راجع به اوکراین این روزها بسیار نوشته شده است. دههاهزار مصاحبه و گزارشهای رادیوئی و تلویزیونی ترتیب داده شده است و صدهاهزار کلیپ راست و دروغ در سطح رسانهها پخش شده است. اینروزها که هرکس با داشتن یک موبایل هوشمند میتواند فیلم بگیرد و در آن واحد بهسرتاسر کره خاکی بفرستد، این کلیپها و “گزارشها”شدیداً مورد سوءاستفاده مؤسسههای خبری قرار میگیرد و آنها با این گزارشهای خبرنگاران بیجیره و مواجب، که در مواقعی جان خود را هم بهخطر میاندازند، هر کاری که دلشان میخواهد میکنند و آنچنان بازار خبر و گزارش را در رابطههائی که مورد نظرشان است گرم میکنند و هر نتیجهگیری دلخواه را از آنها میکنند. بنابراین مسئله این نوشته پرداختن به اتفاقات نیست، حتی بررسی تاریخی قضیه هم که بسیار راجع بهآن نوشته شده است و سعی شده است از زاویه تاریخی اثبات شود که روسیه حق دارد چون اوکراین روزی متعلق بهروسیه بوده است و حتی «خروشچف نابکار» که خود اوکراینی بود، پارتیبازی کرد و بخشی را به آن سرزمین اضافه نمود. حتی این مسئله هم با وجود آن که می تواند در تحلیلهای جدی جائی داشته باشد، در این نوشته جای تعیینکنندهای ندارد چون در آنصورت این سوئدیها هستند که تمام حق را خواهند داشت، زیرا اصولاً روس هیچ معنائی ندارد جز سوئدی خارج از وطن و این سوئدیها بودند که با کوچ به آن منطقه و ساکن شدن در آنجا، کشوری را بهوجود آوردند، که بعدها روسیهی سفید، اوکراین و بعد هم روسیه تشکیل داد، که دورهای طولانی نیز امپراتوری را بهوجود آورد که موی دماغ بسیاری از قدرتها و از جمله خود سوئد، شد.
اگر کمی دقت کنیم متوجه خواهیم شد که بسیاری مردمان دنیا، تحت تأثیر رسانههای حاکم بر مغز و زبانشان، بهدنبال این افتادهاند که ثابت کنند و یا بپذیرند که روسیه حق دارد یا اوکراین البته در این میانه، بعضاً هوشمندانه بدین اشاره میکنند که این امریکا و انگلیس و یا اروپا است، که مقصرند و خواستهاشان ایجاد نوعی جنگ نیابتی است و احیاناً عدم نزدیکی روسیه بهاروپا و به ویژه آلمان، و جلوگیری از ورود گاز و نفت ارزان روسیه، و گندم و مواد غذائی، که با فروش آنها و با توجه به زیرساختهائی که دارد، میتواند همان راه چین را طی کند و در کنار آن خاری شود در چشم امریکا، که ادعای رهبری جهان سرمایهداری را دارد و چنین رهبری سنتی را، که میتواند مورد قبول شرکای جدید نباشد، مورد سئوال قرار دهد. البته زمینههای شکلگیری چنین سیاستی، با توجه به قدرتگیری اروپا و در این میانه رشد آلمان و خواست رهائی از یوغ امریکا، که همواره از جانب فرانسه، حتی به شکل سنتی ابراز شده است، همواره وجود داشته است و امریکا نیز این را میداند. بنابراین اگر توجه کنیم بر مبنای ترکیبی که در سیاست جهان سرمایهداری وجود دارد، همهی طرفها به نوعی”حق” دارند. یکی صاحب مواد اولیه بوده است، دیگری رئیس و رهبر جهان سرمایهداری است و هیچکس حق ندارد بدون اجازه او در سرتاسر این کره خاکی کاری کند. این اوست؛ یعنی امریکاست، که فاتح و نجات دهنده اروپا است و همواره حامی آن در مقابل کمونیسم و فاشیسم بوده است و حالا تروریسم را از مرزهای آن دور کرده است. بنابراین حق دارد که همچنان رئیس باقی بماند و برای دیگران تصمیم بگیرد و در نتیجه تعیین نماید که اتحادیه ناتو، که زمانی برای مقابله با کشورهای بلوک شرق که کمونیستی نامیده میشدند، تشکیل شده بود، و الان دیگر آن نقش را ندارد، تا کجا رشد کند و مرزش را تعیین نماید.
اگر این تصویر را به شکل کلی در نظر بگیریم، جهانی خواهیم داشت که با وجود حاکمیت یک شیوه تولید، و آنهم سرمایهداری هنوز قادر نیست ثبات بیابد. رهبرانی که روزی همه تقصیرها را بهگردن حضور کمونیسم و کشورهای کمونیستی میانداختند و همه مردم دنیا را بدانجا کشانده بودند که بخشی از دعاهای شبانه و روزهای یکشنبهاشان برای تعجیل سقوط کمونیسم بود، تا آنها بتوانند در آرامش زندگی کنند. حالا قادر نیستند یکدیگر را تحمل کنند و با هم دنیا و مردمانش را بچاپند. نه، در دنیای سرمایه، رقابت هیچ دوستی باقی نمیگذارد و همه را دشمن یکدیگر میسازد. شرط بقای سرمایه رقابت است و رقابت میرود تا جهان را بهشکل کلی به نابودی بکشد.حتی اگر جنگ هم نباشد، که حتماً آن را بهوجود میآورند، با نابودی طبیعت این جهان را به نابودی خواهند کشید. این قانون و سرنوشت سرمایه است.
برخی از مفسرین و تحلیلگران سرمایه در چند سال گذشته عموماً به دنبال این بودهاند که جهتهای حرکت سرمایه را ثابت کنند و حتی یکی در این رابطه بدین نتیجه رسیده است، که پرولتاریا مُرده است، بدون آنکه بداند که پرولتاریا تازه دارد رشد میکند و اینبار چشمهای بادامیتر و صورت برنزهتری دارد. آنها سرمایه را نه یک رابطه، که امری ثابت تصور میکنند و سرمایهدار را فقط در قامت آمریکائی، آلمانی، فرانسوی و غیره میبینند. در حالیکه سرمایه رابطهای است که شرق و غرب نمیشناسد و در هر جائی که زمینه پیدا نماید رشد میکند.چینیها به همان اندازه میتوانند این سیستم را بچرخانند، که آلمانیها، امریکائیها و افریقائیها. مسیحیها، مسلمانان، هندوها و برهمائیان، همه بهخوبی با یکدیگر میتوانند تجارت کنند و کارخانهها و شرکتهای عظیم و بینالمللی را اداره کنند و استثمار را جاری کنند. از این زاویه سرمایهداری هیچ مشکلی ندارد و تئوری نژاد برتر جائی در این میانه ندارد. اگر بدفهمی و یا نادانی در این رابطه قبل از دهه نود قرن بیستم وجود داشت، در قرن بیست و یک اثبات شده است که سرمایه در دستان هرکس، چه آسیائی، یا افریقائی، اروپائی و امریکائی، در هر زمینی که نیروی کار وجود داشته باشد، رشد میکند و بههمان اندازه دیگران استثمار میکند. بنابراین اگر همه میتوانند سرمایهدار باشند و این آخرین شیوهی برتری انسان بر انسان را رهبری کنند، چرا در جهان صلح ایجاد نمیشود ما که همه دمکراسی را قبول داریم. «ما» همه با هم دیکتاتورهای کمونیست را خرد کردیم و دمکراسی را برای همه ملتها به ارمغان بردیم. چرا نمیتوانیم در کنار همدیگر زندگی کنیم. این سئوالی واقعاً اساسی است، که فقط بایستی مدعیان دمکراسیهای غربی و شرقی بدان جواب دهند. اگر سرمایهداری آخرین راه بشریت برای زندگی کردن است، پس چرا هر روز در دنیا جنگ وجود دارد.
