نامه هایی برای فصل های نیامده (نامه چهاردهم)

محمود طوقى
May 08, 2019

نامه هایی برای فصل های نیامده

نامه چهاردهم

۱

سرود دماوندت را خواندم. در سال ۷۶ به دماوند می روی  بعد از آن سفر هیچ مگوی و هیچ مپرس.

تنها در زیر قله پر برف و پر غرور دماوندمی ایستی و نگاه می کنی  به آن عظمت و یاد داستان های شاهنامه  می افتی  و داستان ببند کشیدن ضحاک و آوردنش به دماوند از ذهنت می گذرد.

و بنظرت  می آید که دماوند یک کوه نیست  گوئی در تمامی این سال ها  نگهبان و پناه این سر زمین هم  بوده است .

ویاد تک تک  رفقایی می افتی  که بی شک یکبار به این کوه صعود کرده اند .

و به لاله هایش نگاه می کنی  وسختی راهش و سرکشی اش واین که در پس هزاره ها  همچنان مردانه ایستاده است  و نماد بی بدیلی از  ایران است..

وبعد نا غافل گریه ات می گیرد  و احساس می کنی  دماوند دارد با تو حرف می زند :

سرود دماوند

 

من دماوندم

یک نشان از نام ایرانم

سرکشم اما نگهبانم

اسوه تاریخ این بومم

سر گذشت نام گُردانم 

بر سرم تاج سپید برف

پیر دیر و مرد دورانم

یک جهان لاله به دامانم

این امانت از شهیدانم

می کنم دعوت شما را من

بر فراز قله می خوانم

از قدم هاتان قلبم گرم

گام هاتان روی چشمانم

من شما را ای جوانانم

همچو ایران دوست می دارم

 

۲

 

 

داستان فرستادن هواپیما های سلطنتی را برای آوردن خانم های آن چنانی از دیار فرنگ که از خاطرات علم وزیر دربار محمد رضا شاه پهلوی فرستاده بودی خواندم  ویرم گرفت یک بار دیگر بروم سروقت خاطرات علم .

در سال های قبل آن را به تعجیل خوانده ام .درآن روزگار  در مجموع از شخصیت علم بدم نیامد .نوکر خانه زاد بود اما خب حرف هایی هم برای شنیدن داشت .که به آن می رسم .

خاطرات علم ؛کتاب اول

۱-علم به درستی می داند در یک نظام توتالیتر جای او کجاست .بهمین خاطر تا آخر عمر با شاه رابطه ای نزدیک دارد .

۲-علیرغم تمامی چاپلوسی هایش شاید بتوان به جرئت گفت تنها کسی است که در آن روزگار بخود جرئت می دهد چیز هایی بگوید که شاه خوشش نمی آید.

۳-با وجود وفاداری بی خدشه اش به نظام شاهی سیاست مداری است که تا حدودی پایان دیکتاتوری را می بیند بهمین خاطر سعی می کند در زمان های مناسب به شاه هشدار هایی بدهد .

۴-شاه در تمام امور دخالت می کند و حاضر نیست علیرغم اصرار علم یک گروه مشاور در دربار درست کند.

۵-شاه علیرغم بی پولی وکمبود بودجه برای طر ح های عمرانی اصرار عجیبی به خرید سلاح دارد.این میل بیمار گونه برای جمع آوری  و خرید سلاح برای آدمی مثل علم هم قابل توجیه نیست . آدمی که مدام نگران این است که مبادا عراق سبیل او را دود بدهد .غافل از آن که جایی دیگر و کسانی دیگر سبیل او را دود خواهند داد. و گوشش بدهکار اعتراض های رهبران نظامی مثل تیمسار خاتم و دیگران نیست که ایران پذیرای این همه سلاح نیست . 

۶-معمای بیچاره گی هویدا

علم به کرات از هویدا بعنوان آدمی بیچاره یاد می کند و او رافردی بی لیاقت می داند اما وارد این بحث مهم نمی شود که چرا فرد بی لیاقتی چون هویدا  نخست وزیر پادشاهی است که قرار است در کمتر از یک دهه جزء ۵ کشور مهم دنیا شود .نگاه کنیم :

۱۴ مرداد۴۸

هویدا گفت:روز ی که منصوب شدم شاه گفت نخست وزیر چنان کسی است که همه مسئولیت ها را بعهده بگیرد حال آن که هیچ کاری دستش نیست.

تعجب کردم :اول این که همه مسئولیت ها را به گردن شاه می اندازد و دو این که چرا استعفا نمی دهد .

 

 

۱۲ آبان۴۸

نخست وزیر بیچاره  یکی دوساعت است که  در انتظار شرفیاب شدن است

دولت کسر بودجه دارد اما  برای حل کسر بودجه تخم این کاررا ندارد .

۱۵ آبان

 بیچاره نخست وزیر میل داشت شام را با شاه بخورد اما اجازه نفرمودند

۲۸آبان ۴۸

شاهنشاه فرمودند کار کنترات مخابرات داخلی را خودت دست بگیر .قربان دولت بروم.بیچاره نخست وزیرازخدا می خواست .

۱۱بهمن

امروز نخست وزیر رادیدم.خیلی پکر و بیچاره بود مرد خوب ولی بی لیاقتی است .

 ۶ اسفند ۴۸

گران شدن بلیط اتوبوس و اعتراض دانشجویان ومردم

هر وزیری بطور علیحده به شاه گزارش می دهد و شاهنشاه اوامری صادر می کند .روح نخست وزیر بدبخت وبی لیاقت هم اطلاع از هیچ جریانی ندارد.

یاد داشت های علم دو وجه دارد:

-بی ارزش بودن هویدا نزد شاه

-بی جربزه بودن هویدا برای حل مسائل

علم اما وارد این مبحث نمی شود که چرا هویدا تن می دهد به این همه خفت .

گفته می شود هویدا درس خوانده فرنگ بود . گفته می شود تنها نخست وزیری بود که هفته ای یک کتاب می خواند . گفته می شود روزگاری به حزب توده سمپاتی هایی داشت . گفته می شود آدمی خوش مشرب بود . اما گفته نمی شود آدم بی لیاقتی چگونه ۱۳ سال بر صندلی می نشیند که وزیران بزرگی پیش از او نشسته بودند و در دوران پهلوی دوم قوام و حتی علم مدتی بر آن تکیه داده بودند .

هویدا را باید در کانتکست یک حکومت دیکتاتوری دید که چگونه نخست وزیری بی لیاقت و بی جربزه ، بقول علم خلق می شود و بر صندلی وزارت می نشیند . آیا اتفاقی است ؟هرگز.

اضمحلال نهاد سلطنت را باید در همین رابطه دید .

گفته می شود نهاد شاهنشاهی از آغاز چیز خوبی بوده است .حکومت شهر ها و ایلات در دست شاهان و در راس همه آن ها شاه شاهان .در کتیبه های بیستون کوروش و داریوش خودرا شاه شاهان می دانند .

ودر کنار آن نهاد وزارت بود که کمی ها و کاستی های آن را جبران می کرد با وزیران  دانشمند ومحتشمی چون بوذرجمهر طبیب، خواجه حسن میمندی ، نظام الملک ، استادالبشر خواجه نصیر طوسی، خاندان برامکه و در معاصر قائم مقام و امیر کبیر و بیا تا قوام و مصدق .

اما پابپای تبدیل نهاد سلطنت به حکومت فرو مایگان و تبدیل نهاد وزارت به کانون توطئه دربار و بر آمدن سوگلی ها ی حرم و مادران شاه و بدست گرفتن زمام امور با توطئه و جنایت اضمحلال سلطنت آغاز شد . امیر عباس هویدا میوه تلخ و گندیده این دو نهاد تاریخی است . معمای بیچاره گی هویدا را باید در این اضمحلال دید .

۷-علم  به مناسبت های مختلف علیرغم این که می گوید آدمی لیبرال نیست نسبت به حکومت فردی و نبود آزادی به شاه هشدار می دهد چرا؟

نگاه کنیم:

یک شنبه ۴ خرداد۴۸

حکومت فردی منطقی نیست .اگر چیزی بر علیه مردم بگویم ونظر شاه تغییر کند همه امور تغییر می کنند.

۱۹ اذر

هیئت حاکمه در زیر سایه قدرت اعلیحضرت مصون از هر انتقادی است .تکلیف احزاب و مجلسین هم معلوم است .کشور را بین خودشان تقسیم کرده اند.فرماندار و استاندار چه کار دارند به آراء مردم .وکیل چه

کار دارد به آراء مردم .مردم هم با هیچ کس کار ندارند یکنوع بی اعتنایی بوجود آمده است.

به شاه می گویم چرا اجازه نمی دهید انتخابات واقعی متکی به آراء مردم باشد.

شاه می گوید اگر دقت نشود همه چیز بهم می ریزد.

 

۱۱دی ۴۸

در دنیای امروز حکومت فردی نه قابل دوام است ونه قابل قبول بگذریم از شخص محمد رضا شاه …

اگر شاهنشاه بتواند اصول دموکراسی را در دهه ۱۹۸۰-۱۹۷۰ برقرار سازند به آینده و به سلطنت ولیعهد انشالله می توان امید وار بود.

علت چیست . ؟چرا علم واجب می داند با شاه یا در یاد داشت هایش برای ثبت در تاریخ بگوید پایان حکومت فردی تاریکی است . این یاد آوری ها را اگر در کنار آن دو نامه معروف قوام به شاه بگذاریم فهم داستان آسان می شود .

 قوام نخست وزیری که یا بر مسند وزارت بود و یا در خانه اش در فرانسه سیاه پوش وطن بود در سال ۱۳۲۹ که شاه قصد دست اندازی هر چه بیشتر به قانون اساسی داشت و در پی تحکیم حکومت فردی بود به شاه هشدار داد که بترس از روزی که مردم بجای این که خانه نخست وزیر را آتش بزنند خانه شاه را آتش بزنند .

چرا قوامی که از دایره سیاست ایران خارج شده است به شاه هشدار می دهد و هزینه آن را می پردازد تا شاه لقب حضرت اشرف را از او بگیرد . ؟

منافع طبقاتی بالاتر از همه چیز در نزد عقلای قوم  است. مهم نیست که قوام در راس قدرت هست یا نه . مهم بر سر کار بودن طبقه است . قوام می داند که دیکتاتوری شاه بساط سلطنت را بطور کل می روبد و به زباله دانی تاریخ می ریزد . واز این می ترسد . ترس علم نیز از همین روست .

 

۸-علم در یاداشت هایش به دوست بی نام خود و یا شاه اشاره می کند .

۲۶ اردیبهشت ۴۸

دوست شاهنشاه را به جاجرود بردم .موقع غذا خوردن به فارسی حرف می زنیم  که نفرسوم متوجه نشود .

در جا جای یاداشت ها نیز از دوستی یاد می کند که برای سواری رفته اند یا با هم دعوا کرده اند.

منظور از دوست، دوست دختر و رفیق شخصی است . و دوم این که دوست دختر شاه ایرانی نیست . چون فارسی بلد نیست .

از آن جا که رابطه خصوصی این آدم ها ربطی به نقش تاریخی آن ها نداردو از حوصله این بررسی خارج است و از آن می گذرم.

 

۳

«تحلیل جهان کنونی مقدم بر همه تحلیل ها  راهنمای حرکت ما در جهان است

در قدیم که دوران مارا دوران گذار به سوسیالیسم می نامیدند این تلقی از مفهوم دوران روی تحلیل از داخل به نحو بارزی تاثیر گذار بود.

اما اکنون تحلیل ما از جهان به چه نحو است ؟

در عمل دوران ما دوران رسوخ و غلبه نحوه تولید سرمایه دارانه با همه لوازمش در سطح جهان ورسوخ آن به دور افتاده ترین نقاط دنیاست .

قطب بندی سرمایه در شطرنج جهانی بدین شکل است:

 امریکا اروپا ژاپن سه ضلع بزرگ سرمایه جهانی هستند.

 در اروپا شکل های گوناگون سرمایه داری مثل اروپای شرقی عقب مانده وسپس اسپانیا وپرتقال و سپس انگلستان و آلمان وفرانسه ودر حاشیه کشورهای اسکاندیناوی واز جمله هلند هستند که به سوی شکل هایی از دولت رفاه با افت وخیز نزدیک می شوند.

در امریکا بر عکس اروپا با سلطه سیاست های نئولیبرال وچهره خشن سرمایه روبروئیم واین در حالی است که قلب موتورخانه اقتصاد جهان در امریکاست و وجه غالب سرمایه در جهان است  در عین اینکه تقلای نیروهای مخالف مناسبات جاری در آنجا ادامه دارد .

وضع چین روشن نیست وهنوز سلطه سرمایه در آنجا کامل نیست ولی می توان حدس زد که مناسبات سرمایه دارانه آن جا را فتح خواهد کرد.

  ویتنام نیز در این مسیر حرکت می کند.

 روسیه واقمار آن وهند واندونزی با جمعیت زیاد خود با سرعت به سوی استقرار مناسبات سرمایه دارانه می روند.

اگر  انتظار مارکس مبنی براستقرار مظاهر سوسیالیسم در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری

درست باشد با این توصیفات  این انتظار در کدام دسته از این کشورها محتمل تر است؟»

 

 

 

۴

در مورد سمت و سوی اقتصادی ایران دو رویکرد هست:

-عده ای مولفه های حاضر رامنطبق بر سمت و سوی نئولیبرالیسم نمی دانند

-وعده ای دیگر علیرغم تمامی کمی ها و کاستی ها آنرا اقتصادی نئولیبرال می دانند.

رویکرد نخست بر این باور است که آموزه های یک اقتصاد نئولیبرال  در کشوری  مثل شیلی به عنوان اولین کشور محل اجرایی شدن این سیاست در سطح جهان با وجود نابرابری ها ایجادشده به رشد اقتصادی انجامید ودر انتها باعث سلب حکومت از نظامیان پینوشه و حاکمیت  ائتلاف چپ میانه رو شد  بنابر این نمی توان سیاست های اقتصادی حاکم در سی ساله اخیر را نئولیبرال نامید

اقتصاد ایران کاملا تحت سلطه قدرت سیاسی است  وازآن تبعیت می کندواز قوانین جاری در اقتصادهای جاری در دنیا تبعیت نمی کند .

با توجه به تاریخ معاصر ایران می توان دریافت که صاحبان سرمایه در ایران مثل غرب دارای اختیار وقدرت در عرصه سیاست نیستند وبیشتر تحت سلطه سیاست هستند اگر در غرب سرمایه ها در نهایت سیاست را کنترل می کنند اینجا سیاست  بقدرت بر اقتصاد غالب است و به سنت قدیم فئودالی بخش های قدرتمند مالی و اقتصادی را نه طبق قوانین بازار که طبق مصالح سیاسی و منافع باندهای قدرت به صورت تیول به این و آن می دهد به کسانی که حامی جناح های گوناگون قدرت باشند بنا براین برخی به حق این اقتصاد را نه اقتصاد نئولیبرال که نوعی اقتصاد نئو فئودالی وتیول داری می دانند.

این نحوه از اداره اقتصاد از زمان   حکومت پهلوی ها به شدت وضعف در ایران وجود داشته است که منابع اقتصادی را نه طبق قوانین اقتصاد آزاد که به اراده قدرت سیاسی واحد اداره می کردند که اکنون به شکل ملوک الطوایفی  طبق اراده باندهای مختلف قدرت اداره می شود وهرج ومرج ناشی از آن نفس مردم  را بریده است

این ملوک الطوایفی اقتصادی به پائین نیز تسری یافته است وبنگاه های اقتصادی نیز به همین شکل اداره می شوند در هر بنگاهی خانی وجود دارد که رعایا را نه طبق منافع بنگاه که ازبرای منافع خود بالا وپایین می کند و خلاقیت کارکنان به پاچه خواری و مجیز گویی  مدیران  مبدل شده است.

 

ودر مقابل کسانی که اقتصاد ایران را یک اقتصاد نئولیبرال می دانند این پرسش ها را مطرح می کنند:

- چرا در بازار مالی جهانی ادغام نشده ایم

-آزاد سازی سرمایه گذاری خارجی کجاست

-تسهیل در کسب و کار به کجا رسید

-خصوصی سازی به کجا رسید 

-وچرا دولت کوچک نشد 

 

سابقه داستان

مکتب کینز راه برون رفت سرمایه داری از بحران سال های ۱۹۲۰. بود وآن دخالت گسترده دولت در اقتصادبود .

اما اقتصاد نئولیبرالی مکتب هایک-فریدمن است برای بیرون آوردن  سرمایه داری از بحران رکود-تورم.

بدنبال افزایش قیمت انرژی در دهه هفتاد نخست تورم و با افزایش قیمت ها رکود بوجود آمد .

و این گزینه چیزی نیست جز باز پس گرفتن حقوق و امتیازاتی که طبقات فرودست بدست آورده اند.

قبل از آن که خم شویم روی این امر که اقتصادی به تمامی فردگراو دلال تن چسب یک ایدئولوژی مذهبی شده است و بررسی کنیم که این پارادوکس به چه معناست باید به ویژه گی های این اقتصاد توجه کنیم و سیاهه اعمالش را مرور کنیم :

 -تسلط بخش مالی (بانکی) بر بخش حقیقی (مولد) یا به عبارتی سرمایه مالی بر سرمایه انسانی (کار)

 —تشویق و ترویج منفعت جویی فردی،

-رشد قارچ‌گونه بانک ها و مؤسسات مالی خصوصی و تفوق فعالیت‌های نامولد بر مولد و کار و تلاش مردم، —آزادی کامل فعالیت های محتکرانه، دلالی،سفته بازی و نزول خواری،

-کالایی‌سازی خدمات اجتماعی نظیر آموزش، بهداشت، مسکن، حمل ‌و ‌نقل عمومی، انرژی و طبیعت

-واگذاری انبوهی از دارایی‌های دولتی به بخش شبه دولتی و وابستگان شبه خصوصی

-ارزان‌سازی نیروی کار ؛بیکار‌سازی، تنزل ارزش دستمزدها با بی ارزش سازی پول ملی و نا ‌امن و موقتی‌سازی قرارداد‌های کار تحت لوای فریبنده و کاذب «اقتصاد آزاد»،

-غارت منابع از سوی اصحاب قدرت- ثروت از کیسه عموم مردم و فرودستان

-رانت خواری بعنوان شاه کلید اقتصادی

در کشورهای نفتی معمولا فقط «رانت منابع» وجود دارد، اما در ایران علاوه بر

«رانت منابع نفت و گاز، معدنی و انرژی»،

 «رانت تبدیل منابع»،

«رانت زمین»

و «رانت سرمایه»

 با شدت و وسعتی به مراتب بیش از دیگر نقاط جهان،توان اقتصاد را در خود می بلعد و مضمحل می سازد؛ و این همه تنها به مدد "رانت نفوذ" و حضور صاحبان این منافع در نظام سیاست گذاری های اساسی امکان پذیر شده است.

-فساد همزاد  و ملازم رانت

-بی ثبات سازی اقتصاد کلان  و شوک های قیمتی را تحت عنوان آزادی قیمت ها

 

این اقتصاد با این سیاهه اعمال اگر یک اقتصاد نئو لیبرال نیست پس چه هست .؟

۵

«اول ماه مه است

وهر روز بیش از پیش  تسمه از گرده تن  اردوی کار می کشند  تا  همه حاصل زحمت  کار  در سفره یک اقلیت کوچک باشد و هنوز هر آن کس که بیشترین زحمت رامی کشد کمتر ین بهره را ببرد  .

در قانون سرمایه دستمزد کارگر برابر مقداری از محصول کار  است که بتواند او خود و خانواده اش به قدری تامین کند که بتواند نیروی کار از دست رفته را تامین و  دوباره آغاز به کارکند

اما در این جا که ما ایستاده ایم  سال هاست که بازتولید نیروی کارصورت نمی گیرد یعنی دستمزد نیروی کار کفاف برآورد حوائج اولیه اورا نمی دهد .

بهره کشی نه از نیروی کار که از شیره جان آدمی است .

وما می بینیم که نیروی کار در عرض مدت بسیار  کوتاهی  پیر می شود ودر سنین میان سالی دچار بیماری های گوناگون جسمی وروحی  می شود واز کار می افتد .

اول ماه مه است

 ما بیرون زمان ایستاده ایم

اما خاموشی به هزار زبان در سخن است

تا تن این دریای توفانی از درون زخم هایش برش بردارد واز درون صدف ها یش دُر های خودرا بیرون  بریزد.»

گفته می شود ما جدا از آن که کارگر هستیم یا نیستیم باید در کنار کارگران بایستیم بخاطر آن که در هستی همه با هم مشترکیم.

گفته می شود  که ما باید با کارگران حرف بزنیم نه ازمصیبت هایی که بر آن ها می رود  یاد کنیم.

وقتی ما از کارگران و مطالبات فردی آن ها حرف می زنیم مثل نان و حقوق و مسکن، کارگر را از یک موجوی فعال و کنشگر خارج کرده ایم و او را به موجودی منفعل که تمامی مشکلاتش مشکلات زیستی است تبدیل کرده ایم .

ما باید به کارگران بگوئیم چرا آن ها نمی توانند خود را از یک طبقه در خود رها کنند و بیک طبقه برای خود تبدیل شوند و خود به میدان بیایند و قصه زنگی شان را خود باز گو کنند .

آناهارنت درست می گوید که طبقه کارگر باید از دنیای لیبر،(زحمت ) خودرا به دنیای ورک ،(کار) و اکشن (عمل) بکشاند . راه دیگری نیست .

 

۶

 

می گویند: ثروت رضا شاه  هنگام مرگ ۳ میلیون پوند پول نقد  و حدود ۱/۵ میلیون هکتار زمین بوده است -یرواند ابراهامیان،تاریخ ایران مدرن

می گویند: حسن امیر علایی که اموالش توسط رضا شاه مصادره شد در ۱۷ مهر ۱۳۲۰ در روزنامه تجدد نوشت اموال مصادره ای شده او توسط رضا شاه  بالغ بر ۵۰۰ هزار تومان بود-تاریخ بیست ساله مکی

می گویند: ملکی نماینده ملایر در مجلس سیزده گفت ۴۴ هزار سند مالکیت  رضا شاه بنام خودش صادر کرد-روزنامه اطلاعات ۱۳۲۰/۱۱/۱۲

می گویند: فردوست در خاطراتش نوشت در آمد املاک شاه در سال ۱۳۱۹ شصت و دو میلین تومان بود-خاطرات فردوست ج ۱

می گویند: بلوشر درسفر نامه اش  نوشته است رضا شاه مالک۴۴ هزار پارچه آبادی و ۵۸ میلیون پوند سپرده خارجی و ۶۸ میلیون سپرده داخلی بود

می گویند: از ۲۰۰ هزار دوک ریسندگی در صنایع نساجی ۵۸هزار تای آن متعلق به رضا شاه  بود -ابراهیم رزاقی اقتصاد ایران نشر نی 

می گویند: دود تریاک قوای ذهنی اش را پریشان کرده بود و قدرت تشخیص را از او گرفته بود-ایران نو. زوال سیاست های حزبی در دوره رضا شاه .متیو الیوت در تجدد امرانه .تورج اتابکی ترجمه مهدی حقیقت خواه.

 

از تریاکی بودن رضا شاه می گذرم .برای نخستین بار است که می خوانم او تریاکی هم بوده است . یک عادت بد که ربط مستقیمی به بررسی ما ندارد .

باید روی چیزهای  دیگری خم شد .مال اندوزی رضا شاه هم تمامی داستان نیست . این مال اندوزی باید ذیل بر پایی استبداد بر رسی شود . دشمنی او را با مشروطه و بنیان های آزادی باید از این زاویه دید .تنها و تنها در یک رژیم استبدادی است که می توان دست در جیب ملت کرد و حساب های نجومی برای خود درست کرد .

استبدا همیشه و همه جا ما بازای مالی دارد .

۷

می گویی :«برنامه اکثریت را میخوانم وهمین طور بعضی از برنامه های دیگران را ،آن ها بیشتر به مسائل روز نزدیک اند.

به جای نقب زدن در تاریخ باید به این مسائل مربوط به راه آینده پرداخت.»

 

یک ضرب المثل چینی هست که می گوید :راستگو باش تا درست کردار شوی .

واین کمترین می گوید :راستگو باش تا رستگار شوی.

مشکل اکثریت در این بود وهست که از درک یک اصل اساسی کار سیاسی غافل بودند و هستند و آن راست گویی و درست کرداری و صداقت است.

چپ رادیکال میراٍث ماندگاری دارد که این جریان و جریان های مشابه  در زمان های مکرر از کنار آن گذشتند و یا آن را با رمانتیسیسم انقلابی به سُخره گرفتند . یکی از راز های موفقیت چریک ها صداقت آن ها بود . صداقت یکی از سرمایه های بی بدیل یک حزب سیاسی است .

توده و طبقه باید باور داشته باشد که پیشاهنگ  اگر هزار عیب داشته باشد در صداقت و راست گویی و درست کرداری او شکی نیست .

نمی شود سیاهکل را نابالغی ناخواسته بدانی وبعد مراسم بزرگداشت بگیری و یک اصلاح طلب را دعوت کنی سخنرانی کند .

نمی شود رهبران سازمان را مشتی دموکرات انقلابی بدانی  بعد مراسم بزرگداشت حمید اشرف بگیری.

اگر توده و طبقه در تو صداقت و راست گویی و درست کرداری نبیند اگر بهترین و درسترین حرف ها راهم بزنی حرفت ناشنیده می ماند .

نقد یک جریان سیاسی در سه عرصه جاری می شود :

-سیاست

-تشکیلات

- واخلاق

اگر در اخلاق یک حزب نمره منفی گرفت نقد سیاسی و تشکیلاتی اش پیشاپیش نمره بدی گرفته است .

این را بعنوان پیش در آمد داشته باش تا به وقتش برنامه آن ها را برایت آنالیز کنم.

 

۸

 

هفتم اردیبهشت سالروز درگذشت گرامشی درزندان است.بد نیست مروری بکنیم به یکی از نوشته های او .

 

«از انسانهای بی تفاوت متنفرم. معتقدم كه زندگی كردن به معنای چريك بودن است. كسی كه براستی زندگی می كند، نمی تواند شهروندی چريك نباشد.بی تفاوتی درواقع سست عنصری، انگل واره گی و بزدلی ست، نه زندگی. به همين دليل از انسان های بی تفاوت متنفرم.

بی تفاوتی وزن مرده ی تاريخ است. و بصورت بالقوه ای بر تاريخ اثر می گذارد. منفعلانه عمل می كند، اما عمل می كند. بی تفاوتی همان بخت بد است؛ كه هيچگاه نمی توان حسابی روی آن باز كرد، همان چيزی كه در برنامه ها اختلال ايجاد می كند و خوش ساخت ترين طرح ها را مخدوش می كند، بی خردی و فقدان آگاهی ست كه هوشمندی را سركوب می كند. همان شرّی ست كه دامنگير همه می شود از آنرو كه توده ی مردم تفويض اختيار می كند، امكان تصويب قوانينی را می دهد كه تنها از طريق انقلاب می توان آنها را لغو كرد و قبول می كند انسان هايی قدرت را در دست گيرند كه تنها با شورش می توان آنان را سرنگون كرد. از همين رو اقليتی، بدليل بی تفاوتی و بی مسئوليتی، فرم زندگی جمعی را بدون هيچ نظارت و كنترلی تعيين می كنند، توده اما اعتنائی نمی كند زيرا اهميتی برايش ندارد؛ گويی بخت بد است كه همه چيز و همه كس را تحت تأثير قرار می دهد، تو گويی كه تاريخ چيزی جز كلان پديدهای طبيعی نيست، فوران آتشفشان يا زلزله ای ست كه همه را قربانی می كند، چه آن كه می خواست و آن كه نمی خواست، چه آن كه می دانست و يا نمی دانست، چه آن كه فعال بود و چه آن كه بی تفاوت. در اين شرايط، برخي ناله های رقت بار سر می دهند، و بعضی فقط بطور شرم آوری ناسزا می گويند اما اندك كسی از خود می پرسد: اگر من نيز وظيفه ی خود را انجام می دادم، اگر سعی می كردم كه اراده ام را اعمال كنم، آيا آنچه كه رخ داده، اتفاق می افتاد؟

بدين سبب نيز از انسان های بی تفاوت متنفرم: زيرا ناله ی ابدی آنان از سر معصوميت عذابم می دهد. از هر يك از آنان می خواهم توضيح دهد كه چطور نقشی را كه زندگی به او محوّل كرد و هر روزه به عهده اش می گذارد را ايفا می كند، از هرآنچه كه انجام داده و بخصوص هرآنچه انجام نداده است. من فكر می كنم كه می توان با آنان بی شفقت بود، و بايسته نيست ترحم و اشكی برای آنها به هدر داد.

من يك چريك هستم، زندگی می كنم، و در ذهن آگاه ام پيشاپيش جنب و جوش كار برای شهر آينده را، كه به سهم خود در حال ساخت آن هستم، احساس می كنم. شهری كه در آن، تعهدهای اجتماعی فقط بر گرده ی اندكی سنگينی نمی كند، كه هرچه در آن رخ می دهد از روی تصادف وبخت بد نيست، بلكه درنتيجه ی عملكرد هوشمندانه ی شهروندان است. هيچکس در اين شهر كنار پنجره به تماشای عده ای كه خود را قربانی و فدا می كنند، نمی نشيند. زندگی می كنم و چريك هستم. به همين خاطر از كسانی كه هيچ موضعی ندارند متنفرم، از انسان های بی تفاوت متنفرم.»

 

۹

می گویی رفقا رفته بودند «حصارک بند عیش» و جای همه را خالی کرده بودند.

واین پا های با وفا که مرا از گردنه های گردناک بسیاری با سخت جانی بسیار عبور داده است  دیگر یارای بالا رفتن از کوه را ندارد .

سیر آفاق دارد به پایان خود می رسد و سیر انفس آغاز می شود .

به صحرا رفتمو نامش بگفتم .

شقایق سر برون کرد و شنفتم .

همه ساله بیاد او درآیم .

که از داغ غمش در خون شکفتم

 

 

سحر گاهان که آئی من نباشم .

بصحرا شو که اندر لاله باشم .

مگو با لاله اسرار دلم را .

که پرپر گرددو من فاش باشم .

 

رئیس!

فقط اتفاقات خوب راتور کن  بقیه را بریز دور.

اطراف این قایق های کوچک ما پر از جانورهای غریب است  

به ویژه آن جا که همه تورهای  خودرا رهاکرده اند

 صید ما نه در نخجیر گاه لاشه ها  که در میان باغ لاله هاست.همین.

۱۰

می گویی روشنفکران ما همه کار می کنند الا آن کاری را که باید بکنند ؛کنشگری سیاسی، دخالت فعال در امر سیاست.

داستان همین است که می گویی و این علت دارد.

صاحبان امر با بالا بردن هزینه فعالیت سیاسی در های سیاست را می بندند.وقتی با یک روشنفکر صاحب قلم که کارش ساختن مفاهیم نو برای سوخت و ساز فکری جامعه هست همان بر خوردی می شود که با یک فعال مسلح سیاسی، روشنفکر به عرصه هایی پناه می برد که کمترین برخورد را با صاحبان امر داشته باشد.

بگذریم آز ان دسته ای که در کنار صاحبان امرند و آب و علف شان از همین راه  تامین می شود.

اما تمامی این ها بمعنای بی عملی و کم عملی روشنفکران نیست .

۱۱

گفته می شود ؛مشکل از آنجا آغاز می شود که یک حوزه از چهار حوزه اجتماعی غلبه می کند بر دیگر حوزه ها .

این که می گویند یک جامعه به ۴ حوزه تقسیم می شود حرف درستی است:

-حوزه فرهنگ

-حوزه جامعه

-حوزه اقتصاد

حوزه سیاست

حوزه سیاست مبتنی است بر گفتگو و حوزه جامعه مبتنی است بر رابطه و حوزه اقتصاد مبتنی است بر مبادله و حوزه سیاست مبتنی است بر قدرت .

اگر هر کدام از این حوزه ها در محدوده خود فعالیت کنند جامعه براه خود می رود . اما در کشور های پیرامونی حوزه سیاست غلبه دارد بر دیگر حوزه ها و در اولین فرصت سعی می کند سه حوزه دیگر را از آن خود کند .خرابی اوضاع از همین جا آغاز می شود. واین علت دارد.

وقتی نان و آب مردم در دست صاحبان امر است . و دولت خود بزرگترین سرمایه دار و بزرگترین وارد کننده و صادر کننده کالاست دیگران درنزدکسانی که هم سلاح دارند و هم پول  چه قدر و منزلتی دارند. باید فکری بحال این امر کرد .

