مطالعه و تفسیر یک مقاله در باره «چگونه می توان طبقه کارگر را به مرکز سیاست آورد؟»

مطالعه و تفسیر یک مقاله

در باره «چگونه می توان طبقه کارگر را به مرکز سیاست آورد؟»

معرفی موضوع

رفیق امیر پیام طی مقاله (۲۶ ژولای ۲۰۱۸) کوتاهی سوالاتی در اهمیت و چگونگی به مرکز سیاست آوردن طبقه کارگر (ایران) طرح کرده اند.

بنا به اهمیت موضوع نقش طبقه کارگر در مبارزه سیاسی و عدم حضور کارگران در سطح ماکرو در ایران برای تعیین تکلیف با حکومت اسلامی ایران و قدرت سیاسی، و همچنین مشغله فعالین کارگری و سوسیالیست در این رابطه و درخواست رفیق امیر پیام برای پرداختن به این سوالی که ایشان طرح کرده اند، و با توجه به دیدگاه انتقادی که من در این زمینه ها دارم، ضروری دانستم به سوال رفیق از یک منظر انتقادی بپردازم.

به مقاله بپردازیم

“چگونه می توان طبقه کارگر را به مرکز سیاست آورد؟”

سوال: منظور از این سوال چیست؟  آیا کس یا کسانی بایست طبقه کارگر را به مرکز سیاست بیاورند؟ وظیفه آوردن طبقه کارگر به مرکز سیاست برعهده کیست؟ آیا در مرکز سیاست بودن طبقه کارگر دارای مکانیسم مشخصی هست؟ یکی از خوانش های که طرح چنین سوالاتی بدست میدهد اینست که سوال اولیه یعنی “چگونه می توان طبقه کارگر را به مرکز سیاست آورد؟” یک سوال مکانیکی و به مکانیسمها و چگونگی تغییرات اجتماعی بی توجه است. از آنجاییکه طبقه کارگر ایران مجموعه ای از اشیاء نیست که بتوان آنرا جابجا کرد، هیچ کس نمیتواند این طبقه را به مرکز سیاست بیاورد،  زیرا که اینکار را خود کارگران بایست انجام دهند و در مرکز مبارزه سیاسی بودن طبقه کارگر قید و شرط دارد که در ادامه به آن پرداخته می شود.

“… طبعا بسیاری از فعالین سوسیالیست و مستقل کارگری به این مسئله می اندیشند. اما این تا بدل شدن به مساله ای برجسته . با فوریت و فراگیر و با اولویت درجه یک در اندیشه و عمل مبارزاتی این دوره ما فاصله زیادی دارد که به نظر می اید بیشتر ناشی از فشارهای مبارزات جاری باشد”.

خوب، تفاوت بین “اولویت درجه یک در اندیشه و عمل مبارزاتی این دوره ما فاصله زیادی دارد” چیست؟ رابطه اندیشه و عمل برای فعالین کارگری  و کارگران را چگونه می توان توضیح داد؟ آیا مبارزات جاری نقش منفی و فشار بر فعالین کارگری دارد؟

” اجرا اجتناب ناپذیر عرصه مبارزات جاری کارگری  که غفلت ارآنها نیز مجازنیست  در همان حال اما، مانند درختان اطراف که منظر جنگل را از نظر دور می دارند،  مانع می شوند که فعال کارگری بتواند، و یا براحتی بتواند، در ورای مبارزات جاری، منظر عمومی و  روندهای تعیین کننده و چشم اندازهای بلندتر  مبارزه طبفاتی و  وظایف مربوطه   به این عرصه  را ببیند. فاصله ای که تنها می تواند آگاهانه و با طرح منظم مسائل کلان مبارزه طبقاتی  و تاکیدات لازم بر ضرورت پیگیری آنها پر شود”.

اینجا منظور از “طرح منظم مسائل کلان مبارزه طبقاتی و تاکیدات لازم بر ضرورت پیگیری آنها پر شود”، چیست؟

“ار اینرو یادآوری ضرورت های بنیادین و تعیین کننده مبارزه طبقاتی و تاکید بر مسائل کلان و بلند مدت آن برای جنبش کارگری بیش از هر جنبش دیگری حیاتی تر است چرا که طبقه کارگر فی الحال  درگیر مبارزه ای بی وقفه و دایما جاری برای تامین نان و زندگی روزانه و مصاف با هزینه های تحمیلی این مبارزه است. این مشکل را اما می توان رفع نمود. هم می توان مبارزه جاری را پیگیرانه دنبال کرد و هم به عرصه عمومی و بنیادین مبارزه طبقاتی پرداخت؛ هم می توان مبارزه برای مطالبات فوری را پیش برد و هم می توان مبارزه برای رهایی از اساس این شرایط اسارت بار را پی گرفت”.

رفیق امیر پیام حتی بصورت اشاره هم  که شده به اصل مطلب نمی پردازند که مسئله کلان چنبش کارگری که خیلی هم حیاتی هست، چیست؟

“حل این مشکل بیش از هر چیز در گرو تقویت همدلی و اعتمادسازی و روی هم ریختن انرژی ها و یک کاسه نمودن توان ها و پرهیز جدی از خرده کاری و دوباره کاری و پراکندگی، و در عوض پیوند زدن امکانات و نیروها و تقسیم کار موثر و ایجاد صف یکپارچه و ساختن اتحاد طبقاتی و استقرار قدرت متمرکز طبقه کارگر است. این همان چیزی است که امروزه قویا بدان نیاز است”.

کل پاراگراف فوق سوالات زیادی بوجود می آورد: “همدلی”، “اعتمادسازی”، ” روی هم ریختن انرژیها”، “یک کاسه کردن توان ها”، “پرهیز جدی از خرده کاری”، “پیوند زدن امکانات و نیروها”، “تقسیم کار موثر”، ” ساختن اتحاد طبقاتی” و “استقرار قدرت متمرکز طبقه کارگر”، چگونه؟

چگونه می توان اعتماد سازی کرد؟

چگونه می توان از خرده کاری پرهیز نموده و به کار اصلی پرداخت؟

چگونه میتوان به “ساختن اتحاد طبقاتی” بعنوان معضلی که نزدیک به  چهار دهه وجود داشته،  رسید؟

“به این منظور و برای تامین  این حضور مستقل طبقاتی مستقل طبقاتی  در سیاست، سوال تعیین کننده و حیاتی که در برابر ما فعالین سوسیالیست و مستقل کارگری قرار می گیرد همین است که: “چگونه می توان طبقه کارگر  را به مرکز سیاست آورد؟”.

هر چند طرح سوال به این شکل درست نیست، اما این مسئله که ورود طبقه کارگر به عرصه مبارزه سیاسی مستلزم چه چیزهایی است، مسئله خیلی از کمونیستها، حزبی و غیر حزبی،هست.

“برای پاسخ  اما از آنجا که “کارگران  به نیروی خود رها می شوند” نمی توان و نباید منتظر نقشه های طلایی هرکول های تئوریک و ناجیان سیاسی بود. چنین انتظاری توهمی تباه کننده است. پاسخ های نظری مسایل مبارزه طبقاتی کارگران مانند پاسخ های عملی آن نیز نیازمند همگرایی و مباحثات و بکارگیری خرد جمعی فعالین سوسیالیست و مستقل طبقه است. پاسخ ما مثل عمل مبارزاتی مان تنها می تواند پاسخی جمعی و سنتزی طبقاتی باشد. تنها چنین پاسخی است که نیروی طبقه را با خود خواهد داشت. لذا ابتدا باید این را به بحث گذاشت که آیا سوال فوق صحیح است و درست طرح شده است؟ آیا این درست است که کسب هر اندازه ازنیازها و مطالبات ما بویژه در دوره کنونی به مصاف طبقاتی در عرصه کلان سیاست گره خورده است؟ آیا این واقعی است که عبور با سلامت جامعه ایران از دل تلاطمات کنونی نیازمند حضور صف مستقل طبقه کارگر در سیاست است؟ در صورت پاسخ مثبت به اینها آنگاه لازم است که سوال “چگونه می توان طبقه کارگر را به مرکز سیاست آورد؟” را به مشغله و اولویت فکری فعالین طبقه بدل نمود تا بتوان شاهد گام های موثر برای پاسخ واقعی و دوران ساز به آن بود”.

مشکلات متدولوژیک  طرح سوال “چگونه می توان طبقه کارگر را به مرکز سیاست آورد؟”

برای تغییر در یک جامعه عوامل مختلفی می توانند دخیل باشند. رقابت بین کشورهای سرمایه داری  می تواند شرایطی بوجود آورد که منجر به سقوط یک دولت شود. نمونه ها در این زمینه در طول دو دهه گذشته فراوان هستند که چطور آمریکا در راس سرمایه داری اروپا از طریق جنگ، دولتی را ساقط و دولت دیگری را جایگزین کرده اند.

اشکال گوناگون تغییر سرمایه دارانه یک جامعه موضوع این مقاله نیست.

اینجا به یک بعد یا نوعی از تغییر که کمونیستها سنتا طرفدار آن هستند توقف خواهم کرد. کمونیستها و فعالین کارگری مستقل و سوسیالیست از نظر محتوا و مضمون موضوع بدرستی معتقد به تغییر شرایط و وضعیت ایران از طریق انقلاب هستند. تغییر از طریق مبارزات جنبش از پایین در داخل ایران شامل جنبش کارگری و سایر جنبشهای اجتماعی، آن آلترناتیو مطلوبی است که میتواند یا از این ظرفیت برخوردار است تا در شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را بطور اساسی متحول کند.

مسائل پایه ای همیشه مطرح هستند. برای نمونه سطح آگاهی اعتراض کنندگان در زمینه مطالباتی که برای کسب آن مبارزه میکنند تا چه اندازه است؟، تصور کلی معترضین از نوع حکومت فعلی؟ آلترناتیو کلی که در زمینه شکل اداره امور اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که مردم معترض در ذهن دارند؟ درجه روحیه همبستگی و پیوند بخشهای مختلف بین اقشاز اجتماعی از نظر مبارزاتی چگونه است؟

شکست انقلاب ۱۳۵۷ گسست عمیقی بین مردم و اعتراض و مبارزه برای تغییر وضع موجود بوجود آورد.  زیرا انقلاب شکست خورد، ارتجاع اسلامی با توسل به سرکوبگریهای وحشیانه موفق به کسب قدرت سیاسی و اقتصادی در ایران شد. زیرا که خیلی از احزاب سیاسی و بویژه چپ و کمونیست قلع و قمع شدند. کومه له هم در این میان ضربات فراوانی خورد اما بدلیل حضورش در جنبش کردستان ,  و توان دفاع مسلحانه از خود در جنبش کردستان ، یکی از سازمانهای طیف چپ بود که رژیم اسلامی موفق به نابودیش نشد.

با این حال بازماندگان احزاب سیاسی مجبور به مهاجرات از ایران شدند و از بستر و مکان فعالیتشان دور انداخته شدند. سالها طول کشید که فعالین احزاب سیاسی مختلف  توانستند خود را تا اندازه ای و در سطح نام جریانشان، در خارج کشور بازسازی کنند.

امروز احزاب سیاسی اپوزیسیون ، بویژه احزاب چپ و کمونیست  عمدتا مقیم کشورهای اروپایی و آمریکا هستند. اعضای اصلی این احزاب در کشورهای مختلف کار و زندگی می کنند و به این اعتبار تحولاتی که مربوط به فعالین اپوزیسیون است تابعی از متابولیسم کشورهای تابعه است.

این گفته به این معنی است که برای انجام تغییر و تحول در هر مکانی بایست در آن مکان و شرایط حضور داشت که موضوع تغییر و تحول است. فعالین مستقل و سوسیالیست مثل رفیق امیر پیام و من و خیلی های دیگر که عضو احزاب کمونیست هستیم، همگی مقیم یکی از کشورهای غربی هستیم.

