تلاشی متفاوت در راه تشکل یابی طبقه کارگر (٣)

تلاشی متفاوت در راه تشکل یابی طبقه کارگر (۳)

محمد جعفری /هشتم ماه اکتبر ۲۰۱۸

در قسمت دوم این سلسله مقالات، به موانع اجتماعی، ذهنی و عینی متشکل شدن طبقه کارگر تا حدودی اشاره کردم. اینک ادامۀ بحث را با این سر تیترها پی می گیریم:

۱- مهمترین مولفه های کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران

۲- برداشت های متفاوت از نقش کارگران پیشرو

۳- انسان اجتماعی، نقش اجتماعی انسان

۱ – مهمترین مولفه های کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران

این تصور پوچی است که اگر فکر کنیم در یک روز آفتابی تمام کارگران زیر یک سقف یا میدان شهری تجمع کرده و به تساوی فریاد بزنند: تشکل مستقل کارگری حق مسلم ما است و تا دست یافتن به آن از پای نخواهیم نشست! زیرا تا جامعه سرمایه داری و تا ظلم و ستم وجود دارد و تا زمانی که درک اجتماعی انسان از زندگی به شکل کنونی بر افکار وی سنگینی کند، متاسفانه تا حدی از فداکاری، سخت کوشی و شجاعت مختص به کارگران پیشرو است. بلند همتی، سرکشی در مقابل سیستم کنونی و نه دنباله روی از این سیستم، ملازمه پیشرو بودن است. در عین حال، قرار گرفتن در این موقعیت، البته افتخاری است که بیش از همه نصیب کارگران پیشرو خواهد شد. زیرا سکان جنبش برابری طلبی و عدالت خواهی طبقه کارگر، دست آنان است. آنان هستند که جرقه مبارزه برای متشکل شدن خواهند زد و با بدست گرفتن سر نخ های منافع عمومی کارگران، یک جنبش عظیم اجتماعی برای یک هدف بزرگ رهایی بخش انسانی رهبری کرده که مانند شاخه نبات، سایر کارگران را جذب (آن شاخه نبات) این جنبش خواهند کرد. لذا درک مشخصات و خصوصیات کارگران پیشرو و کمونیست برای فهم این مطلب (تشکل یابی) بسیار ضروری است.

در نگاه اول، مشخصات کارگران پیشرو و کمونیست، خیلی ساده و سر راست بنظر میرسد. ولی این مشخصات به مانند هر موضوعی دیگر وقتی که با جهان خارج، بخصوص، با دنیای سیاست اتصال پیدا کرد، هم برای کارگران و هم برای احزاب کمونیستی، بسیار تفسیر بردار و پیچیده می شود. تعریف کارگران پیشرو برای خود کارگران شاید زیاد تفسیر بردار نیست، آنان در خط مقدم مبارزه…، با مسئولیت پذیری، دلسوزی، جربزه و شجات و شخصیت استوار، این موقعیت را از آن خود خواهند کرد و برای دوست و دشمن معرفند. تودۀ کارگران هم علاوه بر دست، با پا کارنامه شایستگی کارگر پیشرو امضا می کنند.

اما چون در عالم سیاست و در ارتباط با چگونگی تشکل یابی تعریف کارگرکمونیست تفسیر بردار است، ذکر چند جمله را در همین اوائل ضروری می دانم. نکته اول تمایز کمونیست مورد اشاره ما با کمونیست هایی که محل کار و زیست طبقه کارگر را به جنبش های بورژوایی (ناسیونالیسم، دمکراسی و مذهب) واگذار کرده و خود خارج از این محیط و متابلیسم، با کاغذ، مباحث تئوریک و مبارزه انفرادی سرو کار دارند، می باشد. همچنین “کارگر کمونیستی” که  می گوید ” ایران ما” بجای طبقه ما، “تاریخ، فرهنگ و کلتور ما ایرانیان”، بجای؛ تاریخ، سنت و فرهنگ مبارزه طبقاتی کارگری- کمونیستی و بجای “من” خود را “بنده” خطاب می کند، کاندید من برای ایفای این نقش نیست. این دسته از اشخاص توانایی، تشخیص و درایت انجام وظیفه کارگر کمونسیت را ندارند. کارگر پیشرو و کمونیست کاندید ما برای بعهده گرفتن این وظیفه، کسی است که رسالت خود را در متنی به سرانجام می رساند که همه احاد کارگرعلیرغم نظر و تفکر سیاسی متفاوت، در آن مشترک المنافع هستند. (در قسمت دوم این نوشته به موضوع برداشت های مختلف در باره نقش کارگر کمونیست چیست، مفصل تر می پردازم). بنابراین اهمیت مساله کارگری کردن کمونیسم و کارگران را کمونیست کردن، جز مهمترین عرصه مبارزه روتین طبقه کارگر است.

اما کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران طی چه پروسه ای متحقق می شود؟ اولاً این پروژه، پروژه مرکبی است که در روند مبارزه برای متشکل شدن کارگران تحقق می یابد. در این ارتباط، تاکید بر چند اصل بعنوان محور اصلی این پروژه حیاتی و ضروری است. یکم، نمی توان تک موضوعی را مانند مغز و ستون فقرات این پروژه تعیین نمود. البته اگر بخواهیم اولویت دارترین ها را دست نشان کنیم، تقدم اهمیت مبارزه اقتصادی طبقه کارگر نقش اصلی دارد. چرا که گسستن هر حلقه از زنجیر اسارت کارگران در این زمینه، به گسستن کل زنجیر بردگی آنان کمک می کند. دوم، اراده و تعهد به متحقق کردن آن، بوسیله یک استراتژی کمونیستی است.  تشخیص مراحل مختلف مبارزه اقتصادی و هماهنگی آن با اوضاع عمومی و آزادی های سیاسی بطور زنده؛ بدون داشتن یک استراتژی کمونیستی، خود به خود ممکن نیست. فهم این مساله که روند مبارزات طبقه کارگر، روندی به هم پیوسته در متن جامعه با وجود طبقات دیگر است که “مدینۀ فاضله” آنها یکی نیست، اهمیت حیاتی دارد.  تشخیص درست هر عرصه جداگانه در گرو درک عمومی روندهای جاری جامعه و ارتباط ارگانیک آنان باهم است. با استراتژی کمونیستی، ما ابزاری بدست خواهیم آورد تا مراحل a و b  پیروزی طبقه کارگر را تشخیص بدهیم که هر اقدامی به چه ابزاری نیاز دارد و در هر شرایط و مکانی باید کدام وسیله را بدست گرفت ( اعتصاب، تحصن، تظاهرات، مذاکره یا قیام)؟ از این منظر نگاه کردن به روندهای کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران، فعالین این جنبش را متوجه ضرورت تئوری و ایده های انقلابی خواهد کرد.

هر ایده ولو هم خیلی پسندیده، بدون چفت و بست با نیروی کارگران، در حکم نظریه و تئوری انقلابی صرف می ماند. اگر بدون داشتن استراتژی کمونیستی نمی توان به ریشه معضل جامعه دست برد، بدون تلفیق و ادغام استراتژی کمونیستی در جنبش مبارزاتی طبقه کارگر و قرار گرفتن در موقعیت پاسخگویی به معضلات روزمره این جنبش، غیر عملی است. این یک اصل اساسی است که کمونیسم بدون بسیج نیروی انقلابی کارگران و ادغام شدن در تشکل های آنان، کارگری نمی شود. هیچ تغییر پایه ای بدون رفرم و کسب یک سلسله پیروزی های اقتصادی و سیاسی، یک شبه امکان ندارد. عدم هماهنگی مبارزه در عرصه های یاد شده، فعالیتی پا در هوا بوده و به جایی نخواهد رسید.  در غیاب هر کدام از این مولفه ها، یعنی عدم ترکیب متد کمونیستی با متابلیسم مبارزه جاری کارگران، فعالیت های ما در حکم رفرم، پیرایش و پینه وصله کردن می ماند. تنها با این وحدت است که ما ابزارها را درست و اصولی در خدمت این امر واقع بینانه بکار برده و موانع کمونیست کردن کارگران و…را رفع خواهیم کرد. از فعالیت های انجام شده ارزیابی داشته و اگر به هدف مورد نظر نرسیده، موانع دست یافتن به آنها را علمی، ماتریالیستی و فکتچوال بررسی می کنیم. آنگاه تشخیص این مساله سخت نخواهد بود که مهمترین عامل این پروژه، متشکل کردن خود نیرو کارگران است. ایجاد تشکل پیش شرط و پایه اصلی رسیدگی به سایر مولفه ها و مطالبات طبقه کارگر از جمله متحزب کردن وی است. معیار سبک سنگین کردن این پروژه ها، نرخ اتحاد طبقاتی، میزان پیشرفت مبارزه اقتصادی و درجه آگاهی کمونیستی است. اینک باید مجدداً به جامعه ای که قرار است این مهم را در آن پراتیک کرد، بر گردیم:

قبلاً به نقش مخرب ایدئولوگ های دانشگاهی مجیزگوی بورژوازی که به دفاع از نظم موجود و شانتاژعلیه کمونیسم و طبقه کارگر می پردازند، اشاره کردم. ولی نقش”رسانه های عمومی” را به اندازه کافی افشا نکردیم. نقد پیگیر، مداوم و همه جانبه میدیای بورژوازی (در حاکمیت و در اپوزیسیون) از آنجایی که به یک ضرورت روز ما تبدیل شده که آنها تور گسترده ای انداخته تا اگر مردم از یکی (صدا و سیما) گریختند، در دام دیگری (بی بی سی) گیر کنند. لذا شناخت این نهادها در هر لباسی که باشند، پیش شرط مصون داشتن مبارزه کارگر از گزند آرا، سنت ها و افق بورژوایی است. باید نقد را اینجا شروع کرد که امروزهیچ رسانه ای عمومی نیست، میدیای یک جریان طبقاتی برای تبلیغ و ترویج (ملون) آرمان و امیال طبقه حاکم برای عموم است. میدیا تنها محدود به نهادهای حکومتی، تلویزیون های دولتی که مستقیماً به اشاعه نظرات حکومت های فاسد و ستمگر می پردازند نمی شود، بلکه میدیای به اصطلاح مستقل نیز با فاصله کمی از اولی، همان نقش جانبدارانه (تحمیق توده های مردم) را بعهده گرفته اند. این نهادها شاید بیشتر از قوه قهریه مانع متشکل شدن و کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگرانند.

وقتی صفحات کتب، روزنامه ها و سایت ها را نگاه می کنیم، وقتی رادیوها و تلویزیون ها را گوش می دهیم، متوجه خواهیم شد که برغم اینکه هر کدام اولویت های خود را دارند، ولی اولویت های همگی آنان متاسفانه حول ضدیت با آزادی طبقه کارگر و کمونیسم می چرخد. آنان با بهره گرفتن از تمام سلاح های زنگزده تاریخ بشر، بیست و چهار ساعته علیه کارگران و کمونیست ها سم پاشی می کنند. معیار، سود و زیان بازار است که کدام سوژه را باید برجسته و پر اهمیت نشان داد. طبق نقشه بازار خط و جهت ها تعیین می شوند.  صاحبان سرمایه، مهندسی افکار عمومی را به متخصصان اهل فن در این نهادها سپرده که در همه زمینه ها اولویت های طبقه دارا را به اولویت مردم تبدیل کنند. شاخص صحت و سقم حقیقت نزد آنان بر حسب اولویت های بازار تعیین می شود. مواد، ماتریال و منابع از قبل تهیه و نیمه تهیه شده و در حال ساختن این سیستم که تاریخآ برای بازار مهیا شده؛ بروز و تکمیل نمایند.

