حادثه سواری فعالیت سیاسی نیست

جمشید عبدی
October 22, 2019

حادثه سواری فعالیت سیاسی نیست.

فردی که روزانه وقت می کند دهها پست رمانتیک در محکومیت حوادث و رویدادهای سیاسی قرار دهد، چگونه فرصت خواندن یک متن جدی سیاسی  را خواهد داشت. از انجا که این سطح باوری، دیگر متون و تحلیل های عمیق نسبت به رویدادها  را کسل کننده می داند، این تحلیلات نیز از سوی نویسنده ها نوشته نمی شود. خوانندگان بی ذوق و بی حوصله، فضا را برای هر اقدام جدی سیاسی بسته اند. همه چیز در سطح رخ می دهد و هر موضوعی نیز یک تاریخ مصرف معیین مورد استقبال قرار گرفتن دارد و قبل از آنکه فهم شود، جای خود را به موضوع دیگری می دهد. این الگوی نهیلیستی از سیاست قبول عامه یافته است و گویا به عقلانیت مشروع و افق زمانه ما تبدیل گشته است. ادعایی که بیان می کند این فعالیت ها تمرینات فعالیت مشترک به سوی گفتگوی جدی تر جامعه با خودش است، بیشتر شبیه تبادل سلایق در یک شب نشینی و برای سرگرم کننده تر شدن آن است. این اتلاف زمان است و نه تنها فعالیت سیاسی را به تاخیر می اندازد که بعضا ناممکن می کند. فرهنگ سیاسی غالب یک الگوی احساس محور و خالی از تامل و با رویکردی به شدت پوپولیستی به خود گرفته است. چیزی که روی می دهد فعالیت مشترک سیاسی برای تغییر نیست، پاس دادن اخباری است سوزناک، که سوزناکی را در کلیشه های تثبیت شده بازتولید می کند. نمایش گریه های کودکی که رنج می کشد، مادری که زجه می زند و زنی که مورد خشونت واقع شده و دست های پینه بسته یک کارگر، این قسم موضوعات برای همدردی کارساز است، اما راه حلی ارائه نمی دهد و بیشتر پر کردن فضای زیست سیاسی با ظلم است نه رودرویی با ظالم. فرهنگ سیاسی در اینجا نظامی از عناصری احساسی است که کارکردی تاثر برانگیز به خود گرفته اند. دو دسته اشخاص در فضای سیاسی ما به این فعالیت ها دامن می زنند، اول گروهی هستند که از نهایت بضاعت سیاسی کاری جز این نمایش های تاسف انگیز ندارند و به قول ساده تر، "حرفی برای گفتن ندارند" و دسته دوم کسانی که با اینکه می توانند ریشه ای تر برخورد کنند اما می بینند که نمی توانند مخاطبی برای گفته هاشان پیدا کنند و ناچار تن می زنند به این فرمول مورد پذیرش واقع شده و همسویی با پوپولیسم فراگیری که مشروعیت پیدا کرده است. اما باید گفت که این فعالیت مشترک مردم نیست و اگر باشد به شدت تاسف آور است.

مردم در وضعیت های تاریخی و حول مطالبات مشخص شکل می گیرند. مردمی که در کشورهای عربی و حول عبور از دیکتاتورهای موجود شکل گرفت، از مقطعی به بعد و درحالی که ضرورت وجودی
آن نیاز به پیگیری و تداوم داشت، نه تنها از هم گسیخته شد، بل می توان گفت که به جبهه های معارضی نیز تبدیل گشت. با ناتمام گذاشتن پروژه های انقلابی، اراده برای ترفیع از کاستی ها نه تنها تشدید نشد که در بعضی موارد، تحقق خواست آزادی را ناممکن کرد. عبور صوری از مقاطع هیجانی نه تنها به درونی شدن و عقلانی شدن بدیل های خواسته شده نمی انجامید بل "مردمی "  را که حول خواستی مشترک متحد کرد را نیز از دست داد. تجاربی از همبستگی های دوره ای و فریاد خواسته هایی که چون هیچگاه درونی نمی شود، هر بار بایستی تکرار شود و این در حالی که این تجارب هیچگاه حفظ و مورد تحقیق و تفکر به معنای طرح وسیع  و پیگیر، در گستره ی همگانی و اجتماعی ما قرار نمی گیرد. احساس همسرنوشتی که در مقاطعی شکل می گیرد و یکپارچگی قدرت اتحاد را نمایش می دهد همچون حبابی یا پروانه ای، عمری کوتاه و زیبا دارد. اما بخش تاریک واقعیت این است که مبارزه برای آزادی، یک تابلوی نقاشی نیست که سوزناکی و لطافت های شاعرانه را برتابد. کسی که آزادی را از ما سلب می کند برای زجزه هایمان نیز اهمیتی قائل نمی شود.

هر بار مردمی معترض به صحنه می آیند به گونه ای کلی و هیجانی از خواسته ای حمایت می کنند و در ادامه این کلیت ناپدید می شود. اکنون نمی توان از مردم دیماه در ایران سخنی گفت، چرا که در گروهها و دسته هایی  قرار می گیرند که بعضا در تعارض منافع با یکدیگر قرار گرفته اند. "خواست مشترک " در اهداف سیاسی ما مفهومی به تمامی منفی و انتزاعی است و هیچ تعیین مشخصی نتوانسته به خود بگیرد و به طبع آنجا که غایت روشنی دست نمیدهد در اصل هنوز "خواستی" شکل نگرفته است و معادلی در واقعیت ندارد. عدم همین تعیین مشخص است که باعث می شود تا هر جریانی ولو ارتجاعی بتواند بخشی از ارزش های خود را در این کلیت برجسته کند. کارکرد حوزه ی اجتماعی در در اینگونه حضورهای مقطعی، کارکردی غیر مستمر  به خود گرفت است و نه تنها به گفتگوی صریح مردم با یکدیگر منتهی نشده، که در سطوحی ناهمگن از درک تاریخی با یکدیگر قرار گرفته و گویا در جزایری بدون هیچ راه ارتباطی و جدا از هم به زیست می پردازیم. از سوی دیگر معیار های نامشخصی که به عنوان خواست مردم از سوی نخبه های سیاسی مطرح می شود، چیزی نیست جز آرزوهایی که در یکصد سال بعد از مشروطه همچنان بر زمین مانده و در بسیاری حوزه ها از جمله حقوق فردی و اجتماعی حتی از برخی دستاوردهای آن دوره نیز عقب نشینی کرده اند. تبادل اندیشه و گفتگو، کارکردی تابعیتی به خود گرفته و آنجا که به مشارکت جدی نیاز است، نوعی همشکلی تقلیدی و بیشتر بر مبنای متاثر شدن به دست می آید. نگاه به رویدادهای اجتماعی از زاویه دوگانه مشارکت_تابعیت، در فرهنگ سیاسی ما به سود شرکت فعالانه نیست و دورنمایی هم از چرخشی به این سو دیده نمی شود. برخورد ما برای کارگروهی در سطوح جزیی و اصرار به تکرویی و  ناهمگنی بافت گروه های ارزشی بیش از هر جایی در کالبد احزاب سیاسی خود را نشان میدهد. شمایی که به صورت ساده شده از ساختار کلی احزاب دیده می شود، رابطه ای یک طرفه مبتنی بر اطاعت و تابعیت از بالا و مبتنی بر کانونی بودن  افراد شکل گرفته و فرهنگ سیاسی در منسجم ترین حالت خود یک ناسازه و تنها بر مبنای آزادی یک فرد تعریف می شود. اتفاقی نیست که دوره های تاریخی در این فرهنگ سیاسی با نام افراد از یکدیگر تمایز پیدا می کنند. تاچر در یکی از گفته های مشهورش  اظهار داشت که "چیزی به نام جامعه وجود ندارد"، با عنایت به قصدی که او از این اندیشه داشت و جدای از نتایجی که او میخواست بگیرد، در فرهنگ سیاسی ما به معنای دیگری هم و آن با برداشتی تحت الفظی، جامعه وجود ندارد. وقتی که هنوز یک گفتگوی مستمر و ارزیابی تصمیمات تاریخی توسط ما شکل نگرفته و تاریخ طی شده پذیرفته نشده و رجوع به مقاطع حساس تاریخی تنها در روایت های قهوه خانه ای صورت می گیرد؛ نمی توان از یک مردم به هم پیوسته سخن گفت و ما در گسست های اجتماعی و گذشته های دور از دسترس و اکنون های مبهم قرار داریم و نمی توانیم رابطه خود را با این میراث سیاسی درک کنیم. ما هنوز در یک دیالوگ قابل فهم با دستاوردهای دوره مشروطه قرار نگرفته ایم و به طبع آن در یک بازشناسی معرفتی از یک طرح کلی و سمت و سو گیری روشن اجتماعی ناتوانیم. رابطه  مستقیم بی کفایتی  گروههای سیاسی در انتخابهای کم هزینه هر بار هزینه های مضاعف بر فرهنگ سیاسی تحمیل کرده است. توانایی اقناع کافی در گروههای مدعی از دست رفته و جامعه ما پیش از آنکه به آزادی های فردی برسد، اتمیزه شدن و خودخواهی های فردی را جایگزین حق فرد بودن قرار داده است.  در این اوضاع و در بی اعتمادی ساخت های سیاسی با این پیش فرضهای تمدنی از استبداد، ما تاکنون تنها مخالفان سیاسی همدیگریم و در یک دشمنی نانوشته بایست همدیگر را حذف کنیم. و مسیر که به ظاهر ما را در گفتگوی با هم قرار می دهد، تنها یک همسویی بی پرسش و مطیعانه و سرسپرده با یکدیگر حول رویدادهایی است که خودسرانه روی می دهند.

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com