تودهییها مانند ویروساند.
نمیمیرند.
بازتولید میشوند.(۲۴)
یوسف افتخاری و حزب توده
افتخار جنبش مستقل کارگری ایران: یوسف افتخاری
یوسف افتخاری عضو حزب کمونیست ایران و دانش آموختهی دانشگاه کوتیو، که با شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی ایران در دههی نخست ۱۳۰۰ خورشیدی آشنایی داشت از طرف بخش کارگری کمینترن ماموریت مییابد که برای متشکل کردن مستقل کارگران ایران، مخصوصا” کارگران نفت جنوب، وارد ایران شود. او دور از چشم ماموران استالین با ۶۰ تومان پول شخصی، با از سر گذران مشکلات فراوانی، در سال ۱۳۰۶، از شمال وارد جنوب ایران میشود و در سال ۱۳۰۸ بزرگترین اعتصاب کارگری را در شرکت نفت ایران و انگلیس، سازماندهی میکند. اما قبل از تاریخ شروع اعتصاب، توسط ماموران رضاخان دستگیر و به مدت ۱۱ سال در زندان میماند، و در شهریور ۱۳۲۰، با بیرون راندن رضاخان توسط روس و انگلیس و سقوط کامل حاکمیتاش، همراه با عدهی زیادی از زندانیان سیاسی از زندان آزاد میشود. افتخاری که افتخار جنبش مستقل کارگران ایران محسوب میشود، با استفاده از شرایط اجتماعییی که حاصل خلاء قدرت و فضای نسبتا” باز سیاسی آن زمان بود، توانست در دههی بیست خورشیدی هم در شمال، غرب و جنوب ایران فعالیتهای کارگری مستقلی را سازماندهی کند که با شدت هرچه تمامتر با مخالفت استالینیسم حزب توده روبرو میشود. حزب توده با استفاده از کمکهای هدایتشده مستقیم مادی و معنوی مسکو در سطح ایران و جهان از حزب توده، و علیه یوسف افتخاری، بالاخره موفق میشود، تشکیلاتهای مستقل کارگران ایران را که یوسف و یاراناش، سازماندهی کرده بودند، را متلاشی کند. یوسف در مبارزه با حزب توده با مشکلات عدیدهیی روبرو میشود. ما مشروح خاطرات او را بعد از پایان گرفتن نقدمان از حزب توده، منتشر خواهیم کرد.
پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، در صنایع و کارخانهجات شوروی کمیتههای کارخانه تشکیل شد. کمیتههای کارخانه تشکلهای کارگری رادیکال و مستقلی بودند که از دل انقلاب فوریه ۱۹۱۷، بیرون آمده و سرمایهداری روسیه را در شهرهای صنعتی بزرگ ناتوان و ضعیف کرده بودند. این تشکلهای کارگری نه تنها بر سر بالا رفتن دستمزدها و کاهش ساعات کار، بلکه در جهت بازگرداندن کارگران اخراجی و اِعمال قدرت بر سر روندِ تولید فعالیت داشتند.
فعالیت تشکیلاتهای کارگری دخیل در امور تولید و کنترل مدیریت کارخانهها، توسط کارگران بلشویک، میرفت دومین تجربه انقلاب اجتماعی بعد از کمون پاریس، که در آن جای دو طبقه استثمارشده و استثمارکننده عوض شده بود و میرفت که در روند تکاملی خود، کار مزدی را نیز لغو نماید. اما چنین نشد زیرا این روند دیالکتیکی، سبب ناخشنودی استالین و جناح او شد که در سال ۱۹۲۸، بر همهی رقیبان پیروز شده بود و مهر استالینیسم را در پیشانی داشت. استالین این مهر را در سال ۱۹۲۹، در قرار کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی مورخ سپتامبر ۱۹۲۹، تعیین کرد، که «کمیته کارگری نباید مستقیما” در ادارهی کارخانه دخالت کرده و یا تحت هیچ عنوانی سعی در جایگزین نمودنِ مدیریت نمایند. آنها باید با تمام قوا در استقرار مدیریت فردی، بالا بردنِ تولید، توسعهی کارخانه و در نتیجه بهبود شرایط مادی طبقه کارگر کوشش کنند.»
استالینیسم که در ۱۹۲۸ انقلاب اکتبر، را گورسپاری کرده بود، توانست طبقهی کارگر در شوروی را عملا” و تماما” تحت سلطه طبقاتی یا به قول گرامشی هژمونی سرمایهداری دولتی قرار دهد و همهی دستآوردهای انقلاب اکتبر را هم به خاک بسپارد.
در حقیقت استالینیسم از زمان قدرتیابی به بعد، همراه با ارگانهای وابسته به خود مانند کمینترن، هرگز از تشکلهای مستقل و ضد سرمایهداری امپریالیستی حمایت نکردند. بنابراین روی همین دلیل هم بود که مبارزهی ضد کارگری حزب توده علیه «اتحادیه کارگران و برزگران» به رهبری یوسف افتخاری و کینهیی که به هستههای کارگری «کروژکها» به رهبری محمد باقر امامی داشتند از همین منبع فکری و تشکیلاتی استالینیسم که سر در مسکو داشت سرچشمه میگرفت. (م.چلنگریان: فرزندان سلیمان میرزا جلد یکم:۸۳-۸۴)
هر تشکل مستقل کارگری همانطوری که مارکس در بیانیههای انترناسیونال اول بیان داشته است، از هر نظر باید روی پای خود به ایستد. مخصوصا” از نظر مالی. و نیز به قدرت خود که اعتصاب است، متکی باشد. اینها جزء حقوق طبیعی هر تشکل کارگری در جامعهی طبقاتی سرمایهداری امپریالیستی نئولیبرالی امروز است. یعنی حق حیات اوست. اما سرکوب کردن جنبش مستقل طبقهی کارگر ایران از طرف حزب توده دقیقا” نقطه مقابل حقوق کارگران و در جهت حفظ منافع طبقات استثمارگر امپریالیستی انگلیس، روسیه و رژیم شاه در مقطع ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ بوده است.
در مقطع ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، رفتار و اعمال حزب توده نه در جهت رشد مبارزهی طبقاتی کارگران و مبارزه با سرمایهداری امپریالیستی جهانی، بلکه در جهت خدمت به امپریالیستهای جنگ افروز و سرکوبی جنبش مستقل کارگری ایران بود. و نیز حزب توده عامل اصلی تفرقهاندازی در جنبش نوپای مستقل کارگری ایران بود که همهی این اعمال پلید و ضد انسانی با استفاده از کمکهای بیدریغ! مسکو صورت میگرفت.
اما باید این را با اطمینان پذیرفت که حزب توده همواره با تبلیغات وسیع دروغین هر اقدام کارگری را به نام خود مینوشت. بنابر یک گزارش داخلی حزب توده توسط ع.ا. شاندرمنی در ۱۳۳۵، به رادمنش در مسکو، تعداد کارگران عضو سندیکاهای کارگری حزب توده در سراسر کشور در زمان دولت مصدق به کمتر از ۱۵ هزار نفر بالغ میشد. شهرت حزب توده بیشتر زاییده تبلیغات کمینترن استالینی بود تا واقعیتهای اجتماعی. فروپاشی یکروزهی سندیکاهای کارگری حزب توده در فردای ۲۸ مرداد گویای این امر است. به گفته اسکندری بیشتر کادرهای حزب توده از میان معلمان، کادرهای اداری، و دانشجویان (و البته سازمان افسری) تشکیل میشد، که بیشتر از قشرهای متوسط و متوسط پایینی برخاسته بودند.
اما یوسف افتخاری زمانی که در روسیه حضور داشت، همواره تمایل داشته که به ایران برگردد تا به فعالیتهای کارگری و تبلیغ و ترویج و سازمانیابی در میان کارگران به پردازد. اما استالین با رفتن او به ایران مخالفت میکند. میخواهند که به جای ایران به باکو برود. افتخاری از رفتن به باکو سر باز میزند زیرا که درآنجا همه او را میشناختند و برای همیشه رفتن به ایران برای وی ناشدنی میبود. به ناچار پیشنهاد رفتن به تاجیکستان را میپذیرد. راهی دوشنبه میشود، در دوشنبه که آن زمان «استالینآباد» نام گرفته بود با ابوالقاسم لاهوتی دیدار و دوستی پایداری را آغاز میکند. در تاجیکستان کاری میجوید و کمی پول پسانداز میکند که با استفاده از همین مقدار پول، از شمال به جنوب ایران میرود. سپس به مسکو میرود تا در رشته حقوق درس بخواند، اما شومیاتسکی، رئیس کوتیو که پیشتر وی را میشناخت در تماس با رهبران پروفینترن (۲) رفتن افتخاری به ایران را در میان میگذارد و او فوری میپذیرد. یوسف از کمینترن یا حزب کمونیست شوروی کمک مالی نمیگیرد و میگوید کمی پول کار، از تاجیکستان پسانداز دارد. او راه باکو را در پیش میگیرد و از آنجا به سوی آستارا به کشتی مینشیند و در کشتی با «آخوندزاده»ی استالینیسم از اعضا کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران روبرو میشود. وی از افتخاری در باره سفر میپرسد و تهدیدش میکند که با سازمان امنیت شوروی، سفر به ایران او را در میان میگذارد. افتخاری، به ناچار از سفرخویش و ماموریت کارگری از سوی پروفینترن را به زبان میآورد آخوندزاده راضی نمیشود. برای فرار از گزارش آخوندزاده، و دست به سر کردناش، به ظاهر قبول میکند که به باکو برگردد و مجوز خروج را از مقامات امنیتی بگیرد، به باکو بر میگردد اما دنبال مجوز نمیرود و به دور از چشم جاسوسان استالینی و افرادی مانند آخوندزاده، راهی ایران میشود و بدون خطر به انزلی وارد میشود.
افتخاری، به تهران میرود و با عطاللهخان آرش و برادرش رضاقلی و حقیقت که کارگر کفاشی است که بعدها در حزب توده به نام «کیمرام» شناخته میشود، و شماری از رهبران حزب کمونیست ایران، که در اتحادیههای کارگری که در چاپخانه کار میکردند، پیوند میگیرد. یوسف افتخاری از هدف و ماهیت خویش با این کارگران و اتحادیههای کارگری تهران، سخنی بر زبان نمیآورد. اما در این زمان در خوزستان بزرگترین مرکز نفت ایران و انگلیس، با حضور ارتش انگلستان جاری است و از هیچ تشکیلات کارگری در آن خبری نیست.
در ۵ خرداد سال ۱۲۸۷/ ۱۹۰۸، نفت در مسجد سلیمان برای نخستین بار از چاهی (۳) که به عمق ۳۶۰ متر حفر شده بود، فوران کرد و سپس در سال ۱۲۸۸/ ۱۹۰۹، ساختن پالایشگاه آبادان برای تصفیه نفت و انتقال نفتخام آغاز شد و سه سال بعد آماده بهرهبرداری گردید. تابستان سال ۱۳۰۶/۱۹۲۷، افتخاری راهی خوزستان میشود. از راه شیراز به بوشهر میرود در آنجا با «واسموس» آلمانی که به رئیسعلی دلواری در نبرد با انگلیسیها در نقش مشاور دلیران تنگستان تلاش میورزد و اوست که برای نخستین بار تفنگ واسموسی یا برنو را وارد ایران میکند، آشنا میشود و بی آنکه از خود ردی به دست دهد، کمکهای غیر پولی، ارزندهیی برای رسیدن به خرمشهر میگیرد. از بوشهر با لنج راهی خرمشهر میشود و خود را دستفروشی از قم میشناساند که در پی کار آمده است. در همراهی با کارمندان راه، به او یادآور میشوند که نگوید از قم آمده و یاریاش میدهند تا به آسانی بدون گذرنامه به خرمشهر که در دست انگلیس بود، وارد شود. در میان کارگران جویای کار میرود و کارفرمایان انگلیسی سرانجام او را برای انجام کار بر میگزینند. خود را بیسواد میشناساند که تنها کمی خواندن و نوشتن میداند و کمی سوهانکاری. سوهانکاری را در شوروی فراگرفته بود.
پس از شناسایی شرایط محیطی، هستهیی کارگری به صورت مخفی بر پا میکند. علارغم کنترل شدید پلیسی با پوششها و تاکتیکهای مختلف به آغاجاری، آبادان و اهواز سفر میکند تا از شرایط منطقه و کارگران آگاهی یابد. در اداره فرهنگ آبادان نخستین باشگاه ورزشی را برپا میسازد و با استقبالی بیمانند روبرو میشود. این کلوب ورزشی کاوه در سال ۱۳۰۷، نخستین کلوب ورزشی این استان است که استانداری خوزستان، آن را پس از دوماه و نیم میبندد. بهطور مخفیانه و غیرعلنی، آموزشگاهی شبانه را سازمان میدهد و در آنجا به آموزش سندیکایی میپردازد. زیر نام «پیک نیک» گلگشتهای کارگری با خانوادهها را سازمان میدهد و در پوشش این گردشهای بهاره و زمستانی در نخلستانها به آموزش سیاسی و آگاهی طبقاتی کارگران میپردازد.
رحیم همداد از دانش آموختهگان کوتیو از مسکو در سال ۱۳۰۸، از سوی پروفینترن به کمک یوسف فرستاده میشود. آنها گزارشهای فعالیتها و جنبش سندیکایی و شرایط کارگران و جنبش کارگری ایران را به مرکز پروفینترن میفرستند. برای این مسیر، علی آوینی از کادرهای حزب کمونیست ایران در تهران و از آنجا به مرکز اتحادیههای در پیوند با حزب کمونیست ایران، در تهران و از آنجا به کمینترن فرستاده میشود.
کلاس آموزشی
افتخاری در خاطرات خود بیان میدارد که زمانی که من وارد شرکت نفت شدم و در حین فعالیت، متوجه شدم که اکثریت قریب به اتفاق کارگران نه تنها از حقوق سندیکایی خود هیچ اطلاعی ندارند، حتا سواد خواندن و نوشتن را هم ندارند. او در این زمینه به مدت دو سال فعالیتهای آموزشی که شامل فعالیتهای سندیکایی و سوادآموزی میشد شروع کرد:
«یک کلاس محرمانهی سیاسی داشتیم که همانجا اگر کسانی سواد فارسی کم داشتند فارسی درس میدادیم و من خودم یک اطلاعات سیاسی و سندیکایی به آنها میدادم. بنابراین یک عدهیی را به سطح کادر و نیمه کادری رسانده بودیم. و یکی از این کادرها زهرا بود. زهرا از زنهای مبارز لرستان بود وموقع اعتصاب اولین کسی که جلوی شرکت نفت برای کارگران نطق کرد و گفت دستور اعتصاب صادر شده، او بود. گویا چیزی که گفته بود زیاد هم موثر واقع شده بود. او گفته بود در صورتی که زن مبارزه میکند، مرد نمیتواند مبارزه نکند.»
«وقتی ما را اسیر کردند و به اهواز آوردند، زهرا هم آمد. البته زندانی نبود. زهرا آمد و رفت پیش مختاری و گفت من میخواهم یوسف را ببینم. مختاری گفت: یوسف چه کارهی توست؟ گفت برادر من است. مختاری گفت تو لری و او ترک است تو چهطور خواهر او شدی؟ گفت: ما از آن لرها و ترکها هستیم که با هم خواهر و برادریم. من هم باید حتما” او را ببینم. آمد. پلیس هم وسط ما ایستاد. زهرا گفت بروکنار. چنان حکم کرد که پاسبان اطاعت کرد و دور شد. گفت من با برادرم صحبت میکنم. گفت از خارج خواستند پولی به ما برسانند من قبول نکردم. گفتم ما طلا داریم میفروشیم میدهیم تا رفقای ما در زندان مصرف کنند. من بسیار خوشحال شدم و دستش را بوسیدم. گفتم خوب کاری کردی. مهم این است که آدم از کسی چیزی نگیرد و مدیون کس نشود. گرسنه میمانیم و نیاز و احتیاجی هم نداریم. بنابراین زهرا از لحاظ عقیده و از لحاظ اخلاق به تمام معنی یک زنی بود که میشد قهرمان نامید. منتها عیب کار در این است که در ایران اغلب زنها بیسواد و کم سوادند و تحصیل نمیکنند.» (خاطرات یوسف افتخاری)
یوسف افتخاری میافزاید :«مدارسی جهت کارگران در محیط ایران مخصوصا” در محیط مخوف خوزستان علیالخصوص آبادان غیر ممکن بود. از طرف دیگر اداره کردن تشکیلات وسیع کارگری عملی نبود. بنابراین با کمک مادی کارگران یک باب عمارت بزرگی اجاره کرده ظاهرا” چند فامیل کارگری را درآن سکونت داده آنجا را برای تعلیمات سیاسی کارگران از هرحیث آماده کردیم. هر روز صبح و عصر عده یی از کارگران طرف اعتماد تشکیلات دراین مدرسهی سرّی مشغول تحصیل زبان مادری و نظریهی سیاسی بودند. دورهی مدرسهی سری شش ماه بود. بهترین معلمین در این مدرسه به طورمجانی تدریس میکردند. شاگردان مدرسهی فوقالذکر بسیار جدی و با ایمان بودند. عدهیی از آنان اکنون هم مشغول مبارزهی صنفی و نبرد با طبقهی مفتخور میباشند.» (خاطرات یوسف افتخاری)
اولین کنفرانس اتحادیهی کارگران خوزستان
نتیجهی فعالیتهای آموزشی یوسف افتخاری با کارگران شرکت نفت، به تدریج نمایان میگردید که نخستین آن تصویب مرامنامه و اساسنامه و ایجاد نخستین اتحادیهی کارگران خوزستان بود که به طور مخفیانه و با شرکت چهل و هشت تن از کارگران صورت گرفت:
«در ماه رمضان در یکی از روزهای تعطیلی در ساحل رود بهمنشیر توی یکی از نخلستانها اولین کنفرانس اتحادیهی کارگران خوزستان باحضور ۴۸ نفر نماینده کارگران تشکیل گردید. پس از تصویب مرامنامه و نظامنامه و تعیین خط مشی اتحادیه کارگران… انتخاب هیئت مدیرهی اتحادیهی کارگران صورت گرفت.»
