بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل ٢... قسمت ٤)

محمود طوقى
June 20, 2019

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

فصل دوم

پلنگان ديلمان و طبرستان

قسمت چهارم

 

 

 

سه برخورد با اصلاحات ارضى

۱-برخورد حزب توده

۲-برخورد گروه ‏های پروچينى

۳-برخورد گروه احمد زاده

حزب توده اصلاحات ارضى را مترقى مى ‏دانست. و از آن نتيجه مى‏ گرفت گذار به‌سرمايه ‏دارى آغاز شده است. پس لحظه مبارزه قطعى فرا نرسيده است. و به ‏جاى شعار سرنگونى، شعار تغيير ديكتاتورى شاه به دمكراسى را بايد داد.

سازمان انقلابى فئوداليسم را هنوز پابرجا مى ‏دانست. و براين باور بود كه در روستا شرايط عينى براى مبارزه مسلحانه وجود دارد. سازمان انقلابى تغيير را منكر مى‏ شد.

اما گروه تغيير را مى‏ پذيرفت و بر اين باور بود كه روستا چون قبل نمى‏ تواند پايگاه انقلاب باشد. شهر و پرولتاريا اهميت بيشترى يافته اند پس بايد به طرف تشكيل حزب كمونيست رفت.

يك سؤال

سؤالى كه در اينجا براى گروه مطرح شد اين بود كه آيا «با تغييرات حاصله از رفرم ضرورت مبارزه مسلحانه از بين رفته است يا نه؟»

 

فصل سوم: بررسى شرايط و مسأله انقلاب

الف) هدف انقلاب ارضى

گروه در ابتدا بايد به اين سؤال پاسخ مى ‏داد كه هدف انقلاب ارضى از سوى رژيم چه بود؟

بسط سلطه اقتصادى ـ سياسى و فرهنگى، سرمايه ‏دارى بوروكراتيك و وابسته، از بين بردن زمينه ‏هاى انقلاب در روستا انگيزه اصلى رژيم نبود. نكته ‏اى كه عده ‏اى روى آن تأكيد داشتند. رفرم تضاد قبلى را كاهش داد. اما تضاد جديدى در روستا ايجاد كرد؛ تضاد بين خرده ‏مالكى و مالكين بزرگ. به واقع رفرم نه ‏تنها دردى از دردهاى روستاييان را درمان نكرد بلكه در مقياسى وسيع تضاد بين رعيت و ارباب را به تضاد دهقانان با بوروكراسى و ماشين سركوب‏ كننده دولت تبديل كرد؛ تبديل يك تضاد به تضاد ديگر.

در شهر نيز رفرم با سركوب توده ‏هاى شهرى، بورژوازى و خرده بورژوازى، كسبه و كارگران همراه بود. در حالى‏ كه انقلاب بورژوازى اروپا، با گسستن قيد و بندهاى فئوداليسم از دست و پاى رعيت و سوداگران بزرگ و كوچك شهرها، با خود آزادى و رقابت را در شهر به ارمغان آورد .سلطه جابرانه سرمايه ‏دارى وابسته پيش از پيش تضاد پرولتاريا با بورژوازى ملى و به‏ ويژه خرده ‏بورژوازى را با از بين بردن تدريجى بورژوازى ملى و ورشكسته كردن آن‏ها از طريق انحصارات امپرياليستى تحت ‏الشعاع تضاد آن‏ها با سرمايه ‏دارى وابسته و بوركراتيك و سلطه امپرياليستى قرار مى ‏دهد.

ب) تضاد خلق و امپرياليسم

درحقيقت هرگونه تغيير و تحولى منوط است به حل تضاد اصلى جامعه، تضاد خلق و امپرياليسم.

ما در كودتاى رضاخانى استقرار يك قدرت مركزى را مى‏ بينيم بدون آن‏كه اين قدرت انعكاس يك قدرت اقتصادى بورژوايى باشد. بدون آن‏كه رشد صنايع به‌بوژوازى اين امكان را داده باشد كه با استفاده از قدرت اقتصادى در استقرار يك قدرت سياسى مركزى موفق شود.

ما از يك طرف با يك روبناى سياسى بورژوايى و قطع نفوذ و قدرت فئودال ‏ها روبه ‏روييم و از سويى ديگر شاهد استثمار فئودالى هستيم.