سرمایه همواره نیاز به گسترش دارد و این گسترش خیلی صریح، نیاز به توسعه فضای مادی؛ یعنی جائیکه انسانها زندگی میکنند، دارد. بازار، چه بازار فروش کالاها و یا بازار تهیه مواد اولیه، انرژی و نیروی کار. این آن چیزی است که دعوای بزرگ بر سر آن است. سرمایه اگر قادر نشود چنین فضاهای دائماً گسترشیابنده را بهدست آورد و یا در اثر رشد دیگران از دست بدهد، نگران میشود، به هراس میافتد و به هر کاری، از جمله جنگ دست میزند. در اینجا بحث بر سر سرمایه خاصی نیست. این طبیعت سرمایه به شکل کلی است، چه امریکائی، روسی، چینی و یا اروپائی و ژاپنی. بنابراین شروع جنگ، اگر این جنگ را به نوعی جنگ مابین بلوکهای قدرتهای سرمایهداری بدانیم، نمیبایستی شوکه کننده باشد ولی هیچکس حدس نمیزد که چنین با سرعت شروع شود، به ویژه آنکه ترامپ، که عموماً جنگطلبش میدانستند، کنار رفته بود و بعد از انتخاب بایدن بسیاری نفس راحت کشیدند و فکر کردند، که بایدن دمکرات جنگی را شروع نخواهد کرد و در دوران او صلح برقرار خواهد بود. ولی میتوان گفت که بایدن همه را شوکه کرد، وقتیکه روزشمار شروع جنگ از طرف روسیه را آغاز کرد. در مقابل او پوتین نیز عاقلتر از این به نظر میرسید که شروع کننده چنین جنگی باشد. ولی همان منطق قدیمی سرمایه، هر دو طرف را الزاماً به جنگ وادار کرد. یعنی ما شاهد شکلگیری جنگی نیابتی در اروپا شدیم که ظاهراً یک طرف آن اوکراین است که با قدرت بزرگی چون روسیه، وارد درگیری شده است. ولی این در واقع امریکا است، امریکائی، که با از دست دادن قدرت رهبری جهان سرمایه، میرود که مقهور چین و روسیه و دیگران شود و یا حداقل رهبریاش از جانب آنها بهرسمیت شناخته نشود، باید قدرت خود را نشان میداد و از جمله ناتو را که بهنوعی مخل آسایش مردمان اروپا و باری بر گردۀ کشورهای اروپائی است، تا جائیکه رهبران برخی از این کشورها را به فکر ایجاد جانشینی برای آن، بدون حضور امریکا، انداخته بود و به همین خاطر در فکر برپا کردن ارتش اروپا بودند، چیزیکه برای امریکا میتوانست چالشبرانگیز باشد، تقویت و وجودش را برای اروپا لازم جلوه میداد. از سوی دیگر این جنگ برای روسیه الزامی بود چون اگر با توجه به فشار امریکا در گسترش ناتو، روسیه این جنگ را حالا شروع نمیکرد یک تا دوسال دیگر، که اوکراین عضو ناتو بود، میبایست شروع میکرد؛ یعنی در آن صورت بایستی جنگ با ناتو را شروع مینمود، که میتوانست خطرناکتر و پرهزینهتر باشد.
این جنگ برای سرمایه امریکائی برکت است چون هم مجتمع صنعتی نظامیاش را راه میاندازد و هم نیابتی است و دور از مرزهای امریکا و در اروپا جریان دارد، ضمن آنکه یکی از حریفها را بهشدت تضعیف میکند. حریفی که میتواند در کنار چین، رهبری امریکا را بهچالش بکشد. ولی بهشکل کلی این جنگ راه چارهای برای سرمایه و بلوکبندیهای آن است. بعد از جنگ جهانی دوم، در ادامه توسعهطلبی و زیادهخواهی کشورهای سرمایهداری، نوعی بلوکبندی (۱) شکل گرفت که تحت تأثیر قدرت امریکا، تعیین شده بود؛ یعنی یک طرف کشورهای سرمایهداری غربی به اضافه ژاپن، در رأس، با تمکین از امریکا، که بسیاری از کشورهای دیگر را بهعنوان بازار و همچنین متحد سیاسی و نظامی، حول خود داشتند و در طرف دیگر شوروی و متحدینش، که بهعنوان دشمن، میبایستی همواره کنترل میشدند، هر کشوری که سر از فرمان بلوک سرمایه غربی برمیتافت به سختی جریمه میشد. کلیه جنگها، کودتاها و همه توطئههائی که در جهان آن زمان صورت گرفت، بر مبنای همین تصویر بود.. ولی این بلوکبندی بههمین شکل ادامه نیافت. از سوئی چین از شوروی و در نتیجه بلوک شوروی جدا شد. یوگوسلاوی سر از فرمان شوروی برتافت و آلبانی تبدیل بهدشمن شوروی و اقمارش شد. با ادامه جنگ در شرق آسیا، و بهویژه بعد از شکست مفتضحانه در جنگ علیه ویتنام، امریکا شروع به از دست دادن سیادت خود در سطح بینالمللی کرد. شوروی نیز در رقابت نفسگیر نظامیگری با امریکا و دیگر متحدان او، ضمن آنکه قادر نشده بود نیروهای مولد خود را در سطح دیگر کشورهای سرمایهداری رشد دهد، مجبور به زانوزدن در مقابل سرمایه غربی شد.
با ریزش شوروی و بلوک آن، بلوکبندی جدیدی شکل گرفت. ظاهراً میبایستی در این بلوکبندی جدید روسیه در چارچوب اروپا، حتی بهعضویت ناتو در آید، که زمانی نیز همین آقای پوتین خواستار پذیرش در نوعی پیمان امنیتی با اروپا شده بود. ولی چنین نشد و بلوکبندی جدید از سوئی کشورهای قبلی سرمایهداری غربی به اضافه همان کشورهای اقماری قبلی را دربر گرفت و از سوی دیگر کشورهای چین و روسیه و اقمار آنها خود یک بلوک تشکیل دادند. این شکلهای همکاری و نزدیکی همواره در حال تغییر بوده است و بهویژه با گسترش سرمایه در بُعد جهانی آن و با تغییر مسیر چین بعد از مائو و پذیرش رسمی سرمایهداری به عنوان شیوه تولیدی خود، که سرازیر شدن سرمایه بهآنکشور را به دنبال داشت، علاوه بر آن با رشد کشورهائی چون هند، اندونزی، برزیل، آرژانتین و بسیاری دیگر، توازن قوا بهضرر کشورهای متشکل در بلوک غرب به رهبری امریکا، تغییر نمود. در عینحال که دیگر دنیا شاهد وجود کشورهای “سوسیالیستی” نبود، ولی این بلوکبندی جدید میرفت تا تضادها و شکلهای قدرتگیری جدیدی را عرضه کند. هرچه قدرت و رشد این کشورهای نوین سرمایهداری بیشتر میشود، بشریت به جنگ نزدیکتر میشود چون ”متأسفانه” جهان بشری محدود به حدود صد و نود کشور است و جائی برای رشد بیشتر سرمایه در آینده وجود ندارد.
چین با وجود رشدی که به ویژه در دهه نود قرن بیستم کرد، قادر شد که به زودی شروع به فتح کشورهای آسیائی و افریقائی و حتی امریکای جنوبی کند. این کشور با طرحهائی که بهراه انداخته است میتوان گفت، که نوعی کشورگشائی را بهنمایش گذاشته است. ولی این واقعیتی است که اقتصاد بدین بزرگی و در حال رشد، که بزرگترین اقتصاد دنیا؛ یعنی امریکا را هم پشت سر خواهد نهاد، نیاز به فضا و مکان دارد، چه از زاویه بازار برای عرصه کالاهای رو به تزاید خود و چه بازار مواد اولیه و نیروی کار ارزان. (۲)
ما در این رابطه تجربه امریکا را داریم. قبل و بعد از جنگ جهانی دوم صنعت تولید اتومبیل به سرعت در امریکا شروع به رشد نمود. دیترویت در ابتدا مرکز این صنعت بود ولی با رشد سندیکاها و قدرتیابی آنها، که به گران شدن نیروی کار در این حیطه انجامید، این صنعت سعی نمود به قسمتهای جنوبیتر امریکا، که بیشتر کشاورزی و در نتیجه دارای نیروی کار ارزانتر بود، نقل مکان نماید. پس از گران شدن نیروی کار بهشکل کلی در امریکا، این صنعت شروع به سرمایهگذاری در اروپا نمود و بعد از فروپاشی شوروی و رویآوری چین به سرمایهداری، این سرمایهها بهسوی کشورهای نوسرمایهداری شده هجوم آوردند و به شکل وسیع در آنجا سرمایهگذاری نمودند. این بدان معناست که چین در حال حاضر دارد همان تجربه را دنبال میکند چون رهبرانش تشخیص دادهاند که بهزودی دیگر آن نیروی کار ارزان را نخواهند داشت، ضمن آنکه گسترش سرمایه آنها را ملزم خواهد کرد که کشورهای دیگر را در دسترس داشته باَشند.
