سؤالات داد.

اما مختصری دربارۀ سازمان «مجاهدین خلق». قبل از هر چیز باید تذکر داد گروهی که اکنون از این نام استفاده می کند ادامۀ ایدئولوژیک – سیاسی – تشکیلاتی گروهی که در زمان حکومت پهلوی از این نام استفاده می کرد نیست. مجاهدین خلق اولیه در سال ۱۳۵۴ تغییر ایدئولوژی دادند و در سال ۱۳۵۷ نام سازمان خود را، که بار مذهبی داشت، به سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر تغییر دادند. همزمان، عده‌ای از زندانیان سیاسی قدیمی این گروه که در جریان تحولات ایدئولوژیک نبودند از زندان آزاد شدند و سازمانی جدید را با همان نام قدیمی «مجاهدین خلق» بنیان گذاشتند.

این سازمان جدید تقریباً بلافاصله ماهیت فرصت طلب خود را آشکار ساخت. با شروع از «آری» گفتن به جمهوری اسلامی، به دفاع از حجاب اجباری و شرکت در جنگ ارتجاعی و امپریالیستی ایران و عراق رسید.

اختلاف این سازمان با حاکمان جمهوری اسلامی زمانی بالا گرفت که مشخص شد حاکمان هیچ شریکی را در قدرت نمی پذیرند. پس از آن، سازمان رو به خطی ماجراجویانه آورد. سعی کرد مبارزۀ مسلحانۀ جدا از مردم را در زمانی که بخش عمدۀ مردم یا هنوز متوهم به حاکمیت بودند و یا آمادگی رویارویی با قوای حکومت را نداشتند شروع کند. رو به ترور کور و بی هدف آورد که تنها حاصلش این بود که حکومت می توانست خودش را در چشمان افراد ناآگاه مظلوم و قربانی جلوه دهد و زمینه را برای حمله به نیروهای مخالف فراهم سازد. در این راه از حمایت افراد فرصت طلب و ضد دمکراتی نظیر بنی صدر برخوردار بود و متحدانش را همواره در میان آنها می جست. رهبری سازمان حتی شرمی از این نداشت که خیلی سریع در جبهۀ جنگ از یک طرف سنگر به طرف دیگر سنگر برود و به نفع صدام بجنگد.

مسلماً قسمت عمدۀ توده‌های طرفدار یا اعضای سادۀ سازمان نفعی در این سیاست‌های ماجراجویانه و غیردمکراتیک نداشتند. آنها این پتانسیل را داشتند که در صورت برخورداری از رهبری مترقی، آگاه، مسئول و پاسخگو تبدیل به نیروهای مبارز در راه آزادی شوند، اما رهبری سازمان آنها را فدای جاه طلبی خودش کرد. از نظر رهبری، توده‌های طرفدار یا اعضای سطح پایین چیزی جز گوشت دم توپ نبودند که می شد آنها را در موقع لزوم قربانی کرد. از این رو بود که سازمان علیرغم تلفات سنگین، دستاوردی نداشت و دستگاه تبلیغاتی حکومت هم با سوء استفاده از این وضع سعی کرد تا حد ممکن کل اپوزیسیون را بد نام کند و سایر گروهها را نیز وابسته یا مشابه «مجاهدین خلق» جلوه دهد.

مسلماً هیچ سازمان چپ و دمکراتی نمی تواند با چنین گروه فرصت طلب و رسوایی همکاری کند و خود سازمان «مجاهدین خلق» نیز هیچگاه در پی همکاری با چپ نبوده است. آنها متحدان خود را در بین چپ‌ها و آزادیخواهان جستجو نمی کنند، بلکه در بین بنی صدرها، صدام‌ها، شیوخ عرب، سیاستمداران راست افراطی و امثالهم به دنبال متحد می گردند.

اما آیا «سازمان مجاهدین خلق ایران، یکی از مهم ترین نیروهای اپوزیسیون سرنگونی طلب است» و موضع گیری «یک صدا علیه جمهوری اسلامی» به همراه چنین جریانی «به نفع آینده جامعه ایران است»؟

سازمانی با چنان سابقۀ سیاهی، با رهبری که به غیبت کبری رفته است، با سبک زندگی فرقه‌ای در اردوگاه، با زنانی که هنوز روسری متحدالشکل به سر می بندند، نمی تواند در جامعه‌ای که شعارش «زن – زندگی – آزادی» است پایه‌ای داشته باشد، زیرا چنین شعاری نه فقط علیه حکومت حاضر، بلکه علیه تمام جریانات مستبد و واپسگراست. اگر می بینیم حکومت هنوز هم مدعی وابستگی زندانیان سیاسی به این سازمان می شود، به دلیل تلاش آن جهت بد نام کردن آنها و فراهم ساختن زمینه برای صدور احکام قضایی ظالمانه است.

