متن و دیوارنگاریهای زیر از کمپین «خیابان، تریبون زندانی سیاسی» است که طی روزهای گذشته در همبستگی با مردم افغانستان علیه طالبان و حامیان بینالمللی و منطقهایاش (از جمله جمهوری اسلامی ایران) صورت گرفته است
افغانستان سقوط نکرد، بلکه در توافقی چندجانبه از سوی ابرقدرتهای جهانی و منطقهای تحویل طالبان شد. دیدن تصاویر وحشت و استیصال مردم و خاصه زنان و کودکان و خانهبهدوشی آنها در لب مرزها، لکه ننگی بر وجدانهای جمعی ماست. چون میدانیم این ارتجاع، این سلاخی و تجاوز به زنان، همه و همه هزینهی به تعویق افتادن آن انقلابی است که باید در کشورهای ایران، ترکیه، پاکستان و…رخ دهد و هر روز تعویقش خاورمیانه و فرای آن را چنین در آتش جنگ میسوزاند.
اگر بیست سال پیش، توحش طالبان علیه زنان سوژه داغ رسانههای غربی میشد تا کیلو کیلو بمب بر سر روستاها و همین زنان و کودکان بیاندازند، بیست سال بعد منافعشان دیکته کرد که از طالبان چهرهای «میانهرو» و «تغییرکرده» بسازند و برایشان فرش قرمزی جهت «انتقال مسالمتآمیز قدرت» پهن کنند. این است آینده نیروهای سیاسی آویزان به قدرت دولتهای خارجی و این است تصویر فردای کسانی که امروز در کنار پمپئو و بلینکن میایستند و از آنان طلب رهایی زنان ایران را میکنند.
اما اگر وضع زنان افغانستان و ایران اینجا و آنجا موضوع لابی سیاسی و تبلیغاتی است، برای خودِ زنان و کل گروههای تحت ستم جنسی و جنسیتی که زیر سایه توحش طالب و آخوند زندگی میکنند، همسرنوشتی است. این یعنی ما هم از افغانستان تا ایران، از کوبانی تا لبنان، از عراق تا ترکیه ناگزیریم متحدان «مستقل» خودمان را بیابیم تا از یوغ توحش طالب و آخوند رها شویم.









قدرتگیری طالبان صرفاً خبری در بین انبوه تیترهایی نبود که عمری چندروزه دارند. این خبر گشودن جبههی ارتجاع در منطقهی بزرگتری بود که ما ساکنانش را فارغ از مرز و زبان و مذهب و ملیت، با یک تاریخ و مبارزه علیه دشمن واحد و سرنوشت مشترک به هم گره زدهاست.
مسأله بر سر میلیونها زنِ به پستو راندهشدهای است که در یک چشمبرهم زدن از زندگی اجتماعی حذف شدند. مساله کودکانی است که زین پس کودکیشان را با خشونت و بردگی جنسی خواهند شناخت. مسأله نسلکشی اقلیتهای دینی و بالاخره مساله سرنوشت نسلاندرنسل انسانهایی است که زیر تیغ جهل و توحش طالبان به قعر تاریکی سقوط خواهند کرد.
این تندپیچ تاریخ را در این لحظات حساسش ثانیه به ثانیه باید به خاطر سپرد. به خاطر سپرد که چه کسانی با دلارهای نفتیشان طالبان را مجهز به مدارس جهادگرایی کردند؟ چه کسانی آنان را مسلح به ابزار و ادوات جنگی کردند؟ چه کسانی طالبان را به میز دیپلماسی کشاندند؟ چه کسانی به دست طالبِ عصرحجری، دوربین و اینترنت و توئیتر دادند؟ چه کسانی در سیانان و بیبیسی و اینترنشنال و صدا و سیما، با دعوت از نمایندگان لفّاظ طالبان، چهره آنان را در این روزها بزک کردند؟ چه شرکتهایی بودند که هنوز جوهر اعلام موجودیت امارت اسلامی خشک نشده، برای بستن قرارداد تجاری گوی سبقت را از هم ربودند؟
طالبان بدون دوستانِ گردنکلفتش هیچ نیست: دولتهای آمریکا، پاکستان، چین، روسیه، جمهوری اسلامی ایران، عربستان سعودی و ترکیه.
اما دانستن این اسامی کافی نیست. شناختن درسهای این تراژدی عاجلتر است. باید پرسید چه چیزی مانع از آن میشود که این تجربه عیناً در ایران هم تکرار نشود؟ فردایی را تصور کنید که جمهوری اسلامی با خونهای فراوان ساقط شده؛ چه تضمینی وجود دارد که وعده امروز برخی به «دولت گذار»، دست آخر در فردای سرنگونی به بازگرداندن همان عناصر سابق ج.ا به قدرت ختم نشود؟ چه تضمینی هست که مثل سال پنجاه و هفت، آلترناتیوی که ابرقدرتها پشت درهای بسته تدارک دیدهاند به جای خواست واقعی مردم برای تغییر قرار نگیرد؟
جواب این سوالها تابعی از شروط زیادی است، اما تراژدی افغانستان بیش از هر زمان دیگری نشان داد که پیروزی علیه ارتجاع، بدون استقلال از دولتهایی که قطبنمای عملشان فقط بر محور سود طبقات حاکم بر آنهاست، ممکن نیست.
بهای هرگونه توهمی به آنها یا توجیهتراشی برای دخیل بستن به استفاده از اختلافات موقتشان باهم، چنانکه مورد افغانستان نشان داد، چنان گزاف و سنگین خواهد بود که همچون طوفانی هر آنچه بر سر راهش قرار دارد را در هم خواهد کوبید.



