یادداشتهای زن- زندگی-آزادی (نمره بیست وپنجم)

درهفتاد وهشتمین روز پس از قتل حکومتی مهسا امینی، یعنی صبح هفدهم (۱۷) آذر ۱۴۰۱ دستگاه قضایی حاکمیت اسلامی خبر اعدام محسن شکاری، کارگر را منتشر کرد. می‌گویند: محسن از کلاس سوم مدرسه دبستان، در مکان‌های مختلفی برای گذران زندگی و کمک به خانواده‌اش کار می‌کرد. در عروسک فروشی، در بوتیک لباس ، ساندویجی و این اواخر درکافه‌ای، در هفت حوض شرق تهران، کارمی‌کرد. برای شناخت بهتراواین تکه از معرفی‌اش که دندان‌پزشکش نوشته خواندنی‌ست: «باشگاه می‌رفت و ورزش می‌کرد، قوی هیکل بود، محکم حرف می‌زد، خال کوبی هم داشت، قیافشو می‌دیدی  جرات نمی کردی زیاد باهاش کل کل کنی، کار می‌کرد تو مغازه، ساندویچی و بعضی وقتا هم کارگری، خلاصه  خرجش را خودش در می‌آورد. دستش توجیب خودش بود گرچه همیشه جیبش خالی بود و همیشه قسمتی از هزینه درمان را می‌داد و بقیه‌اش می‌شد بدهی برای جلسه بعد. ولی پسر خوبی بود داش مشتی و با معرفت، اگه می‌تونست کاری واست بکنه حتما می‌کرد بدون چشمداشت…»*

بی‌دادگاه جمهوری اسلامی محسن شکاری ۲۳ ساله را به اتهام «محاربه از طریق کشیدن سلاح به قصد جان و ایجاد رعب و وحشت و سلب آزادی و امنیت مردم و همچنین جرح عمدی با سلاح سرد به ماموربسیج حین انجام وظیفه و مسدود نمودن خیابان ستارخان تهران و اخلال در نظم و امنیت جامعه» یعنی برپایه اتهامات ناچسب و نخ نمای همیشگی شان، طنابی برای گردنش فراهم آوردند؛ حاصل کارشان از پیش روشن است؛ هراس افکنی در کل جامعه و پیام‌شان آشکار، می‌خواهند با اعدام، وحشت و ارعاب را برجامعه جوان ما القا کنند تا وحشت و هراس خود را از پیشروی هر روزه جنبش انقلابی ما زیرنقاب «قتل‌ها واعدام‌ها» پنهان کنند!.

محسن را شکنجه کردند تا از او اقرار بگیرند که ازآمریکایی‌ها پول گرفته تا در جامعه آشوب به پا کند. خود محسن بر آن بود که حکم «محاربه» برای ترساندن اوست؛ محسن به هم بندی‌هایش یادآور می‌شد: «به خدا کسی را به خاطرسه تاخراش یک بسیجی دردرگیری خیابانی، آنهم خراش‌هایی که حتی بخیه هم نخورده‌اند، اعدام نمی‌کنند» اما حاکمیت اسلامی به فرمان فرمانده درمانده، نه برای سه خراش، بلکه برای اطمینان خاطربخشیدن به نیروی مضمحل شده و در تنگنا قرار گرفته بسیج در کف خیابان‌ها، آنگاه که جوانان عصیانگر ما، هر کجا آنها را به چنگ می‌آورند،ضمن دفاع ازخود، آنان را گوشمالی لازم می دهند، محسن را به هیمن بهانهرا اعدام کردند تا با این قتل‌های آشکارحکومتی، برای هر بسیجی مزدور، به خیال خود زنگ تنفسی بخرند و اعتمادشان را به دستگاه سرکوب قوه قضائیه جلب نمایند که: بروید، ما هوای‌تان را داریم؛ حکم «محاربه» صادر و مجازات اعدام اجرا کردند تا مرحمی برروحیه ترس ووحشت بسیجیانی که امروزدنبال «سوراخ موش» می‌گردند،فراهم آورند. در ساده‌ترین عبارت، آن‌ها می‌خواهند با این کشتار، پیام وحشت حاکمیت سیاه خود را به درون جامعه رسوخ دهند تا تاریک دلی و توحش خودشان را پشت اجرای «حکم الهی اعدام» پنهان سازند و دقیقا فردای سه روزی این عمل ننگین و قرون وسطایی خود را پیاده می‌کنند که مردم و خاصه جنبش خروشنده دانشجویان در خیابان‌اند و محکم‌ترین شعارها را علیه حاکمیت، با فریاد رسا سرمی دهند؛ بالای پل بزرگراه پارک وی تهران پرده‌ای آویزان کرده‌اند که برآن نوشته :«ما گر زسر بریده می‌ترسیدیم / بی‌اسلحه با شما نمی‌جنگیدیم» در چنین هنگامه‌ای، طناب را برای گردن محسن شکاری آماده نمودند و او را به بالای دار بردند. 

وظیفه ما است خبراعدام این جوان کارگر را تا منتهی الیه جامعه وبه درون همه‌ی خانه‌ها ، در سرتاسر کشوروهمه کشورهای رتا سر جهان برسانیم! چرا که آگاهی‌رسانی به دیگران و افزودن به دایره اعتراضات و اعتصابات تنها راه مصمون ماندن جامعه ازتجاوزوتعدی نیروهای سرکوبگر تا بن دندان مسلح در این تقابل نابرابر است.

باید به جد دریابیم، جان زندانیان سیاسی وهمه بازداشتی‌های ماه‌های اخیر که همراهان پیگیر انقلاب نوین زن- زندگی- آزادی هستند و درزندان‌های پرشمارشناخته و ناشناخته، درسوله‌ها و انبارهای متروک، به دورازچشمان مادران وپدران ومردم نگهداشته شده‌اند، تماما درخطراست. در این مبارزه نابرابر چنانچه یک قدم و تنها یک قدم عقب بنشینیم، حاکمیت دیو صفت، با همه ابزار سرکوبش، صد قدم پیش می‌آید. محسن شکاری یکی از خود ما بود که از خیابان او را ربودند یکی از همین جوانان دلاور قیام خونین در مصاف نابرابر با قوای سرکوبگر مسلح به زنجیر، قمه، چاقوی ضامن دار، باتوم و انواع سلاح گرم جنگی و… او را همچون نویدافکاری و بیشمارانی دیگر به قتل رساندند. ما در این مصاف نابرابر برای وصول به آزادی و برابری، جنبش عظیم «زن، زندگی، آزادی» که تبلور به پا خاستن میلیون‌ها تن ازدانش‌آموزان،دانشجویان،زنان،مادران وپدران،اساتیددانشگاه‌ها،معلمان، پزشکان، پرستاران، نویسندگان وشاعران ومترجمان، روزنامه نگاران، بازنشستگان و کارگران و نمایندگان ملیت‌های بلوچ، کرد، آذری، عرب، ترکمن، لر و بختیاری به‌شمار میروند، مویه و سوگواری نمی‌کنیم، بلکه برای عقب راندن دشمن ،ما نیازمند صف آرایی محکم،سازمان یافته وگسترده در تمامی شکل های متنوع آن هستیم تا جنبش انقلابی ما، حالت پایدار و پیشرونده‌ و استواری را بدست آورد. تداوم مبارزه ای که آحاد ملت، پشتیبان و مروج آن باشند. پیشروی که از نهادهای سرکوب گر و حاکمیت جانبدار زندان و شکنجه و اعدام، تا حد ممکن، امکان بازسازی نیروهای سرکوب را بگیرد، چنان درسی دهد که قادر نگردند بعد از قتل محسن شکاری به اعدام دیگر معترضان دست یازند! 

جنبش ما تا آستانه پیروزی نهایی و فرا چنگ آمدن خواسته های انسانی و برحقش، همچنان خواهد رزمید تا سرنگونی کل نظام، تا واژگونی دژخیم بدخو ودشمن تاریک اندیش، تا روز زیبای دادگری تا روزدادخواهی همه جانفشانان راه رهایی؛ به پا ایستاده و می‌ستیزد، نه می‌بخشد و نه فراموش می‌کند!

امروزهمچون دیروز، درپهنه رودررویی‌ها، سیاست ضد انسانی بربرمنشانه و خون چکان ربودن معترضان و به قتل رساندن آنان که از جغرافیای بلوچستان و با کشتار جوانان بلوچ به جریان افتاده، با اعدام جنایتکارانه و ناگهانی محسن شکاری شکل ویژه‌ای به خود گرفته و به نوعی پاسخ به جسارت حضوری سه روز پیکارمردم سراسرایران درروزهای ۱۴-۱۵- ۱۶آذر بود. همزمان نیز برای حمید قره‌حسنلو، پزشک انسان دوست متخصص رادیولوژی درکرج،حکم «اعدام» وبرای همسرش فرزانه قره‌حسنلونیز«۲۵سال حبس نفی بلد دراهواز» صادرشد. دوانسان ذی‌جودی که همه نیروی انسانی خود را درخدمت مردم زحمتشکش مناطق محروم گذاشته‌اند، وچهارتن دیگراز۱۵متهم پرونده تظاهرات چهلم حدیث نجفی، بااتهامات ساختگی وغیرقانونی حتی برپایه قانون کذایی شان، حکم محاربه واعدام محکوم شده‌اند. نه تنها جان این پنج انسان شریف و مردم دوست، بلکه جان  سامان یاسین، رپ خوان کرد ساکن تهران و توماج صالحی دیگر رپرجوان ایرانی نیز در خطر جدی است.

