اسامی تعدادی از هواداران سازمان پیکار( تبریز) که دلی چون آتش و آرمانهای والا داشتند و در سالهای  ۶۲-۶۰ جانهای شیفته خود را نثار آزادی و سوسیالیسم نمودند.

اسامی تعدادی از هواداران سازمان پیکار( تبریز) که دلی چون آتش و آرمانهای والا داشتند و در سالهای  ۶۲-۶۰ جانهای شیفته خود را نثار آزادی و سوسیالیسم نمودند. یاد و راهشان گرامی باد .


این روزها که ویروس مرگبار کرونا سراسر جهان را در نوردیده و هر روز اخبار ناگواری از مرگ انسانهای فراوانی در گوشه و کنار جهان به گوش میرسد برای من یادآورتابستان ۶۰ و سالهای دهه۶۰ میباشد که هزاران انسان آزادیخواه؛ کمونیست و برابری طلب توسط جمهوری اسلامی به بند کشیده شده ؛ تیرباران و یا به دا ر آویخته شدند. ۴۰ سال پیش در چنین روزهایی جراید؛ رادیو و تلویزیون اسامی جان باختگان را روزانه و در چند نوبت اعلام می کردند تا با ایجاد ترس و وحشت پیکا رتوده ها را به تسلیم بکشانند. همانگونه که امروز اخبار قربانیان کرونا روزانه اعلام میشود.  

به عنوان یکی از هواداران سابق سازمان پیکاردرراه آزادی طبقه کارگر که  در اوایل تابستان  شصت و هنگام پخش  اعلا میه دستگیر شدم ؛ شاهد جنایات فراوانی توسط جمهوری اسلامی بودم که ذکر گوشه بسیار کوچکی از آنها ضروری  است که به زندان تبریز و به وابستگان سازمان پیکار محدود میشود .

 بعد از مجاهدین ؛ پیکاریها  بیشترین تعداد اعدام ها و زندانی را به خود اختصاص داده بودند ( حداقل در تبریز) که با بیرحمانه ترین شکلی و با قساوت تمام با آنها رفتار میشد. سید حسین موسوی تبریزی (اصلاح طلب دو آتشه امروز ) حاکم  شرع با دستیاری دو آخوند دیگر به نامهای شجاعی و عابدی احکام مرگ و زندان را جاری می ساختند. به عبارتی گویا تصمیم بر این بود که آنها را قتل عام کنند .

بعد از ترور قدوسی دادستان کشوردر تهران؛ موسوی تبریزیجلاد به پاس جنایات خود به این سمت  منصوب شد ولی روزهای آخر هفته برای ادامه رسالت خود که سران جمهوری اسلامی به او سپرده بودند به تبریز برمیگشت.  

برادران سطوتی حکم دادیار داشته وبازجویان گروه های چپ جعفر تقوی و رنجدوست بودند؛ شیخ یوسف ۲۰-۲۱ ساله  و زین العابدین تقوی هم بازجویان مجاهدین و گروههای مذهبی به شمار می آمدند .

حیوان (حیف از حیوان) دهان دریده و لمپنی به نام حاج ممد علی یزدانی که افتخار لمپنهای تبریز بود به عنوان رئیس زندان و فرد بیسواد دیگری بنام حاج حسن رییس کمیته مستقر در زندان تبریز بودند .

بندهای مجرد از سلولهای ۱.۵ در۲ متری تشکیل میشد  که در هر سلول  بین ۹تا ۱۱ نفر نگهداری میشدند!!. بید و شپشها در این بندها و در هنگام تابستان از سرو صورت بالا میرفتند. شبها هنگام خواب دو قسمت میشدیم که نصف ما ایستاده و بقیه می خوابیدند و بعد از مدتی جاها عوض میشد. سه با ر در روز برای دستشویی و وضو درهای سلولها باز میشد. 

از ملاقات هم خبری نبود .حیا طی نزدیک سلولهای مجرد قرار داشت که زندانیان عادی را آنجا آورده و شلاق میزدند که همواره صدای ناله آنها بگوش میرسید . 

هر کسی دستگیر می شد (البته افراد رده بالا در دادگاه نگهداری و در آنجا تخلیه اطلاعاتی می شد ند) بعد از انگشت نگاری و عکس گرفتن به سلولهای انفرادی منتقل و بعد از مدتی به بند های عمومی نقل مکان داده میشد .

من به همراه تعداد دیگری از زندانیان سایر گروهها در اوایل شهریور۶۰ از سلولهای مجرد به بند های عمومی سه  گانه منتقل شدیم.  

شاید ذکر این نکته لازم باشد که ۳ سال بعد به جرم بازی شطرنج که در آن سالها جرم بود؛ از بند ۳ گانه به بندهای مجرد منتقل و چند روزی را با چند همبند دیگر درآنجا سپری کردیم .