رشد سرمايه‏ دارى آغاز نشده، اما قدرت انحصارات سرمايه ‏دارى خود را جلوه مى‏ كند: شيوه توليد فئودالى از بين مى ‏رود در حالى‏ كه بورژوازى ملى سركوب مى‏ شود. همه اين‏ها به ‏معناى سلطه امپرياليسم و عمده شدن تضاد خلق و امپرياليسم است.

پ) مرحله انقلاب

گروه مرحله انقلاب را بورژوا ـ دمكراتيك نوين ارزيابى مى ‏كند به سه دليل:

۱- ضعف بورژوازى به او امكان ايجاد يك نيروى سياسى مستقل را نمى ‏دهد.

۲- ضعف دهقانان، كه به دلايل شرايط مادى توليد هيچ‏گاه نمى‏ تواند يك نيروى مستقل سياسى را تشكيل بدهند.

۳- نقش و رسالت پرولتاريا؛ پرولتاريا از نظر كمى ضعيف اما از نظر كيفى و امكان تشكل بسيار قدرتمند است. پس بايد رهبرى را به ‏دست گيرد.

اين انقلاب سه ويژگى دارد:

۱- بورژوايى است، به ‏دنبال تحقق شعارهاى انقلاب ناتمام مشروطه است.

۲- دمكراتيك است، به ‏دنبال تحقق آزادى‏ هاى اجتماعى و سياسى است.

۳- و نوين است، بدين معنا كه رهبرى آن نه چون انقلابات كلاسيك، بورژوا ـ دمكراتيك، به‏ دست بورژوازى كه به ‏دست پرولتاريا است.

و اين انقلاب تفاوت‏ هاى ديگرى با نوع كلاسيك‏ اش دارد:

۱-نخست آن‏كه هدف عاجل، قطع سلطه امپرياليستى و نابودى فئوداليسم است.

۲-مالكيت خصوصى مورد تعرض قرار نمى‏ گيرد.

۳- نطفه انقلاب سوسياليستى در آن وجود دارد به‏ خاطر:

الف: خصلت ضدامپرياليستى انقلاب

ب: بسيج توده ‏ها

ج: رهبرى پرولتاريا

انقلاب با توده ‏اى‏ ترين شعارها آغاز مى ‏شود و در پروسه انقلاب توده پرولتريزه مى ‏شود. با رشد عناصر سوسياليستى انقلاب، مبارزه برعليه سلطه سرمايه ‏داران رفته‌رفته به مبارزه برعليه سرمايه تبديل مى‏ شود.

خط‏ مشى ما

گروه در بررسى ‏هايش به دو سؤال مى ‏رسد:

۱- آيا راه انقلاب ايجاد كانون‏ هاى چريكى است؟

۲- آيا بدون حزب مى‏ توان دست به انقلاب زد؟

خطايى تئوريك

گروه در ابتدا تزهاى دبره و تجربه انقلاب كوبا را رد كرد. بى ‏آن‏ كه تجزيه و تحليل از شرايط ميهن و درك عميقى از عناصر انقلاب كوبا داشته باشد.

علت اين خطا پذيرش سطحى يك رشته فرمول‏ هاى تئوريك مبتنى بر تجربه ‏هاى انقلابى پيشين بود. به زبان ديگر گروه تزهاى دبره را مخالف لنينيسم مى ‏ديد.

تشكيل حزب

پس تشكيل حزب در دستور كار قرار گرفت. چه بايد كرد:

۱-تربيت كادرهاى آينده حزب

۲- آماده كردن زمينه‏ هاى حزب در ميان مردم

تفاوت شرايط ايران و روسيه

در روسيه ضرورت تشكيل حزب از درون جريان عملى مبارزه روئيد. ملات لازم براى تشكيل حزب وجود داشت، كادرها، اعضاى گروه‏ ها، مبارزه سياسى ـ اقتصادى توده و طبقه و رابطه پيشاهنگ و توده.

پراكندگى، ديد محدود، خرده‏ كارى، ضرورت تشكيل حزب را در دستور كار جنبش قرار دارد. اما در ايران پيشاهنگ به ضرورت تشكيل حزب رسيده بود اما:

۱- جنبش‏ هاى خودبه ‏خودى نبود

۲- پيشاهنگ نقشى در زندگى عملى و مبارزاتى توده نداشت.

۳- بين گروه ‏هاى ماركسيست هم ارتباطى نبود.

پس گروه به اين نتيجه رسيد تا تشكيل حزب راه درازى در پيش دارد. گروه روى تفاوت شرايط ايران و روسيه تأمل نكرد. اگر كرده بود به اين نتيجه مى ‏رسيد كه عمل مسلحانه مى ‏تواند پيشاهنگ را در مبارزه توده شركت دهد. و خود شرط تشكيل حزب باشد.

دو خطا

گروه در اينجا دچار دو خطا شد:

۱- قيام شهرى را با مبارزه چريكى طولانى مدت يكى گرفت.

۲-قيام را به شكل مطلق كار توده ‏ها مى ‏دانست.

 

يك سؤال

در اينجا گروه از خود پرسيد: «چرا قيام كار توده ‏ها است؟» (منظور از قيام، قيام مسلحانه شهرى نيست كه وجه مشخصه آن جنبش مسلحانه وسيع و ناگهانى تود ه‏ها همراه با رهبرى است) مگر تجربه كوبا نشان نداد كه يك موتور كوچك مسلح مى‏ تواند قيام را آغاز كند و به تدريج توده را به قيام بكشاند.

در اين مرحله گروه پى برد كه بايد از نو، به واقعيت به توده ‏ها، و ديگر كمونيست‏ ها توجه كند. اما ضربات پى در پى پليس راه گروه را سد مى‏ كرد.

تفاوت محافل چپ ايران و روسيه

لنين «در چه پايد كرد»، پروسه رشد محافل پيشتاز روسيه را نشان مى ‏دهد. شكل‏ گيرى يك محفل، ارتباط با كارگران. گسترش دامنه تبليغ و ترويج، جذب بخش زيادترى از كارگران و روشنفكران. رسيدن پول و اعضاى جديد، نشر و پخش اعلاميه، ارتباط با محافل ديگر، نشر روزنامه ‏هاى محلى، تشكيل نمايش‏ ها و سخنرانى ‏ها، اعتصاب و سرانجام عمليات جنگى آشكار.

اما در ايران پروسه رشد محافل در جهت عكس روايت لنين است. تشكيل محافل بدون ارتباط وسيع با كارگران، نداشتن نقش در جنبش‏ هاى خود به ‏خودى توده، نبود روزنامه محلى و تشكيل نمايشات توده ‏اى و فقدان عمليات جنگى آشكار. با همه اين نبودن ‏ها، سركوب وحشتناك پليس.

يك يادآورى

با وجود چنين تفاوت‏ هاى آشكارى ميان شرايط ايران و روسيه طُرفه آن‏كه

عده ‏اى مصر بودند و هنوز بر آن ابرام ايستاده بودند كه بايد از همان راهى مى ‏رفتيم كه سوسيال ـ دمكرات‏هاى روسيه رفتند. و مدام دم از لنين و لنينيسم مى ‏زنند.

در روسيه طبقه كارگر به مبارزه كشيده شده بود. تا حدودى تشكل طبقاتى هم داشت. با محافل پيشتاز رابطه برقرار كرده بود. بحث آن‏ها اين بود. كه آيا مبارزه خود به ‏خودى را بايد به مبارزه سياسى تبديل كرد يا نه. آيا براى پيش‏برد مبارزه نياز به‌سازمانى قرص و محكم هست يا نه. درواقع دعوا آنجا با اكونوميست ‏ها بود.

اما در ايران جنبش‏ هاى خود به‏ خودى كم در صورت وقوع در همان مراحل آغازين توسط پليس سركوب مى ‏شد. محافل كارگرى كوچك و بى‏ تأثير، ارتباط محافل كارگرى با محافل روشنفكرى كم و نادر بود.

يك اختلاف ديگر

اگر در روسيه جنبش خود به‏ خودى وسيع نشانه آماده بودن شرايط عينى انقلاب بود. برخلاف نظر اپورتونيست‏ هاى ايرانى كه نبود جنبش‏ هاى خودبه ‏خودى را به نشانه نبودن شرايط عينى انقلاب مى‏ ديدند. اين فرمول در ايران صادق نبود به دو دليل:

۱- سركوب و اختناق و تبليغات ايدئولوژيك رژيم

۲- ضعف پيشاهنگ

اين دو عامل توده و طبقه را دچار سكون، سرخوردگى، يأس و تسليم كرده است.

نشانه‏ هاى شرايط عينى

با نشانه ‏هاى زير گروه به آماده بودن شرايط عينى انقلاب رسيد:

۱-وضع فلاكت‏ بار توده و طبقه به‏ دنبال اصلاحات ارضى، ورشكستگى بورژوازى و خرده ‏بورژوازى و استثمار وحشيانه طبقه كارگر

۲- تلاش وسيع روشنفكران انقلابى در يافتن راه انقلاب

۳- يورش‏ هاى مدام پليس و پُر شدن زندان ‏ها

۴-طرح مسأله انقلاب در گستره‏ اى وسيع

۵-جنبش‏ هاى جرقه ‏وار و پراكنده

راه ما

گروه به اين نتيجه رسيد كه نبود جنبش‏ هاى گسترده توده ‏اى به ‏علت سركوب پليس و بى‏ عملى پيشتاز است. پس تشكيل حزب را منوط كردن به ‏وجود جنبش ‏هاى خودبه ‏خودى تعليق به محال است.

پس سؤالات چندى در جلو پاى جنبش بود كه بايد گروه براى آن جوابى مى‏ يافت:

۱- نبود رابطه ميان پيشاهنگ و توده

۲- نبود رابطه ميان اعتصابيون

۳- بدبين بودن توده نسبت به پيشاهنگ

۴-خفه كردن هر جنبش خودبه ‏خودى توسط پليس

۵- متقاعد شدن بخشى از پيشاهنگ به نبود شرايط عينى انقلاب

پاسخ گروه عمل مسلحانه بود.

مرزبندى با لنينيسم

گروه به اين نتيجه رسيد كه به دليل نقش روزافزون عامل آگاه ضدانقلاب، ضرورت نقش آگاهانه پيشرو نيز افزايش يافته است. پيشرو بايد سد اختناق را بشكند و به توده نشان دهد مبارزه آغاز شده است.

در اينجا احمدزاده پيشاپيش گروه را از نظريات اپورتونيست ‏ها آگاه مى‏ كند:

 

«عده ‏اى فريادشان بلند مى‏ شود. اين جوانان بى‏ حوصله، ماجراجو، چپ‏رو كه شكيبايى آن‏را ندارند كه توده ‏ها براى مبارزه مسلحانه آماده شوند. كه سازمان پيشرو پرولتاريا و البته (يك جريان صرفا سياسى) توده ‏ها را براى مبارزه مسلحانه آماده كنند.

شكيبايى آن‏را ندارند كه «توده ‏هاى ستم‏كش» و استثمارشونده به عدم امكان زندگى به ‏طرز سابق پى ببرند و تغيير آن‏را مطالبه كنند. و استثماركنندگان نتوانند به‏ طرز سابق زندگى و حكومت نمايند. (لنين، كتاب چپ ‏روى) و آن وقت دست به مبارزه مسلحانه بزنند. ايشان مبارزه با پليس سياسى و قوه قهريه را با كار سياسى و مبارزه سياسى و فعاليت پيگير سياسى اشتباه مى ‏كنند.»

سؤالى درست

گروه به وظيفه پيشرو مى ‏رسد. وظيفه ‏اى كه به ‏شكلى عام همه آن‏را قبول دارند: «عمل آگاهانه و ارتباط با توده براى به ميدان آوردن و ظاهر كردن قدرت تاريخى خود».

اين اصل مسلمى است كه آگاهى انقلابى وقتى توده ‏ها را فرا مى‏ گيرد به يك نيروى عظيم مادى تبديل مى‏شود. اما مسأله اين است كه:

۱-چگونه اين آگاهى به ميان توده برده شود.

۲- چه سازمانى اين آگاهى را بايد ميان توده ببرد.

۳-كدام شكل سازمان و چه شيوه ‏اى مى‏ تواند نيروى انقلابى توده را در مسيرى درست بيندازد.

باز هم نقد لنينيسم

در روسيه حزب توانست با استفاده از اشكال مختلف مبارزه سياسى، انقلاب را به‌سرانجام برساند. اما در چين و ويتنام اين‏گونه نبود. در روسيه طلب تغيير از سوى توده و عدم امكان حكومت از سوى حكومت و رسيدن توده به قيام مسلحانه يك فرمول لنينى بود.

اما در چين، در حين پروسه مبارزه مسلحانه، آگاهى به ميان توده برده شد. پس قيام مسلحانه شهرى (لنينى) به مبارزه مسلحانه توده ‏اى تبديل شد.

