در باره ی استالینیزم

با مشاهده مقالاتی درسایت «فرهنگ توسعه» در دفاع از «استالینیسم» کمی دچار حیرت شدم. حیرت نه از اینرو که محتوای این مقالاتِ به اصطلاح “فیلسوف” ها و “اساتید” باز نشسته دانشگاه ها حاوی مطالبی در توجیه نقش استالین و استالینیزم در شوروی سابق در برداشت (از این مطالب در نوشتجات استالنیست ها چه طرفداران شوروی سابق و یا مائوئیست بسیار یافت می شود)؛ بلکه از اینرو که چگونه مغزهای منجمد این افراد (و مترجمان توده ای آن مقالات) پس از سال ها بی اعتباری در انظار جهانیان و همچنین خیانت های آشکار به جنبش کارگری در سطح جهانی و به ویژه در ایران؛ متکی بر چنین نظریاتی؛ بار دیگر سر از خاک بیرون آورده و با علم کردن این “تئوری” های اثبات شده اشتباه؛ با کمی دستکاری سطحی و تظلم طلبی، خوانندگان خود را به بازی گرفته اند.

بدیهی است که در وضعیت کنونی پاسخ به این نظریات بیهوده است؛ اما برای روشن شدن برخی از نکات اساسی به بهانه انتشار این مقالات شاید بد نباشد اشاره ای گذرا به مقوله “استالینیسم”  انجام گیرد.

در مقاله «استالینیسم چیست؟» نوشته «دکتر ورنر هوفمن» (ترجمه : م. حجری) برای نشان دادن آنکه استالینیزم ادامه مارکسیزم و لنینیزم است، آمده است که: “استالینیسم بمثابه یک پدیده تاریخی، بر مبنای یک رابطه تشنج آمیز اساسی میان آموزش مارکسیستی مربوط به جامعه آینده و شرایط تحقق آن استوار شده” است، “آنچه می توان ـ امروزه، در فاصله ای تاریخی ـ بمثابه «استالینیسم» قلمداد کرد، تئوری خاصی نیست، که از مارکسیسم و لنینیسم.. فراتر برود….استالینیسم ـ اما ـ خود را بطور کلی، بمثابه پراتیک اجتماعی معینی نمودار می سازد، که همواره به وفاداری بر آموزش کلاسیک «مارکسیسم ـ لنینیسم» تظاهر می کند…”

یا در مقاله در باره استالین نوشته «هانس هاینتس هولتس» (ترجمه : م. حجری) برای نشان دادن محبوبیت استالین آماده است که: ” وقتی استالین درگذشت، انسانها در خیابان ها گریستند. نه فقط در مسکو، بلکه همچنین در پاریس. نسلی در سوگ استالین می گریست، که اتحاد شوروی زیر رهبری اش، برایش ملجأ امیدی و تکیه گاه مطمئنی در مبارزه علیه فاشیسم درنده خو بود.”

این دو “استاد” علوم اجتماعی درک نمی کنند که پدیده های اجتماعی را نمی توان با یک سلسله توجیهات بچه گانه و یا اخلاقی توضیح داد. از آقای «هانس هاینتس هولتس» باید سؤال کرد مگر پس از مرگ خمینی و یا هیتلر کسی برای آنان نگریست؟ اگر اثبات شود که میلیون ها انسان در سراسر جهان برای این دیکتاتورها گریسته اند؛ آیا باید به این نتیجه رسید که سیاست ها و عملکرد این افراد موجه بوده است؟  از «دکتر ورنر هوفمن» باید سؤال کرد که بر اساس چه تحلیل اجتماعی و فاکت هایی ایشان استالینیزم را در تداوم مارکسیزم و لنینیزم به حساب می آورند؟

در جهان امروز هر فردی که درک هر چند ناچیزی از تاریخ داشته باشد (نیازی به اخذ دکترا نیز ندارد)؛ می داند که هر انقلابی به دنبال خود ضدانقلاب را نیز هم راه دارد. مطمئناً هرگز این ضدانقلاب نتوانسته است ملت را از نظر اقتصادی کاملاً به دوران پیش از انقلاب برگرداند و لیکن قسمت اعظم و گاهی مهم ترین قسمت دست آوردهای سیاسی مردم را از آنان پس می گیرد. معمولاً اولین قربانی این موج ارتجاع آن قشر از انقلابیون هستند که رهبری توده ها را در اولین دوره ی انقلاب، یعنی  دوره ی تهاجمی آن، در هنگام “قهرمانی” آن در دست داشتند. این مشاهده ی کلی تاریخی باید ما را به این نکته هدایت کند که مطلب صرفاً مساله ی مهارت، ذکاوت یا هنرِ دو یا چند فرد نیست، که علل بی اندازه عمیق تری عینی در میان است.

سؤالاتی نظیر اینکه اگر استالین انسان “بد”ی است پس چرا “تحت رهبری او  شوروی بر فاشیزم غلبه کرد”؟ – سئوالاتی که این “اساتید” مطرح می کنند، هم بچه گانه است و هم به روشن ترین وجهی نشان می دهد که سئوال کننده نمی خواهد و یا نمی تواند دلایل کلی تاریخی غلبه ی بوروکراسی استالینیستی  در شوروی را بر پیش آهنگ انقلابی پرولتاریا بفهمد. در زیر به مهم ترین نتایج به اجمال اشاره می شود.

ضامن پیروزی انقلاب اکتبر بوروکراسی استالینیستی نبود، که این نقش را  توده های کارگر و دهقان تحت رهبری بلشویک ها به عهده داشتند. بوروکراسی استالینیستی صرفاً پس از این پیروزی قطعی بود، که شروع به رشد کرد، و افراد متشکل آن نه فقط از کارگران انقلابی بلکه از نمایندگان طبقات دیگر مانند کارمندان سابق تزار، افسران، روشن فکران بورژوا و سایرین؛ شامل بودند. اکثریت غالب بوروکراسی استالینیستی، در زمان انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در ارودی بورژوازی بودند. آن عده از افراد بوروکراسی که در روزهای اکتبر در جبهه ی بلشویک ها بودند، اغلب هیچ نقشی، هر چند کم اهمیت، چه در تدارک و چه در پیشبرد انقلاب و اولین سال های بعد از انقلاب ایفا نکردند. این موضع از همه بیشتر در مورد شخص «استالین» صدق می کرد. بوروکرات های جوان نیز، همه منتخب و تربیت شده ی بوروکرات های قدیمی بودند و اغلب اوقات فرزندان آنان بودند (بی شباهت به وضعیت هیئت حاکم امروز در ایران نبود). صدر این کاست نوین که بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ رشد کرد؛ شخص استالین بود.

بوروکراسی استالینیستی در دوره ی اولیه ی جنبش توده ها، در دوره ی قهرمانی اش، از این جنبش بر می خیزد (از این واقعیت نمی تواند استنتاج شود که این پدیده در ادامه همان رهبری و سیاست های پیشین بوده است). اما همین که به سطح بالاتری از توده ها برخاست و “مسأله اجتماعی” خودش را حل کرد (موجودیت مطمئن، مقام، نفوذ، قدرت و غیره) بوروکراسی استالینیستی کوشش کرد که توده ها را بی حرکت نگه دارد. چرا می بایست خود را به خطر بیندازد؟ خودش چیزی داشت که از کف به دهد (امتیازات مادی و قدرت).

بوروکراسی شوروی از تمام بوروکراسی های رفرمیست کشورهای کاپیتالیستی به مراتب قدرتمندتربود، زیرا که قدرت دولتی و تمام امتیازات و مزایای مربوط به آن را در دست داشت. این درست است که بوروکراسی شوروی از خاک یک انقلاب پیروزمند پرولتری به پا خواسته، اما بسیار بچه گانه است که به این علت تصویر ایده آلی از این بوروکراسی استالینی ساخته شود (اشتباهی که “اساتید” استالینیست دچار آن می گردند). در یک کشور فقیر مانند شوروی آن
دوره، غذا و پوشاک کافی فقط در دسترس عده ی معدودی از اهالی قرار داشت- در چنین کشوری میلیون ها بوروکرات، بزرگ و کوچک، تمام کوشش شان قبل از هر چیز در تضمین وضع خوب زندگی خودشان بود. این است علت خودپرستی زیاد و محافظه کاری عظیم بوروکراسی، ترسش شان در مواجهه با نارضایتی توده ها، تنفرش از انتقاد، اصرار خشم گینانه اش در خفقان هرگونه فکر آزاد، و بالاخره سجود مذهبی و ریاکارانه اش در مقابل “رهبری” که از امتیازات و تسلط بی حدش دفاع می کنند؛ ظاهر گشت. این پدیده کاملا بیگانه و در تناقض با ایده های حزب بلشویک و رهبران آن مانند لنین و تروتسکی و سایرین قرار گرفت. گرچه یکی از دل دیگری بیرون آمد اما به ضد آن مبدل گشت. این ارزیابی ساده را متاسفانه “اساتید” استالینیست کتمان و یا مخفی نگه می دارند.

لطمات ناشی از بورکراسی استالینیستی

در این امر جایی تردیدی نیست که هر چه ضرباتی شدیدتر بر طبقه ی کارگر جهانی وارد آمد، بوروکراسی شوروی نیز نیرومندتر گشت. شکست جنبش های انقلابی در اروپا و آسیا به تدریج اعتماد کارگران شوروی را از متحدین بین المللی اش سلب کرد. در داخل شوروی هنوز بدبختی شدید پا بر جا بود. شجاع ترین و فداکارترین نمایندگان طبقه ی کارگر یا در جنگ داخلی از بین رفته بودند و یا با ارتقاء به مقامات بالاتر خود عمدتاً به صفوف بوروکراسی پیوسته، روحیه ی انقلابی خود را از دست دادند. توده های عظیم مردم خسته از تلاش های دهشتناک سال های انقلاب، بدون چشم انداز، مسموم به تلخی شکست های پی در پی، به حالت رخوت فرو رفتند. این گونه عکس العمل، پس از هر انقلابی قابل مشاهده است. مزیت تاریخی عظیم انقلاب اکتبر، به مثابه ی یک انقلاب پرولتری در این  است که این ناامیدی و رخوت به نفع دشمن طبقاتی، یعنی بورژوازی و اشراف تمام نشد، بلکه به نفع قشر بالای خود طبقه ی کارگر و گروه های میانه ای وابسته به آن که وارد صفوف بوروکراسی شوروی شده اند، تمام شده است. از این وضعیت عینی “اساتید” استالینیست بهره برداری کرده و نقش “استالینیسم” را موجه اعلام می کنند.

پرولترهای انقلابی راستین در شوروی، نه از این دستگاه که از فعالیت توده های انقلابی نیرو می گرفتند. به خصوص ارتش سرخ مخلوق “افراد دستگاه” نبود (در سال های بحرانی این دستگاه هنوز بسیار ضعیف بود)، بلکه توسط کادرهای کارگران قهرمان، تحت رهبری بلشویک ها با تجمع دهقانان جوان و هدایت آنان در جنگ ساخته شد. فروکش جنبش انقلابی، خسته گی، شکست در اروپا و آسیا، و ناامیدی توده های زحمتکش ملزماً و مستقیماً به تدریج موقعیت انقلابیون انترناسیونالیست را ضعیف کرد و از سوی دیگر سبب تقویت موقعیت بوروکراسی ملی و محافظه کار شد. فصل تازه ای از انقلاب آغاز شد. این دو دوره باید از هم متمایز گردد. دوره رشد انقلاب از سال ۱۹۱۷- ۲۳ و دوره رکود و افول انقلاب ۱۹۲۴ به بعد. دوره استالینزم در دوره دوم قرار گرفت و کوچکترین ارتباطی با دوره نخست نداشت.

دستگاه نظامی خود قسمتی از دستگاه بوروکراسی بود. از لحاظ کیفیات به هیچ وجه تمایزی با آن ندارد. کافی است بگوئیم که در سال های جنگ داخلی ده ها هزار از افسران سابق تزار به ارتش سرخ پیوستند. در ۱۳ مارس ۱۹۱۹، لنین در مجمعی در پتروگراد گفت: “وقتی تروتسکی اخیراً به من گفت که در قسمت نظامی تعداد افسران ما به چندین ده هزار رسیده، خوب متوجه شدم که معنی رمز استفاده از دشمن چیست: چگونه از آن هائی که سابقاً دشمن ما بودند در ساختن کمونیزم استفاده کنیم؛ چگونه کمونیزم را با آجرهائی که خود کاپیتالیست ها برعلیه ما جمع آورده اند بسازیم! آجرهای دیگری هم نداریم!” (لنین، مجموعه آثار، جلد ۲۴، نسخه روسی، ۱۹۳۲ گزارش منشی، ص ۶۵). این کادرهای افسران و کارمندان در سال های اول تحت فشار و نظارت مستقیم کارگران پیشرو انجام وظیفه می کردند. در زیر آتش کشمکش سبعانه، مسأله ی موقعیت های ممتاز برای افسران اصلاً مطرح نبود، حتی خود این مفهوم از اذهان خارج شده بود. اما درست پس از پیروزی و گذار به دوران صلح بود که دستگاه نظامی کوشید تا با نفوذترین قسمت دستگاه بوروکراسی و دارای بیشترین مزایا بشود. تنها کسی می توانست به افسران به منظور کسب قدرت اتکاء کند که خود حاضر باشد بیش از اشتهای این قشر افسران شکمشان را سیر کند، یعنی موقعیت برتری برایشان تضمین کند، مدال و رتبه به آن ها اعطاء کند، خلاصه آن چه را که بوروکراسی استالینیستی به تدریج در عرض ده تا دوازده سال انجام داد، یک جا انجام دهد.

در آن دوره، وظیفه لنینیست – بلشویک ها بنا به ماهیت خود این بود که بر بوروکراسی نظامی، برعلیه بوروکراسی حزبی تکیه نکنند، بلکه با تکیه بر پیش آهنگ پرولتری و از طریق آن بر توده های مردم، به غلبه بر تمام بوروکراسی و تصفیه آن از تمام عوامل خارجی برخاسته، کنترل شدید کارگران را بر آن تضمین کرده، سیاست آن را دوباره به راه انترناسیونالیزم انقلابی بیندازند.  اما از آن جا که چشمه ی پر آب قدرت انقلابی توده ها در دوره جنگ داخلی، قحطی و اپیدمی رو به خشکی گذاشته بود، بوروکراسی از لحاظ عددی و قدرت رو به رشد گذاشته بود و پرولترهای انقلابی طرف ضعیف تر از آب در آمدند. بی شک لوای لنینیست های بلشویک ده ها هزار از بهترین جنگ جویان انقلابی و از جمله نظامیان را به خود جلب کرد. کارگران پیشرو متمایل به اپوزیسیون بودند، ولی این گرایش منفعل باقی ماند. توده ها دیگر باور نداشتند که اوضاع با مبارزه قابل تغییر ا