نامه هایی برای فصل های نیامده , نامه سیزدهم

محمود طوقى
April 24, 2019

نامه هایی برای فصل های نیامده

نامه سیزدهم

۱

نامه لولا داسیلوا را در لوموند دیپلماتیک خواندم. این نامه را از زندان در تاریخ ۱۹ فرودین۱۳۹۸ برای روزنامه اومانیته فرستاده است .

می گوید: من از سال ۲.۱۸ بدون هیچ مدرک جرمی در زندانم، با اتهام اقدامات نامشخص.

و اشاره می کند به کودتای ۲۰۱۶ و برکناری دیلما روسف بعد از دوسال رئیس جمهوری.

و فاتحه توسعه ای که از سال۲۰۰۳ شروع شده بود را می خواند.

کودتا، برکناری دیلما روسف، پایان توسعه ،لغو قوانین کار ،۱۳ میلیون بیکارودر یک کلام به قدرت رسیدن راست افراطی.

داستان مدل توسعه در برزیل که کتاب عجم اوغلو آن را بعنوان یک الگوی موفق ارائه می دهدبا این نامه به پایان خود نزدیک می شود.

می بینی رئیس در نقد کتاب عجم اوغلو؛چگونه ملت ها شکست می خورند؛  هم بحث همین بود که این نوع توسعه هایی که در دوران اقتصاد نئو لیبرال بر و بار گرفته است و  رخت دامادی می پوشد پایان خوشی ندارد .چپ های مدره فریب طنازی های عروس بی فرهنگ را می خورند تا روزی چون لولا سر از زندان در می آورند و فریاد وادریغا یشان به آسمان می رود .

 

۲

 

می گویی مارکسیسم بعنوان یک آئین چگونه پیدا شد. در حالی که مارکس خود تن می زد از تبدیل آموزه های خود به یک آئین و می گفت ؛من مارکسیست نیستم . 

۱- مارکسیسم را نخستین بار باکونین بکار برد.

باکونین بعد از شکست کمون پاریس و دوران پایانی انترناسیونال اول به کنایه طرف داران مارکس را    مارکسیسم می نامید.در این نام گذاری از آن جا که خود ضد اتوریته بود طرف داران مارکس را زیر اتوریته مارکس خطاب می کرد و این درآن روزگار امری منفی بود .

۲-بار دوم در جدال بین پوسیبیلیست ها و گدیست ها در حزب کارگران فرانسه بود که گدیست ها خودرا مارکسیست نامیدند.

این در زمانی بودکه مارکس می گفت ؛من مارکسیست نیستم .در این زمان مارکس و انگلس به نظرات خود بعنوان یک آئین نگاه نمی کردند بلکه نظرات خود را نظریه ای برای یک جنبش اجتماعی می دانستند.

۳-سومین بار در پیشگفتار لودویگ فوئر باخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان،انگلس از جهان بینی مارکسیستی صحبت می کند .که درواقع می خواست مرزبندی کند با آنارشیست ها .

با این همه بنیان گذار مارکسیسم انگلس است .وهموست که مارکسیسم را به سه جز فلسفه ،اقتصاد و سیاست تقسیم می کند .

کتاب آنتی دورینگ پایه ای شد برای تبدیل مارکسیسم به یک جهان بینی و علت داشت در برابر نظرات دورینگ به ناچار باید نظرات مدونی دیگر گذاشته می شد که شد .

کتاب آنتی دورینگ به در خواست رهبران حزب سوسیال دموکرات آلمان نوشته شد بخاطر آن که نظرات اویگن 

دورینگ در حال گسترش در حزب بود و باید این نگاه نقد می شد .و گرنه می توانست حزب را دوشقه کند.

  

 

 

۳

 

  «با انقلاب اکتبر و کامیابی های اولیه آن این باور بر اذهان  بسیاری حاکم شد که دوران ما دوران گذار به سوسیالیسم است و این باور به معتقدان به مارکسیسم هم منحصر نبود و به همه مبارزین با افکاردیگر نیز تسری یافته بود

با فروپاشی اردوگاه شرق و پیوستن اقمار آن به مدار سرمایه جهانی و موفقیت اقتصادی چین وهند وویتنام  در پیوندمحتاطانه با سرمایه جهانی و شکوفایی اقتصادی کشورهای شرق آسیا و بعضاً کشورهای امریکای جنوبی  در هم پیوندی کامل با سرمایه جهانی  باور به اینکه دوران ما دوران گذار به سوسیالیسم است رنگ باخته است.

در عمل دوران ما  هنوز دوران گسترش مناسبات سرمایه به اقصی نقاط جهان است.

ایده بنای سوسیالیسم در یک کشور نیز که راه بجایی نبرد و ابتر ماند.

کشورهایی مثل کشور ما هنوز در تب وتاب استقرار مناسبات تکاملی یک پروسه بورژوا دمکراتیک در جا می زنند.

و در این مرحله تاریخی کوشندگان چپ در عین محصور بودن در این مناسبات دست وپایی  در عرصه خیال می زنند  که شاید بتوانند طبق   رهنمود کتاب  مستطاب دو تاکتیک لنین  رهبری تغییر ات مناسبات بورژوادمکراتیک  را به دست گیرندو آن را تعمیق دهند و سمت وسوی سوسیالیستی را بر  آن سوار کنند

انگار نه انگار که بورژوازی از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود.»

مسئله دست و پا زدن در عرصه خیال نیست . مسئله هم این نیست که مومن  دو بار از یک سوراخ گزیده نمی شود.مسئله کلیدی آن است که تمامی مدل های توسعه بورژایی هم راه بجایی نبرده است.

