نامه هایی برای فصل های نیامده (نامه دوازدهم)

محمود طوقى
April 12, 2019

نامه هایی برای فصل های نیامده

نامه دوازدهم

۱

«مارتین ای . پی . سلیگمن؛روان شناس برای درماندگی آزمایشی انجام داد که منجر به برنده شدن نوبل روانشناسی شد .

ایشان ۲۰ سگ شیانلو را از ابتدای نوزادی درون یک قفس تربیت کرد به طوری که سگ ها در صورت نیاز پدال قفس را می فشردند و بیرون می رفتند و پس از دستشویی کردن باز می گشتند.

ایشان پس از تربیت، این سگ ها را به دو قفس و هر کدام ۱۰ قلاده تقسیم نمود و درب قفس  ( آزمایش)B را جوش داد و ۳۰ روز و روزی ۳ بار به قفس B شوک الکتریکی می داد.

سگ ها در روزهای اول در زمان شوک به خاطر قفل بودن درب، خودشان را به میله های قفس می زدند و خونی و زخمی نتیجه ای نمی گرفتند . اما پس از چند روز سگ ها فهمیدند که با تلاش موفق نمی شوند خود را از آزار جسمی رها کنند  به جز این که زخمی شوند و رنج زیادتری به کشند.

آن ها یاد گرفتند که زمان شوک در جای خود بایستند و فقط کوز کوز کنند تا ، از زخمی شدن در امان باشند.

سلیگمن در انتهای آزمایش، درب قفس را شکست و آنها را به سگهای قبلی قفس A ( گواه)  ملحق نمود. همان قفس سالم که با فشار اهرم درب باز می شد.

سپس شوک الکتریکی داد. فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟

تمام ۱۰ سگ گواه اهرم را فشار داده و بیرون آمدند اما سگ های (آزمایش) در سرجایشان ایستاده و کوز کوز کردند. 

 او بزرگترین نظریه قرن را ارائه کرد ( درماندگی آموخته شده) یعنی یاد می گیرند که بدبخت زندگی کنند.

مردم همه آگاهند ولی به درماندگی آموخته شده، گرفتارند. و یاد گرفته اند که بدون هیچ عکس العملی در سختی زندگی کنند .»

داستان  تحمل آدمی را با  بازتاب های شرطی نمی توان توضیح داد . داستان تحمل آدمی پیچیده تر از این حرف هاست .

این گونه نیست که سرکوب در ما به شکل تن دادن و پذیرش سرکوب شرطی می شود .آدمی برای رستگاری مدام دنبال راهی می گردد . ممکن است در کوتاه مدت بار سنگین تابو هایی از گذشتگان او را از یافتن راه مایوس کند و یا به او آدرسی اشتباه دهد .اما از پای نمی نشیند و بدنبال کور سویی در ظلمات جهان می گردد تا به حقیقت هستی راه یابد .

ممکن است در مقابل آزار ها برای در امان ماندن از زخمی شدن کوز کوز کند و نشان دهد که تن داده است به فشار و پذیرفته است که این نوع زندگی را تاب بیاورد اما آدمی در ته ذهنش فکر رهایی را از دست نمی دهد. همین تحمل و سکوت و پذیرش ظاهری در طول تاریخ حاکمان  را فریب داده است که کار دنیا به سامان است اما درهمان حال نقب هایی که موش کور تاریخ در زیر پایشان کنده اند گور آن ها بوده است .

تاریخ پر شکوه و پر رنج آدمی تاریخ سرکوب های وحشیانه هست اما در کنارش حضور قاطع و جلیل او هم برای زدودن پلشتی ها هم هست .

آدمی چون آبی بظاهر آرام حضور کوه های پر هیبت را تحمل می کند اما به سالیان در دل آن ها نفوذ می کند و چون چشمه ای زلال سر بیرن می آورد .

حضرت!

آدمی سگ سلیگمن نیست .

 

۲

-واقعیت این است که نگاه کلی ما به جهان  یا جهان بینی در جواب به هر سئوالی تاثیر دارد طبق تقسیم بندی های آغازین فلسفه های ایده الیستی وماتریالیستی شکل می گیرد  وجدال بین این دوبینش هنوز هم ادامه دارد وهردو به یکدیگر اشکالاتی وارد می کنند که بلاجواب ویا محل مناقشه بسیار است  آن چه مستقل از ذهن ماست از نظر فلسفی ماده می نامند واین متفاوت از تعریف فیزیکی ماده است که آن را کمیتی دارای جرم واینرسی می دانند.

فیزیک جدید اما  جا برای تخیل بسیار گشوده کرده است .تنها پنج درصد جهان موجود ما جهان مرئی وقابل  سنجش  توسط ابزارهای کاوشگر ماست در مورد ۹۵ درصد بقیه که شامل ماده تاریک و انرژی تاریک است تقریبا هیچ نمی دانیم .

از دیدگاه عده ای نظریه های وحدت وجودی ؛ مونیستی در مورد جهان قابل سنجش ولا ادریگری در مورد آن بخش های خارج از دسترس ما  منطقی تر است و می تواند جایگزین دعواهای قدیم باشد .

حالا اگر قوه تخیل بعضی وجودی غریب را در سیاهچاله ها و یا انرژی تاریک تصور کند ما می گوئیم خوب اثباتش کن !

 

۳

«در مسیر پرتلاطم و پر پیچ وخم  نهرها بزرگترین فریب  ها این است که به ماهی های کوچک بباورانی که دریا وجود ندارد.»

خب باید دید پایه های این فریب کجاست . وچرا آدمی خود ودیگران را فریب می دهد که رهایی ممکن نیست .

داستان همان داستان ماهی سیاه کوچولوی رفیق ما صمد بهرنگی است . و آدم هایی که می خواهند مدام بما بگویند دریایی بکار نیست و فکر می کنند که زندگی در همین برکه حقیر برای همه بهتر است چه برای ماهی سیاه کوچولو ومادرش و چه برای مرغ ماهیخوار .

اما همیشه یک ماهی کوچکی هست که علیرغم کوچک بودنش زمانی که همه در خوابند اما او خوابش نمی برد و با نگاهی به آسمان بی کران و پر ستاره فکر می کند که زندگی همین برکه حقیر روزمره گی نیست و با تمامی بی اطلاعی و کم اطلاعی اش و با تمامی هشدار های ماهیان پیر به خطراتی که در راه است بر می خیزد  وراه می افتد برای یافتن دریایی که سمبل رهایی است . 

زندگی ما حضرت در همین جستجو و یافتن راهی برای رهایی از این برکه گذشت .چه شب هایی به سحر شد و چه خون دل هایی خورده شد تا دری ،دریچه ای دراین دیوار بی روزن شب پیدا کنیم .نکردیم اما امید مان را از دست ندادیم.ونمی دهیم . تمامی رمز وراز آدمی در این امید برای رهایی نهفته است .

۴

«در جهان اصطلاحا مرئی یا قابل دید  ابزارهای سنجشگر ما هم ازنظر ماکروسکوپیک وهم از نظر میکروسکوپیک در نفوذ به این عظمت وبیکرانگی واقعا ناتوانند .

همان طور که چشم ما در نفوذ در جهان قابل مشاهده روبرویش ناتوان است سفینه های فضا پیمای ما نیز در برابر فضاهای میلیونها سال نوری در پیش رویشان نا توانند.

 ما اکنون آثار نور سیاراتی عظیم را داریم مشاهده   می کنیم که چند میلیارد سال است خود  آن ها منقرض شده اند .

در  شناخت  ذرات بنیادی سازنده دنیای ما نیز ابزار شناخت ما در ابتدای پیمودن راهی میلیون ها ساله نوری هستند .

در اینجا تخیل نیز  ناتوان است وتنها ذهن های نبوغ آمیز  برتر ریاضی اندیش می توانند در قالبی سخت انتزاعی به تصوراتی احتمالی در باره آن برسند .

پرسه ذهنی همین نبوغ ریاضی است که اکنون بنیان اساسی بدیهی ترین باورهای مارا ویران کرده است . امکان وجود جهان های موازی، خلق جهانی از هیچ ، سرعت های آنی وبسی سریع تر از نور ، پیوستگی واز آن سو گسستگی عجیب وغریب جهان  ما و وجود ابعادی غیر از ابعاد شناخته شده مثل فضا وزمان ومکان و.........

هر چه  که شتاب سرعت شناخت ما افزون تر می شود داریم به این  شناخت می رسیم که برای رسیدن به شناخت قابل قبول  از این بی کرانگی چه در عمق وچه در گستره فضایی حتی عمر چندمیلیارد ساله  خورشید نیز کفایت نمی کند. 

به همین خاطر است که عده ای به این نتیجه می رسند که در برابر این جهان مرئی هم فعلا از نظر فلسفی مجبور به لا ادریگری هستیم و چنین است که ما در برابر اساسی ترین  سئوال های بنیادی فلسفی نیز درمی مانیم و  مجبوریم بگوئیم که نمی دانیم .

وحال اگر در این تحیر وسرکشتگی ما کسی بیاید وبگوید من با شهود ونه با ابزار شناخت معمول به این دریافت رسیده ام که می تواند جهان به این شکل باشد می گوئیم شاید باشد شاید نباشد. 

با همه این سرگشتگی ها در عمق وجود می دانیم که ما ذره ناچیزی از عظمتی بیکران هستیم که بر ما کاملا محاط وقادر است وما از آن نشان های فراوان در درون خود داریم و این بیکرانه درون وبیرون ما در قالب کلام نمی گنجد.

   وهمین دریافت نیز در برابر تحیر وسرگشتگی ما نوعی اطمینان و اعتماد وجودی به ما ارزانی می دارد.»

 

این یک وجه این داستان است که آدمی از نخستین لحظاتی که توانسته است از کار خود فارغ شود به این موضوع اندیشیده است که حضور او در این جهان پراز رمز وراز چه معنایی دارد و رابطه او با این هستی بی کرانه چگونه است .

از همین جاست که بنیادی ترین پرسش فلسفه به میان می آید و دو بلوک بزرگ ایدئالیسم و ماتریالیسم در برابر هم صف آرایی می کنند .

اما این داستان وجه دیگری هم دارد که پاسخ به پرسش بنیادی فلسفه ؛تقدم ماده بر شعور یا ذهن بر عین را عمده می کند و آن این است که این تبیین در خدمت کدام طبقه قرار می گیرد .

مسئله اساسی انسان از روز نخست آسمان نبوده است ، زمین بوده است . اما از آن جا که در به سامان رساندن کار خود در زمین عاجز بوده است به آسمان نگاه کرده است .تا تبیین کند علت وجودی زندگی آن چنانی خودش را .

در كهكشان راه شيري، حدوداً  ۵۰ ميليارد ستاره شبيه خورشيد وجود دارد و بر اساس نمونه گيري آماري، احتمال مي رود ۱۰ ميليارد سياره شبيه زمين وجود داشته باشد .

شکی نیست که دانش جدید اوس و اساس آن داستان های اساطیری را بهم می ریزد .اما مسئله امروزی ما حل نا شناخته ها در کهکشان راه شیری نیست .حل مناسبات نا عادلانه ای است که مارا وا می دارد مثل اسب عصاری دور خود بچرخیم  و راه به رهایی نبریم.

 

 

۵

بین بندر کنگان و بندر عسلویه بندری میان کوه و دریاست بنام بندر سیراف.

وجه تسمیه آن شیر و آب است .افسانه ها بما می گویند از همین بندر کیکاوس هوس رفتن به آسمان به سرش زد و چون باز گشت طلب شیر و آب کرد و این شهر از آن روزگار شیرآب یا سیراف نامیده شد .

شناسنامه تاریخی اش بر می گرددد به روزگار اردشیر بابکان موسس سلسله ساسانی که در قرن سوم میلادی برای گسترش تجارت  بین المللی دستور ساخت آن را داد . تااین بندر واسط بشود بین کالا های چینی و هندی . راهی که معروف به راه ابریشم بود

 از شرق تا چین وازغرب تا افریقا واروپا مسیر تبادل کالاهایی مثل  ابریشم ،چوب و ادویه ودست ساخته های بشر بوده است آن ها همان کاری را می کردند که بعدها کمپانی هند شرقی انگلستان و هلند در ابتدا به عهده گرفتند با این تفاوت که آن ها  بر خلاف استعمار گران توپ و تفنگ باخود نمی بردند ومردم بومی را منقاد وبرده خود نمی ساختند.