 بند های عمومی سه  گانه مخصوص زندانیان  سیاسی و استفاده از هواخوری و دستشویی آزاد بود؛ صبح ها به همراه سایر رفقای پیکاری که حدود ۵۰ نفر بودیم به ورزش دسته جمعی می پرداختیم. بعد از آمدن احمد عیسی زاده و دیگر توابین از دادگاه به بند عمومی؛ این ورزشها ی دسته جمعی تعطیل شدند.  

اندازه اتاقها در بند های عمومی سه  در چهار متر بوده و بر خلاف بندهای مجردی و انفرادی هر ۲ هفته یکبار هم ملاقات داشتیم.  در هر اتاق چهار تخت ۳ طبقه قرار داشتند که درآن روزها به علت تعداد زیاد زندانی؛ ۴ نفر هم وسط  اتاق روی زمین میخوابیدند ( جمعا ۱۶ نفر ). تا اواسط شهریور هنوز تخت به اندازه زندانیان پیدا میشد ولی هر روز که به پاییز نزدیک میشدیم تعداد زندانیان فراوانی به بندهای سه گانه منتقل میشدند که حاکی از وخامت اوضاع در بیرون دا شت. بعد از انفجار نخست وزیری در تهران در اوایل شهریور؛ در ۱۷ شهریور آخوند مدنی امام جمعه تبریزهم توسط مجاهدین ترور شد که فردی به نام مجید نیکو اینکار را انجام داده بود(علاوه بر خودش که در انفجار کشته شد؛ پدر و برادر او را هم صرفا جهت انتقام گیری   اعدا م کردند) 

در مدت  کوتاهی تعداد فراوانی از اقوام آنها از شهرهای مختلف از جمله ارومیه دستگیر و به زندان تبریز منتقل شدند. 

فردای ترور امام جمعه تبریز بلندگوی بند؛ نام ۱۷ نفر را که قبلا محاکمه شده بودند برای ا عدا م اعلا م  نمود که همان شب اجرا شد. 

از طرف دیگر تعدا د زیادی (۳۰-۲۵ نفر) را از یکی از روستاهای مرند که در مراسم ختم یکی از هم روستایی های خود که از هواداران مجاهدین بود و در تبریز اعدام شده بود را دستگیر و به بند های سه  گانه آوردند (هر چند همه این افراد بعد از ۲-۳ماه آزاد شدند) و تمام راهروها دیگر پر از زندانی شده بود.  

در یکی از شبهای پاییز۶۰ بلندگوی بند ۳گانه تقاضای چند داوطلب جهت کمک برای حمل بار را اعلام نمود که چند نفر از همین افراد که فکر میکردند یاری  آنها می تواند به آزادی سریعتر آنان کمک کند برای همکاری پیشقدم شدند و بعد از مدتی که بازگشتند تا چند روز ساکت بوده و با کسی صحبت نمی کردند که بعدا  معلوم شد از آنها برای حمل اجسادی که آنشب اعدام شده بود ند استفاده شده است.

صدای گلوله رگبار های شبانه و بعد از آن هم شنیدن تیر های خلا ص و تجسم درد ورنج هم بندهایی که تا لحظاتی قبل در میان ما و سرشار از امید و زندگانی بودند و فشاری که این اتفاقات بر سایر زندانیان وارد می آورد وصف ناپذیرند. شرح اینگونه رخدادها که کثیف ترین نوع شکنجه روانی محسوب می شد هیچگاه نمی تواند تکراری و قدیمی به شمارآ ید. 

هرروز ساعت ۲ بعد از ظهر بلندگوها ی بندهای مختلف  اخبار و تعداد و اسامی اعدامیان گروههای سیاسی را در شهرستانهای مختلف  کشور اعلام می کردند. تعداد وحشتناک و غیر باور بود ولی متاسفانه واقعیت داشت .در این لحظات سکوت مرگباری همه جا را فرا میگرفت. 

سازمان پیکار توانسته بود در مدت کوتاهی طرفداران فراوانی را در میان زحمتکشان و روشنفکران انقلابی جذب کند از تمام اقشار میان آنها پیدا میشد: کارگر کارخانه ؛ روستاییان (۳تا دانش آموز از یکی از روستاهای میاندوآب )؛ پرسنل وظیفه ارتش؛ معلم و دبیر؛ دانشجویان رشته های مختلف (حداقل۶-۷ نفردانشجوی پزشکی در تبریز اعدام شدند) داخل و خارج از کشور؛ چوپان و راننده کامیون ؛ شاگرد قهوه چی و ….را می توانستی میان هواداران این سازمان پیدا کنی. 