راه دیگری نیست. تنها راه گرفتن گرز فرمانروایی از دست بورژازی است.   

۵

نامه شعاعیان و مرضیه احمدی اسکویی را خواندم و بعادت چیز هایی نوشتم.

انوش صالحی کار خوبی کرده است  که هم زمان با انتشار کتاب شعاعیان من نامه های شعاعیان واسکویی را منتشر کرده است . کمک می کند به نزدیکی با اندیشه های شعاعیان. نمی دانم شاید این هم زمانی نامه ها و نوشته های من  تصادفی باشد و شاید هم نه.

کل داستان در مورد شعریست که شعاعیان بنام «چشم براه» می نویسد و مرضیه و عده ای از رفقا واکنش نشان می دهند و این واکنش به پاسخ مصطفی و دوباره موضع گیری مرضیه و پاسخ شعاعیان منجر می شود . ودر حواشی آن در تشکیلات نظراتی بر له و علیه این شعر داده می شود.

نخست کمی خم بشویم روی شعر:

چشم براه

گرمی خشک سرب کوچک گم کرده راه را

در پشتخوان سینه ام

ره می دهم به مهر

در گرمگاه جمجمه ام

دیری ست گشوده بسترکی نرم:

آغوش منتظر قدم سرب گرم را

دیریست دیر

از دیرگاه

احساس می کنم:

در یک سپیده گاه دل انگیز پارسا

یا در شکوه نیم شبی ره سپار صبح

یا در پناه پرتو یک نیمروز داغ

آن نیک گام

آن مهمان ناز پرورده دیرینه انتظار

آن سرب گرم کوچک

خواهدرسد ز راه

ای آن که کدام لحظه ی شورافکن عزیز

کی میرسی زتاختگاه زمان چابک؟

در پشتخوان سینه و در گرمگاه سر

بستر فتاده دیرگهی با مهر

در انتظار او:

در انتظار سرب کوچک گرم عزیز گام

گامش خجسته باد 

 

شاعر گرمی گلوله را در سینه اش احساس می کند .آن را به مهر در سینه اش جا می دهد چرا که دیر گاهی است که منتظر آنست .

شاعر احساس می کند که این  گلوله در سپیده دمی یا نیم شبی بلاخره از راه می رسد .لحظه ای شور افکن و عزیزکه شاعر از دیرباز انتظار آن را می کشد و این لحظه را خجسته می داند.

شعر از سه زاویه قابل بررسی است:

۱-ساخت شعر

۲-پیام شعر

۳-گوینده شعر

یک پرسش

چرا مرضیه از پیام شعر به شاعر می رسد.و شاعر را به دونیمه تقسیم می کند نیمه شورشی و نیمه نومید .

نباید از یاد برد که در چشم مرضیه شعاعیان یک شاعر نیست یک انقلابی تام و تمام است که بعنوان یک رهبر شورشی و دعوت کننده و مشوق او درپیوستن به پایگاه انقلاب بوده است .

اسکویی در سال ۱۳۴۹ با شعاعیان آشنا شد شعاعیان این آشنایی را این گونه روایت می کند:

 «ما برنامه هایی داشتیم که مسئله نفت و چاه های آن رکن مهمی از آن را تشکیل می داد . درهمین راه بود که به فکر رخنه در خوزستان افتادیم .پس می کوشیدیم در میان سپاهیان انقلاب سفید رخنه کنیم تا بتوانیم با فرستادن آنها به خوزستان شبکه بندی خودرا سامان دهیم .این بود که به مجله جهان نو مقالاتی دادم و دیری نگذشت که از سوی دانشکده سپاه دانش مامازن از باقر پرهام برای سخنرانی دعوت شد . طبعاً من نیز به همراه او به راه افتادم .» همین جا بود که مصطفی مرضیه را عضو گیری می کند .

ارتباط اسکویی بعد از اتمام تحصیلاتش مدتی با شعاعیان قطع می شود و در سال ۵۲ که برای گذراندن دوره فوق لیسانس به تهران می آید به گروه شعاعیان -شایگان وصل می شود و بعد از ضربه خوردن گروه به سازمان چریک ها ملحق می شوند .

درتمامی طول این سال ها که مرضیه از نزدیک با شعاعیان تماس دارد با اخلاق و روحیات او آشناست ووقتی شعرچشم براه او در تشکیلات بدست او می رسد نگران مصطفی می شود .

مرضیه نخست از انتخاب آگاهانه زندگی چریکی می گوید .واین که زندگی یک چریک قرین مرگ چریک هم هست . حضور مسلحانه در میدان نبرد سرنوشت دیگری را نمی تواند رقم بزند .اماانتظار دیرینه یک مبارز حاضر در میدان نبرد گلوله ای است که باید بر قلب دشمن طبقاتی نشیند .

یک چریک در وهله نخست به مرگ خصم خود می اندیشد اما این بمعنای آن نیست اگر هنگام مرگ خود فرا برسد از آن تن می زند و با فرومایگی به زندگی خفت بار چنگ می زند .چریک چشم براه مرگ نیست .بلکه چشم براه تحقق آرمان خویش است .واگر روزگاری مرگ هم فرا برسد به پاس آرمان انسانی خویش است که به مرگ لبخند می زند.

مرضیه این شعر نومید وار را به نیمه دیگر شعاعیان نسبت می دهد . نیمه ای که با اندوه بسیار روزگار در مسگر آباد می گذرانید .

شعاعیان روزگاری بخش هایی از بیکاری هایش را در مسگر آباد می گذرانید و خود از این روزگار در نوشته هایش  یاد می کند.

پاسخ شعاعیان

شعر درتیرماه ۵۲ سروده می شود و نقد اول  اسکویی تاریخ اول مرداد۵۲ را دارد؛یک ماه بعد .

۲۵ مرداد ۵۲ شعاعیان به نقد اسکویی پاسخ می دهد:

شعاعیان نخست از این که اسکویی شعر را در پهنه مسگر آباد می بیند متعجب می شود.

شعاعیان می پذیرد که روزگاری بس دراز در مسگر آباد با اندوهناکی می چرخیده است .

یک پرسش :چرا ؟

اما نمی پذیرد که نیمه ای از او در مسگر آباد جا مانده است و این برخورد را مکانیکی می بیند.

و خود توضیح می دهد چرا به مسگر آباد می رفته است:«

رویدادهای زندگی اجتماعی مرا بسوی مسگر آباد هل داد  تا در آنجا مدفونم کند .مرده من به دوش پاهایم به  پهنه مسگر آباد افتاد. لیکن جادو ی دیالکتیک را نگر، مسگر آباد مرا زنده از میان گور هایش بیرون انداخت.»

دنیای مردگان

شعاعیان دل زده از دنیای زنده گان به پهنه مسگر آباد اندوهناک پناه می برد اما جادوی دیالکتیک او را بدنیای زنده گان پرتاب می کند رمز و راز این جادو چیست .؟

چه چیزی در دنیای مرده گان شعاعیان را به دنیای زنده گان پرتاب می کند؟عبرت و اجتناب نا پذیر بودن مرگ و جاودانه نبودن بدی و شرارت و قدرت و خوار و ذلیل شدن قدرتمندان در این جهان .

شعاعیان در می یابد که تمامی زرق و برق های جهان زنده گان موقت و نا پایدار است . آسیاب به نوبت است. و چون وقت به پایان می رسد گاری های شکسته آسمانی می آیند وآدمی را با تمامی جلال و جبروتش در چاله ای با دو متر کفن رها می کنند و می روند .

جاودانگی درکار نیست؛ نه پول و نه قدرت و نه کاخ هیچ کدام جاودانگی با خود نمی آورد .زندگی بی ارزش تر و کم دوام تر از آن است که برای گذران چند صباحی از عمر با شرارت دست در یک کاسه کنی.

شعاعیان با اندوهناکی به مسگر آباد می رود و در می یابد هیچ چیز اندوهناکی در زندگی نیست . کافی است آدمی درسمت درست تاریخ بایستد.زندگی چیزی نیست جز  مبارزه برای بهروزی آدمی .

شعاعیان از مسگر آباد مرگ را به زندگی نمی آورد .از مسگر آباد به نوع دیگری از زیستن می رسد  .

شعاعیان این نگاه را که او به درکی صادق هدایتی رسیده است را رد می کند.

هدایت اگر مرگ را تحقیر می کند از آن روی ست که زندگی را هم به همین میزان تحقیر می کند .در نظر هدایت زندگی در هر شکلش به پلشتی آلوده است .

اما در« چشم انتظار » بی ترسی از مرگ هست اما ستایش مرگ نیست .بُن مایه مرگ در نزد هدایت از جنس دیگریست با بُن مایه مرگی که شهید برای خود آگاهانه رقم می زند .

یک نکته مهم

شعاعیان بر نکته درستی تاکید می کند ظرافت های هنری  و هنری که خودرا در قالب شعر نشان می دهد.

نکته دیگر

اما یک نکته را رد نمی کند واین امر است که اندوهگین شدن منافاتی با انقلابی بودن ندارد . یک انقلابی انسانی است که چون دیگر انسان ها به هزار و یک دلیل اندوهگین می شود .و در این هنگام است که این اندوه را می تواند درقالب شعری نشان دهد.

ستایش مرگ

اپورتونیسم سخنور از دیر باز در نقد جنبش مبارزه مسلحانه پاکبازی در راه آرمان و بهروزی مردم را با مرگ دوستی یک کاسه می کرد و آنرا با پیشینه شهادت طلبی و مرگ دوستی نحله های مذهبی خویشاوند می دانست .

 این فرار به جلو در نزد اپورتونیسم لمیده در سایه سار تحلیل های آبکی و آویزان شدن به آموزه های لنین ریشه در نپرداختن هزینه داشت . از آن می گذریم خم می شویم روی درک اسکویی و شعاعیان و می بینیم که این دو از مرگ یک چریک چه تحلیلی دارند .

هردو می پذیرند که مرگ همزاد رزمندگان راستین است .چرا؟

استبدادبی پیر با بستن تمامی راه هاو سرکوب تام و تمام مبارزه را پر هزینه می کند و کار را بجایی می رساندکه برای بمیدان مبارزه  آمدن باید جان به کف بود .در چنین روزگاری مرگ همزاد مبارزه می شود . مرگی که به  پیشاهنگان تحمیل می شود .

اما پیشاهنگ نمی آید که بمیرد اگر هدف مبارزه مردن باشد این مرگ دوستی راه بجایی نمی برد. پیشاهنگ بمیدان می آید تا ریشه شرارت را از زمین طبقات بر کند .دعوای اسکویی و شعاعیان دراین امر نیست. اسکویی می گوید یک چریک در انتظار نشاندن و به هدف خوردن گلوله خود بر قلب دشمن طبقاتی است .نه آن که مرگ خودرا  انتظار بکشد . شعاعیان نیز بر این باور است که انتظار او ستایش مرگ نیست . بلکه می خواهد بگوید که یک چریک فکر مرگ را هم کرده است و برای مردن ترسی به خود راه نمی دهد گامش خجسته باشد چرا که مرگی در راه آرمان است .

شعاعیان می گوید دو بر داشت از این شعر شده است . عده ای آن را نومید وار دیده اند و عده ای هم  نه . اما بهررو اگر این احساس در عده ای ایجاد شده است که نشان می دهد شاعر از جبهه ناامیدی این شعر راسروده است  معلوم است که  شاعردر بیان احساسش موفق نبوده است واو این کمی را می پذیرد .

ودر آخر سپاس گذاراست  بخاطر نقدی که بر شعر شده است همانطور که عادت شعاعیان بود .

نامه دوم

اسکویی در تاریخ ۱۴ شهریور دومین نامه را برا ی شعاعیان می نویسد .

اسکویی نخست از خرده ای که بر او گرفته اند می گوید ؛پرداختن به شاعر  بجای شعر.و ضمن درست دانستن نقد متن جدا از شاعر اضافه می کند اگر شاعر کسی دیگر جز او بود بدون شک نقد شکل دیگری بخود می گرفت . پر واضح پیداست که برای اسکویی با شناختی که از شعاعیان دارد و با دلبستگی های مرامی و شاید غیر مرامی نگران اوست این نگرانی برای هر آدمی در این موقعیت امری طبیعی ،انسانی و قابل ستایش است.و خود می گوید این نپرداختن به شعر ریشه در آشنایی و باقی قضایایی که نسبت به اودارد بوده است .

واز این که نگرانی او بی مورد بوده است خوشحالی خودرا بیان می کند .و می پذیر د تفکیک او به شورشی و غیر شورشی تفکیک درستی نبوده است .و می گذارد به حساب ناتوانی و کم سوادی خودش .

اما بنظر اسکویی کاستی شعر در آن است که از هستی والای زندگی یک چریک تصویر ابتری در‌آن به نمایش در می آید.

باید در کنار آن پذیرش و انتظار مرگ تصویری والا از زندگی یک چریک داده می شد که بخاطروالایی  آن می تواند نه یک بار که ده ها بار مرد .

در این جا اسکویی از ۳ دسته نام می برد :

-دشمن :که می خواهد ما را از مرگ بترساند

-فرصت طلبان :که می خواهند با دریغ انگیز بودن مرگ برای بی رگی خود دلیلی  بیاورند

-مردم :که می پندارند چریک نمی داند مرگی زود هنگام در انتظار اوست

 و می گوید :اشکال شعر در آنست که جریان خروشان زندگی در رگ های بزرگش جاری نیست.

انتظار مترادف رهپاست نه رهپو ورهپا از خروش وتازندگی کم بهره است .

اسکویی براین  باور است که یک چریک در تدارک مرگ نیست در تدارک زندگی است ،زندگی انسانی برای همه ،این چیزیست که یک چریک انتظار آن را می کشد نه مرگ، حالا تو گو مرگی در میدان اعدام یا زیر شکنجه و یا در جنگ و گریز با ساواک  باشد.

و از آن جا که  نظر شعاعیان چیزی جز این نیست در انتخاب واژه  ها کمی های بسیاری داشته است.

اما در مورد این که شورشی دلش می گیرد طبیعی است اما غم شورشی، غمی شورشی است . وحق اوست که از غمش بگوید اما این گفتن نیز خود گفتنی شورشی است .

و نامه با مهر رفیقانه به پایان می رسد

پاسخ شعاعیان

شعاعیان در دوم مهر ۵۲ نامه دومش را می نویسد .

 در بند نخست نامه به نکته مهمی اشاره می کند ؛پرداختن به کتاب شورش و بحث او با حمید مومنی بر سرروشنفکر و جایگاه او بسی مهم تر آز ان است که روی یک شعر وقت گذاشته شود.

دوم آن که اگر عده ای این شعر را اندوهگین  می دانند کاستی است که می پذیرد.

و از سختی اسکویی گله می کند ومی گوید  واژه ها در شعر به دقت ریاضی سنجیده نمی شوندو اسکویی سخت و خشک با شعر او بر خورد کرده است .          

 

۶

 

اولين برنامه اقتصادي توسعه در ايران در سال ١٣٢٧ مصوب مي شود در سالهاي ٣٠ تا ٣٢ دولت مصدق به اهداف اين برنامه جامه عمل مي پوشاند.

دراوايل دهه چهل  سازمان برنامه برنامه اقتصادي چهارم را  با همكاري كارشناسان دانشگاه هاروارد در سالهاي ٤١ تا ٤٧ اجرايي مي كند كه موفق ترين برنامه در طول تاريخ اقتصاد ايران است  اما غير از اين دو دوره  موفق در كل اين سال ها از تاريخ اولين برنامه توسعه ما  معادل سه هزار ودويست ميليارد دلار  فروش انرژي و موادخام در داخل وخارج راصرف كرده ايم اما نتوانسته ايم براي جمعيت خود شغل كافي ومعيشت آبرومند ايجاد كنيم واين در حالي است كه كره ١٤ سال بعد ازما وچين دهه ها بعد از ما به برنامه نويسي براي توسعه روي مي آورند و چين تنها با صرف ٣٢٠ ميليارد دلار چهل ميليون شغل ايجاد مي كند .