اگر بحث از تاثیر گذاری برای تغییر یک چیزی مطرح است، برای فعالین مستقل و احزاب چپ و کمونیست مقیم کشورهای اروپایی، در همان مکان یعنی کشورهای غربی تلاش و فعالیتها در آن مکان معنی میدهد.  به این اعتبار فعالینی که طی چندین دهه در این کشورها زیسته اند، بایست آنقدر انتگره این جوامع شده باشند؛ بایست اینقدر به زبانهای کشورهای مربوطه مسلط باشند که بتوانند در همان کشور جمع و گروههای مختلفی را بوجود بیاورند.

اگر کمونیستهای ایرانی تا کنون موفق نشده اند  در کشورهای اروپایی یا کشوری که فعالین ساکن آن هستند، اقدام به تشکیل گروههای در همان کشورها کنند؟ اگر کمونیستها و فعالین سوسیالیست در کشورهای غربی با توسل به انترناسیونالیسم سوسیالیستی و کارگری موفق به شکل دادن  شبکه های همبستگی اجتماعی در بین مردمان همین جوامعی که در آن زندگی می کنند نشده اند، چگونه می توانند این  امر مهم را در رابطه با ایران به سرانجام رساند؟

موضوع فوق ، یعنی دور شدن از بستر اصلی فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، یکی و تنها یکی از عوارض دوران تبعیدی است.

انجام کار و فعالیت را نمیتوان به شیوه مصنوعی انجام داد. شیوه مصنوعی کار هم خود عوارض های ناخواسته ای به دنبال خواهد داشت.

کمونیستها از راه دور و بدون اینکه مستقیما درگیر زندگی، مبارزه و تمام سختیهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و امنیتی که کارگران و فعالین کارگری در ایران با آن درگیرند، چگونه میتوانند از سازماندهی و رهبری طبقه کارگر ایران سخن به میان بیاورند؟  تمام رفقای سوسیالیست و کمونیستی که مقیم کشورهای غربی هستند، بدلیل دوری آنان از شرایط و سختیهای کارگران در ایران، اخلاقا نمیتوانند از سازماندهی و رهبری کارگران حرف بزنند.

مشکل دیگر طیف وسیعی از کمونیستهای ایرانی بی ظرفیتی، تنگ نظری، بعضا عقده ای و احترام نگذاشتن به مخالف سیاسی درون حزبی است. من نمونه دارم از اینکه در حزب کمونیست عضو منتقد خود را ممنوع المصاحبه و ممنوع المراجعه کرده اند. نمیتوان رو به طبقه کارگر و توده های زحمتکش یک طور خود را نشان داد و مدعی اتحاد شد و در درون هم غیردمکراتیک عمل کرد.

چرا بیان این سخنان لازم است؟ چون رفیق امیر پیام این سوال را مطرح کرده بود که چگونه میتوان طبقه کارگر را به مرکز سیاست آورد؟ و منهم این سوال رفیق را مکانیکی و نادرست دانستم.

ورود طبقه کارگر به عرصه مبارزه سیاسی مستلزم کار سیاسی آگاهگرانه، سیستماتیک و مستمر کمونیستها و مدافعین طبقه کارگر در درون طبقه ایران است. کار کمونیستی در شرایط کنونی در رابطه با طبقه کارگر ایران همین کار آگاهگرانه در میان توده های میلیونی برای آگاه کردن آنان به منافع خودشان، برای وسعت بخشیدن به افق مبارزاتی آنان و برای تلاش جهت خودسازمانیابی کارگران است.

جنبش اعتراضی توده ای کنونی هنوز در دوران نرسیده ی خود بسر میبرد. از شعارهایی که معترضین می دهند میتوان تا حدود زیادی به نوع و سطح آگاهی آنان پی برد.

معنی این نظریه، مستقیما تشکیلات سازی است.

بنظرم من تمام احزاب کمونیست ایرانی و در راس آنان حزب کمونیست ایران که مدام از تشکیل قطب چپ حرف میزند، اگر به این مهم هایی که در جملات بالا مورد اشاره قرار گرفتند، اهمیت ندهد و آن جهت را نداشته باشد، و همزمان هم برای اتحاد احزاب کمونیست موجود تلاش کند، این معنی و مفهوم را می رساند که قطب چپ بعنوان اهرمی از بالای سر کارگران میخواهد عمل کند.

