شما بگوئید من چه فکر میکنم

شما بگوئید من چه فکر میکنم

عثمان روشن توده(سامی روشن) بخش سوم و پایانی کتاب: “در جستجوی حقیقت” را منتشر کرده است. قصد من در اینجا، ارزیابی انتقادی کل نوشته مذکور نیست. چند جمله از فقط یک پاراگراف را انتخاب کرده ام تا:

۱. نشان بدهم ساختمان نوشته کلا بر یک نوستالژی استوار است. نوستالژی دوران “سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران” در فاصله جلسات ۳۷ روزه موسوم به “کنگره اول” ( آذر- دی ۱۳۵۷) تا کنگره دوم(فروردین ۱۳۶۰)؛

۲- نقطه نظرات نویسنده  در مورد “حزب کمونیست ایران” ( که او از آن به عنوان “حکا” نام میبرد)، مواضع او در همان وقت نبودند. آن مواضع را بویژه در کنگره سوم، حتی در مواردی با عین جملات فعلی نویسنده، شخصیتهای شاخص ناسیونالیسم کرد نمایندگی میکردند؛

۳. در درون تشکیلات کومه له و در “پائین” و در میان “پ.م” (یعنی صفوف پیشمرگان) کسانی که نماینده نظرات فعلی نویسنده بودند، یا مثل ”خالد عزیزی” که مخالف تشکیل حزب کمونیست ایران بودند و اتفاقا برخلاف موضع فعلی سامی روشن معتقد بودند که به اتکاء مارکسیسم انقلابی، باید “حزب کمونیست کردستان” را تشکیل داد؛ و یا کسانی که کلا مخالف رابطه کومه له کردستانی با هر جریان “غیر کرد” بودند، در مورد اولی کومه له را ترک کردند و به حزب دمکرات کردستان پیوستند ویا در مورد دوم توسط رهبری کومه له “اخراج” شدند؛

۴. اگر نظراتی را که نویسنده ادعا میکند همان زمان هم داشت و همان “دلواپسی”ها را همان زمان مطرح میکرد، سرنوشت اش به یکی از دو گروه مذکور گره میخورد. غایت اینکه با توجه به پیشینه او هم در میان “چریکهای فدائی خلق” و دوران کوتاه “جوله” (گشت سیاسی) او با “کومه له رنجدران” ” کردستان عراق، یا میبایست به صف سازمان “اقلیت” که در کردستان ایران فعالیت داشت، بپیوندد و یا رسما به صفوف اتحادیه میهنی و کومه رنجدران ملحق شود. اگر مواضع فعلی را آن زمان هم باور داشت و آنها را علنی میکرد، نه میتوانست در کنگره موسس شرکت داده شود و نه بعدا به عنوان عضو کمیته مرکزی کومه له و حزب کمونیست انتخاب شود. در نتیجه نمیتوانست به عنوان ”عضو مستعفی” حزب کمونیست ایران، آن مقام و منصب و صندلی در گذشته را پشت بند مواضع کنونی و آشکارا ناسیونالیستی خود قرار بدهد.

دقت کنید:

“شرکت درکنگره مؤسس حزب کمونیست ایران

تابستان بسیار گرمی بود اما گرمتر از آن مباحثی بود که در صفوف ما پیرامون تشکیل حکا وجود، داشت. ظاهرا کسی مخالف تشکیل حزب نبود. اما نگرانی درمورد سرنوشت و آینده کومه له سئوالی بود که از جانب بسیاری مطرح میشد. خیلیها تجربه حزب توده و حزب شیوعی عراق را به میان می کشیدند که اگر کومه له باقی نماند جنبش کردستان چگونه رهبری و پیش برده میشود. آیا این امر توسط یک حزب سراسری ممکن است؟ این نوع بحث ها بیشتر در صفوف پائین تشکیلات در میان پ.م مطرح میشدند” (سامی روشن، در جستجوی حقیقت، بخش سوم)

کالبد شکافی همین پاراگرف به اتکاء فکت های همان دوره، کلک زدن ناشیانه  به تاریخ را بی پرده در معرض قضاوت قرار میدهد.

“ظاهرا کسی مخالف تشکیل حزب نبود”

چرا! “کسانی” مخالف بودند، اما نه سامی روشن و نه ساعد وطندوست در آن زمان جزو آن کسان نبودند. توضیح دادم که یکی از مخالفان جدی و “سیاسی” تشکیل حزب کمونیست ایران، “خالد عزیزی” بود. خالد عزیزی تا کنگره سوم کومه له (اردیبهشت ۱۳۶۱) کادر کومه له در اشنویه و نقده بود. او در جریان مباحثات پرشور دوره تدارک تشکیل حزب کمونیست ایران، باور داشت که با مارکسیسم انقلابی باید “حزب کمونیست کردستان” را تشکیل داد و نه حزب کمونیست ایران. بحثهای او علنی و مکتوب بودند و مشخصا در جریان سمینار موسوم به سمینار شمال(بهمن-اسفند ۱۳۶۱)* پاسخ گرفتند. متن پیاده شده یکی از سخنرانی های منصور حکمت در آن سمینار که اتفاقا به ”نوشته خالد عزیزی” هم اشاره میکند، برای قضاوت، ضمیمه است.

با شتاب گرفتن پروسه تشکیل حزب کمونیست ایران، خالد عزیزی علنا از کومه له کناره گیری کرد و به حزب دمکرات کردستان پیوست. عده بسیار معدودی در ناحیه مهاباد که در میان آنها آدمهای سابقه دارتر در فعالیت میان ”پ.م”( پیشمرگان) و تجربه فرماندهی نظامی بیشتری از سامی روشن در همان دوره داشتند، همین “نگفته” های آن زمان سامی روشن را بی پرده تر مطرح کردند، که با حکم “اخراج” از کومه له پاسخ گرفتند.

تا جائی که به جمله “ظاهرا کسی مخالف نبود” بر میگردد، این واقعیت عینی مخالفان و سرنوشت بعدی شان بود. در صفوف “پ.م”، برخلاف تصور سامی روشن اتفاقا فشار”از پائین” برای تشکیل حزب کمونیست در مقابل تزلزل در بالا خیلی قدرتمند بود. این نکته را توضیح میدهم:

نارضایتی را در “پائین”، توضیح دادم. اما اینکه چرا سامی روشن صورت مساله را عوض میکند و بطور گُنگ و دو پهلو به صندلی نارضایتی و شبح نگرانی و دلواپسی در میان ”پ.م” چسپیده و آویزان شده است، دلیل روشن دارد. واقعیت این است که در آن دوره در صفوف کادرهای کومه له در “بالا”، فقط یکنفر، آن هم نه علنی و در نوشته، دچار”تزلزل” شد که بطور پوشیده “نارضایتی”اش را از تشکیل حزب کمونیست ابراز کرد. آن شخص نه سامی روشن بود، نه ساعد وطندوست و نه عمر ایلخانی و یا ابراهیم علیزاده و شعیب زکریائی. با نزدیک شدن پروسه عملی تشکیل حزب کمونیست ایران، فقط عبداله مهتدی بود که تردیدهایش را بصورت پوشیده و قطره چکانی و در لفافه، مطرح کرد. در شب فردائی که قرار بود جلسه کنگره موسس برگزار شود، عبداله مهتدی خواهان “به تعویق” انداختن جلسه و “عدم تعجیل” در تشکیل حزب کمونیست ایران بود. دست بر قضا با اعتراض ابراهیم علیزاده و شعیب زکریائی روبرو شد. به عنوان سند، متن کتبی سخنان منصور حکمت در سمینار “تاریخ شفاهی کومه له” که با شرکت او، حسین مرادبیگی و من به عنوان اعضاء پانل برگزار شد، بسیار آموزنده و سرشار از فکت های تاریخی است. این بحث را نیز ضمیمه کرده ام.

“خیلیها تجربه حزب توده و حزب شیوعی عراق را به میان می کشیدند که اگر کومه له باقی نماند جنبش کردستان چگونه رهبری وپیش برده میشود. آیا این امر توسط یک حزب سراسری ممکن است؟” ( همانجا)

این “خیلی ها” فقط چهار نفر بودند و آنهم نه در سطح “بالا” و یا در میان “پ.م” کومه له، بلکه تماما در بیرون آن تشکیلات. این ۴ نفر اینها بودند:

شیخ عزالدین حسینی، جلال طالبانی، ملا بختیار و فریدون عبدالقادر. اولی که مُعرًف همه است و سه نفر بعدی از اعضا رهبری اتحادیه میهنی کردستن عراق با “کومه له رنجدران” نوشیروان مصطفی، ملا بختیار و فریدون عبدالقادر، جبار فرمان “خوشنام” و….

آن “خیلی ها” که تجربه حزب توده و حزب شیوعی عراق را مطرح کردند، هیچکس جز جلال طالبانی نبود که عین همین جملات را در هشدار و اعلام خطر به کومه له برای حذر از تصویب برنامه حزب کمونیست، در کنگره سوم کومه له بکار برد. شیخ عزالدین از قربانی شدن “صداقت کومه له” دلواپس بود و ملا بختیار و فریدون عبدالقادر عینا نگرانی بیان نشده کنونی سامی روشن را طرح کردند:

“هنگام طرح چنین مباحثی من بیاد صحبتهای فواد می افتادم که معتقد بود اتحاد تنها بر سرمسائل نظری و برنامه ای کافی نیست بلکه مهمتر از آن نزدیکی و همکاری در پروسه مبارزه اجتماعی و طبقاتی و همسوئی در تاثیرگذاری روی حرکتها و اعتراضات اجتماعی آن فاکتور و معیار اساسی و مهمتری است که باید در اتحاد با هرجریانی مبنا و مورد توجه ما قراربگیرند. ” (همانجا)

من واقعا نمیدانم در خلوت سامی روشن و هنگامی که در سالن کنگره موسس نشسته بود، واقعا چه میگذشت؟ نه آن وقت و تا زمانی که شرایط برای “بازسازی” کومه له نوستالژیک او فراهم نشده بود، احدی نه در بالا و نه در میان صفوف “پ.م”، هیچ نشانی از خاطرات او ”در صحبتهای فواد” ندیده بود، نشنیده بود و نخوانده بود. اینجا هم، این فقط ملا بختیار و فریدون عبدالقادر بودند که در کنگره سوم کومه له صراحتا بسیار از “کومه له کاک فواد” و از عبور کومه له علی القاعده کردی از فواد، دلشوره داشتند و به یاد “صحبتهای” او افتاده بودند.

این اصلا جالب نیست. نه به فواد آویزان شوید و نه او را و نه خاطره اش را مصادره به مثل کنید. فواد زنده نیست، هیچکس نمیتواند پیش بینی کند که اگر او بود، قانون تغییرو تکامل شامل او نمیشد. هیچکس نمیداند آیا فواد هم در سمینار شمال از مدافعان “حزب کمونیست کردستان” میبود؟ آیا فواد اگر در کنگره سوم حضور داشت، و مدافع تصویب برنامه حزب کمونیست، اصلا بحث “کومه له فواد” جائی برای طرح شدن داشت؟ آنوقت شیخ عزالدین و ملا بختیار و فریدون عبدالقادر میبایست صریح تر عین هشدار سامی روشن را در تعبیر یکسان جلال طالبانی، مستقل از اینکه آن دوره مطلقا به ذهنش رسیده باشد یا نه، صمیمانه، صادقانه و به دور از تبدیل این یا آن شخصیت به “ال سید” مطرح کند. این بوالهوسی ناسیونالیستی با گرو گرفتن عواطف انسانها و سوء استفاده از مرگ مبارزان مورد احترام جامعه، زشت است.  منصفانه تر است که علنا بنویسید که علیرغم اینکه خود در آن دوره فرصت طلبانه سکوت کردید، حق با جلال طالبانی، شیخ عزالدین، ملا بختیار و فریدون عبدالقادر بود.

یکی دو سوال را ناگزیر باید پاسخ گفت: فواد آن صحبتها را کرد، فواد آنجا رفت منهم همراهش بودم، به فواد افتخار میکنم و … خود شما مستقلا چکار کرده اید؟ برای مردم توضیح بدهید که چرا از موضع هوادار چریک فدائی به سنگر دفاع از سکت ناسیونالیسی کومه له رنجدران نقل مکان کردید؟ جوهر جاذبه تفکر کومه له رنجدرانی چقدر در تحول زندگی سیاسی شما موثر بود؟ من آنم که رستم بُوَد پهلوان، که حرف نشد. این را برای مردم توضیح بدهید که آیا زندگی و فعالیت سیاسی تان با آویزان شدن به نام فواد و خاطرات او محدود و منحصر است؟ وجدانا اگر فواد زنده میماند، به نقد سوسیالیسم دهقانی میرسید و در صف مدافعان مارکسیسم انقلابی به فعالیت ادامه میداد، بازهم به او آویزان میشدید؟

دیگر اینکه در مرزبندی با پیوستن کومه له به حزب کمونیست ایران، زیادی به سابقه فرماندهی نظامی به عنوان سُمبه پر زور اشاره شده است. سوال برای کسانی که از واقعیت ماجرا بی اطلاع اند این است، لطفا در دوره ای که گفته اید “فرمانده نظامی” بوده اید، تعداد عملیات نظامی که با فرماندهی شما چه علیه جمهوری اسلامی و یا در جنگ با حزب دمکرات انجام شده را بطور مشخص و با فکت و سند به اطلاع مردم برسانید. تاجائی که حافظه من یاری میکند عملیات بزرگ نیروهای پیشمرگ کومه له با اسامی فرماندهان شناخته شده ای تداعی میشوند. کسی بیاد ندارد که گذشته از “جسارت شخصی”، کدامین نبردهای نظامی در سطح فرماندهی بر عهده شما بوده اند؟

اگر در تقابل با کمونیسم حق با ناسیونالیسم بود، چرا خجالت میکشید که از تعلق سیاسی تان در جملات استعاره ای و به بازی گرفتن عواطف، دفاع کنید؟ چرا کردایه تی و رویای تشکیل دولت “کردی” را از طریق تحریک احساسات عقب مانده پیش میبرید؟ چرا نمیخواهید قبول کنید که صرفنظر از هر تعلق سیاسی، نفس صندلی و مقام و موقعیت طلبی بطور درخود، انگیزه نوشته هایتان است؟ چه لزومی داشت مدام به “انتخاب” خود به عنوان عضو مرکزیت و فرماندهی نظامی اشاره کنید، وقتی بخوبی میدانید که اگر فقط گوشه ای از نگفته های آن دوره را همان زمان علنی میکردید، اکنون نمیتوانستید پز ناسیونالیسم و کردایه تی را با تریبون رهبری و صندلی مقام و منصب آراسته و آرایش کنید؟ میتوانید به آن درجه و مدال و نشانها دیگر اشاره نکنید؟ چون اگر نگفته های آن زمان ها و باور قلبی کنونی ات را علنی میکردید، در آن جایگاه قرار میگرفتید که خالد عزیزی و ملا بختیار؟ از این پیراهن “عثمان”دست بردار! اینکه در کنگره موسس شرکت داده شدید، به عضویت کمیته مرکزی و فرمانده نظامی کومه له کمونیست انتخاب شدید، دقیقا به همین دلیل بود که در آن دوره حتی اگر در خلوت فردی ناسیونالیستی فکر میکردید، آن مشغله ها و دلواپسی های ریاکارانه را بخاطر موقعیت و مقام طلبی، قورت میدادید. اگر حقیقتا بر این توهم سرمایه گذاری کرده اید که مردم قبول کنند که گویا از دیر باز در پی بازسازی کومه له کنگره اول کذائی بوده اید، چرا به ادعای خود وفادار نماندید و صندلی کمیته مرکزی را برای پیشبرد امر واقعی خود ترک کردید؟ آیا مشخص نیست که همین موقعیت طلبی و مقام، کماکان محرک اصلی در این “بازنگری”هاست؟ آیا مردم حق ندارند قضاوت کنند که مشکل صندلی است که مانع این شده است شما در پروژه بازسازی کومه له طبق نظر واقعی تان سهیم باشید؟ آیا مردم حق ندارند قضاوت کنند، که افکار و گرایش جنبشی که شما خودتان را به آن متعلق میدانید، همان آرمان ایجاد یک “دولت کردی” در هر “پارچه” کردستان، هم وقتی در موقعیت و مقام و صندلی ضرب شود، چندان برای شما اهمیتی ندارند؟ بالاخره کسانی که سابقه و پیشینه شما را میشناسند، ریش شان را در آسیاب که سفید نکرده اند!

 ایرج فرزاد

۱۵ ژوئن ۲۰۲۰

————————-

*. تاریخ این سمینار در سایت آرشیو آثار منصور حکمت، ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۲ تخمین زده شده است. این تاریخ با توجه به اینکه حدود یکماه با تشکیل کنگره موسس فاصله دارد، دقیق نیست. خود من نیز تاریخ دقیق سمینار شمال را بخاطر ندارم، اما چون در برخی از جلسات آن سمینار شرکت داشتم که در روستای “آجیکند” در اطراف بوکان برگزار شد و هنوز برف بر زمین باقی بود، تصور من این است که تاریخی که من تخمین زده ام، به واقعیت نزدیک تر است. ایرج فرزاد

ضمائم

۱.

سمینار شمال

مبحث جایگاه کومه  له در حزب کمونیست

فکر میکنم بحث اینجا چند تا مسأله را در بر میگیرد.

نکته اول، متدولوژى بررسى مسأله جایگاه ویژه کومه‌له در حزب کمونیست ایران، که ما مستقل از اینکه رفیق خالد نوشته‌اى میداشت یا نه، بایستى این بحث را باز میکردیم. پایه‌هاى اقتصادى این بحث و سیر استدلالمان را توضیح میدادیم و بعد نتایج سیاسى به رسمیت شناختن این ویژگیها را هم توضیح میدادیم که مجموعه آن در صحبت رفیق عبدالله بیان شده است. من فقط خلاصه به این اشاره خواهم کرد.

نکته دوم، بحث مقاله رفیق خالد است و نکته سوم آن سوء تعبیرهایى است که در جدل بین خودمان بروز کرده و نشان میدهد که در صفوف مارکسیسم انقلابى درباره برخى مسائل ابهاماتى وجود دارد. من سعى میکنم حتى‌المقدور کوتاه به این سه مقوله بپردازم.

متدولوژى ما در برخورد به اینکه چه حزبى را باید تشکیل بدهیم و بخش کردستانش چه خصوصیاتى باید داشته باشد، آیا باید مثل کمیته منطقه‌اى مثلا آذربایجان و اصفهان و خوزستان باشد یا باید تفاوت داشته باشد، این بود که ما ابتدا از این اصل حرکت کردیم که در عام‌ترین سطح، پرولتاریا خواستار وحدت نه فقط کشورى بلکه جهانى است. ما از اینجا آرایش تشکیلاتى خود را با این مسأله ربط دادیم که حزب کمونیست در تحلیل نهایى تمرکزى مبارزاتى علیه بورژوازى است که یک تمرکز اجتماعى، سیاسى و اقتصادى بوجود آورده و گفتیم که چون مسأله سوسیالیسم به مسأله کسب قدرت سیاسى گره خورده و مبارزه یک حزب سوسیالیستى، یک حزب کمونیست که رویزیونیسم نیست، در اساس مبارزه‌اى براى تسخیر قدرت سیاسى است و این قدرت سیاسى در آسمانها نیست بلکه در دست دولتهاى معیّن بورژوازى است، مبارزه ما در وحله اول مبارزه‌اى براى سوسیالیسم، در هم شکستن حاکمیت سیاسى بورژوازى است که در شکل دولت خود را نشان میدهد و در محدوده کشورى معنى میدهد. خوب این هم دگم نیست. چه بسا دولت یک کشورى را در هم بشکنیم و مواجه با همپیمانان امپریالیستش بشویم. در آن حالت مبارزه ما در ادامه به یک جنگ سوسیالیستى علیه امپریالیسم تبدیل خواهد شد. ولى بطور کلى متدولوژى تحلیلى ما باید این باشد و سپس ویژگیهاى شرایط را به آن اضافه کنیم. نه این که از ویژگیهاى شرایط شروع کنیم و بعد بدنبال اصول بگردیم. این اصول را ما از قبل داریم.

پس ما حزب کشورى را مبنا قرار میدهیم. میگوییم مبنا بر این است که در این دوره ما احزاب کشورى تشکیل میدهیم. این را هم تذکر بدهم که مثلا براى بین‌الملل اول چنین نبود. خود انترناسیونال در کشورهاى مختلف نماینده داشت. احزاب موجود نبودند، بلکه نمایندگان انترناسیونال در این یا آن کشور بودند. بین‌الملل سوم مشخصا بر احزاب کشورى متکى بود. این که در ادامه مبارزه بین‌المللى ما چه اَشکال دیگرى بروز کند، چیزى است که از الآن پیش‌بینى نمیکنیم چون مقدار زیادى بستگى به رشد مبارزه طبقاتى، دامنگیر شدن آن در مناطق مختلف، شیوه‌هاى پیوند اقتصادى- سیاسى بورژوازى در سطح جهانى، بلوک‌بندیهاى بورژوایى و غیره دارد و ما اینجا قصد پیش‌بینى نداریم. ما الآن با واقعیاتى طرف هستیم که هنوز آن قاعده عام را نقض نکرده است. پس حزب کمونیست ایران را از یک بحث اساسى مارکسیسم در رابطه با کلى‌ترین خصوصیات و واقعیات جامعه خودمان نتیجه گرفتیم. ولى بلافاصله با این مواجه میشویم که بخش کردستان براى این حزب لازم است از تعیّنى ویژه برخوردار باشد و با شاخه‌هاى دیگر تشکیلات در مناطق دیگر تفاوت کند. این را از کجا نتیجه میگیریم؟ رفیق عبدالله توضیح داد. به این خاطر که اساسا این حزب در یک موقعیت ویژه مبارزاتى قرار دارد که اولا خود این موقعیت متکى به یک شرایط عینى متمایز است و ثانیا و از آن مهمتر، این شرایط عینى متمایز، در ذهنیت پرولتاریاى آن منطقه و در رابطه ذهنی- ایدئولوژیکى متقابل بین پرولتاریا و بورژوازى تأثیر گذاشته است و اگر ما این تأثیر را نادیده بگیریم، در مقابلش سپر انداخته‌ایم. باید آن را ببینیم و با آن مقابله کنیم.

این تأثیر چیست؟ مسأله این است که به خاطر وجود یک مسأله ملى، بورژوازى امکان تأثیرگذارى بر پرولتاریا را دارد. پایه‌هاى عینى مسأله ملى هر چه که هست به جاى خودش محفوظ. اما اگر پرولتاریا این تأثیر را نمیپذیرفت ما هم اصرارى نداشتیم حقوق ویژه‌اى تعریف کنیم ولى اساسش این است که این توّهم است که فکر کنیم قبل از در هم کوبیدن قدرت سیاسى بورژوازى، قدرت فرهنگیش را در هم بکوبیم. کارى کنیم که هر کارگر کُرد به خودىِ خود، در عین این که مسأله ملى در سطح کردستان برایش مطرح است، فریاد بزند: ” زنده باد انترناسیونال پرولترى و من فرقى بین فارس و کُرد نمیبینم.” واقعیت این است که به خاطر وجود ستمگرى ملى، هم بورژوازى فارس و هم بورژوازى کُرد این توان را دارند که افکار جدایى‌طلبانه‌اى را از نظر طبقاتى در پرولتاریاى ایران و کردستان، هر دو دامن بزنند. این بحث فقط بر علیه ناسیونالیسم در ملت ستمکش نیست. من در این واقعیت که کمونیست‌هاى فارسى که در مکتب رویزیونیسم پرورش پیدا کردند (و الآن دارند از آن گسست میکنند) و همراه با آن رویزیونیسم، عظمت‌طلبى را هم آموختند، هیچ تردیدى ندارم. پلمیکهاى ما در جنبش کمونیستى علیه دیدگاههایى بود که دفاعشان از مسأله کردستان به این صورت بود که “نه بابا اینها تجزیه طلب نیستند”! این دفاعى بود که مثلا نوع چریک فدایى در مقابل دولت قرار میداد. از اتهام تجزیه‌طلبى میترسید. چرا؟ چون با شریک شدن در ناسیونالیسم ملت ستمگر مبناى مشترکى با او مییابد و بنابراین دفاع قاطعى از این خواسته نمیتواند بکند. در مقابل، یک کمونیست میگوید: اگر جدا هم بشود، من به آن حق میدهم و اجازه نمیدهم هیچ قشونى از مرکز براى سرکوب یک جنبش جدایى‌طلبانه هم از مرکز به کردستان گسیل بشود. حتى اگر خود من فکر کنم که تصمیم پرولتاریاى کردستان به جدایى تصمیمى اشتباه است اما کسى حق ندارد اسلحه‌اى به روى این خلق بگیرد و باید آزادانه تعیین شود که بالأخره جدا میشود یا نمیشود.

ما از اتهام جدایى‌طلبى نمیترسیم. رفقا اگر این را در نظر بگیرند، میبینند که چقدر دشوار بوده در شرایطى که تمام ایران یکپارچه فریاد میزد و میگفت: “حزب دمکرت را به خاک و خون میکشیم” کمونیست در آن مقطع دقیقا بر خلاف گرایشات عادى و خودبخودى، بر خلاف گرایشات موجود در اذهان توده‌ها باید قد عَلَم بکند (حتى اگر منزوى باشد) و موضع کمونیستى خود را اعلام کند. من در حاشیه میگویم که مشاهده و درک دشوارىِ این مسأله براى کمونیستهاى غیر کُرد، میتواند به بسیارى از رفقاى ما که به تبلیغ-پروسه معتقد هستند، کمک کند که این ذهنیات را به رسمیت نشناسند و جلوى آن بایستند. این رفقا به درجه‌اى که انتظار دارند یک کمونیست غیر کُرد در آن بهبوحه بگیر و ببند و قَمه‌کِشى بایستد و بگوید: “من حتى از حق جدایى مردم کردستان دفاع میکنم”، این جسارت را در خود ببینند که در مقابل یک مُلّاى مفلوک آبادى بایستند و بگویند: “من از حق آزادى مذهب یا برابرى زن و مرد دفاع میکنم”. من خواستم این را در حاشیه بگویم که این استاندارد ما است براى دفاع از منافع دمکراتیک. ولى بطور کلى این را در طول بحثم میخواستم بگویم که این اساسا بحثى علیه ناسیونالیسم بطور کلى است و نه فقط علیه ناسیونالیسم یک ملت ستمکش. این بحثى است علیه ناسیونالیسم ملت ستمگر و علیه ناسیونالیسم ملت ستمکش، هر دو!

این درک میتواند در اذهان کمونیستها بطور خودبخودى انعکاس پیدا کند و چون پایه اقتصادى و اجتماعى معیّنى دارد بازتولید میشود، یک سوء تفاهم نیست. یک سوء تفاهم فردى نیست. ناسیونالیسم ملت کُرد یک سوء تفاهم نیست و ناسیونالیسم ملت فارس هم یک سوء تفاهم نیست. پایه‌هاى اقتصادى و اجتماعى مشخصى دارد و تا آن پایه‌ها را نزنید، میتواند باز تولید شود. بنابراین ما این را برسمیت میشناسیم. جنبش ما همیشه در این مورد مشخص زیر فشار ناسیونالیسم خواهد بود. پس چه باید بکنیم؟ باید ابزارى را تدارک ببینیم که اولا، این جنبش از ناسیونالیسم لطمه نبیند و ثانیا، به آن تعرض بکند، که همانطور که رفیق عبدالله گفت: “دست این ناسیونالیسم را باید از پشت ببندد نه فقط در کردستان بلکه در سراسر ایران”. این متدولوژى ماست. حقوق ویژه کومه‌له هم – صرفنظر از اینکه با چه عباراتى بیان شود، دقیقا از این متدولوژى نتیجه میشود.

در مورد بحث رفیق خالد؛ به نظر من واضح است که این یک دیدگاه ناسیونالیستى است. به قدرت سیاسى نظر ندارد. چون محدوده کشورى که باید قدرت را در آن کسب کرد، اصلا تعریف نمیکند و تا آنجایى که آن را “ایران” تعریف میکند، خود را بعنوان مؤتلف کسانى که باید آن قدرت را سرنگون کنند، ارزیابى میکند. درست مانند یک بهایى که امیدوار باشد کمونیستها قدرت را بگیرند و آزادى مذهب بدهند، او هم خودش را مؤتلف حزب کمونیست ایران تعریف میکند و امیدوار است حزب کمونیست ایران قدرت را بگیرد و به کردستان آزادى بدهد. این دیدگاه خود را عنصر فعال مبارزه براى امرى که او را به سوسیالیسم میرساند تعریف نمیکند. خود را ناظرى منتظر و متوقّع از این مبارزه تعریف میکند. این موضع ناسیونالیستى است. استراتژى‌هایى که در دیدگاهش مطرح میشود (در بحثهاى حاشیه‌اى این سمینار مطرح شدند) یکى استراتژى سوسیالیسم در ایران و یکى استراتژى سوسیالیسم در کردستان بزرگ و در کردستان متحد است. استراتژى سوسیالیسم در کردستان ایران را ندارد و دقیقا نشان میدهم چطور این همان ناسیونالیسم است. چون همین واقعیتى که جلوى ماست، کردستان ایران است و رفیق ما دقیقا استراتژى سوسیالیسم در این کردستان را ندارد. تا آنجا که به مبارزه براى سوسیالیسم در ایران مربوط میشود، خود را از آن کنار میکِشد و امیدوار است با کمکهاى بین‌المللى خودش به جنبش کمونیستى در ایران (خارج از کردستان) سهمى در این سرنگونى داشته باشد و بنابراین به سرنوشت آن حزب برخوردى منفعل دارد. علاقه‌اى ندارد که در آن حزب رویزیونیسم حاکم باشد یا نباشد و یا اصلا آن حزب با دولت مرکزى بسازد یا نسازد… امیدوار است که این حزب آنطور نباشد و خودش را از آن کنار میکشد.

در مورد استراتژى دوم؛ “اگر چنین نشد، ما میرویم و کردستان را با مبارزه ایدئولوژیک و با تأثیرگذارى بر بخشهاى مختلف آن روى خط میآوریم و سوسیالیست میکنیم”… این هم امرى است که فازها از مرحله امروز مبارزه ما دورتر است و عملا ما الآن به سوسیالیسم خیلى نزدیکتر هستیم تا آن اقدامى که رفیق میخواهد براى ما تعریف کند. من این را بعنوان ناپیگیرى این دیدگاه ناسیونالیستى، وقتى که مدعى سوسیالیسم میشود، توضیح میدهم. به نظر من مسأله اساسى دقیقا این است که چه کسى سوسیالیست است و چه کسى واقعا میخواهد سوسیالیسم را به مورد اجرا در بیآورد.

برنامه حزب کمونیست براى سوسیالیسم در کردستان ایران، پیگیرترین برنامه است. به این خاطر که مسأله جدایى کردستان را به رسمیت میشناسد. به رسمیت میشناسد که کردستان میتواند یک کشور باشد و به مجرد اینکه این را به رسمیت میشناسد، ناگزیر وظیفه خودش میداند سوسیالیسم را در آن کشور پیاده کند. نه اینکه به مبارزه ایدئولوژیک روى بیاورد. برنامه حزب کمونیست ایران هیچگونه مانعى بر سر مستقل شدن کردستان را به رسمیت نمیشناسد. قبول دارد که این ملت حق دارد کشور خودش را داشته باشد و خود را موظف میداند سوسیالیسم را در هر کشور بیاورد. این برنامه حزب کمونیست است. ولى اسناد برنامه‌اى ما تنها برنامه حزب کمونیست نیست. برنامه خودمختارى کومه‌له مشخصا طرح عملى ما براى ساختمان یک جامعه دمکراتیک و در ادامه آن سوسیالیسم در کردستان است. آن دیدگاه اصلا خود را موظف نمیداند راجع به این کردستانى که فعلا دست خود ما هست نظر سازنده‌اى بدهد، در مناسبات طبقاتیش دخالت کند، در ساختمان اقتصادیش سهیم شود و در اعلام آن به مثابه یک کشور تلاش کند. به اینها کارى ندارد.

اگر از ایران وامانده است، به سَمتِ کردستان چهار کشور میرود که به قول رفیق ایرج “هنوز نمیداند در آنجا چه کسى و با چه نظراتى طرفدارش است”. حتى حاضر نیست به نظرات احزاب سیاسى که مؤتلفین آینده‌اش هستند برخورد کند. از یک موضع بینهایت عقب‌مانده حرکت میکند که تازه میخواهد برود پژوهش کند و ببیند آنها هستند یا نیستند. جنبشى وجود دارد یا ندارد. ولى در مورد ما برنامه حزب کمونیست اولا به ما این امکان را میدهد که در هر مقطع به نفع پرولتاریا باشد، این کشور به مثابه یک کشور مستقل اعلام شود و در آن کشور سوسیالیسم پیاده شود. ما دیگر منتظر کسى نمیشویم. رفیق خالد اشاره میکند که موضع ما در مورد برسمیت شناختن حق جدایى خیلى نامشخص است و اینکه ما باید بالأخره بگوییم مسأله ملى چطور حل میشود. در پاسخ رفیق خالد ما میگوییم اتفاقا نا آنجا که به مسأله ملى مربوط میشود، این جوابش است. شما به ما بگویید مسأله سوسیالیسم در کردستان چطور حل میشود؟ موضع مشخص ما در مورد کردستان نه فقط مسأله حق تعیین سرنوشت، بلکه مسأله ساختمان اقتصاد و سیاستى در کردستان است که به نفع پرولتاریا و تحت رهبرى پرولتاریاست. این قسمت بحث اصلا در تخیل رفیق نیست. دقیقا آنجایى که میخواهد به مبارزه ما محتوا بدهد، روى مسأله ملى انگشت میگذارد و آنجایى که میخواهد از اصول صحبت کند، سوسیالیسم را مطرح میکند. ما میگوییم دقیقا آنجایى که از محتواى کارمان حرف میزنیم، ساختن سوسیالیسم در همین یک پارچه (تکه) از کردستان هم مد نظر ما هست. پس موضع ما مشخص است. خیلى لازم است که رفیق موضع خود را در قبال برنامه خودمختارى کومه‌له مشخص کند. با هر عنوانى که میخواهد اسم خودش را بگذارد: مارکسیسم انقلابى، ناسیونالیسم، یک انقلابى کُرد، رهبر خلق کُرد… هر اسمى روى خودش بگذارد به هر حال باید موضعش را در مقابل برنامه خودمختارى کومه‌له روشن کند.

این حرف ماست در مقابل اینکه “کردستان چه بر سرش خواهد آمد”.

رفقا

دقیقا، ناسیونالیسمى که ما با آن مقابله میکنیم، پاسخش این نیست که فریاد بزنیم: “ناسیونالیسم، ناسیونالیسم”! جواب اینست که بگوییم: ناسیونالیسم شما با این برنامه چه مرزبندى‌اى دارد. اگر شما ناسیونالیستید و این برنامه را قبول ندارید، لابد برنامه بهترى براى کردستان دارید. اگر قبول دارید باید زیر پرچم کمونیستها بیایید. حتى اگر بخواهید براى ناسیونالیسمتان مبارزه کنید باید به زیر این پرچم بیایید. در جلوگیرى از افکار ناسیونالیستى و مبارزه علیه رشد و نفوذ آن در صفوف ما علاوه بر بحث انترناسیونالیسم، ما بحث برنامه خودمختارى یعنى پاسخ مشخص به خواست ملى را داریم و تبلیغ میکنیم. کسى که در صفوف ماست اساسا نه فقط به خاطر برنامه خودمختارى، بلکه به خاطر انترناسیونالیسم با ماست. ولى همانطورکه رفیق عبدالله توضیح داد، اقلیت طبقه کارگر در صفوف ماست. ما با کسانى طرفیم که در صفوف ما نیستند و انترناسیونالیست نشده‌اند بلکه در بیرون ما، با گرایشات عمومى و منافع طبقاتیشان، وجود دارند. در پاسخ به آنها نه فقط تبلیغ انترناسیونالیسم بلکه تبلیغ برنامه خودمختارى کومه‌له ضرورى است و این است که میتواند جلوى اشاعه ناسیونالیسم را در پرولتاریاى کردستان بگیرد.

یک نکته دیگر که به نظر من از همینجا ناشى میشود و پاسخ اصولى دادن به ناسیونالیستها و افشاى ناپیگیرى ناسیونالیسم است، بنظر من مسأله برخوردى است که رفیق شهباز کرد و ایراد نادرستى که رفیق رحمان به آن صحبت گرفت. این مسأله که رابطه متقابل انقلاب و ضد انقلاب را در کردستان و در ایران بطور کلى ببینیم، یک امر بدیهى است. باید اینها را در رابطه با هم ببینیم. قیام بهمن نشان داد که همه اجزاء ایران چگونه به حرکت در آمد و منجمله کردستان و خیلى بخشهاى کشور بعد از ٢٢ بهمن، دست به خلع سلاح ارتش زدند. وقتى که ستون فقرات ارتش در تهران تسلیم شد، این تسلیم در مقابل قدرت توده‌ها بود که باعث شد در تبریز و در کردستان هم به سر پادگانها ریختند. از آنطرف بقاء جنبش مقاومتى پویا در کردستان امروز امکان داده است که طبقه کارگر ایرن باصطلاح از رو نرود و بایستد و بگوید: “انقلاب من ادامه دارد، هنوز نوبت تمکین من به سرمایه‌گذاریهاى شما نرسیده، هنوز نوبت کوتاه آمدن من درباره یک دوره شکوفایى اقتصادى نرسیده، هنوز دوره مبارزه من هست و شما را بى‌ثبات ارزیابى میکنم”. یکى از دلایل هم ادامه مبارزه‌اى است که بخشى از طبقه کارگر در کردستان دارد میکند و حاکمیت مارکسیسم انقلابى بر این مبارزه است. این پیوند متقابل این دو است، اما این را به صورتى نگیریم که این یک پیوند جبرى است و فاتالیستى است. طورى که اگر در ایران دولتى آمد و تمام اتحادیه‌هاى کارگرى را در هم شکست، تمام احزاب کمونیست را در هم کوبید، تمام انقلابیون را دستگیر و اعدام کرد، ما اینجا امکان پیروزى مشخص در مقابل نیروهاى سرکوبش را نخواهیم داشت. اصلا اینطور نیست. اگر چنین شرایطى پیش بیاید که میتواند پیش بیاید و خیلى محتمل است، اگر چنین شرایطى پیش بیاید و ما واقعا بگوییم پرولتاریاى ایران وارد یک دوره تمکین به بورژوازى شده و بورژوازى کاملا خودش را تثبیت کرده و یک دوره چند ساله‌اى از رونق را پشت سر خواهد گذاشت و دورنماى مبارزه‌اى در آنجا نیست، ما موظف هستیم درست به میزان نیروى خود در جهت حفظ کردستان به مثابه سنگر انقلاب و به مثابه حتى یک کشور مستقل انقلابى تلاش کنیم و میتوانیم این کار را بکنیم. رفیق رحمان در مورد اینکه بورژوازى ماشین سرکوبگرش را میسازد و پرداخته میکند و به ما حمله میکند، صحبت کرد. حمله کند! ما در مقابلش یک ملت هستیم. پرولتاریاى یک ملت است که در رهبرى توده‌هاى وسیع این ملت قرار گرفته است.

آیا ما نمیتوانیم از حدود و ثغور کشورانقلابى خودمان و حتى شاید کشور سوسیالیستى خودمان بسته به توانمان دفاع کنیم؟ چرا نمیتوانیم؟ این کشور یک کشور چند میلیونى است، کشورى است که میتواند براحتى سرباز داشته باشد، عضو سازمان ملل بشود، قرارداد ببندد، اسلحه بخرد، مالیات ببندد، درآمد تأمین کند، وام بگیرد، سرمایه‌گذارى کند، آموزش و پرورش و بهداشت را رشد دهد، به منابع طبیعى دست پیدا کند، استخراج کند و بفروشد. چرا نمیشود؟ مگر اسرائیل چقدر جمعیت دارد؟ مگر کویت چقدر جمعیت دارد؟ مگر میشود به سادگى الآن حمله کرد و کویت را گرفت؟ فرض کنید براى خود آمریکا؟ نمیشود! براى اینکه فقط قشون این قضیه را تعیین نمیکند. این که یک ملت خود را به صورت یک کشور متعیّن کرده باشد و ملتهاى دیگر و کشورهاى دیگر را وادار کرده باشد آن را برسمیت بشناسند، خودش سنگرهاى مشخصى است. قشون میکشند؟ ما در سازمان ملل فریاد میکشیم و میخواهیم که سربازهاى ایتالیایى و سوئدى بیایند دَمِ جاده قُروه- بیجار بایستند که اینها به ما حمله نکنند. میتوانیم این را بخواهیم. این را رد نکنیم. اصلا وقتى از این دیدگاه ببینیم، میبینیم که دیدگاه ناسیونالیستى چقدر در انجام همین امر ناپیگیر است و چرا ما کمونیستها موظفیم این کار را بکنیم. ما موظفیم پس از همین الآن به درجه نیروى خودمان در جهت سازمان دادن یک حاکمیت مستقل در کردستان پیش برویم. حالا از نظر دیپلماتیک اسمش کشور کردستان است یا کردستان خودمختار یا کردستان انقلابى، این مسأله بعدى ماست. اما آنچه که واقعیت دارد این است که در اینجا حاکمیت توده انقلابى به مثابه یک کشور در محتواى خودش باید اِعمال بشود و ما میتوانیم نه فقط با نیروى پیشمرگ بلکه از فردا بعنوان کسانى که “خوب زدیم، ارتش را دیگر عقب راندیم” آنچه را که اینجا میخواستیم انجام دهیم، انجام بدهیم. کجاست بورژوازى‌اش؟ نیست! اصلا از چشم ما فرار میکند. ما منتظر چه هستیم؟ حتى براى ساختمان اقتصادى سوسیالیسم… اینها را از نظر خود دور نکنیم. نمیگویم در همین حاجى‌کَند میشود ساختمان اقتصادى سوسیالیسم را آغاز کرد ولى میشود برنامه اقتصادى داشت. میشود حاکمیت را سازمان داد. میشود توده‌هاى وسیع را به مبارزه اجتماعى و اقتصادى کشید. میشود بازار داخلى را رشد داد و میشود بر این بازار کنترل پرولترى گذاشت. اینکه بنشینیم و انکشاف اقتصادى کردستان آزاد را بحث کنیم مسأله بعدى است. ولى اصلا این را نباید بپذیریم که اگر آنجا در تهران کارگران عقب نشستند، اینها هم قشونشان را سرِ ما میریزند. الآن میفهمیم چه خَبطى کردیم که چهار سال متوالى این حاکمیت را سازمان ندادیم تا به مثابه یک کشور جلوى یک کشور بایستیم و به همه دنیا هم خبر بدهیم که اینجا جنگى هست. میتوانیم این کار را بکنیم و اگر لازم بشود باید بکنیم و برنامه حزب کمونیست و تنها برنامه حزب کمونیست این را پیش‌بینى کرده است نه برنامه رفیق خالد. من میخواستم این هشدار را بدهم که اصلا این ما را متوجه این امر میکند که کار ما در جهت سازماندهى حاکمیت توده‌ها، در جهت کشیدن آنها به صحنه مبارزه واقعى چقدر روى مبارزه نظامى و حتى ساختن یک پایگاه سوسیالیستى در منطقه تأثیر مستقیم دارد. این را رد نکنیم. هیچ تئورى علیه این وجود ندارد. هر کسى هم خواست این را تئوریزه بکند، بنظر من دارد ناپیگیرى در یک مبارزه مشخص را تئوریزه میکند.

در همین رابطه این را هم اضافه کنم که پس مسأله استقلال حزب کمونیست در کردستان و وجود حزب کمونیست کردستان تنها در صورت بروز و شکل گرفتن یک دولت بورژوایى در کردستان نیست که مطرح میشود. در صورت بروز یک حاکمیت پرولترى در کردستان هم ما میتوانیم اسم این حزب را رویش بگذاریم و به احتمال قوى مجبور میشویم این کار را بکنیم. بستگى به سیر محتمل اوضاع، ارزیابیمان از این قضیه، جایگاه مبارزه طبقاتى، تصورى که در مورد تناسب قوا داریم و غیره، دارد. ولى ما نه فقط در رابطه با مستقل شدن دولت کردستان زیر یک دولت بورژوایى، وظیفه داریم حزب کمونیست کردستان را به مثابه اپوزیسیون پرولترى آن حکومت فورا سازماندهى کنیم، بلکه براى خاطر حکومت پرولترى در کردستان هم ناگزیر خواهیم شد استقلال این حزب را بسیار بیشتر کنیم و حتى شاید نامش را “حزب کمونیست کردستان” بگذاریم. براى اینکه بتواند یک کشور را با حکومت خودش ادارد کند و بتواند فى‌الواقع از موضعى مستقل مبارزات پرولترى را در جاهاى دیگرهدایت کند. بدون این که سرنوشتش با عقب‌ماندگى احزاب دیگر گره خورده باشد.

یک نکته در مورد بورژوازى کُرد هست؛ در رفقایى به نظر من اینجا هم یک دیدگاه انحرافى بروز میکند. یک دیدگاه انحرافى، دیدگاه رفیق خالد است که میگوید: “بورژوازى کُرد مترقى است و جزو نیروهاى انقلاب است”. یک دیدگاه دیگر میگوید: ” بورژوازى کُرد ضد انقلابى است و دیگر آب از سرش گذشته است”. به نظر من این ندیدن مسأله به صورت ویژه است. “انقلابی” مقابلش “ضد انقلابی” نیست. مقابلش “غیر انقلابی” است. یا لااقل مقولات مختلفى وجود دارند. “ضد انقلابی” به آن نیرویى میگویند که عملا و علنا در یک روز معیّن در مقابل سیر تکامل انقلاب ایستاده باشد. مفهوم ضد انقلابى تئوریک نیست. نیروهاى ضد انقلاب، نیروهایى واقعى هستند که رو در روى انقلاب ایستاده‌اند و در مقابل انقلاب میجنگند. کسى میتواند خارج از این دو صف باشد و غیر انقلابى باشد و لیبرال باشد. لیبرالیسم یک موقع خودش ضد انقلابى است ولى یک موقع هم ضد انقلابى نیست. براى اینکه به معنى واقعى کلمه در آن دوره مشخص تاریخى در مقابل انقلاب نایستاده است. مثل دوره شاه. بنابراین این را میخواهم بگویم: دگم نسازیم، و مسأله دقیقا چیست که امکان میدهد در عین اینکه بورژوازى ایران در همه ابعادش ضد انقلابى عمل میکند و ضد انقلاب است – سواى احزاب سیاسیش و غیره در کردستان – بورژوازى کُرد بتواند توسط یک اردوگاه انقلاب یدک کشیده شود، بتواند به انقلاب تمکین بکند و بتواند به انقلاب تسلیم بشود و فقط به توطئه‌هاى گاه و بیگاه علیه انقلاب بسنده کند. این وجود مسأله ملى است، وجود مسأله ملى امکان میدهد که وقتى پرولتاریا تکان میخورد، بورژوازى با تمام قوا نتواند در مقابلش بایستد، بلکه مجبور شود با او سازش کند و به او تمکین کند. حتى در خود ایران هم. حکومت کمونیستى آینده روزى که اعلام جمهورى دمکراتیک یا جمهورى سوسیالیستى خواهد کرد، بورژواها به رویش اسلحه نمیکشند. بسیارى‌شان به این صف میپیوندند و میگویند “باشد”! معنیش این نیست که ما باور کردیم اینها انقلابى شده‌اند. در ضمن معنیش هم این است که ما بگوییم ضد انقلاب است و بگیریم و به سیخشان بکشیم. تمکین کرده است. تسلیم توان و قدرت ما شده است. همانطور که پرولتاریا میتواند از سر زور دنبال بورژوازى بیافتد. مثل امروز در “حزب فقط حزب الله” – بورژوازى هم از سر زور میتواند دنبال پرولتاریا بیفتد و خنثى بشود. این واقعیت زنده را به مقولاتى به سطح کاهش ندهیم و یک واقعیت دیگر هم که رفیق خالد باید با آن توجه کند- وقتى فاکتهایش را بُر میزند و نگاه میکند – این است که آیا براستى بورژوازى کُرد به خاطر فعالیت پرولتاریاى کُرد نیست که به تحرک در آمده؟ آیا اگر یک ثانیه این پرولتاریا اسلحه این مبارزه را زمین میگذاشت، این بورژوازى پاى سیورسات دولت مرکزى ننشسته بود؟ این الآن دیگر براى ما یک فاکت است. اصلا درجه ادامه دادن حزب دمکرات به مبارزه عملا تابعى است از پیگیرى کومه‌له بر منافع این جنبش و اینکه میخواهد این را به نقش پیشتازى انجام بدهد. شما کومه‌له را از صفحه تصویر کنار بگذارید، یک موضع بورژوایى به آن تحمیل کنید، ببینید حزب دمکرات با دولت مرکزى چند سازش به شما تحمیل میکند. این واقعیت است که نساختن کومه‌له با دولت مرکزى و مقاومتش در مقابل سرکوب ملى، باعث شده حزب دمکرات که قدیم روزى ده دفعه به امام نامه میداد و میگفت: “بیا بنشینیم صحبت کنیم”… همین الآن هم حاضر است امتیازات معیّنى بگیرد و سازش کند، این کار را نتواند بکند. ما به چیزى که محصول کار خود ماست میگوییم “خاصیت آن آدم” درست مثل همان دیدگاه فتیشیسمى که در جامعه وجود دارد، اینجا هم حاکم است. کارگر کار میکند و میشود قدرت سرمایه، خودش از آن میترسد. اینجا هم رفیق خالد ما خودش مبارزه میکند، این خودش را به صورت تحرک حزب دمکرات نشان میدهد، آن را تقدیس میکند.

چرا محصول خودمان را میپرستیم؟ چرا محصولات کار خودمان را به صورت بت هایى در جلوى خودمان میگذاریم و شروع به تقدیس شان میکنیم؟ این ما هستیم که این تحرک را در آن بوجود آورده‌ایم. اینجاست که به نظر من در عین اینکه نباید این مسأله که بورژوازى در عصر امپریالسم بطور کلى ضد انقلاب است، مانع یک درک زنده از حرکت طبقات در مقاطع مشخص بشود. در عین حال ببینیم که این خصوصیت انقلابى پرولتاریاست که بورژوازى را به همسویى گاه و بیگاه با این انقلاب وادار میکند و هرجا این عنصر را از صحنه حذف کنیم، بنا به خصلت‌هاى قائم به ذات خود ابدا انقلابى نیست و ابدا قصد حرکت دادن انقلابى در جامعه را ندارد.

جلسه آخر ما در واقع فقط شامل آخرین صحبتى است که با رفقا دارد، قبل از این که سمینار تمام شود.

امروز طبعا اولین سؤالى که جلوى ما قرار میگیرد این است که این سمینار از نظر ما به اهدافش رسیده یا نه؟ آیا آن هدفهایى که ما در آن نقشه‌عملها براى این سمینارها داشتیم و پیش‌بینى کرده بودیم، تأمین شده‌اند یا نه؟ آیا ما باید خودمان را موفق ارزیابى کنیم یا نه؟ خیلى ساده، جواب این سؤال مثبت است. به نظر من سمینار بسیار از حدى که ما انتظار داشتیم حتى بالاتر بوده و ما که شاهد کنگره اتحاد مبارزان هم بودیم، بسهم خود اذعان داریم این سمینار در مباحث اصلى خودش یعنی “حزب و سبک کار” از کنگره ما بسیار جلوتر بوده و دستاوردهایى داشته که نشان دهنده پیشروى جنبش ما حتى در ظرف چند ماه است. من به اینها هم اشاره میکنم. ابتدا ببینیم این مباحثى که داشتیم هر کدام چه جایگاهى براى ما داشت و در این مباحث به چه چیزى دست پیدا کردیم.

در مبحث حزب، ما آخرین شائبه‌هاى التقاط در فکر، دگماتیسم در برخورد به مقوله حزب، آکادمیسم، درک جامد از مارکسیسم، اکونومیسم و ولونتاریسم را از جنبش خودمان پاک کردیم. ما به آن دیدگاه‌هایى که تحت پوشش فرمولبندیهاى تئوریک از پیش تعیین شده‌اى عملا تشکیل یک حزب واقعى توسط کمونیست‌هاى واقعى یک کشور را به عقب میانداخت، عملا جنبش ما را از گرفتن آن آرایشى به خودش که شرط قطعى پیروزى نهائیش است، محروم میکرد، مقابله کردیم و نشان دادیم که درک خلاق از مارکسیسم و کاربست خلاق مارکسیسم را داریم و میتوانیم بکار ببریم. در مبحث حزب، سمینار توانست نه فقط بحثها را از محدوده دو مرکزیت بیرون ببرد، بلکه به کمک رفقاى سمینار این بحثها را غنى‌تر و قوى‌تر بکند و حتى فرمولبندى‌هاى خود کمیته برگزار کننده را در برخى نکاتش تصحیح بکند و به ما اجازه بدهد که بدانیم در آینده با چه موانع ذهنى در مقابل بحث حزب روبرو خواهیم بود و چگونه باید آنها را برطرف بکنیم. امروز وقتى از این سمینار بیرون میرویم، به اعتقاد من درک روشنى ازحزب کمونیست داریم. حزب کمونیست از آن مفهوم غیر قابل دسترسى‌اش بیرون آمده و تبدیل به یک چیز مادى شده که ما تشکیل دادن آن را وظیفه خود میبینیم، خود را به تشکیل دادن آن قادر میبینیم. موانع این کار را نه بصورت سایه‌هاى گنگى که از دور بنظر میآید راه ما را سد کرده، بلکه بصورت موانع مشخصى که طول و عرضش را میشناسیم، شناخته‌ایم و حتى میدانیم که با چه ابزارى باید براى رفع این موانع حرکت کنیم. درکى که ما امروز از حزب در این سمینار بدست دادیم، در جنبش کمونیستى ایران به نظر من بسیار پیشتاز، منحصر بفرد و نوین است. بنظر من این درک ما از حزب همان اتمام حجتى است که کمونیستهاى ما و در واقع طبقه کارگر منتظر حزب ما، یکبار براى همیشه با خرده بورژوازى که به انحاء مختلف تشکیل حزب پرولترى را غیر ممکن اعلام کرده بود، میکند. ما در این سمینار براى خود و دیگران مشخص کردیم که هیچ چیزى نمیتواند ما را از مبارزه براى ساختن یک حزب واقعى در آینده‌اى نزدیک باز دارد. ما نشان دادیم که نقطه ضعفهاى حزب خود را در بدو تأسیسش میشناسیم و ابدا به این نقاط ضعف تمکین نمیکنیم. در عین حال این نقاط ضعف مانع تشکیل حزبمان نمیشود و به مثابه یک حزب حتى با آن نقاط ضعف برخورد میکنیم.

بنظر من این دستآورد بسیار بزرگى براى سمینار بود و روى این دستآورد میشود بسیار اتکاء کرد و این بحث و پراتیک مشخص در راه ساختن حزب را از این سمینار بسیار فراتر بُرد. من وارد بحثهاى تئوریکى که راجع به هر مبحث شد، نمیشوم. من کلاً چکیده دستآوردهایى را که بدست آوردیم و رئوس کلى آنها را ذکر میکنم.

من فکر میکنم در مبحث حزب، سمینار کاملا موفق بود و حتى کمیته برگزارى از پیش چنین انتظارى نداشت که سمینار نه فقط شنونده خوبى براى بحثهاى کمیته باشد، بلکه خودش عنصر فعالى در پاسخگویى به اشکالاتى که در آینده بر سر راه این حزب خواهد بود باشد و عملا همه ما را به استدلالهاى بسیار محکمى در مقابل مانع‌تراشهاى آینده مسلح بکند. این، آن چیزى است که بدست آوردیم و رفقا میتوانند بعدا در بحثهایشان با دیگران و در فکرى که روى این مسأله میکنند، یک بار دیگر این دستآوردها را مرور کنند و ببینند براستى به نسبت قبل از سمینار چقدر تصویرشان از حزب مشخص‌تر، زنده‌تر و قابل دسترس‌تر است و چقدر خودشان را از هم اکنون بیشتر یک انسان حزبى، یک عضو حزب کمونیست، یک فعال حزب کمونیست، در ذهنشان و در کارشان مجسّم میکنند.

در بحث سبک کار، بنظر من در واقع این بحث محور اصلى حزب و کلید اصلى ساختن حزب هم بود، در بحث مضمونى سبک کار، یک نکته اساسى برجسته شد و آن این بود که ما یک تعلّق طبقاتى مشخص را باز یافتیم. وقتى ما سبک کار را به مثابه گوشه‌اى از هویّت کمونیستى مطرح کردیم، بدیهى بود که ابتدا با توجه به گرایشات فکرى موجود در جنبش ما، با توجه به سُنن آکادمیک جنبش ما، این بحث به صورت یک تحلیل تئوریک ارزیابى بشود. بله سبک کار هم جزئى از هویّت کمونیست‌هاست و کمونیستها در نظر و عمل از طبقات دیگر متمایز میشوند. این حد هنوز پیشروى نیست، اما فرمولبندى مساعدى براى پیشروى است. سمینار ما توانست این درک را زنده کند. ما توانستیم مرز روشنى بین تبیین تئوریک یک مسأله و درک زنده آن مسأله به عنوان یک درک ایدئولوژیک- طبقاتى، رسم کنیم، رابطه این دو را با هم درک کنیم. بنظر من ما توانستیم در این سمینار لااقل در سطح وسیعى این را درک کنیم که تعلّق طبقاتى ما به چه معناست. آیا به این معناست که ما میتوانیم با فرمولبندیهاى زیبا از طبقه کارگر سخن بگوییم؟ آیا به این معناست که ما یک برنامه حزب کمونیست داده‌ایم؟ یا این است که براستى ما خودمان را همین الآن در همین پیکر فیزیکى خود نماینده یک طبقه محروم و ستمدیده و نماینده یک طبقه قادر به انهدام سرمایه‌دارى میبینیم و دست بکار این کار شده‌ایم؟ وقتى ما از سبک کار حرف زدیم عملا از این تعلّق طبقاتى حرف زدیم. آیا نیرویى که میخواهد طبقه کارگر به نیروى خودش و تحت ایدئولوژى طبقاتى خودش آزاد شود – و تنها از این راه هم هست که آزاد میشود – آیا نیرویى که به این اعتقاد دارد، میتواند روشهاى عملى‌اى داشته باشد که طبقات دیگر به او آموخته‌اند و طبقات دیگر در صفوفش تحکیم میکنند؟ آیا میتواند نسبت به این روشها لاقید باشد؟ آیا میتواند در تمام حالات و در هر شرایطى خواستار این نباشد که به روشهاى طبقاتى خودش، روشهایى که متضمن بیدار کردن طبقه خودش هست، کار نکند؟

به نظر من این گوشه بحثهاى ما بسیار روشن بود. بحث سبک کار از خوراک ذهنیت آکادمیک، به امر رفقاى مبارزى که میخواهند در پراتیکشان این را بکار ببندند، تبدیل شد. باید این چنین باشد و بعدا در آخر صحبتم مجددا روى این تأکید میکنم. بحث سبک کار براى ما یک بحث تئوریک نماند و نبود و امروز فکر میکنم سمینار به روشنى این مسأله را درک کرده است.

در مبحث جایگاه ویژه کومه‌له، باز هم این گرایش واقعى ما که یک حزب واقعى را در آینده‌اى نزدیک بسازیم، خود را نشان میدهد. یک سال پیش هر وقت از حزب صحبت میشد، هزاران سؤال و ابهام در باره آن وجود داشت. “حزب چیست؟ چه کسانى درآن شرکت دارند؟ چگونه تشکیل میشود و غیره”، و حتى در رابطه با کومه‌له این بود که “مسأله کردستان چه میشود؟ کومه‌له در کردستان چه میکند؟”… بطور ملموسى این مشخص بود که تا مسأله تشکیل حزب براى کومه‌له به عنوان یک اقدام عملى مطرح نشود، حزبى در کار نخواهد بود و دقیقا تا رفقاى کومه‌له به جایگاه خودشان در این حزب فکر نکنند، این برایشان ملموس نشده است. این واقعیت، خود را در بحثهاى داغى که حول مسأله ناسیونالیسم در مبحث کومه‌له درگرفت، نشان داد. این بحثها نشان داد که رفقاى ما الآن دارند به حزب و تشکیل واقعى آن در آینده نزدیک فکر میکنند و دیگر با ناسیونالیسمى که احتمال دارد در صفوفشان رسوخ داده بشود، با ناسیونالیسمى که بطور عینى در خارج از صفوفشان هست، نه بصورت یک گرایش تحلیلى که “بله هست و میشود مشاهده کرد، اینجا هست و آنجا نیست، در نزد بعضى هست و در نزد بعضى نیست”، نه به این عنوان، بلکه به عنوان یک سد فورى، عینى و جلوى چشمى که باید در هم کوبیده بشود و به استقبال تعرض به ابعاد دیگر این در تمام سطوح جامعه ما، چه در بین ملت ستمگر و چه در بین ملت ستمکش باید رفت. به این عنوان به آن برخورد کردند و این نشان میداد که رفقاى ما مسأله حزب را جدى گرفته‌اند. چرا که دارند براستى به جایگاه خودشان درآن فکر میکنند. همچنین نشان داده شد که جنبش ما بسیار از آن برچسب‌هایى که به آن زده‌اند، پیشروتر است. سالهاى سال هر وقت راجع به کومه‌له بحث میشد، جنبش پوپولیستى میگفت: “نیروى متمرکز کننده خرده بورژوازى انقلابى، رهبر یک جنبش دهقانى، یک جنبش ناسیونالیست کُرد است”. اینها تعبیرات جنبش پوپولیستى از کومه‌له بوده است. حتى چریک فدایى در آخرین شاهکارش وقتى از کومه‌له حرف میزند میگوید: “این سازمان کُردى که نماینده دهقانان در کردستان است را چه به تشکیل حزب”. توى دهان این دیدگاه زده شد. نشان داده شد که چگونه کومه‌له نه فقط پیشتاز مارکسیسم انقلابى است، بلکه دقیقا میداند که در صفوف خودش و در مقابل تحریف کنندگان جایگاه واقعى خودش، چه جواب طبقاتى باید بدهد و چقدر در دادن این پاسخ بیرحم است.

بنظر من این یک دستآورد مهم بود و به ما نشان داد که این قدرت را داریم که حزبمان را بسازیم و نگذاریم تزلزل ناسیونالیستى در صفوف ما دامن زده شود. این هم یک دستاورد سمینار ما بود و به اعتقاد من کمیته برگزار کننده براستى نمیتوانست بحثهایى از این غنى‌تر و نتیجه‌گیریهایى از این محکمتر را انتظار داشته باشد.

من امروز بحث طولانى نمیکنم چون به نظرم جمعبندیهاى این سمینار و صحبتهاى زیادى که خود رفقا یکى پس از دیگرى کردند، بخوبى نکاتى که در این سمینار مطرح شد را نمایندگى میکند. من فقط به چند نکته کلى، به آن مسائلى که از این سمینار بعنوان روح اساسى سمینار میشود برجسته کرد، اشاره میکنم.

نکته اول این بود که سمینار ما خواستار ایفاى نقش پیشتاز از جانب رفقا بود نه فقط از جانب رفقا بلکه از جانب کل جنبش ما. در سمینار ما این بحث شد که چطور تا همین جا هم که آمدیم به اعتبار نقش پیشتاز آمده‌ایم و هر وقت این نقش پیشتاز را از کف بگذاریم، هر وقت پیشرو نباشیم، هر وقت جلو نرویم و به مصاف مسائل آینده نرویم، عملا جنبش ما از جاى فعلى خودش حرکت نمیکند. مثال طرح تدارک حزب، مثال این فاصله‌اى که برنامه حزب کمونیست را از واقعیت امروز جدا میکند، بخوبى گویاى این است که بدون ایفاى نقش پیشرو در هر عرصه‌اى، بدون باستقبال خطر رفتن، چه در زمینه فکر و چه در زمینه عمل، جنبشمان را نمیتوانیم به جلو ببریم. این بحثها به ما نشان داد که احتیاح به پیشرو داریم و پیشرو سرنوشت ما را در دستش گرفته و بخصوص واقعیات جامعه در همین چند وقت، مسأله مصاحبه‌هاى تلویزیونى نشان داد که ما پیشرو زیاد احتیاج داریم. ما نمیتوانیم زندگى و توان خودمان را به عده معیّن و محدودى گره بزنیم و از اینها بخواهیم که ما را از اینجا تا ابد با خودشان ببرند.

تنها راه مقابله با تزلزل در صفوف خودمان هم داشتن پیشروانى با کمیّت بسیار و با کیفیت خوب است. ما نمیتوانیم توکّل کنیم. ما باید خودمان آستین را بالا بزنیم. ما رهبران خودمان را باید تقویت کنیم، بر تعدادشان اضافه بکنیم و باید در هر جا که هستیم بمثابه یک رهبر عمل بکنیم. جنبش ما نباید به افراد گره بخورد بلکه باید به تشکلهایى که توسط عناصر پیشرو هدایت میشوند، در تمام سطوح گره بخورد و همه آنها باید همیشه در حال این باشند که کمیّت و کیفیت خود را بالا ببرند. تنها در این صورت است که ما حتى با ضعفهاى انفرادى در صفوفمان مقابله میکنیم. راهش این نیست که در خصایص افراد دقیق بشویم. قبل از این که اصولا حرکتى بکنند، دنبال خصلتهاى متافیزیکى در آنها بگردیم – در این که باید همیشه در مقابل شخصیت افراد هم به نقد بایستیم، هیچ شکى نیست – ولى راه طبقاتیش این است که سعى کنیم طبقه کارگر بیشترین تعداد رهبران را در بهترین کیفیت ببار بیاورد. سمینار ما هدفش این بود. وقتى ما نوشتیم که میخواهیم این بحثها را از محدوده دو مرکزیت بیرون ببریم، براى تبلیغ این بحثها نبود. براى مادى کردن این بحثها در بین صفوف مارکسیسم انقلابى بود. براى تبدیل همه به پیشروان این مبارزه بود و از این نظر ما فکر میکنیم این سمینار امروز تا حدود زیادى در کارش و در محدوده‌اى که تعریف کرد موفق بود.

درباره نقش پیشرو من یک مقدار با تفصیل بیشترى صحبت میکنم که وقتى از یک پیشرو صحبت میکنیم چه تیپ انسانى، چه تیپ مبارزى مد نظر ماست. بنظر من پیشرو چشمهایش را مستقیم به هدفش دوخته است. رفیق هوشنگ بدرست تذکر داد: “پیشرو کسى است که به کم رضایت نمیدهد”، آنچه را که میخواهد، کامل میخواهد، بطور نسبى به آن رضایت نمیدهد. بخشى از آن را تحویلش بدهى راضى نمیشود. پیشرو کسى است که هدفش را از پیش به مثابه پیشروترین هدف “سوسیالیسم”، نفى همه نابرابریهاى اجتماعى و اقتصادى، آزادى کامل بشریت تحت رهبرى طبقه کارگر که میتواند مبشّر این آزادى باشد، تشکیل میدهد. پیشرو براى رسیدن به این هدف براستى عجله دارد. چون معتقد است الآن هشتاد سال است که دیر شده و یک لحظه سازش نمیکند که خودش بتنهایى یا سازمانش یا آن جنبشى که در آن مقطع نمایندگى میکند را بگذارد و به چیز کم و متوسطى رضایت بدهد و خودش را از این لحاظ موفق ارزیابى کند. پیشرو کسى است که حتى در عین موفقیت دارد به جنبه‌هاى بدست نیامده موفقیت فکر میکند. پیشرو همانطور که گفتم کسى است که به کم راضى نمیشود و ما امروز به یک چنین رفقا و به یک چنین سازمانهایى نیاز داریم. کسى که چهار سال مبارزه مسلحانه با تمام افتخارى که این مبارزه دارد، راضیش نمیکند، بلکه معتقد است در هر چهار سال باید بتواند هزاران هزار انسان را سوسیالیست بکند. متشکل بکند و حتى به مثابه دولت سازمان بدهد. کسى که این را میخواهد، میتواند حتى در آن مبارزه مسلحانه چهار ساله بى وقفه و خستگى‌ناپذیر باشد. پیشرو کسى است که به تصویب برنامه حزب کمونیست دل خوش نمیکند و به “به‌به و چه‌چهی” که جنبش برایش میکند راضى نمیشود بلکه میداند هر چیزى کمتر از دیکتاتورى کامل طبقه کارگر و ساختمان سوسیالیسم، قابل برگشت است و حتى خود آن دیکتاتورى هم بدون اینکه سر بورژوازى را بکوبیم، قابل برگشت است. پیشرو کسى است که با ناخالصى در صفوف خودش سازش نمیکند چون رفیق کسى است، اِشکالات او را پرده‌پوشى نمیکند. چون مسئول ارگانى است، در دستآوردهاى آن ارگان غلّو نمیکند و ضعفهایش را نمیپوشاند و چون مسئولیتى به او سپرده شده، این مسئولیت را در همان محدوده در نظر نمیگیرد و جایگاه این مسئولیت را در پیشبرد کل مبارزه سازمان و طبقه‌اش در نظر دارد. پیشرو کسى است که نه با اقتصاد نه با سیاست و نه با فرهنگ بورژوازى، با هیچیک سازش نمیکند و هر موقع از او یک عکس بیاندازیم مشغول مبارزه است. اعم از این که راه میرود و با یک روستایى سلام و علیک میکند تا این که مینشیند و فکر میکند، تا یک جایى که صحبت میکند، تمام مدت میداند که این مبارزه‌اش و این انرژى که صَرف میکند در راه بوجود آوردن یک حقیقت مطلق است. یک دستاورد مطلق است و نه اقدامات نسبى. پیشرو در عین حال واقعبین است. فاکتورهاى عینى مبارزه‌اش را میشناسد. تغییرات مشخص و مادى که باید براى پیشروى بوجود بیاورد را میبیند و میداند این تغییر معیّن را در این مقطع معیّن باید بوجود بیآورد. از فراز سر واقعیت بال نمیکشد، به واقعیت زنده برخورد میکند. چشم به هدف دوخته و در جهت آن هدفى که دارد واقعیت را تغییر میدهد. پیشرو یک چنین رفیقى هم هست. یک چنین سازمانى هم هست. پیشرو کسى است که اعتماد به نفس خودش را نه فقط از دیگران، بلکه از حقانیت مبارزه‌اش میگیرد. پیشرو بنا بر این به تنهایى هم استوار است. کسى است که میداند این مبارزه مبارزه‌اى است که حقانیت دارد. من راجع به این حقانیت پایین‌تر صحبت میکنم و میگویم که این حقانیت یک حقانیت مذهبى نیست. حقانیت ما یک واقعیت عینى اجتماعى است. زمینه‌هاى عینى خودش را دارد. مثل قانون جاذبه حقانیت دارد. پیشرو کسى است که موجودیت مبارزاتى خودش را به این اعتبار میشناسد و بنابراین اعتماد به نفس دارد. در مقابل تعرض طبقات دیگر به افکارش عقب نمینشیند. در مقابل تعرض طبقات دیگر در صفوف خودمان یا در بیرون خودمان به پراتیک خود، عقب نمینشیند. پیشرو از سنگرهایى که بدست آورده است دفاع میکند.

شکل بارز مبارزه یک پیشرو در مبارزه نظامى را همه رفقا معنى میکنند و درباره آن حرف میزنند. در مبارزه فرهنگى، در مبارزه تبلیغى، در مبارزه سیاسى هم پیشرو همان خاصیتى را دارد که یک پیشرو مبارزه نظامى. در مبارزه نظامى چقدر بر استوارى، نترسیدن، تزلزل به خرج ندادن، جلوى صف راه رفتن، دشمن را کوبیدن، تأکید داریم، در مبارزه تبلیغى و در مبارزه سیاسى در مبارزه براى سازماندهى حاکمیت هم همینطور است. در مبارزه براى پالایش مناسبات درون تشکیلاتى هم همین خصوصیت یک پیشرو است. فرق مبارزه نظامى این است که این را فورا بصورت مادّى و مجسّم نشان میدهد که در ظرف یک ساعت یا دو ساعت که چه کسى پیشرو بوده است. ولى مبارزه سیاسى و مبارزه درون تشکیلاتى و مبارزه براى سازماندهى و بسیج طبقه کارگر یک چنین فاصله‌هاى دو ساعته‌اى را ندارد که ما کسى را در آن قضاوت کنیم. پس فقط میتوانیم روى همه‌جانبگى پیشرو بودن رفیق و سازمان و روى مداوم بودن پیشرو بودن رفیق و سازمان حساب بکنیم. رفیقى که در همه ابعاد پیشرو است و در همه حالات پیشرو است. ما چنین رفیقى را میخواهیم و چنین سازمانهایى را میخواهیم بوجود بیاوریم. حزبمان سَمبل این پیشروى و پیشرو بودن است و دقیقا در یک بند برنامه‌اش میگوید: “حزبى که تمام وجوه مبارزه طبقه کارگر را مداوما سازماندهى و رهبرى میکند”. این حزب باید از چنین رفقایى تشکیل بشود و این سمینار به نظر من موفق بود در این که این پیشرو را به این صورت معنى کند. قرار نبود کسى را اینجا تربیت کند، قرار نبود کسى اینجا از حالت غیر پیشرو به پیشرو برسد و ضمانت‌نامه‌اى که رفیق کلاس پیشرو بودن را گذرانده، مُهر بکند بگیرد و برود. سمینار قرار بوده است این مبحث پیشرو را مطرح بکند و ببیند رفقا چطور آن را درک میکنند و چطورآن را در صفوف تشکیلات خودشان میبرند. اما مهمتر از همه اینها در پیشرو بودن، دقیقا درک ضرورت است. پیشرو کسى است که زودتر از این که ضرورت روى سرش خراب بشود، خودش میفهمد ضرورت چه هست، چه اقدامى ضرورت دارد و چه مسأله‌اى لازم شده، چه گامى برداشتنش حیاتى شده… قبل از این که برنداشتن آن گام برایش به یک بن‌بست تبدیل شده باشد. پیشرو کسى است که به استقبال واقعیات میرود و واقعیت چیزى است که ضرورتش دارد بوجود میآید، نه فقط چیزى که به چشم میآید.

این ضرورتى که ما از آن صحبت میکنیم در سطوح مختلف معنى دارد: ضرورت اقداماتى که یک ارگان تشکیلاتى باید در راستاى برنامه‌اى و اهداف طبقاتی- ایدئولوژیک ما باید انجام دهد را فهمیدن و به استقبال آن رفتن. ضرورت بحث معیّنى را در جنبش بردن، ضرورت استراتژى نظامى را از پیش فهمیدن و دست بکارش شدن. ولى در عین حال ضرورت حرکت طبقاتى را که دارد انجام میشود، درک کردن و نیازهاى آن مبارزه را درک کردن… و من راجع به این است که میخواهم از پایه‌هاى عینى جنبش ما کمى برایتان صحبت بکنم.

رفقا

ما انسانهایى نیستیم که چون باهوش‌تر بودیم، با معرفت‌تر بودیم و احتمالا دلسوزتر بودیم امروز نشستیم و توانستیم در رابطه با حزب حرف بزنیم و کسان دیگر چون چنین نبودند، چون ذهنیتشان اشکالاتى داشت، امروز در صف ما نیستند یا در سازمانهاى متلاشى شده دیگر به ورطه آکادمیسم و ارتداد کشیده شدند. به این خاطر فقط نیست. بله من انتظار دارم طبعا در صفوف پیشتازان، انسانهایى با درایت بیشتر پیدا بشود. ولى مسأله اساسى این است که جنبش ما توانسته است ضرورت اجتماعى و حتى جهانى خودش را درک بکند. ضرورت این تکامل خودش را از یک بُعد جهانى طبقاتى درک کند. الآن دهها سال است که رویزیونیسم به جنبش جهانى کارگرى حاکم است. ما براحتى راجع به این حرف میزنیم. ولى اگر تصور بکنید که بلشویکها در مقطع ١٩١٧ شرایط امروز ما را تصور میکردند، چه حالى به‌شان دست میداد، از این واقعیت چه تعجبى میکردند، همان تعجب را ما میتوانیم در مورد این مسأله بکنیم. راستى چه شد که مایى که میلیونها انسان را سازمان دادیم و در جبهه‌اى وسیع به مبارزه مسلحانه علیه بورژوازى امپریالیست کشاندیم، قدرت کارگرى را در روسیه مستقر کردیم، حتى آلمان را به پاى انقلاب بردیم، در چین آن تحولات را داشتیم ببار میآوردیم، چه شد که به این روز افتادیم؟ چه شد که دوباره چنین محدود شدیم؟ چنین عقب‌مانده شدیم؟ و چنین دست و بالمان از اهرمهاى قدرت اجتماعى کوتاه شد و حتى بین خود ما و آن توده وسیع طبقه ما، نسل جدید طبقه ما این چنین فاصله افتاده که این فاصله حتى خوراک تبلیغاتى بورژوازى علیه ما شده است؟ چه شد که چنین شد؟ به اعتقاد من مسأله اساسى رویزیونیسم است. طبقات دیگر توانستند به اسم ما حرف بزنند و ما به اندازه کافى نگفتیم که این حرف ما نیست و آنها عملا خودشان را تثبیت کردند و دستآوردهاى انقلاب ما را پس گرفتند و حتى بورژوازى‌اى که در ظاهر به اسم مارکسیسم حرف میزند بوجود آمده است. اقتصادى که در ظاهر مدعى سوسیالیسم است بوجود آمده و آن بورژوازى را در سطح مادى و معنوى تأمین میکند که علیه کمونیسم واقعى به مبارزه بپردازد. این به سر ما آمده است. ولى این تمام تصویر نیست. واقعیت این است که چند سالى است که روند در جهان دارد برعکس میشود. نه فقط در ایران بلکه در جهان دارد برعکس میشود. رویزیونیستها دیگر دارند تماما به جاسوسان تبدیل میشوند و دیگر حرمتى برایشان باقى نمانده است. خصلت نوکرمنشانه‌شان نسبت به بورژوازى دارد افشاء میشود. سازششان با بورژوازى کشور خودى دارد افشاء میشود. طبقه کارگر به همان درجه که شاید از مارکسیسم انقلابى هنوز بدور است، بیشتر از آن دارد از رویزیونیسم و قطبهاى اصلى رویزیونیسم فاصله میگیرد. نگاه کنید که شخصیت‌هایى که طبقه کارگر در اقصى نقاط جهان به سلامتى آنها هورا میکشید، امروز به چه روزى افتاده‌اند و طبقه کارگر راجع به این شخصیتها، راجع به این رهبران باصطلاح جنبش جهانى پرولترى چه میگوید. دوره‌اى شروع شده که در آن طبقه کارگر این میراث را زیر سؤال میبَرد و مجددا به حرکت در آمده که جنبش خودش را پیدا بکند. اگر به این مثال فکر بکنید براحتى این را درک میکنید: دکتر مصدق یک شخصیت محبوب است. ما این را در ” به سوى سوسیالیسم” هم گفتیم. در تاریخ ایران محبوب است. هر کسى را که میگویى، مصدقى بوده یا مصدق را قبول دارد یا میگوید: “حزب توده بد به مصدق برخورد کرد”. ولى براستى آیا تصور اینکه در جهان امروز، در عقب‌مانده‌ترین کشور جهان هم دوباره دکتر مصدقى محبوب بشود، براى شما وجود دارد؟ یک بورژوا- ناسیونالیست؟ اصلا میشود تصورش را کرد؟ هر جاى دنیا که جنبشى وجود داشته باشد که فقط یک چِکّه از آزادى را میخواهد، میرود به سمت این که اسم مارکسیسم را قرض کند. دیگر نمیشود حتى یک بورژوا- لیبرال مترقى هم شد. این به خاطر چیست؟ به خاطر این که اکثریت زحمتکشان جهان دیگر این را به عنوان ایدئولوژى ترقى‌خواهى نمیپذیرند. امروز در رودزیا بالأخره براى اینکه سر و ته‌اش را هم بیاورند یک مارکسیست یا شبه مارکسیست را سرِ کار میگذارند. حتى یک آدم پارلمانتاریست امروز در جهان تحت سلطه بُرد ندارد. از آن طرف در کشورهاى امپریالیستى، آن حقوق دمکراتیکى که بورژوازى و پرولتاریا دوشادوش هم علیه فئودالیسم تثبیت کرده بودند و بلافاصله علیه پرولتاریا به دست گرفته شده بود، امروز حتى آنهم دارد از پوسته دمکراتیکش بیرون میافتد. پرونده‌هاى پلیس فرانسه و انگلستان و آلمان و امریکا علیه کمونیستها دارد جمع‌آورى میشود. اخراج به علت ایدئولوژیک دارد رشد پیدا میکند. مجازات اعدام در بعضى کشورها دارد احیاء میشود. اجازه گشتن هر خانه‌اى توسط پلیس دوباره تثبیت شده و به مثابه قانون در آمده است. بازجویى و دستگیر کردن به هر اندازه که پلیس لازم دارد، تصویب شده است. پلیس میتواند هر کسى را بگیرد و مدتها به بهانه‌هاى نامشخص نگه دارد. مرزهایشان را به روى همدیگر بسته‌اند. دولتهاى بورژوایى جلوى نقل و انتقال انسانها را میگیرند که جلوى طبقه کارگر و فعل و انفعال جهانیش را بگیرند – براى بورژوازى که مرزها همیشه باز است. حق زندگى خصوصى، مسکن خصوصى و غیره سلب شده و هر پلیسى در هر شهرى دارد اجازه پیدا میکند که بریزد و تجسس کند. حتى در دمکراسیهاى امپریالیسم غرب این اتفاق دارد میافتد. چرا اینطور است؟ چرا بورژوازى دیگر نمیتواند با افکار بورژوا- دمکراتیک خودش حتى در کشورهایى که این پایه اقتصادى را دارد حکومت کند؟ علتش این است که طبقه کارگر جنبیده است. در لهستان به شکلى جنبیده، در انگلستان به شکلى جنبیده و در آلمان و فرانسه به شکلى دیگر. در روسیه هم به شکلى خواهد جنبید و احتمالا بزودى میجنبد. این یک واقعیت تاریخی- جهانى است که طبقه کارگر از نیروها و جریانات و طبقات دیگر که رویش خیمه زده بودند و به اسم او سخن میگفتند یا او را راضى قلمداد میکردند خسته شده است. طبقه کارگر دارد نارضایتى خودش را بمثابه یک طبقه ابراز میکند و این نمیتواند در سطح جهانى با رشد و بالندگى آن ایده‌هایى که این نارضایتى علیه سرمایه‌دارى را بیان میکند، یعنى مارکسیسم را بیان میکند، همراه نباشد. این ما نیستیم که جنبش کارگرى را رشد میدهیم. این یک پروسه دیالکتیکى متقابل است. ما رشد میکنیم، آنها هم به اعتبار یک نیاز عینى اجتماعى، یک ضرورت جهانى، رشد میکنند. بوىِ جنگ دوباره به مَشام خیلیها میآید. ابزارهاى سرکوب دارد حدادى میشود. از آنطرف در تمام کشورها، گرایشاتى براى بازیابى مارکسیسم انقلابى شروع شده است. تفکر مستقل و جدید، نگاه مستقل و جدیدى به مارکس و انگلس و لنین دارد آغاز میشود. تصادفى نیست که ما بوجود آمدیم. یک جبر تاریخى دارد ما را کمک میکند. یک نیاز تاریخى طبقه کارگر دارد ما را کمک میکند. پیشرو کسى است که این واقعیت را بداند و خودش را استهزاء نکند. بگذارید دیگران ما را تمسخر کنند. بگذارید بورژوازى علیه ما حرف بزند. خودمان دیگر وقتى واقعیات عینى خودمان را میشناسیم، آنها را بگوییم و ببینیم. بى‌اعتمادى به صفوف کمونیسم را بگذاریم که وظیفه بورژوازى باقى بماند. خودمان نیازهاى عینى را داریم و میبینیم که وجود دارد و ما بر مبناى آن داریم حرکت میکنیم، به آن داریم پاسخ میدهیم. پس در تاریخ واقعى بشر امروز داریم دخالت میکنیم. اگر راجع به اتحاد مبارزان کمونیست گفتن این خیلى دور از ذهن بود، چه کسى میتواند انکار کند که در رابطه با کومه‌له این جریان هم اکنون آغاز شده است. مارکسیسم انقلابى در سطح جهانى، حزب لنینى در سطح جهانى، نماینده‌اى را پیدا کرده که این نماینده، کشورى را بخشا در اختیار دارد، در مقابل دولتى ایستاده و عملا دارد نطفه‌هاى یک حاکمیت را پى میریزد. دنیا باید از آن حرف بزند. این محفلى نیست که در گوشه فلان اتاق مشغول فکر و تفحص راجع به مارکسیسم انقلابى باشد. یا حتى بحث بکند و در نشریاتش چاپ بکند. یک نیروى واقعى متعلق به یک کشور معیّن، یک ملت معیّن، متعلق به پرولتاریاى یک ملت معیّن، امروز زیر پرچم این جریان از نو سازمان پیدا کرده است. بنحوى کوچکتر، اصلا در موقعیت بلشویکها هستیم که در آن یک ملت را بالأخره کمونیسم در بر گرفت، پرولتاریاى یک ملت را در بر گرفت. امروز در کردستان این دارد اتفاق میافتد. پیشرو کسى است که این را ببیند و به این اندازه خودش را میزان بکند. پیشرو کسى نیست که به او بگویند تا فردا اینقدر یارمَتى {لغت کُردى = کمک مالى} جمع کن و جمع بکند و بگویند عجب انسان پیشرویی، پیشرو کسى است که به اندازه این واقعیت از خودش توقع داشته باشد و به اندازه این واقعیت، واقع بین باشد. واقعبینى هر وقت صحبتش میشود به یک معنى گرفته میشود: “لطفا بلند پروازى نکن؛ واقع بین باش! یعنى نوک دماغت را ببین!” – ولى واقع بینى به مثابه دیدن واقعیت جهان امروز را هیچکس از کسى نمیخواهد. آنچه که من میگویم براى شیر کردن کسى نیست. براى این که ما اگر واقعیت خودمان را ببینیم، شیر هستیم. چه چیزى باعث شده که الآن در این موقعیت باشیم جز واقعیات عینى که با ماست؟ به این معنى باید خودمان را باور بکنیم و بنظر من این، آن نیازى است که صف ما براى پیشرو شدن و پیشرو ماندن، دارد و این واقعیت را طبعا نباید بطور توکّلى، “چون فلانى میگوید”، “چون این آمار هست”، قبول کرد. باید براستى در مبناى عینى جنبشمان دقیق شویم. اینجاست که نقش تئورى براى ما مهم میشود. تئورى است که به ما کمک میکند این واقعیت را بهتر ببینیم. ولى باید تئورى را براى این واقعیت باید بکار ببریم نه براى توجیه این یا آن موضع. براستى تحلیل کنیم طبقه کارگر و بورژوازى در جهان و در ایران کجا ایستاده‌اند و ما کجاى این معادله هستیم.

رفقا

حزب کمونیست ایران بین‌الملل کمونیستى را میسازد. در این هیچ تردیدى نیست. لااقل اینطور بگویم: حزب کمونیست ایران نقش ویژه‌اى در رابطه با فراخوان دادن بین‌الملل کمونیستى، مقابل قرار دادن آن با قطبهاى جهانى و سرشناسش بعهده دارد. امروز از نظر عینى وقتى که به جنبش کمونیستى جهانى نگاه میکنیم، هیچ جریانى به نزدیکى‌اى که ما با بلشویسم داریم نیست. این یک واقعیت است. نامه که از اروپا میآید، از فلان سازمان که به خیال خودش پیشرو است از ما میخواهد که لطفا اصلاحش بکنیم. همان چهار تا و نصفى نشریه‌اى که چاپ میکنیم براى کمونیستهاى آنجا نو، تازه و زنده است. انقلاب ایران بطور عینى تلاطمى در خاورمیانه است. همه اینها موقعیتى به طبقه کارگر ایران میدهد و به ما میدهد که میتوانیم بخواهیم، امیدوار باشیم که نقشى که بلشویکها در رابطه با کمینترن ایفا کردند، ما ایفا کنیم. این را میتوانیم بخواهیم و میتوانیم بگوییم با این خواستمان ذهنى‌گرایى نکرده‌ایم. خوب برایش باید تلاش بکنیم.

ولى حزب کمونیست ایران خودش مشخصا و بطور فورى چه جایگاهى براى ما دارد؟ در وحله اول اینکه جنبش طبقاتى کارگران ایران بدون این حزب براستى سال بعد از سال، انقلاب بعد از انقلاب، همان بلایى به سرشان میآید که آمد و دیدیم. اگر در کتاب میخواندیم که حزب توده ٢٨ مرداد خیانت کرد، دقیقا نمیتوانستیم بخاطر کمىِ سِنّمان ( بعضى‌هایمان البته) تصور کنیم که جَوّ چه جور شده است؟ مسائل چطورى شده‌اند؟ امروز براستى میتوانیم ببینیم که چطور بورژوازى طبقه ما را حتى یدک دنبال خودش میکشد و علیه منافعش بکار میگیرد. بدون حزب کمونیست این فجایع تکرار میشود. این یک واقعیت است. حزب کمونیست را ما نه براى این که از لنین و مارکس آموخته‌ایم که مارکسیستها به حزب احتیاج دارند بلکه و فقط بخاطر اینکه امروز فقط این حزب پاسخگوى روند آتى انقلاب ایران هم هست، میخواهیم. طبقات دیگر دارند به خودشان آرایش میدهند. جریان مجاهدین یا شوراى ملى مقاومت را همه بخوبى میدانند که دارد چه میکند. دارد به خودش آرایشى میدهد که آماده باشد قدرت را در شرایطى بدست بگیرد. سلطنت‌طلب‌ها دارند این کار را میکنند. جبهه ملى‌چى‌ها این کار را میکنند. سلطنت‌طلب‌هاى خجول این کار را میکنند. در مقابلش کارگران هم بایست همین کار را بکنند. چه چیزى از این روشنتر است؟ و دقیقا این حزب کمونیست ایران است که میتواند ستون فقرات آلترناتیو دمکراتیک انقلابى ما در ایران باشد. بدون این حزب انتظار داشتن بقاء دموکراسى براى بیشتر از چند ماه که آنهم فقط میتواند به دلیل یک تناسب قوا و تعادل کوتاه مدت باشد، بى مورد است. یک چنین انتظارى بى مورد است. این حزب است که میتواند ضامن دموکراسى هم باشد. براستى این حزب کمونیست ایران است که میتواند تضمین کند که نه فقط براى مدتى کردستان هم از حملات دولت مرکزى مصون باشد، بلکه به مثابه یک اصل مصون باشد. به مثابه یک جمهورى انقلابى مصون باشد. این حزب کمونیست است که برابرى زن و مرد را هم تضمین میکند. سؤالات جامعه ما را این حزب پاسخ میدهد. نیاز طبقه کارگر ما را این حزب برآورده میکند. فوریت تاکتیکى‌اش با توجه به اینکه میبینیم چطور همه طبقات براى قدرت سیاسى دندان تیز کرده‌اند، خودش را به ما نشان میدهد و من فکر میکنم این نیازى به صحبت بیشتر نداشته باشد.

اما بالأخره میخواهم در پایان سمینار در رابطه با این صحبت کنم که چه انتظارى از رفقا داریم.

نه فقط رفقایى که در این سمینار حضور دارند، بلکه رفقایى که با این سمینار حرکت کردند، به این سمینار گوش خواهند داد. براستى فرقى بین این رفقا نیست. کسى که این نظرات را درک میکند، عنصر پیشرویى در این نظرات خواهد شد. مهم این نیست که در فلان روز مشخص در این مسجد مشخص نشست یا ننشست. مسأله اساسى این است که آن رفیق این مسائل را درک کرد، مال خودش دید، امر خودش دید یا نه؟ سمینار هم دقیقا با عِلم به این که در درون و بیرونش باید جنبشى را دامن بزند، حرکت کرد. بنابراین مخاطب ما از این توقعات طبعا همه رفقاى سازمانها هستند نه فقط شرکت کنندگان در سمینار. از این نقطه نظر توقع ما از همه رفقا یکسان است. تفاوتش این است که ما از رفقایى که حضورا در این بحثها بودند، میخواهیم مسئولیت بعهده بگیرند، در زمینه تفهیم بهتر مسائل و تصحیح بهتر روشهایى که اینجا بحث شد فعال باشند. طبعا معنیش این نیست که فقط رفقاى حاضر در این سمینار میتوانند این نقش را بهتر را ایفا کنند. ما کلا همه تشکیلات ها را مخاطب قرار میدهیم. و روى این جنبه هم بر یک بحث محورى یعنى فقط بحث حزب و سبک کار تاکید میکنیم. مسأله این که رابطه مبارزه بشیوه حزبى و مبارزه براى تشکیل حزب چیست. فکر میکنم رفیق امیر در جمعبندى بحث به روشن‌ترین وجه ممکن گفت. من زیاد رویش مکث نمیکنم. بحث فقط این است که آن کسى این سمینار را درک کرده که امروز که میرود بیرون، راجع به آن فقط حرف نزند بلکه اساسا عمل کردن به این سمینار را بررسى بکند. فقط دیگران را به حرف زدن فرا نخواند. بلکه به عمل کردن به رهنمودهاى این سمینار فرا بخواند. کسى که آستینش را بالا میزند نماینده این سمینار است اعم از این که در این سمینار بوده یا نبوده است. کسى که آستینش را بالا میزند، در محیط فعالیت خودش همانطور بى‌اغماض – که در مورد یک پیشرو صحبت کردم باید باشد – به مسائل تشکیلات خودش، به مسائل مبارزه طبقاتى فکر میکند و در قبالش رهنمود میدهد و رهنمود میگیرد اما روح اصلى این مطلب چه باید باشد؟ آیا ما براى اولین بار داریم متشکل میشویم؟ چنین نیست. ما تشکیلاتهایى داریم، ما ابزارهایى ساخته‌ایم روى آنها کار کرده‌ایم، روى این ابزارها زحمت کشیده‌ایم و امروز ابزار بُرنده‌اى براى پیشبرد مبارزه طبقاتى در دست ماست. پس اولین دستاورد این بحث ما باید خودش را بصورت پیشروى سازمان، بصورت مبارزه سازمانیافته در چهارچوب سازمانهاى خودمان در جهت این پیشرویها نشان بدهد. بحث ما بحثى در مقابل اصلاح سازمانها و مبارزه از طریق سازمان و مبارزه تحت تنظیمات سازمان نیست. بلکه تکمیل کننده آن است. ما میخواهیم از اینجا بیرون برویم تا سازمان خود را رهبرى کنیم و توسط سازمان خود رهبرى بشویم. امروز موفقیت سمینار با این قضاوت میشود که فردا اگرناوندى کومه‌له (رهبرى کومه‌له) رهنمود مشخصى براى پیشروى در فلان جبهه مشخص مبارزه طبقاتى در عرصه کار نظامى، سیاسى، درون تشکیلاتى، حاکمیت، ساختن حزب و غیره بدهد، چند تا قلب است که با آن به یکسان در گوشه و کنار کومه‌له میتپد؟ چند تا نبض است که به یکسان با آن میزند و خودش را نماینده کمیته مرکزى (ناوندى) خودش، نماینده خط مشى تشکیلات خودش میبیند و خودش را عنصر فعال و زنده این رهنمودها میبیند؟ چند نفر اینطور بدست آمده؟ ما میخواهیم همه سازمانها چنین کسانى باشند. اگر اینطور بشود، اصلا شکست‌ناپذیر میشویم. ما دقیقا آنجایى نقص داریم که نتوانسته‌ایم به مثابه تشکل انقلابیون صاحب عزم و اراده‌اى که مناسبات کمونیستى بینشان برقرار است، عمل بکنیم. برنامه‌مان روشن است، روشهایمان روشن است، طبقه‌اى که باید سراغش برویم روشن است،. پتانسیلى که براى ما وجود دارد روشن است. پس اگر نمیتوانیم پیاده کنیم، باید دنبال این نقص مشخص بگردیم. نتوانستیم بصورت سازمانیافته کار کنیم. این اولین بحث سبک کار است. بنظر من اصلاح سبک کار یک اصلاح سازمانیافته و سازمانى است.

رفیقى تذکر دادند که راجع به نواقص و کمبودهاى این سمینار صحبت بشود. من فکر میکنم لازم نیست. براى اینکه نواقص و کمبودهاى سمینار را کمیته جمعبندى کند و سعى میکند در سمینار جنوب این اِشکالات و نواقص را نداشته باشد. بخصوص که اگر این نواقص مربوط به سمینار بوده، عمدتا حل و سعى میشود که سمینار بعدى چنین نباشد.

اما اگر میخواهیم از وجود اشکالاتى در خودمان، در درکمان، و احتمالا وجود ابهاماتى هنوز در روشهایمان صحبت کنیم، به چند نکته میشود اشاره کرد. یکی اینکه من رفقا را علیه برخورد آکادمیک هشدار میدهم. علیه برخورد آکادمیک به تئورى و برخورد آکادمیک به دستاوردهاى این سمینار. تئورى باید براى ما ابزار درک پراتیکى باشد که میخواهیم انجام دهیم. نه ابزار توجیه کارى که میخواهیم انجام ندهیم. خیلى جاها تئورى اینطورى مطرح میشود. رفیقى میگوید که باید یک کارى را کرد. در مقابلش یک بحث تئوریک میشود که این را نباید کرد. خوب، این هنوز تئورى نیست. تئورى آن است که بگوید در مقابلش چه باید کرد. کسى که فقط توجیهات تئوریکش وقتى گُل میکند که میخواهد توضیح بدهد یک کارى را نباید کرد؛ این به نظر من آکادمیک است. اصلا تزهاى اولیه مارکس را ندارد.

این متن توسط سیما اسد بیگی پیاده و توسط اعظم کم گویان ادیت شده است.

۲.

تاریخ شفاهی کومه له، از مقطع تشکیل تا حزب کمونیست ایران

نوبت اول و معرفی

موضوع بحث امروز تاریخ شفاهی چپ است  ومی پردازد به تشکیلات کومه له از مقطع تشکیل و تا پیوستن آن به حزب کمونیست ایران در سال ۱۳۶۲. دو نفر از بنیانگزاران این سازمان: ایرج فرزاد و حسین مرادبیگی اینجا هستند. رفقای دیگری هم دراین جلسه هستند که آنهاهم احتمالا در این همین سطح در ابتدا درگیر بوده اند و کسان دیگری از حزب کمونیست کارگری ایران که در کشورهای دیگر زندگی می کنند، که آنها هم می توانستند در اینجا حضور داشته باشند. طبعا همه کمیته کردستان حزب می توانست در اینجا حضور داشته باشد و خیلی های دیگر هم دربیرون که می توانند راجع به آن دوره حرف بزنند، چون همه از فعالین آن دوره بودند. اما در اینجا بیشتر این دو رفیق گفتگو می کنند. علت اینکه من اینجا اسم خودم را به لیست سخنرانان اضافه کرده ام این است که دریک دوره ای از فعالیت کومه له از نزدیک درآن حضور داشته ام. کومه له سه کنگره داشت. در کنگره دوم می گوید که اتحاد مبارزان کمونیست خط مشی درستی دارد و بعدا تماسش با ما شروع می شود. کنگره سوم کنگره ای است که در آن برنامه حزب کمونیست ایران تصویب می شود و من در آنجا از طرف اتحاد مبارزان کمونیست سخنران مهمان بودم. در نتیجه رابطه پیش از تشکیل حزب، کومه له و ا.م. ک و این بحث که چطوری شد که کومه له کلا آمد توی حزب کمونیست ایران، یک مقدار زیادی مشاهدات ما را هم در بر می گیرد و من آن جنبه هایی که به آن دوره تشکیل حزب یعنی یک سال و نیم قبل از تشکیل حزب (ازخرداد ۶۰ تا تشکیل حزب) من هم مشاهداتی دارم که می توانم در اینجا بیان کنم. بعلاوه اینکه اینجا به عنوان مجری جلسه  به سؤالاتی  که از رفقا طرح می شوند یک مقداری به آن جهت می دهم که بتوانیم جنبه های بیشتری از بحث را بهتر بپوشانیم.

چند نکته ای را از طرف انجمن مارکس هم بگویم. ما کارتهای عضویتی را که در ژانویه سال گذشته صادر کردیم قاعدتا یک سال دوام داشته اند. ولی با توجه به اینکه چند جلسه ای از جلسات انجمن کنسل شد در نتیجه کسانی که برای آن برنامه یکساله کارت عضویت را گرفته بودند و ما همه آن مباحث را  هنوز نپوشانده ایم، این کارت عضویتها لااقل تا ماه آوریل و مه اعتبار دارد تا بتوانیم بحث کاپیتال و چند جلسه دیگری را هم با همین کارتها بپوشاینم. بعدش حتما رفقا تمدید بکنند بطوریکه با کمک اعضا، انجمن بتواند روی پای خودش بایستد تا بعدا انجمن بتواند سخنرانان را کمک کند که به اینجا بیایند و غیره.

با اجازه تان جلسه را شروع می کنیم. هرکدام از رفقا ده دقیقه تا یک ربع و من هم چهار پنج دقیقه ای صحبت می کنم و بعدش جلسه را به صورت سوال و جواب پیش می بریم و هیچ گونه محدودیتی روی اینکه چه سوالاتی را مطرح می کنیم و یا چه جوری جواب می دهیم نیست. سعی ما این است که جوابها کوتاه باشند بطوریکه بشود سوالات زیادتری را مطرح کرد. همچنین رفقایی که در سالن هستند و خودشان شهود این روند بوده اند می توانند بیایند و بیشتر حرف بزنند.

اجازه بدهید که من نکته ای را در رابطه با هدف جلسات تاریخ شفاهی اینجا بگویم. این تاریخی است که اگر فعالینش و شرکت کنندگان در آن، این روایت را به دست ندهند، این روایتها مقدار زیادی از دست میرود و از بین می رود، بخصوص که تحریف هم قراراست بشود. بخشهایی در جامعه ذینفع هستند دراین که این تاریخ را لوث کنند، تحریف کنند و حتی به فراموشی بسپارند. درنتیجه خیلی تعیین کننده است که شهود یک واقعه تاریخی حرف بزنند، این نوارها و بحثهایی که اینجا می شود را اگر مثلا ده سال دیگر به آن نگاه بکنیم بهترین منبع است برای یک محقق تاریخ احزاب سیاسی ایران و یا تاریخ سیاسی قرن بیستم ایران که بتواند برود و ببیند سازمانی به اسم کومه له و یا حزب کمونیست ایران چه جوری تشکیل شده اند، چه کسانی بوده اند و چه اتفاقاتی افتاده است؟ اگر چنین نوارهایی و یا ویدیوهایی از تاریخ بلشویسم و یا تاریخ ملی شدن صنعت نفت وجود می داشتند الان ما می توانستیم به راحتی بگوییم که چقدر اینجا ارزش داشت.

بخش مهمی از این بحث ارائه فاکتهای این قضیه است. هیچ اشکالی ندارد که رفقا به ذهنشان فشار بیاورند و دقیقا تمام کسانی که در فلان جلسه حضورداشته اند را اینجا بگویند. ما می خواهیم که گفته شود فلانی اینجا بود فلانی آنجا بود، اینها گفته شد، این اسناد تصویب شد، محل جلسه آنجا بود، ساختمانش کجا بود؟  شرایط چی بود؟ چه روزی بود؟ تمام اینها برای ما در این جلسه با ارزش است. هدف ارائه تحلیل سیاسی نیست بلکه روایت آن تاریخ و مستند کردن آن در حضور یک عده انسان علاقمند که در نتیجه مجموعه ای از اسناد به جا گذاشتند، هدف کار تاریخ شفاهی این می باشد. می خواهم بگویم که این فرق دارد با یک سخنرانی  در باره کومه له. اینجا آنقدر که به فاکت و مشاهدات این آدمها، نقشی که آدمهای مختلف بازی کرده اند و روایت آن تاریخ برمی گردد، به تحلیل اینکه چرا اینجوری شد، نمی پردازیم (تحلیل هم جایگاه خودش را دارد) ولی ما باید سعی کنیم که توازن مناسبی بین فاکت، خاطرات وغیره ازیک طرف؛ و تحلیل و جمع بندی از طرف دیگر وجود داشته باشد. فکر می کنم اول حمه سور شروع میکند، و بعد ایرج و بعد من.

نوبت دوم

 من خیلی کوتاه راجع به گوشه دیگری از مسئله به عنوان معرفی صحبت می کنم. الان جریان عبداله مهتدی از کومه له انشعاب کرده اند و اسم خودشان را گذاشته اند “سازمان انقلابی زحمتکشان” و می گویند میخواهیم برگردیم به سنت سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران، (در دوره) قبل از تشکیل حزب کمونیست ایران. به نظر من یک دروغ خیلی آشکاری توی این حرکت وجود دارد. اینها وقتی می خواستند اسم خودشان را کومه له بگذارند ما اعتراض کردیم و گفتیم شما کجای این تاریخ قرار دارید؟ به چه عنوانی می خواهید این اسم را بردارید؟ و فکر می کنم که حزب کمونیست کارگری بود که اجازه نداد که جریان ابراهیم علیزاده به یک سازش با اینها برسند و با عبداله مهتدی به قول خودشان پنجاه – پنجاه کمیته تشکیل بدهند و غیره. نوشته های رفقای ما بود که امکان این سازش را به آنها نداد. حتی فرض همه این است که گویا طرف حق دارد اسم خودش را بگذارد سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران قبل از تشکیل حزب. خود این خیلی دروغ بزرگی است. سازمان انقلابی زحمتکشان ایران (کومه له) سه کنگره داشت و ۶ کنفرانس. در این سه کنگره، کنگره یک آن ایرج و حمه سور در آن شرکت داشتند و راجع به آن صحبت کردند و گفتند که چه بحثهایی در آن شده است. سند مصوبات کنگره دوم اینجا موجود می باشد. این مقطعی است که کومه له به شدت به چپ می چرخد، در نیمه اول فروردین سال ۶۰ یعنی سه ماه قبل از حمله ۳۰ خرداد، اهمیت تاریخی برای همه ما در میان بیانیه ها و قطعنامه های کنگره دوم این جمله است:

“در پایان لازم می دانیم کوششهای ارزنده ای را که از جانب رفقای ا.م.ک در راه مبارزه با پوپولیسم واکونومیسم و تثبیت تئوریک بینش پرولتری در جنبش کمونیستی ایران به عمل آمده و ما را نیز در طرد بینشهای انحرافی مساعدت کرده، خاطر نشان کنیم.”

عبداله مهتدی قاعدتا به این برنمی گردد. کنگره دوم کومه له کنگره ای است که کومه له در آن اعلام میکند که خط مشی کومه له، اتحاد مبارزانی می باشد. عبداله مهتدی کنگره دومشان را قاعدتا قبول ندارد. کنگره سوم جالب تر است. کنگره سوم برنامه حزب کمونیست ایران را تصویب می کند. در کنگره سوم، الان که به آن نگاه می کنیم خیلی اوضاع سمبولیک است. سه تا مدعو و سخنران داشتند در کنگره سوم که در محل زندان وقت کومه له برگزار گردید( اطراف مرز):  جلال طالبانی، عزالدین حسینی و من. این سه تا آمده بودند که روی آن کنگره تاثیر بگذارند. یعنی الان که نگاه می کنی هرسه تاشان رامی بینی. هنوز این آدمها هستند و هنوز خط مشی هایی را نمایندگی می کنند. جلال طالبانی و عزالدین حسینی هر دو نگران کومه له بودند. نمی خواستند که کومه له پای تشکیل حزب کمونیست ایران برود، نمی خواستند برود پای این خط مشی. تنها کسی که از خود کومه له در آنجا حرف زد، عبداله مهتدی بود. چهار نفر سخنران پیش از دستور داشتند. کسی که آنجا حرف زد و برد، من بودم. یعنی خط مشی اتحاد مبارزان کنگره سوم را گرفت و برنامه حزب در آنجا تصویب شد. جلال طالبانی و عزالدین حسینی به عنوان آدمهای بازنده کنگره سوم از آنجا بیرون رفتند، با وجود اینکه آدمهای محبوب بودند و با احترام کامل، پروتوکل دیپلماتیک به هر دوی آنها ارائه شد. کنگره سوم کنگره ای بود که در آن اتحاد مبارزان آمد و جواب اتحادیه میهنی و ماموستا شیخ عزالدین را داد و حرفش هم به کرسی نشست و همه آماده بودند و تصویب کردند و رفتند.

 عبداله مهتدی به کنگره سوم سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران هم برنمی گردد و فقط می تواند برگردد به کنگره یک که  رفقا راجع  به محتوای کنگره یک مفصل صحبت کردند.

می خواهم بگویم که سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران، سازمان پوپولیست و مائوئیستی نبود در تمام تاریخش که با طبق  اخلاص می خواست همه چیز را بگذارد و برود پیش خلق (حالتی که امروز اینها به کار می برند) و اینکه گویا کاملا مخالف تشکیل حزب بود و خط مشی ویژه متفاوتی داشت با حزب کمونیست ایران و یا ا.م.ک و روی مارکسیسم انقلابی که گویا اینها الان از اینها پشیمان شده اند از اینکه چرا رفته اند توی حزب و الان برمی گردند به آن سازمان. برعکس، آن سازمان رفت پای تشکیل حزب و خودش شد یکی از محورهای اصلی تشکیل حزب. در نتیجه کسی نمی تواند برگردد و به خودش بگوید سازمان انقلابی زحمکتشان کردستان و به روی خودش نیاورد که در دو کنگره از سه کنگره آن که اسناد علنی دارد( نمی دانم کنگره اول اسناد علنی دارد یا نه). دو کنگره از سه کنگره این سازمان سمبل چرخش به سمت این جریان و اتحادش با این جریان و تشکیل حزب می باشد. و این برای من جالب است. من فقط به عنوان اینکه چه جوری توی این پروسه دخالت کردیم نکاتی را می گویم. آن موقعی که کنگره کومه له این را نوشت( اشاره به جمله ای که کومه له در کنگره دوم خود از اتحاد مبارزان کمونیست قدردانی کرده بود)، هیچ تماسی بین اتحاد مبارزان و کومه له تا آن لحظه نبود. شایع شد که اتحاد مبارزانی ها از مدتها پیش در کردستان بارگاه زده اند و دارند روی کومه له کار می کنند و اینکه چه جوری اتحاد مبارزان، کومه له را خورد! ؟ در تهران حرف این بود. چون پیکار سعی کرده به کومه له نزدیک شود، رزمندگان سعی کرد، خط وحدت انقلابی و تیپ های مائوئیست تر آن موقع سعی کردند به کومه له نزدیک شوند. کومه له گویا یک جایزه ای بود آنجا برای اینکه بالاخره یک سازمان تهرانی آن را ببرد. یک سازمان توده ای و مسلحی که مطابق کتاب تئوریک هرکسی، “خلق ها” بودند که داشتند مبارزه می کردند. دیگر از این واقعی تر نمی شد یک سازمان توده ای چپ داشت. مائوئیست است که باشد، نیمه مستعمره ­نیمه فئودال می گوید عیبی ندارد. مثل اینهایی که در فستیوال کان به فیلمهای ایرانی جایزه می دهند و می گویند برای خودشان خوب است. آنها هم می گفتند که این تئوریها برای خودشان خوب است دیگر! اگر ما آن را تصرف کنیم کار تمام است. این دیدگاه که این کومه له حالا دیگر نیمه فئوال – نیمه مستعمره بودنش و حمایتش از کاندیداتوری رجوی توی انتخاب ریاست جمهوری را به توده ای بودن و مسلح بودنش می بخشید، جایزه ای بود که همه می رفتند و می بردندش و رفته بودند. خیلی از این سازمانها با کومه له تماس داشتند و من دوست دارم حمه سور وایرج و رفقای دیگر که اینجا هستند بگویند که چه فاکتهایی بود. ما تماس نداشتیم. غلام کشاورز (نمی دانم که چه تعداد از رفقا او را می شناسند.عضو کمیته مرکزی و قدیمی اتحاد مبارزان کمونیست و عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران بود که سالها قبل در قبرس ترورش کردند) یک جا بند نمی شد. تمام مدت سعی می کرد که تمام ایران را بیاورد توی اتحاد مبارزان کمونیست و او هر نوروز به کردستان می رفت. یک دفعه با جواد قائدی، یادش بخیر، رفتند و آنجا بحث می کردند یعنی همان برنامه ای که توی دانشگاه تهران قبل از انقلاب پیاده کرده بودند، رفته بودند توی سنندج و مهاباد و سقز پیاده بکنند. یک بار دور اول سال ۵۹ از کردستان برگشت و گفت که این بحث ارضی  و اسطوره و غیره رفته توی کردستان و محافل می خوانند و ما گفتیم چه خوب! دفعه بعد سال ۶۰ برگشت و گفت کومه له میخواهد روی خط ما بیاید. گفتم غلام جان! به خودت دلداری نده به هرحال اشکالی ندارد، باشد. بعد ما در جریان نوشتن برنامه اتحاد مبارزان و تصویب آن بودیم که شایع شد (از قول غلام) که کومه له به نفع اتحاد مبارزان موضع گرفته است و من خیل عصبانی شدم. رفتم سر قرار و به غلام گفتم که چرا با شایعه می خواهی کاری بکنی؟ برنامه چیه؟ گفت: “نه اینطورشده! من برایتان نوشته می آورم” و بعدا معلوم شد که دقیقا اینطورشده. ما باور نمی کردیم که کومه له بدون هیچ تماسی از طرف ما، سرخود برود که یک سازمانی که مورد بایکوت پیکار، رزمندگان و وحدت انقلابی بود و به عنوان دشمن هم به آن نگاه می کردند و دارند محافل طرفدار اتحاد مبارزان را در داخل خودشان اخراج می کنند، یکهو از کردستان از طرف سازمانی که اصلا احتمال این را نمی دیدیم که برود روی این خط و این شهامت را داشته باشد که بگوید ما روی این خط هستیم. و این همه تصویر را زیرو رو کرد و ما خیلی سریع تماسمان را با آنها برقرار کردیم، در واقع آنها برقرار کردند. ما روی قطعنامه های کنگره دوم انتقاد داشتیم و گفتیم که اینها چپ می زنند. گفتیم که مسئله ملی و مسئله ارضی را دارید بی ارزش می کنید و اینها مسائل واقعی هستند و یک نوشته ای تهیه کردیم و اینها را نقد کردیم و گفتیم که این قطعنامه های کنگره دوم چپ روی است. یک نامه ای از عبداله مهتدی آمد که خیلی تشکر کرده بود و این (انتقاد ما) را نشان دهنده بینش عمیق ما دانسته بود و زنده باد گفته بود و رفتند توی کنفرانس ششم و باز هم آنجا گفتند که اتحاد مبارزان اینها را گفته و جزوه ما را توی اعضاشان در کردستان پخش کردند و( مواضع نادرست کنگره ۲ در رابطه با مساله ملی) را تصحیح کردند. اگر آنها را بخوانید (منظور قطعنامه های کنگره دوم کومه له) یک موضع خیلی تروتسکیستی روی مسئله ملی دارند و موضعشان روی مسئله ارضی، کاملا واقعیت آن را رد می کند. کاملا میخواهند “پرولتری” و شهری بشوند در صورتیکه در چهارچوب روستایی و متن مسئله ملی داشت فعالیت می کرد. ما گفتیم که اگر این کار را بکنید شما منزوی می شوید.

به هرحال دوسه ماه بعدش درست قبل از سی خرداد، سعید یزدیان و عمر ایلخانی زاده از طریق اسماعیل مولودی که مسئول تهران کومه له بود تماس گرفتند و اسماعیل با یک اکراهی (فکر می کنم اسماعیل جزو آنهایی بود که اصلا به اتحاد مبارزان علاقه نداشت ومی گفت که این چیه که با اینها میخواهید همکاری کنید چون توی کوران بدگویی سازمانهای دیگر روی ما، اسماعیل  با پیکار، رزمندگان و محافل نبرد تماس داشت و با سهندی ها تماس گرفتن فکر می کنم خیلی براش سخت بود) به هرحال دستور از مرکزآمده بود و تماس گرفت و قرار گذاشتیم. سعید یزدیان و عمر ایلخانی را تحویل ما دادند و ما بردیم زیر زمین در خیابان فرح  که ما آنجا زندگی می کردیم. با عمر و سعید یزدیان شروع کردیم به بحث روی همین مسائل. آنها هم نگران بودند، عمر ایلخانی زاده زیاد نه، ولی سعید یزدیان معلوم بود که دو دل است و دارد خودش را قانع می کند و می خواستند، شاید با آن پروسه “بیوگرافی”( که ایرج و حمه سور به وزن آن در جلسات کومه له اولیه اشاره کردند) ببینند که ما چه جوری هستیم؟ مثلا اگر روزی دعواشون شد ما می رویم از آنها دفاع کنیم(خنده حضار). یعنی حس می کردی که زیر ذره بین سیاسی هستی و از نظر فردی زیر ذره بین هستی،  ولی خوشبختانه جور شدیم با هم. یادم می آید که عمر ایلخانی زاده همانجا گفت برویم و وحدت کنیم و خوابید و گفت من خسته شده ام و باید برویم هرچی زودتر وحدت بکنیم. سعید یزدیان گفت بیخودی قول نده و تازگی هم فکر می کنم که عمر در کمیته مرکزی کومه له هم نمانده بود ولی این گویا هیچ تاثیری روی اتوریته اش نداشت، چون از قول کومه له امضا کرد! سعید یزدیان معلوم بود که آدم جدی تر و عمیق تری است و دارد گزارش میدهد. کسانی که عمر ایلخانی زاده را میشناسند میتوانند تصور کنند که او به هیجان  می آید و به عنوان رئیس جمهور آمریکا! زیر هر چیزی امضا میگذارد!

قرارشد که یکی از ما به کردستان برود که من رفتم و این مصادف شد با ماجرای سی خرداد و بگیر و ببندها و بکش بکش. ولی ما همچنان قرارهایمان را داشتیم. ما در یکسال بعد از سی خرداد مدام توی خیابان با کومه له ای ها اینطرف و آنطرف می رفتیم، اسناد رد و بدل می کردیم و کمیته های مشترکی داشتیم با این هدف که بیشتر با هم آشنا شویم.

من بعدا با کمک خانواده یکی از جانباختگان کومه له(فکر می کنم ایرج فرزاد می داند که دقیقا چه کسانی بودند) به سنندج رفتم. از طریق سنندج و از طریق “معروف کیلانه” (که بعدا دستگیرشد و تواب و مامور حکومت شد) آمد و ما را همراه دو سه نفر دیگر در سالگرد کاک شوان بیرون برد و تحویل مظفرمحمدی و هوشنگ ختمی در منطقه دیواندره دادند و از آنجا دیگرآسان بود. شب سوار ماشین شدیم و توی منطقه آزاد روی خط آسفالت رفتیم بوکان. بوکان شهری بود شبیه به شهرهای  توی فیلمها که همه هفت تیر بسته اند و دارند سینما می روند و ساندویچ می خورند. فکر می کردی الان اگر من با یکی دعوام بشود اسلحه می کشد و میزند. شهر است ولی همه در آن مسلح هستند.

یک روز بوکان ماندیم و ما را بردند “باغ ملا”، در اطراف ده “آجی کند”، که مرکزیت کومه له آنجا بود. و در آنجا راجع به نوشتن برنامه و غیره حرف زدیم. حدود یک ماه و نیم من آنجا بود که ایرج و حمه سور و رفقای مرکزیت کومه له را دیدم که خیلی مناسبات خوبی بود که بعدا می توانم توی جزئیاتش بگویم که چی گذشت و چه چیزها گفتیم. قرار شد که من برگردم و یک برنامه مشترک بنویسیم یعنی برنامه اتحاد مبارزان را مبنا قرار بدهیم که این برنامه را نوشتیم و بردیم.

دفعه دوم در زمستان سال ۶۱  بود که من و ایرج آذرین رفتیم و ایرج آذرین توی سرما و کولاک و راهپیمایی آپاندیس اش عود کرد  تا پای مرگ رفت و بردنش بیمارستان. یادش بخیر دکتر درویش و دکتر احمد سنه(هدایت)، که یکی از بچه های ما بود، او را جراحی کردند که خود دکتر درویش در سوئد بر اثر بیماری سرطان درگذشت.

عبداله مهتدی مرددترین آدم بود. یک شب وقتی که همه توافق کردیم که این برنامه مشترک است و به رای می گذاریم توی سازمانها و می رویم پای این کارها، یکهو عبداله گفت که مطلقا این کار را نکنیم. فکر کنم ابراهیم علیزاده و شعیب زکریایی او را به درون اتاقی بردند و با او دعوا کردند که آبرویمان می رود، ما با اینها شیرینی خوردیم و نمی توانیم دیگر زیرش بزنیم. عبداله بالاخره روز بعدش یک مقداری خونسرد شد ولی معلوم بود که تردیدهای جدی دارد. گفت که اگر این تئوریها همه اش غلط باشد، آن وقت چی؟ ما گفتیم خوب چاره ای نیست می توانیم مبارزه را بیرون این چهارچوب پیش ببریم و شما میتوانید توی سازمان تان کارکنید تا بعدا به جای متحدتری می رسیم. معلوم بود که هم از بافت تشکیلات خودش مطمئن نبود و هم از آینده  خودشان. عبداله مهتدی الان که راجع به تردیدهایش دارد حرف می زند، به نظر من او این تردیدها را همیشه با خودش آورده و به یک معنی شاید  compliment  و تعریف و (راه آمدن) با تردیدهائی بود که مدام در نبرد با آنها در ده سال قبل با آنها بوده و تا وقتی که ما ولش نکردیم، او ول نکرد. در حالیکه به نظر من این تردید را همیشه از اول داشت. مدام در جنگ بود با خودش. آنطرف سمبلهایی مثل شیخ عزالدین و جلال طالبانی مدام در زندگی عبداله مهتدی حضور دارند، و اینطرف ما. آن سه نفری که در کنگره سوم کومه له روبروی هم قرار گرفتند و بحث کردند مدام توی زندگی این تشکیلات حکم راندند و بالاخره این پدیده از همانجا و از همان محل قاچ شد. یک عده ای رفتند که آن تاریخ را احیا کنند که عبداله مهتدی نمونه اش است.

به هرحال برنامه مشترکمان را نوشتیم، من برگشتم و ایرج آذرین همانجا ماند و هنوز او را مداوا می کردند. ما هم به خانواده اش گفتیم که زنده است و حالش خوب است و می آید. به مجرد بازگشت من به تهران، گفتند که اتحاد مبارزان ضربه خورده و من فوری گفتم که به نظرمن باید رهبری اتحاد مبارزان را به کردستان ببریم و یک لیستی تهیه کردیم و در جلسه تاریخ شفاهی اتحاد مبارزان گفتم که چی گذشت. من، حمید تقوایی و خسرو داور از کمیته مرکزی قرارشد که برویم و بعدا کسان دیگربیایند. ما بلافاصله به فاصله یکی دو ماه (تا  کومه له توانست مقدمات بردنمان را جور کند) به کردستان منتقل شدیم. اینجا بود که ما در کنگره سوم شرکت کردیم. یعنی بار سوم که ما آمدیم و سفری بود که دیگر اتحاد مبارزان آمده بود بیرون و قرار شد که رهبری اش در کردستان مقیم بشود. ازآنجا هم حدود یکسال یعنی هم ما و هم کومه له مقر مرکزیتمان در کردستان بود و پروسه تشکیل حزب که تقریبا یک پروسه مشترکی است و همان قدر ما شاهد و ناظر آن هستیم که رفقای مرکزیت کومه له.

کمیته برگزار کننده حزب تشکیل شد، خود مسائل کومه له مثل مشی توده ای، مشی نظامی. مدام ما هم توی بحثهایش کشیده می شدیم. سمینارهای شمال و جنوب برسر تشکیل حزب برگزار گردید.

اینها نکاتی بود که در چهارچوب کومه له می شود روی آن صحبت کرد. می خواستم بگویم تجربه ای که ما داشتیم این بود که هیچ کسی روی کومه له کار نکرد که بیاید روی این خط، خودش رفت. سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان رفت روی این خط، نه تشکیلات کردستان حزب کمونیست ایران. وقتی که کومه له سازمان انقلابی زحمتکشان بود از دو سال قبلش تصمیم گرفت که برود روی این خط و پای آن ایستاد. شعیب زکریایی مقالات مفصلی داشت تحت عنوان از “کنگره اول تا کنگره دوم” که چه جوری این تغییر خط مشی را دادند. به نظر من الان باید بنویسند از کنگره دوم به کنگره اول و یا از کنگره هفتم به کنگره اول! مسیر را باید عوض کنند. این پروسه اینجا شروع شد. اتحاد مبارزان به اعتبار خود کومه له در سرنوشت آن نقش پیدا کرد و تاثیر زیادی گذاشت روی آن و ما هم از یکسال قبلش با این تاریخ چفت شدیم. نحوه تشکیل حزب هم در ادامه بحث به آن می رسیم که چگونه حزب تشکیل شد.

برای ادامه بحث من پیشنهاد می کنم که دوره بندی کنیم. یعنی اول دوره قبل از علنی شدن کومه له (از تشکیل آن تا مقطع انقلاب ۵۷) این را در بخش اول بحث بپوشانیم. در باره مسائلش، ترکیب آدمها و غیره حرف بزنیم. بعد بیایم دوره انقلاب و بعد دوره تشکیل حزب، به این سه بخش تقسیم کنیم. در نتیجه سوالاتی که الان راجع به نفس پیدایش کومه له تا مقطع انقلاب ۵۷ را مطرح کنیم. من می خواستم فقط یک لیستی از آدمهایی که توی تشکیلات بودند، همه کسانی که یادتان است، موقعیت تشکیلاتیشان، کی مقدم بر دیگری آمده بود و سیستم اداری اش یعنی کی رئیس کی بود؟ آیا سلسله مراتب داشت؟ واقعا یک سازمان بود؟ محافل بود؟ چه بخشی زندان بودند و چه بخشی بیرون؟ یک مقدرای فاکتهای مربوط به ترکیب و شکل کار و غیره.

نوبت سوم

می خواهم چند نکته اى را در باره بعضی اشخاص و روابطى که اینجا مطرح شد، اشاراتی داشته باشم.

یکی راجع به شیخ عزالدین حسینی است. من فکر می کنم که اگر شما شیخ عزالدین را از درون کردستان بحث کردید، از بیرون او کس دیگرى بود. چرا؟ به خاطر اینکه به او آخوند “سرخ” می گفتند. به او می گفتند آخوند “کمونیست”. همانطوری که وقتی شما نگاه مى کنید در حکومت آخوندى، آخوندى مانند مثلا اشکورى مهم مى شود. چون که نه فقط سکولاریست است، بلکه آخوند است که سکولاریست است. فکر می کنیم که توى حکومت پارتى داریم. فکر می کنیم یکى از خودشان آمده است اینطرف. و یا مثل سیاه پوستى که فکر مى کند یک سفید پوست رادیکال میتواند نقش بازى کند در دفاع از امر او چونکه مال آن طرف است ولی از امر من دفاع میکند. درسال ۵٩ آخوندى که از چپ دفاع بکند به نظر توده اهالى مى آمد که خودش آخوند است و دستش به جایى بند است، زورى دارد، نمیتوانند او را بزنند، نفوذ کلام دارد، ولى آخوند “چپى” است. وقتیکه شیخ عزالدین در دانشگاه تهران سخنرانى کرد، قلب مردم تهران را ربود! اینطور نبود که شیخ عزالدین فقط در محل و به خاطر کومه له مطرح شد. شیخ عزالدین به تهران آمد و در مرکز به عنوان یک آخوند چپ از دموکراسى، از رادیکالیسم و اینها حرف زد. از کمونیست ها دفاع کرد و گفت که اینها هم سهم مشروعی دارند، باید بتوانند حرف بزنند و فعالیت بکنند. کسی که هیچ وقت او را نمی شناخته  می گفت که یک آخوند چپ پیدا شده است. این روحیه که یکی از خودشان، از همان الیت سیاسى جامعه دارد حالا از چپ ها دفاع مى کند، تاثیر داشت. شیخ عزالدین به عنوان یک آخوند چپ توى ایران مشهور شد. اگر همین نظرات را به عنوان یک مکلا  مى گفت چیز عجیبى نگفته بود. از این تیپ ها زیاد بودند. اما شیخ عزالدین به عنوان یک آخوند توانست آخوند چپ محسوب شود. تداعى شدن کومه له و عزالدین حسینى در اذهان عمومى قوى بود. همه فکر مى کردند که او عضو کومه له است. ما عادت داشتیم و همیشه می گفتیم که کمونیست ها بالا هستند و بقیه پایین. در نتیجه اگر شیخ عزالدین با کومه له است پس در نتیجه کومه له بالاتر از ایشان است. در عمل وقتیکه من به کردستان آمدم و در دهى مستقر شدیم و شیخ عزالدین هم محلش در ده بغل ما بود، ما تماسهایی بعضا با شیخ عزالدین پیدا کردیم. به نظر من شیخ عزالدین در درون رهبری کومه له احترام عمیقى داشت. نمى شد به او بند کرد. یک دفعه فاتح شیخ در جزوه اى مى خواست کلمه “رفاه” را به کردى ترجمه کند و پیشنهاد کرده بود که بنویسیم “باش بژیویه تى”. داشت با ماموستا و فکر مى کنم که صلاح مهتدى و دیگران نشسته بودند و همه حضور داشتند، فاتح شیخ داشت نظر خواهى مى کرد. من گفتم که چه اشکالى دارد که بنویسیم رفاه؟ شیخ عزالدین بشدت عصبانی شد و از اتاق بیرون رفت! دکتر جعفر گفت که اینجا، جلوى اینها  نباید اینجورى حرف زد. شیخ عزالدین عبایش را ورکشید و رفت!

من گفتم کاش زبان همه این مملکت، دسته جمعى انگلیسى بشود. چه اصرارى داریم که زبان را احیا کنیم؟ این دیگر “سمبل شوینیسم فارس” نیست چون طرف گفته است که  زبان باید انگلیسى بشود. شیخ عزالدین رفت و حضار و  دیگران گفتند که جلو شیخ آبروی همه مان را برد!

یکى دیگر از این اشخاص جلال طالبانى است. چهره اى که از بیرون از طالبانى بود این بود که او یک کُرد است که دارد در مقابل “آش بتال” بارزانى مقاومت می کند. کسى که اسلحه دستش گرفته و دارد مى چرخد. در دوره آموزشى سربازى من، افسر ارتش و فرمانده ارتش ایران با یک ابهت از جلال طالبانى حرف مى زد. مى گفت که طالبانى با نیروهایش از سردشت وارد ایران شده اند و از پیرانشهر بیرون رفته اند. مى گفت من خودم شاهد این بوده ام و یا من مى روم تا عمق ٧٠ کیلومترى خاک عراق براى اینکه به طالبانى کمک کنم.

طالبانى ایمیج رادیکالى داشت. در مورد جلال طالبانى هم در درون کومه له احترام خودبخودى و غیر انتقادى وجود داشت. یعنی اینطور نبود که مواضع او را نگاه کردی  و دیگر قبولش داریم. اولا خود طالبانى در فاز قبل همانقدر مائویست بود که شما توصیف کردید(اشاره به صحبتهاى دیگر سخنرانان). او هم همین دعواى “تضاد”ها را از بر بود. اینها را خوانده بود و خودش از مائوئیستهاى آن دوره بود به اضافه اینکه یک شخصیت معروف و مسلحى شده بود که داشت کارش را میکرد. علاوه بر اینها روابط او باکومه له خیلى خوب بود، یعنى یک حالت پدرانه حس می کرد. یادم مى آید که در کنگره سوم قرار بود که طالبانى بیاید و یک دفعه همهمه شد در محل کنگره. من گوشه اى نشسته بودم و سید ایوب نبوى آمد و گفت که شما ناسلامتى رهبر یک سازمانى هستى، بلند شو و برو جلو مگر نمى بینى که جلال طالبانى دارد مى آید؟ همه بلند شدند و جلال طالبانی با همه ابهت اش رفت توی سالن. اینطور نبود. اصلا انتقادى به طالبانى نبود. فکر مى کردی که او سمبلى است. شاید با پرنس سیهانوک بخواهى مقایسه اش بکنى، وقتى که با خمرهاى سرخ رفیق بود. او هم با ما است. اینطورى بود.

 در باره رهبرى کومه له

در مورد خود رهبرى کومه له، عبداله مهتدى و بچه هایى که من دیدم می خواهم چند نکته اى را به عنوان یک ناظر خارجى بگویم.

اول از همه من از سعید یزدیان خاطرات خیلى خوبى دارم.  این درست است که او راگرفتند، به او تواب گفتند و در آخر هم او را اعدام کردند. ولى سعید یزدیان مى توانست تا یک سال بعد از دستگیری اش خیلی از اتحاد مبارزانی ها را لو بدهد. یکى از کسانى را میتوانست لو بدهد، که خانه اش یک لولایى بود براى این نوع کارها، خانه هایده درآگاهى بود. می دانست که بارها در منزل هایده در آگاهى جلسه کومه له و اتحاد مبارزان کمونیست برگزار شده است. هنوز هم وقتی که حمید تقوایى به تهران رفت که بچه ها را براى کنگره ا.م.ک بیاورد  در منزل هایده در اگاهى مستقر شد.

سعید یزدیان تا یکسال بعدش میتوانست شرت و پرت همه ما را رو کند. میتوانست اسم هاى واقعى ما را رو کند و کارى کند که همه بدانند. او این کارها را نکرد. من تصور نمى کنم که سعید یزدیان نشست و لیست داد. من واقعا همیشه علاقه و محبت خاصى به او داشتم و وقتى هم او را دستگیر کردند واقعا خیلى گرفته شدم.

 تاثیر اولیه عمر ایلخانیزاده و سعید یزدیان روى ما واقعا مثبت بود. عمر آدم هنوز هم به نظر من شیرین و دوست داشتنى است. مصاحبت با عمر ایلخانیزاده همیشه براى من شیرین بود. دوست داشتم که ببینمش و با او حرف بزنم. مواضعش به کنار و راستش خیلى سریع هم موضع اش را بسرعت عوض مى کرد و در نتیجه اختلافات حل و فصل مى شد. ولى شخص خودش برای خندیدن، بحث کردن و بى غل و غش داد و بیداد کردن خوب بود.

من وقتى به اردوگاه آمدم و رهبرى کو مه له را دیدم، واقعا احترام عمیقی به آنها پیدا کردم. ابراهیم علیزاده، عبداله مهتدى، شعیب ذکریایى، حمه سور، ایرج فرزاد، محمد شافعى، فاروق، فاتح شیخ، سید حسن قادرى و. .. همه شان خیلى آدم هاى فوق العاده شریف و بى غل و غشى به نظرم آمدند. براى من که یک مدتى توى سازمانهاى چپی مشغول سر و کله زدن بودم براحتى مى فهمیدی که چه تفاوت فرهنگ سیاسی اى این آدم ها دارند. یا براى مثال رهبرى سازمانهاى کوچک تهرانى که با آنها طرف میشدی. در آنها همیشه یک حالت توده خوری حس میشد، مثل رفتار این گروهها با ما که می خواهند خودشان را بالا ببرند، تو را پایین بیاورند و مى خواهند بگویند که من از تو بزرگترم و دستم دراز تره. یک حالت تفرعُن و رقابتى که الآن براى مثال بین سازمانهای متفرقه اتحاد چپ کارگرى و طوفان و. .. مى بینى. این احساس را از خیلی شان می گرفتى. تازه نه تیپ هاى بالاشان. من هیچوقت رهبرى پیکار را ندیدم.

جواد قائدی خیلى رفیق خوبى بود. منتهى وقتى سر قرار رزمندگان مى رفتى از هر سه نفرى که مى دیدى دوتاش آدم هایى بودند که مى گفتى کاش زودتر این قرار تمام بشود و بروم خانه ام. ولى به نظر من کومه له یک عده آدم فهیم، اجتماعى، بى غل و غش و رفیق به نظر آمدند. یک فرهنگ دیگر. درست است که از نظر سیاسى و تئوریک و کلیشه هاى سیاسى ای که بحث می کردند از پیکار و رزمندگان عقب تر بودند، ولى وقتى پای صحبت عبداله مهتدی، یا ابراهیم علیزاده، شعیب ذکریایى، ایرج فرزاد، حمه سور و… مى نشستى مى دیدى که اینها آدم هاى خیلی بالاترى از آن کسانى هستند که من توى تهران براى مثال سر قرار مى دیدم. این کنتراست را مى دیدى و حس می کردى. براحتى مى شد دید که طرف واقعى است. شاید به این دلیل که رهبرعده زیادى بودند و مسئولیت هاى واقعى داشتند. صحبت پرتاپ کلیشه و یا براى مثال من مى گویم سوسیال امپریالیسم و تو بگو فلان، نبود. مساله داشتند. و مسائل شان فرق داشت. حتى در یک سطح اخلاقى هم آدم هاى راستگویى به نظرم آمدند. به شدت راستگو بودند. من حس نکردم که اینها دارند ما را بازى مى دهند و یا دارند اداره مى کنند. فکر مى کردم که دارند حرفشان را می زنند.

عبداله مهتدى به نظر من خیلى آدم مستعدى بود. او یکى از آدم هایى بود که فکر میکنم حیف شد. به این خاطر که نتوانست به جنگ ناسیونالیسم درونی خودش و آن انتظارى که از خودش به عنوان یک رهبر کرد داشت، برود. احساسی که توى خانواده اش در طول سالها از او ساخته بودند که این عبداله عروج مى کند و به عنوان ناجى ای که از طبقه حاکمه آمده، جماعت کردستان را نجات می دهد. توى گوشش خیلى خوانده اند که این خیلی با استعداد است، خوب حرف مى زند، خوب مینویسد و مى تواند آدم بزرگى بشود. این تصویر را آنقدر با خودش حمل کرد که به نظر من اگر یک لحظه مى نشست و بخودش می گفت که من خودم را براى چه امری بزرگ مى کنم، اگر نگاه میکرد به اینکه خوب عزالدین حسینى این است، جلال طالبانى آن است و یه کیه تى( اتحادیه میهنی کردستان) این است، طور دیگری میشد.  هیچوقت ننشست به طور واقعى حزب دمکرات، یه کیه تى، ماموستا شیخ عزالدین حسینى و اینها را به عنوان پدیده های اجتماعى نقد بکند و بگوید که من یک دریا با اینها اختلاف دارم. همیشه اینها را موئتلفین آتى و دوستان حال و آینده می دید و این را همیشه با خودش حمل مى کرد. از نظر شخصى به نظر من عبداله مهتدى آدم سالمی بود. آدمى بود که میتوانست یاد بگیرد، حرف بزند. میتوانست رشد بکند و داشت رشد مى کرد. راستش یک درجه اى فکر مى کنم اگر مثلا کسى به جاى اینکه فعالیت سیاسى بکند، وظیفه اش این بود که روى عبداله مهتدى کار بکند، وقت بگذارد و از عبداله مهتدى کسی را بسازد که الان سهم داشته باشد. متاسفانه وقتى حس کرد که در آن جمع مقابل راهش نمى دهند، به نظر من وقتى حس کرد که آن جمع کانون کمونیسم کارگرى، آن جماعت کمونیست کارگرى با من موضع دارند و من را راه نمی دهند بر گشت به عقب تر از آنچیزى که خودش تا آن لحظه آمده بود ؛ و رفت بغل کسانی قرار گرفت که در آن لحظه قبولش داشتند. من اینطورى فکر مى کنم، و گر نه احساس اولیه اى که من از او گرفتم فوق العاده آدم دلچسب، قابل مصاحبت و فهمیده اى بود. به نظر من عبداله مهتدى آدم مدرنى بود. راجع به مسائل فرهنگى کسى بود که بسرعت خودش را با فرهنگ اروپایى تطبیق داد. هنوز هم فکر مى کنم هر چه قدر هم که عقب گرد سیاسى کرده باشد، من باور نمى کنم که عبداله از فرهنگ شخصی اش عقب رفته، یا رابطه اش با فرزند و همسر و رابطه اش با جامعه.

ابراهیم علیزاده هم همینطور. من همه آنها را آدم هاى خیلى دوست داشتنى مى دیدم که به مجرد اینکه پایت را از کردستان بیرون می گذاشتى، دلت برایشان تنگ مى شد. من و ایرج به خصوص توى اون دوره یک مقدار فیلم هندى روى آن کوهها با هم بازى کرده ایم. شلوارمان را تا زانوها بالا مى کشیدیم و آواز سنگام مى خواندیم!

می خواهم بگویم که تصویر من از آنها این بود که یک عده آدم واقعى تر با مسائل واقعى تر بودند ولى از سطح نظرى جنبش و موقعیت ابژکتیوى که با آن روبرو هستند، عقب تر هستند. اگر طرف توى تهران راه مى رفت مجبور نبود که رعایت اهالى تهران را بکند و یکجور دیگر لباس می پوشید ولى آنجا فکر میکرد که اگر من الان این اهل ده را برنجانم آخ آخ خیلى بد مى شود. طول کشید تا اینکه یکى بگوید خوب باید آنها خودشان را تغییر بدهند، تو چرا خودت را تغییر مى دهى؟ همه جاى دنیا مردم از ایده هاى پیشرفته تر تبعیت مى کنند و اینجا تو دارى خودت را به رنگ عقب مانده ها در مى آورى؟ فکر می کنم ترس از اینکه توده ها را از دست بدهیم و توده ها از ما دور شوند باعث شده بود که حتى عقبگرد بیشترى از آن چیزىکه لازم بود، بکنند.

به هر حال تصویر عمومى من از کومه له این بود. الآن خیلى عوض شده اند و هیچ حکمى در مورد الآن آن آدم ها نمى توانم بدهم. ولی آن موقعى که اولین بار اینها را دیدم فکر کردم که ١٠ تا ٢٠ آدم حسابی گیر آورده ایم که مى شود با آنها کار کرد و فکر مى کنم ٧ تا ٨ سال پای این تعهد ایستادیم و کار کردیم.

نوبت چهارم

اختلاف بر سر ماهیت اقتصاد ایران و نیمه مستعمره – نیمه فئودال و یا سرمایه دارى بودن جامعه شکاف اصلى بود و جدایى بود اساسا از مائوئیسم و این در تمام چپ ایران بود.

کومه له یک حوزه اى بود که به طور عجیبى عقیده اى فوق العاده عقب مانده که در مقیاس سراسرى هیچ کس به جز حزب رنجبران نداشت، را نگه داشته بود. در اردوى اپوزیسیون جمهورى اسلامى بود، رادیکال بود و داشت با جمهورى اسلامى جنگ می کرد ولى تزى که داشت، تز یکى از عقب مانده ترین جریانات سیاسى چپ ایران بود که در دفتر بنى صدر کار مى کرد. در نتیجه این یک تناقضى بود. شکاف بر سر اینکه ایران سرمایه دارى است و یا نه بر مى گردد به اختلافات بخش منشعب سازمان مجاهدین م ل، به اختلاف بین پیکار و تقى شهرام. این بحث خیلى قدیمى ترى است که ماهیت اقتصاد ایران چى هست؟ سرمایه داری ایرانی؟ راه رشد آن چى هست؟ که جریانات موسوم به ،”خط ۲” راه رشد غیر سرمایه داری را مطرح مى کردند. آن موقع این قطب بندى وجود داشت. خیلى طبیعى بود که دیگر به ایران نگوئیم نیمه مستعمره – نیمه فئودال و اینکه این یک موضع عقب مانده اى است، مستقل از هر اتحاد مبارزانى، بحث مى شد. به یک معنى این بحث از آن ورى بود. این بحث مقدم است بر شکل گیری اتحاد مبارزان کمونیست و توى چپ وجود داشت. خود اتحاد مبارزان کمونیست بر بستر این بحث بوجود آمد که بیاید در مقابل یک برداشت هاى خلقى و مائوئیستى، یک بحث مثلا لنینى را مطرح کند. در نتیجه این خیلى طبیعى است.

چیزی که الآن براى من جالب است، خودبخودى بودن و غیر سیستماتیک بودن این پروسه در داخل کو مه له است. چون تصویرى که در بیرون است این است که یک عده اى رفته اند، کتابهایى را خوانده اند و گفته اند که بیایید که بحث کنیم. استنباط من الآن این است که کومه له بطور خودبخودى از مواضع قبلى اش، که دیگر بدرد نمى خورد، دست بر مى دارد و مى رود روى یک مواضع جدیدتر و رادیکال ترى و این جالب است که قبول کرده که از اتحاد مبارزان کمونیست اسم ببرد. چون با همین مواضعی که شما مى گویید میتوانست برود طرفدار رزمندگان بشود. چرا به اتحاد مبارزان دست می برند و نرفت به طرف پیکار و یا رزمندگان، ظاهرا بر میگردد به ادبیاتى که رزمندگان و پیکار نداشتند، و اتحاد مبارزان داشت. چون با آن رادیکالیزاسیونى که توى کومه له شد میتوانست حتى برود روى مواضع پیکار. احتیاجى نبود که بیاید روى مواضع اتحاد مبارزان کمونیست با این درجه (و سطح)بحثى که شما مى گویید مى کردید. فکر میکنم که ادبیات اتحاد مبارزان اینجا مهم میشود.

یک استنباط که بعدا وقتی به کردستان آمدم، گرفتم این بود که حس کردم کمیته مرکزى کومه له از یک طرف جناح رادیکال و پیشرو تشکیلاتش است واز طرف دیگر دارد یک رادیکالیسم پنهان و وسیعترى را کنترل میکند. اجازه نمی دهد. یعنى فشار از پایه کو مه له که بیاید به سمت اتحاد مبارزان. باید دراتحاد مبارزان را قفل میکردى که کادرهاى کومه له به آن مراجعه نکنند. وقتی که به کردستان رفتیم، ما یک قرارى داشتیم  و آن این بود که ما از کومه له عضو نمى گیریم و هیچ سمپاتی به انشعاب و جداشدن از کو مه له و آمدن توی اتحاد مبارزان نشان نمی دهیم و به تشکیلات خودمان گفتیم که باید مواظب باشید و جلو هر سوء تعبیری را بگیریم و این را بصورت قرار کتبی دادیم. و گفتیم که اتحاد مبارزان در کردستان راسا عضو گیرى نمیکند و رهبرى کومه له را نیروى موجه تغییر کو مه له میداند. ما این را در داخل اتحاد مبارزان بحث کردیم. ولى خیلى روشن بود که در پایه کومه له بخصوص در مورد مسائلى مثل برخورد به مذهب، برخورد به زن، بر خورد به شورا، مسئله تئورى و حتى مناسبات درون تشکیلاتى؛ اتحاد مبارزان را کرده بودند مبنا و الگوی خودشان. (این پایه) داشت به رهبرى اش انتقاد مى کرد  و حتی ما شده بودیم مثل خاتمى که چیز هائى داریم ولى نمیتوانیم بگوییم! نمیتوانستیم دهانمان را باز کنیم و انتقاد کنیم چون فکر میکردیم که پروسه را تضعیف میکردیم. یک مدتى مثل یک چوب دو سر طلا بودیم در آنجا. و فکر می کنم که بخشى از کادرهاى کو مه له هم دلخور می شدند که چرا آنها را به درون سازمان خود راه نمی دهیم؟ چرا نمی آیند پاى اینکه مثلا کمک کنند که این گرایش در فلان ناحیه تقویت بشود.

کومه له حتى بعد از اینکه خط اتحاد مبارزان را قبول کرد، از رزمندگان راست تر بود. حتى بعد از اینکه رفت روى مواضع اتحاد مبارزان در حرکت هاى سیاسى اى که داشت انجام میداد، در کنار راست چپ های “خط ۳” تهران می افتاد.

برای مثال رابطه اش با مذهب. کو مه له از کاندیداتورى رجوى براى ریاست جمهورى اسلامى دفاع کرد. نقدى نداشت روى این پروسه. تا یکسال بعدش خسرو داور داشت ده به ده میرفت و میگفت که جواب این آخوندها را بدهید. چرا روى آنها صحه میگذارید؟ چرا مذهب  قاطى فرهنگ سازمانى است؟ چرا رابطه زن و مرد و حتی تا  ۶ ماه بعد از آن پروسه، زن مسلح توى کو مه له نمیتوانست وجود داشته باشد؟ و بایستی چار قد سرش میکرد و جیره سیگار نداشت. در صورتیکه در رهبرى رزمندگان زن بود و داشت با سر باز و بدون روسری(خلقی) سیگار میکشید و تبلیغات میکرد. میخواهم بگویم که کو مه له پوپولیسم را در مقیاس خودش نقد کرد. ولی در مقیاسی که اتحاد مبارزان داشت در سراسر کشور نقد میکرد، هیچوقت وارد آن نشد. بحث کمونیسم کارگرى که آمد تازه پذیرفتند.

وقتى کومه له تصمیم گرفت از آن دیدگاه عقب مانده اش ببرد، به نظر من نگاه کرد به آلترناتیوهائى که هست و نه آلتر ناتیوهایى که وجود نداشت. رزمندگان یک آلترناتیو نقد پوپولیسم نبود. یک ذره هم اگر میخواستی پوپولیسم را نقد کنى می بایستى بروی جریانی را پیدا میکردى که دارد پوپولیسم را نقد میکند. در نتیجه به نظر من ادبیات کلیدى بود. و الا چرا باید بیاید سراغ اتحاد مبارزان؟ میتوانست برود سراغ پیکار. پیکار هم همانقدر رادیکال بود. این دیگر بر میگردد به ادبیات ا.م.ک که حتی در خود تهران باعث دردسر مردم شده بود. انتقاد از تفکر مائوئیستى – خلقى فورا تداعی مى شد با ا.م.ک ونه باچیز دیگرى و نه با رزمندگان.

کومه له در مقطعى به سمت اتحاد مبارزان می چرخد که پیکار دارد منحل میشود. وقتی پیکار منحل میشود دیگر نمیشد، پیکاری شد. اگر کو مه له یکسال قبلش و آن شرایط  در  کردستان  وجود داشت، مجبور میشد که اگر بخواهد مواضع خودش را نقد بکند، برود توى کنفرانس وحدت. نمیرفت با اتحاد مبارزان کمونیست. کومه له در مقطعى چرخش میکند که تنها آلترناتیو، چرخش بسوی اتحاد مبارزان است. نمیتوانى چرخش بکنی و بروى توى رزمندگان که خودش دارد منحل مى شود.

در نتیجه اتحاد مبارزان تنها خط معتبر در مقابل آن خط قدیمى است. محتواى نظر ا.م.ک آنقدر تعیین کننده نیست که اعتبار نظری ا.م.ک حتى در سطح پیکار (بیشتر بود).

این دیگر موقعى است که ا.م. ک، رزمندگان را قاچ کرده، پیکار را قاچ کرده. آنها هم سعى کردند یعنى “کمیسیون گرایشی” پیکار رفت سراغ کو مه له. مفصل با کو مه له صحبت کردند ولى کومه له قبول نکرد. من نوارهای مسئول پیکار( که فکر میکنم سپاسی آشتیانی بود) را گوش داده ام. به نظر من بحران پیکار و رزمندگان و اینکه دیگر آنها نمیتوانستند خودشان را نگه دارند تا چه برسد که راه نجاتى براى کومه له باشند، اتحاد مبارزان را به صورت دو فاکتو به تنها آلترناتیو تبدیل کرد. اگر یکسال قبل بود کومه له میرفت توى کنفرانس وحدت و میشد یکی از نیروهاى آنجا و میرفت روى خطی شبیه پیکار. من اینطور فکر میکنم.

دقیقا بحثى که اینجا هست نشاندهنده این است که یک پلمیک محتوایى و اساسی راجع به تفاوت ما و پیکار در جریان نیست. اگر از رهبرى کومه له می پرسیدى تفاوت پیکار و ا. م. ک چیست میگفت یا نمیداند و یا مطمئن نبودند که این اختلاف چیست. ولى دیگر از تهران فقط  نور اتحاد مبارزان به کردستان میرسد. هیچ قطب نماى دیگرى در آن مقطع وجود نداشت. ولی یکسال قبلش من مطمئن نیستم. تردیدها وجود داشت. “پراتیکى” آمدند سراغ اتحاد مبارزان. پایه سازمانى کومه له نه، ولى بخشى از رهبرى کومه له پراتیکى و از سر درک مصلحت زمان آمدند با اتحاد مبارزان کمونیست.

به نظر من چرخش کومه له بسوی اتحاد مبارزان بیشتر از اینکه یک انتخاب تئوریک باشد، یک انتخاب سیاسی بود. به نظرم “مصلحتی” هم نبود، چون این تعبیر حرکت مهم کومه له را کوچک میکند. این مساله که چه خطی در چپ ایران “زنده” است، فاکتور مهمی در انتخاب اتحاد مبارزان است. وقتی یک رزمندگانی میخواست بیاد با اتحاد مبارزان کار کند، ۵۰ کتاب میخواند، کلی پلمیک میکرد، بحث میکردند تا از این سازمان بروند به سازمان دیگری، عین حوزه علمیه! ولی وقتی کومه له تصمیم گرفت به نظر میامد که بالای آن یک انتخاب سیاسی میکند که خط فعلی ما غلط است، خط اتحاد مبارزان به نظر درست می آید، آلترناتیو دیگری نیست. یک مقدار هم باعث اعتبارشان شد. چون تصمیم شان سریع و روشن بود. پیکار هم میتوانست به این نتیجه برسد که هیچوقت نرسید. اگر نه اوضاع یک طور دیگری میشد. این نکته و این موضع برای من جالب است.

بحث کومه له هنوز یک جلسه دیگر و با پانل وسیعتری لازم دارد که از این مقطع، که تازه هنوز به کنگره ۲ کومه له رسیده ایم، تا مقطع جدائی کمونیسم کارگری و مسائل سال ۱۹۹۱ را بپوشاند.

——————

 این متن از روی نوارهای دیجیتایز شده سمینار تاریخ شفاهی کومه له که در ژانویه سال ۲۰۰۱ با شرکت منصور حکمت، حسین مرادبیگی و ایرج فرزاد در لندن برگزار شد، توسط داریوش نیکنام پیاده و تایپ و مقابله شده است. متون یک بار دیگر توسط ایرج فرزاد مقابله و ادیت شده است. در جملات فقط برخی کلمات از شکل محاوره ای تغییر داده شده اند. برخی کلمات که در داخل پرانتز آمده اند، توضیح نکاتی است که در بحث به آنها اشاره شده اند.

 —————————————-

 فایل پی دی اف ۲ ضمیمه نوشته: “شما بگوئید من چه فکر میکنم”

http://www.iraj-farzad.com/os-2z.pdf