دموکراسی آمریکایی، آبروی دموکراسی بورژوایی است!

ژوبین خضری
June 13, 2020

ژوبین خضری : دولت آمریکا، سرمشق و پیشرو تمامی دولت های سرمایه داری در سطح سراسری جهان است. برای درک عمیق و واقعی از تیتر درج شده لازم است که اوضاع جهان را بخصوص

+++

دموکراسی آمریکایی، آبروی دموکراسی بورژوایی است! 

 

مقدمه:

 

دولت آمریکا، سرمشق و پیشرو تمامی دولت های سرمایه داری در سطح سراسری جهان است. برای درک عمیق و واقعی از تیتر درج شده لازم است که اوضاع جهان را بخصوص در طی بیش از ۱۰۰ سال گذشته مورد مطالعه قرار بدهیم. در این مدت، دولت فاشیستی آمریکا در قالب پیشوا و امپراتور جهان در اوضاع و احوال و تحولات سیاسی در سراسر جهان همواره نقش بسیار حساسی را ایفا کرده است. فقط کافی است که جنگ ها و جنایاتی که توسط دولت جنایتکار آمریکا در طی بیش از ۱۰۰ سال گذشته صورت گرفته است را ورق بزنیم،‌برای اینکه به مفهوم دقیق تری از دموکراسی در نظام سرمایه داری برسیم. حقیقت محض است که اکثر تراژدی های بزرگ در قرن بیستم و قرن حاضر- جنایت هایی که منجر به مرگ انسان های بی شمار و صدها مصیبت دیگر شده است- نتیجه ی مستقیم و غیر مستقیم سیاست دولت آمریکا در سراسر جهان و بخصوص در خاورمیانه بوده است.

سیاست های دولت آمریکا را بایستی ناشی از ماهیت اقتصاد سیاسی این دولت دانست. دولتی که تجسم تمامی آرمان ها و رویاهای دموکراسی در چهارچوب آن قابل جست و جو است. تاریخ پر از توحش و بربریت آمریکا، همان تاریخ سیستم سرمایه داری است. تاریخی که نویسندگان کتاب دیالکتیک روشنگری ( تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر) از آن تحت عنوان « عصر روشنگری» یاد می کنند. اما خوش خیالی نویسندگان کتاب در این است که هرگز این سوال را مطرح نمی کنند که سیستم سرمایه داری به رغم تمامی تضادهای آشکار که با خود یدک می کشد و همانا برای حفظ قدرت و استحکام پایه های مناسبات تولیدی سرمایه داری از هیچ جنایتی دریغ نمی کند، چگونه ممکن است که انتظار برقراری دنیای نوین را نشانه بگیرد؟. مناسبات تولیدی سرمایه داری،‌قوی ترین ابزار را برای چیرگی طبقه اقلیت بر اکثریت جامعه- پرولتاریا- بکار گرفته است، آنچه که از طریق سیاست موجه دانسته می شود. این سیاست توجیه که ریشه ای آن فاشیسم است، امروزه زیر نام  دموکراسی نقش ایفا می کند که بقول نوام چامسکی بهترین سیستم است. سیستمی که گویا قرار است مضرات آن کمتر از سایر سیستم های حکومتی باشد. چامسکی هنوز بر این باور است که این نوع سیستم در آمریکا ظرفیت های خود را بروز نداده است[ ۱] . او بر این باور است که در یک نظام دموکراسی، مردم بایستی در آن بازیگر باشند، نه تماشاگر. یکی از اختلافات بنیادی من با نوام چامسکی و سایر چپ گراها در این است که آنان باور دارند که میتوان در چهارچوب این مناسبات، نظامی را برقرار کرد که مردم در آن نقش بازیگر را ایفا کنند. تحت هیچ شرایطی نمی توان چنین ایده ایی را در چهارچوب این نظام برقرار کرد، زیرا در چنین حالتی رابطه ی توازن قوا و تعادل و کنترل سرمایه بهم خواهد خورد. این رابطه،‌آن چیزی است که از دید این نظریه پردازان پنهان می ماند. اگر کمی منطقی به قضایا و ماهیت نظام سرمایه داری نگاهی بی افکنیم،‌ به این نتیجه ای منطقی می رسیم که دموکراسی همین است، چیزی که نوام چامسکی از آن تحت نام “ بحران دموکراسی”یاد می کند. مشکل امثال چامسکی این است که نمی خواهند توجه ی کافی به درک واقعی از مفهوم دموکراسی بورژوایی داشته باشند. 

 

بسیاری از متفکرین چپ و مدافعان نظام سرمایه داری بر این باور هستند که جهانی سازی و بحران اقتصادی در سال ۲۰۰۸ موجب شده است، که از شرق تا غرب، بستر مساعدی برای پیشرفت چشمگیر برای راست نئولیبرال  و همچنین فاشیسم شکل بگیرد.  اما بر خلاف آنان، از منظر من ماهیت سرمایه داری چیزی خارج از فاشیسم نیست. این مبحث به قدری گسترده است که قادر نیستم تمام جوانب قضیه را در این نوشته بگنجانم. برای اینکه منظور و دیدگاه خویش را نسبت به  “ چرا فاشیسم همان سیستم سرمایه داری است؟”روشن تر سازم،‌درصدد هستم که در آینده ی نه چندان دور در چهارچوب نوشته ی منسجم کلیه ی جوانب این مساله را به طور کنکرت و ریشه ایی بررسی کنم . 

 

سرمایه داری در چهارچوب دموکراسی در حد مشخص و ناچیز به شهروندان جامعه اجازه می دهد که در حوزه ی سیاست و دخالت در امور جامعه نقش ایفا کنند. آزادی سرمایه داری چیزی جز بربریت و توحش نیست. در دموکراسی بورژوایی، آزادی و سلطه ی دلار، برتر از هر چیزی شمرده می شود. بورژوازی زمانی که نمی تواند با ابزارهای سیاسی و به اصطلاح روش های مسالمت آمیز رابطه و سلطه ی خویش را حفظ کند، به خشونت و کشتار و ایجاد رعب و وحشت متوسل می شود، یعنی چهره ای واقعی خود را عیان می کند. این پارادکس مسلماً برای هر انسانی که مفهوم مبارزه طبقاتی را درک کرده باشد،‌موضوعی عجیب و غریب به نظر نمی رسد. 

 

اما بورژوازی برای اینکه فاشیسم خویش را مخفی کند و آن را در قالب های به اصطلاح دموکراتیک ارائه دهد، مجبور است که به گونه ایی این تئوری را هستی ببخشد. رئالیسم سیاسی و یا آنچه به طور سنتی تحت عنوان رئال پولتیک تعریف می کنیم ،‌شکلی است که نظام سرمایه داری برای حفظ قدرت خویش در دوره های مشخصی بدان تکیه می کند تا مانع از دگرگونی های پیش روی بشود. تفاوت فاشیسم و سرمایه داری نئولیبرال فقط در فرم خشونت است. فاشیسم سرمایه داری در « خشونت لخت» و سرمایه داری نئولیبرال در قالب « خشونت نیمه برهنه» خود را نمایان می سازد. « … هر چه جامعه آزادتر باشد،‌کاربرد زور در آن دشوارتر می شود، از این رو باید انرژی بیشتری برای کنترل افکار و رفتارهای عمومی به کار گرفته شود. تصادفی نیست که صنعت تبلیغات در انگلستان و آمریکا زاده شده است.»[۲]. مسلماً چامسکی و امثال او بی گمان ‌گرایش ها و قوانین ذاتی و مجموعه ای حرکت های اجتماعی نظام سرمایه داری را تا مد نظر قرار نمی دهند تا اصول بنیادی دموکراسی را معین سازند. تحولات تاریخی نشان می دهد، در شرایطی که منافع دولت های سرمایه داری در معرض تهدید قرار می گیرد، ابزارهای سرکوب و شعارهای پر زرق و برق به حاشیه رانده شده و چنین خوش باورهایی به گور سپرده خواهد شد. 

 

یک معیار حقیقی برای همه ی دولت های سرمایه داری وجود دارد؛ فاشیسم. تفاوت این فاشیسم با فاشیسم هیتلری در این است که این فاشیسم زیر نام دموکراسی و حقوق بشر خود را نمایان می سازد. یا به عبارتی دیگر می توان گفت که فاشیسم چهره های زیادی دارد که یکی از آنها دموکراسی بورژوایی است. سرمایه داری زمانی از بند فاشیسم رهایی خواهد یافت که مناسبات تولیدی سرمایه داری سرنگون شود و بالعکس.  دموکراسی بورژوایی چیزی جز خشونت،‌قتل و ترور،‌جنگ و سلطه ی قوانین طبقه حاکم بر طبقه پرولتاریا نیست. استقرار دمکراسی بورژوایی متضمن سرکوب و خشونت است. 

 

کشته شدن سیاه پوستان و رنگین پوستان؛ ریشه در فاشیسم سرمایه داری آمریکا دارد

 

بیش از دو هفته متوالی است که معترضان در اعتراض به کشته شدن جورج فلوید توسط پلیس فاشیست آمریکا در خیابان های این کشور تجمع می کنند و تا بدین لحظه در مقابل اعمال سرکوبگرانه ی دستگاه سرکوب دولت از خود مقاومت نشان داده اند. همزمان در فرانسه و شماری از شهرهای اروپا، هزاران تن علیه فاشیسم آمریکایی و سیاست های نژادپرستانه در همبستگی با مبارزات برحق معترضین تظاهراتی را سازمان دادند. حرکتی که امروزه به یک جنبش علیه ی فاشیسم و راسیسم سرمایه داری تبدیل شده است. در این بین، پلیس تا به امروز سعی کرده که با توسل به تاکتیک های دروغین و عوامفریبانه مبنی بر اینکه- تظاهر کنندگان نمی توانند فاصله ی اجتماعی را رعایت کنند- معترضین را به خانه هایشان بازگرداند. 

 

اقدام وحشیانه پلیس آمریکا در مقابل جورج فلورید که به مرگ او منجر شد،‌ تنها یک نمونه از جنایت های پلیس آمریکا علیه شهروندان سیاه پوست و یا رنگین پوستان است که به طور سیسماتیک علیه شان اعمال می شود [۳]. سیاه پوستان در آمریکا بیشتر از سفید پوستان تحت فشار اعمال فاشیستی پلیس قرار می گیرند،‌به گونه ایی که فاشیسم مدام بر علیه شان بازتولید می شود. اما رسانه های تخریب جمعی حاکم – رسانه های ارتباط جمعی-، این وحشی گری و قوانین وضع شده ای ضد بشری علیه سیاه پوستان و رنگین پوستان را کمتر بازتاب می دهند. « تا سال های دهه ی ۱۹۶۰،‌لینچ کردنِ سیاهان هنوز معمول بود. خانواده ها برای تماشای لینچ کردن به (( پیک نیک)) می رفتند، در جشن و شادمانی آن شرکت می کردند و عکس های یادگاری را که از لینچ قبلی گرفته بودند، با یکدیگر ردّ و بدل می کردند. این روال، اکنون به شکلی احتیاط آمیزتر و غیر مستقیم تر، از طریق دستگاه قضایی و با اعمال (( عدالت)) ی که هزاران نفر از مجرمین را- که تقریباً همیشه از سیاهان هستند- اعدام می کند، تثبیت و همیشگی شده است، غالباً هم معلوم می شود که دست کم نیمی از آنان بی گناه بوده اند، اما این امر واکنشی در افکار عمومی برنمی انگیزد.»(۴*). سمیر امین بدرستی اشاره می کند که خشونت پلیس آمریکا در مقابل شهروندان آمریکایی و در راس آنان سیاه پوستان،‌زاده ی امروز نیست، بلکه منشا چنین خشونت هایی که ریشه در ماهیت پلیس به عنوان ارگان سرکوبگر دولت بورژوایی دارد، به چندین قرن گذشته برمی گردد. در نظام سرمایه داری آمریکا، دستگاه حاکم نیروی بالقوه ای فاشیستی را بر علیه ی سیاه پوستان و رنگین پوستان در قیاس با سفید پوستان آزاد کرده، و همین امر امکان گسترش خشونت را فراهم ساخته است. 

 

در اغلب گفتگوها و تحلیل های سیاسی،‌فلسفی،‌ اجتماعی شاهد هستیم که  “برتری نژادی سفید پوستان بر رنگین پوستان و در راس آنان سیاه  پوستان”به عنوان مقصر اصلی سیاست های فاشیستی و سرکوبگرانه ای پلیس آمریکا مورد بررسی قرار می گیرد، به گونه ایی که به ندرت از نقد اقتصاد سیاسی و تاریخ پر از جنایت دولت سرمایه داری آمریکا صحبت بر زبان آورده می شود. تا زمانی که ما از منظر نقد اقتصادسیاسی به بررسی و تحلیل مصائب و مشکلات اجتماعی- سیاسی- فرهنگی ووو نپردازیم هرگز نمی توانیم به نتیجه گیری دقیق و ماتریالیستی دست پیدا کنیم. شواهد نشان می دهد،‌علاوه بر سیاه پوستان و رنگین پوستان، سفید پوستان نیز از خشونت های پلیس در امان نبوده اند.

 

تا جایی که به عملکرد پلیس مربوط می شود، قصد ندارم که عملکرد و ماهیت پلیس آمریکا را از سایر پلیس و دستگاه های سرکوبگر دولت های سرمایه داری تفکیک سازم. تا زمانی که به درک ماتریال از این مفهوم دست پیدا نکنیم، نمی توانیم رابطه ی میان پلیس و ایدئولوژی اقتصاد سیاسی  دولت حاکمه را درک کنیم. پلیس را باید به عنوان ارگانی سرکوبگر، لمپن و ضد انقلابی دید که کوچکترین ربطی به منافع شهروندان جامعه  ندارد. لنین یکی از متفکرین بزرگ در تاریخ بشر به شمار می رود که با بسط دادن نظریه های مارکس و انگلس، در این زمینه روشنگری لازم را به خرج داده است [ کتاب؛ دولت و انقلاب]. از منظر مارکسیستی، پلیس و تمامی ارگان های سرکوب محصول و آلت قدرت حاکمه هستند. فاشیسم، مخرج مشترک تمامی پلیس های جهان- مستقل از منطقه ی جغرافیایی و مسائل ایدئولوژیک- است و این نکته ای است که منشا آن از خود سرمایه داری نشات گرفته است. بنابراین زایش و تولید اعمال فاشیستی پلیس آمریکا علیه ی شهروندان این کشور و سیاه پوستان در راس آن اتفاق تصادفی نیست.

 

پلیس تحت هیچ شرایطی نمی تواند خارج از دستورات و قوانین وضع شده ی دولت سرمایه داری عمل کند. پلیس و تمامی ارگان های سرکوبگر از دولت های حاکم پول می گیرند و در ازای آن از قوانین وضع شده ی نابرابر و ضدبشری در مقابل حقوق و حق زندگی شهروندان جامعه پاسداری می کنند. پلیس آمریکا را می توان به عنوان نمونه به هر کسی که در مورد فاشیستی بودن پلیس و دستگاه های سرکوبگر بورژوازی تردید دارد نشان داد. 

 

دونالد ترامپ فاشیست معترضین را به خشونت طلبی متهم کرده و مدعی شده که این گونه اعتراضات “ هیچ ارتباطی با عدالت و صلح ندارد”. دونالد ترامپ،‌پا فراتر از این گذاشت و  گروه های چپ گرا و آنتی فاشیست را به عنوان گروه های تروریست مورد خطاب قرار داده. همین ادعا خود بهانه ای به پلیس فاشیست و دستگاه های سرکوبگر داد تا ‌مردم معترض و جنبش ضد آنتی فاشیستی را با بیرحمانه ترین شیوه سرکوب کنند. همانطور که در بالا درج کردم، زمانی که طبقه ی حاکم احساس خطر می کند تمامی شعارها دود می شود و به هوا می رود. 

 

دونالد ترامپ- سخنگوی امپریالیسم آمریکا- تلاش می کند که افراد را به پیروی از ایدئولوژی نظام حاکم سوق دهد. زمانی که دونالد ترامپ و سایر سیاستمداران نظام حاکمه،‌معرضین را به عنوان اخلالگران جامعه تعریف می کنند، از دریچه ایی سلطه ی حاکم،‌این دیدگاه کاملاً منطقی بنظر می رسد. این “منطق”از جانب تمامی طرفداران سلطه ی حاکم پذیرفته شده است و به عنوان یک ایدئولوژی اساسی مدام مورد ستایش قرار می گیرد. تبعیت از ایدئولوژی دولت حاکم توسط شهروندان جامعه، ابزاری سنتی است که موجودیت و تمامی اقدامات تروریستی و سرکوبگرانه ی دولت را توجیه می کند. دولت با استفاده از این ابزار تلاش می کند که همگی افراد را به عنوان برده و تابع مقررات خویش در بیاورد. این ایدئولوژی به بهترین وجه می تواند نقش و مداخله ی شهروندان  را در سیاست های دولتی به حاشیه براند،‌بی آنکه به ذوق کسی بخورد. هیلاری کلینتون در کتاب خود تحت عنوان „Gelebte Geschichte“ با ذکر نقل قولی از بیل کلینتون می نویسد که : « در این وطن پرستی نیست که از کشور خود تنفر داشته باشی،‌کسی که دولت خود را حقیر می شمارد، نمی تواند ادعای وطن پرستی را داشته باشد»(۵*). 

 

با این استدلال غیر عقلانی که اساس ایدئولوژی دولت فاشیستی آمریکا و تمامی دولت های سرمایه داری بر آن نهادینه شده است، انتقاد از عملکرد دولت و دستگاه های سرکوبگرش به منزله ی تحقیر دموکراسی و آزادی تلقی می شود. از چشم انداز دموکراسی، خشونت تنها زمانی می تواند بکار گرفته شود که در راستای منافع طبقه ی حاکم عمل کند. از منظر ایدئولوژی دولت حاکمه چنین به نظر می رسد، که چنین خشونت دولتی در خدمت منافع جامعه عمل می کند و هیچ مشکلی با ارزش های اخلاقی ندارد. خشونت فقط زمانی معنای خشونت به خود می گیرد که در چهارچوب قوای نظامی و تولید سلاح های کشتار جمعی و بمب های مخرب، شبکه های جاسوسی و ارگان های سرکوبگر و تمامی دستگاه های ارتباطی دولت حاکمه گنجانده نشود.

گویا همگی این خشونت ها در راستای حفظ غرور و اعتبار ملی است! بنابراین این دخالتها که در نهایت به  “استقرار دمکراسی بورژوازی”ختم می شود،ضرورتی عاجل است. در منطق دولت های سرمایه داری، در صورتی که شهروندان تصمیم بگیرند در مقابل هرنوع ناعدالتی و فقر و یا غیره ندای اعتراض سردهند،‌رفتارشان خلاف میهن پرستی و ارزش های اخلاقی جامعه تعریف می شود، همانطور که هیلاری کلینتون در کتاب نامبرده درج کرده است. در واقع اخلاق از منظر دولت های بورژوایی این است که مردم و طبقه کارگر بر علیه ی طبقه ی حاکمه چیزی نگویند. یعنی مردم باید به گونه ایی تربیت شوند که از دولت به عنوان مدافع حقوق خویش یاد کنند و هیچ گاه خیال مقابله با آن را در سر نپرورانند. 

 

مرگ جورج فلوید و آشکار تر شدن عوامفریبان دولتی و اپوزسیون پرو آمریکایی و پرو رژیمی 

 

در شرایطی که اپیدمی کرونا در اثر بی اهتمامی دولت های سرمایه داری جان شهروندان را می گیرد و اقتصاد کشور روز به روز بر علیه ی طبقه کارگر و مردمان کم درآمد عمل می کند و همچنین تمام کشور به خاطر خشونت فاشیستی پلیس از هم پاشیده است ، مرتجعین فرشگرد و سلطنت طلبان فاشیست، شماری از چپ های خط امامی و اعضای جریان حمید تقوایی و همچنین به اصطلاح مدافعین کارگری از جمله منصور اسانلو و سرخوردگان سیاسی، همگی در کنار دونالد ترامپ فاشیست، جنبش آنتی فاشیستی  را به خشونت طلبی متهم می کنند. البته نباید انتظار داشت که این حضرات خیال دیگر را در ذهن داشته باشند، زیرا امروزه قبله گاهشان موضوع روز شده و طبل رسوایی اش بیشتر از گذشته به چشم می خورد. این موضوع موجب عصبانیت،‌ آزردگی و پریشان حالی دلواپسین دموکراسی بورژوایی شده است. به حق می توان این افراد را به عنوان بارزترین نمونه ای اپورتنیست های سیاسی ایرانی قلمداد کرد. در چنین شرایطی، انزجار این پوپولیستها و دلواپسین دموکراسی آمریکایی بر علیه ی مردم معترض به حدی شدت یافته که غیر قابل توصیف است،‌به گونه ای که ضرب المثل “تف سر بالا”بهترین توصیف برای ماهیت و نحوه ای برخورد این افراد است. نوکر صفتی این افراد تمامی حد و مرزها را در هم دریده است. 

 

در اینجا،‌ما با افراد و احزابی سر و کار داریم که با تکیه بر ایدئولوژی های ارتجاعی، فاشیستی،‌ پوپولیستی و اقتدار طلبی سعی دارند که نظام جانشین آرمانی سیاسی خویش را در گونه ایی از اقتدار طلبی و مناسبات کار و سرمایه به رهبری دولت ایدئولوژیک آمریکا به عنوان “ناجی” حقوق بشر و همچنین شهروندان ایرانی جست و جو کنند. این جنبش و ایدئولوژی که محصول شرایط تاریخی کنونی است، مدتهاست شکل گرفته و با هر بهانه ای تلاش می کند که وفاداری خود را به ارباب و قوانین سلطه و تابعیت به اثبات برساند. 

 

اینکه دولت آمریکا با اقدامات جنایتکارانه اش در مدت بحران کرونا، جامعه را به چه مسیری سوق داد و یا اینکه کشتار سیاه پوستان توسط پلیس فاشیستی آمریکا به طور سیستماتیک مدام در حال بازتولید است، نباید مورد انتقاد قرار بگیرد. این نقض حقوق بشر نیست که دولت آمریکا با جان شهروندان آمریکایی بازی می کند و یا اینکه پلیس در روز آشکار شهروند آمریکایی را به قتل می رساند. 

 

این افراد خجول که از بکار بردن کلماتی همچون کمونیسم،‌سوسیالیسم، آنتی فاشیسم و هر گونه ندای حق طلبانه هراس دارند رویشان نمی شود بر علیه ی این سیستم اعلام موضع کنند، شاید می ترسند که در کشوری که مهد دموکراسی است، سر از زندان های مخوف همچون گوانتانامو،‌جنگ و کودتاهای نظامی و پایگاه ها و مراکز تروریستی، پشتیبانی از رژیم های تروریست در سراسر جهان و صدها جنایت دیگر دربیاورند.

 

مسلماً جناح های مرتجعی که امروزه چنین سیاست ها و مواضع جنایتکارانه را تایید و خواستار اجرایی شدن آن می باشند، برای آینده ی ایران رهاوردی بهتر از فاشیسم و استبداد آریامهری نخواهد داشت. فرشگردها و  سلطنت طلبان مرتجع فاشیست- که خط مقدم این جنبش را نمایندگی می کنند- سعی دارند تا با تکیه و روی آوردن به ترامپ فاشیست، فاشیسم ایرانی آریا مهری را بهبود بخشند. . بی دلیل نیست که انتقاد از عملکرد پلیس آمریکایی موجب برانگیخته شدن خشم عده ای این طرفداران وفادار شده است. محال است که ماهیت فاشیسم ایرانی را فهمید، بی آن که تاریخ و ماهیت سلطنت طلبان را مطالعه و درک کرد. رضا پهلوی و سلطنت طلبان فاشیست، با چه تئوری می توانند سیاست «عدم محکومیت جنایت پلیس آمریکا»« سکوت در مقابل کشته شدن قاسم سلیمانی» را توجیه کنند. رضا پهلوی از سویی با چنین سیاست های دوپهلو قصد دارد که همه ی شرایط را برای ساختن معجون فاشیسم در آینده ی سیاسی ایران آماده کند. من همواره در مقاله هایم بر فاشیستی بودن جریانات مرتجعی همچون فرشگردها‌ سلطنت طلبان، سازمان مجاهدین خلق و عده ای از به اصطلاح گروه های چپ گرا یاد کرده ام و مجدداً بر آن تاکید می کنم 

 

 

 

 

 

بدنبال قتل فجیع جورج فلوید و یا هر اتفاقی که در سطح جهان صورت می گیرد، جریان های به اصطلاح چپ و کمونیست اپوزسیون ایرانی نیز در کنار جریان های مندرجه، ماهیت خود را بیشتر آشکار می سازند. در تحلیل و ارزیابی های این احزاب هیچ نقدی از بحران ساختاری نئولیبرالیسم و نظام سرمایه داری به چشم نمی خورد. بحران جهانی که امروزه دامنگیر کل جهان شده است، از اختلافات بین دو کشور رقیب و یا اینکه خشونت یک پلیس در مقابل یک شهروند فراتر است. برای نمونه میتوان به بیانیه ای جریان ابراهیم علیزاده اشاره کرد.  

 

اما در این میان،‌مهمترین و بارزترین نمونه ای پوپولیسم و سیاست اشک تمساح زمانی نمایان می شود،  که رژیم های فاشیستی همچون رژیم اردوغان و جمهوری اسلامی ایران که رویکردی کاملا فاشیستی و نژادپرستانه دارند،‌در چنین شرایطی با معترضین آمریکایی  “ابراز همدردی”می کنند،‌عملی که خوشبختانه با واکنش تند مردم شریف مواجه شد. چنین سواستفاده از نام جانباختگان و مبارزات برحق مردم، ماورای وقاحت و گستاخی این رژیم های فاشیستی است. رژیم جمهوری فاشیستی اسلامی ایران با توسل به سیاست های دروغین سعی دارد که راه خود را از سایر جنایتکاران جدا کرده و حس همبستگی خود را به جهانیان نشان دهد. رژیمی که در طول تاریخ ۴۱ سال گذشته،‌در هر شرایطی که در توانش بوده، خشونت و جنایت را هم در داخل ایران و هم در منطقه خاورمیانه و خارج از منطقه برقرار کرده است. 

 

نتیجه گیری 

 

جنبش شکل گرفته در آمریکا،‌نتیجه ایی سیاست های فاشیستی پلیس مقابل سیاه پوستان و رنگین پوستان و همچنین مهاجرین آمریکای لاتین و در راس آنان شهروندان مکزیکی ، سیاست های جنایتکارانه ی دولت فاشیست آمریکا در مقابله با ویروس کرونا، سیاست های جنگی دولت و عواقب آن بر جامعه و صدها موارد دیگر است. به عبارتی ساده تر، جنبش شکل گرفته، اقدامی و ضربتی از سوی معترضین نه تنها علیه خشونت پلیس، بلکه علیه ی کلیت فاشیسم و بربریت سیستم سرمایه داری است. 

 

ما کمونیست ها و انسان های آزادیخواه در برابر بازی های کثیف و عوامفریبانه و پروپاگاندای اپوزسیون پرو آمریکایی و پرو رژیمی و همچنین رژیم جمهوری اسلامی ایران و رژیم ‌اردوغان فاشیست و تمامی حاکمان سرمایه داری در سراسر جهان، ضمن دفاع از مبارزات و اعتراضات برحق معترضین و جنبش آنتی فاشیستی شکل گرفته شده با صراحت اعلام می کنیم که حاکمان سرمایه داری خود مسبب اصلی کشتار انسان ها،‌فاشیسم سرمایه داری،‌نژادپرستی، قحطی و گرسنگی، تخریب محیط زیست و تمامی مشقاتی هستند که ۹۹ درصد مردم جهان،‌روزانه و بطور سیستماتیک با آن دست و پنجه نرم می کنند. ما هم صدا با تمامی معترضین به تمامی خواهان فاشیسم سرمایه داری می گوییم: گورتان را گم کنید. 

تنها راه مقاومت از فاشیسم سرمایه داری، مبارزات و نبردهای پی در پی تا سرنگونی کلیت موجودیت مناسبات تولیدی حاکمه است. 

جنبش شکل گرفتهَ، نمونه ایی از ندای اعتراض حق بر ناحق است که هر شخص شریف و انقلابی بایستی در حد توانایی و امکاناتی که در اختیار دارد،‌ نقش خود را به بهترین شیوه ایفا کند. 

 

ژوبین خضری 2020.06.11

 

۱: نوام چامسکی. نگاهی انتقادی به سیاست آمریکا.ترجمه؛ خجسته کیهان. فصل؛ دموکراسی 

 

۲: نوام چامسکی. نگاهی انتقادی به سیاست آمریکا.ترجمه؛ خجسته کیهان. صفحه ۱۶ کتاب 

 

۳: اعتراض های آمریکا، پنج پرونده خبرساز شلیک پلیس 

کانال بی بی سی چنین می نویسد: بر اساس آمارهای منتشر شده از سوی گروه های حقوق بشر، فقط در سال ۲۰۱۵، از ۱۰۴ مورد قتل سیاه پوستان غیرمسلح به دست پلیس آمریکا، تنها ۱۳ مورد به اعلام جرم علیه افسران پلیس درگیر آن پرونده ها منجر شد.

 

۴:  سمیر امین. ویروس لیبرال (جنگ دائمی و آمریکا کردن جهان). ترجمه؛ ناصر زرافشان. چاپخانه: آینده. نوبت چاپ: اول ۱۳۸۶. صفحه ی ۷۸ کتاب 

 

۵: خاطرات هیلاری کلینتون

Gelebte Geschichte. 5. Auflage 2003. Seite 365

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com