درباره تظاهرات همبستگی در تبریز با شعارهای « آذربایجان، الاحواز، اتحاد، اتحاد» ، «نه شاهچییام، نه شیخچی، میلیتچییم میلتچی» و « آزادلیق، عدالت، میلی حکومت».
در رابطه با شعار” آذربایجان، الاحواز، اتحاد، اتحاد” که در تیتر بیبیسی فارسی هم آمده بود، موجب واکنشهای هیستریک از طرف اکثراً فارسگراها و مرکزگراها شد، و بنوعی باعث شد که دیگر شعارها که حتی مهمتر از شعار اولی بودند بنوعی مورد توجه قرار نگیرند. بیبیسی فارسی در تیتر کوتاهی این شعار را چنین توضیح داده بود که این شعار در همبستگی با گروههای الاحواز داده شدهاند که خواستار جدایی خوزستان و یا حامیان حقوق عرب در جنوب ایران هستند داده شد. در اعتراض به این تیتر افرادی مانند مجید توکلی، مهدی حجتی یا امید شمس و دهها تن دیگر خواستار تحریم بیبیسی فارسی شدند، که گویا بیبیسی ترویج تجزیه طلبی میکند و اخبار وحدتطلبانه تبریز را تحریف میکند. واقعیت این است که یا اینها نادان هستند و با توجه به مرکزنشینی خود را بینیاز از مطالعه مناطق پیرامونی و غیرفارس نشین دارند، و یا اینکه مغرض هستند و میدانند، و بخاطر حس ناسیونالیسم افراطی فارس-شیعه خود میخواهند مطالبات مناطق پیرامونی را نادیده بگیرند، و مانند حکومت اسلامی یا بدتر از آن باهاش برخورد بکنند. اینها در بهترین حالت میخواهند اگر اعتراضی هم میشود در راستای هدف اینان باشد، و یا اینان بتوانند پروپاگاندای خویش را با توسل به این اعتراضات به پیش ببرند، و اگر اینطور نشد این چنین به زیر میز بزنند. اینها اگر به خوشی قبول نکنند، مجبور خواهند شد با واقعیت روبرو شوند که در بین تُرکها، عربها، کردها، بلوچها و اخیراً لُرها جریانها و مطالباتی است که در ظرف مبارزات مرکزگرایانه نمیگنجند. این واقعیتی است که مردمان غیرفارس احساس تبعیض میکنند و از این احساس تبعیض جریانها و مطالباتی شکل میگیرد که مرکزگراها عاجز از درک آن هستند. مردمان عرب و کرد و ترک فقر، بیکاری، تشنگی و تخریب محیطزیست خویش را ناشی از تبعیض مرکز میدانند، و از اینکه این قضیه به مشکل مدیریتی جمهوری اسلامی تقلیل داده شود، و یا مشکلاتشان همسطح یزد، اصفهان و کرمان و مشهد قلمداد شود بیشتر اذیت میشوند و بیشتر احساس تبعیض و نادیده گرفته شدن میکنند. بهمین خاطر هم در این مناطق جنبشهایی دیگر شکل گرفته است که نه فقط با حکومت مخالف است، بلکه با مخالفان مرکزگرای اینحکومت هم چندان همدلی ندارد. آری واقعیت تلخ شاید باشد، اعتراضات در خوزستان قابل تقلیل به آب آشامیدنی و آب معدنی نیست، بلکه معترضان همه اینها را ناشی از تبعیض مرکزگرایان و نتیجه ناسیونالیسم فارس-شیعه و ضدعرب میدانستند که عمری بیشتر از حاکمیت دارد و تا حدی این تبعیض از طرف افکار عمومی ایران حمایت میشود. تشنگی و بیکاری و فقر درست است کاتالیزور این اعتراضات بود، اما مهمترین دلیلش نبود: مهمترین و اصلیترین دلیلاش احساس تبعیض به خاطر ملیتشان و فارس نبودنشان بود. اعتراض در تبریز هم دقیقاً به خاطر همبستگی با این إحساس تبعیض روا رفته بر مردم خوزستان و خصوصاً عربها بود، و این قضیه قابل تقلیل به همبستگی با تشنگی مردم خوزستان و کمپین آب معدنی ندارد. انتخاب عاقلانه شعار «آذربایجان، الاحواز، اتحاد، اتحاد» بخاطر این إحساس نزدیکی إحساس تبعیض دو خلق تُرک و عرب در ایران بود که کم-بیش از مشکلی یکسان رنج میبرند؛ و یا إحساس میکنند که از این مشکل(إحساس تبعیض به خاطر ملیت) رنج میبرند. اینکه البته چند درصد از عربها و تُرکها که إحساس تبعیض میکنند خواستار جدایی و یا خودمختاری هستند، در خلال عدم وجود موسسههای نظرسنجی نه بر نگارنده روشن است و نه بر کسی دیگر؛ اما این روشن است که این مردم إحساس تبعیض میکنند، و مطالباتی جداگانه یا مضاعف از مطالبات مناطق فارس-شیعه نشین ایران دارند. البته اینهم روشن است که با همدستی یا همدلی اپوزیسیون مرکزگرا با حکومت جمهوری اسلامی مطمعناً إحساس گریز از مرکز هم در این مناطق تقویت میشود، و این واقعیت را هم حکومت باید بپذیرد و هم مخالفان مرکزگرای آن. نکته دیگر هم آن هست که خوب یا بد، در مناطق غیرفارس اعم از مناطق تُرک، کُرد یا عرب نشین بیش از بیست سال است که هیچ کس یا هیچجنبشی اعم از چپ یا راست بجز کسانی که إحساس تبعیض میکنند نتوانستند جنبشی یا اعتراضی علیه حکومت شکل بدهند. شعارها و اسلوگانهای خاص این جنبشها هم اپوزیسیون مرکزگرا را از مصادره این جنبشها به نفع خویش عاجز کرده است: اینرا هم باید در نظر گرفت که سازماندهی این جنبشها و اعتراضات با کمترین امکانات رسانهای و تبلیغی توام است، و این خود نشان میدهد که چقدرفعالین این جنبشها در بین و با مردم هستند. شما این را مقایسه بکنید با امکانات رسانهای و حمایت مالی که از جنبشهای مرکزمحور چپ و راست و اصلاحطلب میشود، اما با اینهمه امکانات اینها هنوز نمیتوانند در این مناطق کوچکترین نفوذی بکنند و چهار نفر را بیرون بیاورند. در حالی که فعالین سیاسی ملیتهای تحت تبعیض غیرفارس تقریباً با دست خالی عرصه خیابان و سپهر عمومی شهر را تصرف کردهاند.
«نه شاهچییام، نه شیخچی، میلتچییم، میلتچی».
گروههای سیاسی مرکزگرا بخاطر روحیات و برنامههای ناسیونالیستی و بیشتر از آن همفکری با جمهوری اسلامی در سرکوب و تبعیض بر علیه ملیتهای غیرفارس و غیرشیعه نفوذی در بین مردمان این مناطق ندارند، و اکثراً وقتی اعتراضی در این مناطق میشود سعی میکنند این اعتراضها را مصادره کرده و نتیجه فعالیتهای خویش جلوه بدهند. در نتیجه این اقدامات معترضان غیرفارس تجربه کسب کرده و اقدام به دادن شعارهایی میکنند که کسی نتواند این شعارها را مصادره بکند. شعار « نه طرفدار شیخ و نه طرفدار شاه، بلکه ناسیونالیست آزادیبخش هستم» یکی از این شعارها است که هم غیرقابل مصادره است و هم شعاری هویتگرایانه بر علیه کسانی است که سابقهای دراز در تبعیض و تحقیر بر علیه خلق تُرک در ایران دارند. این شعار هم از حکومت جنایتکار شیخ تبری میجوید، و هم از سلطنتطلبانی که با میلیونها دلار فاند تبلیغاتی در پی نفوذ و مصادره این نوع تظاهرات هستند، و مدام در بوقهای تبلیغاتی خویش میدمند که مردم آذربایجان هم بدنبال شاه هستند. اما این شعار هم در پی نفی شاه و شیخ است، و هم در پی اصرار بر هویت مخصوص بخود ناسیونالیسم آزادیبخش که مانند سیمرغ از دل تحقیر، توهین و تبعیض شاه و شیخ سر برآورده و بر رفع این نوع تبعیض، تبعیض و توهینها با توسل به هویت خویش اصرار میورزد.