درک ایده آلیستی آقای رحمانی همچنین در جایی بروز می کند که ایشان مدعی می شوند «توافق بر سر یک سری اصول کلی سیاسی و اجتماعی» می تواند حلال مشکلات اپوزیسیون باشد، به این صورت که «مثلا طرفین می‌پذیرند که در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی، علیه همدیگر وارد جنگ و درگیری نخواهند شد؛ هر دو طرف آزادی بیان و اندیشه، اجتماعات، احزاب، جنبش‌های اجتماعی، روزنامه نگاران، انتخابات و… هم‌چنین اعتراض و اعتصاب را به رسمیت می شناسند و با هرگونه سرکوب و سانسور، زندان سیاسی، شکنجه و اعدام مخالفند و …».

یک اشتباه باید چند بار تکرار شود تا از آن درس آموخته شود؟ همۀ فرصت طلبان حاضرند زیر همۀ این توافقات را امضا کنند و هر نوع «اصول» را هنگامی که منافع شان اقتضا کند در گفتار بپذیرند. رضاخان با وعدۀ جمهوری به قدرت رسید و خمینی با وعدۀ آزادی و رفاه. بدترین دیکتاتورهای تاریخ هم حاضر بوده‌اند تا قبل از به قدرت رسیدن وعده دهند که به همۀ این اصول زیبا پایبند خواهند بود. اما بعد از به قدرت رسیدن به سادگی کسانی که حرف شان را باور کرده بودند خندیدند. آنها باز هم خواهند خندید اگر اینطور ساده لوحانه به آنها اعتماد شود.

اما اگر با دید ماتریالیستی به تاریخ بنگریم، باید اول بررسی کنیم که نیروهای سیاسی گوناگون بیانگر منافع کدام اقشار و طبقات هستند و منافع آن اقشار و طبقات چه چیزی را می طلبند. آن جریان سیاسی که بیانگر منافع بورژوازی وابسته است، هرگز نمی تواند تا به آخر انقلابی باقی بماند و حتی سازش با حکومت حاضر را به انقلاب ترجیح می دهد. در صورت وقوع انقلاب هم سعی خواهد کرد تحولات را هر چه سطحی تر و زیربنای جامعه را بدون تغییر نگه دارد. آن جریان سیاسی که بیانگر شیوۀ تفکر و منافع خرده بورژوازی است، مدتی بین بورژوازی و پرولتاریا نوسان خواهد کرد و در نهایت جانب بورژوازی را خواهد گرفت، مگر آنکه طبقۀ کارگر آنقدر متشکل و قدرتمند باشد و به چنان سیاست صحیحی دست یافته باشد که بتواند آن را به دنبال خودش بکشاند.

کنار گذاشتن دید ماتریالیستی و به دنبال توافقات بودن تنها در خدمت تحمیق توده‌ها قرار خواهد گرفت. در چنین توافقاتی نیروهای صادق و پیشرو همیشه بازنده و نیروهای فرصت طلب و واپسگرا همیشه برنده خواهند بود. در اینجا بحث بر سر صداقت این یا آن فرد نیست. به قول انگلس «چه حزن انگیز است دورنمای آن حزب سیاسی ای که تمام موجودی سیاسی اش در شناخت به این یک واقعیت خلاصه شود که فلان یا بهمان شهروند قابل اعتماد نیست.» (آلمان در آستانۀ انقلاب، سپتامبر ۱۸۵۱). ممکن است طرفداران یا حتی رهبران یک جریان سیاسی صادقانه طرفدار آن «اصول کلی سیاسی و اجتماعی» محبوب آقای رحمانی باشند، اما هنگامی که زمان عمل فرا می رسد، به دلیل محدودیت‌های طبقاتی شان نمی توانند به آنها وفادار باقی بمانند. صداقت سیاسی چیزی طبقاتی و نه فردی است. تنها اقشار و طبقاتی که منافع شان در گرو دستیابی به آزادی سیاسی و تأمین رفاه اکثریت جامعه است و از آگاهی و تشکل طبقاتی نیز برخوردارند می توانند دمکرات صادق و پیگیر باشند. دیگران در بهترین حالت در گفتار، برای مدتی محدود، از آزادی حمایت خواهند کرد؛ سپس برخی از آنها آگاهانه و عامدانه، و برخی نیز ناآگاهانه و ساده لوحانه به جبهۀ استبداد و ارتجاع می پیوندند.