به ‏هرروى تجربه چين و كوبا و ويتنام نكات زير را به عينه نشان مى ‏داد:

۱-براى شكست ارتجاع بايد ارتش ارتجاع را شكست داد.

۲- برايش شكست ارتجاع بايد ارتش توده ‏اى داشت.

۳-براى تشكيل ارتش توده ‏اى مبارزه چريكى طولانى مدت لازم است.

۴- براى جنگ چريكى طولانى مدت، بسيج توده ‏اى لازم است.

۵- بسيج توده ‏ها جز از راه مبارزه مسلحانه امكان‏ پذير نيست.

جمع ‏بندى

شكل و شيوه مبارزه در شرايط دمكراتيك و نيمه دمكراتيك روسيه با شرايط ديكتاتورى وسيع و شديدا قهرآميز ايران نمى‏ تواند يكى باشد.

در روسيه افشاگرى سياسى سه كار انجام مى ‏داد:

۱- متلاشى ساختن رژيم

۲- جدا نمودن متفقين تصادفى وموقتى از دشمن

۳-ايجاد شكاف در حكومت

در ايران اين‏ كار تنها توسط عمل مسلحانه شدنى است. افشاگرى سياسى ـ نظامى است كه اين سه كار را انجام مى ‏دهد.

 

فصل ششم: بررسى انقلاب در انقلاب دبره[1]

گروه در ابتدا دبره را رد كرد. علت آن «يك رشته پيش ‏داورى‏ ها بود». كه اين

پيش‏ داورى ‏ها چيزى نبود جز اصول عام لنينيسم راجع به حزب، پيشاهنگ و قيام.

پس گروه چهار انتقاد به دبره وارد كرد:

۱- رد كردن نقش حزب به ‏عنوان تنها نيرويى كه قادر است انقلاب را رهبرى كند.

۲-دست كم گرفتن تئورى ماركسيسم ـ لنينيسم به ‏عنوان راهنماى عمل

۳-ناديده گرفتن نقش رهبرى‏ كننده امر سياسى بر امر نظامى

۴- مقدم كردن امر نظامى بر امر سياسى

حزب و پيشاهنگ

دبره مى ‏گويد بايد ديالكتيك پيشاهنگ ـ حزب را فهيمد. حزب شكل خاصى از سازمان پيشاهنگ است. و اين شكل مى‏ تواند تغيير كند. و اين تغيير به معناى نفى حزب نيست. و نكته دوم آن‏كه پيشاهنگ لزوماً حزب نيست. مى‏ توان انقلاب را بدون حزب با سازمان خاص پيشاهنگ آغاز كرد. در اينجا دو مسأله مطرح بود:

۱-مرزبندى با احزاب سنتى چپ كه خود را حزب كمونيست مى ‏ناميدند (مثل حزب توده)

۲-حزب به شكل عام

دبره پيشاهنگ را برابر حزب نمى ‏گيرد. و مى‏ گويد پيشاهنگ مى‏ تواند تشكيلاتى جدا از حزب باشد و دوم دبره اين حق را براى پيشاهنگ قائل است كه احزاب كمونيست سنتى در صورتى كه سازمان زمان صلح خود را منطبق با شرايط جديد نكرده باشند مى ‏توانند جدا از حزب سازمان خاص خود را تشكيل بدهد.

 

احزاب چپ سنتى

در اينجا گروه بايد تكليف خود را با حزب چپ سنتى كه خود را حزب طبقه كارگر مى ‏دانستند، روشن كند. ارزيابى گروه از حزب توده به ‏عنوان يكى از اين احزاب روشن است. گروه حزب توده را كاريكاتورى از يك حزب پرولترى مى ‏دانست. و او را لحظه ‏اى حزب طبقه كارگر به حساب نمى‏ آورد. اما مسأله فراتر از حزب توده بود. بايد تكليف گروه با كليه احزاب سنتى روشن مى‏ شد.

گروه به تبعيت از دبره به اين نتيجه رسيد كه بين محتواى حزب و شكل حزب بايد فرق گذاشت. احزاب سنتى در واقع شكل يك حزب ماركسيست ـ لنينيست را داشتند. اما از محتواى آن خالى بودند. محتواى يك حزب در وهله نخست بايد پرولترى باشد. شكل سازمانى آن «تابع سخت‏ گيرى‏ هاى ديالكتيك زمينى‏ اند».