اما شاهکار این شعارها « آزادی، عدالت، میلی حکومت» یادآور شکوه انقلاب فرانسه با شعار « آزادی، مساوات و برادری» است. تُرکها در ایران هنوز هم در نوستالوژی خاطرات پرشکوه دوران یکسال حکومت فرقه دمکرات آذربایجان در سال ۱۳۲۴-۲۵ هستند. این شعار یادآور شکوه دورانی است که غلامحسین ساعدی گفت: تنها دورانی در عمر من هست که من احساس کردم آدم هستم، بچه هستم، دارم درس میخوانم و کِیف میکنم. این شعار چکیده خواسته تُرکها در ایران است، آزادی، عدالت و حکومت ملی. این شعار یادآور این است که گذشته ما چراغ راه آینده ما است. علیرغم سالها تحقیر و تبعیض سیستماتیک این شعار نشان میدهد که هنوز هم ناسیونالیسم افراطی فارسگرا نتوانسته است که تبعیض دیدگان را شبیه خودش ساخته و از هویت تهی بکند. هنوز هم علیرغم این همه تبلیغات منفی و سیاهنمایی آذربایجان بدنبال آزادی ، عدالت و حکومت ملی از دست رفته است.
مسله آخر هم نشان بوزقورد گرفتن بعضی از معترضین بود که باعث شده بود که بهانهگیران اینرا به ناسیونالیستهای ترکیهای بچسبانند، و با استفاده از این حربه این اعتراضات را سیاهنمایی بکنند. باید توجه که علامت بزقورد گرفتن یک مسله جنبی در مبارزه بر علیه تبعیض بر علیه ناسیونالیسم فارس-شیعه و حکومت جمهوری اسلامی ایران است. اولاً هر حرکتی در هر منطقه و کشوری با منطقه و کشوری دیگر فرق میکند، و اصولاً این سمبل از نظر ماهیت با سمبلی که در ترکیه گرفته میشود صددرصد فرق دارد. چرا که بزقورد یکی از اسطورههای عمومی تُرکان است و اینکه در ترکیه حزبی از آن بعنوان سمبل حزبی استفاده میکند دلیل بر این نیست که این اسطوره را بکلی نفی کرد و همه چیز را به آن حزب ربط داد. مثلاً ناسیونالیستهای افراطی فارسگرا از فردوسی در ایران بنفع ناسیونالیسم فارسگرا سواستفاده کرده و با استفاده از آن ایدولوژی تبعیضگرایانه خویش را توجیه میکنند؛ این دلیل نمیشود که ما فردوسی را بکل نفی بکنیم و بخاطر چیزی که روح فردوسی از آن خبر ندارد، کسان دیگری که از شعر و اسطورهای که فردوسی سروده است لذت میبرند فاشیست و ناسیونالیست افراطی بنامیم. دوماً، این علامت هم که خیلی هم همهگیر نیست بیشتر واکنشی به مصادرهسازی چپ و راست ایران است که هر اعتراضی را در رسانههای خویش نتیجه عملکرد خویش معرفی میکنند، اما با چنین سمبلهایی تیرشان به سنگ میخورد و در نتیجه خشم عاجز از مصادرهسازی این چنین حرکتها را سیاهنمایی میکنند.
قهرمان قنبری