برخلاف آقای رحمانی که با اشاره به توافق بر سر «اصول کلی سیاسی و اجتماعی» ادعا می کنند «چنین رابطه‌ای دل بخواهی و انتخابی نیست چرا که واقعیت‌های جامعه و تحولات سیاسی و اجتماعی چنین رابطه‌ای را به همه طرفین درگیر مبارزه سخت و سرنوشت ساز تحمیل می‌کند. رابطه‌ای که به نفع همه نیروهای مبارز و سرنگونی طلب و اداره و مدیریت آینده جامعه ایران است.» باید گفت که مبارزه سیاسی نه تنها چنین رابطه‌ای را به نیروهای مترقی و دمکرات تحمیل نمی کند (اگر می کرد پس اصرار بر آن برای چه بود؟!)، بلکه این نیروها وظیفه دارند با گسترش جهان بینی علمی، جلوی چنین ساده اندیشی‌هایی را بگیرند تا اقشار و طبقاتی که مستعد مبارزه برای آزادی هستند بار دیگر قربانی عوام فریبی فرصت طلبان نشوند. چنین رابطه‌ای نه تنها به نفع مدیریت آینده جامعه ایران نیست، بلکه جهت اجتناب از تکرار اشتباهات گذشته، باید خط بطلانی نه فقط بر آن بلکه بر شیوۀ تفکر پشت آن کشیده شود.

حسن ضیاء ظریفی در اثرش با عنوان «حزب توده و کودتای ۲۸ مرداد ۳۲» می نویسد:

«کمونیستها هر گونه وحدت را به عنوان وحدت از بالا و امضای اعلامیه وحدت در سر میز کنفرانس تلقی نمی کنند. وحدت برای کمونیستها، وحدت در میان کوچه و بازار و در پراتیک انقلابی است. رهبری بورژوازی ملی فقط در زیر فشار تودههاست که به وحدت تن درمی دهد. حوادث است که وحدت را به بورژوازی تحمیل می کند … در شرایطی که بورژوازی می بیند حرکتش تسریعی در پیشرفت سیاسی طبقۀ کارگر است، باید احساس خطر کند و مردد باشد. و در اینجا هیچ انقلابی مارکسیست – لنینیستی در چنین شرایط حساس و خطیری نباید از آن متوقع تحرک بوده و انتظار نشان دادن ابتکار عمل انقلابی در کوبیدن ضدانقلاب را داشته باشد. چنین انتظاری به معنی عدم درک و فهم عمیق آموزشهای مارکسیسم – لنینیسم و انطباق آن در زمینۀ موضع طبقاتی و سیاسی بورژوازی ملی خواهد بود.»

فراموش نکنیم که این نوشتۀ رفیق ظریفی مربوط به زمانی است که بورژوازی ملی هنوز می توانست نقش مترقی داشته باشد؛ همچنین در مورد رهبری چون مصدق است که کارنامه‌اش قابل مقایسه با کارنامۀ سیاه امثال رجوی و عضدانلو نیست. با این حال او کمترین توهمی به ارزش توافقاتی که آقای رحمانی خواستار آنند ندارد، «امضای اعلامیه وحدت در سر میز کنفرانس» را رد می کند و راه رسیدن به توافقی واقعی، توافقی که واقعاً مفید است و باعث ارتقای سطح مبارزه می شود را نشان می دهد. همچنین هشدار می دهد در شرایطی که بورژوازی یک حرکت سیاسی را به نفع پیشرفت سیاسی طبقۀ کارگر ببیند، نباید از آن انتظار به پیش رفتن داشت، بلکه در چنین شرایطی، حرکت منطقی بورژوازی رو به عقب خواهد بود.

به راستی هم، طبق گفتۀ آن رفیق، انتظاری جز این داشتن به معنی انطباق دادن نگرش سیاسی با موضع طبقاتی و سیاسی بورژوازی خواهد بود.

خوب است که آقای رحمانی و کسانی که نظیر ایشان فکر می کنند قدری پیش خود بیاندیشند:

آیا «توافق بر سر یک سری اصول کلی سیاسی و اجتماعی» با سازمان‌های بورژوایی، از جمله «مجاهدین خلق»، آنها را به صراط مستقیم هدایت خواهد کرد یا اینکه کسانی که خواست و توان مبارزه واقعی در راه آزادی دارند را گمراه می سازد؟

جواد راستی پور

۱۲ بهمن ۱۴۰۲

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate