بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل پنجم ... قسمت چهارم)

محمود طوقى
October 03, 2019

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

فصل پنجم

 

مباحث نظرى

قسمت چهارم

نگاهی به دیگر آثار جزنی

قسمت چهارم

 

«مسائل جنبش ضداستعماى و آزادى ‏بخش خلق ايران و عمده ‏ترين وظايف كمونيست‏ هاى ايران در شرايط كنونى»

قسمت اول

۱- رژيم كودتاى ۲۸ مرداد با ماهيتى عميقا ً ارتجاعى وابستگى‏ هايى شديد به امپرياليسم دارد.

۲- در پيروزى كودتا همه نيروهاى دخيل در نهضت از جبهه ملى تا حزب توده مقصر بودند اما از زاويه طبقه كارگر همه مسئوليت عدم مقابله با كودتا متوجه حزب توده است.

۳-علت شكست نهضت ملى ـ عدم وحدت نبود بلكه عدم تحرك همه نيروها و دررأس آن حزب توده بود.

۴- مقابله با كودتا ممكن بود:

الف: دشمن در حال دفاع بود و نهضت در حال تعرض

ب: شعار مقاومت و مقابله از سوى حزب مورد قبول همه بود.

ج: حزب نيروى قابل توجهى در ارتش داشت.

۵-شكست منفعلانه جنبش در برابر كودتا سه اثر ناگوار داشت:

الف: امكان رهبرى طبقه كارگر بر جنبش استعمارى از بين رفت.

ب: حزب توده از نظر سازمانى و سياسى فرو پاشيد.

ج: مردم از ميدان مبارزه به خانه ‏ها رفتند و مبارزه محدود شد به عده‏ اى محدود

۶-ادامه حيات رژيم جز بر سركوب و اختناق هرچه بيشتر ممكن نيست پس برعهده مبارزان است كه روش خود را در برابر رژيم روشن كنند.

۷- رفرم اصلاحات ارضى از دكترين ‏هاى امپرياليستى تحت عنوان «موانع انقلاب» بود كه شاه با پذيرفتن آن مخالفان خود را سركوب و بر قدرت خود افزود.

۸-رفرم ارضى باعث كاهش قدرت مالكين در روستا شد و در ابتدا توده ‏هاى كثيرى از دهقانان را به خود جلب كرد.

۹- اصلاحات ارضى باعث شد بيست و پنج درصد جمعيت روستايى صاحب زمين شوند و بيست درصد دهات شامل اين قانون شد و هفتاد و پنج درصد در موضع اجاره ‏دارى و يا كارگر كشاورزى قرار گرفتند.

۱۰- در شهر رژيم نتوانست با مانورهاى رفرميستى ‏اش زحمت‏كشان را فريب دهد. حكومت بدون سرنيزه و شلاق امكان حكومت ندارد.

۱۱- محتواى سياست خارجى رژيم منطبق با استراتژى امپرياليسم در جهت‏ گيرى عليه كشورها و نهضت‏ هاى رهايى‏ بخش است.

۱۲-رابطه با كشورهاى سوسياليستى در چارچوب كاهش فشار روى ايران براى باز بودن دستش در منطقه خاورميانه بود كه با موافقت انگليس انجام شد.

۱۳- رابطه كشورهاى سوسياليستى با رژيم هيچ ارتباطى با ماركسيسم ـ لنينيسم و انترناسيوناليم پرولترى ندارد و برعليه منافع جنبش ضداستعمارى مردم ايران است.


قسمت دوم: عمده ‏ترين وظايف كمونيست‏ ها

۱- دهقانان در وضعيت انقلابى نيستند اما در بلندمدت با كار مى‏ توان آنان را برعليه رژيم بسيج كرد.

۲- توده ‏هاى شهرى به تمامى برعليه حكومت ‏اند. اما نيازمند نيرويى هستند كه بتوانند به آن اتكا كنند.

۳- ثبات رژيم صورى است و با شلاق و شكنجه حاصل شده است. رژيم در بين تمامى نيروها فاقد مشروعيت است. وحدت كليه نيروها تنها از طريق تاكتيك قهرآميز عملى خواهد شد.

۴- مرحله انقلاب ملى ـ دمكراتيك است. و فورى‏ ترين هدف سياسى برانداختن استبداد سلطنتى شاه است.

۵- شعار همگانى جنبش «جمهورى و دمكراسى» است و تاكتيكى كه ما را به اين استراتژى مى‏ رساند مبارزه قهرآميز است.

۶- از نيروهاى درون جنبش حزب توده با اين تاكتيك مخالف است. قبل از پلنوم ۱۱به كميته مركزى حزب فشار بسيارى وارد شد تا نسبت به شيوه مبارزه موضع‏گيرى كند. حزب در ابتدا اعلام كرد به نظر مى ‏رسد كه راه قهرآميز تنها راه براى نهضت باشد. كمى بعد رادمنش اعلام كرد گرچه هم ‏اكنون راهى جز قهر باقى نمانده است. اما اگر رژيم دست به اقدامات دمكراتيك بزند راه مسالمت‏ آميز مورد نظر قرار خواهد گرفت كمى بعد به بهانه جدايى جناح قاسمى حزب با عناوين سكتاريسم، آوانتاريسم و با كونيسم به شيوه قهرآميز حمله كرد با فشار تشكيلات تهران به رهبرى، كميته مركزى اعلام كرد اعمال راه قهرآميز احتياج به يك سرى شرايط عينى و ذهنى دارد كه فعلاً مهيا نيست. اما پاسخ نمى ‏دهد كه اگر فراهم نيست چگونه حزب در پلنوم خود تصويب مى‏ كند كه تنها راه باقى‏ مانده در برابر جنبش راه قهرآميز است.

بعد براى خروج از اين بن‏ بست اعلام كرد: نبايد شعارهاى استراتژيك را مطلق كرد بلكه بايد به دنبال شعارهاى تاكتيكى و مبرم رفت پس شعار سرنگونى به كنار رفت و شعار خروج از پيمان سنتو ،آزادى سنديكا و آزادى‏ هاى دمكراتيك و بازگشت مهاجرين در دستور كار قرار گرفت بدين وسيله حزب براى فرار از پاسخ به راه قهرآميز به حربه ‏اى جديد متوسل شد.

۷-مرز اپورتونيسم و انقلاب هم ‏اكنون پاسخ به شيوه قهرآميز آرى يا نه است.

۸- بر عهده هر سازمان كمونيستى است كه در تدارك مبارزه مسلحانه بكوشد.

۹- حركت قهرآميز، ترور سياسى نيست

۱۰- حركت قهرآميز يك حمله ناگهانى فيزيكى نيست.

۱۱- حركت قهرآميز مؤلفه عمليات نظامى، كار سياسى و كار تبليغى است.

۱۲- حركت قهرآميز در پى دادن اميد به توده‏ ها، جلب حمايت آن‏ ها و ايجاد تكيه‏ گاهى براى حركت‏ هاى آن ‏ها است.

۱۳- شيوه قهرآميز انقلاب راه انقلاب است نه خود انقلاب. درواقع جامعه را براى انقلاب آماده مى‏ كند.

۱۴- آن چه در ابتدا مهم است تعداد افراد نيست بلكه تركيب ماهرانه مراحل نظامى ـ سياسى و تبليغى است.

۱۵- هدف نخست ما با خبر كردن جامعه از شروع مبارزه مسلحانه و شكستن جو سكوت و خفقان است.

۱۶-در اين شرايط بايد از ورود به اختلافات جهانى جنبش كمونيستى خوددارى كرد.

۱۷-مبارزه قهرآميز نخست مسأله رهبرى جنش ضداستعمارى را حل مى‏ كند درمرحله دوم حزب كمونيست را به معناى واقعى كلمه احياء مى ‏كند و سوم آن‏كه اپورتونيسم را منفرد خواهد كرد.

 

«مبرم ‏ترين مسائل جنبش انقلابى ما در لحظه كنونى»

سيستم اقتصادى و اجتماعى ايران

۱- سيستم حاكم بر ايران، سرمايه‏ دارى وابسته است.

 سرمايه ‏دارى است از آن ‏رو كه مناسبات توليدى سرمايه ‏دارى است وابسته است چون به انحصارات امپرياليستى وابسته است.

۲-اين سرمايه ‏دارى به آن درجه از رشد رسيده است كه طبقه حاكم بشود. و اين طبقه پايگاه امپرياليسم است.

۳- بورژوازى كمپرادور، قشرهاى تجارى، ادارى، مالى، صنعتى و كشاورزى دارد.

۴- بورژوازى كمپرادور در پروسه رشد خود سود كلانى را به جيب امپرياليسم مى ‏ريزد.

۵- در سيستم سرمايه ‏دارى وابسته تضاد كار با سرمايه به ‏طور مطلق نيست بلكه تضاد خلق با امپرياليسم و بورژوازى كمپرادور است.

۶-خلق شامل كارگران، دهقانان، خرده ‏بورژوازى و بورژوازى ملى است.

۷- مرحله انقلاب به همين خاطر سوسياليستى نيست رهايى‏ بخش است. و نهايتاً مرحله انقلاب دمكراتيك توده ‏اى است.

۸- رفرم باعث از بين رفتن فئوداليسم و تغيير زندگى روستا شد اما باعث كاهش نارضايتى‏ ها نشد. اما نمى‏ توان اميد داشت كه دهقانان در برخورد با رژيم به عنوان يكى نيروى بالقوه عمل كنند. زمان زيادى لازم است كه دهقانان پى به رابطه خود با بورژوازى كمپرادور ببرند.

۹- رشد نامتناسب خدمات در برابر توليد باعث به وجود آمدن خرده ‏بورژوازى مرفه شده است اين قشر نقش ايجاد و گسترش بازار كالاهاى پيچيده و گران خارجى است در شرايط فعلى اين قشر نيز از ديكتاتورى فردى شاه ناراضى است. اينان متمايل به‌دمكراسى غربى‏ اند.

۱۰-خرده ‏بورژوازى كشورهاى كمپرادور برخلاف سرمايه‏ دارى كلاسيك نه تنها زير پرچم بورژوازى نمى ‏رود بلكه تا زمانى‏ كه سلطه استعمار وجود دارد به طور ثابت درجبهه رهايى‏ بخش قرار دارد. چرا كه در كشور ما تضاد كار و سرمايه نيست بلكه تضاد خلق با امپرياليسم وكمپرادور است.

۱۱- قشرهاى پايينى و ميانى خرده‏ بورژوازى (كسبه، پيشه‏ وران، قشر پايين دستگاه مذهبى) چون در معرض نابودى‏ اند برعليه نظام حاكم ‏اند و شديداً مخالف ‏اند.

۱۲- قشرهاى جديد خرده ‏بورژوازى با انتخاب ايدئولوژى بورژوازى ملى و بعضاً سوسياليستى رو به سوى مبارزه مى‏ آورند اما قشرهاى پايينى و رو به زوال آن ممكن است به دنبال گرايش ‏هاى قشرى و واپس ‏نگر بروند براى جنبش خطرناك اند.

۱۳-روبناى سياسى سرمايه ‏دارى وابسته ديكتاتورى است و بدون آن ادامه و رشد سرمايه ‏دارى وابسته ممكن نيست. و اين يكى از نقاط افتراق اين بورژوازى با بورژوازى كلاسيك است.

۱۴-كودتاى ۱۲۹۹، منشأ و ظهور بوژوازى كمپرادور نظامى، ادارى است.

۱۵- كودتاى ۱۳۳۲ با وحدت كمپرادورها، فئودال‏ها و امپرياليسم انجام شد.

۱۷-در جوامع تحت سلطه استثمار مضاعف خارجى و داخلى، فساد ادارى، عقب ‏افتادگى اقتصادى باعث فقر و فاقه مردم و درنتيجه اعتراض مردم و بى ‏ثباتى دولت ‏ها است. هر نوع دمكراسى يا شبه دمكراسى فى ‏الفور به بسيج مردم برعليه حكومت منجر مى ‏شود.

۱۸-رفرم ارضى باعث آزاد شدن دهقانان و رشد طبقه تحصيل كرده و درنتيجه افزايش درخواست‏ هاى مردم شد. پس رژيم بر غلظت ديكتاتورى خود افزود.

۱۹-اين ديد كه منتظر برقرارى دمكراسى است بورژوازى كمپرادور را با بورژازی کلاسیک یکی می گیرد.

۲۰- از كودتاى۱۲۹۹ دو نوع ديكتاتورى بر ايران حاكم بوده است ديكتاتورى جمعى ـ اشراف، ديكتاتورى فردى شاه.

۲۱-در ديكتاتورى اشراف رقابت انتخابى، مطبوعاتى، سياسى بين جناح‏هاى حكومت وجود دارد تريبون در دست هر كدام است و هر كدام نقشى درسياست ‏گذارى مملكت دارند.

۲۲- در ديكتاتورى فردى رضاشاه دهه آخر و محمدرضا شاه بعد از كودتاى۲۸مرداد همه تريبون‏ ها در دست شاه است.

۲۳- ديكتاتورى فردى شاه مدافع منافع سرمايه ‏دارى وابسته است. امپرياليست‏ ها، سرمايه ‏داران و دارودسته حاكم خانواده سلطنتى در اين غارت سهيم ‏اند. اما شاه نمى ‏تواند در يك لحظه منافع همه را تأييد كند.

 ۲۴-ديكتاتورى شاه به مثابه اعمال حاكميت سياسى بورژوازى كمپرادور و سلطه امپرياليستى است پس جبهه ضدخلق را رژيم، بورژوازى كمپرادور و امپرياليسم تشكيل مى ‏دهند. اما ديكتاتورى شاه بين اين سه عامل عمده و آن دو از طريق شاه اعمال قدرت مى‏ كنند پس ديكتاتورى شاه به عنوان عمده ‏ترين سد در جلو جنبش قرار دارد.

۲۵-در اين شرايط تضاد عمده، تضاد خلق با ديكتاتورى است پس بايد شعار مرگ بر ديكتاتورى را بدهيم. از اين كانال ما به تضادهاى اساسى خلق با كمپرادوريسم و امپرياليسم مى ‏رسيم.

۲۶- مرحله انقلاب فعلاً رهايى ‏بخش است نه دمكراتيك توده ‏اى

۲۷- در اين مرحله تضاد اساسى ما، تضاد خلق با امپرياليسم و بورژوازى كمپرادور، تضاد عمده نيست تضاد عمده تضاد خلق با ديكتاتورى است.

۲۸- جنبش مبارزه مسلحانه در مرحله تداركاتى است.

۲۹-شروع مبارزه مسلحانه به معناى آن نيست كه شرايط عينى و ذهنى آماده است

۳۰-مبارزه مسلحانه از آنجا كه مرحله فعلى انقلاب مبارزه برعليه ديكتاتورى است نمى‏ تواند با تكيه بر شعارهاى انقلاب دمكراتيك توده ‏اى، نيروهاى موجود را متحد ساخته و به حمايت توده ‏اى برسد.

۳۱- شعار سياسى ضدديكتاتورى بايد با شعارهاى اقتصادى تلفيق گردد.

۳۲- عمليات مسلحانه در مرحله تداركاتى مضمون آگاه سازنده دارد.

۳۳- مشى جنبش در اين مرحله تلفيقى است از عمليات نظامى، سياسى و اقتصادى كه مبارزه نظامى نقشى محورى دارد.

۳۴-براى رهبرى مبارزات صنفى، شاخه ‏اى مجزا با وظايف مشخص ضرورت دارد. جنبشى با دو پا، پاى نظامى و پاى سياسى

۳۵-سرشت عمليات مسلحانه در اين مرحله تبليغى است.

۳۶- وقتى مبارزه مسلحانه توده ‏اى مى ‏شود سرشت عمليات انهدامى مى‏ شود.

۳۷-دو برداشت در مورد مبارزه مسلحانه وجود دارد:

 

الف) برداشت اول

۱- براى شروع نيازى به آماده بودن شرايط عينى انقلاب نيست

۲-برداشت دوم آغاز عمليات مسلحانه آغاز انقلاب نيست

۳-مرحله انقلاب رهايى‏ بخش است

۴- مرحله انقلاب ضدديكتاتورى است

۵- مبارزه تلفيقى است از نظامى و سياسى

۷- اين مرحله مى‏ تواند سال‏ها طول بكشد.

۸- پيشاهنگ رشد مى‏ كند و رهبرى مبارزات خلق را به عهده مى‏ گيرد.

 

ب: برداشت دوم

۱- شرايط عينى انقلاب وجود دارد.

۲- توده ‏ها آماده ‏اند به نداى پيشاهنگ پاسخ بدهند.

۳- مرحله انقلاب دمكراتيك توده ‏اى است.

۴- طبقه كارگر در اين مرحله نقش اساسى دارد پس بايد همه كوشش ماهيت آگاه ‏سازى طبقه باشد.

۵- جنبش بايد امپرياليسم، سرمايه‏ دارى وابسته و شاه را به يك ميزان مورد تعرض قرار دهد.

۶- تضاد عمده، تضاد خلق با امپرياليسم و بوژوازى كمپرادور است. پس بايد امپرياليسم را بيشتر مورد تهاجم قرار داد.

۷- اشكال ديگر مبارزه نقش كمكى دارد.

۳۸- برداشت دوم (اپورتونيسم چپ) وقتى مى‏ بيند انقلاب آغاز نشده و توده ‏ها به‌مبارزه مسلحانه نپيوستند يا در اصول ماركسيسم تجديد نظر مى‏ كند و يا به غلط بودن مشى مى ‏رسند.

۳۹-اپورتونيسم راست و چپ در اينجا به هم مى ‏رسند كه اگر شرايط عينى انقلاب وجود ندارد. پيشاهنگ حق دست بردن به سلاح ندارد اگر وجود دارد و انقلاب اتفاق نيفتاده است پس مشى غلط است.

۴۰ اختلاف اين دو مشى تاكتيكى نيست بلكه استراتژيكى است و در شناخت جامعه و ارايه راه ‏حل براى مسائل مبرم نيز با هم يكى نيستند.


عوامل مؤثر در شكل‏ گيرى مبارزه مسلحانه

دو عامل مؤثر بودند:

۱- تهاجم ديكتاتورى و سلب كليه حقوق مردم به عنوان شرط لازم

۲-تجارب داخلى و جهانى به عنوان شرط كافى


نيروهاى مؤثر جهانى

۱-انقلاب كوبا

۲-انقلاب الجزاير

۳- جنبش فلسطين و ظفار


درس ‏هاى انقلاب كوبا

براى جنبش ما انقلاب كوبا شامل چند درس بود:

الف: امكان پيروى نيرويى كوچك بر ارتش حرفه ‏اى

ب: تقدم مبارزه بر تشكيل حزب

ج: بى‏ نيازى از تأييد قطب‏ هاى جهانى انقلاب (شوروى و چين)


درس‏ هاى انقلاب الجزاير

الف: امكان مبارزه چريكى در شهر

ب: شروع از هسته‏ هاى كوچك و تبديل شدن به جنبش رهايى‏ بخش

 

نقش رفرم بر مبارزه مسلحانه

رفرم از دو راه بر تعيين شكل مبارزه اثر گذاشت:

۱- از راه سياسى

در مرحله رفرم نيروهاى زيادى به ميدان مبارزه آمدند كه پس از تهاجم ديكتاتورى به سوى مبارزه مسلحانه رانده شدند.

۲- رفرم خواسته‏ هاى سياسى و اقتصادى مردم را افزايش داد و اين نيز باعث شد كه رژيم به سركوب خشن مردم كشيده شود.

۳- تا قبل از رفرم روستا پايگاه استراتژيك جنبش بود. اما بعد از رفرم و ظاهر شدن علائم رفرم بعد از سال ۱۳۴۴ شهر را در درجه اول مبارزه قرار داد ضمن آن‏كه بعد از رفرم در پرتو مناسبات سرمايه ‏دارى نيروهاى شهرى، رشد چشم‏گيرى داشتند.

۴- تقدم مبارزه در شهر بر روستا به معناى نفى مبارزه در روستا نيست. جد از آن‏ كه بخش مهمى از زحمت‏كشان ما در روستا زندگى مى‏ كنند و بايد اين بخش آگاه و متشكل شوند. در مرحله ‏اى از مبارزه شهر مجبور است روى مبارزه در كوه و روستا تكيه كند و اين تكيه همه به لحاظ نظامى است كه امكان پيوستن توده‏ هاى وسيع را به جنبش فراهم مى‏ كند و هم به خاطر محدوديت مبارزه در شهر است.

۵-مبارزه در روستا بايد شعارهاى كافى خود را داشته باشد. مثل الغاى اقساطى زمين، آب ‏بها و هرگونه عوارض، تقسيم اراضى بزرگ

۶- شكل مبارزه در روستا هم ‏اكنون به شكل هسته ‏هاى متحرك است اما بايد روى امكانات و سنن اقليت‏ هاى كرد، ترك، بلوچ، عرب و عشاير كار بيشترى كرد.


اهداف كوتاه ‏مدت مبارزه مسلحانه

محتواى سياسى مبارزه، مقابله با ديكتاتورى است. اما هم ‏اكنون جنبش بايد به دو وحدت دست يابد:

۱- متحد كردن نيروهاى بالفعل در زير يك شعار و يك مشى انقلابى

۲-بسيج توده ‏ها زير يك رهبرى انقلابى

بسيج توده ‏ها به معناى مسلح شدن توده‏ ها نيست. بلكه سازماندهى حركت‏ هاى اعتراضى مردم است. بعدها بهترين شكل اعتراض، مى‏ تواند شكل مسلحانه به خود بگيرد.

 

دست ‏آودهاى جنبش مسلحانه

۱- اوج‏ گيرى اعتصاب‏ هاى كارگرى (اعتصاب جهان چيت، پالايشگاه، ديگر كارخانه ‏ها)

۲- ادامه بى‏ وقفه اعتراضات دانشجويى

۳- باور مردم به مبارزه پيشرو و خود

۴- افزايش حركات اعتراضى مردم

۵-كم شدن فاصله بين توده و پيشاهنگ

۶- رسوا شدن رژيم نزد توده (عدم مشروعيت داخلى)

۷-اذعان رژيم به اپوزيسيون قدرتمند و به ‏كار گرفتن ده‏ ها هزار نيرو و صرف ميلياردها دلار و پول

۸- رسوا شدن رژيم در سطح جهانى (عدم مشروعيت جهانى)

۹- تشديد تضادهاى داخلى هيئت حاكمه، طرح شيوه ديگرى براى حكومت

۱۰- تشديد تضادهاى رژيم با امپرياليسم جهانى طرح عوض كردن ديكتاتور


اثر جنبش بر پيشاهنگ

۱-پيشاهنگ اعتبار از دست رفته خود را باز يافت. مردم اينك نيرويى را مى‏ بينند كه مى‏ توانند به آن اعتماد كنند.

۲- نيروى پيشاهنگ چند برابر شد. طى سه سال سى گروه به وجود آمد آمار رژيم ۲۵۰۰ زندانى ساليانه و ۲۰۰شهيد بود.

۳- گسترش يافتن جنبش در سراسر كشور در حالى‏ كه شدت سركوب بيشتر شده بود نه كمتر


اشكال اپورتونيسم در جنبش

اپورتونيسم در دو شكل خودش را نشان مى‏ دهد راست و چپ

الف: اپورتونيسم راست

حزب توده مدت ۱۴-۱۲ سال مسئوليت پيشاهنگى طبقه كارگر را بر عهده داشت و اين رسالت به منزله انقلابى بودن آن نبود. اپورتونيسم ريشه‏ دار حزب، جنبش را به‌شكستى استراتژيك كشاند و اما عمده‏ ترين خصلت اپورتونيستى حزب در اين مسئله:

۱- برخورد مكانيكى با مسأله مبارزه و منتظر آماده شدن شرايط عينى

۲-دنباله ‏روى از سياست شوروى در مورد دولت ايران

۳-ابراز همدردى و دلسوزى پدرانه در ابتداى شروع مبارزه مسلحانه و بعد حمله مستمر به جنبش تحت عنوان ماجراجويى و آب به آسياب ديكتاتورى ريختن

۴- درك غلط از سرمايه ‏دارى ايران و يكى گرفتن آن با بورژوازى كلاسيك و انتظار دمكراسى از رژيم

۵- درست دانستن مبارزه مسالمت‏ آميز در اين شرايط

۶- درك رويزيونيستى از اصول عام انقلاب

ـ اين‏كه مبارزه طبقه كارگر بايد مرحله سه گانه مبارزه اقتصادى، سياسى و نظامى را در هر شرايطى بدون چون و چرا به پيمايد.

ـ اين‏ كه با آماده نبودن شرايط عينى و ذهنى انقلاب متوسل به قهر ماجراجويى است.

ـ اين ‏كه با كمك سوسياليسم جهانى گذار مسالمت‏ آميز ممكن است.

۷-درك اكونوميستى از رابطه جنبش كارگرى با جنبش رهايى‏ بخش

۸- ادعاى نماينده منحصر به فرد طبقه كارگر را داشتن در حالى‏ كه مدت بيست سال است حضور زيادى در جامعه ندارد.

۹- درك مكانيكى و غيرماركسيستى از انترناسيوناليسم پرولترى

ب) اپورتونيسم چپ

۱۰-اپورتونيسم چپ در دو سطح بايد بررسى شود:

ـ اپورتونيسم چپ خارج از جنبش مبارزه مسلحانه

ـ اپورتونيسم چپ داخل جنبش

 

الف: اپورتونيسم چپ خارج از جنبش

كه نمودار مبارزه آن سازمان انقلابى و سازمان طوفان است با ويژگى ‏هاى زير مشخص مى‏ شوند:

۱- نيمه ‏فئودال ـ نيمه مستعمره دانستن ايران

۲- استراتژى جنبش تكيه بر روستا و ايجاد پايگاه‏ هاى دهقانى است جنگ چريكى و محاصره شهرها از طريق روستا

۳- مخالفت با مبارزه مسلحانه و ماجراجو دانستن آن

۴- مقدم داشتن تشكيل حزب بر مبارزه

۵- دنباله ‏ورى بى‏ چون و چرا از سياست چين

۶- كپى‏ بردارى از انقلاب فرهنگى چين، ژنده ‏پوشى ،زهد و رياى خرده ‏بورژوازى و اعزام روشنفكران به كوره ‏پزخانه براى پرولتر شدن.

 

ب: اپورتونيسم چپ دخل جنبش

۱- آماده ديدن شرايط عينى و ذهنى انقلاب

۲-كمبود جنبش‏ هاى خود به خودى و حركات اعتراضى به علت سركوب و بى‏ عملى پيشاهنگ است

۳-اعمال قهر انقلابى به مثابه آغاز انقلاب است و توده ‏ها به زودى به نداى پيشاهنگ پاسخ مى ‏دهند.

۴-اعمال قهر انقلابى از نقش محورى به نقشى مكمل بدل مى‏ شود و اشكال ديگر مبارزه مورد بى ‏اعتنايى قرار مى‏ گيرند.

۵- اين گرايش تصور مى ‏كند كه جامعه در آستانه انقلاب دمكراتيك توده ‏اى قرار دارد.

۶-تأييد بيش از حد روى تضاد كارگران و دهقانان با امپرياليسم و بورژوازى كمپرادور

۷-غافل بودن از محتوى ضدديكتاتورى جنبش و نقش خرده‏ بورژوازى و بورژوازى ملى و تضادهاى درون حاكميت

۸- تأييد هرگونه عمل قهرآميز از ترور يا انفجار گرفته

۹- گسترش شتاب‏زده و كمى تشكيلات

۱۰- قربانى كردن كادرهاى ارزنده براى تماس ‏هاى جزيى

۱۱-غافل شدن از ايجاد يك رهبرى سالم براى جنبش

۱۲- دنباله ‏روى از قشرهاى عقب‏ افتاده خرده‏ بورژوازى در حمله به سينماها و مجلات پورنو

 

پيشاهنگ انقلاب و رهبرى خلق

در مورد رهبرى انقلاب دو ديد وجود داشت:

۱- ديد مكانيكى

۲- ديد ديالكتيكى

ديد اول بر اين باور بود كه با استحاله بورژوازى ملى در بورژوازى كمپرادور عصر انقلابات بورژوا دمكراتيك تمام شده است و انقلاب در ايران در مرحله دمكراتيك نوين است و از آنجا كه اين انقلاب با هژمونى طبقه كارگر به پيروزى مى ‏رسد پس هژمونى طبقه كارگر امرى است قطعى.

ديد دوم با قبول دو فاكتور داشتن ايدئولوژى انقلابى و ضرورت رهبرى پرولتاريا درانقلاب دمكراتيك نوين، اعمال هژمونى طبقه كارگر را قطعى نمى ‏داند و آن‏را منوط به عملكرد درست پيشاهنگ مى ‏داند.


شرط رهبرى

براى اين‏كه هژمونى طبقه كارگر تأمين شود دو شرط لازم است:

۱- پيشاهنگ وجود داشته باشد.

۲- پيشاهنگ در جريان عمل شايستگى خود را نشان دهد.


رقيبى خطرناك

برخلاف تصور عده ‏اى كه نبود و يا ضعف تاريخى بورژوازى ملى را سهل ‏الوصول بودن رهبرى طبقه كارگر مى ‏دانند در حالى‏ كه از بورژوازى ملى قشرى باقى مانده است، خرده ‏بورژوازى راديكال مهم‏ترين رقيب طبقه كارگر براى كسب هژمونى است.


وضعيت خرده ‏بورژوازى ايران

با كودتاى بيست و هشتم مرداد بورژوازى ملى روبه نابودى و بورژوازى كمپرادور به‌سرعت رشد كرد با حاكميت بورژوازى كمپرادور خرده‏ بورژوازى دو قسمت شد:

۱-بخشى كه حاصل نظام فئودالى و فئودال كمپرادور بود رو به نابودى گذاشت.

۲- بخش ديگرى كه خرده ‏بورژوازى جديد بود با رشد نظام فعلى رشد كرد.

بخش اول خرده ‏بورژوازى و قشرهاى پايينى و ميانى بخش دوم شديدا راديكال و مدعى رهبرى جنبش ‏اند.


روحانيت

روحانيت از چند سو با حاكميت درگير است. با الغاى فئوداليسم بخش بالايى آن با حكومت به سازش رسيد. اما بخش ‏هاى پايين و ميانى به علت وابستگى‏ هاى‏شان به خرده ‏بورژوازى و بورژوازى ملى از يك‏سو و به علت دست انداختن رژيم روى اوقاف و تهاجم فرهنگى رژيم از سويى ديگر با رژيم درگير مى‏ باشد.


امتيازات خرده ‏بورژوازى براى كسب رهبرى جنبش

۱- سنت يك صد ساله مبارزات ضداستعمارى بوژوازى ملى كه اكنون خرده ‏بورژوازى پرچم‏دار آن است.

۲- ناسيوناليسم ضدامپرياليستى بورژوازى ملى و اسلام نو شده و مبارزه‏ جو به علت حضور صدساله ‏اش زمينه مساعدى در جامعه دارد.

۳- تكامل بخشيدن ايدئولوژى بورژوازى ملى توسط خرده ‏بورژوازى راديكال كه شامل موارد زير است:

الف: ناسيوناليسم

ب: نوسازى مذهبى

پ: مبارزه طبقاتى

ج: گرايش‏ هاى سوسياليستى

د: گرايشات ليبراليستى

۴- قشرهاى قديمى خرده‏ بورژوازى شهرى و بقاياى بورژوازى ملى آمادگى بيشترى براى حمايت از خرده‏ بورژوازى راديكال دارند.

۵-قشرهاى ديگر خرده ‏بورژوازى نسبت به زحمت‏كشان زمينه بيشترى براى آمدن به ميدان انقلاب دارند.

۶- جنبش ‏هاى ضدامپرياليستى غرب به رهبرى بورژوازى ملى و خرده ‏بورژوازى به‌نفع هژمونى خرده ‏بورژوازى در ايران است.


وضعيت طبقه كارگر

۱-طبقه كارگر على ‏رغم رشد كمى در بيست سال اخير هنوز داراى فرهنگ طبقاتى نشده و روحيه مبارزه‏ جويانه ندارد.

۲- زحمت‏كشان شهر و ده نيز به مبارزه كشيده نشده ‏اند.

۳- پيشاهنگان طبقه كارگر فاقد وحدت لازم ‏اند.

۴-پيروزى انقلابات چين و كوبا و ويتنام اثر مثبتى روى پيشاهنگ و جامعه انقلابى دارد.

۵- رابطه چين و شوروى با رژيم اثر بدى روى وضعيت پيشاهنگ دارد.

۶-ايدئولوژى ماركسيستى به پيشاهنگان طبقه كمك می کند تا با اتخاذ استراتژى و تاكتيكى صحيح به رهبرى دست يابند.


سه رساله از انتشارات چريك ‏ها

اختلافات مسعود و بيژن

۱- رفرم

در برخورد با اصلاحات ارضى در آن روزگار سه نظر عمده بود:

۲- نخستين نظر از آن اپورتونيسم راست (حزب توده) بود. رفرم را مثبت تلقى مى‏ كرد و مى ‏گفت فئوداليسم از بين رفته است و سرمايه‏ دارى شروع به رشد كرده است.

پس شرايط عينى انقلاب از بين رفته است و بايد خواستار بهبود بيشتر وضع زندگى توده ‏ها شد. تا سرمايه‏ دارى پرولتاريا را رشد دهد و در زمان موعود عليه نظام دست به‌عمليات زد.

پس بايد صبر كرد و هر نوع تحركى، ماجراجويى و چپ‏روى است.

اشكال اين تحليل آن بود كه اصلاحات ارضى ايران را برابر محو فئوداليسم درغرب مى‏ گرفت كه اين گونه نبود.

۲-نگاه دوم مربوط به اپورتونيسم چپ بود (سازمان انقلابى حزب توده) كه منكر هر گونه تغيير و تحول بود و شرايط ايران و چين را يكى مى ‏ديد و خواستار پياده كردن تزهاى چين بود.

۳- ديدگاه سوم از آن گروه احمدزاده بود كه هدف از اصلاحات ارضى را بسط سلطه اقتصادى، سياسى، و فرهنگى سرمايه‏ دارى بوركرات و وابسته در روستا مى‏ دانست هدف بهبود وضع روستاييان نبود تا با جلب حمايت دهقانان زمينه انقلاب را در روستا از بين ببرد.

شكى نبود كه رفرم باعث تغييراتى در جامعه شده بود و تضاد بين دهقانان و فئودال‏ها را از بين برده بود اما سؤال مهم اين بود كه اين رفرم باعث تقويت موقعيت اقتصادى و اجتماعى كدام طبقه شده است طبقات فرودست يا طبقات فرادست.

از اينجا به بعد محتواى رفرم مطرح بود آيا رفرم مترقى بود يا ارتجاعى.

نگاهى كه رفرم را باعث حل تضاد دهقانان و فئوداليسم مى ‏ديدند و مى‏ گفتند دهقانان براى مدتى طولانى از عرصه مبارزه بيرون رفته‏ اند، رفرم را مترقى مى ‏ديدند (حزب توده)

اما ديد گروه مسعود بر آن بود رفرم براى سلطه سرمايه مالى صورت گرفته است، دراصلاحات ارضى اروپا، رفرم باعث آزادى و ثروتمندتر شدن روستاييان شد چون تضادى بين منافع روستاييان و بورژوازى نبود اما اصلاحات ارضى ايران از همان لحظه نخست روبه ‏رو بود با سرمايه مالى و انحصارى خارجى. يوغ فئودالى برداشته شد اما فوراً يوغ سرمايه مالى جاى آن را گرفت. دهقان خرده مالك شد و در شبكه روابط كالايى قرار گرفت و براى به جلو رفتن نياز به سرمايه داشت. و اين سرمايه در اختيار بانك يا سرمايه ربايى بود پس بايد قسمت اعظم مازاد كار خود را به جيب سرمايه مالى مى ‏ريخت.

در اين‏جا دو ديد مطرح بود:

۱- رفرم عقب ‏نشينى ارتجاع و امپرياليسم بود.

۲-رفرم تعرضى بيشتر به منافع خلق بود.

بيژن از تز عقب‏ نشينى دفاع مى‏ كرد و مسعود از تز تعرض.

 

۳- ديكتاتورى فردى يا ديكتاتورى طبقاتى

مسئله‏ اى كه بعد از رفرم مطرح بود ديكتاتورى بود نگاهى كه سرمايه ‏دارى ايران را با سرمايه‏ دارى غرب يكسان مى‏ گرفت. دچار يك تناقض مى‏ شد.

 در غرب ظهور بورژوازى با دمكراسى قرين بود پس ديكتاتورى را انحرافى در روبناى بورژوازى ايران مى ‏دانستند و آن را فردى و وابسته به شاه مى‏ كردند و مى‏ گفتند مسأله بعد از رفرم مبارزه با ديكتاتورى فردى شاه است. پس امكان آن بود با كمك بخشى از هيئت حاكمه شاه را بركنار و نظامى با دمكراسى بورژوازى روى كار آورد پس از جناح‏ هاى «واقع ‏بين» و «دورانديش» در درون حاكميت صحبت مى‏ شد. (خليل ملكى نيز چنين تحليلى داشت)

اما ديد ديگرى بود كه ديكتاتورى را ديكتاتورى طبقاتى مى‏ دانست نه فردى، و مى‏ گفتند كه سلطه امپرياليستى محتوا و تحكيم آن فقط و فقط به قهر ضدانقلابى ممكن است. تا وقتى كه وابستگى امپرياليستى وجود دارد ديكتاتورى ضدخلقى جزو خصائل اصلى روبناى سياسى است .امپرياليسم در كشورهاى تحت سلطه نيازمند استثمار و غارت هرچه بيشتر است. و اين امر نيازمند دولتى است كه اين مناسبات را حفظ كند اما اين دولت در مقابل خود اكثريت قريب به اتفاق جامعه را دارد پس بايد با اعمال ديكتاتورى بقاى خود را تضمين كند. چنين ضرورتى است كه افراد خونخوار را به‌خدمت مى ‏گيرد و نه برعكس. افراد خونخوار تعيين‏ كننده محتواى عملكرد دولتى نيستند.

جزنى از تز ديكتاتورى فردى شاه حمايت مى‏ كرد او براى شاه استقلال نسبى قائل بود و مى‏ گفت: شاه با مهارت تام بين دول امپرياليستى بندبازى مى‏ كند.

و اين به معناى آن بود كه امپرياليسم امريكا بر ماشين دولتى ايران سلطه مستقيم ندارد.

بيژن حل تضاد خلق و امپرياليسم را در گرو حل تضاد بين ديكتاتورى فردى شاه وخلق مى‏ دانست.


انتقاد شعاعيان

شعاعيان اين گفته احمدزاده را كه جنبش به «پراتيسن احتياج دارد تا تئوريسن» كم ‏توجهى به تئورى ناب غلط و خطرناك مى ‏دانست و معتقد بودكه اهميت تئورى هميشه به قوت خود باقى است. و امروز جنبش كمونيستى بيش از هر زمان ديگرى به تئورى ناب احتياج دارد. آيا اين حرف شعاعيان غلط بود، هرگز. اما سخن احمدزاده نيز درست بود. اگر هر دو به صواب بودند پس خطا در كجابود؟

احمدزاده از اهميت تئورى مى‏ گويد. جنبش انقلابى را بدون تئورى انقلابى ناممكن مى ‏داند. اما براى تئورى ارزشى آكادميك قائل نيست. مى‏ گويد؛ ما با جمع‏بندى تجربيات گذشته جنبش انقلابى دست به عمل مى ‏زنيم. در عمل مى ‏فهميم كه آيا درك ما از تئورى تا چه حد به صواب است. و در رفت و برگشت تئورى ـ پراتيك، خودمان را تصحيح مى‏ كنيم.

اما در همين جا لازم مى‏ بيند با اپورتونيسم بى‏ عمل كه خود را در پشت تئورى ناب پنهان مى ‏كند و مى‏ گويد بايد در انتظار نشست كه لنين ديگر به‏ دنيا بيايد و مى‏ خواهد جنبش را سرگرم بحث‏ هاى بى‏ حاصل آكادميك كند. مى ‏گويد: ماركسيسم به ‏عنوان چراغ راهنماى طبقه كارگر مراحل تدوين تئورى ناب و مبارزات انتقادى خود را پشت سر گذاشته است و ديگر نيازى نيست كه ما از نقد ايده ‏آليسم فلسفى و اقتصاد بازار آزاد شروع كنيم تا به ماركس برسيم. ماركسيسم نه پندها و نصيحت‏ هاى ارزنده و نه سخنان فلسفى و قانع‏ كننده بلكه بايد به ‏عنوان يك آلترناتيو و يك برنامه ارائه شود. توده و طبقه نه دانش لازم را دارند و نه وقت كافى كه در يك بحث فلسفى، اقتصادى، سياسى، پى به حقانيت ماركسيم ببرند. توده و طبقه نمى‏ پرسند چرا بايد مبارزه كنند. بلكه مى ‏پرسند چگونه بايد مبارزه كنند.

توده و طبقه ماركسيسم را به ‏عنوان يك برنامه ارائه شده مى‏ پذيرد. و حول آن مبارزه مى ‏كند. به ‏هرروى مسعود با اپورتونيسم عافيت‏ جو و بى ‏عمل مرزبندى مى‏ كند. شعاعيان مسئله را از زاويه ‏اى ديگر مى ‏بيند. شعاعيان كه با جمع‏ بندى پراتيك انقلابى به نقد لنينيسم رسيده است برايش مسأله تئورى اهميت بيشتر دارد. نظر شعاعيان منافاتى با نظر مسعود ندارد. مسعود نيز براين باور است كه مى‏توان اشتباهات تاكتيكى را درارتباط با استراتژى كلى و بدين ترتيب حتى خود استراتژى كلى را تصحيح و تكميل كرد.

شعاعيان اما نگران يك مسأله مهم ديگر نيز هست. كه به‏ درستى به آن هشدار مى‏ دهد. مى ‏خواهد كه اين حرف مسعود به‏ معناى پايان يافتن باب اجتهاد در تئورى و عمل ‏زدگى صرف معنا نيابد.


يك نكته مهم

مسعود در مرزبندى‏ اش با اپورتونيست‏ هاى بى‏ عمل به نكته مهمى اشاره مى‏ كند. كه تعليق جنبش به «آموزش تئوريك» هم غلط است و هم نشدنى. غلط است از آن‏رو كه زندگى معطل اين يا آن حزب نمى ‏شود. توده و طبقه براى خواسته ‏هاى خود به ميدان مى‏ آيد. در زير پرچم گروه‏ هاى موجود به ‏دلايلى مى‏ ايستد. غلط يا درست بودن آن دلايل خودش را دارد. نمى‏ شود گفت: فعلاً مبارزه نكنيد تا ما مطالعات خود را تمام كنيم.

و نشدنى است از آن‏رو كه لنين در پراتيك انقلابى سوسيال دمكراسى روس شد لنين در خانه ‏اش ننشست كتاب بخواند و ناگهان از خانه بيرون بزند و بگويد: اى مردم من آنم كه آمدن او را انتظار مى‏ كشيد.

پيشاهنگ در پروسه پراتيك انقلابى پيشاهنگ مى‏ شود. نه در اتاق‏ هاى در بسته و كتاب‏خانه ‏هاى دانشگاه.

ضعف و قدرت پيشاهنگ هم يك ضعف و قدرت تاريخى است. اگر در قرن نوزده آلمان ما ماركس را داريم ده ‏ها غول و انديشمند ديگر را هم دررده او داريم.

ظهور ماركس و لنين اتفاقى نيست. بايد ظهور غول‏ هاى انديشه و عمل را در يك پروسه تاريخى ديد. از همان آغاز حركت گروه پيشتاز صداهايى از دور و نزديك برخاست كه منشأ اين صداى اپورتونيسم سخنور و بى ‏عمل بود. حزب توده از همين زاويه چريك ‏ها را نقد مى‏ كرد. بعدها توده ‏اى‏ هاى شرم‏زده از حزب توده، ياران و رفقاى نيمه ‏راه، و تمامى آن‏ هايى كه روزى روزگارى در ميان چريك‏ ها نان و پنيرى خورده بودند در همين بوق دميدند كه چريك‏ها بى‏ سوادند. و سواد در نزد آنان همان دانش آكادميك و دايره‏ المعارفى بود. اما يك آن از خود نپرسيدند كه فتح‏ الفتوح آكادميسين ‏ها و حافظان خط به خط آثار ماركس و انگلس و لنين چه بوده است.

اما طنز تاريخ را نگر همين‏ كه رفقاى ديروز باسواد شدند و دلى از عزاى آثار ولتر، مونتسكو، سارتر، كامو، راسل و ماركوزه و ديگران درآوردند. از چريك بودن به لنينيسم رسيدند. بعد لنينيسم را رها كردند، ماركسيست شدند. بعد ماركسيسم را رها كردند ليبراليسم شدند و هزاران صفحه كاغذ را سياه كردند. و هيچ از خود نپرسيدند چرا از اين همه دانش بى‏ كران در فلسفه و اقتصاد و سياست و سيبرنتيك، هيچ مرده ‏اى به ‏وجد نيامد. اما يك مقاله چند صفحه ‏اى از پويان و احمدزاده آن‏هم در بيست و چند سالگى آن ‏ها، خون در رگ‏ هاى انقلاب دواند.


پاسخ به منتقدين

چه در دهه پنجاه و چه در دهه‏ هاى بعدى اپورتونيسم بى‏ عمل مدعى بودند كه مسعود از انقلاب در انقلاب دبره، كپى‏ بردارى كرده است. نخست ببينم مسعود خود در آن روزگار چگونه پاسخ منتقدين را مى‏ دهد:

 

«ما كتاب دبره را در رابطه با شرايط خود و نيازهاى خود مورد بررسى قرار داديم. و تنها بر مواردى از كتاب تكيه كرده ‏ايم كه براى ما اساس و تعيين‏ كننده بود. گذشته از يك رشته تفاوت‏ هاى مشخص بين شرايط ميهن ما و امريكاى لاتين، اساساً جنبش انقلابى امريكاى لاتين پيشرفته ‏تر از ايران است. و بدين ترتيب ما كاملاً نمى ‏توانيم كتاب دبره را بدون توجه به آن شرايط مورد بررسى قرار دهيم.

مثلاً پُربها دادن به جنبه كاتاليزورى مبارزه و كم ‏بها دادن به امر سازماندهى. درآنجا يك خطاى فاحش بود. اما در ايران با اختناق و خشونت مطلق جنبه كاتاليزورى و برانگيزنده و روحيه ‏دهنده مبارزه بايد اهميت داده شود. و اساسا جنبه تعيين‏ كننده است. و مبارزه مسلحانه بايد با شكل و سازماندهى قابل قياسى با سطح كلى تشكل و سازماندهى انقلابيون و مبارزين آنجا برخوردار باشد.»


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com