این زنگ خطری است برای کشورهای قدیمی سرمایهداری، که به آنها گوشزد میکند که اگر نجنبند به زودی در محاصره کشورهای نوبنیاد سرمایهداری قرار خواهند گرفت. آماده شدن برای این رویاروئی از خیلی سال پیش شروع شده است. بنابراین خیلی خاماندیشانه است اگر تصور کنیم که با حذف شوروی و کلاً کشورهای “سوسیالیستی” دوران صلح فرارسیده بود و میشد از جنگ جلوگیری کرد و حال این پوتین جنایتکار و یا بایدن جنگطلب است که میخواهند جنگ را شروع کنند. تا زمانیکه سرمایه بر دنیا حاکم است جنگ یکی از عناصر ثابت این رابطه باقی خواهد ماند و هرگز گریزی از آن نیست و بشریت باید تاوان تحمل یوغ نظام سرمایهداری را بپردازد.
رشد میلیتاریسم دقیقاً بعد از تبدیل کشورهای “سوسیالیستی” به سرمایهداری، در سطح جهانی سرعتی فزاینده بهخود گرفت. بودجههای نظامی هر سال بخش بزرگتری از بودجه کشورهای مختلف را تشکیل داده است و همواره میدهد. خروج یکطرفه امریکا از پیمان موشکهای ضد بالیستیک در ۲۰۰۱ و پیمان نیروهای میانبرد هستهای در ۲۰۱۹، علاوه بر آن سرمایهگذاری آمریکا در رابطه با سلاحهای پیشرفتهتر اتمی بهویژه در دوران ترامپ، که همه آن را نشانهای از جنگطلبی ترامپ قلمداد کردند، نشاندهنده آماده شدن آمریکا برای جنگی بود که امکان استفاده از سلاحهای اتمی در آن وجود دارد و این نه سیاست خاص جمهوریخواهان، و دمکراتهای امریکائی،که سیاست کلی سرمایهداری است چون ما همین رشد و توسعه را در بلوک دیگر هم میدیدیم و اکنون نیز شاهد همین رشد هستیم..
چین در یک رقابت آشکار با امریکا، در همهی زمینهها ی نظامی سرمایهگذاریهای وسیع نموده است. این شامل زیردریائیهای اتمی، ناوهای هواپیمابر، صنعت موشک، هواپیما و سایر ابزارهای نظامی میشود. هر چند بودجه نظامی چین قابل قیاس با امریکا نیست، چون بودجه نظامی امریکا به تنهائی به اندازه ده کشور بزرگ سرمایهداری و به اندازه نیمی از بودجه نظامی تمام کشورهای دنیا میباشد. بنابراین مقابله با این کشور اصلاً کار آسانی، و بهویژه کار یک کشور و دو کشور نیست. این برتری است که به آمریکا امکان میدهد که به راحتی باجخواهی کند و این را همه کشورها میدانند، حتی اروپائیها، ولی هیچکشوری قدرت مقابله با آن را ندارد.
اخیراً مقالهای از David Teurtrie در لوموند دیپلوماتیک با تیتر ”چرائی بحران اوکراین” منتشر شده است که توسط شهباز نخعی به فارسی برگردنده شده است. در این مقاله نویسنده از جمله به مقامات فرانسوی و آلمانی انتقاد میکند که چرا قادر نشدهاند و رشادت ایستادن جلو امریکا را نداشتهاند، وقتیکه امریکا علناً قوانین بینالمللی را زیر پا گذاشته است و زمینهها ی جنگافروزی را به هزار و یک شکل ایجاد نموده است. این نویسنده در چارچوب قواعد سرمایهداری به درستی مسائل موجود را تحلیل میکند و نشان میدهد که چهگونه امریکا آرام، آرام جهان را بهسوی جنگ رانده است و هیچ کشوری از این پیشروی جلوگیری نکرده است. اینچنین موضعگیری در جای خود مترقی است ولی آیا میتواند به عنوان یک موضع رادیکال عمق رابطه کشورهای سرمایهداری را نشان دهد و برای ما توضیح دهد که چرا فرانسه و آلمان که سالهاست مخالفت خود را بهنوعی با وجود ناتو، که آنها را به سرسپردگی امریکا ملزم میکند، ابراز کردهاند و حتی تا بنیاد نهادن ارتش اروپا هم پیش رفتهاند، ولی هنوز قادر نشدهاند خود را از شر آن رها سازند. این چنین موضعگیری نمیتواند برای ما باز هم روشن کند که این کشورها، از سوئی حفظ منافعشان در بلوک موجود برآورده شدنی است و یا بهتر برآورده میشود، ضمن آنکه با هزار و یک دلیل، قدرت مالی، برتری دلار، سیستم بانکی، تکنولوژی و مافوق تکنولوژی امریکائی و بازار وسیع آن کشور، بهاقتصاد امریکا وابسته هستند و در نتیجه قادر به ایستادن در مقابل این قدرت نیستند و این هیچ ربطی به رشادت رئیس جمهور مکرون و یا غیره ندارد. بلوکبندی معمولا به گرد یک قدرت هژمون صورت می گیرد و در همانحال که هدف آن هژمونی بلوک است، در تحلیل نهائی به هژمونی بیشتر قدرت هژمونیک ختم میشود. علاوه بر آن بلوکبندیها بر اساس منافع سیاسی و نظامی و نیز توازن قوا و هزمونی شکل می گیرند که هدف آنها در نهایت بنابر اقتضای سود سرمایه و اینکه در کجا بیشتر و راحتتر برآورده میشود، شکل میگیرد و عضویت در آن تعیین میشود. در این رابطه است که آلمان و فرانسه و یا سایر کشورهای اتحادیه اروپا چنین بلوکی را انتخاب کردهاند و گر نه که خود اتحادیه اروپا اگر قادر بود میتوانست یک بلوک را تشکیل دهد و یوغ امریکا را قبول نمیکرد.
توماس لوندین Tomas Lundin تحلیلگر سیاست خارجی طی مقالهای در سونسکا داگبلادت SvD در هشتم مارس ۲۰۲۲ نوشت: اروپا، بعد از فروپاشی شوروی این شانس را داشت که بهترین استفاده را از موقعیتی که ایجاد شده بود، بکند. در ماه سپتامبر دوهزار و یک ولادیمیر پوتین در پارلمان آلمان سخنرانی کرد و با بیان اینکه کشورش نزدیک بهصد سال است از اثرات جنگ عذاب میکشد و میخواهد که در صلح زندگی کند و اینکه روسیه تنها هدفش اروپای متحد و امن است، دوستی کشورش را با دیگر کشورهای اروپائی اعلام کرد آیا این فقط یک ژست تبلیغاتی بود؛ نه روسیه با پیوستن به کشورهای سرمایهداری غربی میخواست که در این خانواده پذیرفته شود. این کشور و سردمداران جدیدش این را بهترین راه برای رشد میدانستند و با وجود آنکه چین نیز چنین راهی را انتخاب کرده بود و نتیجههای خوبی گرفته بود، میتوانست برای روسیه نیز راه خوبی باشد. این میتوانست بهروسیه که در اثر سالها جدائی از اروپا نیروهای مولدش از رشد بقیه اروپا عقب افتاده بود، این عقبافتادگی را جبران نماید و با توجه بهزیرساختهائی که داشت، قادر شود هر چه سریعتر خود را در حد یک کشور سرمایهداری مدرن بازسازی نماید. از طرف دیگر این میتوانست برای اروپا نیز فرصتی باشد، که دشمن توانمند قدیمی را بهدوستی تبدیل نماید که بتواند با آن در چارچوب عرف سرمایهداری بهعنوان یک رقیب وارد رابطه شود. این از دو زاویه میتوانست به نفع اروپا باشد: ۱) تا زمانیکه روسیه قادر شود در حد یک رقیب برابر قدعلم کند از بازار و نیروی کار و مواد اولیه و بازار انرژی این کشور استفاده نماید. ۲) تا آنجا که ممکن است خود را از زیر یوغ امریکا بیرون بکشد و در چارچوب اتحادیه اروپا، و احتمالا با پذیرفتن روسیه و دیگر کشورهای اروپای شرقی، یک بلوک جدید را بنا نماید و نقش تاریخی خود را بیابد. ولی اتحادیه اروپا در این رابطه کمکاری کرد، بسیاری فرصتها را از دست داد، تا جائیکه امریکا قادر شد جایپای خود را در اروپا مستحکم نماید.
او در ادامه نوشت: ”ولادمیر پوتین دستهایش آغشته بهخون است” اما اتحادیه اروپا و امریکا یک شانس را از دست دادند، که بعد از سقوط اتحاد جماهیرشوروی روسیه را کمک کنند که بهیک بخش از دنیای صلحآمیز تبدیل شود. و بعد خود سئوال میکند که آیا این غیرممکن بود؟ او در ادامه مینویسد:”حدود بیست سال بعد شب بیست و چهارم فوریه ۲۰۲۲ او[پوتین] یک جنگ خونین را بر علیه کشور همسایه اوکراین شروع نمود و علناً تهدید میکند که هرکس را که در راهش قرار گیرد نابود خواهد کرد.”
او در ادامه با توضیحی راجع بهسقوط شوروی، آن را پیروزی بزرگی برای غرب میداند که بجای جنگ سرد و مسابقه تسلیحاتی، موجی از تجارت جهانی و رشد رفاه، جایگزین نمود. این تحلیل همچون دیگر تحلیلهای رایج بین تحلیلگران اروپائی به همان داستانهائی ختم میشود که تمام علل را در بد ذاتی روسها و اینکه الیگارشهای روسی و مافیا همه قدرت را در دستهای خود گرفتهاند و بیچاره مردمان روسیه و سایر کشورهای دیگر را سرکوب میکنند. این تحلیلگر هرچند که با اشاره به برچیده شدن پیمان نظامی ورشو و قول عدم تسری ناتو به شرق را یادآوری میکند ولی تصریح میکند که هیچ قرارداد نوشته شدهای وجود ندارد که روسیه بتواند حالا بدان تکیه نماید. ولی قید میکند که “وزیر امورخارجه آن زمان امریکا جیمز بیکر و صدراعظم آن زمان آلمان هلموت کل، در مذاکرات با گورباچف هر دو قول دادهاند که این هرگز اتفاق نخواهد افتاد و از قول بیکر آورده است، که “ناتو حتی یک اینچ به طرف شرق توسعه پیدا نخواهد کرد.” و این را اضافه میکند که “در حالیکه دو قسمت آلمان قرار بود متحد شوند، قرار نبود که اتحاد جماهیر شوروی از هم گسیخته شود، که بعد بهکشورهای مستقل تبدیل گردید.”
توماس لوندین با اشاره به نگرانیهای روسیه از اینکه توسط دشمنان بالقوه محاصره شود و اینکه اروپا میبایستی این نگرانی روسیه را در نظر میگرفت، بدین انتقاد از غرب میپردازد، که “با توجه به رؤیای قیام روسیه، که تلاشی عقبافتاده برای بازسازی و تأمین امنیت امپراتوری باستانی، همراه با تصویری ایدهآل از روسیه و مأموریت تاریخی آن برای متحد کردن مردمان برادر داشت. “دخالت روسیه در گرجستان در سال ۲۰۰۸ و سپس تجزیه شبه جزیره کریمه از اوکراین، بایستی مورد توجه قرار میگرفت و چشمپوشی غرب قابل بخشیدن نیست و بدین وسیله به روسیه این پیام را داد که حق دارد این یکهتازیها را ادادمه دهد.
البته هم اتحادیۀ اروپا و هم آمریکا با پیوستن روسیه به ناتو و به اتحادیۀ اروپا مخالفت جدی کردند. از آنجا که بلوک بندیها برای کسب هژمونی سیاسی و یا مقابله با هژمونی سلبی طرف یا طرفهای مقابل است. اتحادیۀ اروپا بهویژه از آنرو با عضویت روسیه در این اتحادیه و نیز در ناتو مخالفت کرد که روسیه در صورت عضویت در هر دو نهاد یا در یکی از آنها بهلحاظ داشتن برتری نظامی و یک رشته پتانسیلهای دیگر به قدرت برتر و هژمونیک در این بلوک بندی تبدیل می شد. مخالفت آمریکا هم بهخاطر این بود که «خطر» از دست دادن هژمونی در ناتو و خطر یک اتحادیۀ اروپائی بسیار قویتر را در صورت ورود روسیه به این دو نهاد حس میکرد که هر دو هژمونی آمریکا را در صورت عضویت روسیه میتوانستند بهچالش بکشند. ولی کل چنین تحلیلهائی نشانی از واقعیت در خود دارند ولی از آنجا که رسانههای اروپائی نمیخواهند تمام حقیقت را بهمردمان بگویند، اجباراً با نقل بخشی از حقیقت، بهداستانسرائی میپردازند و در این رابطه اهمیتی هم به شعور مردم نمیدهند. اختلاطی بین حقیقت و دروغ، این آن چیزی است که این روزها روزنامهنگاران تحت نام آزادی بیان و حق مردم برای دانستن حقیقت پشت پرده، بهخورد مردم میدهند. و اصلاً به این مسئله نمیپردازند، حالا که سرمایهداری از نوع غربی به آن مردم تحمیل شده است چرا به “دمکراسی”آن کشور این حق داده نمیشود که مطابق “حق ” و “حقوق” خود و “منافع استراتژیک” خود، عمل کند. مگر سایر کشورهای سرمایهداری جز این میکنند. در آن صورت امریکا در افغانستان، عراق، سومالی، یمن، سودان و الخ، چه میکند. کشورهای اروپائی در اینصورت چه حقی دارند که کنار امریکا و یا مستقل از آن در دیگر کشورها دخالت کنند و بدانکشورها ارتش کسیل دارند. درست مثل اینکه این حق اینهاست ولی دیگران حق ندارند. اگر چین شروع بهتجهیز خود به زیردریائیهای اتمی کند، برای غرب نگران کننده است ولی هیچکس حق ندارد از تجهیز استرالیا به چنین سلاحهائی اعتراض کند. این آن چیزی است که تحت نام حقیقت و روزنامهنگاری و آزادی بیان به خورد مردم غرب داده میشود.
اگر آزادی را در دمکراسیهای موجود سرمایهداری در مفهوم آزادی تجارت، آزادی گردش سرمایه، آزادی رقابت، آزادی استثمار و بسیاری آزادیهای دیگر در این چارچوب بدانیم، زیاد حرف گزافهای نگفته ایم. چون در رابطه با بقیه آزادیهای ادعائی، اگر میزان توان تفکرسازی نهادهای سرمایهداری را در نظر بگیریم و از سوی دیگر گران بودن تبلیغات و عدم دسترسی مردمان عادی و حتی جمعهای احتمالی، که حتماً بودجه چندانی نخواهند داشت، را در نظر بگیریم، در آنصورت متوجه میشویم که این آزادیهای ادعائی در واقع فقط روی کاغذ ماندهاند و کسی قادر نیست از آنها استفاده نماید.
چندی پیش پس از شکست داعش و آزاد شدن سرزمینهای خلیفهنشین ادعائی داعش و پراکنده شدن نیروهای آنها، تعدادی زنان و کودکان باقی ماندند، که بعضا از کشورهای اروپائی یا به شوهران داعشیشان پیوسته بودند و یا با مردان داعشی ازدواج کرده بودند. بسیاری از آنها هنوز در اردوگاههای سوریه همراه فرزندان خود، که احتمالاً در همان اردوگاه به دنیا آمدهاند زندگی میکنند و بهویژه زنانی که از انگلستان آمدهاند با از دست دادن شهروندی خود، امکان بازگشت به خانه خود را ندارند، با این استدلال که آنها میتوانند با توجه به شرکت در جنگ برای انگلستان خطرناک باشند.
در تاریخ هفتم مارس۲۰۲۲ما در روزنامه سونسکا داگبلادت SvD گزارشی میخوانیم تحت این تیتر ”سمین سوئد را بهخاطر جنگ ترک کرد؛ میمانم تا درگیریها تمام شود” و در توضیح زیر این تیتر آمده است، “او سوئد را ترک میکند برای اینکه در جنگ علیه روسیه شرکت کند. اینکه چه وقت سمین ایلدیز بیست و چهار ساله به خانه بر میگردد، خودش نمیداند. فقط این را میداند که تا درگیریها تمام نشود، بر نمیگردد.او به SvD گفت که “من با نزدیکانم خداحافظی نکردم بلکه گفتم به زودی همدیگر را میبینیم ”.
اینچنین خبرهائی را اینروزها ما در تمام کشورها روی صفحات اول روزنامهها میخوانیم و این یعنی تبلیغ جنگ، تبلیغ کینه و نفرت و تبلیغ جنگ صلیبی. این تفکرسازی اصلاً ربطی بههومانیسم ادعائی لیبرالیسم بورژوائی ندارد. این عین بربریت است. چنین “شوالیه” هائی چه فکر میکنند، آنها تا ساعتی قبل جلو کامپیوتر بازیهای جنگی را تمرین کردهاند و حالا میخواهند در میدان واقعی آدمهای واقعی را بکشند. این اوج ننگ بشریت است، که مردمان، چون دوران شوالیهگری و این بار نه برای کسب قطعه زمینی، که فقط نامی در روزنامه، پاداش آنها خواهد بود. نظام سرمایهداری انسانها را به چنان بیهویتی دچار نموده است، که حاضرند کشته شوند ولی نامشان چند صباحی روی صفحات روزنامه قرار گیرد.
یکی از کسانی که میتوان به نظراتش در عرصه خبرنگاری اطمینان داشت، جولیان آسانژ است. او در زمینه نقش روزنامهنگاران و مؤسسات خبری نظراتی دارد که در زیر بدان اشاره میشود ولی باید توجه داشت که این نظر را میتوان فقط در عرصه روزنامهنگاری مورد بررسی قرار داد و نه تمام دلایل جنگ را از آن بیرون کشید چون جنگ دلایل بسیاری دارد و روزنامهها و مؤسسات خبری به عنوان مجری در این رابطه دخالت دارند و نه بیشتر. آسانژ میگوید: “یکی از چیزهای امیدوار کننده که من کشف کردهام این است که تقریباً هر جنگی که در پنجاه سال گذشته رخ داده است، نتیجه دروغ رسانهها بوده است. رسانهها میتوانند اگر به اندازه کافی عمیق جستجو کنند، اگر آنها تبلیغ پروپاگانداها را چاپ نکنند، میتوانند آن را متوقف کنند. اما این بهچه معنا است؟ این بدان معناست، که مردم اساساً جنگ را دوست ندارند و با تمایل و چشمان باز وارد جنگ نمیشوند، آنها را با فریب وارد جنگ میکنند. بنابراین اگر ما محیط رسانهای خوب و سالم داشته باشیم، محیط صلحآمیزی هم خواهیم داشت.” او با اشاره به جهل، که آن را دشمن شماره یک مردم میداند، که نتیجه عمل مراجع و سازمانهای خبری میداند، که “سعی میکنند همهچیز را مخفی کنند و اطلاعات واقعی را تحریف کنند.” سئوال میکند: “آیا جهان نمیتوانست بدون این رسانهها جای بهتری باشد، ضمن آنکه روزنامهنگاران و سازمانهای خبری خوب وجود دارند، اما اکثریت قریب به اتفاق افتضاح هستند و نقش بهسزائی در تحریف چگونگی اتفاقات جهان دارند، در نتیجه ما شاهد جنگ هستیم و میبینیم که دولتهای فاسد همچنان ادامه میدهند.”
در اینجا تأکید بر این مسئله که چرا در رابطه با جنگجوهای داعشی آنچنان با نفرت نوشته میشد ولی حالا در رابطه با جنگ صلیبی که دارد توسط وسائل ارتباطجمعی غرب تبلیغ میشود، چنین با سوز و گداز نوشته میشود، چندان مهم نیست ولی اگر بهمسئله پناهندگی، حتی اگر گذشته را فراموش کنیم، که چه برخورد بیرحمانهای با پناهندگان آسیائی و افریقائی میشد، و فقط به مردمانی که اکنون دارند از اوکراین فرار میکنند، نگاه کنیم متوجه میشویم که چه فرق فاحشی بین اوکراینیها و کسانی که از کشورهای دیگر در آنجا کار و یا تحصیل می کردهاند، وجود دارد. اسلاوی ژیژک، فیلسوف اسلوونیائی در اینستاگرام خود در مورد رفتار تبعیضآمیز دولتهای اروپائی در برابر کسانی که از جنگ و خشونت فرار میکنند، نوشت: پس از حمله روسیه به اوکراین یک بار دیگر از اینکه شهروندی اسلووینایی دارم شرمسار شدم. دولت اسلوونی بیدرنگ اعلام کرد که حاضر بهپذیرش هزاران پناهجوی اوکراینی فراری از اشغال نظامی روسیه است خیلی هم خوب ولی وقتی افغانستان را طالبان فتح کرد همین دولت اعلام کرد که اسلوونی حاضر به پذیرش هیچ پناهجویی از آن کشور نیست، توجیه چه بود؟ اینکه بهجای فرار، مردم باید بمانند و علیه طالبان اسلحه در دست گیرند. علاوه بر آن بعد از تصرف مجدد افغانستان توسط طالبان و عقبنشینی بدون برنامه نیروهای اروپائی و امریکائی از آنجا کلیه افغانهائیکه برای این نیروها کار میکردند، در خطر دستگیری و احتمالاً اعدام طالبان قرار گرفتند. تمامی این افراد دچار مشکلات فراوان، برای خروج از افغانستان و کسب اقامت در کشورهای دیگر شدند، بهویژه در کشورهای انگلستان و امریکا. یک خانواده را زنی خیرخواه از اسکاتلند کمک کرد و هزینههای آنها را تقبل نمود، زیرا مادر بزرگ او زمانیکه از آلمان نازی فرار کرده بود، شامل چنین کمکی شده بود.
