خود مختاری برای سیاهپوستان آمریکایی

خود مختاری برای سیاهپوستان آمریکایی

کویوکان، مکزیک  Coyoacan, Mexico

۴ آوریل ۱۹۳۹

ترجمه: ژاله سهند

 

تروتسکی: رفیق جانسون پیشنهاد می کند که ما مسئله سیاهان را در سه زمینه بحث نماییم، اولین مورد به مسئله برنامه نویسی خود مختاری سیاهپوستان اختصاص می یابد.

جانسون: (چند مطلب آماری معرفی شده در اینجا وجود دارد که در گزارش درج نگردیده است) پیشنهادهای اساسی برای مسئله سیاهپوستان قبلاً ارائه شده است و در اینجا فقط لازم است که به موضوع خود مختاری بپردازیم. هیچ کس حق سیاهپوستان را برای تعیین سرنوشت خود انکار نمی کند. سوال این است که ما آیا باید از آن دفاع نماییم. در آفریقا و در هند غربی ما از خودمختاری دفاع می کنیم زیرا که اکثریت زیادی از مردم آن را می خواهند. در آفریقا، توده های بزرگی از مردم به خودمختاری به مثابه اعاده استقلال خود نظر میافکنند. درهند غربی، جایی که ما بطور بنیادی جمعیتی مشابه با سیاهپوستان آمریکا داریم، آنجا، احساسات ملی در حال توسعه است. سیاهپوستان یک اکثریت هستند. ما هم اکنون ایده هایی از میان پیشرفته ترهای ملت هند غربی می شنویم و  بسیار محتمل است که حتی بگذارید که تصور کنیم که اگر به سیاهپوستان به مثل شهروندان امپراتوری بریتانیا حقوق کامل و آزاد پیشنهاد گردد، آنها احتمالاً با آن مخالفت می کنند و می طلبند که مطلقا آزاد و مستقل گردند ……این مترقی است. این یک قدم در مسیر درست است. ما دشمن را تضعیف می کنیم. این کارگران را در موقعیتی قرار می دهد که بتوانند بسوی سوسیالیسم پیشرفت چشمگیری اتخاذ نمایند.

در آمریکا شرایط متفاوت است. سیاهپوست مستاصلانه می خواهند شهروندی آمریکایی باشد. او می گوید، “من از ابتدا اینجا بوده ام; من همه وظایفم را از روزهای اول انجام داده ام. یهودیان، لهستانی ها، ایتالیایی ها، سوئدی ها و دیگران به اینجا می آیند و همه امتیازات را دارند. شما می گویید بعضی از آلمانی ها جاسوس هستند. من هرگز جاسوسی نمی کنم. من هیچکسی را ندارم که برایش جاسوسی کنم. و با این حال شما مرا از ارتش و از حقوق شهروندی مستثنی می کنید “

در لهستان و کاتالونیا یک سنت زبانی، ادبیات و تاریخ وجود دارد که به ظلم اقتصادی و سیاسی افزوده گشته و کمک می کند که مردم را در درخواست مترقی اشان برای خود مختاری به هم وصل بنماید. در آمریکا اینگونه نیست. بگذارید به وقایع تاریخی مشخصی در توسعه آمریکای سیاه پوست نگاهی بیفکنیم.

گاروی Garvey شعار “بازگشت به آفریقا” را مطرح نمود، اما سیاهپوستانی که پیرویش بودند، در بیشتر مواقع اعتقاد نداشتند که آنها واقعاً به آفریقا برمی گردند. ما می دانیم که کسانی که در هند غربی پیروی او بودند، کم ترین قصد بازگشت به آفریقا را داشتند، اما خوشحال بودند که از رهبری مبارز پیروی می نمایند. و مورد یک زن سیاه پوست وجود دارد که توسط یک زن سفید پوست در یک تراموای شهری هل داده شد و به او می گوید “شما منتظر بمانید تا مارکوس به قدرت برسد و با شما همه مردم به روشی که شایسته اتان است رفتار خواهد شد”. بدیهی است که او در حال فکر کردن به آفریقای فقیر نبود.

در هر حال، این تمرکز بر مشکلات سیاهپوستان صرفاً به این دلیل است که کارگران سفید پوست در سال ۱۹۱۹ پیشرفتی نیافتند. هیچ سازمان سیاسی از هر نوع توانی وجود نداشت که سیاهپوستان و سفیدپوستان را به اتحاد دعوت نماید. سیاه پوستان تازه از جنگ باز گشته بودند – مبارز و بدون داشتن کمکی; آنها به طور طبیعی بر روی امور خاص خود متمرکز گشتند.

علاوه بر این، ما باید توجه داشته باشیم که در شیکاگو، جایی که در آن شورشی نژادی رخ داد، این شورش به طورعمدی توسط کارفرمایان دامن زده شد. مدتی قبل از اینکه این واقعه اتفاق بیافتد، گوشت بسته بندی کنندگان سیاه و سفید اعتصاب کرده و در امتداد محله سیاهپوستان در شیکاگو در حالی که جمعیت سیاهپوست سفید پوستان را همانند سیاهپوستان تشویق می کردند رژه رفتند. این مسئله برای سرمایه داران بسیار خطرناک بود و آنها بر آن شدند که اصطکاکی نژادی بوجود آورند. در یک مرحله، اتومبیل هایی، که افراد سفید پوست در آن ها بودند، در محله  سیاهپوستان سرعت گرفته و به تمام کسانی که دیدند، شلیک نمودند. مطبوعات سرمایه داری به اختلافات دامن زده و بدین ترتیب صحنه را تنظیم کردند و شورشهایی را که به منظور جدا نمودن مردم و به عقب نشینی در آوردن و به حال خود رها کردن سیاهپوستان ترتیب داده شده بود، را آغاز نمودند.

در طی دوره بحران، جنبش های ناسیونالیستی تجدید حیات یافتند. جنبشی بسوی ۴۹ ایالت بوجود امد و جنبشی متمرکز در اطراف لیبریا در حال توسعه بود. این جنبش ها تعداد نسبتا بزرگی را حداقل تا سال  ۱۹۳۴  بخود جلب نمودند.

سپس در سال ۱۹۳۶ سازمان CIO  بوجود آمد. جان ال لوئیس ( John L. Lewis) یک حوزه ویژه برای سیاهپوستان دایر نمود. توافق نامه  New Deal  عملیاتی برای سیاهپوستان به انجام رساند. سیاهان و سفیدها در کنار هم در مبارزات مختلفی جنگیدند. این جنبش های ناسیونالیستی گرایش به ناپدید شدن داشتند چرا که سیاهپوستان فرصتی یافتند که همراه با کارگران سازمان یافته  به مبارزه بپردازند و چیزی به دست بیاورند.

خطر حمایت و تزریق سیاست خودمختاری این است که مطمئن ترین طریق جدا نمودن و ایجاد سردرگمی برای کارگران در جنوب است. کارگران سفیدپوست سده ها تعصب دارند که باید بر آن غلبه نمایند، اما در حال حاضر بسیاری از آنها در اتحادیه زارعان سهم بگیر با سیاهپوستان همکاری می کنند و با اوج گرفتن مبارزه احتمال دارد که بتوانند بر تعصبات بدرازا کشیده خودغلبه نمایند. اما برای ما که پیشنهاد بدهیم که  سیاهپوستان  دولتی سیاهپوست را برای خودشان داشته باشند، زیادی انتظار داشتن از سفید پوستان است، بخصوص وقتیکه سیاهان خودشان همین خواسته را ندارند. شعار ” لغو بدهی”، “مصادره املاک بزرگ”، و غیره، کاملا کافی ست که هر دو تای انها را بسوی مبارزه در کنار هم و بر اساس مبارزه اقتصادی هدایت نماید تا بتوانند یک مبارزه متحد برای الغای تبعیض اجتماعی داشته باشند.

بنابراین من مشخصا پیشنهاد می کنم: (۱) که ما برای حق تعیین سرنوشت هستیم. (۲) اگر چندی تقاضا برای حق تعیین سرنوشت در بین سیاهپوستان بوجود آید، ما باید از آن حمایت نماییم. (۳) ما برای مطرح کردن این شعار از مسیر خود خارج نمی شویم و مانعی غیر ضروری مابین خود و سوسیالیسم قرار نمی دهیم. (۴) باید تحقیقاتی در مورد این جنبش ها انجام شود; جنبشی که با گاروی رهبری می شود، جنبش برای  ایالت  ۴۹ ( ۴۹th state)، و جنبش متمرکز بر لیبریا. تا پی ببریم که چه گروه های جمعیتی از آنها حمایت کرده اند و بر این اساس به پاره ای نطرات راجع به اینکه تا چه حدی خواسته  تعیین سرنوشت در میان  سیاهپوستان وجود دارد، برسیم.

کارلوس: به نظر من این مشکل را می توان به چند مرحله مختلف تقسیم نمود: درمورد مسئله خودمختاری، فکر می کنم واضح است که اگرچه ما برای خودمختاری هستیم، حتی تا مرحله استقلال یافتن، اما این لزوماً به معنای این نیست که ما از استقلال حمایت می کنیم. آنچیزی که ما طرفدار آن هستیم این است که درموردی خاص، در یک مکانی خاص، آنها حق دارند برای خود تصمیم بگیرند که آیا باید آنها مستقل باشند یا نباشند، یا چه  تنظیمات خاص دولتی را اکثریت کشور باید داشته باشد.

درمورد اینکه مسئله خودمختاری بطور اجتناب ناپذیری ارتجاعی است – من معتقدم که آن کمی دور از ذهن است.

خودمختاری برای ملل و گروههایی مختلف بر ضد دنیای سوسیالیستی آینده نیست. فکر می کنم به این مسئله در پلمیک بین لنین و پیاتاکوف ( Piatakov ) از نقطه نظر روسیه رسیدگی انجام گرفت- از نقطه نطرخودمختاری برای اقوام مختلف روسیه در حین آنکه هنوز در حال ساختن یک کشور متحدهستند. لزوماً تضادی بین این دو موجود نیست. جامعه سوسیالیستی نه بر اساس افراد تحت انقیاد بلکه از یک ملتی آزاد ساخته خواهد شد. خصلت ارتجاعی یا مترقی خود مختاری توسط اینکه آیا انقلاب اجتماعی را پیشرفت خواهد داد یا نه، تعیین میشود. ملاک آن است.

در مورد نکته ای  که بیان شد، صحیح نیست آن، که ما نباید از چیزی که توده ها خواهان آن نباشند دفاع بنماییم. ما از چیزها حمایت نمی کنیم  فقط به خاطر اینکه توده ها آنها را می خواهند. سؤال اساسی سوسیالیسم تحت آن مقوله قرار خواهد گرفت. در ایالات متحده فقط درصد کمی از مردم خواهان سوسیالیسم هستند، اما ما هنوز هم از آن دفاع می کنیم. آنها ممکن است طالب جنگ باشند، اما ما با آن مخالفت می کنیم . سؤالاتی که ما باید حل و فصل نماییم به شرح زیر است: آیا این به نابودی امپریالیسم آمریکا کمک خواهد کرد؟ اگر چنین جنبشی پای بگیرد، آیا مردم همچنان که وضعیت در حال تحول یافتن است خواهان آن هستند؟

.

من می بینم که این جنبش های ناسیونالیستی، که شما درباره آنها صحبت می کنید، برای سالها ست که انجام گرفته اند و این مبارزه توسط تعداد انگشت شماری از مردم در هر موردی انجام گرفته است، اما در هنگام بحران اجتماعی، به چنین جنبش هایی توده ها سر و صورت دادند. همین امر در رابطه با خود مختاری سیاهپوستان ممکن است اتفاق بیفتد.

اینطور به نظرم میرسد که به اصطلاح باریکه جغرافیایی سیاهپوستان، بخش بغایت استثمار شده اقتصاد آمریکایی است. همه ویژگی های یک بخش به انقیاد کشیده شده یک امپراتوری را این دارد. تمامی نهایت فقر و نابرابری سیاسی را این دارد. ساختار مالی همسانی دارد – وال استریت عناصر خرده بورژوازی را و به نوبه خود کارگران فقیر را استثثمار می کند. این بسادگی فقط نمایان نمودن پهنه ای برای سرمایه گذاری و منبعی برای  سود آوری است. خصوصیات بخشی از یک امپراتوری استعماری را این دارد. این همچنین در اصل یک موضوع منطقه ای است، چرا که سفیدپوستان به همانگونه مجبور گشته اند که به سرمایه های مالی واکنش متقابل نشان دهند.

این همچنین جالب خواهد بود که توسعه احتمالی آتی مسئله سیاهپوستان را مطالعه نمود. ما مشاهده کردیم که وقتیکه سیاهپوستان به جنوب کشور آورده شدند، برای چندین دهه آنان در آنجا ماندند. هنگامی که جنگ فرا رسید، بسیاری به شمال مهاجرت کردند و بخشی از پرولتاریا در آنجا تشکیل گردید. این گرایش دیگر نمی تواند فعالیت کند. سرمایه داری دیگر مانند گذشته گسترش نمی یابد. در حقیقت، در طول دوران رکود، بسیاری از آنها به مزارع بازگشتند. این امکان وجود دارد که به جای تمایل داشتن به مهاجرت، برای سیاهپوستان اکنون تمایل برای ماندن در جنوب وجود داشته باشد.

و در اینجاعوامل دیگری نیز وجود دارد: مسئله دستگاه پنبه چینی که به معنای این است که هزاران کارگر از کار به بیرون انداخته خواهند شد.

به سوال خودمختاری بر گردیم. این احتمال وجود دارد که در بحبوحه بحران اجتماعی، رادیکالیسم مرحله ای دو گانه را متجسم نماید: در کنار مبارزه برای برابری اقتصادی و اجتماعی، ممکن است تقاضا برای کنترل دولت خودی بوجود آید. حتی در روسیه، وقتیکه بلشویک ها به قدرت رسیدند، مردم لهستان قانع نگشته بودند که این به معنای پایان ستم برای آنها باشد. آنها خواستار حق کنترل بر سرنوشت خود به شیوه خود شدند. چنین پیشرفتی در جنوب امکان پذیر است.

مسائل دیگر مهم هستند، اما من فکر نمی کنم آنها اساسی باشند – اینکه یک ملت باید زبان، فرهنگ و سنت خاص خود را داشته باشد. آنها تا حدودی فرهنگ خود را توسعه داده اند. در هر کتابخانه عمومی کتابهایی میتوان یافت – داستان، مجموعه ادبی، و غیره – که احساس نژادی نوینی را بیان می کنند.

اکنون از دیدگاه ایالات متحده، خارج گشتن “نواره جغرافیایی سیاهپوستان” به معنای تضعیف شدن امپریالیسم آمریکا با خروج یک حوزه بزرگی از سرمایه گذاری است. این یک ضربه به نفع طبقه کارگر آمریکاست.

اینطور به نظرم میرسد که خودمختاری مخالف مبارزه برای برابری اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نیست. در شمال، چنین مبارزاتی مبرم است و نیازی حاد است. در شمال شعار برابری اقتصادی و سیاسی شعاری تهییجی است- و یک مسئله مبرم است. از زاویه عملی، هیچ کس پیشنهاد نمی کند که ما شعار خودمختاری را به مثابه یک نوع محرکه مطرح کنیم، اما به مثابه برنامه ای که ممکن است در آینده تهییج گرایانه گردد.

عامل دیگری نیز وجود دارد که می توان آن را بنوعی روانشناختی نامیدش. اگر سیاهپوستان فکر کنند که این تلاشی برای جداسازی آنهاست، بهتر است از دادن این شعار امتناع کرد تا زمانی که آنها قانع شوند که اینگونه نیست.

تروتسکی: من کاملاً نمی فهمم که آیا رفیق جانسون پیشنهاد میکند که شعار خودمختاری برای سیاهپوستان را از برنامه امان حذف کنیم، یا این است که ما نمی گوییم که ما آماده هستیم تا هرکارممکنی را برای خود مختاری سیاهپوستان انجام بدهیم، اگر آنها خود آن را بخواهند. آیا ما باید آنرا حذف بنماییم یا نه، یک سوال برای حزب به مثابه یک کلیت است. ما آماده هستیم که به آنان کمک بنماییم اگر انان طالب آن  باشند. به مثابه  یک حزب ما می توانیم کاملاً بی طرف باشیم. ما نمی توانیم بگوییم که آن ارتجاعی خواهد بود. آن ارتجاعی نیست. ما نمی توانیم به آنها بگوییم که یک دولت بوجود آورند چرا که این امر امپریالیسم را تضعیف خواهد کرد و بنابراین برای ما، کارگران سفید پوست خوب خواهد شد. آن خود مغایر با انترناسونالیسم است. ما نمی توانیم به آنها بگوییم، ” حتی به قیمت پیشرفت اقتصادی هم که شده باشد، اینجا بمانید. “. ما می توانیم بگوییم، این تصمیم گیری برای شماست. اگر مایل هستید بخشی از کشور را بگیرید، کاملاً درست است، اما ما طالب تصمیم گیری برای شما نیستیم.

من معتقدم که اختلافات بین هند غربی، کاتالونیا، لهستان و وضعیت سیاهپوستان در ایالات متحده چندان تعیین کننده نیست. روزا لوکزامبورگ مخالف خودمختاری لهستان بود. او معتقد بود که ارتجاعی و خارق العاده است این، خارق العاده به همان اندازه که حق پرواز را طلب نمود. این نشان می دهد که او در این مورد تصورات تاریخی لازم را نداشته است. مالکان  و نمایندگان طبقه حاکم لهستان نیز بخاطر دلایل خودشان با خودمختاری مخالف بودند.

رفیق جانسون از سه فعل استفاده نمود: “پشتیبانی”، “مدافع” و “تزریق” ایده خودمختاری را. من به حزب پیشنهاد دفاع نمودن را نمی کنم، من پیشنهاد تزریق کردن را نمی کنم، بلکه فقط تعهد خود را برای حمایت از مبارزه برای خودمختاری را اگرخود سیاهپوستان آنرا بخواهند، اعلام بنماییم. این مسئله رفقای سیاهپوست ما نیست. این مسئله  ۱۳  یا ۱۴ میلیون سیاهپوست است. اکثر آنها بسیار عقب مانده اند. آنها هم اکنون کاملا درباره آنچه که می خواهند واقف نیستند و ما باید برای آینده به آنها امتیاز بدهیم. آنها بعدا تصمیم خواهند گرفت.

آنچه که شما در مورد جنبش گاروی گفتید جالب است – اما این ثابت می کند که ما باید محتاط و قابل تعمیم باشیم و خود را بر شالوده وضع موجود مستقر نکنیم.  زن سیاه پوستی که به زن سفیدپوست گفت: “صبر کنید  تا مارکوس به قدرت برسد، و ما میدانیم که با شما چگونه رفتار بنماییم “، به سادگی داشت آرزوی خود را برای دولت خودش ابراز می کرد. سیاهپوستان آمریکایی زیر پرچم جنبش “بازگشت به آفریقا” بسیج شدند چرا که به نظر میرسید که دست یابی به آرزویشان برای داشتن وطنی برای خود را مقدور می ساخت. آنها واقعاً نمی خواستند به آفریقا بروند. این ابراز تمایل عرفانی برای وطنی بود که در آن آنان از زیر سلطه سفیدپوستان رها می گردند، که در آن خودشان می توانند سرنوشت خود را کنترل نمایند. آن همچنین آرزوی داشتن خودمختاری بود. این مسئله زمانی توسط عده ای به شکلی مذهبی بیان گردید و اکنون به شکل رویایی برای داشتن یک دولت مستقل در آمده است. اینجا در ایالات متحده آمریکا سفیدپوستان بسیار قدرتمند هستند، بسیار بیرحم و ثروتمند که زارع سهم بگیر فقیر سیاهپوست جرات نمی کند که حتی به خودش بگوید که بخشی از کشورش را برای خودش خواهد گرفت. گاروی با جملات درخشانی صحبت نمود، که زیبا بود و که در اینجا همه چیز فوق العاده خواهد گشت. هر روانکاوی خواهد گفت که محتوای واقعی این رویا این بود که برای خویشتن وطنی داشته باشند. این یک استدلال به نفع ایده تزریق نیست. این تنها استدلالی است که توسط آن ما می توانیم  پیش بینی کنیم امکان این را که آنها به رویای خود شکل واقعی تری بدهند.

تحت شرایطی که ژاپن به ایالات متحده حمله کند و سیاهپوستان به جنگ فرا خوانده شوند – آنها ممکن است که خودشان ابتدا از یک طرف احساس تهدید کنند و سپس از طرف دیگر و در نهایت بیدار گشته، ممکن است بگویند، “ما هیچ ربطی با هیچ کدام شما نداریم. ما دولت خودمان را خواهیم داشت. “

اما دولت سیاهپوستان می تواند وارد یک فدراسیون شود. اگر سیاهپوستان آمریکایی موفق به ایجاد دولت خود گردند، من مطمئن هستم که بعد از چند سال خرسند بودن و فخر داشتن استقلال، آنها نیاز به ورود به فدراسیون را احساس خواهند نمود. حتی اگر کاتالونیا که دولت بسیار صنعتی و پیشرفته ای است، به استقلال خود تحقق بخشیده بود، این فقط یک قدم بسوی فدراسیون می بود.

یهودیان در آلمان و اتریش چیزی بجز اینکه بهترین شوونیست های آلمانی باشند نمی خواستند. تیره روز ترین همه آنان سوسیال دمکراتها ، آسترلیتز ( Austerlitz )، و سردبیر Arbeiterzeitung  بودند. اما اکنون، با تغییر جهت حوادث، هیتلر به آنان اجازه نمی دهد که شوونیست آلمانی باشند. بسیاری از آنان هم اکنون صهیونیست و ملی گرای فلسطینی و ضد آلمانی شده اند. من به تازگی تصویری منزجر کننده ای از یک بازیگر یهودی را، که به آمریکا آمده، و خم گشته تا خاک ایالات متحده را ببوسد، دیدم. سپس آنها چند ضربه مشت از فاشیستها در ایالات متحده می خورند وآنان خواهند رفت که به خاک فلسطین بوسه بزنند.

در اینجا شق دیگری برای انقلابی موفق وجود دارد. امکان دارد که فاشیسم با هذیان و ستم نژادی خود به قدرت برسد و عکس العمل سیاهپوستان به سمت استقلال نژادی خواهد بود. فاشیسم در ایالات متحده برعلیه یهودیان و سیاهپوستان هدایت خواهد شد، اما به ویژه بر علیه سیاهپوستان، و به وحشتناک ترین روشی. موقعیت ممتازی بر گرده سیاهپوستان  برای کارگران سفید پوست آمریکایی ایجاد خواهد گردید. در مفهومی روانشناختی و همچنین سیاسی. سیاهپوستان برای مبدل گشتن به بخشی جدایی ناپذیر از ایالات متحده هر کار ممکنی را انجام داده اند. ما باید پیش بینی کنیم که واکنش آنها قدرت خودش را در طول انقلاب نشان خواهد داد. آنها با بی اعتمادی بسیاری به سفیدپوستان وارد خواهند گشت. ما باید در این مورد بی طرف باشیم و در را بر روی هر دو شق باز نگه داریم و حمایت کامل خود را در صورت تمایل آنان به ایجاد دولت مستقل خود وعده بدهیم.

تا آنجایی که من مطلع شده ام، این به نظر من می رسد که برخورد CP  برای ساختن شعاری ضروری از آن نادرست بود. این قضیه ای در مورد سفیدپوستان بود که به سیاهپوستان می گفتند، “شما باید برای خودتان یک گتو درست کنید”. این بی ملاحظه گی و نادرست است و فقط می تواند در خدمت به پس راندن سیاهپوستان عمل نماید. تنها تعبیر آنها می تواند این باشد که سفید پوستان از آنها می خواهند جدا گردند. البته رفقای سیاهپوست ما حق دارند نزدیک تردر چنین پیشروی ها شرکت نمایند. رفقای سیاهپوست ما می توانند بگویند، انترناسیونال چهارم می گوید، اگر این خواسته ماست که مستقل بشویم، به هر طریق ممکنی به ما کمک خواهد کرد، اما انتخاب کردن از آن ماست. با این حال، من به مثابه یک عضو سیاهپوست انترناسیونال چهارم، این نظر را دارم که ما باید درهمان کشور به مثل سفیدپوستان بمانیم و غیره. او در شکل گیری ایدئولوژی سیاسی و نژادی سیاهپوستان شرکت می تواند بکند.

جانسون: من بسیار خوشحالم که ما این بحث را داشته ایم، زیرا من کاملاً با شما موافقم. به نظر می رسد این ایده ای در آمریکا است که ما باید همانطور که CP انجامش داده، از آن دفاع نماییم. به نظر می رسد که شما فکر می کنید احتمال بیشتری وجود دارد که سیاهپوستان  خودمختاری را بیشتر از آنکه من فکر می کنم محتمل باشد، بخواهند. اما ما صد در صد توافق داریم در مورد ایده ای که شما مطرح کرده اید که ما باید در توسعه اش بی طرف باشیم.

تروتسکی: این کلمه “ارتجاعی” است که مرا آزارده  نمود.

جانسون: بگذارید از این سند نقل قول بیاورم: “اگر او خودمختاری می خواهد، سپس هر چند آن  از هر نظر دیگری می تواند ارتجایی باشد، این وظیفه حزب  خواهد بود که این شعار را مطرح  نماید.” من ایده جدا شدن را تا آنجایی که به جامعه سوسیالیستی مربوط می شود به مثابه گامی به عقب در نظر می گیرم. اگر کارگران سفیدپوست دست کمک  به سیاهپوستان دراز نمایند، آنها  خودمختاری نخواهند خواست.

تروتسکی: این بیش از حد انتزاعی است، زیرا این شعار اگر فقط ۱۳  یا ۱۴ میلیون سیاهپوست احساس بکنند که سلطه توسط سفید پوستان خاتمه یافته است،  به تحقق خواهد پیوست. مبارزه نمودن برای امکان تحقق یافتن یک دولت مستقل، چشم انداز بیداری اخلاقی و سیاسی است. این یک قدم انقلابی عظیمی خواهد بود. این تفوق بلافاصله بهترین پیامدهای اقتصادی را در برخواهد داشت.

کارلوس: من فکر می کنم مقایسه ای در ارتباط با مزارع اشتراکی و توزیع املاک بزرگ می توان انجام داد. ممکن است کسی خرد کردن املاک بزرگ  به زمین های کوچک را ارتجاعی در نظر بگیرد، اما لزوماً اینچنین نیست. اما این مسئله به دهقانان بستگی دارد که آیا آنها می خواهند املاک را بصورت اشتراکی، یا جداگانه اداره نمایند. ما به دهقانان توصیه می کنیم، اما آنها را مجبور نمی نماییم- این بستگی به آنها دارد. بعضی ها می گویند شکستن املاک بزرگ به زمین های کوچک از نظر اقتصادی ارتجاعی خواهد بود، اما اینطور نیست.

تروتسکی: این همچنین موضع روزا لوکزامبورگ هم بود. او اعتقاد داشت که خود مختاری به همان اندازه خرد نمودن املاک بزرگ ارتجاعی خواهد بود.

کارلوس: مساله خودمختاری با مسئله زمین نیز گره خورده است و باید به ان نه تنها از منظر سیاسی اش، بلکه از منظر اقتصادی اش نظر افکنده شود.

Self-Determination for the American Negroes

Coyoacan, Mexico

April 4, 1939

https://www.marxists.org/archive/trotsky/works/1940/negro1.htm#sd