 فیروزه ملک التجاری (شایسته) و بهجت ملک محمدی و آزاده مشینچی : درتابستان ۶۰ به جوخه های اعدام سپرده شدند.

ناصر سرخی و یعقوب کسب پرست : کارگران آگاه و انقلابی در تابستان ۶۰ محا کمه و اعدام شدند. 

                                 

رفقایی که مختصری از آنها در زیر میاید در اواسط شهریور۶۰ به بند ۱ از بند سه گانه منتقل وهمراه سایر هم پرونده ها در
احمد عیسی زاده خائن (اسد)؛ وحید مناف زاده پست فطرت  و بهمن عیوقی (مجاهد که باعث اتاق  شماره ۱۷ مستقر شدند. بسیاری از رفقای این اتاق در تابستان و پاییز ۶۰ اعدام شدند و این اتاق بعدا به ستاد توابین به رهبری یعقوبعلی خدایی –دستگیری و اعدا م تعداد زیادی از مجاهدین شد) تبدیل گشت.

: اسحاق حصولی
اسحاق در خانواده ای  بازاری- مذهبی در اردبیل متولد شده و به اصرار پدر بعد از کسب دیپلم در قم طلبه بود و از مشاهده فساد حاکم در آنجا قید هر چه دین و مذهب را زده بود وقبل از سال ۵۷  از مدرسه عا لی کامپیوتر (خیابان ظفر -تهران) لیسانس کامپیوتر گرفته بود در دورانی که در سلولهای انفرادی بودیم این شعر از حافظ را می خواند:
می بخور منبر بسوزان       مردم آزاری مکن  

 اکثر اعتصابات  ضد رژیمی قبل انقلاب را در مدرسه عا لی کامپیوتر راه می انداخت. اسحاق به همراه ناصر خادم حسینی؛ بهاء الدین توکلی ؛حمید ندروند و محمدرضا ابراهیم زاده در خانه تیمی در اردبیل دستگیر و به بندهای مجردی زندان تبریز منتقل شدند ( احمد عیسی زاده خائن با نام مستعار اسد در ادامه همکاری با بازجویان آنها را لو داده بود و از پیکاریها بازجویی میکرد ).

بعد از دستگیری دورانی که در انفرادی بودیم اسحاق این قسمت از فیلم اسپارتاکوس را بازگو می کرد : آنانکه با مرگ یک قدم فاصله دارند به شما سلام می گویند . نام اسحاق ۵ مهر برای اعدام خوانده شد. که در میان بدرقه پرشور سایر زندانیان و در حالی  که لبخند تلخی برلب داشت با همه خداحافظی کرد .

. دوبرادر اسحاق حصولی هم که دانش آموز بودند دستگیر و در زندان تبریز بودند  

:  بهاءالدین توکلی 
    اهل اردبیل  بسیار خنده رو و پر جنب و جوش بود در بند عمومی هم که زمان هواخوری زیاد داشتیم یا در حال فوتبال و یا بازی والیبال بود؛ همواره در حال شوخی با سایرین واصلا خنده؛ بخشی از حالت چهره او به شمار می آمد و انگار نه انگار که با مرگ فاصله   کمی دارد. حدس میزنم در زمان اعدام نیز خنده های بهاءالدین ادامه داشته است .
هنگام برگزاری مراسم روز کارگر در تبریز در سال ۶۰ که  توسط سازمان پیکار سازماندهی شده بود از محافظان راهپیمایی بود .
 

: ناصر خادم حسینی 
دانشجوی دانشگاه ارومیه بود وی هنگام دستگیری به همراه اسحاق حصولی یکی از مسئولین تشکیلات اردبیل به شمار می رفت.

محمد رضا ابراهیم زاده :
اهل اردبیل بود و بعضی وقتها این ترانه را زمزمه میکرد:
من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد      پس چرا عاشق نباشم ؟

حمید ندروند :
. سر به زیر؛ آرام و بدون ادعا و صمیمی . میاندوآب بود دانشجوی دندانپزشکی دانشگاه تهران اهل 

 چهار رفیق نامبرده که مختصری از آنها در بالا آمد در خانه تیمی در اردبیل دستگیر و به بندهای مجردی زندان تبریز منتقل شدند. در بند عمومی توسط احمد عیسی زاده خائن (اسد) تحت فشار بودند که توبه کنند ولی نهایتا زیر بار نرفتند این رفقا
به عنوان تنبیه و اصلاح ناپذیر به  بند زندانیان عادی منتقل شدند.    