راجع بهدمکراسی غربی، در ارتباط با همین جنگ بسیار میتوان حرف زد.کشورهای غربی و تقریباً کل وسائل ارتباطجمعی آنها، فقط بر پایه منافع خود حرکت میکنند و خبری را پخش و یا از پخش آن جلوگیری میکنند. در جریان جنگ امریکا و ناتو علیه صربستان و یا یوگوسلاوی سابق دولت امریکا به شکل رسمی از حضور وسائل ارتباط جمعی در مناطق جنگی جلوگیری به عمل آورد و این را حتی مخفی نیز نکرد. چرا؟ این را در درجه اول باید خود امریکائیها توضیح دهند و از آنجا که هیچ خبرنگاری حق حضور در آنجا را نیافت، نمیتوان دلایل آن را در عمل نشان داد. ولی با حدس و گمان میتوان گفت، دلایل زیادی برای این کار وجود داشت چون بعد از جنگ در مصاحبهها و بعداً از آثار باقیمانده، استفاده از بمبهای همراه با مواد رادیوآکتیو اثبات شد. علاوه بر آن امریکا در این جنگ عمدتاً زیربناهای اقتصادی یوگوسلاوی را بمباران نموده بود، به شکلی که این کشور قادر نشود بعد از آن روی پای خود بایستد و بهکشوری تبدیل شود که محتاج دیگران، و بهویژه با دستگیر کردن و محکوم کردن رهبران آن کشور، این کشور در چارچوب اروپا و مهرهای از خودشان باشد و مهمتر آنکه به هرحال قادر نشود در چارچوب دولتهای نزدیک به روسیه قرار گیرد. در شرایط پر سر و صدائی که کشورهای غربی و وسائل ارتباط جمعی آنها ایجاد نموده بودند و هیچ کشوری و قدرتی وجود نداشت، که مسئله دخالت امریکا و ناتو در جنگ یوگوسلاوی را مورد بررسی قرار دهد، که سره از ناسره تشخیص داده شود، خودشان بریدند و دوختند و نه تنها هیچ سندی به بیرون درز نکرد بلکه سران و رهبران آن کشور را هم دادگاهی و به زندان محکوم نمودند، در حالیکه، در واقع میبایست حداقل مسئولین و سران امریکائی نیز در برابر دادگاه قرار میگرفتند و در یک دادگاه صالح، روشن میشد که اصلاً چرا جنگ در یوگوسلاوی شروع شد، مسئله بوسنی هرزوگوبین چه بود، ریشههای آن چه بود. مسئله کوسوو از کجا سر در آورد و چرا استان یک کشور ادعای استقلال نمود و چرا امریکا و یک سری کشورهای تابعه این استقلال را بهرسمیت شناختند، در حالیکه هنوز این رسمیت از جانب سازمان ملل صورت نگرفته است. اگر روزی مسئله کشور یوگوسلاوی مورد کنکاش متخصصین قرار گیرد، که در آنجا چه اتفاقی افتاد و چرا آن کشور، با وجود آنکه گفته میشد زمینهها ی تقسیم شدن آن تاریخی و مربوط بهاین بود که آن کشور در واقع از چندین قوم و ملیت و غیره شکل گرفته بود، که در آن صورت فرانسه، بلژیک، هلند، آلمان و الخ بایستی بدان سرنوشت دچار شوند. کدام کشور را ما در کره زمین پیدا میکنیم که فقط از یک ملیت و قوم و گروه شکل گرفته باشد. به هرحال با توجه بدان سابقه تاریخی، آن مردمان سالها بود که کنار هم زندگی کرده بودند، با هم علیه ترکها و سپس نازیهای آلمانی مبارزه کرده بودند و آنها را از کشورشان بیرون رانده بودند، با هم انقلاب کرده بودند و با هم یک سیستم زندگی و کار ایجاد کرده بودند. چهگونه شد که بعد از فروپاشی شوروی، که آنها نیز با آن مخالف بودند، دیگر نخواستند با هم زندگی کنند و به هفت کشور، که هفتمی فقط یک استان از کشور دیگری بود بدون هرگونه پشتوانه اقتصادی، تقسیم شدند. پیشرفتهترین این قسمتها اسلونی و بعد صربستان بود در تمام کوزوو فقط میتوان گفت یک معدن بهعنوان محل کار و ممری برای درآمد وجود داشت. بوسنی علاوه بر کشاورزی، فقط از چند شهر قدیمی که میتواند جذب توریست بکند تشکیل شده است. مونتهنگرو و کرواسی به دلیل آنکه در کناره دریا قرار گرفتهاند، دارای صنعت توریسم هستند. مقدونیه بیشتر میتواند از راه کشاورزی روزگار خود را بگذراند و در مجموع میتوان گفت که آنها در چنین روزگاری هرگز قادر نخواهند شد بهعنوان یک کشور روی پای خودشان بایستند و همواره باید بهعنوان زائده کشورهای دیگر اروپا زندگی کنند. آری یوگوسلاوی بهعنوان یک کشور مستقل، با صنعتی نسبتاً پیشرفته و اقتصادی دارای ثبات، به تاریخ پیوست. ولی چرا؟ چرا مردمان آنجا حاضر بودند در فلاکت زندگی کنند ولی نمیتوانستند در کنار هم زندگی کنند.
هیچ کدام از وسائل ارتباط جمعی کشورهای سرمایهداری این سئوال را مطرح نمیکنند، که چرا اگر دخالت نظامی غلط است و باید راجع به آن اینچنین واکنش نشان داد، دخالتهای امریکا در عراق، افغانستان، لیبی، سودان و غیره درست بود و هیچکدام از این روزنامهها، رادیو و تلویزیونها اعتراضی ننمودند. البته این کاملاً درست است که جنایت روسیه در اوکراین در این سطح وسیع مطرح شده است و همدردی وسیعی ایجاد نموده است ولی این سئوال همواره باقی میماند که چرا در رابطه با امریکا و سایر کشورهای اروپائی چنین بوق و کرنائی راه نمیافتد؟ شاید همین گسترۀ تبلیغات نشاندهنده تصمیم امریکا برای راندن روسیه بهکنجی است، که اقتصاد آن بهکلی تخریب شود و قدرت ایستادن در جبهه مخالف را نداشته باشد. در اینجا سعی میشود کمی بهاین مسئله نگاه شود، شاید دریچهای باشد که بتوانیم از آن زاویه مقاصد امریکا را بفهمیم.
خبرگزاری TT در تاریخ بیست و هشتم فوریه ۲۰۲۲گزارش نمود که بانک مرکزی اروپا ECB اعلام نموده است که بهخاطر محاصره اقتصادی روسیه این امکان وجود دارد که Sberbanks که شعبه بانک مرکزی اروپائی در روسیه است بهاضافه شعبات آن در اسلوونی و کرواسی ورشکست شوند. این در عینحال که مسئله کوچکی نیست و میتواند بیانگر اقتصاد درهمتنیدهی اروپای شرقی و غربی باشد، بیان ورشکستگی بزرگی است که میتواند گریبانگیر اقتصاد اروپا شود، شاید چیزیکه امریکائیها فکرش را کردهاند و بخشی از خواستهی خود آنهاست، هرچند ضررش به نوعی بهخود آنها نیز خواهد رسید. با اشارهای که در زیر هم میآید پی میبریم که طی فقط چند سال سرمایه غربی چه جایگاه وسیعی در روسیه پیدا نموده است و حتماً با توجه به این گستردگی است که کمی گرایش به چین و بلوک شرق دلیل حساسیت وسیع امریکا باشد، که نمیتواند هیچ مخالفتی را تحمل نماید.
سایت بی بی سی در تاریخ نهم مارس ۲۰۲۲ نوشت: بزرگترین سرمایهگذار روسیه؛ بریتیشپترولیوم، اعلام کرده است که ۲۰٪ سهام خود را در شرکت نفت و گاز دولتی روسنفت میفروشد و سی سال مشارکت خود را به پایان میرساند. این تصمیم برای بریتیشپترولیوم ۲۵ میلیارد هزینه دارد. اکسان موبیل، شرکت نفت و گاز چندمیلیتی همین روش را در پیش گرفته است و از نفت و گاز روسیه به ارزش چهار میلیارد صرفنظر کرده است اما این خروج بر بخشهای مختلفی اثر خواهد گذاشت. شرکت اپل فروش همه محصولات خود را در روسیه متوقف کرد.
از زمان حمله به اوکراین بسیاری از شرکتهای چند ملیتی مانند اپل، دیزنی و نتفلیکس کسب و کار خود را در روسیه متوقف کردهاند. کمپانی شل اعلام کرده است که در چند مرحله از روسیه خارج خواهد شد و در تلاش است که فعالیتهایش را از اقتصاد روسیه تفکیک کند. روز سهشنبه هشتم مارس شرکت شل اعلام کرد که فوراً خرید نفت روسیه را متوقف خواهد کرد و بهتدریج فعالیتهای خود را از این کشور خارج خواهد کرد. در این بیانیه شرکت نفتی شل اعلام کرده است که فعالیت پمپبنزینها، تحویل سوخت هواپیما و کلیه خدمات و تسهیلات خود را در روسیه متوقف خواهد کرد.”
از این لیست که در برگیرنده تمام کار و کاسبیهای سرمایهی غربی در روسیه نیست، چنین بر میآید که صحبت بر سر میلیاردها دلار سرمایه و سود است، که اگر جنگ ادامه پیدا کند، میتواند بر این شرکتهای چندملیتی تأثیر بسیار زیادی بگذارد و آنها را، حتی در مواردی به ورشکستگی بکشاند. بنابراین مسئله بدین سادگی نیست که یک طرف و حتی دولتها بتوانند در این رابطه حرف آخر را بزنند. در دنیای سرمایه همواره اثبات شده است که این سرمایه و بخش خصوصی است که حرف آخر را میزند. بنابراین باید موضوع را بیشتر و با احتیاط مورد توجه قرار داد و منتظر آینده شد.
هنوز دهها شرکت غربی در روسیه فعال هستند و این شرکتها میلیونها دلار در روسیه سرمایه گذاری کردهاند و به همین خاطر خروج از این بازار چندان راحت نیست. کمپانی کیافسی با هزار رستوران در روسیه، پیتزاهات و پپسی بهطور موقت تعطیل کرده اند، در حالیکه برگرکینگ هنوز فعال است. مکدونالد با ۸۷۷ شعبه و شصت و دو هزار کارکن و کوکاکولا و استارباکس تحتفشار هستند که فعالیتهای خود را تعطیل کنند. شرکت نفت و گاز توتال فرانسوی نقداً تمایلی ندارد که بهرقبای خود بریتیشپترولیوم و شل بپیوندد و از سرمایه گذاریهای کلان خود در روسیه دست بکشد.
یکی دیگر از مسائلی که اینروزها روی آن، حداقل در سوئد و فنلاند تبلیغ میشود، عضو شدن این دو کشور در ناتو است. همانطور که میدانیم سوئد و فنلاند هنوز عضو ناتو نیستند و تاکنون بهمحض آنکه از جانب جناحی، البته به ندرت، مسئله عصویت سوئد طرح شده است، با مخالفت اکثریت بزرگی از مردم مواجه شده است. ولی اینروزها مسئله عضویت سوئد، از سوی وسائل ارتباط جمعی به عنوان مسئلهای عاجل مطرح شده و تقریباً هر روز راجع بهآن نظرسنجی میشود. و این یعنی القای اینکه سوئد باید عضو شود. در روزنامه سونسکا داگبلادت SvD تاریخ هشتم مارس ۲۰۲۲ آمده است “بسیاری از سوئدیها موافق عضویت سوئد در ناتو هستند و در توضیح نوشتهاند که “بر طبق نظرسنجی جدیدی که توسط SvD/ Sifo صورت گرفته است، از هر دو سوئدی، یکی خواستار پیوستن سوئد به ناتو است، قبلاً هرگز چنین پشتیبانی از عضویت در ناتو وجود نداشت و این حمایت بهسرعت رشد نموده است. فقط در عرض یک هفته. Sjören رئیس مؤسسه Sifo میگوید “هرگز چنین رقم مشابهی را ندیده بودم” از این سخنان و اینگونه تبلیغات میتوان چنین استنباط نمود که دارند افکار را میسازند که واجب است سوئد عضو ناتو شود. نظرسنجیها راجع به ناتو و جنگ اوکراین در روزنامه SvD هشتم مارس ۲۰۲۲بدینصورت آمده است. ۵٪ اصلاً نگران جنگ نیستند، ۳۹٪چندان نگران نیستند ۲٪مطمئن نیستند ۴۲٪تا اندازهای نگران هستند و ۱۲٪بسیار نگران هستند. هفتم تا دوازدهم ژوئن سال ۲۰۱۷ سی و پنج درصد سوئدیها موافق پیوستن به ناتو بودهاند، در حالیکه دوازده درصد نمیدانستهاند و چهل و شش درصد مخالف این پیوستن بودهاند. در حالیکه در بیست و پنج تا بیست و هشتم فوریه ۲۰۲۲ سی و نه درصد موافق و نوزده درصد مردد و چهل و شش درصد مخالف بودهاند و در چهار تا ششم مارس ۲۰۲۲ تعداد موافقان به ۴۹٪و مرددین ۲۹٪ و مخالفین به ۲۲٪ رسیده است.
اگر توجه کنیم که برخلاف ادعای بیطرفی سنتی سوئد در جنگها، که در واقعیت هرگز سوئد بیطرف نبوده است و همواره در جنگها به شکل علنی و یا مخفیانه شرکت داشته است، نمونه آن جنگ ایران و عراق، که سوئد با توجه به تصویب مکرر مصوبه پارلمان، مبنی بر عدم شرکت به نفع هیچ طرف جنگ، دولت سوئد هم به ایران و هم به عراق در ابعاد بزرگ اسلحه فروخت و حالا نیز دولت سوسیالدمکرات سوئد اخیراً مقادیر زیادی اسلحه به اوکراین فرستاد، با این امید که روسیه چشمپوشی کند.
بنا بر وضعیتی که بهوجود آمده است تعیین موضعگیریها بین این دو بلوک از حالا بسیار مشکل است و به هیچوجه نمیتوان تعیین نمود که کشورهای اقماری سنتی دو طرف با همان مواضع قبلیشان در این موضعگیریها شرکت خواهند کرد یا نه. مثلاً بعد از جنگ جهانی دوم با پیوستن ترکیه به ناتو این کشور همواره یکی از اعضای ثابت این باشگاه بوده است. ولی آیا با توجه به تغییری که در این سالها اتفاق افتاده است، میتوان اعتماد کرد که ترکیه، عضو سرکش ناتو، به همان سیاق سابق جانب همپیمانان قبلی خود را بگیرد، هرچند که تا به حال چنین کرده است. ترکیه بعد از روی کار آمدن دولت مذهبی به رهبری اردوغان عموماً در بین قدرتهای بزرگ زیکزاک زده است. در جنگ سوریه از سوئی در چارچوب ناتو و امریکا جهت خلاف بشار اسد را انتخاب نمود، و سپس بیشتر از اندازه خود در درگیریها وارد شد، به شکلی که بخشی از خاک سوریه را هم تصرف کرد. در این جنگ حتی یک هواپیما از روسیه را سرنگون کرد، که مجبور به عذرخواهی شد. سپس وارد نوعی همکاری با روسیه شد، خلاف خواسته امریکا سامانه اس۴۰۰ روسی را به سیستم پاتریوت امریکائی ترجیح داد، چیزیکه الان در آن گیر کرده است، ضمن آنکه با وجود پرداخت سهم خود از شراکت در پروژه F35 امریکا نیز کنار گذاشته شد و ۱۶ F های خریداری شده را هم تحویل نگرفت. سایت بی بی سی در نهم مارس ۲۰۲۲ نوشت که “وندی شرمن معاون وزیر خارجه آمریکا پنجم مارس به شبکه خبرترک (هبرترک) گفت که اس۴۰۰ “مسالهای بلندمدت” میان آنکارا و واشنگتن بوده و ممکن است “یک مسیر تازه” برای این مشکل جستجو شود.”خانم شرمن که به ترکیه رفته بود، گفت: ”شاید وقت آن رسیده که برای حل این مشکل یک راه تازه پیدا شود، نگاه میکنیم که ببینیم چه میشود کرد. همه اینها بهشرایط بستگی دارد. ما با همکارانمان دیدار خواهیم داشت.”