اگر مصادیق  قطره ای از دریای شانتاژ میدیا ” رسانۀ عمومی” علیه متشکل شدن طبقه کارگر را مثال بزنیم، باید به نمونه بی بی سی ( در مورد ایران بخش فارسی) اشاره ای کرد که چگونه خطی را تعقیب می کند که اصطلاحاً “به پنبه سربریدن” معروف است. اولویت های بی بی سی که طبق خط و جهت فوق الذکر(بازار) تعیین میگردد، این است که هر چه بتواند کمونیست ها را سانسور و بایکوت کند. هر چه در توان داشته سعی می کند به فرهنگ و ادبیاتی رواج داده که اجازه سربرآوردن طبقه کارگر و به قدرت نزدیک شدن به آنان داده نشود. البته بی بی سی این خط را با پوشیدن یونیفرم (کنستبل های انگلیسی) و یا لباس بسیجی انجام نمی دهد، بلکه زیر لوای رسانه عمومی بی طرف و با پز دمکراتیک …آن را ارائه می دهد. نامبرده حتی زمانی که زیر فشار رادیکالیسم مجبور به مصاحبه با اشخاصی که در جامعه با چپ تداعی می شوند، قرار می گیرد، تمام سعی خود را به عمل می آورد که کسانی را انتخاب کند که در پایان، حاصل مصاحبه را به اصطلاح به مردم نشان دهد که شعار دیکتاتوری پرولتاریا عین دیکتاتوری است. آزاد منشی یعنی این که دیکتاتوری کنونی را دمکراسی خواند. رادیکالیست ها را سرزنش کرد چرا که رادیکالیسم موجب هرج و مرج در جامعه می شود. میکروفن را بشرطی جلوی کسانی می گذارد که به نحوی از انحاء از کمونیست بودن و رادیکال بودن گذشته خود، اظهار ندامت کنند. مناظره ها را طوری ترتیب می دهد که مردم بگویند این دیگر از خودشان است که می گوید انقلاب کارگری رویا و ناشی از شور دوران جوانی است. راه آمدن با مناسبات موجود عاقلانه تر از رویاهای دوران جوانی و نشانه بلوغ سیاسی است. افزون بر اینها، نوشته های اشخاص “نواندیش دینی” درج می کند که پیام آور این حکم باشد که مبارزه با کل جمهوری اسلامی بی حاصل بوده و بهتر این است که از طریق حمایت از بخشی از اپوزیسیون درونی نظام- در فکر تعادل سرمایه داری ایران با غرب و سرمایه داری جهان بود. اگر در پایان مناظره یا نوشتۀ “صاحب نظران” بی بی سی را متقاعد نکند که این روند بالاخره منجر به بیزاری مردم از کمونیسم شود، به ندرت اجازه پخش به آن خواهد داد و یا سر و دم بریده پخش می شود. تعهد به انجام این وظیفه است که امروز وقتی به سایت بی بی سی فارسی نگاه می کنید، عین دیوار اعلانات سخنرانی ها، خطبه ها، فتواها و کتب و مقالات آیت الله ها و خبر بازاریان تهران از یک سو، و از سوی دیگر نوشته های عبدالکریم سروش ها، مسعود بهنودها و کدیورها و اشخاصی از این دست است. این در حالی است که معمولاٌ تا بتواند نوشته های کمونیست ها را سانسور میکند. خبر صدها کتاب منتشره شده از کمونیست ها در سال را مسکوت و حتی اشاره کوتاهی هم به آنها نمی نماید. ولی برای گرفتن چهره لائیک به این سقوط ژورنالیستی، نوشته های اشخاص لائیک ” بشرطی که شایسته درج باشند” (روز بیستم دسامبر ۲۰۱۷ از قول منصوره شجاعی خبر انتشار کتاب ” یخ، مهتاب، کافه” از مهرانگیز کار که در اکتبر همین سال منتشر شده بود، درج نمود)؛ درج می کند تا اگر کسی به جهت گیری بی بی سی انتقاد کرد که چرا ایشان نوشته های کمونیست ها سانسور و نواندیشی دینی حمایت میکند؟ پاسخ بشنود: خیر، بی بی سی تنها نواندیشی دینی، خطبه، سخنرانی، فتوا و کتب و مقاله آیت الله ها را مورد پوشش خبری قرار نمی دهد؛ بفرمایید مگر این نیست که نوشتۀ امثال خانم کار را نیز درج خواهند کرد؟ خبر انتشار نوشته های مهرانگیز کار با توجه به آنچه ذکرش گذشت، نوعی تردستی است. درست است که خانم کار ملا نیست و با آخوندها اختلاف دارد؛ اما نوشته هایی از این دست، در جنبش طبقه کارگر جای نمی گیرند و خود ایشان غیر کارگر است. بالاخره هر چه قلم بزند، خیر و برکت آن به کیسه جنبش دمکراسی خواهی می رود و نه به کیسه طبقه کارگر. بی بی سی با درج نوشته های اشخاصی از این دست، از وظایف ضد کارگری خود عدول نکرده و راهی دور نرفته است.

افزون بر بی بی سی، یک رسانه عمومی در میان کل هیئت حاکم و اپوزیسیون بورژوایی در امروز سراغ ندارم که به چشم طبقه کارگر خاک نپاشد. یک رسانه نیست که قصد به کج راه بردن مبارزات و اعتراض کارگران نداشته باشد. حتی آن زمانی که به اصطلاح به صف اپوزیسیون رانده می شوند و به نشر فعالیت اپوزیسیون می پردازند، هدفشان کانالیزه کردن اعتراض مردم و ریختن آن به کیسه یکی از جناح های اپوزیسیون حکومتی است. روزنامه نگاران، فرهنگیان و کلاً میدیای بورژوازی سعی می کند موضوعات مخدوش و مرزهای طبقاتی همیشه غیر قابل تشخیص باشد. جهت اغوای مردم حتی در پخش اخبار بجای اینکه بگویند حکومت حاکم بر آمریکا، چین، روسیه، آلمان، ایران و غیره-  فلان قرارعلیه کوبا، پاناما یا جای دیگر صادر کرد، می گویند و می نویسند، امریکا، چین، روسیه، آلمان، ایران و… تا انسان متوجه فرق بین هیئت حاکم و طبقه کارگر آن کشورها نشود. حکومت را حکومت همه و کشور را تنی واحد تبلیغ می کنند تا با تکرار و مد کردن این نوع تبلیغ و ادبیات، آن را به نرم، عادت و فرهنگ جامعه تبدیل نمایند. در هر کارزاری مردم را سیاه لشکر و دنباله رو این سنت ها بار می آورند. هم اکنون ادبیات مصور و نوشتاری به این سبک؛ به عادت و افکار اغلب مردم تبدیل شده است. طیف هایی از نویسندگان، فعالان سیاسی و حتی چپ ها، در سایه فضای بوجود آمده، حساسیت شان به این نوع پروپاگنده ها کم شده و تصور می کنند این ترفندهایی جهت گمراه کردن طبقه کارگر و استثمارشوندگان نیست، بلکه هنر متنوع و جذاب کردن و پرهیزاز یک نواختگی و خشکی اطلاعات سیاسی ژورنالیستی توسط رسانه های عمومی است. این متوهمین ،به این فاکت اشاره می کنند که از نظر تکنیکی مشکل است در همه جا گفت و نوشت: “حکومت حاکم بر آمریکا، حکومت حاکم بر ایران” و غیره. قید آمریکا، ایران، اسرائیل و غیره کافی است؛ چرا که مردم خود منظور را می فهمند که جامعه طبقاتی است و به تبع آن حکومت هم طبقاتی است و تا آخر داستان را می خوانند. من مشکل تکنیکی را بخشاً یک مشکل واقعی میدانم؛ اما کل روند و جهتی که میدیای رسمی و اپوزیسیون بورژوازیی دنبال کرده و در پیش گرفته است خیر. نمی توان تولید برنامه و شووها و مصاحبه های مزخرف ضد کارگری و ضد کمونیستی این نهادها را به متنوع کردن و پرهیز از یکنواختگی نشر فرهنگ و ادبیات توسط رسانه های عمومی توضیح داد. این فعالیت ها خط و جهت دارند. خط و جهت تعیین می کنند و به منظور نهادیه کردن خط و جهت هیئت حاکم است که هر کشور و حکومت آن را تنی واحد معرفی می کنند. در جوامعی که سود و زیان، خیر و شر و منافع واحدی برای دو طبقه باقی نمانده است، در جوامعی که طبقه کارگر و استثمارشوندگان کنترلی بر سرنوشت مملکت سهل است، کنترلی بر سرنوشت خویش ندارند؛ حکومت و دولت را حکومت و دولت همه تلقی نمودن، ندیده گرفتن تضاد طبقاتی و کتمان کردن فاصله میان میلیون نرها و بینوایان است. این دیگر تردستی میدیای رسمی و میدیای موازی است که با طرح و تیتر کردن موضوعاتی در باب “فرق خرد با عقل”، نواندیشی دینی، نسبیت فرهنگی، مولتیکالچریسم و …موجودات نامتجانس را به مثابه ملتی واحد نشان دهند. اعتیاد به این نوع ادبیات، سنت و دلمشغولی ها چنان در جامعه نهادینه شده که اگر کسی از سبک یاد شده پیروی نکند، تولیدات وی را به جامعه نامربط، دلنچسب و کسل کننده می شمارند. به گفته خودشان، تولید کنندگان ادبیات خلاف جریان، خلاف عرف و عادت را بی خبر، بی سواد و کم هوش فرض می نمایند.

در “کتاب فلسفه روشنگری” جمله ای (نقل به معنی) دیدم که معنی آن این است:  “بدبختی ما این است که معنی خرد و عقل جابجا کردیم. اگر این وارونگی را از سر قاعده قرار داده بودیم، یعنی خرد را جای عقل نگذاشته، آنگاه سعادت نصیب همه میشد”. علاوه بر این کتاب، در اغلب متون ترجمه شده از نویسندگان اروپایی توسط روشنفکران ایرانی در دهه های شصت و هفتاد شمسی، بوضوح می بینیم که آن دسته از کتاب هایی را ترجمه کرده اند که کمتر به مساله مشخص مبارزه طبقاتی و تضادی های طبقاتی و استثمار پرداخته شده است. بعکس متونی اند که بیشتر می خواهد ذهن خواننده را به مقوله های ذهنی و عینی، هستی و نیستی، خرد و اندیشه و قلمروهای روحی-روانی- تخیلی- درونی و یا داستان هایی که از هر یک میلیون نفر برای یکی اتفاق می افتد، درگیر نمایند، ترجمه کرده اند. این هم شگرد نخبه گرایی است که تا داستان زندگی واقعی میلیون ها نفر را پرده پوشی و بی محل نمایند. این هم فنی است تا با گفتن همه چیز، هیچ چیزی نگفت. ولی باید از حق نگذشت آنان می دانند وقتی بیش از حد ذهن خواننده را به مقوله های خرد، ذهنی و عینی، هستی و نیستی، اندیشه، تخیل و مسائل درونی بعنوان کلید حل معما و گوهر شناخت هر چیزی مشغول کرد، آنگاه جامعه نمی تواند از جهان تراوشات ذهنی ایشان گامی فراتر نهد و جهان ادبیات در همان سطح جهانبینی ذهنی مورد توصیف ایشان محبوس می ماند. یعنی پی بردن به گوهر مفهوم ذکر شده را در خود آنها و نه در مناسبات تولید اقتصادی و زندگی مادی و اجتماعی انسان جستجوی می کنند. البته دُم خروس کار برد این مقولات توسط ایشان در پایان این همه “تفحص”، به راحتی پیدا است- وقتی ایشان خرد، ذهن و عین، هستی و نیستی، اندیشه، تخیل و مسائل درونی را برای توجیه و تائید دینداری و سیستم مذهبی می خواهد! به این صورت دست آنان رو شده است: ظاهراً ما از هیچی کم نداریم، از شر “کمونیسم” رهایی جسته و دمکراسی داریم! عقب ماندگی را پشت سر گذاشته و رشد غیر قابل تصور تکنولوژی داریم، فلاسفه ای (ژیژک، کاسیرر و…!) را داریم که فلسفه شان چنان دارای اهمیت است که به زبانهای مختلف ترجمه شده و مترجم داریم که کتاب های فلاسفه را به زبان فارسی ترجمه کرده اند. نویسندگان و نخبگانی داریم که کتاب ها نوشته… ولی دریغا پس از این همه روشنگری، صورت مساله جامعه همان است که بود! سئوالات پاسخ نگرفته و معضلات حل نشده انسان به قوت خود باقی مانده اند. انگار این همه روشنگریها تنها روپوشی است برای اینکه تا مشخصاً به مساله معین یک دولت وظیفه اش در قبال شهروندان چیست و مساله تشکل یابی و برابری اقتصادی طبقه کارگر را بی محل کنند. تا در عین گفتن همه چیز، هیچی نگفت. تا در نتیجه این همه “روشنگری” هیچ تحولی بنیادی در زندگی طبقه کارگر ایجاد نشود. تا اصلاً کسی به این سئوال که: چگونه می توان به نابرابری اقتصادی و حقوقی شهروندان پایان داد؟ فکر نکند.

غرض از این یاد آوری این است که زمین کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران، زمین بکر و صافی برای ما نیست. در این متن است که جامعه به قضاوت و ارزش گذاری و درجه بندی فعالیت های سیاسی، اجتماعی، هنری و ادبی ما نشسته است. این موانع ابداٌ مساله کم اهمیتی نیستند. در نتیجه ما تنها از طریق شناخت همه جانبه این نهادها و خنثی کردن تبلیغات دروغین و فریب دهنده آنان در اشکال متنوع، می توانیم پروژه های خود را به سرنجام برسانیم.

اما این تعیین کننده نیست که روشنفکر سرباز ارتش نیروهای متقابل طبقه کارگر چگونه در مورد فعالیت های ما فکر کرده و به نوشته های ما اهمیت می دهد یا نه؛ مهم این است که این فعالیت ها بتوانند سربازان لشکر طبقه کارگر را تیار کرده و برای دفاع از معیشت و حرمت خویش متحد کرده و متحد نگاه دارد. از این کانال بتوان مسالۀ طبقه کارگر را به مساله حاد روز جامعه جهت پایان دادن به این “بازی موش و گربه” یکی مدام تلاش کند که دستمزد کمتر بپردازد و دیگری برای افزایش دستمزد، مجبور باشد مدام اعتراض و راه بندان راه بیاندازند، تبدیل نماید.

آنگاه وقتی کارگر کمونیست با این انتظار دنبال پاسخ بنیادی و راه حل بنیادی برای جامعه بگردد، با این توقع صورت مساله را طرح نماید، بی تردید ابزارها و افق های کارگری را به ابزار و افق جامعه تبدیل کرده است. آن زمان، دیگر دغدغه هیچ بخشی از کارگران کش دادن نقطه تعادل- میزان حداقل افزایش دستمزدها و انتخاب بین بد و بد و بدتر، نخواهد بود، بلکه بر سر دروازه هر شهر و اماکن عمومی این سئوالات آویزان می کنند: آیا تا به کی باید مرگ و زندگی طبقه کارگر را به هم نوایی تولید بر اساس نیازهای بازار و افرایش سود عده ای وابسته کرد؟ تا به کی آزادی و رهایی انسان، منوط به تنظیم و تعادل اسلام خوش خیم و دمکراسی کرد؟ چرا باید بخش عمده ظرفیت انسان توانای این عصرمعطوف (تبلیغات) چگونه کلاه سر دیگری بگذارد تا چیزی به وی بفروشد؛ بکار گرفت؟ و البته سرمایه داری پاسخ بنیادین به این سئوالات ندارد و می ماند ما چه جوابی به آنها داریم. پاسخ ما تشکل یابی طبقه کارگر، حکومت کارگری و سوسیالیسم است.