دریانوردان سیرافی برای طی این مسافات طولانی مجهز به علم دریانوردی وکشتی های بزرگ بوده اند و  نوشته اند که برای رسیدن به چین  از هفت دریا ی خلیج و عمان و هند وبنگال و مالزی وجاوه وچین  گذر می کرده اند ، اصطلاح هفت دریا از این جا در ادبیات ما وارد شده است .

  آن ها حتی سکه هم برای خود ضرب می کرده اند که در کاوش های باستان شناسی همراه سکه های رومی و سایر سکه ها کشف شده است.

  برای تامین آب اشامیدنی شهر  در سه دره بزرگ کوه را شکاف داده اند ودر میان شکاف ها هفت هزار حفره و ۱۵۰ حلقه چاه تا عمق ۱۵۰ متر    ( چگونه ؟!!)در میان سنگ های متخلل کانگلو مریا   حفر کرده اند که آب باران از میان سنگ های قابل نفوذمی گذشت و آب  تصفیه شده راذخیره می کرده اند.

این بندر بزرگ در جریان یک زلزله بزرگ تخریب می شود ودوسوم جمعیت خودرا از دست می دهد و بسیاری از کشته شدگان در میان این دست کنده ها دفن می شوند و آن ها تبدیل به گور دخمه می شوند.

موزه ای هم در سیراف هست .که به کوشش کنعانی نامی از اهالی سیراف بوجود آمده است .

خانه سابق  یک انگلیسی باستان شناس که در دهه چهل واوایل پنجاه در سیراف کاوش می کرده است و یک انبار از اشیای مکشوفه را به موزه بریتانیا فرستاده است  با تلاش فراوان به موزه تبدیل  شده است با حداقل امکانات و همه کمبودها .

با شعری از منوچهر آتشی بر شیشه های آن :

در کوچه های سیراف می گردم

بر سنگفرش های کهن

که ذوق باران های دیرینه

از درز های آجر هاشان

سبزینه بسته است

 

 حیف از آتشی که آخر عمری حرف هایی زد که نباید می زد  و جاهایی رفت که نباید می رفت.

در روزگار رونق در سیراف آتشکده ای بوده است .که امروز خاموش است و جای آنرا آتشکده ای دیگر گرفته است با مشعل هایی بلندمربوط به پالایشگاه  که معنویتی از آن بر نمی خیزد. فضا را آلوده می کند ودر عوض  حساب های عده ای پراز دلار می شود .

 

۶

«اینک دختران ایل با جامه های سیاه،

در سیاه چادرها ، گونه به ناخن می تراشند

 رود رود کنان

در میان قبرستان   ضجه می زنند

 گِل بر سر می مالند

در عزای عزیزانشان

 دختران ایل جوانی ناکرده پیر می شوند

  تا بی کسان

 تا‌ناکسان

 چند روزی بیش مردار متعقن خودرا از این سوی جهان

از لواسان تا اقصی نقاط دور جهان بکشانند»

 

خب رئيس من چه باید بگویم  در عزای مردمی که بهارشان پائیز وپائیزشان  زمستانی طولانی است .

۷

 

باران فروردین ماه

۱

بغض گرفته کیست

که افرا ها و تبریزی ها را

در دشت های بزرگ میهنم می شوید

 

-باران فروردین ماه است

 

نه !

باران بهاری آدمی را این گونه بی تاب نمی کند

 

-باورکن

باران فروردین ماه است

نگاه کن!

مردگان دارند زخم های ناسور شده روح شان را می شویند

 

آه .

ای زخم های ناسور شده

در گورستان های متروک

تنهایی را

در زیر باران فروردین ماه

چگونه تاب می آورید

۲

بر بالی از باران

بالی از اشک

کجاوه مهتاب

با سرود همسران سیاهپوش می گذرد

و شانه های لرزان

از یاد تنهایی آدمی

بی تاب می شود

 

آه.ای پدر

با این ردای خونین

من شب های بسیار را

به کدامین صبح گره بزنم

۸

 

«كتاب شعاعيان را بيش از چهل سال قبل خوانده ام .اما آنچه كه از نامه روتشتاين به ياد دارم اين است كه مي گويد موقعيت براي انقلاب در ايران با توجه به شرايط جهاني مهيا نيست وبه ميرزا توصيه به صبر وعقب نشيني مي كند تا شرايط مهياتر شود.