کشوری چون پاکستان، که از شرکای امریکا در جنوب آسیا بود، با پیوستن به پروژه راه ابریشم، و سرمایهگذاری وسیع چین در زیرساختهای آن کشور، دیگر نمیتواند در چارچوب بلوک قبلی قلمداد شود. این سرمایهگذاریها در حدی است که پاکستان با توجه به بدهکار شدنش و تأثیری که در آینده اقتصادی این کشور دارد، هرگز قادر نیست از آنها چشمپوشی کند و بخواهد دوباره بهسوی امریکا برگردد. این تغییرات آنچنان بزرگ است که میتوان گفت جهت رشد را در این کشور تغییر داده است، چیزیکه هرگز امریکا در آنجا انجام نداده است. چین در بسیاری از کشورهای امریکا لاتین و یا آفریقا چنین سرمایهگذاریهای وسیعی را انجام داده است، در اینصورت آیا چنین کشورهائی میتوانند جزو بلوک قبلی بهحساب آیند. علاوه بر آن بسیاری از کشورهای درحال توسعه و یا نوسرمایهداری که خود را بهنوعی در تقابل با امریکا و کشورهای متروپل سرمایه میدانند، الزاماً بایستی جای خود را تعیین کنند، که اجباراً هم تعیین خواهند کرد، حداقل هندوستان با موضعگیریهای جدیدش جا و مکان خود را تعیین کرده است. هندوستان بهزودی میرود، که یکی از تولید کنندههای بزرگ در جهان سرمایهداری باشد. در اینصورت اگر قادر نشود از بازارهای موجود استفاده کند، دو راه بیشتر ندارد؛ یا در خود بپوسد و از بین برود و یا با توجه بهآمار جمعیت این کشور که در ششم ژانویه ۲۰۲۲ ثبت شده است و به یک میلیارد و چهارصد میلیون و چهارصد و نود و چهار هزار و هشتصد و سی و چهار نفر بالغ میشود، که نشاندهنده وجود یک نیروی کار ارزان، قانع و فراوان است و این کشور را قادر خواهد ساخت بهزودی به قدرتی بزرگ در عرصه اقتصاد سرمایهداری تبدیل شود، به فاصلهگیری از قدرتهای غربی، که تاکنون مکانی برای رشد آن کشور ایجاد ننمودهاند، ادامه دهد و جانب بلوک شرق را بگیرد. رأی هندوستان در رابطه با جنگ اوکراین نموداری برای این موضعگیری بود.
با توجه به رقابت موجود در بین کشورهای سرمایهداری و رشدی که اخیراً صورت گرفته است و عدم وجود فضا برای رشد بیشتر از این، زمینههای جنگ بزرگی بهوجود آمده است که آینده زندگی بشریت بر روی کره خاکی را تیره و تار میکند. این جنگ با همهی آشنائی که تمام کشورها، در صورت استفاده از سلاحهای اتمی، از آن دارند، در صورتیکه یکی از طرفها خود را ناچار بداند، همچنانکه روسیه چنین ادعائی کرده است، فاجعهبار خواهد بود و میرود که زندگی انسان بهشکل کلی، مورد سئوال قرار گیرد.
در اینصورت هرکس که کمی هم هومانیست باشد و یا حتی به زندگی خود، فرزندان و نوههای خود فکر کند، چهگونه میتواند، به هر دلیل، جانب یکی از طرفین را در این جنگ بگبرد. و اگر فکر کنیم که این جنگ در درجه اول بین کشورهای سرمایهداری و بهخاطر منافع سرمایهدارهای بزرگ است و مردم هیچ جائی در این بین ندارند و فقط نام بردن از آنها برای تحریک افکار عمومی است و علاوه بر آن هیچ فرقی بین سرمایهدار روسی و اوکراینی و امریکائی و انگلیسی نیست، در آنصورت جانبداری از یک طرف در مقابل دیگری، آیا چشمبستن به روی حقیقت نیست.کدام جنگ در دنیا تا بهحال با دلیل موجهای صورت گرفته است، که این جنگ هم چنین باشد. در کدام جنگ مردمان کارگر و منافع آنان در نظر گرفته شده است، که حالا باید چنین اانتظاری داشته باشیم. بدینخاطر وظیفه هر فرد آزادیخواه است که با فاصله گرفتن از این بلوا و با افشای طرفهای درگیر و دلایل این درگیری همه طرفهای جنگ را محکوم کند و صراحتاً اعلام نماید، که این جنگی است در جهت ادامه حاکمیت سرمایه و منبعث از وجود نظام سرمایهداری و ادامه این جنگ و دلایل آن هیچ ربطی به مردمان کشورهای درگیر و غیره ندارد.
یادداشت ها:
(۱) در دنیای سرمایهداری همواره و از آغاز شکلگیری این نظام، بلوکبندیها و ائتلافهائی وجود داشته است که با یکدیگر رقابت و حتی جنگ داشتهاند: از ائتلاف انگلستان با هلند به ضد اسپانیا و پرتغال گرفته تا ائتلافهای انگلستان با اتریش و پروس علیه ناپلئون، ائتلاف انگلیس و فرانسه علیه روسیه (جنگ کریمه در اواسط سدۀ نوزدهم)، ائتلافهای بین انگلیس و فرانسه و روسیه علیه امپراتوری عثمانی و سپس علیه امپراتوری آلمان و اتریش – مجار که بهجنگ جهانی اول کشید. جالب این است که ایتالیا در جنگ جهانی اول متحد انگلیس و فرانسه علیه اآلمان بود و در جنگ جهانی دوم متحد آلمان نازی علیه متفقین. آمریکا و انگلیس با شوروی وارد اتحاد علیه آلمان نازی شدند و پس از جنگ در منازعات بر سر تقسیم جهان و برای جلوگیری از پیشروی شوروی، آمریکا و انگلیس و آلمان غربی مغلوب که به زیر سلطۀ آمریکا در آمده بود و دیگر متحدان آمریکا و انگلیس سازمان نظامی پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) را در سال ۱۹۴۹ در مقابل شوروی به وجود آوردند. شوروی و متحدانش در ارپای مرکزی و شرقی در سال ۱۹۵۵ پیمان ورشو را در مقابل ناتو سازمان دادند. آمریکا و متحدانش در آسیای شرقی و جنوبی پیمان سیتو (پیمان آسیای جنوب شرقی) SEATO را اساسا در مقابل چین و شوروی ایجاد کردند (از ۱۹۵۴ تا ۱۹۷۷). در خاورمیانه پیمان سنتو CENTO با عضویت آمریکا، انگلیس، عراق (پیش از کودتای عبدالکریم قاسم)، ایران، ترکیه و پاکستان باز هم برای مقابله با نفوذ شوروی به وجود آمد. به عبارت دیگر در نظام سرمایهداری جهانی همواره ائتلافها و بلوکبندیهای کمابیش پایداری بین کشورهای مختلف سرمایهداری و کشورهای وابسته به آنها وجود داشته که با یکدیگر مقابله و گاه جنگ میکردند. این بلوکبندیها در عصر امپریالیسم و از آغاز سدۀ بیستم تاکنون اهمیت و وزن ویژهای کسب کردهاند. خود اتحادیۀ اروپا یکی از این بلوکبندیهاست که ممکن است – بویژه با توجه به جنگ روسیه در اوکراین، به صورت یک بلوکبندی نظامی هم در آید. آلمان اخیراً اعلام کرده است که بودجۀ نظامی خود را به صد میلیارد یورو (تقریبا دوبرابر اندازۀ کنونی) خواهد رساند. چین و روسیه از چندین سال پیش در حال ایجاد بلوکبندی جدیدی هستند (سازمان شانگهای) که فعلا جنبۀ نظامی ندارد ولی میتواند در آینده نظامی هم بشود اما روابط نظامی میان چین و روسیه در سالهای اخیر تقویت شده است.
(۲) از سال ۲۰۱۶-۲۰۱۷ تولید ناخالص داخلی چین بر اساس دلار «برابری قدرت خرید PPP» از آمریکا پیشی گرفته است. در پایان سال ۲۰۲۱ تولید ناخالص داخلی چین بر اساس دلار برابری قدرت خرید، معادل ۲۹.۴بیلیون دلار و تولید ناخالص داخلی آمریکا معادل ۲۴.۸ بیلیون دلار تخمین زده می شود.