 

۱۲

می گویی یکی از مشکلات جریان روشنفکری در این است که روشنفکران ما فاقد یک تئوری قدرت اند و هیچ رغبتی برای کسب قدرت سیاسی را ندارند . در حالی که درس خوانده های حوزوی با بر کشیدن تئوری قدرت حکومت معممین تحت عنوان ولایت فقیه توانستند با تبدیل این نظزیه بیک نیروی مادی به قدرت برسند و جامعه را بجایی ببرند که می خواهند .

و می گویی کار روشنفکر تنها نقد فرهنگی ویا کمی جنب و جوش در حوزه های جامعه مدنی نیست روشنفکر باید با تئوریزه کردن قدرت راه رسیدن روشنفکران به قدرت را با جا انداختن  یک پاردایم همه گیر در جامعه باز کند .

اگر جنبش روشنفکری بسوی کسب قدرت سیاسی نمی رود چه در عرصه نظر با خلق و جااندازی یک نظریه سیاسی و چه در عرصه عمل علت دارد .

و اگر تحصیل کرده گان حوزه توانستند با بر کشیدن تئوری ولایت فقیه به قدرت برسند آن هم علت دارد.

جنبش روشنفکری یک جریان یک دستی نیست . نخست آن که خود یک طبقه نیست تا بتواند حول منافع طبقاتی خود یک نظریه حکومتی را ابداع کند . روشنفکر لایه ایی از یک طبقه هست .

این لایه فرهنگی تنها در رابطه با حزب سیاسی و منافع طبقه خود می تواند با برافراشتن یک پرچم بمیدان بیاید و تقاضای سهمی در قدرت کند .

اگر تحصیل کردگان حوزه موفق شدند یک تئوری قدرت مبتنی بر حکومت فقها تدوین کنند بخاطر آن بود که روحانیت از صفویه ببعد در قالب یک کاست عمل کرده بود و این کاست مبتنی بر یک ایدئولوژی واحد بود .

اما در مورد روشنفکران ما چنین مولفه هایی را نداریم.

۱۳

‍ "صورت‌حساب" کودتای ۲۸مردادرا که فرستاده بودی دیدم .

 

-کاشانی و بهبهانی: ۸۰۰ هزار ریال

-شعبان و دستجات او: ۲۰۰هزار ریال

-وعاظ مختلف :۵۰۰ هزار ریال

-فلسفی :۱۰۰ هزار ریال

-۲۰: روزنامه یک میلیون ریال

 

این سند را اردشیر زاهدی (فرزند سرلشکر فضل الله زاهدی) به موسسه هوور دانشگاه استنفورد اهدا کرده و نخستین سندی است که ارتباط مالی مقام‌های وقت حکومت پهلوی و کودتاگران با شبکه روحانیت، مطبوعات و گروه شعبان جعفری را نشان میدهد!

در مورد کودتای ارتجاعی استعماری ۲۸ مرداد در مقاله «کودتای ۲۸ مرداد و نقش جبهه ملی و حزب توده »به تفصیل نوشته ام.(نشریه پژواک ایران)

تمامی کسانی که وارد این نمایش غمبار ملی شدند دلایل خودرا داشتند . از امریکا و انگلیس بگیر تا شاه و در بار و افسران ارتش و کاشانی و لات ها و فواحش وموجوداتی از این دست در روزنامه ها .

همگی دست بدست هم دادندتا آخرین امید مردم را برای رسیدن بیک حکومت دموکرات نقش بر آب کنند .

اما از امریکا و انگلیس که بگذریم .بقیه عاقبت بخیر نشدند . بیشتر از همه مقام شامخ سلطنت ضرر کرد .

کودتا میخ تابوت سلطنت بود . رژیم سلطنت را بی آینده کرد . مشروعیت سلطنت را از بین برد . راست نوستالژیک احمق تر از آن است که این حرف ها را بفهمد .هنوز دارد بر طبل پاره کودتا  چیان  می کوبد ،که کودتا نبود قیام ملی بود .

کودتا مردم را نقره داغ کرد .جگر مردم را سوزاند بهمین خاطر دیگر شاه نتوانست به آشتی ملی با مردم برسد . حتی پول نفت نیز راه نجات و آشتی شاه با مردم  نشد . نه شاه و نه کار بدستانش از این امر غافل بودند .انقلاب ۲۲ بهمن فردای کودتا نطفه بست . در ذهن و روح مردم پرونده سلطنت بسته شد . پس به انتظار نشست تا دربار را بر سر شاه خراب کند  وکرد .و آن قدر از عملکرد شاه در این کودتا بهم ریخته بود که تنها به رفتن شاه فکر می کرد .

آن ها که باد کاشتند طوفان درو کردند. هر چند این طوفان خانه ملت را بار دیگر ویران کرد .


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com