 روابط خارجي يك نهضت انقلابي رهايي بخش  بايد در جهت  حفظ منافع ملي منافع اكثريت مردم ميهن در دراز مدت باشد.

  فئودال هاي بزرگ ويا رجالي كه گاه پرچم انگليس وگاه پرچم روسيه تزاري را بر سردر خانه هايشان آويزان مي كردند  بورژوازي  تجاري دلال مزدبه گير انحصارات خارجي و .... آگاهانه به حاكميت بيگانه كمك مي كردند ولي در ظاهر از براي منافع خود در بوق مبارزه با بلشويسم مي دميدندو عمدتا خودرا در صفوف طرفداران ميرزاويا  گاهي چپ ها  جا مي زدند  وبا مزدوران خود به نام انها اعمال تندروانه مرتكب مي شدند انگلستان از زمان مشروطه بخشي از سياست خودرا در قالب چپ قلابي پيش مي برده است .

نتيجه گيري شعاعيان به نظر من يكسونگرانه است وتوهم  در مجموع با آن همدلي نشان داده اي. چپ هادچار بيماري كودكي چپ روي و در مجموع مبهوت انقلاب اكتبر بودند ولي نه گوش به فرمان آن طرفي ها بودند ونه آن طرفي ها جلاد جنبش ودر نهايت اشتباه كردند.  توطئه ودسيسه آن طرف بود نه اين طرف كه براي بقاء مي جنگيدند.»

روس ها کارنامه قابل قبولی در داستان جنگل و فرقه دموکرات ندارند .آن ها بی طرف نبودند. هرچه کردند با هر انگیزه ای زخم خونچکانی در قلب  و روح ما ایجاد کرد .من به تفصیل در کتاب فرقه و کتاب شعاعیان گفتنی ها را گفته ام . حرف دیگری ندارم .

 

۹

معرفی یک چهره گمنام

صادق کوچک پور سال  ۱۲۷۵در گیلان متولد شد عمویش از اعضای فعال حزب دمکرات بود که توسط حیدرخان ودمکرات های انقلابی در تهران ایجاد شده بود .در ۱۷ سالگی به تهران آمد و با میرزای جنگلی که عضو کمیته ستار رشت تحت فرماندهی سردار محیی بود آشنا شد وبه توصیه او به دارالفنون رفت و در رشته معلمی به تحصیل پرداخت ولی با توصیه میرزا به رشت بازگشت ودر شهربانی استخدام شد ودرجه ستوانی گرفت .

با قزاقان روسی در گیرشد وتا آستانه اعدام رفت ولی نجات یافت وبا قیام میرزا به جنگل رفت و فرمانده بخشی از قشون جنگل شد. با انگلیسی ها در گیر شد وآن هارا به عقب راند وبا قشون میرزا در فتح رشت و بیرون راندن قوای انگلیس شرکت داشت .

با هجوم انگلیس ونیروهای قزاق به توصیه میرزا در جنگل پنهان شد و با شکست قیام  ریش اش را تراشید مخفیانه به رشت امد و در انجمن فرهنگ رشت که در سال ۱۲۹۶ توسط روشنفکران رشت تاسیس شده بود به فعالیت های فرهنگی نمایشی وهنری پرداخت.

 تشکیل کتاب خانه و نشر مجله فرهنگ و نمایش تیاتر بخشی از فعالیت های انجمن بود با اجرای نمایشنامه سالوس وبه تحریک علما توسط انگلیسی ها دستگیر شد.

با خیزش مجدد میرزا دوباره به جنگلی ها پیوست وبه جنگ قزاق ها رفت وبه حکم میرزا حاکم فومنات شد وبا قشون میرزا در فتح رشت شرکت کرد.

 در اختلاف بین میرزاو جناح چپ جنگل جانب میرزا را گرفت ولی به توصیه حیدرخان رئیس شهربانی انزلی شد. با کشته شدن حیدر خان به دست هواداران میرزا  میرزا به صادق دستورداد که هواداران حیدرخان و احسان الله خان را سرکوب کند تلاش فراوان او نتیجه ای نداد وبه طرف تالش عقب نشینی کرد با هجوم قشون سردار سپه و شکست جنگلی ها میرزا به او پیغام داد که با پنجاه چریک تحت فرماندهی اش تسلیم شود.

سردار سپه با نامه امضا شده از او خواست تسلیم شود و به خدمت نظام در آید ویا به شغل دیگر بپردازد.  صادق نامه را برای افرادش خواند وآن ها با تسلیم موافقت کردند بعد از تسلیم او خانه نشین شد ویک سال بعد با کمک انجمن فرهنگ به استخدام اداره فرهنگ در آمدومعلمی پیشه کرد. مدرسه را خود تجهیز می کرد و نمایشنامه اجرا می کردولی در نهایت عسرت می زیست.

 در لنگرود انجمن ترقی را تشکیل داد و با جوانان نمایش تیاتر تشکیل می داد ودر آمد نمایش ها را خرج مدرسه ها می کرد . 

مدتی بعد  اورا به آبکنار انزلی تبعید کردند ولی مجددا به رشت بازگشت وبا انجمن فرهنگ رشت به فعالیت پرداخت. در سال۱۳۱۰شهربانی  به انجمن فرهنگ هجوم آورد وآن را با کتابخانه بزرگش که بیش از پانزده هزار کتاب  وتیاترش که هزار صندلی داشت  آتش زدند.

اعضای انجمن از جمله صادق خان را به قزوین تبعید کردند.  بعد ازمدتی در قزوین به مدیریت یک مدرسه منصوب شد وضع مدرسه ودانش آموزان اسفناک بود خودش با کمک فراش مدرسه موهای پر ازشپش بچه ها را می شست وکوتاه می کردو با جمع آوری کمک برای آن ها لباس می خرید.

 برای تبلیغ روش های جدید تدریس در همه مدارس می کوشید و با تلاش بودجه دولتی رابرای مدارس مصوب می کرد.

 برای سالمندان کلاس اکابر تشکیل می داد.

با هجوم نیروهای شوروی به قزوین عده ای از شخصیت های خوشنام را دعوت کرد وشورایی از معتمدین شهر برای مذاکره با قشون شوروی را تشکیل دادویکی از کوشندگان جنبش مشروطه با توصیه او به عنوان حاکم شهر معرفی شد .

 مدتی بعد به تهران رفت و باسلیمان میرزا آشنا شد وبه حزب تازه تاسیس او پیوست .

بعد از مدتی مسئول تشکیلات گیلان شد .

 در سال ۲۷ بعد از ترور شاه دستگیر و بعد از چند ماه زندان به بروجرد تبعید شد .

  صادق خان در سال ۵۵ درگذشت .

 

۱۰

 

«ممد گاوی شیتیله بگیر بساط قمار در بیابان ها ویخچال ها ی دروازه خراسان و دولاب بود نوچه باقر کچل ( محمد باقر فروتن یار غار طیب و شعبون بی مخ وپدر محمد رضا فروتن هنرپیشه معروف )بود.

 به مثابه گنده لات محله از کسبه باج می گرفت که آن هارا در برابر دزدی و زور بقیه محافظت کند.

باقر کچل  اما  نیازی به  این کارها نداشت چون بعد از کودتا زمین های دروازه خراسان تا خاوران وچندین  گاراژ را به لطایف الحیل به نام خود زده بود.اتو خراسان و اتو فروتن و چند حمام را صاحب بود .

 در کودکی از ممد گاوی وحشت داشتم. قد بلندداشت با هیکلی زورخانه ای و شکمی بزرگ وچشمانی سرخ شده وصدایی کلفت وخش دار .

واین وحشت در تظاهرات دوران انقلاب در هیئت هایی آشنا و در حمله به کتاب فروشی ها  وبالاخره در سفر هندوستان  هی تکرار شد.

لومپن لوطی ها مثل سرطان تکثیر یافتند.

وحالا لومپن ها دانشگاه رفته اند تاجر وکارخانه دار شده اند ولومپن انتلکتوال هاو بورژوا لومپن ها پیکر مجروح دیروز و امروز ما را سلاخی می کنند.»

رئیس!

لات ها و جاهل ها با لومپن پرولتاریاآن طور که مارکس می گوید یکی نیستند .

ضمن آن که لات ها و جاهل های تاریخ معاصر ما با معنای کتابی خود  یکی نیستند.

در دهخدا لات بمعنای فقیر و بی سرپناه وجاهل بمعنی نادان و بی عقل آمده است .

اما لات ها و جاهل های تاریخ معاصر آدم هایی هستند اغلب صاحب شغل؛بیشتربا دلالی  وواسطه گری  زندگی های نسبتاً خوب و مرفه ای  داشته اند .

گفته می شود دوران صفویه دوران استحاله پهلوانان و عیاران به لات ها و جاهل هاست .که بعلت گرایشات  مذهبی شان در بزنگاه های مهم  با حکومت و روحانیت گره می خوردند .

دردوران شاه اسماعیل همین لات ها مسئول عربده کشی و دشنام به سه خلیفه اول در ملاء عام بوده اند .

در دوران مشروطه نقش اینان پررنگ تر شد چه در جنگ با روسیه  وچه در جنگ مشروعه طلبان  با مشروطه  خواهان.

صنیع حضرت از لات های خیابان سیروس مشروعه خواه بود.مقتدر نظام لات سنگلج نیز در این زمره بود .

در دوران رضا شاه با آن که در جنگ بین رضا خان و سید ضیا از آن ها استفاده شد اما رضا شاه  میدان زیادی به آن ها نداد.چرا که شعار رضا شاه بر قراری امنیت بود.

گفته می شود آغاز سلطنت رضا شاه نقطه شروع هویت یابی لات هاست .

تغییرات ساختاری ،تضعیف مناسبات سنتی، گروه های اجتماعی را دچار تغییراتی  جدی کرد.

گروه اجتماعی لوطی ها به لات ها و جاهل ها تبدیل شدند. که با تلفیقی از مرام عیاری پایبندی به مذهب گرایشات سیاسی هم پیدا کردند.

پایگاه طبقاتی شان عمدتاًلایه های پائینی طبقات متوسط بود.و بیشترمهاجرین از شهر و روستا به تهران و شهر های بزرگ.که در کسب های کوچگ ،دلالی، حمل و نقل، توزیع مایحتاج عمومی گذران می کردند.

  امادردوران پهلوی پسر لات ها به موقعیت های مالی و سیاسی  خوبی رسیدند. وعلت داشت. بر آمدن نهضت توده ای نیاز حکومت و جریانات راست را به اینان دو چندان می کرد .

حزب توده در تمامی این سال ها توسط این اراذل سرکوب شد . تا روز سرنوشت که باید طومار دولت ملی برچیده می شد .

کودتای ۲۸ مرداد کودتای لات ها نبود اما لات ها نقش مهمی داشتند .بی خود شعبان بی مخ فامیل خودرا تاج بخش نکرده بود .طیب و شعبان بی مخ که در روزکودتا در زندان بود و نوچه هایش معرکه گردان آن روز غم انگیز بودند.

بعد از کودتا تیمسار تیمور بختیار رئیس فرمانداری نظامی تهران مسئول  رتق و فتق و تماس با لات ها بود .

شعبان جعفری،آقاکمال،حسین اسمعیلی پور؛رمضون یخی،باقر فروتن(باقرکچل)،برادران حاج عباسی(هفت کچلون،)ناصر حسن خانی(ناصر جیگرکی،)محمود مسگر،طیب حاج رضایی از لات های بلند آوازه در دوران پهلوی پسر بودند که در تحولات سیاسی نقش  هایی مهم داشتند.

لات ها با اتکا به قدرت مالی و شبکه سازماندهی شده نوچه ها گرداننده تکایا و هیئت های سینه زنی  هم بودند .

پیرامون پان ایرانسیست هاو حزب زحمت کشان  نیز لات هایی مثل امیر موبور و حسین مشگی بودند که در سرکوب توده ای ها نقش داشتند .

در دروان محمد رضاشاه  لات ها بلوک های خاص خودشان را داشتند و این بلوک بندی از جانب حکومت به نوعی مراعات می شد .

باشگاه های ورزشی و زورخانه ها محل حکومت شعبان بی مخ و لات های هوادار او بود.

میدان تره بار و بازار محل حکومت طیب حاج رضایی بود .

رستوران ها  کاباره ها و دانسینگ ها و سالن های ورزشی و بیلیارد مربوط به لایه های مدرن لات ها مثل حسین فرزین بود .

لات ها تمامی باور های مذهبی داشتند . همین امر آنها را با روحانیت نزدیک می کرد .امااین باورها شدت و ضعف هایی داشت . آن هایی که کمی مذهبی بودند به حکومت نزدیک تر بودند و آن هایی که غلظت مذهب در آن ها بیشتر بود به روحانیت .همین امر یکی از دلایلی بود که این دو گروه در سیاست به نفع یکی از دو سوی حکومت و روحانیت نقش ایفا کنند .

لات ها با همین ترکیب وارد انقلاب ۵۷ شدند و با نقشی که بعهده گرفتند دست خوش تغییرات ساختاری شگرفی شدند .مسعود نقره کار در این زمینه تحقیقات خوبی کرده است که خواندنی است .

لات ها بطور کلی از زمان استحاله ؛دوران صفویه و از زمان هویت یابی ؛زمان پهلوی پدرتا سال ۵۷ و از آن ببعد  بطور کلی نقش منفی در تحولات سیاسی ایران داشته اند .که روز ی باید به مردم پاسخگو باشند .

 

۱۱

 

شوربختانه ادامه کاری در تلاش های اجتماعی وسیاسی درایران همیشه به صورت منقطع وبا نفی تجارب گذشتگان بوده است .

حاکمیت استبدادی ونبود دمکراسی حداقلی مانع ایجاد نهادهای فرهنگی مدنی و اجتماعی وسیاسی در ایران بوده است .

در سطح حاکمیت هم استبداد مانع در هم آمیزی و حفظ تجارب مدیران میانی دستگاه های دولتی بوده است. تحت حاکمیت پهلوی ها بوروکرات های دلسوز وپاکدستی بودند که تجارب ارزشمندی به بهای تجربه وآزمون وخطای  خودداشته انداما استبداد آن هارا  حذف کرد. برای نمونه مدیران دانشمند سازمان برنامه زمان شاه از قبیل ابتهاج حذف شدند ودر دوران بعد هم مدیران مذهبی نیز که به بهای اشتباهات فراوان افتان وخیزان ولنگان لنگان به نتایج درستی در تجربه طولانی خود دست یافتند بر سر کار نماندند.

 در جبهه مخالف نیز سازمان ها و احزاب چپ و دموکرات بودند  که با شدت سرکوب شدند.

که علیرغم  اشتباهات وکمی ها توانستندبه بهای تلاش عناصر کوشنده وصادق آن هاسه میراث بزرگ برای آیندگان به جای بگذارند:

  • مشی توده ای به مفهوم همراهی باتوده های محروم و تن زدن از حفظ منافع شخصی به بهای فراموشی تعهد انسانی خود وگسترش روحیه جمع گرایی در برابر فرد گرایی لجام گسیخته
  • روحیه فدایی گری قابل ستایش و قهرمانانه در جهت احقاق حقوق مردم محروم وتحت ستم
  • وتلاش نو اندیشان دینی که سعی کردند سلاح مذهب را از کارکرد دیرینه آن در جهت توجیه ظلم و ساختن کلاه شرعی برای عمله ظلم تغییر دهند وآن را در خدمت بهبود واصلاح جامعه قرار دهند

نیت های پاک وتلاش های  این کوشندگان برای  بهروزی مردم در حافظه مردم ما ثبت است .

اشتباهات و کمبودهای آن ها در روند تلاش های آن ها غیر قابل انکار است چون  تنها دیکته نانوشته است  که غلط ندارد.

۱۲

 

واقعیت این است که در پروژه ملت سازی در ایران نوین زمان رضا شاه تنها وبه صورت یک جانبه روی فارس ها تاکید شد و در موارد بسیار به زور زبان فارسی به کسانی که گویش های دیگری داشتند تحمیل شد وآثار این  میراث هنوز ادامه دارد واین خود زمینه ساز جداسری عرب ها ، کردها وترک ها وبلوچ ها به علت  تحقیر و سرکوب گویش وفرهنگ آنها می شود.

در این که ما در گستره ایران بزرگ به یک زبان واحد واموزش آن نیاز داریم شکی نیست اما این مساوی با نابودی ویا منع وسرکوب کردن گویش های دیگر وفرهنگ  اقوام دیگر نیست.

آموزش زبان های دیگر و نشر آن ها در کنار زبان فارسی در واقع نه باعث جداسری که باعث قوام و یک پارچگی مردم میهن ماو حفظ میراث فرهنگی مشترک ماست.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com