يك فاصله ديگر

در اينجا گروه يك فاصله ديگر از حزب توده و ديگر احزاب چپ سنتى گرفت. و به‌اين نتيجه رسيد كه حزب بايد بميرد و در شكل نوينى زنده شود، اگر بخواهد پيشاهنگ طبقه باقى بماند. پس شكل سازمانى احزاب سنتى را كه در واقع گرته ‏اى از حزب بلشويك بودند را رد كرد.

مانیكائيسم حزبى و ضدحزبى

اگر اين درست است كه انقلابى بودن يك فرد، نه در امريكاى لاتين كه مورد ارزيابى دبره است، بلكه در هركجاى جهان با وابستگى صورى‏ اش به حزب تعيين نمى‏ شود. آن‏گونه كه مانيكائيسم حزبى مى‏ گويد: «(هيچ انقلابى نبايد خارج از حزب باشد)».

اما اين حرف درست مى‏ توانست به دركى غلط نيز منجر شود، مانيكائيسم ضدحزبى «هيچ انقلابى با حزب نبايد باشد».

رابطه تئورى و پراتيك

گروه بر اين اصل اساسى واقف بود كه «بدون تئورى انقلابى، هيچ جنبش انقلابى وجود ندارد». اما آنچه مهم است ديالكتيك تئورى انقلابى و جنبش انقلابى است.

و «در تحليل نهايى اين عمل انقلابى است كه قادر به كشف شرايط عينى هر كشور و تصحيح و تكميل تئورى انقلابى است».

«انقلاب در تمام جوامع، تحت يك رشته قوانین عام صورت مى‏ گيرد» اين قوانين آموختنى است. اما آموختن اين قوانين به معناى انطباق خلاقانه آن‏ها بر شرايط خاص ايران نيست .مى‏ شود به شكل مكانيكى آن‏را بر شرايط حقنه كرد. اما اين پياده كردن راه به ‏جايى نمى‏ برد «تنها با روشن بودن خطوط كلى و استرتژى كلى عملى مى ‏توان ميان اصول تاكتيكى يك پيوند ارگانيك برقرار كرد».

در حين عمل مى‏ توان فهميد كه اشتباهات تاكتيكى كجاست و در رفت و برگشت، تاكتيك ـ استراتژى، تاكتيك را تصحيح كرد. و در رفت و برگشت استراتژى ـ تاكتيك حتى استراتژى را تغيير، تصحيح و تكميل كرد.

به‏ هرروى هر عملى با جمع ‏بندى تئورى ‏ها و تجربيات پيشين آغاز شود. اهميت تئورى در همين جاست. اما در تحليل نهايى اين عمل است كه نشان مى ‏دهد تا چه حد از تئورى براى تحليل شرايط سود جسته ‏ايم.

دركى غلط از تئورى[2]

احمدزاده در اينجا مرزبندى مى‏ كند با اپورتونيست‏ هاى بى‏ عمل. آنانى‏ كه در پشت دفاع از اهميت تئورى لميده بودند و جنبش را دعوت مى‏ كردند كه با «تئورى انقلاب و شناخت همه‏ جانبه شرايط عينى» نيازمند دوره‏ اى طولانى از مطالعه و مبارزه ايدئولوژيك است، و مى ‏گفتند: مگر مى‏ شود لنين نداشت اما انقلاب كرد. البته مراد آنان از دانش تئوريك اطلاعاتى دائره ‏المعارفى بود[3]

سه نوع مبارزه

احمدزاه در اينجا رجوع مى‏ كند به تاريخ نهضت كمونيستى و سه نوع مبارزه را پى مى‏ گيرد:

۱- مبارزه ايدئولوژيك

۲-مبارزه اقتصادى

۳- مبارزه سياسى

و نتيجه مى‏ گيرد كه مبارزه ايدئولوژيك و اقتصادى امروز در سايه مبارزه سياسى قرار گرفته ‏اند. و با نگاهى به اسناد جنبش كمونيستى خبر از كم شدن اهميت تئورى نسبت به مبارزه سياسى مى ‏دهد. و مى‏ پرسد چرا امروز با آثارى مثل كاپيتال و آنتى دورينگ مواجه نيستيم. و پاسخ مى‏ دهد: «عمل انقلابى در امروز نه نياز و نه فرصت پرداختن به تئورى ناب را دارد امروز جنبش به پراتيسين احتياج دارد، نه به‌تئوريسين[4]».

تسلط سياست بر اقتصاد

مبارزه اقتصادى براى پيشاهنگ پله ‏اى است براى گذار به كشاندن توده و طبقه به مبارزه سياسى. در كارزار مبارزه اقتصادى است كه پيشاهنگ فرصت مى‏ يابد برنامه خود را تبليغ كند و به توده و طبقه توضيح دهد كه خانه خرابى اقتصادى آن‏ها ريشه ‏اش دركجاست. اما در شرايط ترور و خفقان و سلطه جهانى امپرياليسم هر مبارزه اقتصادى درنخستين گام رنگ سياسى مى‏ بازد. مسعود اين پروسه را تفوق سياست بر اقتصاد مى ‏داند.

مسعود مى‏ گويد: محتواى انقلاب بيش از پيش روشن است. آنچه بايد روشن شود فقط از طريق عمل مستقيم انقلابى است كه روشن مى‏ شود. اشكال خاصى است كه اين محتوى در شرايط خاص به خود مى‏ گيرد. دشوارى كار نه در تهيه برنامه انقلاب، تعيين اهداف انقلاب، شناخت نيروهاى انقلاب و ضدانقلاب بلكه در تعيين طرق و وسايلى قرار دارد كه بايد به ‏كار گرفته شوند تا انقلاب را به پيروزى برسانند[5].

 

فصل هفتم: حزب و چريك، امر سياسى و امر نظامى

گروه در ابتدا نظريات دبره را در مورد رابطه چريك و حزب رد كرد. دبره گفت: «پيشاهنگ لزوما حزب نيست». نيروى چريكى نطفه حزب است. چريك خود حزب است. و اين تا آن زمان طبق تعاريف ماركسيستى نوعى انحراف بود.

در بررسى‏ هاى بعدى گروه به اين نتيجه رسيد كه مسأله انكار وظيفه پيشاهنگ ماركسيست ـ لنينيست نيست بلكه مسأله بر سر شكل سازمان و عمل انقلابى است. كه پيشاهنگ با توسل به آن مى‏ تواند وظيفه خود را انجام دهد. در اينجا دو سؤال براى گروه پيش آمد:

۱- سازمان نوين و عمل نوين چيست؟

۲-چرا اين شكل و عمل ضرورى شده است؟

دبره گفت: عامل بقاء سلطه امپرياليستى ماشين سركوب نظامى است. و اين ماشين هرگونه مبارزه و فرصتى را، كه منظور مبارزه احزاب كمونيست سنتى بود، را بى ‏اثر كرده است. پس نخستين كار پيشاهنگ كسب قدرت سياسى و درهم شكستن ستون فقرات حكومت يعنى ارتش است.

پس دبره مى‏ گويد در امريكاى لاتين دو سؤال بايد پاسخ داده شود:

۱-چگونه دولت سرمايه ‏داران را سركوب كرد؟

۲-چگونه ستون فقرات اين حاكميت را درهم شكست؟

در اينجا چهار مسئله براى گروه مطرح شد:

۱- آيا حزب بايد مبارزه مسلحانه را آغاز كند؟

۲- آيا اين عمل مسلحانه است كه در پروسه رشد خود حزب را به ‏وجود مى ‏آورد؟

۳- آيا حزب بايد شرايط ذهنى را براى عمل مسلحانه آماده كند؟

۴-آيا شرايط ذهنى خود در عمل مسلحانه به ‏وجود خواهد آمد؟

نفوذ حزب بر عمل مسلحانه

گروه به مرزبندى با رفرميست‏ ها رسيده بود، پذيرش مبارزه مسلحانه. اما در همين پذيرش دو ديدگاه بود:

۱- تقدم حزب بر مبارزه

۲- تقدم مبارزه بر حزب

ديدگاهى كه به تقدم حزب بر مبارزه باور داشت اين‏گونه استدلال مى‏ كرد:

۱-براى دگرگون كردن شالوده اجتماعى امر مهم تسخير قدرت دولتى است نه نابود كردنش. دولت با ابزار سركوب ‏اش نبايد اشتباه گرفته شود.

۲-طبقه كارگر توسط حزبش نمايندگى مى‏ شود و اين حزب بايد انقلاب را به انجام برساند. نه يك دستگاه نظامى.

۳-حزب با معرفتى كه بر كليت جامعه دارد. شعارها، اهداف و اتحادهاى لازم را به ‏وجود مى ‏آورد ارتش توده ‏اى صرفا يك وسيله است.

