تلگرافی در باره تحزب

تلگرافی در باره تحزب

با نگاه به موقعیت سیاسی ایران، همه می‌گویند که جامعه آبستن تحولات سیاسی مهمی است. “کمونیستها چه نقشی می‌توانند در این تحولات بازی کنند؟”، یک سئوال اساسی در سمت و سو دادن به آن تحولات است. آدمهای شریف زیادی منتظر فرصتی هستند که متشکل و متحزب شوند تا جنگ آخرشان را با آن رژیم شروع کرده و به پایانی برسانند.

برای چپهای مختلفی که از سنتهای متفاوتی آمده اند، تحزب جایگاه متفاوتی دارد. کسی که خود را به سنت مارکس و لنین می رساند، نمی‌تواند آن را مهمترین سلاح کارگر در مبارزه برای رهایی نداند. جدا از تحمیل مطالبات روزمره، برای پیروزی نهایی کارگر بر سرمایه دار، نمی‌شود نسبت به تحزب بی‌تفاوت بود. جزر و مدهای روآوری و یا دور شدن از تحزب بخصوص در شرایطی مثل شرایط ایران، در یک سطح وسیع و توده‌ای کاملا قابل فهم است. جمع اعضای حزب بلشویک قبل از انقلاب ۱۹۰۵ با تعداد اعضای آن در نقطه اوج آن انقلاب اصلا قابل مقایسه هم نیست. هزاران کارگر و دانشجو و فعال سیاسی به صفوف آن پیوستند. و یا مدت کوتاهی بعد از فروکش کردن آن انقلاب، تعداد اعضای آن بطور بسیار چشمگیری کاهش یافت. و باز تعداد اعضای همان حزب در اوایل انقلاب ۱۹۱۷ با یک ماه بعد از آن غیرقابل مقایسه است. در روزهای منتهی به “روزهای ژوئیه” دهها هزار نفر به آن پیوسته بودند. قدرت نفوذ آن در روزهای نقشه کودتای کورنیلوف – کرنسکی چنان غیرقابل چشم‌پوشی بود که خود کرنسکی و رهبران احزاب “سوسیالیست میانه رو” که چشم دیدن بلشویکها را نداشتند، دست به دامن رهبران آن شدند که جلوی کودتا را بگیرند.

تحزب گریزی

دوری شخصیتهای امروز “چپ” و “کمونیست” از تحزب با جزر و مدهایی که توضیح آن رفت، متفاوت است. بدنبال حمله همه جانبه و بقول معروف “مغول وار”’ بورژوازی به دستآوردهای طبقه کارگر در اواخر قرن گذشته، دوری گرفتن از تحزب برای بسیاری از فعالین متحزب گذشته خود به یک فضیلت تبدیل شد؛ که نشان از درک سطحی ‌آنها از  مقوله، مفهوم و جایگاه تحزب دارد. این افراد قبل از هر چیزی شخصیت سیاسی بودن خود را مدیون گذشته متحزب خود هستند. همین موضوع گاها آن‌ها را چنان متوهم می‌کند که نه تنها برای جامعه دستور صادر می کنند، بلکه برای احزاب سیاسی هم امر و نهی می کنند. ما هم متاسفانه در احزاب سیاسی در بوجود آمدن این وضعیت البته که بدون تقصیر نیستیم. بعضا در سطح علنی و رو به جامعه جوابشان را می‌دهیم و بعنوان کسانی که در جامعه وزنه ای هستند، بزرگشان می کنیم. با آن‌ها در پانلهای سیاسی شرکت می‌کنیم که انگار مخاطبین وسیعی دارند. واضح است که هر کدام از اینها، اگر رهبر عملی ای در جائی باشند؛ مثلا رهبر کارگری و یا رهبر جنبش برابری طلبانه زنان و یا جوانان و غیره، حتما باید بزرگشان داشت؛ اما برای کسی که تمام فعالیت سیاسی‌اش نوشتن چند مقاله در سال است، چرا باید او را در توهمش غرق کرد؟

اهمیت تحزب

برای بسیاری از ماها که متحزب هستیم، یادآوری اهمیت تحزب مناسبتی ندارد. اما برای آدمهای شریفی که کمونیست هستند و فعالیتهای سیاسی شان بسیار فراتر از بگومگوهای فسیبوکی است، گفتن چند نکته خالی از فایده نیست.

تروتسکی زمانی که به دانمارک تبعید شده بود، گروهی از دانش آموزان او را برای یک سخنرانی درباره انقلاب اکتبر و اهمیت آن دعوت می کنند. او ۷ شرط مهم را که به انقلاب اکتبر کمک کردند، مثل همین شرایطی که امروز در ایران با آن مواجهه هستیم نام می‌برد و می‌گوید این شرایط می‌توانند باعث انقلاب در هر کجای دنیا بشوند؛ و عامل دیگر (۸) را نام می‌برد که برای به پیروزی رساندن آن انقلاب  تعیین کننده بود و آن هم “حزب بلشویک” بود. حزب بلشویکی که فعالین کارگری، رهبران کمیته های کارخانه و فعالین ضد جنگ و غیره را سازمان داد و به چیزی کمتر از سرنگونی بورژوازی رضایت نداد.

به کرات به نقش رهبران برجسته حزب بلشویک در به پیروزی رساندن انقلاب اکتبر اشاره کرده ایم. لنین، تروتسکی، کامنف، زینوویف، کولونتای، شلپیانکوف، مولوتف، استالین، بوخارین، لورچانسکی، رهبران گاردهای سرخ، رهبران کمیته انقلابی ارتش و غیره و غیره. کمتر کسی شکی دارد که انقلاب اکتبر بدون شخصیتی مثل لنین به پیروزی می رسید. یا زمانی که تروتسکی ۱۹۱۷ را ارزیابی می کنیم، به جایگاه ویژه اش پی می بریم. اما در قریب به اتفاق این ارزیابی ها از لنین و تروتسکی و غیره، خود حزب را نمی بینیم. بله انقلاب اکتبر بدون لنین ابدا به پیروزی نمی رسید، اما از یاد نبریم که لنین بدون حزب بلشویک، کاره ای نمی بود! لنین یک نفر بود که در یک زمان خاص می‌توانست فقط یک جا باشد. بقیه رهبران و شخصیتهای حزب هم همینطور. اما حزب بلشویک یک حزبی بود که با سیاستهایش هزاران هزار فعال سیاسی و عضو، در هزاران هزار نقطه روسیه فعالیت داشت. شورا سازمان می‌دادند و در شوراها بحث می کردند، کمیته های کارخانه سازمان می دادند، اعتصاب راه می‌انداختند و جلوی پوگرومهای (قتلعامها) صد سیاهها را می گرفتند. حزب بلشویک به یک معنا هزاران لنین و تروتسکی در ابعاد کوچکتری داشت و در خود جمع کرده بود که پیروزی انقلاب اکتبر را ممکن ساخت. وقتی که آدم تاریخ انقلاب اکتبر را نگاه می‌کند با شخصیتهایی آشنا می‌شود که یقه کت ویکتور چرنف (از رهبران حزب اس ارها و وزیر کشاورزی دولت کرنسکی) را می‌گیرد و بهش می گوید: “قدرت را بگیر مادر قحبه؛ وقتی که آن را دو دستی بهت می دهند!”

انقلاب در همه فعالین سیاسی در ایران را می زند. درباره وظایف این انقلاب می‌توانیم همنظر نباشیم. اما این را نمی‌شود انکار کرد که ایران آبستن تحولات زیر و رو کننده سیاسی است و این وضعیت به یک حزب قوی کمونیستی احتیاج دارد. من بنوبه خود همه سوسیالیستها و کمونیستهای مسئول را به پیوستن به حزب کمونیست کارگری دعوت می کنم.

۱۷ دسامبر ۲۰۱۸