بغض ها ترکید! / شمی صلواتی

بغض ها ترکید!

اشک سخن گفت

و صورتم به انتظار باران نشت،

به صدها جرم سنگین به بیدادگاه رفتم

یک بار به جرم گرفتگی زبان

محکوم و زبانم را قطع کردند

و یک بار به جرم ساده نویسی انگشتانم را

گرچه،

زبان آنقدر ها رسا نبود

قلم آنقدرها پر رنگ نبود

اما وجودم فریاد بود

بانگی رسا، رساترین صدا!

که همه ما » برابریم و باید برابر باشیم»

منی که خود در میان طبقم

و در جنگ با رنجها به استادی رسیدیم

هنوز دز جنگم!

[در جنگم، جنگ،

جنگی برای رهایی!

برای باز گشت: حرمت و ارزش انسان

اگر قلم پر رنگ نیست

چون بدون انگشت، قلم را به دهن گرفتم

اگر صدام لرزان و با هیجان است

چون در جنگم و ترس بر دل دارم

بشنو صدایم را!

اگر ضعف یا رسا نیست

بشنو صدایم را!

و با من بیا

تا ما شویم

در این دنیای بدور از احساس و عواطف انسانی

یک صدا ، صدا نیست،

یک دست، قدرت نیست

تا دیر نشد/ با من بیا!

………………شمی صلواتی