کشتارمردمان بی دفاع در خیابان‌ها با گلوله‌های ساچمه‌ای و جنگی، در مناطق کردستان با کاتیوشا، دنبال کردن جوانان و یا با ضربات باتوم، با شوکربرقی، اسپری فلفل و گاز اشک‌آور، ماشین‌های آب پاش، حمله شبانه به خانه‌های مردم و یا زجرکش کردن زخمی‌های ربوده شده از بیمارستان‌ها، تحویل ندادن پیکرکشته‌شدگان به خانواده‌ها، اوج توحش حاکمیت اسلامی را در برابر دیدگان آحاد جهانیان به نمایش می‌گذارد. برهمه ماست که مقاومت ورزیم و جنبش خیابانی را با حضور هر چه گسترده تر مان، تجلی اراده مبارزه تاریخی‌ما برای پیروزی  و به ثمر دهی روند زن، زندگی و آزادی گردانیم!. 

همچون یادداشت پیشین بجاست؛ که با تجمع هر روزه‌ی خانواده‌ها، پشت دیوارهای زندان‌ها همراه شویم. زندان‌ها را محاصره کنیم و آزادی زندانیان سیاسی را فریاد بزنیم:

 شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» را به شعاری کانونی بدل نماییم؛

 «آزادی همه بازداشت شدگان ماه‌های اخیر را» ؛

 و اینبار« احکام اعدام ملغی باید گردد» را برجسته سازیم. ایدون باد!

جمعه ۱۸ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۰۹ دسامبر ۲۰۲۲

http://karegari.com

* يادداشت دندانپزشك  محسن شكاری:

یکی از رفقاش منو بهش معرفی کرده بود راهش تا مطب من خیلی دور بود ، چند باری برای  درست کردن دندوناش  و جرمگیری پیشم اومد . جوون بود ، باشگاه میرفت و ورزش میکرد ، قوی هیکل بود ، محکم حرف می‌زد،  خال کوبی هم داشت ، قیافشو می‌دیدی  جرات نمی کردی زیاد باهاش کل کل کنی ، کار می کرد تو مغازه ، ساندویچی و بعضی وقتا هم کارگری ،خلاصه  خرجش را خودش در میآورد  دستش توجیب خودش بود گرچه همیشه جیبش خالی بود و همیشه قسمتی از هزینه درمان را میداد و بقیه اش می شد بدهی برای جلسه بعد . ولی پسر خوبی بود داش مشتی و با معرفت ، اگه میتونست کاری واست بکنه حتما می کرد بدون چشمداشت ، یکبار کیف قاپی را که موبایل دختری تو خیابون زده بود تعقیب کرده و گوشی را ازش گرفته  و به دختره پس داده بود و بخاطرش چاقو خورده بود .
بعضی وقتا تو بازی با دوستاش شرط بندی می کرد و بیشتر وقتا  هم می باخت  ، می‌گفت من پاکباختم.
حسابش که میموند ، می‌گفت دکتر…. چیزی واسه از دست دادن ندارم ….
… مال مردم خور نیستم ، وسعم کمه ، میارم حتمن میارم دفعه بعد …..
…. ولی بدخواه داشتی ، مدیونی بهم نگی ….
برای من هم خیالی نبود ، از راستی و صفای دلش و جیب خالی و قیافه غلط اندازش  مطمئن بودم  

به هر حال تو پرونده اش نوشته شده بود : بدهکار
خیلی وقت بود که نیامده بود و من هم اصلا فراموشش کرده بودم  تا امروز …
کامپیوتر مطب را روشن کردم و تو پرونده اش نوشتم : بستانکار..

خداحافظ محسن

#تحلیل_زمانه 

 @TahlilZamane

       

    امیرجواهری لنگرودی

amir_772@hotmail.com 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate