ما وسیزیِف

جمشید عبدی
June 24, 2019


"می خواهیم با مردمی سوسیالیسم را بسازیم که در نظام سرمایه داری پرورش یافته اند؛ دستخوش انحراف و فساد شده اند، اما در عین حال نیز برای نبرد آبدیده شده اند."
لنین
در متن بالا از لنین توجه به واقعیات عینی و دوری از هرگونه اتوپیاباوری و ایجاد توهم کاذب برای مردم به چشم می خورد و اهمیت قبول آنچه هست با تاکید برای آنچه بایستی بشود. یکی از خصوصیاتی که لنین را از مبارزان سیاسی همعصر خودش و رفقای کنونی ما متمایز می کند، واقع بینی و پی ریزی تاکیتک مبارزاتی بر عینیات واقعا موجود جامعه بود. لنین با این ویژگی برجسته نقش غیرقابل انکاری بر مبارزات سوسیالیستی تمام قرن بیستم گذاشت. نوع رابطه ای که وی بین حزب و طبقه تبین می کند، یک رابطه دیالکتیکی مبتنی بر، تاثیرپذیزی و تاثیرگذاری عینی است. یعنی همزمان که حزب محصول شرایط اجتماعی است، باانتقال آگاهی طبقاتی بر سیر تغییر و جهت دهی بر امکان های درون مبارزه تاثیرگذار می شود. اما چه می شود که این رابطه از وجه دیالکتیکی خود تهی شده و به یک رابطه یک جانبه دگردیسی پیدا کند. در چنین شرایطی با دو امکان متفاوت اما در هر دو حالت هشداردهنده، روبرو می شویم. نخست تصور کنیم که حزب با جدایی از شرایط واقعی اجتماعی اقدام به تصمیات و تاکتیک های مبارزات طبقاتی نماید. در این رابطه میتوان به بخش هایی از احزاب و چهره های هم اکنون موجود در فضای سیاسی ایران رجوع کرد و نشان داد، این عدم ارتباط عینی چگونه به تحلیل های انتزاعی و بعیداز تحول اجتماعی ایران نظر دارند. اکنون می توان وجهی دیگر را در نظر گرفت که حزب سیاسی بدون هیچ فاصله گذاریِ تاملی، مقابل شرایط اجتماع و واکنش هایی توده ای قرار گیرد. در این امکان دوم، تاکتیک های حزب مذکور به شدت واکنشی و تعیین یافته با آگاهی منفعل اجتماعی است، بدون اینکه بتواند با حفظ فاصله از رویدادها؛ رویدادها را در تمامیت فرایند و با تعین افقهای رهایی بخش یا احیانا هشداردهنده آن ببیند. با این نمونه اخیر نیز در فضای سیاسی کنونی خودمان کمابیش آشنا هستیم که چگونه سیاستمداران ما به موج سواری روی فضای ساخته شده بر حباب ها می پردازند و عملا شفای بحران درون ساختاری و بن بست های سیاسی خود را در "شوک درمانی" جستجو می کنند.
در ادامه این متن سعی می کنم به صورت مختصر و سریع روایتی از این منظر بر تاریخ بعد از سرکوب انقلاب 57 ایران بکنم. هر چند که ادعای دقت تخصصی در این باره ندارم، اما از نگاه یک فرد که در این جامعه زندگی کرده، میخواهم حوادث را برای خودم جمع بندی کنم و در یک حالت کلی برخورد اپوزیسیون را با بحران های درون رژِیم بسنجم. و این سوال اصلی من خواهد بود، آیا احزاب اپوزیسیون، در یک رابطه دیالکتیکی قرار داشته اند که لنین توصیف کرده بود، یا صرفا منفعل و تقدیرباور بوده اند یا به دنیای نزاع های انتزاعی رانده شده اند؟ این پرسش کماکان گشوده است.
با نگاهی به رویدادهای تاثیر گذار بر روی رژیم حاکم در ایران، میتوان نشان داد که در هر فراز تاریخی بخشی از اپوزیسیون این رژیم نیز درگیر همان بحرانی شده که دامان رژیم را گرفته است.
شکاف هسته قدرت در جریان دوم خرداد، به انشعابات و اختلاف نظرهای متعددی درون بافت احزاب اپوزیسیون دامن زد. در واقع فضایی که موجب فریب بیست میلیون رای دهنده شد تا از جریان اصلاحات پشتیبانی کنند، بخشی از احزاب اپوزیسیون را نیز به توهم تغیر درون ساختاری نظام امیدوار کرد. اوضاع ادبیات سیاسی در دوران احمدی نژاد، به چیزی کمتر از تغییر و نزول زبان سیاسی و ادبیات عوام فریبانه در بین نیروهای اپوزیسیون راضی نشد. جنبش سال 88 بار دیگر در راست و چپ اپوزیسیون سردرگمی بیشتری ایجاد و توان سناریوپردازی های رژیم چنج را تقویت کرد. اوضاع در دیماه 96 برای اپوزیسون بهتر نشد، چرا که اینبار با عبور مردم از همه جناح های حکومتی، بیشتر گروههای اپوزیسیون توانایی جلب اعتماد مردم را نداشتند. در عوض چیزی که دیماه 96 نشان داد، مرحله بحرانی جدیدی هم برای رژیم و هم اپوزیسیون بود، خلع مشروعیت تام از هر دو.
در این میان هر چه وسیع تر افراد و نهادهایی پیدا شدند که نه تنها به وحدت مبارزاتی کمکی نکردند، بلکه سعی نمودند فضای اعتراضی مردم را به ظرفی برای مطرح کردن خود، احزاب و در کل منافع جزیی در مقابل خواست عمومی بکشانند. با تشدید بحران اقتصادی و تشکیل نهادهای حل بحران در داخل رژیم، اپوزیسیون نیز در هر دو جناح راست و چپ خود اقدام به ایجاد وحدت های صوری و ایجاد قطب های متزلزل نمودند. اما همچنانکه رژیم از حل بحران ساختارمندی که دامنگیر جامعه کرده بود ناتوان بود، اپوزیسیون این رژیم نیز از تشکیل یک جبهه مشترک بازماند.
هر اندازه از چهره های اصلی رژیم سلب مشروعیت سیاسی می شد، به همان اندازه نیز رهبران اپوزیسیون اقدام به درندگی بیشتری نسبت به هم کردند. در یک مسیر موازی هم رژیم و هم اپوزیسیون موجودش به یک اندازه در سراشیبی سقوط قرار گرفتند. تنها گفتگویی که ازهر جایی شنیده میشد، این بود: " هیچ آلترناتیویی وجود ندارد" تو گویی سرنوشتی مختوم بود، که هر بار می باید تخته سنگی عظیم رااز مبارزات و فداکاری و پیکرهای بی شمار به بالای کوه ببریم و در عدم وجود یک درک مشترک یا یک امید حقیقی، باز همچون سیزیِف تخته سنگ را نظاره کنیم که چگونه به پایین و دامنه کوه برمی گردد. تمام تراژدی ما که آن را از عمل سیزیِف هم بی معنا تر می کرد این بود که ما هر بار امید رسیدن داشتیم، در صورتی که او حداقل می دانست که این تکرار بیهوده نفرینِ ابدی اوست. 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com