علت ناكامي ما با وجود  اين همه منابع انساني كارا و بودجه فراوان در كجاست ؟

ساده ترين وسر راست ترين جواب اين است كه مديريت اقتصاد ما نه در دست افراد دانا وكاردان كه در دست تاجر باشي هاست آن ها كه عاشق فروش منابع خام معدني و خريد اجناس مصنوع خارجي و ورود آن به داخل كشور هستند. تاجرباشي هايي كه اكنون به اليگارشي هاي عظيم مالي وبانكي تبديل شده اند وبا ربا خواري وكاهش ارزش پول ملي پوست از گرده ملت مي كنند.

 

۷

 

تعریف دزد سالاری

کلپتوکراسی نوعی از حکومت است که بر پایه ٔغارت اموال عمومی و تاراج منابع ملی بنا شده است.دزد سالاری نام بی پرده آن است .

زمینه بوجود آمدن آن

-کشورهای توسعه نیافتهٔ دارای رژیم‌های دیکتاتوری،

 سرزمین‌هایی که مردمش از سطح آگاهی اندکی برخوردارند و به حقوق خود واقف نیستند و از بلوغ سیاسی و فرهنگی فاصله دارند

-اقتصاد دولتی

آسیب های کلپتو کراسی

-گسترش فساد از سطوح مدیریتی کلان به خُرد و اخلاقی شدن دزدی و سقوط اخلاقی جامعه

-ازبین رفتن ثروت عمومی و نزول رفاه اجتماعی

-تبدیل اقتصاد به تیولی انحصاری، فاسد و غیر شفاف

-روی کار آمدن مدیران نا لایق

-رواج فساد، دزدی، رشوه‌خواری و رانت‌بازی

  • بوجود آمدن این احساس در جامعه که همه دزدی می کنند پس هر کاری مجاز است .وبه تبع آن سقوط اقتصاد و اخلاق جامعه
  • فساد اخلاقی، سیاسی و اقتصادی بعنوان فرهنگ غالب

۸

وجه مشخصه عصر پهلوی مدرنیته نیست ،دیکتاتوری است ،دوران پهلوی اول را باید ذیل نظام بناپارتیسم بررسی کرد .

حکومتی کودتایی که برخاسته از طبقات بالایی جامعه نیست اما رسالت دارد منافع دوطبقه را در اقداماتش به پیش ببرد ؛ملاکین و سرمایه داران .

واگر قرار است مدرنیزاسیون هم  در این دوران بررسی شود باید ذیل مدرنیزاسیوان آمرانه باشد . و این با بررسی مدرنیزاسیون دموکراتیک  وهم با مدرنیته تفاوت هادارد. .

نکته دوم  این که مدرنیته ربطی به عصر پهلوی ندارد . مدرنیته  فرجام نهایی انقلاب مشروطه بود و دیکتاتوری پهلوی بعنوان فرزند نا مشروع آن انقلاب چاره ای نداشت که با پو شیدن لباس پدر ادای پدر را در آورد .بهمین خاطر است که ما با مدرنیته سر و کار نداریم با مدرنیزاسیون رو بروئیم که تغییر در روبناست .

باید کمی بعقب بر گردیم و ببینیم ضرورت تجدد از چه زمانی برای ما مطرح شد .

نقطه شروعش نبرد چالدران و آن شکست تاریخی است با فراز و نشیب هایی در درک و عمل :

  • دوره نخست:دوره ای است که به اخذ تکنیک فکر وعمل می شود .  
  • دوره دوم:اخذ علوم در دستور کار قرار می گیرد بعنوان پایه تکنیک ها .
  • دوره سوم :اخذروش است . واین که این دموکراسی است که علوم جدید و تکنیک جدید را کارساز می کند.

در این مرحله این درک حاصل می شود که  جان و روح تجدد یک حکومت دموکراتیک است .

دوران پهلوی باز گشت به دوره نخست تجدد است .اخذ تکنیک و خانه پرش اخذ علوم.

بهمین خاطر است که مدرنیزاسیون پهلوی تبدیل به مدرنیزاسیونی ابتر می شود ونمی تواند جامعه را متحول کند .

اتفاقی نیست چه در آن دوران و چه دراین دوران هواداران نظام پهلوی  مدام سیاهه ای از جاده و سد و کارخانه و سازمان های جدید ارائه می دهند .برای این که عصرپهلوی نتوانست از مدرنیزاسیون آمرانه فراتر برود .و مدرنیسم آمرانه یعنی چند سد و جاده.وآن سوی سیاهه اش سرکوب اندیشه ،زندان ،خفقان و غارت اموال مردم.

حالا هم که این روز ها مد شده است ذهن های نزدیک بین مدام جاده ها و خیابان های ساخته شده درآن عصر را برخ ما می کشند پنداری از ارث  پدری داداش بیگ سواد کوهی این سد ها و جاده ها ساخته شده است . مردی که در خانه آیرم بزرگ تیمار گر اسب بوده است .

و مدام پز این را می دهند که رضا شاه بی سواد دانشگاه تهران را ساخت.پنداری نخستین دانشگاه جهان را او ساخته است . ونگاه نمی کنند که آمار۲۰۰۰ دانشگاه امروز ما از امریکا هم بیشتر است .

حالا بریم سروقت  داور  که امروز عده ای  او را اندیشه ورزی فرهیخته می دانند و ایجاد نظام نوین قضایی را از جمله کار های او می دانند . آدم فکر می کند ادیسون بوده است و این نظام ها تنها از مغز او تراوش کرد ه است .

نگاه کنید وببینید در سال ۱۳.۵ که زمان بر آمدن رضا خان و تیم اوست دنیا کجای این داستان است تا بفهمید که آن چه  که شرایط داخلی و خارجی برای رضا خان تعیین کرده بود جزء ضروریات اولیه بود که باید اجرا می شد . ونیازی به این همه به به و چه چه نیست .