لذا طبقه کارگر برای سازمان دادن یک جامعه سوسیالیستی نیاز به نوعی دیگر آگاهی، آموزش و تربیت دارد که با آرا و افکار سیستم موجود اساساً متفاوت است. نوعی دیگر همنوع دوستی، انسان گرایی و برابری طلبی که در اغلب موارد باید بعکس ادبیات، دلمشغولی، تبلیغ و ترویج های جاری باشد. و این ممکن نیست مگر خلاف جریان حرکت کنیم، خلاف جریان بنویسیم و خلاف جریان به جایگاه انسان کارگر رفتار کنیم.

جنبش ما برای خنثی کردن تاثیر نهاد میدیای بورژوازی نمی تواند تنها به میدیای انقلابی خود اکتفا کند، بلکه باید در زمین سفت محل کار، در شب نشینی ها، در مراسم ها، در سفر و گشت و گذارها با نقشه و برنامه، بذر اتحاد طبقاتی و برابری کاشت. برای کسب خواسته های اقتصادی و سیاسی و افزایش رفاه؛ علاوه بر قلم و میکروفن، دست همدیگر را گرفت. از این کانال فرهنگ اهانت آمیز بورژوازی را از درون و بیرون طبقه کارگر بوسیله رفتار مساوی با انسان، تصفیه و جارو کرد. ضمن اینکه ما هم باید سعی کنیم بر افکار جامعه تاثیر بگذاریم و جامعه را تحت نفوذ خود قرار دهیم، اما از طرف دیگر باید ابزار و ماتریال این تاثیرگذاری هم در مضمون و هم در محتوا متفاوت از چیزی باشد که جامعه امروز آن را معقول، درست و عادی مینامد. ایجاد فضایی که مردم بدون قضاوت و پیشداوری، یعنی تنها بر اساس هدف، محتوا و مضمون نهفته در ادبیادت، آن را ارزشگزاری نمایند؛ مکمل این مبارزه است. با جسارت و حق بجانب بودن به میدیا نقد کرد و به مردم گفت میدیا رسانه عمومی بی طرف نیست، ابزار تحمیق، چماق سرکوب معنوی مردم  و اسلحه دست طبقه حاکم و جباران جامعه است. اگر مستند و حقیقتی در لابه لای خروارها دروغ پراکنی پخش می کند، یک چاشنی برای فروختن دروغ های مدرن و بزرگ تر به مردم است.  بخصوص باید کاربرد دمکراسی، مذهب و ناسیونالیسم، سه محوری که میدیا به دور آن حلقه زده در این کشمکش ها شفاف توضیح داد. چرا وعده های این جنبش ها در زندگی روزمره کارگران غیر از درخواست تمکین کردن مردم به ستمگران نیست. در کلیه شئون زندگی اجتماعی، رو در روی دوست و جلوی چشم جامعه، از منافع کارگرعلیه فرهنگ تحقیر آمیز بورژوازی دفاع کرد.

رفقای کارگر! متاسفانه اغلب فعالیت های هنری و فرهنگی امروز، در سایه  سنت ها و گرایشات فرهنگ حاکم، فعالیت های هنری و فرهنگی کارگری را در سایه قرار داده و عملاً در صدد کم کردن روی طبقه کارگر در مقابل طبقه بورژوازی است. در نقطه مقابل باید جسارت، حقیقت گویی و ادبیات و شفافیت ما، روی طبقه بورژوازی را در مقابل طبقه کارگر عملاً کم کند. مبارزه اقتصادی سنگ بنای این نهضت است.

اومانیست ها برای ما حرف خوب کم نگفتند، فلاسفه و مفسرین راجع به درد و رنج ما خیلی نوشته اند، هنرمندان با شعر، با نثر و رمان و نقاشی؛ سیاستمداران و مورخین با تجزیه و تحلیل آکادمی کم ننوشته اند. ولی اینها می آیند و میروند. مداخله کارگران برای تشکل یابی آن چیزی است که ما کم داریم و باید جبران کنیم. دفاع از شخصیت اجتماعی کارگر، موضوعی عجین شده با مبارزه وی برای افزایش رفاه، امنیت و رسمیت دادن قانونی به خواسته هایش- بوسیله تشکل مستقل او امکان پذیر است. مباحث روشنفکرانۀ ترحم آمیز کنونی عده خاصی “کارشناس اهل فن”، که بیشتر نمایشی برای حفظ شغل برتر خود است که توی دست و پا انداخته اند، آن چیزی نیست که به درد ما بخورد. در تحلیل نهایی این تنها تشکل و اتحاد طبقه کارگر است که می ماند و برای ما نان و آب می شود. تشکل کارگری آن ابزار نیرومند و پایه داری است که به کمک آن هر تغییری در وضعیت کارگررا در زمان حال و آینده، متحقق خواهد کرد. تشکل کارگری سازمانی نیست که امروز شعاری بدهد و فردا اثری از آن برای کارگر باقی نماند، بلکه وجودش تکیه گاه است، عامل اتحاد، سد دفاعی برای تامین زندگی، ضمانت و حافظ حرمت کارگر در مقابل هجوم بی حرمتی ها و دست کم گرفتن ها و بی اهمیت نشان دادن های سیستماتیک، مرئی و نامریی جامعه سرمایه داری است. تشکل سنگر حمله و قلعه دفاع برای گرفتن حقوق کارگران و آزادی های بی قید و شرط سیاسی است. وقتی همه ژورنالیست ها، فرهنگیان و نخبگان به دنبال جیره و مواجبشان رفتند، کارگر با تشکل اش می ماند. وقتی همه در برابر دیکتاتوری سکوت کردند، این کارگرانند که به کمک تشکل هایشان به بی عدالتی اعتراض کرده و سکوت را می شکنند. تشکل کارگری بُراترین، موثرترین و ضروری ترین ابزار (نیرومند) برای همه آنانی است که در تحقق برابری اقتصادی ذینفع هستند.

۲- برداشت های متفاوت از نقش کارگران پیشرو

در معرفی این مطلب به جایگاه مهم کارگران کمونیست در به پیروزی رساندن مبارزات طبقه کارگر اشاره کردم. باید اذعان کرد که من الان دارم با ترس در مورد استعمال ترمنولوژی کارگر کمونیست و پیشرو، این مطلب را می نویسم! چرا که تاریخآً تجربه خوبی از استعمال این عبارت توسط احزاب چپ ندارم. تاریخآً کارگر کمونیست و پیشرو به کسی که در مسائل نظری صرف و درتوانایی فردی در امور شخصی و خصوصی به جای قدرت بسیج و سازماندهی صفوف توده های کارگر اطلاق شده است. تاریخاً کارگر کمونیست به کسی اطلاق شده که کمتر محیط کارگاه و کارگران را می شناسد و بیشتر به اصطلاح بعنوان یک مبارز حرفه ای نزدیک به یک سازمان سیاسی در عرصۀ مربوط به فن سخنرانی، اطلاعیه و قطعنامه نوشتن و کاغذ بازی و ادای اشخاص نامور که جامعه معیوب امروز آنان را روشنفکر، با مهارت و با سواد می نامد، بحساب آمده است. کسی که اغلب هر درجه در “کمونیسم” پیشرفت داشته، متاسفانه از بستر اصلی مبارزه اقتصادی و بسیج توده های کارگر در محل کار و زیست آنان، فاصله گرفته است!! اکنون باید مشخص باشد که منظور ما از کارگر کمونیست و پیشرو، ابداً این دست از فعالین نیست. منظور ما از… اکتیویستی است که قبل از هر چیز با بسیج و سازماندهی مبارزات کارگران در محل سر و کار دارد و اگر کتاب می خواند و در مسائل سیاسی روز شرکت می کند، برای این است تا زمینه سازماندهی و تشکل یابی طبقه کارگر را بهتر بشناسد. تا با توده های کارگری که ساعت ۸ صبح سر کار حاضر بوده و چهار بعد از ظهر آنجا را ترک می کند، پیوند محکم و مستقیم داشته باشد.  بنابر این، من چک سفید برای روشی که می گوید “مخاطب ما، پیشروان طبقه کارگر هستند”، ابتدا به ساکن امضاء نمی کنم. من می پرسم منظور شما از کارگر پیشرو کیست؟ کارگر کمونیست و پیشرو در تبیین ما و یا “کارگر کمونیست و پیشرو” با روایت تاکنونی احزاب چپ جدا از طبقه کارگر؟

افزون بر توضیحات فوق، باید به یک سری از عبارات و الفاظی که توسط احزاب چپ جا به جا به کاربرده میشود، اشاره کوتاهی کنم. اولین مشکل من در این زمینه، تقسیم کردن طبقه کارگر به بخش های عقب افتاده و پیشروان است. منظور ایشان از نقش کارگر کمونیست و پیشرو این است که هر جا زمینه بحت و تبادل نظر مساعد بود (و نه الزاماٌ در میان همه اقشار طبقه کارگر) رفت و آنجا حاضر شد. حتماً به یاد دارید که قبلاً گفتم میدیا کدام سوژه ها را بر جسته می کند.  مثلاً امروز بحث فمینیسم داغ است، کارگر کمونیست و پیشرو باید آنجا حضور داشته و سازمان زنان تاسیس و هدایت کند. فردا بازار بحث حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را داغ می کنند، باید رفت و خواسته های این جنبش را فرموله و متحقق کرد. یک روز دیگر جنبش دانشجویی و جوانان تشنه خلاصی فرهنگی راه انتقال نفوذ ما به درون طبقه کارگر و به جامعه تعریف می شود.  خلاصه این روش کاری به سازماندهی روتین ها در ابعاد وسیع توده های کارگر در لایه های پایین جامعه ندارد. پلوریزاسیون مبارزه  را دوست ندارند، چون وحدت مردم در مبازه با رژیم را بهم می زند. کارگر کمونیست و پیشرو باید سعی کند هیچ جایی از قلم نیافتد و به مساوی در میان همه طبقات معترض حاضر باشد. جریانات مورد نقد حتی اگر لفظاً فرقی بین سازماندهی طبقه کارگر با اعتراضات یاد شده قائل باشند، در عمل و سبک کار، واقعاً هیچ تفاوتی بین آنان قائل نیستند. و این عکس آن چیزی است که ما برای کارگری کردن کمونیسم و کمونیسم کردن کارگران مد نظر داریم.  بحث ما در باره تشکل یابی… این است که این وارونگی را از سر قاعده اش باید به زمین گذاشت.

بنظر من، فعالیت کمونیستی اساساً سازماندهی روتین های مبارزه طبقاتی در همه قلمروهای a تا z همه بخش های طبقه کارگر است. به هردلیلی اگر این را سازمان ندانید، فعالیت تان کارگری و کمونیستی نیست. برای سازماندهی روتین ها هم، روشی که کارگران را به طبقات پیشرو، میانه، عقب مانده وغیره در درون خود این جنبش تقسیم میکند، توجیهی برای ناتوانی سازماندهی روتین ها و مقصر کردن دیگران است.

تنها در یک شرایط ویژه و استثنایی، یعنی زمانی که یک موضوع سیاسی ( در دوره های انقلابی) بدستور جامعه رانده می شود و بنابه آن شرایط استثنا باید بین این که رهبران و پیشروان طبقه کارگر را بر اساس آن شرایط مخاطب شد و قضاوت کرد، فرق گذاشت. در غیره این صورت، اساس کار سازماندهی کارگر کمونیست، سروسامان دادن به روتین های مبارزه طبقاتی است و این شاخص بنیادین و پایه تعریف وظایف رهبران در قبال کل جنبش است. زمانی که بحث چگونگی برخورد این رهبران و چگونگی سبک کار و تسلط آنان برعرصه های کاری خویش است، باید جنبش را بمانند یک کلیت واحد در نظر داشت. اگر هدایت و سازماندهی روتین ها و نهادینه کردن سنت مبارزه کارگری ” بخش های عقب مانده” را در بدترین حالت مانند ارتش در نظر بگیریم، فرمانده بی سرباز قادر به فتح سنگری و حمله به یک روستا هم نیست. هدف آموزش و تمرین روزمره سربازان، اساساً تیار کردن سربازان برای ارتش است. لذا در حین مبارزه و آموزش ارتش طبقه کارگر، کسی حق ندارد به اسم عقب مانده و یا سایر اتیک های زشت، بخش های مختلف این طبقه که عمری است به مجوز “عقب مانده و تشکل گریز” از دستور کار خارج شده است، کنار گذاشته و از دستور خارج نمایند.

دوم عبارتی که من با آن مشکل متدولوژیکی دارم، عبارت “طبقه کارگر حزب ما را انتخاب کند” توسط این احزاب است! این عبارت به چه معنی است؟ این یعنی، طبقه کارگری هست که خارج از حزب ما با دلمشغولی ها، طرح و برنامه های متفاوت و اولویت های متفاوت از اهداف، برنامه اولویت ها، دلمشغولی ها و طرح و برنامه های ما در حال مبارزه است که بیرون از ما قرار دارد. و ما هم حزبی داریم خارج از هستی طبقه کارگر که اهداف، برنامه اولویت ها… برای خود داریم. حال این حزب “کمونیستی-کارگری” که از هستی طبقه کارگر جدا است، وظیفه دارد که کاری کند در بزنگاه سیاسی کارگران ایشان را انتخاب کنند. این طرزتلقی نشانه منافع مشترک حزب و طبقه کارگر و رهروان یک راه را نمی رساند. این یعنی این دو دارای جبهۀ مشترک در مبارزه اقتصادی و سیاسی نیستند. بافت و تشکیلات حزب از کارگران تشکیل نشده و ارتباطی آنچنانی طبیعی و تنگاتنگی چه از نظر معنوی و چه فیزیکی فی مابین آنان موجود ندارد. هر کسی از زاویه منافع خود ماشین(خر) خود را می راند! خوب با این حساب چرا شما را انتخاب کنند؟ این درخواست از جانب حزبی که رسماً اسم کارگر را پسوند و پیشوند نام خود کرده است، تناقض هویتی دارد. در غیر این صورت، چه لزومی دارد حزبی، خودش از خود بخواهد که خود را انتخاب کند؟

می گویند باید شعور مردم  را دست کم نگرفت؛ که درست است. اما اگر شعور کارگر را دست کم نگیریم، چگونه ممکن است که حزبی دست در دست آنان با سرمایه داری نبرد طبقاتی کند، ولی به هنگام انتخاب سیاسی ایشان دست حزب را رها کرده و برود حزب دیگری انتخاب نمایند- این دست کم گرفتن شعور کارگر نیست؟ انتخاب کردن امر مکانیکی نیست که با چند فراخوان بدست آید، باید شما زمینه های این انتخاب را فراهم نمایید. این رابطۀ دو طرفه است. مگر شما کارگر انتخاب کردید؟ شما هم هر جا فعالیت آسان (ممکن) بوده- جنبش های زنان، ستم ملی، خلاصی فرهنگی و مردم تشنه سرنگونی رژیم، رفته و در این وسط گوشه چشمی هم به کارگر داشته اید. خوب در این حالت آنها هم در بین احزاب موجود، ممکن است شما را انتخاب کنند یا نکنند. اگر روش شما پایه دوستی متقابل را از قبل ساخته بود، کسی شما را به آن سوی دیگر نمیراند.

موضوع دیگر، موضوع درخواست از کارگران برای سیاسی شدن است که هر جریانی با بیان ویژه خود آن را مطرح می کند. یکی با این بیان ” باید طبقه کارگر را به مرکز سیاست کشید”، دیگری ” باید کارگر به کسب قدرت سیاسی بی توجه نباشد” و “باید کارگر در سیاست دخالت کند”. قبلاً متذکر شدم که ابزار دخالت کارگر تشکل اوست که نبود آن مساله مرگ و زندگی احزاب موجود نیست و غیره مستقیم فکر می کنند که حزب ایشان این خلا را برای کارگر پر می کند. همه این هشدارها بر فرضیه ای استوار هستند که گویا طبقه کارگر از فرط برجسته کردن مبارزه اقتصادی، منحرف شده و به مبارزه سیاسی بی رغبت است!

بی هیچ تعارفی هیچ حزبی پیروزی کارگر در مبارزه اقتصادی را پیروزی خود حساب نمی کند و این عرصه فی نفسه برای او مهم نیست. تنها از آن سر به مبارزه اقتصای اشاره کوتاهی می کند، چون این عرصه دروازه ورود کارگر به مسائل سیاسی نیز هست و لذا احزاب نمی توانند در مقابل آن سکوت نمایند. بر عکس این هشدارها جهت در سایه قرار دادن مبارزه اقتصادی است. اگر این عرصه فی نفسه برای آنان مهم بوده، چه کار دیگری غیر از “حمایت می کنیم” کرده اند؟  حتی در صدور اطلاعیه های “حمایت میکنیم”، چندین بار اخطارمی دهند که باید کارگر به مبارزه اقتصادی خیلی معطوف نباشد. فضای ایجاد شده که مبارزه برای رفاه، کاهش ساعت کار، تامین اجتماعی و غیره به اندازه یک آکسیون که در آن مرگ بر…و درود بر… رد و بدل شود، اهمیت ندارد.  تصویری از مبارزه اقتصادی کارگر داده می شود که تنها کارگرانی که کاری به خارج از کارخانه ندارند مشغول آن هستند.

کارگر پیشرو در این کنتکست دارد مفهوم اولیه خود را از دست داده و کلیشه می شود. دارد مبدل به کپی سنت های جاافتاده بورژوازی در مورد جایگاه رئیس و مرئوس می شود. تاکید بر ویژگی های نقش پیشروان طبقه، برای سازماندهی لایه های مختلف مبارزه در این عرصه است. و نه بهانه ای برای شانه خالی کردن کمونیست ها از زیر بار مسئولیت در قبال سر و سامان دادن به کل جنبش. جای دیگر من مفصل تر این کج فهمی را نقد کرده و بسط داده ام. اینجا تنها جهت ارتباط تعریف وارونه نقش پیشروان… نکاتی یاد آوری کردم.

چرا احزاب نسبت به خود جایگاه رئیس، رهبر، عالم، همه فن حریف و تئوریسین طبقه کارگر قائل هستند، ولی عقب ماندگی، پراکندگی و نبود تشکل سراسری کارگران را به گردن کارگران عقب مانده می اندازند؟ در انتقاد و بررسی کمبودها و خطا ها،همیشه احزاب تبرئه می شوند و کارگر محکوم. هر جا دوست دارند مانند رئیس، رهبر و تئوریسین طبقه کارگر ظاهر شده و هر جا بحث مسئولیت پذیری در قبال عقب ماندگی، نقص و عدم ها است، ظفرمندانه کنار میکشند! خیر، کسی مجاز نیست به بهانه هایی اعم از عقب ماندگی، پیشروی، شاغل و بیکاری، در شروع، ادامه و به پایان رساندن هر کاری برای پروژه تشکل یابی، این طبقه را تقسیم و تکه تکه کند. جوهر بحث این است که روش ناکار آمد را باید نقد کرد، تغییر داد و شیوه درست بدست گرفت و نه کسی را سرزنش و محکوم کرد. تاکنون علیرغم بی محل کردن طبقه و چسبیدن به “رهبران طبقه”، این رویکرد موفقیت آمیز نبوده و هنوز کاری از پیش نبرده است. هر دو “رهبران طبقه” و احزاب مبدع این تئوری به نقطه تعادلی نرسیده و هر کدام برای پیروزی طبقه کارگر، ساز خود را جداگانه می نوازند. به این خاطرهنوز وقتی از حزب کمونیستی صحبت میکنیم باید تاریخ جدا از تاریخ طبقه کارگر برای او نوشت. در هیچ یک از عرصه های نبرد کارگران با سرمایه داری، این دوانتگره نبوده اند. این باصطلاح دو تشکیلات یک طبقه تا به امروز دارایی یک پروژه مشترک نبودند. پس از این همه سال هردو طرف، همه جانبه چون تن واحدی در جبهه واحدی با طبقه سرمایه دار نبرد نمی کنند.  طول و عرض این احزاب و نحوه دخالت و درجه بزرگ شدن شان اثبات می کند که ایراد این رویکرد فراوان تر از یک موضوع تاکتیکی سیاسی روز است. مشکل ایشان سبک کاری، هویتی، استراتژیک و در بر گیرنده سنت های طبقات غیر کارگر است.

ابزار نقد یکی از ابزارهای ما برای پیشرفت، تصحیح کردن و از این وضعیت نجات پیدا کردن است. در نقد صمیمانه و با حفظ موقعیت برابر، جرم نیست از کارگر و روش وی انتقاد کرد. اگر بخواهیم در مورد متابلیسم درون طبقه کارگر صحبت کنیم، ایضاً حتماً لازم است اینجا و آنجا گفت و نوشت که اتخاذ فلان موضع عقب مانده است، فلان سنت مانع است و غیره. بخصوص در یک شرایط ویژه سیاسی و زمانی که مضوعی سیاسی مطرح میشود. اما با سرکوفت زدن و از بس تکرار اینکه “انقلاب کارگری کار کمونیست های درون طبقه کارگر است و نه طبقه کارگر علی العموم” دارند مرکز فعالیت کمونیست های درون طبقه کارگر را به خارج این طبقه منتقل کرده و شرایط ویژه و استثایی را به روتین ها. درجه انتگره شدن کمونیست ها با طبقه کارگر به فعالیت فرعی مبدل و پیدا کردن “انقلابیون” در هر جای دیگر دنیا به اصل. با توجه به این فاکتورها، وقتی کسی با حرارت می گوید فلان موضع…، موضع عقب مانده ترین بخش طبقه کارگر است؛ برای من یاد آور تداوم داستان جدایی کمونیسم و کارگر تا به امروز است.

۳- انسان اجتماعی، نقش اجتماعی انسان

موضوع دیگری که باید روی آن تاکید کرد، مساله جایگاه انسان اجتماعی و نقش اجتماعی انسان است که مکاتب و جنبش های بورژوایی آن را به فرد و فردگرایی تقلیل داده اند. با وجود اینکه کسی نمی تواند منکر بهم پیوستگی و درهم تنیدگی تولید و زندگی اجتماعی- شهرنشینی دنیای معاصر باشد؛ ولی چون کارگران کنترلی بر ابزار تولید ندارند، نقش اجتماعیانسان کارگر، اجتماعاً وارونه است. عدم کنترل و مدیریت جمعی بر ابزار تولید و مدیریت تولید و حق مالکیت جمعی بر محصول تولید، خارج از اراده اکثریت جامعه است. بنابر این مناسبات اقتصادی اصلاً ذات این تعاونی را منعکس نمی کند و این درهم تنیدگی و نقش انسان اجتماعی به دست یک موجود کور به اسم بازار آزاد سپرده شده است.

جنبش های لیبرالی و دمکراسی طلبی، جوهر و روح این درهم تنیدگی زندگی اجتماعی- شهرنشینی بشر امروز را به نیاز بازار، رقابت و تز ” هرکس بامش بیش، برفش بیش”، تنزل داده اند. این جنبش ها، رویای آرمانهای بزرگ انسان اجتماعی را از وی گرفتنه و مشتی دلمشغولی های حقیر، کاسبکارانه، حسابگرانه و راه حل انفرادی بجای راه حل جمعی تحویل انسان اجتماعی داده و خواهند داد. این راه حل ها صد بار آزمایش پس داده و به زبان رسا فریاد زدند که راه حلی مطمئن، عدالت خواهانه و امکان پذیر برای تمامی نوع بشر نیستند. تنها زمانی که سکان قایق آوارگان و پناهجویان گرفتار در موج دریاها (در عصر تکنولوژی) بدست باد و طوفان سپرده می شود نیست که ما شاهد بی ارادگی انسان در کنترل سرنوشت خویش هستیم، افزون بر این، در ترس و در چهره مضطراب اغلب شهروندان بیکار طالب شغل در شهرهای بزرگ صنعتی نیز شاهد آن هستیم! برغم تمام پیشرفت های حیرت انگیز تکنولوژی و نیروی با آور کار، هنوز انسان بالقوه، توانا و با ظرفیت معاصر، در سر و سامان دادن به زندگی بدون ترس، بدون جنگ و افسردگی؛ ناتوان است. نیازهای “بازار آزاد”، ظرفیت های والای انسان اجتماعی امروزی را به آزادی فروش نیروی کار وی محدود و مطالباتش را به قد و قواره بازار آزاد تنزل داده است. خواست و آرزوی بشر جهت پایان دادن به جنگ، نابرابری و تولید به منظور رفع نیازهای خود چنان پایین کشیده که عملاً فرد و جامعه را در مقابل هم قرار داده است! الیتی که کنترل دستآوردهای انفورماتیک علمی و میدیا را در دست دارند، با ترکیبی از خرافات “تخیل- علمی”، اجنده ها، دلمشغولی ها و اولویت های بازار (عرضه و تقاضا) انسان را به سر بار خود، به احاد و برده مدرن در قبال مخلوق خویش تبدیل کرده اند. میدیای مدرن منحصر به طبقه استثمارگر؛ برای حفظ این سیستم، انسان را از شناخت و تجربه واقعی جهت فراهم کردن شرایط برای آزادی و رهایی همجانبه خویش محروم و گمراه می کند. بدلیل این گمراهی و آگاهی وارونه است که وقتی بحث رفاه و توقع از زندگی این برده ها (کارگران) مطرح میشود، تقریباً هیچ جریانی سیاسی نیست که در عمل بی اگر و اما، با توقع وزیر و وکیل به سراغ نیازمندی های زندگی کارگران (کلفت و سپور) برود. حتماً شاهد بودید که هر وقت از ضرورت و امکان استاندارد زندگی مساوی برای کارگر با وزیر و وکیل و… صحبت به میان می آید، کارشناسان طبقه استثمارگر کلی فلسفه اندربای محدودیت های تاریخی، طبیعی و تکنولوژیکی ایران می تراشند تا اینگونه در برابر آن ممانعت نمایند. ولی این محدودیت های تاریخی، طبیعی و تکنولوژیکی نیست که اساساً مانع استاندارد زندگی مساوی کارگر با وزیر است، این مناسبات تولید برای کسب سود اقلیتی است که راه رشد، تکامل و برابری انسان را سد کرده و رسانه های عمومی نه در جهت رفع آن، بلکه علت اصلی را از چشم مردم پنهان می نمایند. نمی توان مستقل از این واقعیت،این را مشخص کرد که کدام شرایط شکل دهنده به افکار، انتظار و توقع کارگر خصلتی تاریخی “طبیعی” داشته و کدامیک تماماً محصول شرایط استثمارگرانه مناسبات اجتماعی است. اگر مطالبه استاندارد زندگی مساوی کارگر با وزیر و وکیل امروز غیره واقعی و هذیان بنظر می رسد، اساساً به همت مجاهدت ها، برخورد بُت پرستانه و تاکید بر نبوغ فردی میدیا بجای جایگاه انسان اجتماعی است. تولید این فرهنگ، بخشی از نقشه استراتژیک طبقه استثمارگر برای به انقیاد کشاندن و پایین نگه داشتن توقع انسان کارگر در همه سطوح است. و این بانی اصلی عدم شکوفایی خلاقیت انسان و عقب ماندگی فرهنگی و اخلاقی جامعه است.