دستمزد افتخاری در این مقطع، در شرکت نفت ایران و انگلیس، ماهانه ۸ تومان است و در کلبهای با کمترین امکانات زیست در تابستان با دمای هوای گاها” بالای ۵۰ درجه سانتیگراد در میان دود و نفت زندهگی میکند. در سال ۱۳۰۸، قرارداد ۳۰ ساله شرکت نفت انگلیس (بریتیش پترولیوم) در گفتوگو بود تا به ۶۰ سال افزایش یابد. افتخاری به کمک کارگران نفت، در آستانه اول ماه مه سال ۱۳۰۸ قرارداد بالا را بهانه قرار میدهند و سازماندهی اعتصابی کارگری را ضروری میدانند. تصمیم میگیرند که همزمان با بردن لایحه قرارداد ۶۰ ساله نفت به مجلس، اعتصاب را سازمان دهند. یکروز پیش از اعتصاب، تصمیم کمیته اعتصاب، لو میرود و پلیس به خانهها و باشگاههای کارگران هجوم میبرد و اسناد و مدارکی به دست پلیس میافتد.
رکنالدین مختاری رئیس کل شهربانی خوزستان برای بررسی اوضاع پیش آمده، از اهواز به خرمشهر میرود و به دستور او در ۱۳ اردیبشهت ۱۳۰۸، یوسف افتخاری را در منزلاش دستگیر میکنند. یوسف نامهیی را که رابطهی او با حزب کمونیست ایران، را نشان میدهد در منزل دارد، آن را برداشته و در فرصت مناسب، هنگام جابهجایی با ماشین شهربانی، مدرک جرم را از بین میبرد. در مسیر انتقال به زندان، او را به خانه رحیم همداد میبرند تا همهگی را با هم دستگیر نمایند. رحیم همداد به همراه یکی از کارگران، در حال سوزاندن اسناد، بیانیهها، و تراکتهای تهیه شده برای اول ماه و اعتصاب پیشرو هستند. همه را دستگیر و به زندان میبرند. یوسف افتخاری، از سلول شهربانی اهواز به وسیلهی پاسبانی که قبلا” عضوگیری شده بود، با دیگر دستگیرشدهگان تماس میگیرد و با رهبران کارگری زندانی به این نتیجه میرسند که به هر صورت برای جلوگیری از بستن قرارداد ۶۰ ساله، باید اعلام اعتصاب شود. اعلام اعتصاب میکنند. شدت اعتصاب و هراس انگلستان و دولت رضاشاهی به گونهیی است که حکومت نظامی اعلام میشود و لولههای توپ کشتیهای جنگی انگلیس به سوی بندر نشانه میگیرند. یوسف و یاران او در بند هستند.
نیروهای سرکوبگر کارگران شرکت نفت ایران و انگلیس
سه روز بعد عبداللهخان بهرامی، رئیس کل دادگستری به دستور رضاشاه به اهواز میرود و با زندانیان دیدار میکند و از زبان رضاشاه از افتخاری و یارانش درخواست میکند که پایان اعتصاب اعلام شود. افتخاری آگاهانه و به تاکتیک، هدف اعتصاب را نه علیه دولت، بلکه مبارزه با قرارداد ۶۰ ساله با انگلیس اعلام میکند. بهرامی همراه با تهدید، همهگونه پاداشی را وعده میدهد که: «…من رئیس شهربانی مرحوم خیابانی بودم، خودم آزادی خواهم و اعلیحضرت هم احساسات عجیبی نسبت به آزادی دارد. مرا پیش شما فرستادهاند که بهگویم اعلیحضرت میفرمایند، ابتدای سلطنت من است، میخواهم سر و صدایی بلند نشود. بیایند و این نهضت را کنار بگذارند. هر کاری، حرفهیی میخواهند در تهران به او بدهیم و دیگر به آنجا برنگردد و اگر کسی این پیشنهاد را قبول نکند تا ابد در زندان میپوسد و از بین میرود و حالا خودت میدانی…»!
اعتصاب کارگران نفت برای نخستینبار بود که رخ میداد. این یکی دیگر از دستاورد مهم فعالیت دوسالهی یوسف و دوستاناش بود که توسط کمیتهی اعتصاب هدایت و رهبری گردید. کمیته اعتصاب موظف بود مراحل کمی و کیفی اعتصاب را از ابتدا تا انتها، سازمانیابی و رهبری نماید:
«برای آن که شبانه کارگران زندانی را از آبادان خارج ننمایند، کمیته اعتصاب جمعی از کارگران را مامور جاده اهواز نمود که ماشینها را تفتیش نماید. (چهار روز پس از اعلام اعتصاب اول ماه مه) روز ۱۵ اردیبهشت ۱۳۰۸، خبر ورود کشتیهای جنگی دولت انگلیس به آبهای ایران جهت جلوگیری از اعتصاب منتشر شد. صبح همان روز به اندازهی ۸۰۰ نفر پاسبان و چند هزار سرباز ایران وارد آبادان شده، بلافاصله خانههای کارگران را محاصره کرده و سیصد نفر از کارگران را توقیف کرد و بقیه را به زور سرنیزه روانهی تصفیهخانه [پالایشگاه] نمود. در همان موقع عدهیی زن و بچههای کارگران را توقیف و روانه اهواز کردند که دو نفر از اطفال شیرخوار در بین راه از شدت گرما جان سپردند. اما دولت از ترس مخالفت مردم به محض ورود زنان به اهواز آنها را آزاد کرد.»
نزدیک به دویست کارگر را سه ماه به زندان کشیدهاند که در نهایت همهی آنها به جز دو نفر یوسف افتخاری و رحیم (همداد) آزاد شدند. ۱۵۰ نفر را به زندان خرمآباد، نزد امیراحمدی میبرند. عدهیی به آبادان و رحیم همداد را که او نیز اردبیلی بود به همراه یوسف، به زندان خرمشهر میبرند. رئیس شهربانی در زندان به دیدارشان میرود و میگوید خانهتان تخلیه شد و اسبابش را به ده تومان فروختهاند!
دو ماه بعد رضاشاه در هراس از سراسری شدن اعتصاب و به هدف خاموشسازی اعتصاب، به خوزستان میرود با وعدهی بالابردن ۲۵ درصد افزایش دستمزد کارگران، توقف لیست سیاه و وعده خانهسازی برای کارگران دارای خانواده، و غیره را در میان میگذارد.
حزب کمونیست ایران در اهواز و خرمشهر و آبادان نیروهایی از اعضای خود را مخفیانه به استخدام شهربانی در آورده بود. این نیروهای مخفی در آن شرایط سازماندهی هوشمندانه و نقش مهمی در پیوند و هماهنگی دستگیرشدهگان و انتقال اخبار و گزارشها به درون زندان و بیرون و ایمنی حزب و کارگران داشتند.
اما ماجرای مبارزهی طبقاتی افتخاری را ادامه دهیم که بسیار آموزنده است؛ یوسف را به همراه رحیم همداد به تهران میفرستند. آنان در زندان قصر زندانی میشوند. این دو کارگر، نخستین زندانیان سیاسی و کارگران کمونیست بودند که میهمانان زندان قصر میشدند.
در این مقطع هنوز هویت واقعی افتخاری، برای پلیس رضاخان شناخته شده نیست، اما در پی شکنجه دستگیر شدهگان سرانجام از زبان کسی هویت واقعی او لو میرود که بله، او نه تنها بیسواد نیست، بلکه سابقه دانشگاهی در دانشگاه کوتیو را دارد. اما او تا زمانی که در زندان بود آن را نپذیرفت و حتا رابطهی او با حزب حزب کمونیست ایران را برای پلیس رضاخان مخفی ماند.
در مدت یازده سال در زندان، ماجرهای فراوانی از جمله در برخوردش با ۵۳ نفر، و گفتگوی او با دکتر تقی ارانی و ماجرای اعتصاب غذا در زندان و غیره از سر میگذراند که ما این موارد در هنگام نشر خاطرات او خواهیم آورد.
ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
یوسف افتخاری در زندان در کنار تقی ارانی، که هر دو مخالف حاکمیت استالین در شوروی هستند، تجربیات خوبی در زندان کسب میکند. او در آنجا همچنان بر جنبش مستقل کارگران که استالین مخالف آن بود، پافشاری میکند که جاسوسان ایرانی استالین برآشفته میشوند و بر وی میتازند.
افتخاری بعد از آزادی از زندان، در شهریور ۱۳۲۰، در برابر تودهییها دلیل میآورد که «آنها که کمینترن را منحل کردند و بزرگترین سازمان جهانی سرخ کارگران را از بین بردند، چهگونه میخواهند در ایران کارگران را سازمان دهند»! و درخواست پیوستن به حزب توده و همکاری با رضا روستا را رد میکند. چندی به کارگری میپردازد. چندی به همراه رفقایی به شهرستانها سفر میکند و به ارزیابی شرایط میپردازد. سرانجام در تبریز به برپایی هستههای کارگری میپردازد. یوسف درسال ۱۳۲۱ در کنفرانسی با شرکت کارگران پیشرو تهران، «اتحادیه کارگران و برزگران» را بنیاد مینهد.
از فعالیتهای دیگر افتخاری برای بار دوم، همراه با علی امید روانه اهواز میشوند تا با بازسازی سازمانهای کارگری در جنوب، کارگران نفت را سازماندهی کنند، تشکیلات تهران را به رحیم همداد و علیزاده و دیگران میسپارند. و زمانی هم که راهی تبریز میشود، دفتر «اتحادیه کارگران و برزگران» را در دست پلیس میبیند، و به یاری کارگران، پلیسها را خلع سلاح و دفتر را بازپس میگیرند.
با گسترش فعالیتهای حزب توده به کمک نیروهای شوروی در آذربایجان و تهران، فشار بر اتحادیههای مستقل کارگران ساخته شده توسط افتخاری و دوستاناش از طرف تودهییها افزایش مییابد. در نتیجه فعالین همراه یوسف یکی پس از دیگری تحت تاثیر این فشارها، و وعده وعیدهای حزب توده که در آن «نوالهها» میچرخید، از او جدا و به حزب توده میپیوندند.
در سال ۱۳۲۴ به شکایت رضا روستا و عبدالصمد کامبخش علیه افتخاری، وی را به فرمانداری نظامی میکشانند. این بار از توطئهی بازداشت میگریزد.
مدرسه سرّی آموزشهای سیاسی، صنفی کارگران تاسیس شده درسال ۱۳۰۷، توسط افتخاری، در سال ۱۳۲۵ به وسیلهی چماقداران حزب توده به آتش کشیده میشود: «چون اهالی آبادان برای تأسیس این مدرسه زحماتی کشیده و خساراتی را متحمل شده بودند، لذا علاقهی مخصوصی به حفظ آن نشان میدادند. متأسفانه این مدرسهی تاریخی و مورد علاقه اهالی آبادان را اعضای [حزب] توده در اعتصاب ۱۳۲۵ یعنی در روز تاریخی ۲۳ تیر آتش زده کاملا” سوزاندند. این آتش قلب اهالی آبادان را سوزاند. آبادانیها هرگز آن را فراموش نخواهند کرد.»
از طرف دیگر فشار بر یوسف افتخاری توسط دولت شاهنشاهی قوامالسلطنه که به تقویت حزب دمکرات، و تأسیس «اتحادیه زرد» کارگری به نام «اسکی» به رهبری خسرو هدایت مشغول شده بود، افزایش یافت که خواستار برچیدن تشکیلات کارگریاش بودند. به بیان یوسف، «تشکیلاتشان» در واقع تشکیلات کارگری نبود. یک عده لات از قبیل قزلباش، بیوک صابر و حسن عرب و بعضی افراد شرور کارخانهها را هم جمع کرده بود. در خیابان پهلوی هم یک جایی را گرفته بودند. کوشش کردند که ما با اسکی متحد شویم. خسرو هدایت به دفعات نزد من آمد و گفت آخر در دنیا چه میخواهی؟ اگر تشکیلات میخواهی که ما داریم، قدرت هم با ما است. ولی ما حاضر نشدیم. این دفعه قضیه برعکس شده بود، فشار از طرف قوام و دولت و اسکی و به اصطلاح دست راستیها شروع شده…»
یکی دیگر از مخالفتها نه «اختلافات» آنطوری که م.چلنگریان بیان میدارد، حزب توده با تشکیلاتهای کارگری مستقل به رهبری یوسف و باقر امامی داشته است که «بحث آزادی اعتصاب بود. افتخاری و همرزمانش در اتحادیهی مزبور، به شدت از حق آزادی اعتصاب برای بهبود وضعیت فلاکتبارِ کارگران در دوران جنگ تأکید داشتند و در تهران و آذربایجان بر این اصل مانور میدادند. درحالی که فعالین کارگری تودهیی،[به دستور سران حزب توده] به شدت این خط را نقد کرده و آن را ضربهیی به جبههی ضد فاشیستی [در جنگ دوم جهانی] در ایران میدانستند.»(م.چلنگریان: فرزندان سلیمان میرزا جلد یکم:۸۸)
و باز هم یکی دیگر از مخالفتهای شدید حزب توده، عدم حضور یوسف افتخاری به عنوان نماینده تشکیلات مستقل کارگری در مجامع بینالمللی مانند «سازمان جهانی کار» بود. حزب توده به کمک دولت شوروی موانع فراوانی برای عدم حضور افتخاری در «سازمان جهانی کار» ایجاد کرد، اما در نهایت موفق نشد. یوسف در سازمان جهانی کار، به مبارزه پیگیر و سرسختانه خود با سران حزب توده ادامه میدهد.
به رهنمود کرملین، به یوسف افتخاری، با وجود آمادهگی کامل برای سفر به پاریس، اجازه سوار شدن به هواپیما به او داده نمیشود تا نمایندهگان حزب توده که منصوب مسکو بودند، راهی اروپا شوند.
افتخاری، اما با تلاش زیاد به فرانسه میرود و در آنجا نقش مخرب و ضد کارگری حزب توده را افشاء میکند و در بازگشت به تهران پس از دو ماه، تشکیلات خود را در یغما میبیند. تلاشش به جایی نمیرسد. او را در خیابان میربایند و بدون غذا و آب نهُ شبانه روز، در زندان حزب توده محبوس میشود. یوسف گفته بود، «صد رحمت به زندان رضاخان، که در آنجا میتوانست، آب و غذا بخورد!» سه نفر دیگر از اعضای اتحادیه کارگری یوسف افتخاری توسط حزب توده ربوده و زندانی شدند.
فشار بر سازمانهای مستقل کارگری و دهقانی از طرف حزب توده شدیدتر از همیشه ادامه مییابد. در همین روزها،[۱۳۲۵] لویی سایان رئیس سازمان جهانی کار به تهران میآید. و یوسف به دیدن او میرود و از شرایط سخت کارگران و اتحادیهیی که در هراس از حزب توده و دولت زیر زمینی شدهاند میگوید. تشکیلات خوزستان نیز زیر ضربات تودهییها قرار میگیرد که در نهایت حزب توده در میدان مبارزهی طبقاتی ضد کارگریاش پیروز میشود!
محمود طوقی (۴) اما در رابطه با یوسف افتخارى تا اندازهیی حقایق را این چنین بیان میدارد: «اما به راستى حق با که بود؟ افتخارى یا حزب توده؟ در دو زمینه[چرا دو زمینه؟] حق با افتخارى بود و حزب به خطا بود. ۱٫ پیشبینى دیکتاتورى در شوروى و ۲٫ اتحادیههاى مستقل کارگرى.
محاکمات مسکو و اعدام بلشویکهاى قدیمى نشانههاى محکمى براى یوسـف افتخـارى بود که این سرآغاز دیکتاتورى در شوروى است. و این درحالى بود که رهبـران حـزب کمونیست ایران مثل سلطانزاده، تئوریسین نامدار حزب، مرتضا علـوى، ذره، حسـابى، به همراه دیگر رهبران حزب کمونیست شـوروى در زیـر شـکنجههـاى وحشـیانه بـرای رئیس امنیهخانه استالین به جاسوسى براى امپریالیستها اعتراف مـىکردنـد و بـه عنـوان خائن کشته مىشدند. در بین نیروهاى چپ در ایران از حزب کمونیست گرفته تا گـروه ۵۳ نفر، تنها افتخارى با دقتى شگرف توانست از لابلاى تبلیغات جهانى شوروى بفهمـد که داستان به گونهاى دیگر است. چپ در ایران یک عذرخواهى تاریخى بـه یوسـف افتخـارى بدهکار است. بابت اتهام تروتسکیست بودن او.» (محمود طوقی:تاریخ مختصر حزب توده ایران ۱۳۲۰-۱۳۵۸: ۴۴)
بنابراین افتخاری از ابتدای ۱۳۳۰ تا پایان زندهگی پرافتخارش در جنبش کارگری حضور ندارد و در حقیقت تا سال ۱۳۶۸، در انزوا به سر میبرد. در انقلاب ۱۳۵۷، هم از حضور او در فعالیتهای سیاسی و کارگری اطلاع نداریم. سال ۱۳۶۸، به گفتوگو با کاوه بیات و مجید تفرشی مینشیند و مجال مییابد تا تنها گوشههایی از خاطرات دوران سپری شده خود را بازگوید.
او همچنان به جنبش مستقل کارگران ایران وفادار میماند و بر دشمنان طبقهی کارگر ایران مانند حزب توده با همان نگرش قبلی خود اصرار میورزد. با همهی آرزوها و امیدها، در حالیکه به پیروزی و رهایی کارگران وفادار ماند، در سال ۱۳۶۹ مصاحبهیی داشته است که میگوید؛ ۸۸ سال دارد و خاطرات او در سال ۱۳۷۰ منتشر میشود اما وی کتاباش را نمیبیند. یوسف افتخاری افتخار جنبش مستقل کارگران ایران، در اوائل سا ل ۱۳۷۰ در تهران درگذشت. یادش گرامی باد.
اکنون در ادامه به خاطرات سران حزب توده میپردازیم که ببینیم در مورد یوسف افتخاری چه فرمایش کردهاند. نفرت پراکنی اردشیر آوانسیان و دوستاناش در زندان علیه یوسف افتخاری سبب شد که دکتر ارانی در آن شرایط سخت زندان که برای او فراهم کرده بودند، واکنش نشان دهد: «دکتر ارانی روی تکه کاغذی از زندان موقت نوشت: رفقا یوسف افتخاری رفیق بسیار خوب ماست. از آن مرد ارمنی بهپرهیزید.» (نصرتالله جهانشاهلویافشار: سرگذشت ما و بیگانگان:۸۰)
«از میان «کوتیو» گذراندهگان آقایان یوسف افتخاری و رحیم همداد، خوب درس خوانده بودند، هم سواد سیاسی داشتند و هم به وضع میهنشان آشنا بودند، از این گذشته کارگر نیز بودند و توان دادن تشکیلات [کارگری] و ادارهی آن را نیز داشتند. آنها یکی از کارگران را که در آبادان با آنان آشنا شده بودند به نام علی امید (۵) که در میان کارگران و زندان، گاندی نامیده میشد با اصول مارکسیسم و سیاست آشنا کرده بودند.» (پیشین:۱۲۷)
به گفتهی جهانشاهلو «از زندانیان قبل از ۵۳ نفر فقط یوسف افتخاری و رحیم همداد و یکی دو نفر دیگر، کمونیست و باسواد بودند، بقیه سواد سیاسی نداشتند. بسیاری از آنها دانسته یا ندانسته نقش جاسوس بیگانه را بازی میکردند که سردستهی این کمسوادان و روسپرستها، اردشیر آوانسیان بود که در زندان برای تظاهر، پوشاکی همانند روسها میپوشید و برای خود به تبعیت از استالین کنیهی فولاد برگزیده بود. …آوانسیان با این همه گردن میگرفت و خود را کمونیست ناب میپنداشت و به دیگر کمونیستها، هر یک نارسایی نسبت میداد. از آن میان، یوسف افتخاری و رحیم همداد و علی امید و عطاالله را تروتسکیست مینامید. چون در آن زمان روزهای داغ خودکامهگی استالین و تار و مار ساختن کمونیستهای لنینی بود و برچسبی در آن زمان خطرناکتر از تروتسکیست نبود.» (پیشین:۱۲۸)
«آقایان یوسف افتخاری و رحیم همداد و علی امید که پس از اعتصاب بزرگ و همهگانی نفت جنوب بازداشت شده بودند پس از اینکه روز نخست هر سه شکنجه شدند تا واپسین روز که در زندان بودند(شهریور۱۳۲۰) نزدیک ۱۱ سال کوچکترین اظهاری که پلیس بتواند از آن بهرهبرداری کند، نکردند. همواره در بازپرسیها تکرار کردند که کارگران نفت به سبب مزد کم اعتصاب کردند و هیچهگونه انگیزش دیگری در کار نبود. از اینرو اداره سیاسی و مختاری [رکنالدین مختاری رئیس شهربانی وقت] تصمیم گرفتند که چون ترکها کج دنده و لجوجاند باید از آنها با زبان نرم و پند و اندرز اقرار گرفت.»(پیشین:۲۷)
ایرج اسکندری میگوید: «وقتی که ما وارد زندان شدیم، یوسف افتخاری قبلا” در آنجا بود، از آن عده زندانی قدیمی مانند اردشیر آوانسیان و پیشهوری و غیره بود که قبلا” گرفته بودند. او را به این عنوان که در زمان رضاشاه در نفت جنوب آن اعتصاب معروف ۱۳۰۸، را به راه انداخته و در واقع رهبر آن محسوب میشد دستگیر و زندانی کرده بودند. البته او را به این دلیل ولی به اتهام کمونیستی گرفته بودند، وقتی ما وارد زندان شدیم، بر اثر اختلافاتی که بین زندانیان سیاسی از جمله اردشیر و پیشهوری و همین یوسف افتخاری و عده دیگر وجود داشت، سعی هریک بر این بود که خود را به ما نزدیک کرده و باب صحبت را باز نموده و ما را به نفع خویش، به سوی خود جلب کنند. البته ما سعی کردیم از این جریان و کشمکش برکنار بمانیم ولی با وجود این یوسف افتخاری توانست بعضی از افراد ۵۳ نفر را به دام اندازد که از آن جمله قدوه و حکمی و مینو و چند نفر دیگر بودند. یوسف افتخاری آدم خیلی جالبی بود و کاراکتر یک کارگر را به تمام معنی دارا بود. خودش کارگر نفت بود. اردشیر مدعی بود که این آدم تروتسکیست است و لذا باید او را بایکوت کرد. زیرا مخالف استالین و اینهاست. با خود یوسف افتخاری صحبت کردیم، البته احتیاط کرد و در اول چیزی علیه استالین نگفت. ولی به تدریج عقاید خود را آشکار کرد. میگفت یک رشته کارهای ناصحیحی صورت میگیرد، تروتسکی خدمت کرده، فلان کرده، او را اخراج کردند، دیگران را یکی یکی کنار میگذارند و به این ترتیب نهایتا” به دیکتاتوری میانجامد. آدم باهوش و کار کشتهیی بود. آن اعتصاب گسترده را او به راه انداخته بود و چنین شایستهگیهایی داشت. اردشیر میخواست ما با او اصلا” قطع مراوده و معاشرت کنیم. یوسف افتخاری هم از نظر سازماندهی و گردآوردن کارگران و غیره تجربه و شایستهگی داشت، عدهیی را جمع کرد و اتحادیه تشکیل داد. رضا روستا سعی داشت علیزاده نامی را از یوسف افتخاری جدا کنند و با تبلیغاتی مبنی بر اینکه او تروتسکیست میباشد و غیره کوشش کردند که یوسف افتخاری را به انزوا به کشانند.»(خاطرات اسکندری: قسمت چهارم:۸۱-۸۲-۸۳)
اسکندری هم مانند دیگر سران حزب توده از اتهام وابسته بودن یوسف افتخاری به انگلیس ابایی ندارد: «من به پاریس آمدم. در اینجا دیدم که یوسف افتخاری هم تقاضایی نوشته و اتحادیه خودش را با همان اسمی که حفظ کرده بود، برای عضویت فدراسیون معرفی کرده است. البته این کار بیشتر به نظر من زیر سر انگلیسها بود چون از این طرف، دعوتی که از ما شده بود از طریق شورویها بود و در آن موقع یوسف افتخاری به نظر من به غیر از طریق انگلیسها به ترتیب دیگری نمیتوانست به آنجا برود، حتما” آنها دعوت کرده بودند. … خلاصه در جلسه کنفرانس شرکت کردیم و در آنجا یوسف افتخاری را در مقابل خود دیدیم.[ اسکندری دروغ میگوید در هنگام سخنرانی او، افتخاری در آنجا نبوده است.] من در آنجا نطق مفصلی ایراد کرده و ضمنا” بر علیه آنها [افتخاری و دوستانش] صحبت کرده و وضعشان را فاش کردم. … نتیجه آن شد که من موفقیت زیادی در آنجا پیدا کردم. یوسف افتخاری که زبان بلد نبود. روسی هم که حرف میزد کسی به گفتهاش گوش نمیداد ولی نطق مفصل من به زبان فرانسه بود. پس از آن سایان مرا خواست و وعده داد که به تهران آمده و اتحادیه شورای مرکزی را به پذیرد. … بعدها که در فدراسیون در وین کار میکردم تمام آرشیو راجع به ایران هم در آنجا بود، ضمن سوابق، نامه یوسف افتخاری را دیدم که بر علیه من نوشته شده بود که این شخص شاهزاده است و پیههای شکمش نمیدانم از خون کارگران تشکیل شده و از این حرفها، و اصلا” صلاحیت این را که نماینده کارگران باشد، ندارد. این نامه به زبان روسی نوشته شده و به آنجا فرستاده شده بود. جریان یوسف افتخاری به طور کلی از بین رفت و دیگر نتوانستند به فعالیتهای او رونقی بدهند و خود او هم دیگر قادر به انجام کاری نگردید.» (پیشین:۸۴-۸۵) اسکندری در خاطرات خود، حملات چماقدارن حزب توده به تشکیلات کارگری یوسف افتخاری را بیان نمیدارد.(۶)
یوسف افتخاری که آموخته بود که کارگران باید روی پای خود به ایستند، پیشنهاد دریافت یک میلیون تومان آن زمان، از سوی استاندار آذربایجان را رد میکند اما اردشیر آوانسیان بیشرمانه مینویسد: «در آذربایجان استاندار آنجا فهیمی بود، … رئیس شهربانی هم سرهنگ سیف بود … این دو نفر، عناصر تحریک کن مانند خلیل انقلاب و یوسف افتخاری را نیز تقویت میکردند. این دو اتحادیه کارگرانی را به وجود آورده بودند که در باطن علیه حزب توده کار میکرد و هر دو دشمن حزب توده بودند. اینان در زندان دشمنی خود را نسبت به کمونیستها و شوروی نشان داده بودند. بنابراین اتحادیه کارگران را با کمک دولت به وجود آورده بودند تا با حزب توده مبارزه کنند و نگذارند که حزب توده نفوذی در بین کارگران پیدا کند. خلیل انقلاب از دولت سیبزمینی به قیمت ارزان میگرفت و بین کارگرها تقسیم میکرد. آن روزها نان و سیبزمینی به سختی نایاب میشد. برای دولت کاری نداشت که چندین هزار تومان برای این کار مصرف کند. خلیل انقلاب در جلسات یا متینگهای کارگری نطق میکرد و کارش بدانجا میرسید که دهانش کف میکرد، به دولت و صاحبان کارخانهها فحش میداد زنده باد کارگر میگفت و داد میزد که من با زور از دولت یا سرمایهداران سیبزمینی به قیمت ارزان به دست آوردهام. … در صورتی که آدمی بسیار ترسو ولی نطقهای «پر حرارتی» به نفع کارگران میکرد و عدهیی را بدین ترتیب گول زده بود و دکان خوبی در مقابل حزب توده باز کرده بود. هدف اصلی این گروه علیه حزب توده بود. رفقای ما در این قسمت فعالیتی از خود بروز ندادند و نتوانستند عده محسوسی از کارگرها را دور خود جمع کنند. درست است که اینان نیز شش ماه قبل اتحادیه کارگری را دایر کرده بودند ولی تعداد رفقای ما بسیار کم بود. برعکس محرکین[خلیل و یوسف] توانسته بودند عدهیی نسبتا” زیاد کارگر در اتحادیه جمع کنند.»(خاطرات اردشیر آوانسیان:۱۱۸-۱۱۹)
در اول پاییز ۱۳۲۳ خورشیدی، اتحادیهی کارگران یوسف افتخاری در تبریز علنا” توسط عمال حزب توده به رهبری محمد بیریا که رئیس تشکیلات کارگری حزب توده در تبریز بود، اشغال و غارت شد. این قبیل اقدامات تنها به مورد بالا محدود نشد و مرتب بر تعداد و شدت حملات به دستور «رفقا» در مسکو افزوده میشد، تا جایی که در بیستم اسفند ۱۳۲۴ خورشیدی، یوسف افتخاری را در روز روشن توسط عوامل اجیر شده حزب توده در تهران ربوده و به زندان شخصی رضا روستا منتقل کردند. از طرف دیگر اتهام تروتسکیسم که از دوران زندان رضاخان از طرف استالینیستها به یوسف زده میشد و پس از شهریور ۱۳۲۰ هم که حزب توده توسط مباشرین استالین ساخته و پرداخته شد، با شدت بیشتری ادامه یافت، اما چون این حربه موثر واقع نشد، اتهام جدید «جاسوسی شهربانی» را توسط رضا روستا و اردشیر آوانسیان، علیه او ابداع کردند.
«همین گروه یعنی افتخاری در چندین محل اعتصاب راه انداختند و ما رفتیم و این اعتصاب را خاموش کردیم. از آن جمله در کارخانه پشمینه تبریز که برای جبهه جنگ پارچه برای پالتوی سربازان شوروی تهیه میکرد و همچنین در راهآهن پل سفید و چند جای دیگر. ما به کارگران حالی میکریم که در موسسهیی که برای جبهه کار میکنند اعتصاب گناه است. چرا که بدین وسیله به جبهه شوروی زیان میرسانند. … ما ایرج اسکندری را به پاریس فرستادیم و در جلسات اتحادیههای جهانی ثابت کرد افتخاری جاسوسی بیش نیست. با اینکه نماینده انگلیس و چند نفر دیگر جدا” از یوسف افتخاری دفاع میکردند ولی بالاخره با اکثریت آراء رفتخاری رانده شد … طبیعی است که نمایندهگان شوروی از اوضاع با خبر بودند و کمک کردند که اتحادیه ما به حق خود برسد. … در روز الحاق، کارگران اتحادیه افتخاری درست و حسابی افتخاری را کتک زدند. علت آن بد که آنها فهمیده بودند که یوسف خائن و جاسوس است.»(پیشین:۱۳۵-۱۳۶)
لجنپراکنی اردشیر آوانسیان علیه یوسف افتخاری ادامه مییابد: «خود یوسف به اصطلاح کمونیست شد. آدمی بود بیسواد و ماجراجو. او را به خاطر عملیات تحریکآمیز تروتسکیستی، از دانشگاه مسکو اخراج کردند. آمد به ایران و رفت در جنوب چند صباحی کارگری کرد. … در زندان … در مسائل ایدئولوژیک با هم سخت اختلاف داشتیم. … اختلاف شدید ما بخصوص سر حوادث اسپانیا در گرفت. او شوروی را سخت متهم میکرد که وظایف خود را در اسپانیا انجام نمیدهد. … او به دولت شوروی حمله میکرد و فحش میداد. … خلاصه پیشنهادش “صدور انقلاب” بود. … کار یوسف در زندان به جاهای باریکی کشید. او در زندان شد دشمن سرسخت کمونیستها … او را بایکوت کرده بودند. … افتخاری شد دشمن واقعی طبقهی کارگر، اما دشمن با تجربه و ماجراجو. پس از آزادی از زندان، یوسف شد جاسوس مصطفا فاتح، یعنی نوکر شرکت نفت انگلیس. به دستور فاتح رفت به جنوب تا اتحادیهی کارگران به وجود آورد، ولی کارگرهای آبادان او را کتک زده از خود دور کردند. در تهران نیز کارگران کتک حسابی به او زدند و او را از خود دور کردند. … به این ترتیب گروهک تروتسکیست، پس از آزادی از زندان، نتوانست حتا گروه کوچکی تشکیل دهد و به جاسوسی رسمی پلیس اکتفا کرد.»(اردشیر آوانسیان:یادداشتهای زندان:۴۷-۴۸-۴۹)
«… از کمونیستهای گذشته آقایان یوسف افتخاری و رحیم همداد پس از رهایی از زندان، شرکت در حزب توده را به همان دلایلی که دیگر دوستان میگفتند، صلاح ندانستند. یوسف افتخاری که خود کارگری زبده و باسواد بود به حق یک اتحادیه کارگری تشکیل داد و نزدیک به همهی کارگران برجسته را بدان جلب کرد. حزب توده نیز در برابر اتحادیه کارگران یوسف افتخاری اتحادیهیی به سردستهگی رضاروستا تشکیل داد. رضا روستا گرچه خود مردی ساده و نسبتا” نیک نفس بود، اما چون از یک سو اصلا” کارگر نبود و در همهی زندهگی خود یک ساعت هم سابقهی کار نداشت و از آغاز جوانی به نام کمونیست حرفهیی پی کار نرفت و از سوی دیگر از همان آغاز پادوی سفارت روس بود و بدون دستور آنها هیچ کاری انجام نمیداد، نتوانست در برابر کارگران آبرویی تحصیل کند.»
«اتحادیهی حزب توده به زودی رونق ظاهری بسیاری گرفت نه از اینرو که به راستی اتحادیهی کارگران ایران بود، بلکه از اینرو که از حمایت روسها و شرکت نفت هر دو برخوردار بود و در واقع از همان آغاز مخارج آن را تامین میکردند. یوسف افتخاری از آقایان حکمی، منو، و من دعوت کرد که در اتحادیهی او شرکت کنیم. ما گرچه رسما” عضو آن نبودیم اما در سخنرانیها به او کمک میکردیم. و روزنامهیی را که به نام گیتی تاسیس شد، میگرداندیم و تا مدتی سرمقاله و مقالات مهم را ما مینوشتیم. آقای خلیل انقلاب آذر، که از گروه ۵۳ نفر بود و امتیاز روزنامه را یوسف افتخاری به نام او گرفته بود، رفته رفته[به تحریک و نفوذ حزب توده] با دخالتهای ناروای خود وضع اتحادیه و روزنامهی آن را مختل کرد تا جایی که ناچار، ما از همکاری با آن سر باز زدیم. خلیل انقلاب اصلا” تعادل روانی نداشت.»
«از همان ابتدای کار، حزب توده و رضاروستا اتحادیهی یوسف افتخاری را سد بزرگی در برابر پیشرفت و کامیابی خود دیدند، با او سخت در افتادند تا جایی که چاقوکشان اتحادیهی رضا روستا روز روشن یوسف افتخاری را در خیابان فردوسی ربودند و در اتاق اتحادیهی خودشان زندانی کردند و چند روزی گرسنه و تشنه او را نگاه داشتند تا اینکه گروهی از اعضای حزب توده و کمیتهی مرکزی آن، از آن میان ایرج اسکندری به این کار قلدرانهی اتحادیهی رضاروستا، سخت اعتراض کردند و رضا روستا ناچار افتخاری را آزاد کرد. یوسف خود پس از رهایی از سیاهچال رضاروستا به من گفت: «بابا خدا پدر رضاشاه و زندان شهربانی را بیامرزد، آنها سالها به ما نان و آب دادند اما این مرد پست و ناکس در این چند روز مرا گرسنه و تشنه نگاه داشت، بعدها رضا روستا و اردشیر آوانسیان که از پادوهای نشاندار سفارت شوروی و دستگاه جاسوسی آن بودند، چون دیدند با انتشار تروتسکیست بودن افتخاری، کاری از پیش نرفت، برای اینکه او را از میدان مبارزه به در کنند هو و جنجال راه انداختهاند که گویا او جاسوس شهربانی است. پیداست که این یک تهمت ناجوانمردانهیی بیش نبود. رضا روستا گذشته از اینکه پادوی رسمی سفارت روس بود، چون مرد نادانی نیز بود، جاسوسان و عاملین رنگارنگ و جورواجور شرکت نفت چون اسکندر سرابی و جاهد و مانند آنها را میدید و نمیشناخت[یا نادیده میگرفت]، اما به یوسف افتخاری که کارآمدترین پیشکسوت کارگران ایران بود، لکهی بدنامی میچسباند.»(نصرتالله جهانشاهلویافشار: سرگذشت ما و بیگانگان:۱۶۵-۱۶۶)
یوسف افتخاری از حزب توده میگوید:
اکنون در ادامه این قسمت، نقل قولهایی مستقیما” از خاطرات یوسف افتخاری میآوریم که ببینیم در مورد رفتار و کردار سران حزب توده چه میگوید: «در اول ماه مه، یازدهم اردیبهشت ۱۳۲۵، به اعضاء دستور دادیم که در اسدآباد شمیران تجمع کنند که بعدا” با تظاهرات تا تجریش و از آنجا به منزل برگردیم. دستور هم داده بودیم که هیچ چیزی با خود نیاورید. فقط اگر میخواهید یک قاشق بیاورید، حتا چنگال هم نیاورید و چاقو هم در جیبتان نباشد. من پیش رئیس کل شهربانی کشور رفتم و گفتم که ما اول ماه مه در اسدآباد شمیران جمع میشویم. آنجا از صبح تا بعدازظهر هستیم. ناهار هم آنجا میخوریم و دسته جمعی با تظاهرات تا تجریش خواهیم آمد. رئیس کل شهربانی گفت که من به شما مأمورین انتظامی بدهم. گفتم نه. حتا ما دستور دادیم که چنگال هم نیاورند. بنابراین ما با کسی دعوا نداریم که مأمور انتظامی داشته باشیم. خودمان هم مأمورین انتظامی نداریم. رئیس شهربانی به کلانتری تجریش تلفن کرد و گفت افتخاری با سندیکایش در شمیران جمع میشوند و من مطمئنم که حرفش درست است و حتا چاقو هم پهلویشان نیست. بنابراین نگران نباشید. ما مطمئن رفتیم و از صبح تا سه بعدازظهر بودیم. بعدازظهر هم توی استخر شنا میکردیم. همهی کارگران با خانوادهشان بودند و خیلی هم خوش گذشت. اولین جشن کارگری آنها بود و برایشان بسیار پسندیده بود. توی استخر بودیم که آمدند و گفتند حزب توده به داخل باغ ریخته است. گفتم حزب توده به ما چه کار دارد؟ زود لباس پوشیدم و آمدم. یک حیاط کوچکی بود. گفتند آنجا یک عدهیی جمع شدهاند. رفتم آنجا و دیدم بله تودهییها هستند. رضا روستا، دکتر هشترودی، علی زاده، خلیل انقلاب و یک عده از چاقوکشهای حزب توده که بیشتر از مهاجرین بودند. آنجا جمع شدهاند. از آنها پرسیدم امروز روز جشن است، برای چی آمدهاید؟ گفتند ما آمدیم که متحد بشویم. گفتم خب اتحادکردن و متحدشدن به تشکیل جلسه، مطالب را روی کاغذ آوردن و مطالعه احتیاج دارد. شرایطی دارد. چهطور شما آمدهاید اینجا که ما جشن گرفتیم؟ گفت: نه ما آمدهایم با کارگران جشن بگیریم و متحد بشویم. در این موقع دیدم پشت سرم یک صدایی آمد و یکی داخل حوض افتاد. برگشتم نگاه کردم، یکی از کارگران سندیکای ما گفت: آقا میخواست شما را با چاقو بزند من او را توی حوض انداختم. معلوم شد اینها با یک عده چاقوکش آمدهاند و سوءقصدی هم دارند. دیدم آنها مسلحاند و ما هیچ وسیلهیی نداریم. به کارگرانی که در آن قسمت بودند گفتم بیایید برویم. یک عده از کارگران ماندند و با تودهییها جر و بحث میکردند. ما هم به باغ برگشتیم و زن و بچهها را جدا کرده، به یک طرف فرستادیم. من به کارگران گفتم که چوب بشکنید و محاصرهشان کنید. عدهیی از آذربایجانیها با ما بودند، آذربایجانیها در جنگ چوب استادند. اینها شروع به بالا رفتن از درخت کردند و به سرعت چوبها را شکستند و آنها را محاصره کردند. گفتم که کارگرانشان را نزنید و آزاد بگذارید. اگر چاقوکش داخلشان هست بزنید. به هر کدامشان یک چوب میزدند، زانویش خم میشد و چاقویش را میگرفتند. مقداری چاقو گرفتیم چند نفری هم فرار کردند و از دیوار سعدآباد به آن طرف پریدند. آنها را هم نظامیها گرفتند. (اسدآباد دیوار به دیوار سعدآباد بود.) پس از آنکه چاقوکشهایشان خلع سلاح شدند، شروع به زدن رؤسایشان کردیم. خلیل انقلاب شروع به داد کشیدن کرد که اشتباه، اشتباه، ما اشتباه کردیم. گفتم اشتباه هم بکنید باید چوب بخورید. یک یا چند چوب به او زدم بعد علی زاده فرار کرد. سرازیری بود افتاد و بقیه هم یکی یکی از رویش رد میشدند. مرتب میگفت که بیچاره شدم. گفتم بیچاره هم شدی باید چوب بخوری، بیچاره هم نشدی باید چوب بخوری! بعد رضا روستا را زدند. سرش هم طاس بود و یک چوب که خورد خون آمد. خلاصه تودهییها فرار کردند. ما هم همینطور که دسته جمعی بنا بود بیاییم صفهایمان را برقرار کردیم و آمدیم. تودهییها به کلانتری تجریش میروند و شکایت میکنند. روستا سر خون آلود خود را نشان داده و بقیه هم میگویند که ما را زدهاند. رئیس کلانتری پرسیده بود که شما برای چه به آنجا رفته بودید. از آمدن آنها مطلع بودیم. ولی شما برای چه رفتید؟ گفتند ما رفته بودیم متحد بشویم!
در همان روز تودهییها از غیبت ما استفاده کرده به دفتر سندیکای مرکزی ما در لالهزار میروند و دفاتر و همه وسایل ما را غارت کرده و دزدیدند. آنها میدانستند که در آن موقع سندیکا خالی است. خودشان جایی تظاهرات نداشتند، سندیکایی هم نداشتند بعدا” سندیکایشان را با یک عده مهاجر محکم کردند. دفاتر ما را بردند. ما چیز سری نداشتیم اینها خیال کردند چیزی گیرشان میآید. وقتی که از تجریش متفرق شده و به شهر آمدیم دیدیم که اتحادیه را غارت کردهاند. این اولین حملهشان به سندیکای ما بود هم به قصد کشتن و هم برای غارت دفتر سندیکا آمده بودند. فقط ما نبودیم که حزب توده به آنها حمله میکرد. اساسا” حزب توده مثل اینکه مصمم بود آزادی را از بین ببرد. فقط به ما حمله نمیکردند به احزاب دیگر هم حمله میکردند. حزب توده پانصد نفر از مهاجرین را اجیر کرده بود و روزی پنج تومان به اینها میداد که در حزبشان باشند و هر کجا که لازم است این پانصد نفر را بفرستند غارت و آدمکشی و زد و خورد بکنند. اگر به هم زدن نطق و صحبتی هم هست این کارها را انجام بدهند. بنابراین احزاب و یا سازمانهای دیگر از دست اینها مصونیت نداشتند. فقط یک عدهیی درست شده بود به نام پانایرانیسم اینها هم چماقدار بودند و چوب به دست داشتند. زد و خوردهایی میکردند. یک روز فکر میکنم اطراف شاهآباد بود که تودهییها به تشکیلات حزب عدالت علی دشتی و جمال امامی حمله کردند. یک ساختمان بود که رویش آجر بود و اینها تمام آجرها را روی آنها پرت کردند. نمیدانم روی چه اصلی تودهییها آزادیها را محدود میکردند . حتا به تجمعی که برای جشن بینالمللی کارگران تشکیل شده بود حمله کردند.»(خاطرات یوسف افتخاری)
ملاقات با کنسول شوروی
بعد از این قضیه یک روز مرا به کنسولگری شوروی احضار کردند. یک جوانی کنسول بود اسمش یمیلیانوف بود. چند نفر دیگر هم آنجا نشسته بودند. از موی مشکی و این چیزهاشون که روس نبودند، مشخص بود که از ارامنه و غیر روس بودند. گفتم: چه فرمایشی دارید؟ که نظر استالین این است که فعلا” حزب توده باشد و ممکن است فردا نباشد. این یک چیز دائمی نیست. شما بهتر است به حزب توده بروید و در آنجا فعالیت کنید. گفتم من با آنها نمیتوانم کار بکنم. آنها کسانی هستند که به رفقایشان خیانت کردند. همدیگر را گیر دادند. اینها اصلا” این کاره نیستند. گفت: شما بروید اصلاحشان کنید. گفتم آنها نمیپذیرند که من داخلشان بروم و یک عده را بیرون کنم، یک عدهی دیگر را بیاورم و یا اصلاحاتی بدهم. گفت: ما دستور میدهیم و شما را قبول میکنند. برو اصلاحاتی هم بده. نظر استالین هم همین است. گفتم: شما دستور بدهید قبول میکنند؟ گفت: بله، قبول میکنند. گفتم: اختلاف ما سر همین است. ما اختلاف دیگری نداریم. ما میگوییم که با ارادهی خودمان باید یک کاری را شروع بکنیم و به آخر برسانیم. اینها این اراده از خودشان ندارند چون مردمان بیارادهیی هستند ما نمیتوانیم با اینها کار بکنیم. کنسول و دیگران اوقاتشان تلخ شد و حالا خوب شد مرا نگرفتند. نگه دارند که پنهانی به روسیه رد کنند. بلند شدم خوشحال بودم که از آن جا به سلامت بیرون آمدم.» (خاطرات افتخاری)
ادامه دارد
سهراب.ن
۲۴/۰۷/۱۳۹۹
توضیحات:
(۱): دانشگاه کوتیو دانشگاه کمونیستی کارگران شرق- KUTIV) که در سال ۱۹۲۱ برای آموزش کارگران و وظیفه تربیت کادرهای کمونیست برای کشورهای شرقی در مسکو را به عهده داشت.مدرسان و آموزگاران این دانشگاه، شماری از کمیسرهای خلق مانند لوناچارسکی، کراسین، پوکرووسکی، تروتسکی، بوخارین، سلطانزاده و دیگران بودند.
(۲): پروفینترن سازمان کارگری جهانی کمینترن بود که با هدف هماهنگسازی جنبش کارگری جهانی با افق سوسیالیستی ساخته شده بود. این سازمانده انقلابی، در ۱۹۲۱ سازمان یافت تا در برابر فدراسیون بینالمللی سندیکاهای سوسیال دمکرات که در آمستردام برپا شده بود، افق مبارزه طبقاتی کارگران را بازگشاید.
(۳): این چاه هماکنون در مرکز شهر مسجدسلیمان، در مجاورت منطقه شماره یک، به صورت موزه تحت نظارت شرکت نفت قرار دارد.
(۴): محمود طوقی در متنی اینترنتی تحت نام «تاریخ مختصر حزب توده ایران ۱۳۲۰-۱۳۵۸»، ساخته شدن حزب توده توسط سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی روسیه شوروی استالینی را از قلم میگیرد، و هیچگونه اشارهیی به کارهای تحقیقی گسترده و مستدلی که خسرو شاکری انجام داده است نمیکند. و تشکیل حزب توده را به رهنمودهای استالین بیربط میداند:«تشکیل حزب توده هیچ ربطى به رهنمودهاى کمینترن[استالینی] و استالین نـدارد.» (محمود طوقی:تاریخ مختصر حزب توده ایران ۱۳۲۰-۱۳۵۸: ص۸)
(۵): از ویژهگیهای علی امید این بود که از آغاز ورود به زندان تا پایان دوره زندان و رهائی در سال ۱۳۲۰ با همان لباسی که دستگیر شده بود، زندان را بسر آورد. لباسش به اندازهای وصله و پینه خورده بود که دیگر رنگ اصلیاش قابل تشخیص نبود. به همین خاطر در زندان او را عباس گاندی [علی گاندی] مینامیدند. پلیس با وجود این که از جیب علی امید مدرک حزبیاش را بدست آورده بود اما او هیچگاه تعلق این مدرک به خودش را نپذیرفته بود. او مقاومت شایانی در بازجویی کرده بود و پلیس نتوانسته بود هیچگونه اطلاعاتی از او بدست آورد. روزی علی امید در زندان میوهای از درخت حیاط زندان چیده و میخورد و جناب دکتر مرتضی یزدی با پرخاش فریاد کشیده و در کمال بیشرمی میگوید که چرا با چیدن میوهها و خوردن آنها زیبایی درخت را از بین میبری. او سیلی محکمی به علی امید میزند و به او ناسزا میگوید. صدای او به اندازهای بلند میشود که در تمام زندان شنیده میشود. امامی میگفت علی امید که سالها از خوردن میوه محروم شده بود روزی بوی خیار نوبر به مشاماش خورد و از هوش رفت و کسی پیدا نشد که حتا تکهیی خیار تعارفاش کند و یا برایش دل بسوزاند.(خاطرات آلبرت سهرابیان)
(۶): اسکندری:«اتحادیه کارگری که رضا روستا در شاهی [مازندران] تشکیل داده بود، یک باند درست کرده بودند. … [این باند] شخصی را کشته و جسد او را به چاه انداختهاند که بعد کشف شد و برمبنای اعترافات و اقاریر برومند و لنکرانی رفته و جسد را از آنجا بیرون آوردهاند. البته این موضوع جز به همین باند به هیچ کس دیگری مربوط نیست، باندی که رضا روستا تشکیل داده بود، از جمله ابراهیمزاده و زنش راضیه خانم که معروف بود چکمه میپوشید و هفتتیر به کمرش میبست. بعد هم عدهیی از کارگرها! در آنجا بودند که آرامش را به هم زده بودند.» (خاطرات اسکندری:۹۵) «اینها [باند رضا روستا] در آنجا[مازندران] خیلی از این کارها کردند. در این موضوع تردیدی ندارم که من در آنجا خیلی جلو آنها را گرفتم. مثلا” یک روز که در شاهی و در کلوپ حزب توده بودم دیدم دو نفر کارگر وارد اتاق شدند و گفتند خلیل “انقلافی” [منظورشان خلیل انقلاب از همکاران یوسف افتخاری است.] را آوردهایم، گفتم چهطور آوردهاید؟ گفتند او را گرفتیم. گفتم کجا و چرا؟ گفتند توی ترن بود، او را گرفتیم. گفتم آخر برای چه؟ با همان لهجه ترکی گفتند خوب “خلیل انقلافیدی”. خلیل انقلاب بین دو کارگر مسلح رنگ از رخسارش پریده بود، چشمش که به من افتاد، با آنکه میانهاش با من در زندان خیلی بد بود، مثل اینکه دنیا را به او دادند. گفت آقای اسکندری شما اینجا هستید؟ گفتم بله، آقای انقلاب شما را برای چه گرفتهاند؟ گفت والله من با ترن میخواستم به بهشهر رفته و خواهرم را بهبینم، اینها آمده و مرا از قطار پایین کشیده و به اینجا آوردند. گفتم شما فقط برای دیدن خواهرتان میخواهید به آنجا بروید؟ گفت بله. گفتم کار دیگری در آنجا ندارید؟ کار اتحادیه انقلابی و غیره؟ گفت نخیر. گفتم قول میدهید؟ گفت بله. گفتم آقا ایشان را مرخص کنید. گفتند آخر برای چه؟ ده! خلیل انقلافی را ولش کنیم؟ گفتم مگر میخواهید او را تیرباران کنید؟ میخواهید چه کار کنید؟ به هر حال آنها از این کارها زیاد میکردند.»[افتخاری حق داشته که آنها، را راهزن، چاقوکش و هوچی و غیره می نامید.](پیشین:۹۶)