احزاب کمونیست و در راس آنان حزب کمونیست ایران ، با رها کردن کار کمونیستی در میان جامعه کارگری چند ده میلیونی ایران و با رها کردن تشکیلات سازی و رها کردن مسئله وسعت بخشیدن به تشکیلات حزب در شهرهای ایران ، یعنی رها کردن امر تشکیلات سازی و گستراندن آن درتمام شهرهای بزرک ایران، آمدند و تنها اتحاد قطب چپ را برجسته میکنند. این نوع اتحاد، اتحاد احزابی خواهد بود که فردا بر کارگران و زحمتکشان حکومت خواهند کرد. و اگر هر کدام از این احزاب بدون این مکانیسم اجتماعی کارگری که اشاره شد، از بالای سرکارگران به قدرت برسند و شریک قدرت سیاسی باشند، دیکتاتوری دیگری آنوقت با نام چپ و کمونیست،جانشین دیکتاتوری اسلامی خواهد شد.

بنظر من،کمونیستها و فعالین سوسیالیست حال مستقل یا غیر مستقل، بایست حالا که در بطن مبارزات و سختیهای درون جامعه کارگری ایران حضور ندارند، برای تاثیر گذاشتن در مبارزات جاری توده ای و کارگری در ایران،

اولا خیلی دمکرات منیش، به معنی آازدیخواه بودن، باشند. اندیشه دمکراتیک بخش لازم و جدای ناپذیر اندیشه و تفکر و نگرش سوسیالیستی است. کمونیستها و سوسیالیستها بایست آزادیخواه باشند.

دوما کمونیستها و احزاب کمونیست تلاش کنند تا فعالیت حزبی خودشان در ایران را گسترش دهند، تشکیلات سازی کنند و با کار سیاسی تلاش کنند تا افق وسیع تری در مقابل توده های کارگر قرار دهند.

وقتی این دو مولفه انجام شد، سخن از اتحاد احزاب چپ میتوان معنی مثبت داشته و جملگی برای تحقق این نوع اتحاد ثانوی تلاش کنیم. ولی در شرایطی که کار آگاهگرانه در میان کارگران و تشکیلات سازی و گستراندن آن در شهرهای بزرگ ایران به فراموشی سپرده میشود و غیره، تاکید یک جانبه برای تشکیل قطب چپ که عبارت از احزاب سیاسی موجود در خارج کشور است، نقض عرض بوده و بیشتر مصرف درون تشکیلاتی دارد.

بحث معتبر، نه آوردن طبقه کارگر به مرکز سیاست (  که طبقه کارگر میز و صندلی نیست به از جای به جای دیگری آورده شود)  بلکه به دلیل زنده بودن این طبقه ، دارای مکانیسم و متابولیسم خاص خود میباشد، لذا اصل مسئله تاثیر گذاشتن است.

 کمونیستها برای تاثیر گذاری در جنبش توده ای و کارگری، بایست:

اولا فعالیتهای حزبی را به همه شهرهای بزرگ ایران برده و در شهرهای بزرگ تشکیلات سازی کنند.

دوما احزاب کمونیست و سوسیالیستهای مستقل، انسانهای آزادیخواهی باشند که به مخالفین سیاسی خود احترام می گذارند. مهمترین وجهه بوجود آوردن اعتماد در این دنیای بی اعتمادی، اینست که کمونیستها به مخالفین سیاسی خود احترام گذاشته و آنها را برسمیت بشناسند. دایره همکاری و اتحاد نیروهای چپ و کمونیست به تنها احزاب کمونیست خلاصه نمی شود و وسیع تر از اتحاد احزاب کمونیست است، زیرا کمونیستها در کاتاگوری چپ هستند اما هر چپی کمونیست و سوسیالیست نیست. دیالوگ با مخالفین میتواند الگوی مناسبی بدست دهد….

سوم در پرتو این کارهای اصلی، همکاری و اتحاد احزاب چپ و کمونیست می تواند معنی مثبت بحال جنبش داشته باشد.