بهار زخمی این باغ، دلکش است هنوز
اگر چه نغمه به لب خشک شد هزاران را
قبای میر غضب سبز و خنجرش سرخ است
مخور فریب این سیاهکاران را
بهوش باش که خونریزی خزان کوشد
که روح باغ فرامش کند بهاران را*
با دلی دردمند و سری پرشور سال نو را آغاز کردیم. درد از دست دادن عزیزانی که جان خود را برای شکوفایی نهال آزادی در سال۱۴۰۱ شمسی از دست دادند بس ملال آور و اندوهزاست ولی شور و حال آنها در هنگامه جنبش بینظیرشان به ما اجازه نمیدهد که در گرداب ناامیدی گرفتار آئیم؛ زنان و مردان جوان غیور با حرکات توانمند و پر تمنای خود برای زندگی کردن آنچنان میرغضب سبزپوش را درگیر ترس و وحشت کردند که جز خشونت سبعانه واکنشی نیافت. آنها ارزشهای ساختاری رژیم را به ریز سؤال بردند. آنها به زور وستم نه گفتند، به بیعدالتی و رانتخواری تف کردند، ولایت را لگدمال کردند. خواهان حقوق انسانی خویش شدند.
روح باغ میلی به فراموشی بهاران ندارد. زندگی پابرجاست. ولی به همانگونه که شاعر با نگرانی هشدار می دهد، نباید گذاشت که باغ داغدیده در ماتم گلهای پرپرشده اش از تکاپو برای شکوفائی بعدی واماند.
ز خاکی که خون سیاوش بخورد
به ابر اندر آمد درختی ز گرد
نگاریده بر برگها چهر او
همی بوی مشک آمد از مهر او
به دی مه نشان بهاران بدی
پرستشگه سوگواران بدی**
نوروزتان فرخنده و پیروز باد
*شعر از شفیعی کدکنی
**شعر از فردوسی
ظفردخت خواجه پور ۰۱.۰۱.۱۴۰۲