حالا کمی به  گردیم به عقب و ببینیم که؛

داور که بود .

علی اکبر داور در سال ۱۲۶۴ شمسی بدنیا آمد .مازندرانی بود . در ۱۵ سالگی برای خواندن درس طب وارد دارالفنون شد.اما طب را رها کرد و علوم انسانی خواند .

مدتی در حزب دموکرات عامیون فعالیت کرد بعد به روزنام شرق رفت که روزنامه سید ضیا بود و بعد به حزب تجدد پیوست که از احزاب طرفدار سردار سپه بود و از تحصیل  کردگان اروپا شکل گرفته بود کمی بعد حزب رادیکال را درست کرد .

در سال ۱۲۸۹ به استخدام وزارت عدلیه در امد و بعد به فرانسه رفت و حقوق خواند و در بازگشت وزیر معارف و عدلیه شد.

در بر آمدن سردار سپه و پادشاهی او چند نفر سهم بزرگی داشتند:

-عبدالحسین تیمور تاش

-نصرت الدوله فیروز

-علی اکبر خان داور

که هر سه مبلغ و مروج و تئوریسین استبداد بودند و هر سه توسط هیولایی که خود درست کرده بودن جان باختند .

می گویند داور نماد مدرنیته اداری در ایران است .دادگستری نوین،قانون ثبت اسناد و املاک از جمله شاهکار های اوست .

عده ای او را پدر اقتصاد دولتی می دانند؛شرکت بیمه ایران و شرکت ساختمان و کارخانجات پنبه پاک کنی ،ایجاد شرکت های سهامی ،به انحصار در اورد تجارت خارجی در حیطه دولت نیز در سیاهه کار های اوست .

گفته می شود مرگ او بعلت سعایت سرلشگر محمد حسین آیرم بود .

گفته می شود در رابطه با کمبود گندم در خراسان و صادرکردن گندم خراسان به روسیه بود

گفته می شود در رابطه با معامله پنبه با روسیه بود که رضا شاه به او گفت برو وبمیر

همه این ها هست و نیست .کسانی که از یک قزاق بی سواد پادشاه جهان مطاع ساختند .و یک موش را فیل کردند واز بتی گِلی خدایی قاهر ساختند باید می دانستند که تیغ در دست زنگی مست دیر یا زود گردن آن ها را خواهد زد و زد. تاریخ نویس غافل همه را می گوید الا این.

داور بعد از مرگ تیمور تاش ،سردار اسعد بختیاری ،نصرت الدوله و اعدام محمد ولی اسد ی تولیت آستان قدس می دانست که این حرف برو وبمیر  چه معنایی دارد .و دیر یازود گرفتار دکتر احمدی در زندان قصر می شود.هم چنان که تیمور تاش نفر دوم حکومت شد .

 

یکی دیگر از بازیگران این دوران تقی زاده است . که گفته می شود فرد فکوری بود .

تقی زاده که بود

در سال ۱۲۵۷ در تبریز بدنیا آمد و در سال ۱۳۴۸ در تهران مرد .

در مدرسه مموریال تبریز درس خواند وزبان فرانسه را فراگرفت.

در همین زمان ها با اندیشه های طالبوف و ملکم خان آشنا شد.

بهمراه محمد علی تربیت کتاب فروشی تربیت را درست کرد. که محل تجمع روشنفکران بود ونشریه گنجینه فنون علم و ادب را منتشر کرد .

در مجلس اول نماینده تبریز بود.

در جریان به توپ بستن مجلس به سفارت انگلیس پناه برد .بعد به انگلستان رفت و به کمک ادوارد براون در کتابخانه کمبریج شروع بکار کرد .

با احیا جنبش به تهران بازگشت و به عضویت هیئت مدیره موقت در آمد که مسئول اداه کشور بود.

در دوره دوم مجلس نماینده تبریز بود که باعث شد روحانیت او را تکفیر کند .

بعد از ترور بهبهانی انگشت اتهام به سوی او بود پس به استانبول رفت.واز انجا به انگلستان و آمریکارفت.

با شروع جنگ جهانی اول  از امریکا به آلمان رفت و کمیته ملیون را درست کرد . وکمی بعد مجله کاوه را راه انداخت.

د راروپا بود تا سال ۱۳۰۳ که نماینده دوره چهارم مجلس شد .

در تهران  خودرا به حزب تجدد و اصلاحات آمرانه سردار سپه نزدیک کرد .اما در جریان انقراض قاجار جزء ۴ نفری بود که بعنوان مخالف سخنرانی کرد ؛تقی زاده ،مصدق*حسین علا و یحیی دولت آبادی .

در مجلس ششم نماینده تهران بود و در سال ۱۳۰۷مدت ۲ سال خانه نشین شد و بعد سفیر ایران در لندن شد .

در سال ۱۳۰۹. وزیر راه شد

در جریان تمدید قرار داد ضد ملی دارسی وزیر مالیه بود و قرار داد را او امضا کرد .وبعد ها گفت: ما مسلوب الاختیار بودیم ومقاومت در مقابل حاکم مطلق العنان  نه مقدور بود ونه مفید.

در سال ۱۳۲۸ سناتور شد و ریاست مجلس سنا را در جریان ملی شدن نفت داشت.

گفته می شود در توطئه بر علیه مصدق نقشی نداشت و در کناره بود .

این تمامی کارنامه اوست .اما وقتی کارنامه او را جمع بندی می کنیم. می بینیم عاقبت بخیر نشد .با آن جد و جهد بلیغش برای آزادی در کنار استبداد نشست و دل خوش کرد به اصلاحات آمرانه رضا شاه و غافل ماندکه اسب لنگ حکومتی دموکرات سگش شرف دارد به اسب تیز پای استبداد . تا به آخر نفمید مردم در یک حکومت دموکرات هزار برابر استبداد دزد آدمکش دانشگاه و سد و جاده می سازند . نفهمید و عاقبت بخیر نشد .

 

 

۹

 

 

«وقتی من به چشم خودم دیده ام که مغز یک نفر در میدان ژاله در اثر گلوله شلیک مستقیم   پاشید دیگر با هیچ جمله پردازی و تفسیری قبول نمی کنم که شاید من در اثر هیجان و ترس درست ندیده ام.

به همین دلیل اصلا این اصرار به القاء به من و امثال من که از تجربه خودمان حرف می زنیم به اینکه این تجربه قابل اتکاء نیست و شاید یک توهم باشد را مشکوک تلقی می کنم.مشکوک از آن جهت که احساس می کنم در سال های اخیر موجی به راه افتاده است که همه فجایع در رژیم گذشته را مثلا کودتای ۲۸ مرداد یا فجایع ساواک یا همین ماجرای ۱۷ شهریور را از موضعی ظاهرا روشنفکرانه ولی در واقع به شیوه ای مرموز و زیرکانه انکار می کنند.یا اگر نمی توانند مستقیم انکار کنند در جزئیاتش تشکیک می کنند.

 بطوری که اخیرًا حتی کودتای ۲۸ مرداد را که خود آمریکا و انگلیس به انجام آن اعتراف کرده اند ،این نویسندگان اصلا کودتا نمی خوانند و می گویند ماجرای سال ۳۲.

 بنظر می رسد  پرده ای از یک سناریوی گسترده تربه منظور تئوریزه کردن یک حرکت و اقدام ضد ملی دیگر نظیر کودتای ۲۸ مرداد  باشد و البته این بار بجای پدر فقید،پسری را بنشانند که در ۴۰ سال گذشته ذره ای از رنج هاو  آمال مردم ایران را حس نکرده است و منشاء هیچ حرکت مثبت و مفیدی برای مردم ایران نبوده است.»

رئیس؛

قضیه انکار کشتار ۱۷ شهریور میدان ژاله را باید در کانتکست احیاء سیاسی راست نوستالژیک دید .

نخست با رد کودتای پهلوی پسر و پدر و حالا انکار کشتار میدان ژاله و انداختن آن گردن چریک های فلسطینی با ساخت و پرداخت یک سناریو .حالا بیا کمی روی آنچه که می گویند خم شویم .

نخست با چند گزاره به ظاهر درست و منطقی شروع می کنند .چرایش را برایت بعداً می گویم .

اگر به رمز و راز مغلطه در شروع بحث واقف نباشی گول می خوری.

مغلطه به هزار لباس در می آید برای این که نا حقیقت را بعنوان حقیقت جا بزنند. پس باید از علم و یا شبه علم شروع کند .نگاه کنیم :

«تحقيق در مورد يك واقعه تاريخى كه تبعات مهمى در سرنوشت مردمان در هر كجاى جهان داشته است ، ربطى به آرزوها و ايده هاى ما ندارد و منحصرا بايد بر مبناى ( شواهد )  و نه ( آرا و عقايد ) باشد .»

 تا این جا درست و مو لای درزش نمی رود .ادامه دهیم:

«هم چنانكه دوستان ، بهتر از بنده مي دانند ، اين كه من يا شما يا هر كسى ، حتى يك مورخ ، ادعا كند كه من خودم شاهد آن واقعه بوده ام و چنين بوده و چنان نبوده ، مطلقا اعتبارى ندارد ، به چندين دليل :

اولا اينكه شاهد و شاهدان احتمالا در يك يا دو يا چند نقطه معين ، در زمان حادثه بوده اند و به احتمال بيشتر براى نجات جان خودشان ، پناه گرفته اند و هرگز نمي توانند ناظر همه چيز بوده باشند و هم چنان كه در ارزشيابى علمىِ اعتبار شواهد گفته اند ، اين نوع اظهارات anecdotal يا افواهى ، كمترين اعتبار يا Level 4 يا Level 5  را در ميان همه انواع شواهد دارد .»

این گزاره دوم که ظاهری درست دارد برای آن است که از نظر حقوقی شهادت کسانی که در صحنه بوده اند را زیر سئوال ببرند .که بعداً به آن می پردازیم .

ادامه دهیم:

«دوما در مورد نكته هاى دقيق تر مثلا اينكه چه گلوله اى از چه نوع اسلحه اى شليك شده ، مطلقاً بدون شواهد باليستيك و سرى و شماره گلوله و ده ها نكته فنى ديگر كه دوستان كارشناس در همين گروه ، بخوبى مي دانند ، امكانپذير نيست ، و قضاوت كردن به اين ترتيب ، كارى است دور از پرنسيپ علمى ، و بيشتر به درد حكايت ها و افسانه ها مي خورد.»

این گزاره درست هم آورده می شود آگاهانه برای آن که بعدآ بتواند جرم را به دیگری غیر از قاتل منسب کند.اما نمی گوید در یک حکومت آدمکش که جنازه هارا در دریاچه قم می ریزد ودر نبود یک پزشک قانونی مستقل  اجازه نمی دهد هیچ نهاد بین المللی در این قضیه تحقیق کند.تعیین نوع گلوله و سلاح چگونه ممکن است .

ادامه دهیم:

«سوماً در طول تاريخ ، ده ها واقعه ديگر هم بوده كه در زمان ِ وقوع  ، با پروپاگاندا و شانتاژ و  روش هاى ديگر كه بسيارى به خوبى مي دانند ، طورِ ديگرى جلوه داده شده ، و سال ها بعد ، پس از فرونشستن ِ غبار تعصبات و جانبداري ها و مصالح ِ اين و آن ، و يافتن شواهد جديد ، همه فهميده اند كه چقدر اشتباه فهميده اند و ماجرا از ابتدا به هدفى ديگر و به نحو ديگرى  بوده است . بنابراين چه جاى برأشفتن است كه آنطور بوده و اينطور نبوده ؟»

این گزاره به ظاهر درست هم که آورده شده است برای آن است که بموقع از آن استفاده لازم بشود که به آن می رسیم .

ادامه دهیم:

« نكته آخر اينكه ،  درك واقعيات در مورد رخدادهاى تاريخى ، اصلا به معناى جانبدارى از يك ايده سياسى نيست  و مي تواند فقط براى دانستن حقيقت باشد .

آنچه همه ما را رستگار مي كند ، فقط حقيقت است و بس»

این هم گزاره ای است درست  تا خواننده را قانع کند که نویسنده دنباله حقیقت است .

یک پرسش

حقیقت چیست ؟

در شهریور سال ۵۷ در تظاهرات بزرگ مردم در میان ژاله به مردم تیر اندازی شد و عده زیادی کشته شدند . این آمار بین ۲۵۰ نفر تا ۱۵۰۰۰ نفر گزارش شده است که به آن می رسیم.

راست نوستالژیک برای باز سازی خود باید پهلوی اول و دو م را تطهیر کند .

یک پرسش

چگونه ؟

با تشکیک در وقایع مسلم تاریخی . با گزاره های واقع نما و شبه علمی .

نخست گزاره ای آورده می شود تا شهادت شاهدان زنده این واقعه زیر سئوال برده شود یا حداقل خواننده در صحت این شهادت ها با حقیقت تاریخی تشکیکی ایجاد شود

بعد یک خبر آورده می شود تا بتواند هم چنان واقعیت مسلمی را با تشکیک رو برو کند  نگاه کنیم :

 

«آرمائو (مستشار آمریکایی شاه) در مصاحبه ای که با عرفان قانعی فرد انجام داده و در روزنامه شرق تهران چاپ شده است می گوید: «ساواک تأثیر و قدرتی نداشت. حتی یاسر عرفات [رهبر وقت چریک های فلسطینی] خودش به من گفت که ۵۰نفر از نیروهایش را به ایران فرستاده و ساواک متوجه نشده بود. یا قذافی [رهبر لیبی که در آن زمان از مخالفان ایران شاهنشاهی بود و انقلابیون را یاری می کرد] هم همین‌طور. اما ساواک نتوانست آن ها را کنترل کند. ساواک بیشتر یک سازمان امنیت فانتزی بود. در آن روزها من هرگزبه سفارت آمریکا نرفتم و همه‌اش در کاخ نیاوران بودم» …

 این۵۰ نفر چه وقت و به چه منظور وارد ایران شده بودند؟ آیا این ها در میان تظاهرکنندگان پنهان شده و به سوی سربازان فرمانداری نظامی آتش گشودند و سربازان  پاسخ دادند. ؟

آدمی بنام آرمائو که ما نمی دانیم کیست حرفی را از قول عرفات می گوید که صحت یا کذب آن ممکن نیست .چرا؟بخاطر آن که یاسر عرفات در میانه نیست و در زنده بودن خود چنین حرفی را نزده است .

بعد همین آدمی که حرفش را با یک گزاره مشکوک شروع می کند دورغی را می گوید که با حقیقت تاریخی منطبق نیست وآن فانتزی بودن ساواک است .تمامی شواهد تاریخی کذب این ادعا را ثابت می کند.

یک پرسش :چه نیازی به این گزاره هاهست ؟

برای این که قتل عام میدان ژاله به گردن نیروهای فلسطینی بیفتد .که اگر رژیم شاه در میدان ژاله دست به جنایت زد مقصر اصلی چریک های فلسطینی بودند که یا به مردم شلیک کردند و یا به نیروهای گارد تا آنها را به واکنش وادارند .

حالا داستان کامل می شود .در جواب آن هایی که می گویند ما دیدم که گاردی ها تیراندازی می کردند.  می گویند در جواب تیراندازی فلسطینی ها آنها مجبور به تیراندازی شدند.و در جواب عده ای که تیراندازی را ندیده اند و کشته ها را دیده اندمی گویند گلوله ها که کارشناسی نشده است ممکن است تیر هایی باشد که چریک های فلسطینی شلیک کرده اند.

با این چارچوب مغلطه تاریخ کسروی نیز تشکیک بر دار است .

اما راست نوستاژیک غافل است که با مغلطه وقایع مسلم تاریخی، نا حقیقت حقیقت نمی شود .

شواهد بسیار از کشتار مردم توسط ارتش شاه و شواهد بسیار از فانتزی نبودن ساواک در دست است که قابل خدشه نیست .باید سری به موزه عبرت در میدان توپخانه  زد تا فهمید با چه داغ و درفشی ساواک با بهترین فرزندان این مرز و بوم بر خورد می کرده است .وباید تاریخ را خواند ودید که پدر و پسر در چه بزنگاه هایی مردم خودشان را قتل عام کرده اند .

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com