 بعد از اتمام بازجویی توسط یکی از بازجویان کثیف و مزدور زندان تبریز به نام جعفر تقوی (که مسئول بازجویی از پیکاریها و فدائیان اقلیت بود ) توسط حاکم شرع حسین موسوی تبریزی به اعدام محکوم شدند و بعد از انتقال به بند مجرد که شرح شرایط این بندها قبلا رفت اعدام شدند (حدود ۱۸آبان ماه ۶۰). کسانی که از بندهای مجرد به بند عمومی منتقل میشدند از روحیه بالای این مبارزین انقلابی و از شعارهایی که روی دیوارها توسط آنان کنده  شده بود میگفتند.
 

میاندوآب دانشجوی دندانپزشکی دانشگاه تهران  اهل  فرامرز عدالت فام :
سر قرار در تبریز دستگیر به زندان تبریز منتقل میشود.صدای او که ترانه ترکی “قاچاق نبی” را میخواند هنوز در گوشم است ”قاچاق نبی” ماجرای دهقان شورشی  است که از جور ما لکان  به کوهستان زده و با ژاندارمها درگیر است.

. قادر قربانی : هنگام فرار در سر قرار با فرامرز عدالت فام به شهادت میرسد

لازم به توضیح است که دو تن از برادران قادر قربانی به نامهای ابراهیم (خلیل ) قربانی پاییز۶۰ در تبریزوعا دل قربانی (به اتهام فرار از زندان ) در تابستان ۶۰ در اردبیل اعدام شدند.

محمدرضا شبروهی دانشجو و اهل گیلان ؛ ناصر روزپیکر؛ شهریار رسولی و نعمت الله مهاجرین : که این دو دانشجوی پزشکی دانشگاه تبریز و از اهالی هرسین کرمانشاه بودند. چهار رفیق نامبرده  در بهار و قبل از سرکوب های خونین خرداد ۶۰ دستگیر شده بودند. متاسفانه همگی در پاییز همان سال  بعد از محاکمه توسط حسین موسوی تبریزی جلاد  در دادگاه هایی دسته جمعی؛ چند دقیقه ای و فرمایشی محاکمه و تیرباران شدند. وصیت نامه این چهار رفیق در سایت  اندیشه و پیکار آمده است.

 

 ساسان رسولی ؛ برادر شهریار رسولی در تهران و بابک آقباشلو در سال ۶۰ در زندان تبریز اعدام شدند
قبلا به ۵ سال زندان محکوم شده بود   بابک آقباشلو

  مالک قصابی سراسکندی :
اهل هشترود و دانشجوی دانشگاه ملی (بهشتی ) بود . در بازجویی شغل خود را انقلابی حرفه ای اعلام کرده بود؛ در شهریور یا مهر ماه ۶۰ هنگامیکه بلندگوی بند نام او را برای اجرای حکم اعدام اعلام نمود در حالیکه دستان خود را بالای سر جفت کرده و به هم میکوبید شعارهای زیر را با صدای بلند به ترکی فریاد میکرد :

زنده باد آزادی

 زنده باد سوسیالیسم

آرمان ما جاوید است

 خون ما هدر نخواهد رفت 

خلق انتقام ما را خواهد گرفت 

در این زمان سکوت سنگینی بند را فرا گرفته بود که بعد سایر زندانیان برای آخرین وداع بسوی او رفتند . 

برادران مالک قصابی هم هرکدام به ۶ و ۱۵ سال زندان محکوم شده بودند.
وصیت نامه این رفیق در سایت  اندیشه و پیکار آمده است.        

نادر فروغی :
یکی دیگر از جان  باختگان در سال ۶۰ در زندان تبریز بود.

 : جهانگیر محمودی 

 اهل میاندوآب بود که ابتدا به ۵ سال زندان محکوم شده بود. وی وصیت نامه بسیاری از هواداران سازمان پیکار را  که در تبریز اعدام شدند (ناصر روزپیکر – شهریار رسولی -نعمت الله مهاجرین- مالک قصابی – محمدرضا شبروهی ….)        .   در میان کاردستی های رایج زندان جاسازی کرده و به بیرون میفرستاد.
هنگامی که تشکیلات میاندوآب ضربه خورد  بشیر خاکزاد خائن فردی از مسئولین  تشکیلات میاندوآب  در همکاری با بازجویان؛ جهانگیر محمودی را لو داده که منجر به اعدام وی میشود.  
   
    موسی داوری:

 اهل هشترود و دهها پیکارگر دیگر در سال ۶۰ در زندان مخوف تبریز جان عزیزشان را در راه آرمان های خویش نهادند.

لیست کامل اسامی در سایت اندیشه و پیکار آمده است اندیشه و پیکار

به امید روزی که مسئولین این جنایتها وسران جمهوری اسلامی در دادگاههای بین المللی و در حضور بازماندگان ؛ خانواده ها و مردم محاکمه و به سزای ا عما ل خود برسند.
 نه میبخشیم – نه فراموش میکنیم                                                                                                                          

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate