فاشیسم سرمایه داری و “معضل” پناهجویی

ژوبین خضری
December 02, 2018

ژوبین خضری : مروری بر چند رویداد مهم در طی دو ماه گذشته در رابطه با شرایط پناهندگان در امریکا و المان ... دونالد ترامپ حدود یک‌ ماه قبل اعلام کرد که در طی برنامه ی سیستماتیک قصد دارد که

۱۵۰۰۰ نیروی نظامی در مرزهای مشترک امریکا و ‌مکزیک مستقر کند. در حال حاضر حدود ۵۲۰۰ نیروی نظامی در مرز مشترک امریکا- مکزیک مستقر شده اند. هدف از روانه کردن نیروها ی نظامی بنا به اعتراف ترامپ ، جهت ممانعت از ورود کاروان مهاجران به خاک امریکا است. منظور ترامپ از ممانعت در واقع همان سرکوب است،ولی تحریف عبارات سیاسی حوزه ی است که سیاستمداران “جنتلمن” دولت امریکا در ان حدود و ‌صغور تبحر را دریده اند. البته وی در ادامه با پرده برداشتن از ماهیت فاشیستی اش اظهار کرد: “ زمانی که مهاجران به سوی سربازان سنگ پرتاب کنند،باید سنگ ها به عنوان سلاح فرض شوند”. همچنین دونالد ترامپ به بهانه ی اینکه در میان مهاجران شمار زیادی افراد “خطرناک” و‌ “بزهکار” وجود دارد، مانع از ورود مهاجران به خاک امریکا میشود. وی در حالی از مهاجران تحت عنوان “افراد خطرناک” نام میبرد، که در بین انان کودکان نیز وجود دارند،کودکانی که همراه با زنان و افراد سالخورده در چند روز اخیر مورد یورش گازهای اشک اور ارتش فاشیست امریکا قرار گرفته اند.


بنا به ادعای دویچه وله ،پناهندگانی که درخواست اقامت داده اند، تا زمانیکه به خواسته هایشان رسیدگی نشود بایستی در شهرهای چادری که در مرز مشترک بین دو کشور احداث شده اند اسکان گزینند . دولت واشنگتن اعلام کرده است،مهاجرانی که بطور “غیر قانونی” وارد خاک امریکا میشوند مشمول حقوق پناهندگی نبوده و‌ به خواسته هایشان رسیدگی نخواهد شد. در حال حاضر قریب به ۵۰۰۰ مهاجر از کشورهای امریکای مرکزی جهت رسیدن به امریکا در شهر مرزی تیخونا – مرز مشترک امریکا و ‌مکزیک - سرگردان هستند.


دولت کنونی امریکا تحت ریاست جمهوری دونالد ترامپ نسبت به دولت های پیشین سیاست های مهاجرت ستیزی را شدت بخشیده است. کشیدن دیوار مرزی بین مرز امریکا- مکزیک که ۲۵ میلیارد دلار هزینه دربر خواهد داشت، به همین منظور ساخته شده است. جالب تر اینکه بنا به ادعای ترامپ ،هزینه ی احداث این دیوار بر دوش دولت مکزیک- دقیق تر بگویم ملت مکزیک- خواهد بود.


هزاران نفر از مردم امریکای مرکزی و ‌مکزیک به دلیل شرایط وخیم اقتصادی و خشونت باندهای سازمان یافته ی خطرناک، از کشورشان فرار و با عبور از مرزهای ابی و ‌زمینی،به امید زندگی بهتر جان خود را به مخاطره می اندازند. انان در شرایطی به دنبال تحقق ارزوهایشان هستند،‌ که مشکلات اقتصادی-اجتماعی، جامعه ی امریکا را دربرگرفته و روز به روز بی اعتمادی مردم نسبت به دستگاه حاکمیت در حال افزایش است. ترامپ قصد دارد عامل و‌ مسبب شرایط اقتصادی-اجتماعی موجود در داخل امریکا را به وجود پناهندگانی ربط دهد که بقول نوام چامسکی با خون انان این کشور پایه گذاری شده است. “ ایا ایالت متحده دولت مشروعی است؟ دولتی بر پایه نسل کشی نصف مکزیک را فتح کرد. چه چیزی مشروعش می کند؟ …‌”. 1*


در ماه نوامبر ۲۰۱۸ در دادگاه ایالتی زیگن،۳۱ مامور و‌ نگهبان مربوط به چند کمپ پناهجویی در المان مورد “محاکمه” قرار گرفتند. بنا به ادعای “اشپیگل انلاین”، افشای یک ویدیوی ۲۷ دقیقه ای، که نشان از ازار پناهجویان توسط مامورین کمپ و همچنین ازار و اذیت جوانی ۱۸ ساله به اسم “کریم” است، دلیل اصلی “محاکمه”ی این افراد میباشد. این اقدام ضد بشری و‌ توهین به کرامت انسانی پناهجویان، انعکاس زیادی در بین فعالین پناهندگی و حقوق بشری در المان بدنبال داشته و با مخالفت و ‌اعتراضات جدی مواجه شده است. به جرات میتوان گفت که این ویدیو تنها نمونه ی کوچکی از وضعیت داخلی پناهجویان در کمپ های المان است که پرده از واقعیت برداشته است.


در وهله اول بایستی خود دولت را که تعمداً چنین شرایط جهنمی را برای پناهجویان دست و‌ پا کرده است ،عامل و‌ مسبب این حرکت ضد انسانی و‌ سایر رویدادهای صورت گرفته به حساب اورد. به اصطلاح محاکمه کردن مامورین و‌ نگهبانان در یک دادگاه فرمال، تاکتیک دروغینی بیش نیست که از طریق ان دولت قصد دارد افکار عمومی را به مسیر دیگری کانالیزه کند. دولت المان شماری از پناهندگان را که بقول خود برای امنیت عمومی “خطرناک” قلمداد شده اند را دستگیر و ‌بنا به ادعای BBC با پای بند الکترونیکی انها را تحت کنترل قرار میدهند. حکومت های اروپایی بطور اعم و‌ شماری از احزاب سیاسی با پناهندگان همچون مجرمان معامله میکنند. شماری از نویسندگان در کار تحقیقاتی به نام “ ساخت دیوار: ترس و‌ حفاظت از اتحادیه اروپا” اعلام کردند ،که ۳۸ حزب در اتحادیه اروپا سیاست های ضد پناهندگی را در دستور کار خود قرار داده اند.علاوه بر این، با پیشنهاد طرح مسایل مالی و‌ دادن پول به پناهجویان سعی میکنند که انان را تحریک و به کشور مبدا بازگردانند. بیشتر پناهجویانی که به المان امده اند ، از کشورهای جنگ زده همچون افغانستان،عراق و سوریه میباشند.


پناهجویان افغانی در رتبه اول این سیاست راسیستی قرار دارند. دولت المان در سال ۲۰۱۶، طی توافقی که دولت افغانستان با اتحادیه اروپا امضا کرده است ،چنین ادعا میکند که گویا شمال کشور افغانستان و کابل جزو‌ مناطق امن این کشورمحسوب میشوند. بر پایه ی چنین سیاست دروغین و‌غیر انسانی ،در چند سال گذشته شمار زیادی از پناهجویان افغانی به این کشور دیپورت شده اند. جالب است که بدانیم، بر طبق ادعای هیئت حاکمه در پارلمان المان “Der deutsche Bundestag “ شهروندان المانی حق مسافرت به خاک افغانستان را به دلیل شرایط ناامن این کشور ندارند. در این بین شمار زیادی از مسئولین بالا رتبه المان بارها اعلام کرده اند ، که وضعیت امنیتی افغانستان بسیار خطرناک‌ و شکننده است. اکثریت قریب به اتفاق مهاجران افغانی افرادی هستند که در صورت بازگشت به کشور مبدا از کوچکترین امنیت جانی - مستقل از مشکلات اقتصادی و مسایل فرهنگی- برخوردار نخواهند بود.


در مخالفت با سیاست های ضد پناهجویی حاکم از جانب دولت های غربی ،شمار زیادی از فعالین سیاسی، فعالین پناهجویی، انجمن های حقوق بشری و غیره همواره سعی بر این دارند که از طریق تجمعات خیابانی،اعتراضات ،جمع کردن تومار و سایر روش های ممکنه،بر دولت ها فشار وارد سازند، طوریکه دولت ها نمیتوانند براحتی سیاست های راسیستی خود را به مرحله اجرا در بیاورند و‌ بر شمار دیپورت پناهندگان به کشورهای نامبرده بیفزایند.


شمار سرسام اوری از پناهندگان روزانه در اثر سیاست های نئولیبرالیستی، بحران اقتصادی ، فقر ریشه دار در سطح جهان، خشونت،ازار و اذیت، جنگ،مشکلات اجتماعی و صدها پدیده ای دلخراش دیگر، بناچار راه پر مخاطره ی مهاجرت را در پیش می گیرند. متاسفانه شمار زیادی از این افراد که عموما زنان و کودکان هستند در مسیرهای ابی جان خود را از دست میدهند.

شمار پناهندگان بنا به گفته ی مقامات سازمان ملل،بیش از هر دوره ای دیگری افزایش یافته است.‌ شمار پناهندگان که بناچار مجبور به ترک دیار شده اند ،در سال ۲۰۱۵ به رقم سرسام اور ۶۰ میلیون تن رسیده است،طوریکه از هر ۱۲۲ نفر یکی از انها راه مهاجرت را در پیش گرفته است. این امار تنها مشمول افرادی است ، که هر کدام بنا به دلایل محتلف توانسته اند خود را به کشور دیگری برسانند. امار در واقع فراتر از اینها است. شمار زیادی از افراد دیگر وجود دارند، که بدلیل مشکلات فروان – بطور اخص مساله مادی- در شرایطی نیستند که قدم در این راه بگذارند.


مساله پناهندگی ،نعمت احزاب راسیستی در المان


بنا به معلومات اداره فدرال امور جنایی المان ،میزان سو قصدها علیه اقامتگاه های پناهجویان در سال ۲۰۱۶ “ ۹۹۵ مورد جرم جنایی”، در سال ۲۰۱۵ “ ۱۰۳۱ جرم جنایی” ثبت شده است. با توجه به اظهارات دولتی،اکثر عاملین سو‌قصدها به کمپ های پناهندگان، افراد راستگرا نامبرده شده اند.‌ بخصوص در سال ۲۰۱۵ که موجی از پناهندگان به این کشور سرازیر شدند،موج حملات بشدت در حال افزایش بود. میزان نفرت و‌ انزجاری که امروزه در جامعه المان ریشه دوانیده به طور چشمگیری در قیاس با سال ۲۰۱۵ رو‌ به افزایش است.


رسانه های بورژوایی در کنار احزاب فاشیست – حزب بدیل برای المان AFD و‌حزب الترا فاشیستی NPD - موج کثیف و‌ ضد انسانی را بر علیه پناهجویان و‌ بطور کلی خارجیان راه انداخته اند که انسان را به یاد دوران حکومت نازیستی می اندازد. مطرح ترین حزب در میان احزاب مخالف با سیاست های ضد پناهندگی در المان، حزب بدیل برای المان “AFD” است. این حزب خواهان استقرار کمپ های اقامت اجباری در خارج کشور المان، ایجاد مراکز کنترل در مرزهای المان و مسدود کردن مرزهای اتحادیه اروپا به روی مهاجران است. زمانی که این حزب در سال ۲۰۱۳ اعلام موجودیت کرد، از جانب دولت و‌ سایر احزاب موجود در فضای سیاسی المان، با جدیت مورد توجه قرار نگرفت. حزب بدیل برای المان “AFD” در اولین دوره انتخابات پارلمان فدرال المان کمتر از ۵ درصد ارا را بدست اورد،طوریکه حتی نتوانست به پارلمان المان راه یابد. در دومین دوره انتخابات پارلمان فدرال در سال ۲۰۱۴، این حزب موفق شد ۷،۱ درصد ارا را بدست اورد. این حزب در سال ۲۰۱۷ موفق شد که حدود ۱۲،۶ درصد ارا یعنی ۹۴ کرسی پارلمانی را بدست اورد.‌ ولی با توجه به افزایش موج راسیستی در جامعه المان ،این حزب در انتخابات ایالتی نسبت به دو‌ دوره ی گذشته موفقیت های چشمگیری بدست اورده است. در یک نظر سنجی که تقریبا حدود سه ماه پیش صورت گرفت،نشان داد که شمار هواداران این حزب به ۱۸ درصد افزایش یافته است. در حال حاضر این حزب در شرق المان که حدود یک چهارم جمعیت سراسری المان را تشکیل میدهد، از بیشترین پایگاه توده ای برخوردار است.


در نبود احزاب مترقی و ‌پیشرو کارگری،احزاب راستگرای اروپایی - منجمله در المان - با بهره برداری از شرایط و بحران اقتصادی و نارضایتی طبقه کارگر سعی دارند که سوار بر این موج اعتراض شده و‌ تیر را به سوی مهاجران هدف گیری کنند. حزب چپ نمای المان “Die Linke” ، به دفعات از سایر احزاب موجود در المان درخواست کرده، که موضوع مهاجرت و پناهندگی را به عنوان ابزاری جهت مبارزه انتخاباتی مورد استفاده قرار ندهند. پناهندگی ستیزی در جامعه سیاسی المان به امر روتین مبدل شده است،طوریکه شمار زیادی از شهروندان این کشور می گویند که به این پدیده عادت کرده اند. موج پناهندگی ستیزی به مثابه ابی است که در اسیاب احزاب فاشیستی اروپایی بطور عام و احزاب فاشیستی المان بطور خاص ریخته میشود.


از سوی دیگر در بین دو حزب خواهر یعنی سوسیال دمکرات مسیحی المان “SPD- Sozialdemokratische Partei Deutschlands” و حزب دمکرات مسیحی المان “CDU- Christlich Demokratische Union Deutschlands “ ،هم اکنون کشمکش های سختی در رابطه با مساله ی پناهجویان در حال جریان است. دونالد ترامپ در توییتر شخصی خود نسبت به این مساله واکنش نشان داد و اعلام کرد که مردم المان از دولت ائتلافی شان روی بر میگردانند. وی در ادامه با “بزهکار” خطاب کردن پناهندگان مستقر در المان بیان کرد، که انان – پناهجویان- عامل و‌ مسبب شرایط نابسامان جامعه ی المان هستند.


ریشه های پناهندگی


مهاجرت یکی از مشخصاتی است که در جهان غرب با موانع زیادی روبرو شده است. در مورد مهاجرت و پناهندگی عبارات و‌ واژه های متعددی وجود دارد. تعریف این واژه از دید من به عنوان یک فرد سوسیالیست با تعریف فرد دیگر که دارای تفکرات راسیستی،ملی گرایانه، مذهبی و این قبیل است،کاملا متفاوت میباشد. همانطور که در خود رسانه های بورژوایی مشاهده میکنیم،اختلاف نظرهای متفاوتی بر سر تعریف مهاجرت و پناهجویی حتی در میان جناح های مختلف بورژوایی دارد، تا جایی که خودشان در تعاریف سردر گم شده اند.


از دید یک فرد فاشیست ،فرد مهاجر بایستی به کشور مقصد برگردانده شود. فرد نه تنها مهاجر و یا پناهنده نیست،بلکه مجرمی است که از کشور خود پا به فرار گذاشته است. این فرد است که نتوانسته علیرغم تمام بی مسئولیت های دولت “خودی” و‌ وجود مشکلات اقتصادی،سیاسی،اجتماعی و ‌فرهنگی و غیره ی جامعه ی مربوطه،بر مشکلات و‌ مصائب غلبه کند،بنابراین بدین دلیل راه فرار را در پی گرفته است. هر فردی برای خود بایستی سقراطی باشد،که تحت هیچ شرایطی از کشور خود نگریزد و‌ در بدترین حالت جان را به دل بخرد. بر پایه ی این دیدگاه،مهاجرت به عنوان یک موضوع ملموس،به خود فرد و‌ نه جامعه و‌ ریشه اقتصاد سیاسی برمیگردد. ریشه ی مهاجرت به ارزو‌ و ‌امیال خود شخص مرتبط است، طوریکه پیوند ارگانیک مهاجرت با اقتصاد سیاسی و بحران های اجتماعی و سیاسی موضوع سوبژکیتیو است. فرد در جهت تحقق ارمان های فردی اش و ‌پشت کردن به دغدغه جامعه راه غریب را در پی گرفته است.


بر پایه ی همین عقلیت است که احزابی همچون AFD و یا موضع گیری فاشیستی دونالد ترامپ نه تنها محکوم نمی شوند،بلکه به عنوان ضرورت اتحاد و ‌یکپارچگی،نژاد،ملیت و‌ انسجام اجتماعی تعریف میشوند. چنین ادعاهای پوچ و ‌ضد بشری صرفا میتواند در چهارچوب فکری یک فرد احمق و یا فاشیست لانه کرده باشد.


تجربه مهاجرت ریشه در تاریخ حیات انسان دارد. از همین نظر بسیاری از افراد معتقدند که بایستی به این سوال به عنوان یک‌ پدیده فلسفی پاسخ داده شود. همین ادعا در ذات خود دربرگیرنده ی سوالات اساسی در ذهن و‌ افکار ما میشود. ایا مهاجرت فراتر از حوزه ی سیاست،اقتصاد، پدیده های اجتماعی، نژادی،ملی و غیره ، در بعد فلسفی نیز میتواند گنجانده شود؟ وظیفه فلسفه در طول تاریخ بشر پاسخ گویی به پرسش هایی بوده که در زندگی اجتماعی انسان صورت گرفته. ولی به نظر من ،برای دستیابی به پدیده مهاجرت،بایستی مستقل از بعد فلسفی ،در چهارچوب اقتصاد سیاسی به ان پرداخت. انسان مهاجر مستقل از هر تفکر و اندیشه ایی که دارد،دارای یک هویت مشترک – هویت انسانی - با هم نوعان خود است. مهاجرت به سرشت و‌ فطرت انسانی برمیگردد. واژه ی مهاجرت یا پناهنده تنها میتواند در ساختار نظام سرمایه داری معنا داشته باشد. زیرا فرد در سوسیالیسم ناچار نخواهد بود که همچون شبحی سر گردان،جهت دستیابی به “ازادی” و تحقق دنیایی بهتر در رویای پشت سر گذاشتن مرزهای دیگری باشد،ازادی که انسان هیچگاه قادر نخواهد بود در نظام سرمایه داری بدان دست یابد. بنابراین چنین “ازادی” هرگز نمیتواند ازادی برای طبقه کارگر و‌ توده های زحمتکش باشد. چنین تعریفی از ازادی در نظام سرمایه داری من را یاد جمله ی از رفیق امین قضایی می اندازد که می نویسد: “ حتی مجلل ترین کاخ با درهای بسته فقط یک زندان است. غذا بدون ازادی،کاه طویله ای است تو‌‌ را به عنوان قربانی دیگر حماقتی پروار می کند. صلح بدون ازادی گورستان زندگانی است که تنها به وصیت نامه مردگان عمل میکنند. سکس بدون ازادی خانه شکلاتی عجوزه است که تو را تشنه رختخواب نگاه داشته. هر نعمتی بدون ازادی،فقط حلقه ای از زنجیر توست حتی اگر از طلا ساخته شده باشد”. 2*

من به عنوان یک انسان متعلق به مکان خاصی که در ان متولد شده ام نیستم. متعلق به ان مکانی نیز نیستم که بدانجا پناه میبرم. من به عنوان فرد، بجایی تعلق دارم که در ان احساس ازادی کنم. انسان بایستی به عنوان یک انسان نگریسته شود و ‌بقول مارکس هدف انسان،خود انسان باشد.


پناهندگی یا برده خاموش اقتصادی


مساله پناهندگی که بر زندگی میلیون ها انسان در سطح جهان سایه افکنده است، یکی از تضادهای اشتی ناپذیر و لاینحل نظام سرمایه است . ریشه این تضادها را بایستی در روابط تولید کار و سرمایه جستجو‌ کرد. سرمایه داری که به تمام عرصه های بشری رخنه کرده است، هرگز‌ نخواهد توانست که بر بحران های اقتصادی،مساله بیکاری،فقر و‌ قحطی،جنگ،نابودی محیط زیست و‌ غیره که انعکاس خود سیستم است ،فایق اید. تنها با مرگ ساختار سرمایه داری و استقرار متابولیسم اجتماعی نوین (شیوه ی تولید سوسیالیستی) در اینده بشریت است، که میتوان ریشه این همه نابرابری و‌ تضاد وحشتناک‌ در سطح جهان را خشک‌ کرد. در شرایطی هزاران انسان روزانه برای رسیدن به زندگی جان خود را در راه های ابی خطرناک به دل میخرند که روز به روز به بودجه های نجومی نظامی دولت های بورژاویی افزوده میشود.‌ بی دلیل نیست که اریک هابسهام می نویسد: ( جهان فعلی در هجوم سلاح هاست،این باعث شده است که موقعیت جدیدی پدید اید)*3. توحش و‌ بربریت،بخش جدایی ناپذیر از سیستم سرمایه داری جهانی است،که بایستی بخوبی به ماهیت ان پی ببریم.


این یک واقعیت است که اوضاع اقتصادی در کشورهای جهان اول قابل قیاس با کشورهای پایین تر – به اصطلاح جهان سومی- نیست،ولی در همان حال باید بر این واقعیت انگشت گذاشت که تمام کشورهای جهان مجموعه ای از نظام ارگانیک و متابولیسم اجتماعی هستند که روابط اقتصادی اش بر اساس رقابت و‌ مبادله ( بازار ازاد) میچرخد.

مساله پناهندگی در دوره های گذشته ،البته نه به شکل امروزی، وجود داشته است. ولی انچه در این چند سال اخیر شاهد بوده ایم،پدیده ی جدیدی است، که از یکطرف به فقر و فلاکت،جنگ و‌ ناامنی اجتماعی، بیکاری و‌ صدها معضل دیگر در کشورهای ضعیف تر و‌ در وهله دوم به ضرورت نیروی کار ارزان در کشورهای اروپای غربی مرتبط است. برای نمونه، باز شدن مرزهای المان به سوی پناهجویان در سال ۲۰۱۵ نشان از یک نیاز مبرم سرمایه داری المان به نیروی کار ارزان و‌ کارگر خاموش بود. کارگران خاموشی که بعد از یک عمر بیکاری و بسر بردن شرایط اسفناک اقتصادی،سیاسی،اجتماعی در صورت پا گذاشتن به محیطی امن تر اماده تقبل هر نوع قوانین کاری از جانب دولت، کارفرمایان و صاحبان تولید هستند.

اریک هابسهام از این سیاست تحت عنوان “مبادله ی مهاجرت” نام میبرد. در همان حال وی می نویسد که: “…. ما میدانیم که به قول جفرسون ( رسیدن به سعادت) ارزوی مشترک همه انسان ها ،حداقل در دوران جدید است. اما مشکل بشود ارزیابی کرد که این خواست تا چه حد تحقق می یابد. بدیهی است که برای افرادی که در استانه ی فقر به سر می برند،یعنی تضمینی برای براوردن نیازهای ابتدایی خود – غذا و مسکن و‌ پوشاک- ندارند،توفیق در پشت سر نهادن این وضع به مفهوم خیلی چیزهاست. نداشتن ترس از گرسنگی باید موجب خرسندیشان شود. اولین نسل مهاجران به ایالات متحده امریکا عقیده داشتند که سرنوشتشان را ان قدر بهبود بخشیده اند که دیگر مجبور به بازگشت به زادگاهشان نباشند. می خواهم بگویم که رشد ثروت جهانی برای بینوایان جهان به طور قطع خوشبختی بیشتری به ارمغان می اورد”4. چنین “خوشبختی” محصول فرایندی رنج اور است که با استثمار روزانه ۸ ساعت کار- در خوشبینانه ترین حالت – طاقت فرسا عمل میشود.


بررسی کوتاه در مورد دلایل شکل گیری وضعیت کنونی کشورهای امریکای مرکزی و‌ مکزیک


برای درک واقعی از اقتصاد در هم شکسته ی مکزیک‌،نیازمند این هستیم که نیم نگاهی به رخدادهای چند دهه ی اخیر قرن بیست و قرن ‌بیست و‌ یکم بیاندازیم. بدین ترتیب،بررسی این تاریخ از اهمیتی فوق العاده برخوردار است. البته درک واقعی از شرایط امروز اقتصاد مکزیک و‌ کشورهای امریکای مرکزی پدیده ای جدید و‌ دور از انتظار برای کسی که تاریخ را دنبال کرده باشد نیست.

اقتصاد مکزیک در اثر سیاست های بانک جهانی به اسارت شرکت ها و انحصارات غول اسای فراملیتی درامد،طوریکه تنها لاشه ی نحیف از اقتصاد این کشور مانده است. سیاستی که محصول دوران بعد از جنگ سرد و‌ فروپاشی شوروی است. بدون بررسی تاریخی سیر تحولات سه دهه اخیر نمیتوان به یک درک واقعی از شرایط مکزیک و‌ موج پناهجویان دست یافت.


پس از فروپاشی “ مرکز توطئه و‌ نابسامانی جهان- کاخ کرملین”، “خطر کمونیسم”، “ امپراتوری شیطان”،ایالات متحده درصدد برامد که ابر قدرت نظامی خود را بر جهان بیش از گذشته تحمیل کند. با از پای دراورن قدرت ایدئولوژیک شوروی ،تحت کنترل در اوردن کشورهای ضعیف تر ماموریت انچنان سنگینی نبود که ایالات متحده را به دردسر بیاندازد.

رسانه های بورژوایی ارتباط جمعی امریکا اعلام کردند که درست است ما “اژدهای بزرگ” را نابود کرده ایم،ولی دیگر “مارهای سمی” در سراسر جهان سر دراورده اند. بر پایه ی این رویای تلخ بود که نابودی کشورهایی که مستقیم و‌غیر مستقیم در جهت منافع امریکا گام بر میداشتند به یک ضرورت جهت حفظ منافع امپراتوری امریکا مبدل گشت. این شعارهای هدفمند در جهت توجیه جنگ هایی که پس از فروپاشی “شیطان بزرگ” صورت گرفت و‌ تا به امروز در حال جریان است، سر داده شدند.


هیئت حاکمه ی ایالات متحده در حالی بر طبل جنگ میکوبید که از دورن با مخالفت جدی مردم امریکا مواجه شده بود. مردم امریکا نه تنها خواهان کاهش بودجه ی ۲۹۵ میلیارد دلاری بودند،بلکه در همان حال خواهان افزایش بودجه ی اجتماعی بودند. بنا به اعترافات خود رسانه های بورژوایی تنها با کاهش ۲۰ درصدی بودجه ی نظامی،دولت پنتاگون میتوانست زیر بناهای اقتصادی امریکا، مسیرهای حمل و‌ نقل،مراکز اموزشی و‌ مدارس و‌غیره را ترمیم کند. ولی تقبل چنین خواستهای مردمی با ذات ساختار سرمایه داری در تناقض است. بر پایه ی تحقق خواست های مردم امریکا بود که بیل کلینتون گوی سبقت را از رقیبش- جورج بوش- گرفت و‌به عنوان رئیس جمهور امریکا در سال ۱۹۹۲ وارد مجلس سنای امریکا شد. دولت پنتاگون بدون تحقق ذره ی از وعده و‌ وعده های دروغینش، با اعزام نیروهای ارتش به اقصی نقاط جهان- بخصوص خاورمیانه – بودجه ی نظامی را به طور سرسام اوری افزایش داد. بر پایه ی طرح ولفوویتز بایستی بودجه ی نظامی امریکا جهت “تجدید حیات” افزایش می یافت،زیرا ایالات متحده به عنوان سخنگوی بورژوازی جهانی، همواره هدایت و کنترل جهان “از طریق پایگاه های نظامی” را حرکتی در راستای تحقق “ثبات جهانی” تعریف کرده است.


بعد از فروپاشی بلوک شرق و جابجایی ها و‌ انتقالات عظیم قدرت های سیاسی- نظامی از جهان دو ‌قطبی به جهان تک قطبی ، معادلات سیاسی در عمیق ترین شکل خود دچار تغییر و تحول اساسی شدند. قرار بر این شد که سرنوشت اینده ی بشریت به ابر قدرت نظامی- اقتصادی جهان گره بخورد. با فروپاشی شوروی، سرمایه داری امریکا فرصت مناسبی را بدست اورد که هر کشوری که تلاش و هدفش جهت رسیدن به استقلال خود باشد،بایستی از پا در اورده شود و به یک اقتصاد مرده مبدل گردد. کشورهایی را که سیاست های صندوق بین المللی پول و سیاست های “بانک جهانی” را قبول کردند – مکزیک یکی از انان بود - از انان به عنوان کشورهای موفق و رو به توسعه نامبرده شدند.

متاسفانه اکثر کشورهای قاره امریکا از این سیاست در امان نماندند و هر کدام به نوعی دامنگیر این سیاست های ضد بشری ،که ریشه در دولت واشنگتن به عنوان حامی امپریالیسم امریکا و سخنگوی سیستم سرمایه داری جهانی دارد، شدند.


قرار شد که مکزیک برای تبدیل شدن به یک مرکز تجاری مهم در جهان تبدیل شود. ساختار اقتصادی که با نشت ثروت از بالا به پایین ،طبقه کارگر ان همانند طبقه بورژوازی در نعمات جهان سهمی داشته باشد، طوریکه تمام ارزوهای کارگران مکزیکی و فقرا براورده شوند. در نتیجه ی سیاست های صندوق بین المللی پول و‌ بانک ‌جهانی و همچنین انعقاد پیمان نفتا،اقتصاد مکزیک با ورشکستگی کامل مواجه شد. سیاست هایی، که به زور دولت ها را ودار به دریافت وام های نجومی غیر قابل پرداخت میکند. وام هایی که روز به روز در حال افزایش هستند و‌ در نتیجه ی ان فقرا فقیرتر و‌ ثروتمندان ثروتمندتر میشوند.

“ تا سال ۱۹۹۰ بدهی کشورهای یاد شده – کشورهای امریکای لاتین،تاکید از خودم- ۲۰۰ میلیارد دلار به ۴۳۳ میلیارد دلار افزایش یافت و‌انتظار میرفت تا پایان ۱۹۹۹ به حدود ۷۰۰ میلیارد دلار برسد. در این اثنا در فاصله ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۶ حدود ۷۴۰ میلیارد دلار به صورت بازپرداخت وام،به بانک‌های امریکای شمالی و‌موسسات مالی بین المللی پس داده شد. تنها در سال ۱۹۹۹ رقم پرداختی از بابت این وام ها به ۱۲۰ میلیارد دلار رسید”. 5*


انعقاد پیمان نفتا منجر به رشد فقر وحشتناک در جامعه مکزیک شد ،طوریکه چامسکی میگوید معجزه ی اقتصادی معادل یک نسل،پیشرفت اقتصادی را از میان برده است. این هم یکی از طنزهای روزگار است که از اقتصاد مکزیک‌ به عنوان “معجزه اقتصادی” اسم برده میشود.‌ معجزه ی اقتصادی که بقول مزاروش تبدیل به دود هوا شده و بدنبال خود بحران عمیقی را بر جای گذاشت.

بر اساس توافق نامه ای پیمان نفتا که در سال ۱۹۹۴ و‌ در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون میان کشورهای امریکا،کانادا و ‌مکزیک امضا شد، شرکت های تجاری و انحصاری میتوانند بدون پرداخت هزینه گمرکی و‌ مالیات،اجناس و‌ کالاهای نامحدودی را از ان سوی مرزها به مرز دیگری انتقال بدهند. این سیاست نیز به سهم خود موجب عمیق ترین دره ای فقر و‌ شکاف طبقاتی در جامعه مکزیک شد.


شرایط امروز مکزیک و‌ کشورهای امریکای مرکزی نتیجه ی همان رویایی است که در واقع سرمایه داری غرب برای تسلط بلامنازع بر جهان و‌ به گور سپردن سوسیالیسم مدام در سر میپروراند،همانطور که مارگارت تاچر اذعان میکرد که برای همیشه با سوسیالیسم خداحافظی کرده ایم. “پایان تاریخ”،” خداحافظ طبقه کارگر”،”مارکسیم به گور سپرده شد” و‌ صدها شعار دیگر،پیوسته انسان های متوهم را به ساختاری ارجاع میداد،که در ان چهارچوب فقر برای همیشه رخت از جهان بر بسته و‌ بشریت به دور از هر گونه اضطراب اقتصادی،اجتماعی زمان را سپری خواهد کرد. بنابراین تئوری سوسیالیسم که بیانگر تغییر و ‌تکامل ساختار جامعه انسانی است، ارزش خود را از دست داده است.‌ ولی علیرغم تمام این هارت و‌پورت ها، مشاهده کردیم که با فروپاشی “کمونیسم” نه تنها به پیروزی کاپیتالیسم منجر نشد،بلکه فروپاشی اقتصاد غرب، بحران ارزش های اخلاقی.فاشیسم و بیگانه سیتزی و غیره را بدنبال داشته است. سرمایه داری بیش از هر دوره ای دیگر د رمضیقه ی بحران ها قرار گرفته است،طوری که مشکلات اجتماعی،بیکاری و غیره گلوی سیستم را دریده است.


سرمایه داری قرن جدید و سوسیالیسم پرولتاری

با فروپاشی دیوار برلین در ۳ نوامبر ۱۹۸۹ ،ایدئولوگ های بورژوایی با عبارات پر زرق و برق در سراسر جهان،نوید یک “عصر جدید” را سر میدادند،گویا که با فروپاشی دیوار برلین دیگر بشریت از شر هرگونه تفرقه رهایی خواهد یافت. ولی پس از فروپاشی این دیوار ۱۵۵ کیلومتری شواهد حاکی از ان است که بیش از یکهزار متر دیوارهای مرزی در اطراف و‌ داخل مرزهای کشورهای اروپایی ساخته شده اند.‌ شهروندان اروپایی افتخار میکردند که در اروپا مرزی وجود ندارد و شهروندان این قاره “متمدن” مجاز هستند که ازادانه از کشوری عضو‌ اتحادیه به کشور دیگر سفر کنند. ولی با نگاهی به شرایط کنونی در می یابیم که همه ای این اظهارات،چیزی جز چرندیات رسانه های ارتباط جمعی دول بورژوایی نمیتواند باشد. اروپا امروز به مثابه ی قلعه ای است، که با استقرار دیوارهای عظیم “دیوارهای ترس” مانع از ورود ارتش مهاجران به داخل ان میشود. در حال حاضر در میان ۲۸ کشور اتحادیه اروپا ، ۱۰ کشور اقدام به برپایی دیوارهای مرزی کرده اند.


توحش سرمایه داری در قرن بیست و ‌یکم تمام حد و ‌مرزهای اخلاقی بشریت را در هم شکافته است. انچه مختصر بیان کردم انعکاس شرایط چند دهه ی اخیر کشورهای سرمایه داری در سطح جهان است.

بر پایه ی این ضروریات است که ریشه تمام پدیده ها را بایستی بر اساس نظرات مارکس و با توجه به شرایط ابژکتیو امروز جهان مورد بررسی قرار داد. مبانی تئوریکی که ضرورت سوسیالیسم را بیش از هر دوره ای حیاتی تر تلقی میکند.

سرمایه داری مالی ‌در قرن بیست و یکم، به هیچوجه قابل مقایسه با سرمایه داری رقابتی نیست که مارکس از ان نام میبرد. باید این واقعیت را قبول کرد که برای درک بهتر از ساختار سرمایه داری امروزی، نه تنها اثر ارزشمند کارل مارکس “کاپیتال ” و‌ یا اثر ارزشمند لنین “امپریالیسم به مثابه ی بالاترین مرحله سرمایه داری “ را بایستی مورد مطالعه و بررسی قرار داد ،در همان حال باید فراتر از انها رفت. “ سرمایه داری، صورت بندی نظامی،اقتصادی،سیاسی است که ار خلال فاجعه و تجدید ساختار در حال تغییر دایم است” 6*. بدون شک برای شناخت از سرمایه داری قرن بیست و‌ قرن بیست و‌ یکمی نیازمند این هستیم که اثار پل سوئیزی،هری مگداف ،ایستوان مزاروش ،سمیر امین، دکتر محمد قراگوزلو و سایر متفکرین برجسته جنبش سوسیالیستی را مورد پژوهش قرار بدهیم. انچه در جهان امروز شاهد هستیم دگرگونی های عظیم در عرصه ی سیاست و اقتصاد جهانی است که حتی از تصور اموزگاران جنبش پرولتاری فراتر رفته است. بی دلیل نیست که مزاروش در کتاب “سوسیالیسم یا بربریت” اذعان میکند که: “ چارچوب دیدگاه کارل مارکس همیشه نیاز به نو‌سازی دارد”7*.‌ باز در ادامه مزاروش مینویسد که : “ چارچوب دیدگاه مارکس با این مفهوم باید دائماً نوسازی شود تا بتواند با پیچیدگی های گیج‌کننده (نیرنگ تاریخ) دست و‌ پنجه نرم کند”8 . انچه مزاروش به ما می اموزد، بروز کردن جنبه ی تئوریک جنبش سوسیالیستی در وهله ی اول و‌ تقویت پراکتیک جنبش بر اساس تئوری است. از ان لحاظ بایستی جنبه ی تئوریک در اولویت قرار بگیرد،چونکه مبنا و ‌پایه ی این جنبش بشمار میرود. به قول لنین،هیچ جنبش انقلابی بدون تئوری انقلابی امکان پذیر نیست.‌ بدون نوسازی در پدیده های امروزی ساختار سرمایه داری قرن بیست و‌ یکم – قرن یا سوسیالیسم یا بربریت- نمی توان به یک درک و تعریف علمی از ساختار نظام سرمایه داری دست یافت.


ژوبین خضری 2018.12. 01


پیش بسوی دنیای نوین و‌ فارغ از نابرابری

زنده باد کمونیزم


1 : قدرت بسیار خطرناک( خاورمیانه و سیاست خارجی امریکا). نوام چامسکی،جلبیر اشقر “برگردان : رضا اسپیلی”. بخش پنجم کتاب ،صفحه ۱۳۷


2 : در باب ازادی » امین قضایی


3 : جهان در استانه قرن بیست و‌یکم،گفتگوی انتونیو پولیتو با اریک جی.هابسبام » مترجم ؛ناهید فروغان. صفحه ۲۴ کتاب


4: جهان در استانه قرن بیست و‌یکم،گفتگوی انتونیو پولیتو با اریک جی.هابسبام » مترجم ؛ناهید فروغان. صفحه ۱۲۲ کتاب


5: دولت های سرکش (حکومت زور در امور جهان)، مولف» نوام چامسکی. ترجمه : مهرداد وحدتی دانشمند


6: جهان در استانه قرن بیست و‌یکم،گفتگوی انتونیو پولیتو با اریک جی.هابسبام » مترجم ؛ناهید فروغان. صفحه ۲۰۸


7: سوسیالیسم یا بربریت، نوشته : ایستوان مزاروش (ترجمه: مرتضی محیط). صفحه ی ۱۳۲ کتاب، بخش: مصاحبه مزاروش با مجله “نقد”.


8: سوسیالیسم یا بربریت، نوشته : ایستوان مزاروش (ترجمه: مرتضی محیط). صفحه ی ۱۳۵ کتاب، بخش: مصاحبه مزاروش با مجله “نقد”.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com