جایگاه رهبران قدیمی و نسل کنونی جنبش چپ در کردستان؟

ابراهیم رستمی
January 23, 2019

جایگاه رهبران قدیمی و نسل کنونی جنبش چپ در کردستان؟

آینده را به آینده گان بسپاریم



رهبری به معنای جلب اعتماد توده وسیع به برنامه و اهدافی است که یک تشکیلات و سازمان در پیش دارد، و با پذیرش اتوریته از پائین توام است. نوعی مدیریت است که بخشا به باور و ایدئولوژی تکیه دارد، نه دانستهایی به نام علم رهبری. اما در تشکیلاتهای نظامی و ارتش غیر متعارف و نیروها ی چریکی، فاکتور تجربی و اخلاقی بعضا برای قبول رهبری برجسته میشود.

پویایی در سوخت و ساز تشکیلاتی، اولین گامی است که بتواند نقش رهبری به معنای پاسخگویی به ضروریات روز را در بر گیرد. در غیر اینصورت با گذشت زمان احزاب و رهبران نیز به گذشته تعلق خواهند گرفت.



با این تعریف مختصر نگاهی اجمالی به نقش رهبری در جنبش در کردستان بیندازیم. در طول قرن گذشته درکردستان جنبشها غالبا به شکل مبارزه مسلحانه(پیشمرگ) بوده است. در دهه های اوایل قرن گذشته ، رهبری این جنبشها کاملا در دست فئودالها، خوانین و رؤسای عشایر بوده است. مبارزه حول استقلال و تشکیل دولت کردی محور اصلی مبارزات قبل و بعد از جنگ جهانی اول بوده است. خانواده بدرخانی ها در کردستان شمالی تلاشهایی برای استقلا ل کرد ستان به عمل آوردند. این خانواده تعداد تحصیل کرده در خارج کشور داشتند و اولین روزنامه کوردی را نیز منتشر کردند اما به دلیل وعده های دروغین دولت وقت فرانسه و به رسمیت نشناختن دولت کردی از جانب قدرتها منطقه، به نتیجه نرسید. و سپس جنبش شیخ محمود در سلیمانیه اوج گرفت و به همین شیوه توسط انگیسی ها به شکست کشانیده شد. در ادامه با شکل منسجم تر حکومت خودمختار به رهبری حزب دمکرات کردستان ایران و به رهبری آقای قاضی محمد بر پا شد که بعد از تخلیه روسها از مناطق کردستان، نتوانست از حاکمیت خود دفاع کند و سرکوب شد. در مدت ١١ ماه حکومت اگر چه با دیدگاه امروزی ایده آل نبوده باشد، اما اقداماتی مثبت به نسبت آن زمان صورت گرفت، منجمله تاسیس مدارس.



جنبشهای ملی در صورت پیروزی، شاید میتوانست حقوق ملی را کسب کند. اما متاسفانه این امر صورت نگرفت و مردم کردستان به خاطر اینکه ملتی تحت ستم بوده اند و از جانب دولتهای منطقه با دیده اغماض به مناطق کردستان نگریسته اند، از هیچ گونه رشد اقتصادی در دنیای سرمایه داری بهره مند نشدند. فقر و بیکاری و بیسوادی از جانب دولتهای ستمگر بشیوه مضاعف تحمیل شد و ممنوعیت حق زبان، لباس، فرهنگ و حتی انتخاب نام انسانها، در کنار این ستم طبقاتی سیمای کردستان را رقم زده است.



رشد سرمایه داری و اصلاحات ارضی، گسترش زندگی شهری و بوجود آمدن کارگاه و کارخانه، کارگران خدمات شهری، قشر وسیع کارمندان و سپس کارگران مهاجر از مناطق محروم به دیگر نقاط ایران، افزایش تحصیل کرده های دانشگاهی و ....، عملا موجب شد که اقشار اجتماعی تازه ای به میدان آیند و خواست و مطالبات خود را داشته باشند. و تنها خواست ملی جوابگویی مشکلات اجتماعی آنها نبود و نیست.

بدنبال جنگ جهانی دوم و رشد سرمایه داری، جنبش کردهای عراق به رهبری ملا مصطفی بارزانی در اوایل دهه ٦٠ میلادی و در زمان عبدالکریم قاسم از سر گرفته میشود در اواخر این دهه با گرفتن امتیازاتی، منجمله حق تدریس به زبان کردی و برخی اختیارات، این جنبش به افول گرائید.

اما بورژوازی کرد خواهان سهم بیشتر اقتصادی از دولت مرکزی بود. مجددا در اوایل دهه ٧٠ مبارزه نظامی علیه دولت مرکزی عراق با حمایت دولت ایران اوج میگرید که با قرارداد الجزایر در سال ١٩٧٥م به شکست کشانیده میشود.

جریانات منتقد از حزب دمکرات، در کردستان عراق به نام اتحادیه میهنی و در کردستان ایران به نام جنبش شریف زاده- ملا آواره( در سال ١٣٤٥ در کنگره دوم حزب دمکرات تعدادی از رهبری به سیاستهای این حزب انتقاد داشتند و بعد از به نتیجه نرسیدن، تشکلی بنام "کمیته انقلابی حزب دمکرات" را در سال ١٣٤٥ تاسیس کردند که رفقا سلیمان و عبدالله معینی، محمد امین سراجی، اسماعیلی شریف زاده و ملا احمد شلماشی(ملا ئاواره) در رهبری آن بودند. ابتدا به کار تبیلغی در مناطق سردشت و دیگر نواحی مرزی پرداختنند و در سال ١٣٤٦ مبارزه مسلحانه را شروع کردند و در اردیبهشت ١٣٤٧ این جنبش سرکوب شد در چند درگیری فعالین آن جان باختند).

اما احزاب دمکرات، بویژه شاخه عراق آن، توان تحمل مخالفان را نداشتند و در همکاری با دولتهای همجوار جهت سرکوب مخالفان و منتقدان خود که اپوزسیون دولتهای ایران و عراق بودند، با تمام و کمال همکاری نمودند. منجمله کشتن رفیق سلیمان معینی و تحویل دادن جسد وی و دهها مخالف دستگیر شده ایرانی از جانب مصطفی بارزانی به دولت ایران، که خیلی ها تا مقطع قیام در زندان ایران بودند(چند نفر از این افراد زندانی بعد از قیام جزو بنیانگذاران "کومه له یکسانی" شدند).

ردایکالیسیم در جامعه ایران نیز رو به رشد بود. بدنبال انقلاب اکتبر روسیه و سپس انقلاب به رهبری مائو در چین(علیرغم نقدهای امروزی ما)، گرایش کمونیستی اعتبار روزافزونی داشت. روشنفکران سر خورده از شکل تاکنونی مبارزه مسلحانه به رهبری رؤسای عشایر، که خود اکثرا از طبقه مرفه و یا فئودالها بودند، به گرایش کمونیستی سمت و سو یافتند. گرایشی که برای عده ای به باور تبدیل شده و برای عده ای به معنای همرنگ شدن با جمع بود.

در این مرور اجمالی خواستم که بیان کنم که:

١- مبارزه در نیمه قرن اول در دست خوانین و رؤسای عشایر بود، ٢- شکل مبارزه مسلحانه و قهر آمیز و بدور از دخالت توده ای و تنها شکل مبارزه بود، ٣- تکیه بر دولتهای همجوار و بند و بست و سازش به عنوان سیاست احزاب جلوه میافت، و ٤- سرکوب مخالفان با هر قیمتی از کارنامه ناسیونالیسم بوده که پرچم دروغین مبارزه علیه رفع ستم ملی در دست گرفته بود، شعار و خواست ملی فقط بهانه ای برای سهیم شدن در قدرت، و نشان دادن قدرت برای بند و بست و سازش هر وقت که دولتهای مرکزی چراغ سبزی نشان دهند.



با گذشت زمان و به میدان آمدن اقشار دیگر و طبقاتی شدن جامعه، گرایش ناسیونالیستی عملا از تکیه به حمایت مردمی به نسبت دوره های قبل مبارزه، فاصله گرفتند(قادر به بسیج توده ای به نسبت قبل برای صرفا اهداف ملی نیستند). و ناچارا برای حفظ بقا و هژمونی متزلزل خود، و رسیدن به قدرت و حاکمیت بر ملت خود، به حکومتهای جانی منطقه، به جریانات ارتجاعی و مذهبی اتکا کنند و آماده نشان دادن ظرفیت و پتانسیل هایی باشند که با منافع مردم خوانایی ندارد، که تا به امروز ادامه یافته است.



روشنفکران انقلابی کردستان با نگرش چپ و کمونیستی (اگر چه دارای دیدگاه التقاطی بودند) برای رهبری مبارزه کردستان به میدان آمده بودند. تعدادی در مرزبندی با همقطاران خود که خواهان برپایی جنبش مسلحانه بودند (سال ٤٧ در کردستان و ٤٩ سیاهکل در مازندران)، خواستار مبارزه توده ای و کار آگاهگرانه در میان مردم و در شکل و شیوه مبارزه نیز بازبینی داشتند. که تشکیل هسته های اولیه سازمان کومه له را بدنبال داشت. و این سازمان یکی از بنیانگذاران رادیکالیسم زمان خود در منطقه بود.



انقلاب ٥٧ تحول بزرگ برای جامعه ایران و کردستان بود، که مردم را برای دخالت در سرنوشت خود به میدان آورد. با سرکوب انقلاب در ایران، احزاب سیاسی چپ در ایران به دلیل عدم پایگاه اجتماعی و توده ای، در چهار چوب حزب و تشکیلات خود ماندند و تمام هم و غم خود را به خانه های تیمی و تشکلهای روشنفکری محدود نمودند. فعالیت چریکی و عدم پایگاه اجتماعی و توده ای همزمان با فشار و خفقان بی حد و حصر رِژیم از یکطرف، همکاری جریاناتی بمانند حزب توده و چریک اکثریت با رژیم اسلامی از طرف دیگر، موجب متلاشی شدن تشکیلاتهای احزاب چپ در شهرها شد.



اما در کردستان اوضاع متفاوت بود، کومه له جریانی بود برخلاف سنت ناسیونالیسم تاکنونی، که بر اساس سیستم عشایری پایه ریزی شده بود، از سالها پیش و در پوشش فعالیت معلمان در جامعه کردستان به میدان آمدند و مردم را به دخالت در سرنوشت خود در ابعاد توده ای فراخواندند. و در دو فاصله زمانی چند ماهه به دنبال قیام که شهرهای کردستان را در تصرف داشتند، شکلی دیگر از اداره امور و آزادی ها را، با درک آن زمان و هر کم و کاستی به ارمغان آوردند.



اشغال شهرهای کردستان توسط نیروی رژیم، و برجسته شدن فاکتور نظامی بار دیگر موجب شد مبارزه نظامی شکل اصلی و تعیین کننده و محوری جلوه یابد. گرایش ناسیونالیستی بشیوه غیر رسمی در فعالیت نظامی کومه له بازتاب میافت. و تا کنگره ششم در سال ١٣٦٧ تعریف روشنی از مبارزه مسلحانه نداشته باشد و دنباله رو سنت ناسیونالیستی گردید(سنتی حی و حاضر که در کردستان عراق و ترکیه نیز وجود داشت). مبارزه در عرصه های دیگر به عنوان پشت جبهه و خدمات به فعالیت علنی و نظامی، بکار گرفته میشد.



اما اکنون پس از ٤٠ سال سرکوب و خفقان، مبارزه در فاز دیگری در ایران و کردستان به درجه ای اولاتر، ابراز وجود مینماید. با به میدان آمدن نسلی از مبارزان، رهبران و فعالین نسل جدید تداعی میشود، که با قبل قابل مقایسه نیست.

زمانی که ما سیاسی شدیم چند کتاب داستان صمد بهرنگی، اشرف درویشیان و یا صادق هدایت (که به دلیل خفقان در لفافه نوشته میشد و گاها مفهومش را درک نمی کردیم) گنجینه ما بود. آرمانخواهی نسل ما با دانش ما در تناقض بود. دهها برابر بیشتر از توان فکری به تغییر وضعیت موجود فکر میکردیم. دانش فکری چپ و احزاب سیاسی در آن دوران به نوعی آغشته به افکار و باورهای خرده بورژاویی، و مذهبی بود، و سطح تحصیلات بسیار پائین بود. در تمام شهر و حومه زادگاهم به تعداد انگشتان دست، تحصیل کرده لیسانس وجود نداشت. اما حالا در هر روستا تعداد زیادی فارغ التحصیلان دانشگاهی وجود دارد.

اعتراضات و جنب و جوشهای کارگری و توده ای بعد از اشغال شهرها در کردستان در دوره هایی سرکوب شدند و ناچارا بصورت غیر علنی حضور یافتند. اما نافرمانی ادامه یافت و هر روزه در زندگی مردم روی داده، که خود مبارزه است. و این مبارزات بشیوه آهسته و پیوسته، فعالین و پیشروان خود را داشته است. بر این اساس باید گفت که مبارزه دیگر با فعالیت نظامی/پیشمرگ تداعی نمیشود. و این مبارزه سیاسی در به زیر کشیدن این رژیم نقش اصلی را دارد.

در طول سالیان گذشته، مبارزه و جنبش زنان و انتظار برای اسید پاشی، کمتر از دلهره ما نبود که برای تسخیر پایگاه میرفتیم. مبارزه کارگران مبارز و پیشرو همچون، زنده یادها، جمال چراغ ویسی و استاد احمد بهرامی ها ("سوا ئه حمه و" که بدنبال دستگیری رفیق جمال وی نیز تبعید گردید و در کارگاه مکانیکی در ایام تبعیدی با دسیسه و توطئه برنامه ریزی شده، به قتل رسانیدند. هر فردی وی را برای یکبار دیده باشد از وی خاطره جاودان دارد و مردم محله و شهر وی را یار و یاور خود مپنداشتند. و رفیق جمال نیز که سخنگوی کارگران بود نیز توسط رژیم جنایتکار به جرم نماینده و رهبر کارگری بودن، اعدام شد). کمتر از مخاطرات و فداکاری قهرمانانه نیروی پیشمرگ نبود. و سایه طناب دار و اعدام بر سر زندانیان، همراه با بدترین نوع شکنجه های تاریخ، و این که ندای تسلیم نشدن را سر دادند، از عرصه نظامی کمتر نبود و ...و..

هدف این نیست که اشکال مبارزه و رهبران در این عرصه های متفاوت را در تقابل و مقایسه با همدیگر قرار دهم. مبارزه در عرصه نظامی و سیاسی باید مکمل یکدیگر باشند. رهبران آن نیز به یک هدف خدمت کنند، آنهم به میدان آمدن مردم و کمک به کسب قدرت از جانب ستم دیده گان جامعه باشد.



آری، مبارزه مسلحانه شکل ایده آل مبارزه نیست، بلکه شکل تحمیلی و ناچاری است (همانطور که بعد از ٢٨ مرداد سال ١٣٥٨ و به دنبال فرمان جهاد خمینی، به خلق کردستان تحمیل شد). اگر چه در شرایط قیام و برآمد توده ای وجود نیروی مسلح برای قیام مسلحانه ضرورتی حیاتی است، اما در حالت رکود و رشد مبارزات توده ای، مبارزه مسلحانه نه اینکه به تنهایی جوابگو نیست، بلکه نسنجیده عمل کردن خود به ضرر جنبشهای اجتماعی است. هیچ مبارزه مسلحانه ای به تنهای نتوانسته به ثمر برسد و رژیمی را از اریکه قدرت براندازد. اما مبارزه توده ای و اجتماعی توان این را دارد.

من علیه مبارزه نظامی نیستم اما بطور مثال، مبارزه توده ای که حزب دمکرات خلق ترکیه به رهبری صلاح دمیرتاش رهبری میشد، دولت ترکیه را به زانو درآورده بود. تانک و توپ و هواپیماهای دولت فاشیست ترکیه بیکار شده بودند، و نمی توانست تظاهرات توده ای را با آن سرکوب کند. با تحریکاتی برنامه ریزی شده، که دولت ترکیه صورت داد ه بود، به کوههای قندیل حمله نمود که پ.ک.ک را در شهرها به عکس العمل وادار کند، سپس توانست تحت لوای مبارزه علیه "تروریسم" در شهر جزیره و قامیشلو و دیگر شهرها جنبش توده ای را سرکوب کند. و این جنگ چریکی برکتی الهی برای دولت اردوغان جنایتکار شد!



متاسفانه احزابی در کردستان خود را به ظاهر"چپ تر" میخوانند، به دامان همان سنت ناسیونالیستی از مبارزه مسلحانه میافتند. بویژیه اگر مبارزه در عرصه های اجتماعی رکود یافته باشد، دست بردن برای سلاح و پیشمرگ شدن را به آسانی مطرح کرده اند. مثلا در شهریور سال ١٣٨٣ چند نفر(یک واحد) از جانب حزب کمونیست کارگری به داخل شهر سنندج رفتند، که مبارزه نظامی را بعنوان "گل سر سبد" معرفی کنند. چه جنجالها برای این واحد به راه نینداختند؟ کمیته مرکزی وقت حزب کمونیست کارگری، یکی پس از دیگری برای تبریگ گفتن به مسئول واحد، کوی سبقت از همدیگر می ربودند. و میگفتند که "بزودی بر جنازه رژیم در میدان اقبال سنندج خواهند رقصید" از مسئول این واحد به عنوان" پیام آور آزادی" نام می بردند که به نظر من ساختن هویت برای مسئول واحد بود که در جامعه محل زندگی، بی هویت است.

اگر از مسئول واحد سئوال شود، ممکن است، اقرار نماید که اهداف شخصی وی برآورده شد.

و متعاقب آن در ماه مارس ٢٠١٥م(اوایل سال ١٣٩٤) به هنگامی که معلمان در حال اعتصاب و به خیابانها آمده بودند، حزب کمونیست کارگری(حکمتیست)، با آویزان کردن پلاکاردی "واحد ١٧ شوان گارد آزادی" در سنندج، جنجالی فراوان راه انداختند که گویا نیروی نظامی را سازمان داده اند؟ این نوع حرکات در خدمت سرکوب مبارزات توده ای توسط رژیم قرار خواهد گرفت.

در واقع خیلی از احزاب و اشخاص با متوسل شدن به مبارزه مسلحانه نا به هنگام، برای خود هویت میتراشیدند و مدال بر گردن آویزان میکنند. و از"پاسپورت مادام العمر" فعالیت ٤ دهه پیش استفاده کنند که خود را رهبران بلامنازع قلمداد کنند.

اما هبران عملی و در محل سازمان دهنده هستند و میتوانند مردم را بسیج کنند.



در مقابل کسانی که با پاسپورت ٤٠ سال پیش میخواهند نقش ایفا کنند باید گفت،

خوشبختانه اکثریت کسانی که مدتی در صفوف پیشمرگان کومه له بوده اند اکنون زندگی شرافتمندانه ای دارند، و برای محیط پیرامونی خود انسانهای مفید و یا رهبران محل کار و زندگی هستند. اما تعدادی معدود هنوز عرصه های فعالیت در شهرها و جنبشهای اجتماعی و توده ای را به رسمیت نمی شناسند و رؤیای برآمد توده ای، در شکل گیری و گسترش مبارزه مسلحانه را خواب می بینند.



باید پذیرفت که جامعه تغییر یافته است. مبارزه، تشکل، اتحاد و همکاری، تقابل و کشمکش با دشمن طبقاتی و با ارتجاع در طول چهل سال گذشته، نسل دیگری از انسانها و با اشکال دیگری از مبازره و راه چاره پروش داده است. ما چرا نباید بپذیریم که اکنون در جامعه شریف باجورها (فعال محیط زیست، مرگ با دسیسه)، کورش بخشنده ها ، شاهرخ زمانیها (کشتن در زندان)، اسماعیل بخشی، محمود صالحی ها، رضا شهابی ها (فعالین کارگری)، صدیق کبودوند ها (موسس حقوق بشر کردستان)، مریم فرجی ها (رهبر دانشجویی مرگ با دسیسه) ، ستار بهشتی ها (وبلاک نویس مرگ زیر شکنجه)، تشکلهای معلمان و دانشجویان، زنان و محیط زیست، و ....و.. این جامعه و مبارزه را سمت و سو میدهند.

افرادی که حقوق سید هاشم(نماینده معلمان) و دیگر معلمان و کارگر زندانی را از صندوق همبستگی و از سفره خالی همقطاران زندانی سازمان داده اند، رهبران محل کار و زندگی هستند! مبارزه توسط خواننده گان، شعرا، نوازنده گان، نویسنده گان، عکاسان و نقاشان، نمایشنامه نویس و کارگرادانان به پیش رفته و نابرابری جامعه را به چالش کشیده اند، که هریک از این افراد میتوانند در فردای برآمد توده ای هزاران نفر را به خط کنند و به خیابانها بیاورند.

جنبشهای اجتماعی گفتمان خود را دارند، متابولیسم خود را دارند. زمانه عوض شده که کارگر را فقط مبارز صنفی تلقی کنند، و دانشجو و تحصیل کرده دانشگاهی را رهبر سیاسی و "خط دهنده" بداند. امروز خیلی از کارگران ساده هم حداقل دیپلم و یا تحصیلات عالی دارند و به مسائل آگاه هستند. این را بپذیریم کە در کردستان رهبران علنی و چهره های سرشناس قدیمی باید حامی پروپا قرص این جنبشهای توده ای و رهبران عملی در محل باشند.

در مقابل اپوزسیون علنی(در خارج کشور) که با "پاسپورت" چند دهه پیش میخواهند زندگی کنند، جمع کثیری از مبارزان صفوف تشکیلات علنی که در اروپا و دیگر نقاط پناهنده شده اند، با مشکلات فراوان تحصیلات عالی را قهرمانانه (با پشتکار و قهرمانی در عرصه دیگر زندگی) در سنین بالا تمام کردند و در محیط زندگی دانش و توان عملی خود را بکار گرفته اند.

خیلی های بمانند رفیق رحمان شافعی ها و رفیق نبی زندی ها و رفیق محمد کوردی ها و ...و... علیرغم اینکه جسمشان صدمه فراوان دیده بود از خود تاریخی از آثار هنری و انسانیت و خدمات به دیگران برجای گذاشته اند و اکثریثی عظیم هم با هویتی اجتماعی درخشان برای خود، خانواده و جامعه پیرامون در خارج کشور، نقش آفریده اند، و اکنون در عرصه دیگری فعال، مبارز، پیشرو و یا رهبر هستند. بی توجهی به نسل تازه، که آینده را در دست خواهد گرفت، فاجعه ای جبران ناپذیر است!!!

وقتی به گذشته مینگریم، متوجه می شویم که بیش از ٤ دهه از انقلاب گذشته و ما هنوز منتظر ایفا نقش بمانند قبل هستیم. در زمینه کادر پروری و اینکه آینده را در دست آینده گان قرار دهیم به اندازه طول چهل سال عقب مانده ایم، و افکار خیلی ها در چهل سال پیش منجمد شده است!

به تک تک تلاشهای انسانها و مبارزه آنان در دوره های مختلف ارج مینهم و هر تلاشی را به معنای بر روی نهادن خشتی برای ساختن یک ساختمان میدانم. اما کادرهای قدیمی که سالهاست که از زندگی مردم به دور بوده اند، خود را در همه زمینه ای "صاحب نظر" میدانند، نقصی در کار است. ممکن است یک نفر در مصاحبه هایی در مورد تمام مسائل از وی نظرخواهی کنند(زنان، کارگر، مدارس، اعتیاد، بیکاری، مسائل جهان و خاورمیانه، محیط زیست، میانگین دستمزد، حتی ایدز و تندرستی و ....وو) آن موقع متوجه میشویم که فرد مصاحبه کننده (شاید خودم هم باشم) به معلومات و دانش ٤٠-٣٠ سال پیش که در ایران بوده ام تکیه میکنم و به همین دلیل صحبتهای من برای شنونده گان خسته کننده میشود. و در عوض پر شنونده و بیننده ترین برنامه احزاب، کماکان برنامه یاد جانباخته گان خواهد بود که بخشا متاثر از سنت اسلامی و مرده پرستی است.



خطابیه من به جریانات مذهبی و ناسیونالیستی نیست که مردم را در وضعیت موجود نگه میدارند، تنها شکل مبارزه برای آنها شکل مسلحانه و دلشور از بمیدان آمدن مردم و کسب قدرت توسط اقشار محروم هستند. و ..و..و . من به جنبشهای رادیکال و مترقی اشاره دارم که احزاب مدعی چپ خود را حد اقل در سطح ادعا، با آن تداعی میکنند.

احزاب سیاسی چپ در کردستان ایران، در صورتی که جوابگوی مسائل روزمره مردم از قبیل: بیکاری، خشکسالی، کمبود آبهای زیر زمینی، مشکل خاک ریز/بارش شن، اعتیاد، فحشا، بیکاری، محیط زیست، کولبران در کردستان، ستم ملی، بی سوادی، بهداشت، ازدواج و .... نباشند و خود را با مبارزات جاری در جامعه هماهنگ نکنند، به رهبران پیشرو موجود در محل تکیه نکنند، به حاشیه رانده میشوند!

باید به هزاران انسان آگاه به مسائل سیاسی در جامعه کردستان تکیه شود. این انسانها میدانند که مبارزه مسلحانه جایگاهش باید به درستی تعریف شود، به چه شیوه باید به پیش برود، ضرورت تشکل و اتحاد کارگران برای چیست، دریافته اند که بدونه رهایی زن، سخن از رهایی جامعه شعاری توخالی بیش نیست، جایگاه کودک و حرمت به شخصیت و کرامت انسانها خارج از سن، جنسیت، نژاد، ملیت و رنگ پوست و غیره .. در دستور است. یاد گرفته اند که مذهب افیون است و در قدرت بودنشان ماری سمی، که سیاه و سفید، شیعه و سنی ندارد.

جنبش چپ ومبارزه برای رهایی از هر نوع ستم و رهبران آن به مانند زنجیری متاثر از همدیگر هستند. رهبرانی که بر اساس زمان و مکان نقش میآفرینند. جنبش سوسیالیستی و برابری طلبی به دلیل وجود ستم طبقاتی همیشه قابل اعتبار و نفوذ است و باید بتواند از میان همان طبقه محروم هدایت و رهبری شود. بر این پایه و جایگاه، باید گرایش چپ و کارگری نه فقط مدافع رفع ستم ملی بکله باید پرچمدار، و ایفا نقش فعال و پیگیر را برای رفع ستم ملی به عهده بگیرد.

مبارزین و چهره های شناخته شده کردستان در نسلهای قبل، تجارب، دانسته، و نفوذ و اعتبار خود را به اشکال مختلف در خدمت رهبران مبارزه رادیکال و اجتماعی قرار دهند و آینده را به آینده گان بسپاریم. راهی برای ماندن در گذشته وجود ندارد!

با تشکر که حوصله کردید و نوشته طولانی را از نظر گذراندید



16 نوامبر 2018 ابراهیم رستمی



عکسها: سلیمان معینی، اسماعیل شریف زاده(رهبران رادیکال و انشعابی از حزب دمکرات)، دکتر جعفر شفیعی از هسته اولیه کومه له و رهبری حزب کمونیست ایران، شاهرخ زمانی رهبر کارگری و مرگ زیر شکنجه و مریم فرجی فعال مدنی و سخنگوی دانشجویان مرگ با دسیسه رژیم.

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com