بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق (فصل ٤ ... قسمت اول)

محمود طوقى
August 23, 2019

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

 

فصل چهارم؛

زنان چريك

قسمت اول

 

 

    
   
  
 

 

 

زنان چريك

در گروه جزنى تا آنجايى كه اسناد كمك مى ‏كنند ردپايى از زنان ديده نمى‏ شود. در سه محفل تشكيل‏ دهنده گروه پيشتاز (جزنى، سوركى و ظريفى) زنى عضو نيست. اما اين به معناى بى ‏رابطه بودن آن‏ ها با زنان هوادار نيست. در دستگيرى‏ هاى سال ۱۳۴۶ نيز زنى ديده نمى‏ شود. در فاصله سال‏ هاى ۱۳۴۶ تا ۱۳۴۹ در گروه جنگل هم كه در واقع احياى گروه پيشتاز است زنى ديده نمى ‏شود.

اما در گروه احمدزاده، در رابطه با محفل تبريز زنى به عضويت چريك ‏ها در مى‏ آيد كه در ضربه به گروه جنگل، ساواك از «دختر تبريزى» اسم مى‏ برد. اين دختر همان رباب عباس‏ زاده دهقانى آن روز و اشرف دهقانى سال ‏هاى بعد است.

در تدوين ايدئولوژى و در تركيب بنيان‏گذاران زنى وجود ندارد. اما درعضوگیرى‏ هاى نخستين زن‏ ها حضور پيدا مى‏ كنند. ناهيد قاجار شايد نفر بعدى باشد كه از طريق دايى خود رحيم كريميان با گروه احمدزاده در تماس بود.

رستاخيز سياهكل كه چون نارنجکى در باتلاق سكوت و سركوب بهمن ۱۳۴۹ منفجر شد زنان را نيز از خواب بيدار كرد و به مبارزه كشاند.

زنان چون مردان به حمايت مادى و معنوى از چريك ‏ها پرداختند و به چريك ‏ها روى آوردند. اولين شهيد آن‏ ها دكتر مهرنوش ابراهيمى بود كه در درگيرى مهر۱۳۵۰ به‌شهادت رسيد. و اولين زن چريكى كه تيرباران شد منيره اشرف ‏زاده كرمانى در بهمن ۱۳۵۴ بود.

آمار ثبت شده از زنانى كه در درگيرى به شهادت رسيدند و يا تيرباران شدند رقم ۳۳ را نشان می‌دهد.

درهاى سازمان از همان ابتدا به روى زنان باز بود. و هيچ محدوديت  جنسیتی وجود نداشت .باور به مبارزه مسلحانه برای ورود کافی بود.

نقش زنان در سازمان تابع شرايط و ويژگى‏ هاى مبارزه بود. و از آنجا كه سازمان در مبارزه‏ اى سخت با ساواك بود مدام در شرايط گريز  به سر مى‏ برد. بخش عمده‏ اى از نيروى تشكيلات صرف ترميم و بازسازى تيم ‏هاى ضربه خورده مى ‏شد. و در «چنين شرايطى زنان نقش كليدى براى حفظ و تطبيق شرايط و تأمين ايمنى و جابه ‏جايى‏ ها داشتند.»

وظايف محوله يك‏سان بود اما نوع مبارزه طبيعتاً فرصت بيشترى به مردها در انجام كارها و مسئوليت‏ ها مى ‏داد.

در جامعه مردسالار و پراتيك تاريخى مردان، توانايى ‏هاى بيشتر و قابليت‏ هاى بيشترى به مردان داده بود. و اين خود را در سازمان نيز نشان مى ‏داد. اما اين به معناى آن نبود كه زنان محدوديتى در رفتن به رهبرى سازمان داشته باشند.

از فرصت‏ هاى به دست آمده مرضيه اسكويى، صبا بيژن‏ زاده، نسترن آل ‏آقا وزهرا آقا نبی قلهكى توانستند با نشان دادن قابليت‏ هاى خود به رهبرى سازمان برسند.

 

 

براى ستايش تو

همين گل و سنگريزه كافى است

تا از تو بتى بسازم

شمس لنگرودى

شهادت پوران يدالهى و بهروز عبدى در مشهد

در تاريخ ۱۳۵۱/۱۱/۳در خيابان خواجه ربيع مشهد انفجارى صورت گرفت و پوران يدالهى (با نام مستعار زهرا حسينى) دانشجوى سال آخر شيمى دانشگاه تهران و بهروز عبدى به شهادت رسيدند. عبدى دانشجوى سال سوم مهندسى صنايع دانشگاه صنعتى بود و در سال تحصيلى۵۲-۱۳۵۱ مخفى شد.

ابراهيم‏ پور رضا خليق و نريمان صميمى توسط بهروز عبدى عضوگيرى شدند.

 

دستگيرى فتاحى و خاكپور در مشهد

دراوايل خرداد ۱۳۵۱ ابراهيم‏ پور رضا خليق (با نام مستعار عباسى) به‌عباس جمشيدى رودبارى وصل شد خليق دانشجوى سال آخر رشته مكانيك دانشگاه صنعتى بود.

خليق از همكلاسى‏ اش هادى راست ‏روان خواست عضويت سازمان چريك ‏ها را بپذيرد. اما نپذيرفت و در عوض جمشيد طاهرى‏ پور را به خليق معرفى كرد. خليق به‌اسماعيل خاكپور نيز پيشنهاد عضويت داد. خاكپور پذيرفت و با نام مستعار كاظم مخفى شد و در مرداد ۱۳۵۱به زيبرم وصل شد.

خاك پور تحت آموزش‏ هاى زيبرم و نسترن آل ‏آقا (با نام مستعار جميله) موتورسوارى، شهرشناسى و تيراندازى را فرا گرفت.

بعد از شهادت زيبرم، خليق، خاكپور را به على ‏اكبر جعفرى (با نام مستعار سيد) وصل كرد خاكپور و خليق به شاخه مشهد منتقل شدند و در كوى طلاب خانه ‏اى اجاره كردند.

خليق و خاكپور با يك گارى دستى ظروف مى ‏فروختند. اما وظيفه اصلى آن‏ ها شناسايى اتومبيل‏ هاى ساواك مشهد و مسير برق بود. ميادين نيز براى بمب‏ گذارى شناسايى شدند.

خليق و خاكپور در نزديكى‏ هاى قند آبكوه انبارى براى پنهان كردن وسايل خود ساخته بودند آن دو طبق جزوه ‏اى كه على باكرى۱ نوشته بود از اسيد پركلريك مواد منفجره مى‏ ساختند.

بعد از مدتى خانه خود را عوض كردند و سازمان براى عادى‏ سازى اشرف دهقانى را (با نام مستعار نگار) به جمع آنان افزود. اين تيم كار تايپ و انتشار «حماسه مقاومت» را كه شرح زندانى شدن و فرار اشرف دهقانى از زندان بود را بر عهده داشت.

 

                                          از مرز زمان می گذری

                                          تا در خاطره ها و یاد ها منتشرشوی

                                          و اندوه زمین

                                          هجایی مبهم بر لبان تو باشد

                                                                        محمود طوقی

 

حماسه مقاومت

اشرف دهقانى در فروردين ۱۳۵۲ از زندان گريخت و به سازمان پيوست. رهبرى سازمان از او خواست گزارشى از ديده‏ هاى خود بنويسد. وقتى اين گزارش نوشته شد سازمان تصميم به چاپ گرفت. ويرايش اين كتاب توسط مرضيه احمدى اسكويى انجام شد. تايپ نوشته‏ ها روى استنسيل توسط نسرين معاضد انجام شد. و براى اين‏كه صداى تايپ بيرون نرود با استفاده از لحاف و تشك در گوشه ‏اى از اتاق، اتاقكى براى اين كار درست كرده بود.

كار تكثير توسط تيم‏ هاى مشهد صورت گرفت. ابراهيم ‏پور رضا خليق صفحه اول و تيترهاى كتاب را اسماعيل خاكپور با چاپ سربى زد نام كتاب را سازمان برگزيد و مقدمه را حميد اشرف نوشت.

اشرف دهقانى كه بود

در سال ۱۳۲۸ در خانواده ‏اى فقير به دنيا آمد پدرش ميراب بود. و در سال‏هاى ۲۵-۱۳۲۴ عضو فرقه دمكرات بود .

هشت خواهر و برادر بودند. اشرف از همان ابتدا تحت تأثير عاطفى و سياسى برادرش بهروز دهقانى بود. در كلاس يازدهم به دوستش نامه ‏اى نوشت كه به دست ساواك افتاد.وباعث گرفتاری آنان شد .

او از ماهيت حكومت شاه و پدرش چيزهايى نوشته بود پس با قيد تعهد ساواك هر دو را آزاد كرد.

 ديپلم كه گرفت. صمد در آراز غرق شد. و اين مرگ تأثير شگرفى در او داشت. او به ‏عنوان معلم راهى روستاهاى آذربايجان شد.

با فعال شدن شاخه تبريز او نيز به عضويت شاخه تبريز درآمد.

مقدمه حميد اشرف

حميد اشرف در مقدمه ‏اش از دوران شروع مى‏ كند و دوران خود را برخلاف ايدئولوگ‏ هاى شوروى نه عصر صلح و سوسياليسم، بلكه عصر جنبش‏ هاى رهايى ‏بخش ارزيابى مى‏ كند. كه ارزيابى درستى بود. عصر صلح و سوسياليسم روس‏ ها و مدل‏ هاى ايرانى‏ شان، به روزگارى بود كه نه صلحى بود نه سوسياليسمى. و بعد مى ‏رسد به دوران اساسى آغاز جنبش مسلحانه و دلايل زير را برمى‏ شمارد:

۱-تشديد تضادهاى خلق با امپرياليسم و ارتجاع داخلى

۲- شكست برنامه ‏هاى رفرميستى شاه

۳- خفقان سياسى و سلب هرگونه فعاليت علنى و شبه علنى

۴- بى ‏ثمر بودن شيوه ‏هاى مسالمت‏ آميز

۵- تأثير حركت انقلابى خلق در منطقه خاورميانه و سه قاره

۶- رشد آگاهى ‏هاى تاريخى ـ سياسى بر نسل جوان

۷-جمع ‏بندى تجارب و شيوه ‏هاى گذشته

در شرايطى كه بسيارى بر اين باور بودند در ايران فعلاً كارى نمى‏ توان كرد نسل جوان ميهن ما رستاخيز خود را آغاز كرد. در حالى‏ كه:

۱-از هرگونه حمايتى بى‏ بهره بود.

۲-و هيچ تجربه عملى از گذشته موجود نبود.

اما با اتكا به خلق خود و با فدا كردن همه چيز راه نوين را باز كردند.

زندگى چريكى

در همان زمانى كه رژيم با به دروديوار زدن عكس نُه چريك و جايزه صدهزار تومانى براى سر هر يك از آن‏ها منتظر دستگير شدن آن‏ها بود. اشرف همراه پويان و نابدل دريك خانه تيمى زندگى مى‏ كرد. وظيفه اين تيم چاپ و پخش اعلاميه‏ هاى سازمان بود.

اواخر فروردين ۱۳۵۰ ساعت ۶:۳۰عصر پويان و نابدل براى پخش اعلاميه بيرون رفتند.

نابدل و جواد سلاحى با موتور حركت مى ‏كردند و پويان و گلوى هم با هم بودند. نابدل هنگام چسباندن اعلاميه ‏هاى سازمان با يك استوار بازنشسته برخورد مى‏ كند با سروصداى او به همراه سلاحى از محل دور مى‏ شوند اما چون منطقه را نمى‏ شناختند داخل كوچه ‏اى مى‏ شوند كه روبه ‏روى آن كلانترى پامنار بودپس با مامورین کلانتری در گیر می شوند. نابدل گلوله مى‏ خورد و بيهوش مى‏ شود و سلاحى تا آخرين گلوله مى‏ جنگد و بعد خودكشى مى‏ كند به گونه‏ اى كه صورتش شناخته نشود.

نابدل زير شكنجه رفت و مقاومتى قهرمانانه كرد.

فرداى آن روز خانه مشترك تخليه شد.

با دستگيرى نابدل ساواك رد مشخص‏ ترى از اشرف و برادرش مى ‏يابد. اشرف درجريان سياهكل تا حدودى به عنوان يك دختر تبريزى۲ شناخته شد.اما نام مشخصى از او نبود. پس تلاش گسترده ساواك براى دستگيرى او آغاز شد. به خانه آن‏ ها درتبريز حمله شد. و برادرش محمد و شوهر خواهرش كاظم سعادتى كه از دوستان نزديك صمد و بهروز بود دستگير شدند.

كاظم كانديداى عضويت سازمان بود اما ساواك را فريفت و خود را فردى غيرسياسى نشان داد ساواك او را آزاد كرد تا طعمه ‏اى براى دستگيرى بهروز شود. كاظم براى آن‏كه بهروز را متوجه خطر كند و بيم آن نيز مى ‏رفت در صورت دستگير شدن بهروز او دستگير و زيرشكنجه برود شبانه رگ خود را زد و به شهادت رسيد. ساواك با شنيدن اين خبر متوجه شد كه سعادتى اطلاعاتى در مورد بهروز و تشكيلات تبريز داشته است. پس تلاش كرد او را نجات دهد كه بى‏ ثمر ماند.

با اين همه ساواك بيكار ننشست و توانست بهروز را در سر قرار نزهت روحى آهنگران دستگير كند اما پيش از دستگيرى بهروز، اشرف دستگير شد اشرف در جريان رفت و آمد به خانه برادرش در تهران توسط همسايه آن‏ ها كه مخبر ساواك بود شناسايى شد و چون او را چند بارى در اطراف دانشگاه ديده بود. اطلاعات شهربانى تور خود را در اطراف دانشگاه پهن كرد و در تاريخ ۲۳ ارديبهشت پنجاه در حالى‏ كه اشرف و بهروز براى شناسايى علی خانی رئیس دانشگاه تهران  به خيابانی كه در كنار دانشگاه قرار دارد رفته بودند دستگير شد.

 

زندان شهربانى

رئيس اطلاعات شهربانى خطايى بود و شكنجه ‏گر اصلى سروان نيك ‏طبع، و شكنجه توهين و تحقير و فحش‏ هاى ناموسى و مشت و لگد و به عنوان چاشنى، تخت و شلاق كه حرف اول و آخر را مى‏ زد. فرم شكنجه هم روشن بود. تهديد، مشت و لگد و بعد نصيحت و شلاق و نصيحت ... و هر كدام به عهده يكى از جلادان.

اشرف آن‏ ها را به خانى‏ آباد فرستاد كه مثلاً خانه تيمى او باشد. و در اين فرصت كه وقت غذا بود، سعى مى‏ كند كه با چنگال غذا خودكشى كند كه موفق نمى‏ شود. در اين فاصله اكيپ‏ هاى اطلاعات برمى‏ گردند و معلوم مى‏ شود  آدرس دروغى است پس او را لخت مى‏ كنند و با باتوم برقى به مناطق حساس او شوك مى‏ دهند.

در همان روز سازمان  چریک ها موفق شده بود بانك آيزنهاور را مصادره كند.

سروان نيك‏ طبع در اين مرحله به اشرف و در جلو جمع تعرض مى‏ كند و بعد دوباره اورا به تخت می بندند و شکنجه با شلاق شروع می شود و بعد او را به نيمكتى صليب مى‏ كنند.

شكنجه ‏گاه اوين

اشرف را شبانه به اوين منتقل مى ‏كنند در بازجويى او ثابتى و حسينى معروف حضور دارند. در آن جا نيز او را به صليب مى‏ كشند و شكنجه شروع مى‏ شود. كابل، تهديد به تجاوز، كندن گوشت و پوست و قيچى، و لاى پرس گذاشتن انگشتان بعد مارى را به تن او مى‏ اندازند. شكنجه‏ گران اصلى حسين ‏زاده، نيك‏ طبع و جوان بودند. بعد او را با استعمال بطرى داغ شکنجه كردند. اما چاره ‏ساز نبود. او را از تخت باز كردند و با مشت و لگد به جان او افتادند تا او بيهوش شد. شب نخست در اوين اين گونه گذشت.

بازگشت به اطلاعات شهربانى

او را بار ديگر به شكنجه‏ گاه شهربانى بازگرداندند براى به حرف درآوردن او زن برادرش را دستگير كرده بودند تا او بخواهد اشرف آدرس خانه تيمى را بدهد.

 يكى از دوستان او را مجبور كرده بودند كه بيايد و بگويد بين بهروز و پويان اختلاف افتاده است و قرار است بهروز را ترور كنند.

 برادر بزرگ و كوچك‏ اش را نيز دستگير كرده بودند. همه را به سختى شكنجه كرده بودند. اشرف در اينجا دست به اعتصاب غذا مى‏ زند تا بميرد اما با زدن سرم او را از مردن باز مى ‏دارند اشرف در تمام مدت به تخت بسته بود و به طرق مختلف شكنجه مى‏ شد.

 

 

                                      بگذار مرگ شما تاوان اوراد کهن آن ها باشد

                                     بگذار در سردابه ها

                                    مردگان مارا لگد کوب کنند

                                    باشد

                                    این تابستان گران هم می گذرد

                                                                              محمود طوقی

دستگيرى و شهادت بهروز

بالاخره موفق شدند بهروز را دستگير كنند موقع دستگيرى پاى بهروز شكسته بود براى شكنجه او ساواك به اطلاعات شهربانى آمد. رهبرى شكنجه با حسين‏ زاده بود. بهروز مدت يازده روز زير شكنجه بود تا بر اثر ضربات وارده به شهادت رسيد.

 

ملاقات با حميد توكلى

حميد توكلى را در ميدان شوش گرفتند. از وسايل بهروز ساعت و محل قرار او را با حميد پيدا كردند. براى به حرف درآوردن اشرف او را با حميد توكلى روبه ‏رو كردند و حميد گفت كه او را نمى‏ شناسد.

ملاقات با عليرضا نابدل

اشرف را براى آن‏كه بازجويى پس بدهد با نابدل روبه‏ رو مى‏ كنند. اشرف متوجه مى‏ شد دست راست نابدل بعد از پرتاب كردن خود از طبقه سوم بيمارستان شهربانى به علت شكستن پنج سانت كوتاه شده است.

شروع دستگيرى‏ ها

اواخر بهار و اوايل تابستان دستگيرى‏ ها شروع شده بود. و شكنجه تا صبح ادامه داشت پول، مقام و جهالت دست به هم داده بود تا جنايت در بديش فعال شود.

انتقال به زيرزمين شهربانى

اشرف با تنبيه كردن يكى از زن‏ هاى نگهبان همچنان بسته به تخت به زيرزمين مخوف شهربانى منتقل مى‏ شود. هنوز كميته مشترك درست نشده است. و اطلاعات شهربانى دررقابت با ساواك در دستگيرى و شكنجه فعال است.

اداره اطلاعات شهربانى

اداره اطلاعات شهربانى سه طبقه بود طبقه بالا مربوط به گذرنامه بود. همكف اتاق شكنجه و رئيس عمليات بود و طبقه پايين كه زيرزمين بود شامل ۱۲سلول یک متر و نیم در دو متر بود . در حياط نيز ۱۴سلول درست كرده بودند روال كار هم بستن مداوم به روى تخت بود.

اشرف در اينجا از شهادت پويان و رحمت پيرونذيرى آگاه مى‏ شود. نبرد پويان با ساواك به حدى قهرمانانه بود كه مأموران اطلاعات را شگفت‏ زده كرده بود و مدام از آن حرف مى‏ زدند.

 

هم ‏بندى‏ هاى او

در زيرزمين شهربانى او با رقيه دانشگرى، شهين توكلى و يكى از اعضاى گروه آرمان خلق كه تمام پشت او را سوزانده بودند آشنا مى‏ شود. اصغر عرب هريسى را نيز درهمين جا شكنجه مى‏ كنند .حبيب فرزاد نيز در همين جا زندانى بود.

اوين

با گسترش دستگيرى توسط اطلاعات شهربانى زيرزمين اطلاعات ديگر گنجايش زندانى نداشت پس اشرف، شهين توكلى و رقيه دانشگرى به اوين منتقل شدند. و بار ديگر بازجويى شدند. در اوين حسين ‏زاده به اشرف گفت: از كشته شدن بهروز خيلى متأسفم چون اطلاعات او وسيع بود. و مى‏ توانست خيلى ما را كمك كند. او خيلى چيزها را با خود برد.

اشرف در زندان شهربانى از زن نگهبان خود مى‏ شنود كه شاه هر روز جريان بازجويى‏ ها را دنبال مى‏ كند و بعد از شهادت بهروز گفته بود از اين موضوع متأسفم. اطلاعات زيادى از او مى‏ توانستيد به دست بياوريد. بعد از سه روز انفرادى هر سه به‌يك سلول منتقل مى‏ شوند.

در اوين با مسعود احمدزاده ملاقات مى‏ كند. با سعيد آريان و حميد توكلى نيز ملاقات مى‏ كند. شهين توكلى همسر آريان و خواهر حميد بود.

اشرف با برادرش محمد نيز كه اختلال حواس پيدا كرده بود نيز ملاقات مى‏ كند محمد به علت شكنجه‏ هاى روحى و جسمى دچار اختلال حواس شده بود بعدها به‎چهار سال زندان محكوم شد.

در اين بخش اشرف به خيانت  مناف اشاره مى‏ كند كه مربوط بود به گفتن قرار خود با مسعود. در آن زمان چريك ‏ها هنوز دركى عينى از شدت شكنجه نداشتند.

زندان قصر

با دستگير شدن اعضاى سازمان آزادى‏ بخش خلق‏ هاى ايران، اوين ديگر جا براى زندانيان قديمى نداشت پس بايد به قصر منتقل مى‏ شدند. اين سازمان بخش انشعابى از سازمان انقلابى حزب توده بود. كه به مبارزه مسلحانه رو مى‏ آورند. بعدها سيروس نهاوندى با صحنه ‏سازى ساواك از زندان گريخت و عده ‏اى را به چنگ ساواك انداخت و خود از ايران رفت. اشرف از اين ماجرا اطلاعى در آن روزگار ندارد.

دادگاه رهبران

به علت جو خفقان امكان دسترسى به دفاعيات رهبران سازمان نبود. براى اولين بار به‌جاى دفاع مسئله تهاجم مطرح شد. دفاع تهاجمى، پايه‏ ريزى دفاعيات ليدر سرگروه مى ‏شد.

دادگاه ۲۱نفره با سرود فدايى چريك‏ ها آغاز مى‏ شود. چريك ‏ها  در جواب منشى دادگاه كه مى‏ پرسد :تابعيت و شغل شما چيست مى‏ گويند، ما تبعه خلق ايران هستيم. و شغل مان انقلابى حرفه ‏اى است چريك فدايى خلق هستيم فدايى بودن در راه خلق اين است حرفه و تمام موجوديت و هستى ما.

مسعود مدت دو ساعت در دادگاه تحليل درخشانى از اوضاع خاورميانه و ايران و نقش امپرياليسم مى ‏دهد. و اعمال امپرياليسم و رژيم را محكوم مى‏ كند.

و در نهايت ۲۱نفر به اعدام محكوم مى‏ شوند. بسيارى پيش از اعدام در زير شكنجه به شهادت رسيدند و در بهمن ۱۳۵۰ دادگاه اشرف، دانشگرى و توكلى تشكيل شد.

در دادرسى اشرف با احمدى دانشجوى دانشگاه تبريز برخورد مى‏ كند كه اعدام گرفته است. اما همچنان شاد و سرزنده بود.

دانشگرى با عبداله افسرى كه شاگرد صمد بود هم دادگاه بود. صمد به او نامه‏ هايى داشت دفاع قاطع افسرى نشان داد كه صمد چه شاگردى پرورش داده است.

اشرف با طرح زندگى روستاييان آذربايجان  در اصلاحات ارضى، رژيم را به‌محاكمه مى ‏كشد.

زندان قصر

در زندان مبارزه براى گرفتن حقوق اوليه زندانى مثل روزنامه و راديو شروع مى‏ شود.

فرار از زندان

عيد سال ۱۳۵۲ ملاقات حضورى به خانواده ‏ها دادند. با آمدن خانواده ‏ها و قاطى شدن زندانيان عادى و سياسى فكر فرار به ذهن اشرف و ناهيد جلال‏ زاده (همسر سعادتى از اعضاء مجاهد) مى‏ رسد. پس هر دو تصميم مى‏ گيرند در يك فرصت مناسب فرار كنند برنامه فرار توسط مجاهدين ريخته مى‏ شود ناهيد دستگير مى‏ شود و اشرف موفق مى‏ شود از زندان خارج شود.

كندوكاوى در حماسه مقاومت

شيوه كار ساواك بعد از حماسه سياهكل و ترور فرسيو بر پليسى كردن جامعه بود. نابدل و سلاحى در آماده باش همه جانبه پليس گرفتار مى‏ شوند. سلاحى به شهادت مى ‏رسد و نابدل گلوله مى‏ خورد و به اسارت درمى ‏آيد.

از اين به بعد شكنجه تا مرگ شروع مى‏ شود.

چريك‏ ها درك روشنى از ميزان و عمق شكنجه ندارند. پس تصور كلى بر حرف نزدن است. يك چريك نبايد قرار خود را افشا كند و اگر كرد خيانت كرده است همان كارى كه با مناف فلكى كردند.

 مناف زير شكنجه قرار مسعود احمدزاده را گفت و به خيانت متهم شد.

بعد از شكنجه و به دست آوردن اطلاعات، ساواك كار خود را با دستگيرى‏ هاى گسترده و شكنجه دستگيرشدگان ادامه مى‏ داد .مهم نبود چه كسى را و چرا شكنجه مى‏ كند. وقتى قانون نباشد وقتى فرد مصونيت قانونى نداشته باشد دست پليس براى هر جنايتى باز است. مهم آن بود كه از هر كس كمى اطلاعات به دست بياورند.

در اينجا دو مسئله به كمك ساواك مى ‏آيد:

۱-بى‏ تجربگى و نوپايى جنبش

۲- خلل و فرج‏ هاى طبيعى

وقتى نابدل دستگير مى ‏شود چريك ‏ها، پويان و اشرف در همان خانه مشترك با نابدل تا فردا مى‏ مانند نمى ‏دانند كه نابدل با گلوله در بدن دارد شكنجه مى‏ شود و هر آن ممكن است تاب نياورد و آدرس خانه را بدهد. بعد اشرف به تبريز مى ‏رود و نمى‏ داند كه ممكن است نابدل اسم او و بهروز را گفته باشد. به تهران باز مى‏ گردد و به خانه برادرش مى ‏رود. در همين خانه است كه او توسط يك خبرچين ساواك شناسايى مى‏ شود و اين همه ناشى از بى‏ تجربگى بود.

خلل و فرج‏ هاى طبيعى كه همان درزها و شكاف‏ هاى طبيعى بود. ناشى از نوپايى جنبش بود زمان لازم بود كه جنبش فرصت پيدا كند برگردد و اين سوراخ ‏ها را با ملاتى سخت بگيرد.

ساواک  احمد رياضى، كاظم سعادتى، محمد دهقانى، زن برادر اشرف و نزهت روحى را كه هر كدام رابطه ‏هایی دور و نزديك با چریک ها دارند را مى‏ گيرند در زير شكنجه به اطلاعاتى دسترسى پيدا مى ‏كنند در زير اين فشارها احمد رياضى تن به خيانت مى‏ دهد درحالى‏ كه رابطه ‏اى دور با مناف و رقيه دانشگرى داشته است تن به همكارى مى‏ دهد و درهمين رابطه مناف دستگير مى‏ شود. بهروز هم از طريق نزهت روحى آهنگران دستگير مى‏ شود در حالى‏ كه نزهت هيچ رابطه تشكيلاتى با چريك ‏ها ندارد و فكر مى‏ كند بهروز دهقانى سياسى نيست.

با دستگيرى اشرف، شيوه كار ساواك و اداره اطلاعات شهربانى براى ما روشن مى‏ شود:

۱-شكنجه، ۲- توهين و تحقير و ۳-فريب

شكنجه با مشت و لگد شروع مى‏ شود و با شلاق ادامه مى ‏يابد دادن شوك به مناطق حساس، كشيدن ناخن، سوزاندن انگشتان و نشاندن روى اتوى برقى، انداختن مار و تجاوز جنسى در همين كاتگورى قرار دارند.

اما شكنجه‏ ها به جسمى ختم نمى ‏شود، شكنجه‏ هاى روحى نيز يكى از ابزار كار است. دستگيرى نزديكان و شكنجه آن‏ ها ،كسانى كه در اين جنگ طبقاتى وارد اين معركه نشده ‏اند.

 به هر روى فرار اشرف از دو حيث حائز اهميت بود:

۱-تبليغى

۲- عملى

اين فرار ضربه ‏اى جدى به تبليغات شكست‏ ناپذيرى ساواك زد. و نشان داد كه على ‏رغم ظاهر نفوذناپذير ساواك چريك‏ ها مى‏ توانند از سدهاى آن‏ ها بگذرند. و درجنگ زندان و زندانى پيروز بيرون بيايند.

در بُعد عملى چريك ‏ها درك روشن‏ ترى از شكنجه و شيوه ساواك پيدا كردند. و فهميدند كه از كدام درز و سوراخ ضربه مى‏ خورند. و شكنجه تا چه حد مى‏ تواند كشنده و به حرف آورنده باشد. و آن‏ ها از درك ذهنى سكوت در زير شكنجه فاصله بگيرند.

در دى ماه ۱۳۵۲ على‏ اكبر جعفرى مسئول شاخه مشهد، جلال فتاحى را (با نام مستعار حسين) به خاكپور وصل كرد. فتاحى تير ۵۲توسط خشايار سنجرى عضوگيرى شده بود. مدتى در اصفهان بود و بعد به مشهد منتقل شده بود. تا در كارگاه كوچكى درجاده سرخس پوسته نارنجك بتراشد. پوسته‏ هاى نارنجك را جعفرى به فتاحى و خاكپور مى ‏داد تا در آنجا سنگ بزنند و صيقل دهند. و بعد از آماده شدن در يك موتورخانه پمپ آب متروكه در شمال شرقى مشهد گذاشته مى‏ شد و جعفرى آن‏ها را به‌تهران مى‏ فرستاد.

در اين زمان خاكپور «نشريه نبرد خلق۳» را كه به تازگى جعفرى از تهران آورده بود نيز داد و براى مطالعه بود گم كرد. نشريه در فاصله مغازه تراشكارى تا خانه گم شده بود پس لازم بود مغازه تخليه شود. چون اگر نشريه به دست ساواك مى‏ افتاد شروع مى‏ كرد به بازرسى مغازه‏ ها و مغازه تراشكارى با پوسته‏ هاى نارنجك قابل توجيه نبود.

مغازه تخليه شد. اما به علت پنچر شدن لاستيك دوچرخه و سنگينى بار و آمدن برف مجبور شدند از ده ابراهيم ‏آباد عبور كنند. در آنجا دهاتى‏ ها مشكوك شدند كه آن‏ها قاچاقچى هستند خاكپور براى آن‏كه شك آن‏ها را برطرف كند يكى از پوسته‏ ها را نشان داد و گفت: اين‏ها قراضه آهن هستند يكى از دهاتى ‏ها پوسته ‏ها را پيش سپاهى دانش و كدخدا برد و آن‏ ها فهميدند كه پوسته نارنجك‏ اند پس دهاتى‏ ها با چوب و چماق به‌آن‏ها حمله كردند. خاكپور سعى كرد با شليك تير آن‏ها را بترساند. اما اسلحه گير كرد و آن‏ها را گرفتند على ‏رغم آن‏كه هر دو سيانور خوردند نمردند و دستگير شدند.

سختى مبارزه

منتقدين مشى چريكى كه بيشتر خوش داشتند و امروز نيز خوش دارند در پناه دترمينيسم تاريخى لم بدهند با سخنورى منتظر آمدن انقلاب شوند. تا آن‏ ها سوار برموج، انقلاب را رهبرى كنند نفهميدند كه مبارزه با يك دوچرخه پنچر و مشتى توده ناآگاه يعنى چه.

چه خون دل‏ ها بايد خورده مى‏ شد و چه ذره ذره بايد كار مى‏ شد تا روى پاى خود ايستاد و با گردنى كشيده حكومتى وحشى و سراپا مسلح را به مبارزه فرا خواند. (چه جهان نامردى؟)

 

                                      انار های رسیده!

                                      خون کدام شهید در دهان شما آب شده است

                                      که آب این رودخانه چنین عطری دارد

                                                                             محمود طوقی

 

شهادت خليق زير شكنجه

با دستگيرى خاكپور و فتاحى ساواك متوجه مشهد شد. پس دو اكيپ از كميته مشترك راهى مشهد شد تا با تردد در مناطق مهم شهر سرنخ‏ هايى به دست بياورند.

در بيست و چهارم اسفند ۱۳۵۲ساواك به خليق مشكوك شد و او را دستگير كرد. هنگام بازرسى بدنى خليق سيانور خورد و بيهوش شد. اما مزدوران ساواك او را نجات دادند.

تهرانى شكنجه‏ گر ساواك در بازجويى‏ هايش چنين مى‏ نويسد:

 

«به دستور عطارپور به مشهد رفتم تا با ساواك مشهد در بازجويى متهم فوق همكارى كنم.

يكى دو ساعت بعد خليق را آوردند او به شدت شكنجه شده بود علاوه برمن حسين ناهيدى و چند نفر ديگر در اتاق بودند. دست و پاى او را بسته و با كابل او را زديم. و بعد من و ناهيدى بيرون آمديم تا در مورد ادامه كار صحبت كنيم.

در اين موقع افراد گارد ساواك شايد براى خوش خدمتى دست‏ هاى خليق را با دستبند به پنجره اتاق بسته و آويزان كرده بودند. وقتى وارد اتاق شدم وضع را بحرانى ديدم.

وقتى دستبندها را باز كردم بيهوش شده بود. و تلاش‏ هاى بعدى بى‏ اثر ماند و او شهيد شد۴.»

شعاعيان و مؤمنى در مشهد

با پيوستن شعاعيان و گروهش به چريك ‏ها در خرداد ۱۳۵۲، سازمان براى راه ‏اندازى يك نشريه تئوريك و ساختن برخى جنگ‏ افزارها، مؤمنى و شعاعيان را به مشهد فرستاد۵.

اما متأسفانه نزديكى این دو كادر برجسته و تئوريك جنبش انقلابى به بار نشست و خاطره تلخى براى هر دو ميوه اين رابطه بود.

شعاعيان در آن روزگار چريكى ضد لنينيسم بود. و مؤمنى به لنينيسم باور داشت شعاعيان نتوانست مؤمنى را به نظريات خود نزديك كند. و مؤمنى نيز قادر نبود شعاعيان را قانع كند كه مسائل آن گونه نيست كه او مى‏ پندارد پس كار به نقار كشيد و شعاعيان در نامه ‏هايش به تلخى از اين دوران سخن مى‏ گويد.

حقيقت ماجرا آن بود كه لنينيسم انديشه ‏اى چيره بر جنبش جهانى كمونيستى بود. و زمان مى‏ خواست تا روشن شود لنينيسم حقيقت مطلق كمونيسم نيست و لنينيسم دواى هر درد بى ‏درمانى در جنبش جهانى هم نيست. برداشتى است و قرائتى است از ماركسيسم كه مى ‏تواند درست هم نباشد.

شعاعيان كه بود

در سال ۱۳۱۵در تهران به دنيا آمد كودك بود كه پدرش را از دست داد به اين خاطر درفقر بزرگ شد روزها كار مى‏ كرد و شب‏ ها درس مى‏ خواند.

نوجوان بود كه عضو حزب پان ‏ايرانيست شد در سال‏ هاى بعد به ماركسيسم گرايش پيدا كرد در سال‏هاى ۴۰ جذب گروه «ماركسيست‏ها» شد كه جريان جدا شده از حزب توده بود اما بعدها از آن ‏ها نيز جدا شد و به نقد آن‏ ها نشست.

در سال‏هاى ۴۱-۱۳۳۷ به دانشسراى عالى فنى تهران رفت تا مهندس جوشكار شود. پس به كاشان رفت و معلم هنرستان شد. ۴ سال بعد به تهران آمد و ۲ سال درهنرستان نازى ‏آباد درس داد در نوشتن رساله ‏اى در انتقاد از حزب توده با توكلى شركت داشت.

در جبهه ملى دوم به عضويت جبهه درآمد. در سال‏هاى ۴۱-۱۳۴۰به‌عنوان نماينده دانشجويان مراكز دانشگاه تهران به اولين كنگره جبهه ملى دوم رفت.

براى كنگره جزوه ‏اى نوشت به «نسل جوان و جبهه ملى». كه رهبرى جبهه ملى صلاح نديد خوانده شود اين جزوه با نام مستعار سرباز به دكتر مصدق تقديم شده بود. بعدها اين جزوه به نام «چه نبايد كرد» منتشر شد.

در سال ۱۳۴۲ با نهضت آزادى مرتبط شد. تلاش او تقويت جبهه ملى سوم بود. و «تزى براى تحرك» را در اين دوران نوشت كه براى دكتر مصدق و رهبران جبهه ملى و نهضت آزادى و آيت ‏الله ‏هاى قم و مشهد فرستاده شد. دكتر مصدق و نهضت آزادى پذيرفتند اما علما زير بار آن نرفتند اين رساله از سويى حركتى اقتصادى و فلج‏ كننده براى رژيم بود.

در سال ۱۳۴۶ نقدى بر كتاب «انقلاب در انقلاب» رژى دبره را نوشت كه مورد توجه قرار گرفت چرا كه كتاب دبره مورد توجه نيروهاى مبارز بود.

در فاصله سال‏هاى ۴۶-۱۳۴۴ كتاب جنگل را نوشت: كه نقدى بود بر عملكرد شوروى در انقلاب گيلان. پس از اين كتاب بود كه به نقد لنينيسم رسيد و با نوشتن كتاب «شورش» به يك نظريه ‏پرداز مستقل جنبش چريكى تبديل شد.

در سال ۱۳۵۱ جبهه دمكراتيك خلق را درست كرد اما گروه لو رفت و او مخفى شد. ضربه اول مرداد ۱۳۵۱ و ضربه دوم ساواك بر گروه دوم خرداد ۱۳۵۲ بود كه طى آن شايگان، حسن رومينا و نادر عطايى به شهادت رسيدند بعد از اين ضربه شعاعيان به‌چريك ‏ها پيوست. و با چريك‏ ها بود تا هيجدهم شهريور۱۳۵۳ كه از چريك ‏ها جدا شد.

دستگيرى فاطمه سعيدى (مادر شايگان)

چريك‏ها بعد از دستگيرى خاكپور، مرضيه اسكويى را براى بررسى وضعيت خانه خاكپور فرستادند ارزيابى اوليه سلامت خانه بود اما در نوبت بعد كه فاطمه سعيدى براى بررسى خانه رفت با همكارى زن صاحب خانه در تور ساواك افتاد و دستگير شد.

 

شما از تنهایی آدمی

در ماه مرداد چه می دانید

مادرم آمده بود

تا دربدری هایش را با من قسمت کند

واز شب های پر گریه و بی ستاره بگوید

مادرم در تنها ترین خیابان جهان نشسته بود

و تنهایی آدمی را

در ماه مرداد

با صدای بلند تحریر کرده بود

                                                                           محمود طوقی

فاطمه سعيدى كه بود

فاطمه سعيدى مادر ناتنى نادر شايگان شام اسبى و مادر ارژنگ، ناصر و ابوالحسن شايگان شام اسبى بود.

بعد از شهادت نادر شايگان، حسن رومينا و نادر عطايى و دستگيرى عده ‏اى ديگر از اعضاى «جبهه دمكراتيك خلق» بازماندگان جبهه به رهبرى مصطفى شعاعيان به‌چريك‏ ها ملحق شدند. فاطمه سعيدى، مصطفى شعاعيان، ناصر و ارژنگ به شاخه مشهد منتقل شدند. و ابوالحسن به شاخه تهران منتقل شد. مرضيه احمدى اسكويى نيز جزء اين گروه بود.

شعاعيان در ششمین نامه اش به چريك‏ ها، دستگيرى رفيق مادر را به سهل ‏انگارى على ‏اكبر جعفرى مسئول شاخه مشهد منتسب مى‏ كند و مى‏ گويد رفتن رفيق مادر به خانه ‏اى مشكوك غلط بود. و بعد از به دام افتادن رفيق مادر، جعفرى كه در منطقه بود كارى براى نجات جان او نكرد.

همين نامه مستمسكى مى‏ شود براى مخالفين چريك ‏ها كه فرستادن رفيق مادر را به‌خانه لو رفته خاكپور توطئه چريك ‏ها براى از بين بردن نيروهاى نزديك به شعاعيان بدانند.

اما رفيق مادر در بازجويى ‏هايش رفتن خود را به خانه خاكپور را منتسب به رفيق جواد مى‏ كند كه مصطفى شعاعيان است. به راستى حقيقت ماجرا چيست.؟

خاكپور ۲۲بهمن دستگير شد. خليق۲۴ بهمن دستگير شد. فاطمه سعيدى خود دربازجويى ‏اش چنين مى‏ نويسد:

 

«روز پنجشنبه بيست و پنجم بهمن ۱۳۵۲ بود. در منزل نشسته بودم كه جواد۶ ضمن صحبت به من گفت با يكى از رفقاى گروهش ارتباط داشته و او سر ملاقات نيامده و از من خواست كه به درب منزل آن‏ ها بروم تا اطلاعاتى در مورد آن‏ها پيدا كنم. به همين خاطر به اتفاق جواد از منزل خارج شديم.

نزديكى‏ هاى منزل جواد به من گفت: ... و از من جدا شد. از همسايه‏ ها سؤالاتى كردم كه يكى از زن‏ ها به من مشكوك شد و شروع به داد و فرياد كردم. من هم فرار كردم... گرفتار شدم. در همين موقع تصميم گرفتم كه نارنجكى را كه همراه دارم استفاده كنم... نتوانستم. سپس كپسول سيانورى كه همراه داشتم بلعيدم. تا كشته شوم پس از خوردن ديگر نفهميدم چى شد۷»

تغيير و تحول در شاخه مشهد

با دستگيرى خاكپور، جلال فتاحی و فاطمه سعيدى و شهادت خليق، به دستور على ‏اكبر جعفرى مسئول شاخه مشهد شعاعيان به همراه ارژنگ و ناصر شعاعيان به‌تهران رفتند. در تهران شعاعيان بچه‏ ها را به حميد داد تا آن ‏ها  به جايى امن برده شوند.

جدايى شعاعيان

شعاعيان از همان زمانى كه به چريك‏ ها پيوست (خرداد ۱۳۵۲) شرط پيوستن خود را طرح و بحث «انقلاب» در سازمان گذاشت. چريك ‏ها هم پذيرفته بودند.

جزوه انقلاب يك نظريه ضدلنينى بود. و براى سازمان چريك‏ ها كه از سوى حزب توده مورد هجوم بود كه مبارزه مسلحانه با لنينيسم منطبق نيست. و چريك‏ ها اصرار داشتند كه آنان به روح لنينيسم وفادارند. مسأله ‏اى نبود كه در آن روزگار وانفسا قابل طرح و قابل دفاع باشد.

شايد زمانى كه حميد اشرف اين شرط را براى وحدت پذيرفت. به سختى كار آگاه نبود. براى اشرف اين مسأله يك امر نظرى بود. و براى چريكى كه در پراتيك مرگبار غوطه ‏ور بود امرى عاجل نبود. مهم بقاء و تثبيت بود. لنينيسم در زمان ديگرى مى‏ توانست مورد بحث قرار گيرد. اما براى شعاعيان كه بيشتر يك نظريه ‏پرداز بود اين گونه نبود پس برخواست خود پاى فشرد.

چريك‏ ها كميته ‏اى را مسئول برخورد با نظريات شعاعيان كردند بخشى از كار اين كميته در هجوم ساواك به يكى از خانه ‏هاى تيمى و در محله شترداران از بين رفت .سازمان حميد مؤمنى را مسئول اين كار كرد. و حاصل كار نقد مؤمنى رد نظريات شعاعيان بود. «شورش نه، گام ‏هاى سنجيده در راه انقلاب».

شعاعيان با «پاسخ‏ هاى نسنجيده به قدم‏ هاى سنجيده» به جنگ مؤمنى رفت و حاصل كار فاصله گرفتن مؤمنى از شعاعيان و جدايى نظرى و سازمانى شعاعيان شد. حميد اشرف درآخرين قرارش با شعاعيان (۱۸شهريور ۱۳۵۳) نظر سازمان و جدايى او را از سازمان به‌او ابلاغ كرد.

نقاط وحدت و افتراق شعاعيان با چريك‏ ها

شعاعيان در مبارزه مسلحانه با چريك ‏ها وحدت نظر داشت. اما او از لنينيسم به مشى مسلحانه پيشتاز نرسيد. او از نفى لنينيسم به مبارزه مسلحانه رسيد. و بر اين باور بود كه درك لنينيستى به انقلاب، حزب و سوسياليسم دركى غلط است. به همين خاطر انقلاب اكتبر به جايى نرسيد. و كار انقلاب به ادبار منجر شد.

اما چريك‏ ها مصر بودند كه آن‏ها با درك خلاق از لنينيسم به مبارزه مسلحانه رسيده ‏اند و درك آن‏ ها از مبارزه، حزب و انقلاب سوسياليستى مغايرتى با لنين ندارد و رژيم شوروى رژيمى سوسياليستى با انحرافات رويزيونيستى است.

ارژنگ، ناصر و ابوالحسن شايگان

ارژنگ (با نام مستعار احمد) و ناصر (با نام مستعار مرتضى) در خرداد ۱۳۵۳توسط نزهت ‏السادات روحى آهنگران به خانه خيابان حسام ‏السلطنه منتقل شدند كه خانه تيمى زهرا آقانبى قلهكى و شهاب رضوى بود.

پس از دستگيرى رضوى، نزهت، ارژنگ را به نزد خواهرش در مردآباد كرج برد و ناصر به خانه تيمى نسترن آل ‏آقا، همراه زهرا آقانبى قلهكى رفت.

در خانه‏ هاى تيمى بچه ‏ها درس مى‏ خواندند و كمى هم در كوچه‏ ها بازى مى‏ كردند. و همچنين در كارهاى تكنيكى مثل درست كردن پرتاب كن، درست كردن بدنه تايمر و يا سوهان زدن كليد كمك مى‏ كردند تايپ هم ياد گرفته بودند و در كارهاى تايپى كمك مى ‏كردند.

ابوالحسن اما همراه حميد مؤمنى به مشهد رفت. مدتى كار او و مؤمنى شهرشناسى بود. ابوالحسن مدتى شيرينى به نام فالى مى‏ فروخت. و بعد مدتى همراه حميد مؤمنى جوراب و زيرپيراهن مى ‏فروختند. بعد كه مسأله بررسى كتاب «انقلاب» از شعاعيان پيش آمد ابوالحسن به تنهايى براى فروش مى ‏رفت و حميد مؤمنى به باغى كه در پشت گاراژ تى.بى.تى بود مى ‏رفت و روى كتاب شعاعيان كار مى‏ كرد. پس از سه ماه ابوالحسن به‌همراه مؤمنى به تهران بازگشت و به كارهاى تكنيكى مشغول شد.

خانواده روحى آهنگران

از خانواده روحى، سه تن به چريك ‏ها پيوستند. نزهت ‏السادت، اعظم ‏السادات و اصغر (بهمن).

نزهت، از كلاس چهارم دبيرستان به سياست كشيده شد. در آن روزگار نزهت مذهبى بود و به مسجدى مى ‏رفت كه آيت ‏الله طالقانى امام جماعت آن بود.

پس از گرفتن ديپلم به دانشگاه رفت تا رياضى بخواند. اما رياضى او را جذب نكرد پس تصميم گرفت معمارى بخواند. در كلاس طراحى و مجسمه ‏شناسى با محمود اميديان آشنا شد. اميديان نزهت را با ماركسيسم آشنا كرد اميديان سپاه دانش بود و درخوى خدمت مى ‏كرد. پس به خواستگارى نزهت رفت و با مخالفت پدر نزهت روبه ‏رو شد نزهت در رشته معمارى قبول نشد و بار ديگر به رياضى بازگشت.

در اواخر سال دوم با بهروز راد آشنا شد. راد دانشجوى دانشكده علوم بود. در جبهه ملى فعال بود اما روابط مخفى نيز با گروه دامغانى «پروسه» داشت.

بهروز راد به علت تك‏روى از نهضت آزادى اخراج شد. و پس از فروكش كردن فعاليت‏هاى جبهه ملى راد و دامغانى تصميم گرفتند. جنگ چريكى ـ دهقانى را تدارك ببينند. به همين منظور در تربت حيدريه مزرعه ‏اى خريدند. اين مزرعه لو رفت و همه آن‏ها دستگير شدند۸.

نزهت مدتى تحت تأثير راد بود. اما سر اعتصابى كه بر عليه استادشان دكتر عباسى رياضى كرمانى دانشكده به اعتصاب كشيده شد. و نزهت رهبرى اعتصاب را بر عهده داشت. بين او و بهروز راد كه مخالف اعتصاب بود فاصله ‏اى افتاد.

نزهت در آغاز۱۳۴۶ در حالى‏ كه دانشجوى سال چهارم بود ازدواج كرد.

نزهت در اواخر سال ۱۳۴۵ از طريق حجازيان با حسن سركارى آشنا شد. سركارى شناخت نزهت را با ماركسيسم بيشتر كرد و بين آن دو بحث‏ هايى در مورد ماركسيسم بود.

در اعتصاب۱۶ خرداد ۱۳۴۶ دانشكده علوم كه رهبرى اعتصاب با نزهت بود، دانشجويان با پليس درگير شدند و نزهت مدت كوتاهى بازداشت شد.

در شهريور ۱۳۴۷ نزهت خبر مرگ ناگهانى و مشكوك صمد را شنيد. پس درس دانشگاه را رها كرد به تبريز رفت و ضمن تماس با دوستان صمد معلم شد و به‌روستاهاى آذربايجان رفت۹.

ساواک در دنبال کردن رد بهروز دهقانی به نزهت رسید . و در خانه نزهت به کمین بهروز نشست تا بهروز با نزهت تماس بگیرد كه بالاخره بهروز تماس  گرفت و منجر به دستگيرى او شد.

نزهت مى‏ پنداشت بهروز كار سياسى ـ تشكيلاتى نمى ‏كند. پس براى بيرون بردن ساواك از خانه و لو نرفتن محفل كه او به آن مربوط بود به سر قرار بهروز رفت و بهروز دستگير شد. نزهت از اين واقعه به حدى متأثر شد كه به قصد خودكشى رگ دست‏ هاى خود را زد. اما نمرد. ساواك در تاريخ ۹ بهمن۱۳۵۰ از طريق بازجويى‏ هاى حسن سركارى پى برد كه نزهت با يك گروه ماركسيستى كار مى ‏كند پس در تاريخ ۱۸ بهمن به خانه آن‏ها براى دستگيرى نزهت رفتند اما او را پيدا نكردند.

بهمن روحى آهنگران

بهمن پس از ورود به رشته اقتصاد دانشگاه تهران با حميد مؤمنى آشنا شد. اين آشنايى منجر به خريد يك تاكسى شد. تا آن‏ها مشتركاً روى آن كار كنند. حميد مؤمنى در اين دوران نقش مهمى در آموزش ماركسيسم بر خانواده روحى داشت.

مؤمنى پس از اخذ ليسانس به استخدام كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان درآمد. پس نزهت را با خود به كانون برد.

با افزايش فعاليت‏ هاى نزهت، محمود اميديان، همسر نزهت به مخالفت برخاست و كار اين مخالفت به جدايى منجر شد.

در پاييز ۱۳۵۱نزهت مخفى شد. او و گروهش به چريك‏ ها پيوست۱۰.

مدتى بعد بهمن نيز مخفى شد. سربازيش را رها كرد و به چريك‏ ها پيوست در اين زمان مجتبى لشگرى رابط نزهت با خواهرش اعظم بود.

مجتبى لشگرى شاگرد عموى نزهت در دبيرستان هدف بود نزهت در جريان كوهنوردى با عمويش، با لشگرى آشنا شد. و اين آشنايى رفته رفته عميق ‏تر شد لشگرى يك ملاقات بين بهمن و پدرش ترتيب داد.

مدتى بعد اعظم نيز تصميم گرفت به چريك‏ها ملحق شود پس به بهانه سفر به‎امريكا از كانون پرورش فكرى استعفا داد و در خرداد ۵۲ توانست با بهمن ملاقات كند. مدتى بعد اعظم به خانه تيمى بهمن و حميد مؤمنى منتقل شد. اعظم با حميد مؤمنى سه ماه زندگى كرد مؤمنى در همين زمان مشغول نوشتن، «شورش نه، قدم‏های سنجيده در راه انقلاب» بود. كه نقدى بود بر كتاب انقلاب نوشته مصطفى شعاعيان.

مرضيه احمدى اسكويى

در سال ۱۳۲۴ در اسكو به دنيا آمد پدرش را در كودكى از دست داد و تا كلاس نهم دراسكو بود. دوره دو ساله دانشسراى مقدماتى را در تبريز خواند و معلم شد. بعد ديپلم گرفت و به دانشگاه تبريز رفت تا تاريخ بخواند.

در سال ۱۳۴۷به دانشسراى عالى سپاه دانش رفت. در دانشسرا او منشى كميته سخنرانى بود و از اين رهگذر با بسيارى از نويسندگان و روشنفكران آشنا شد. از همين كانال بود كه بعد از سخنرانى باقر پرهام با مصطفى شعاعيان آشنا شد. شعاعيان درنامه ‏هايش به چريك‏ ها از چگونگى عضوگيرى مرضيه چنین مى‏ گويد: «که گروه آن‏ها در صدد رخنه به خوزستان بودند پس با نوشتن مقالاتى در جهان نو، خود را به محافل روشنفكرى معرفى كرد و در سفر پرهام براى سخنرانى به مامازن او نيز رفت و در آنجا با مرضيه آشنا شد.»

اسكويى پس از دريافت ليسانس در خرداد ۱۳۵۰ به زادگاهش برگشت و معلم شد. درسال ۱۳۵۱براى دوره فوق ليسانس راهى مامازن شد. پس به اتفاق صديقه صرافت كه درسال ۱۳۴۷ در دانشسراى عالى سپاه دانش با او آشنا شده بود در خيابان خواجه نصير خانه ‏اى گرفت در بازگشت به تهران ارتباط او با شعاعيان دوباره برقرار شد. صرافت نيز وارد اين رابطه شد در نيمه اسفند ۱۳۵۱، شعاعيان، صرافت را به نادر شايگان وصل كرد. و به دنبال آن اسكويى، صبا بيژن ‏زاده نيز با شايگان ارتباط يافتند.

در نورز ۱۳۵۲ شايگان براى پليس شناخته شد. پس صديقه صرافت نيز مجبور شد بعد از مخفى شدن شايگان مخفى شود. او به عنوان همسر بيژن فرهنگ آزاد و خواهر نادر شايگان با آنان هم خانه شد.

پس از پيوستن به چريك‏ها، مرضيه با شيرين معاضد و ابوالحسن شايگان در خيابان شترداران هم ‏خانه شد. مسئول اين تيم حميد اشرف بود. در همين خانه بود كه مرضيه «چرا  چريك  شدم» را نوشت. كه بعدها به نام خاطرات يك رفيق توسط چريك ‏ها منتشر شد.

اسكويى مدتى بعد به همراه حميد مؤمنى و صبا بيژن‏ زاده و ابوالحسن شايگان به‌مشهد رفت مرضيه در فروردين ۱۳۵۳ به تهران بازگشت.

یک توضیح

بعدها اين خاطرات زمينه مناقشه بين چريك ‏ها و شعاعيان شد. چريك ‏ها در نقدهاى شفاهى‏ شان به شعاعيان به مواردى اشاره مى‏ كردند كه مربوط بود به فعاليت شعاعيان در «جبهه دمكراتيك خلق». و شعاعيان حدس ‏اش بر آن بود كه منبع اين انتقادات بايد نوشته ‏هاى مرضيه باشد.

وقتى خاطرات مرضيه منتشر شد. اسكويى به شهادت رسيده بود. كه در آن نامى از شعاعيان و انتقادى به او نبود. شعاعيان نپذيرفت كه اين كتاب تمامى خاطرات اسكويى باشد. و بر این باور بودکه بخش مربوط به او حذف شده است. و اين خاطره ‏نويسى نوعى محاكمه درون سازمانى و نوعى پرونده‏ سازى برعليه او بوده است. اين خاطرات را رفيق مادر (فاطمه سعيدى) در زمانى كه در خانه شترداران بوده است خوانده است، و به عنوان تنها شاهد زنده مى‏ تواند گواهى دهد كه آيا در اين خاطرات اسكويى به شعاعيان نقدهايى نوشته است يا نه.

 

زیر نویس ها:

۱-باکری از کادر های برجسته مجاهدین بود

۲-احمد فرهودی در بازجویی هایش گفته بود مدتی با یک دختر تبریزی هم خانه بود

۳-ارگان تئوریک چریک ها

۴-شکنجه گران سخن می گویند؛قاسم حسن پور

۵-نامه هشتم؛مصطفی شعاعیان

۶-جواد نام مستعار شعاعیان بود

۷-فاطمه سعیدی ؛اسناد ساواک

۸-بیژن جزنی تاریخ سی ساله جلد دوم

۹-اشرف دهقانی؛حماسه مقاومت

۱۰نشریه داخلی چریک ها مرداد ۵۴

 

 

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com