اما ديدگاه دوم، كه تقدم مبارزه بر حزب بود، دلايل خودش را داشت:

۱-شرايط اساسى تسخير قدرت دولتى نابود كردن ارتش است.

۲- ارتش عمده ‏ترين عامل بقاى سلطه امپرياليستى است.

۳-مبارزه مسلحانه آن شكلى از مبارزه است كه زمينه ديگر اشكال مبارزه را تشكيل مى ‏دهد. تنها در اين زمينه است كه ديگر اشكال سودمند مى‏ شوند.

۴- حزب تنها در پروسه مبارزه مسلحانه به ‏وجود مى ‏آيد.

استدلال دبره براى رد حزب

۱-سازمان پيشرو يك معادله كنكرت و تاريخى است نه يك معادله لايتغير و دائمى.

۲- سازمان پيشرو الزاما حزب نيست.

۳- بين وظيفه تاريخى پيشرو و سازمانش رابطه ‏اى ديالكتيكى برقرار است.

۴-معادله حزب برابر است با پيشرو، لزوما مى ‏تواند درست هم نباشد. بايد حزب به‌محتوا پيشرو باشد.

۵- منتقدين به تقدم حزب بر مبارزه مسلحانه، مى‏ خواهند حزب‏شان را در ديگر اشكال مبارزه به ‏وجود آورند نه در مبارزه مسلحانه.

۶-اين درك (تقدم حزب بر مبارزه) بين كار نظامى و كار سياسى فاصله مى‏ اندازد.

برخورد احزاب سنتى با مبارزه مسلحانه

احزاب سنتى سه برخورد با مبارزه مسلحانه مى‏ كنند:

۱- به ‏طور كلى رد مى ‏كنند.

۲-مى ‏پذيرند و سازمان زمان صلح خود را دگرگون مى ‏كنند.

۳-مى‏ پذيرند و بخش نظامى و سياسى را يكى مى ‏كنند.

برخورد پيشاهنگ با حزب

دو نظر وجود داشت:

۱-پيشرو حزب خودش را به ‏وجود آورد. احزاب رفرميسم را منفرد كند و شرايط را براى مبارزه مسلحانه آماده كند.

۲- حزب را طى نبرد مسلحانه به‏ وجود آورد.

دبره مى ‏گويد: رفتن پيشاهنگ به سوى تشكيل حزب و شركت قانونى و عادى درزندگى مردم براى آن‏كه حزب استحكام يابد و شرايط مبارزه مسلحانه را تدارك ببيند، چيزى نيست جز بلعيده شدن پيشاهنگ توسط شرايط و راه به جايى نمى‏ برد. بايد كليه امكانات صرف سازماندهى سازمانى سياسى ـ نظامى شود.

تجربه كوبا نشان داد كه تحت شرايط معينى امر سياسى و امر نظامى از يكديگر جدا نيستند بلكه يك كل ارگانيك را تشكيل مى ‏دهند.

همچنان‏كه هسته ارتش توده‏ اى، ارتش چريكى است. نيروى چريكى خود نطفه حزب است. حزب مى‏ تواند به شكل كانون چريكى وجود داشته باشد.

 

فصل هشتم: نتيجه گيرى

گروه بعد از بررسى‏ هايش به اين سؤالات رسيد:

۱-چه بايد كرد؟

۲- در برابر جنبش كمونيستى چه راهى قرار دارد.

۳- جنبش كمونيستى چگونه مى ‏تواند خود را به پيشرو واقعى مبارزات ضدامپرياليستى تبديل كند.

۴- چگونه با توده ‏ها رابطه برقرار كند.

گروه در آخر به اين نتيجه مى ‏رسد كه نه با كار مسالمت‏ آميز و نه با كار صرفاً سياسى و نه با كار مخفى نمى ‏توان به پيشرو تبديل شد. در شرايط كنونى هر مبارزه سياسى به ‏ناچار بايد براساس مبارزه مسلحانه سازمان يابد.

در ابتدا رژيم با سركوب حالتى منفعل در ميان توده ‏ها ايجاد خواهد كرد. اما همين ‏كه پيشرو پا گرفت و توانست ضربه ‏هاى خود را وارد كند راه مبارزه براى مردم روشن خواهد شد.

 

 

[1]. زندگى دبره پانوشت

[2]. يك نكته مهم

[3]. طبرى پانوشت

[4]. شعاعيان

[5]. انتقاد شعاعيان


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com